نشست نقد و بررسی کتاب جریانشناسی شعر دیداری-شنیداری با حضور منتقدین دکتر سینا جهاندیده، محمد آزرم در تاریخ نهم تیر هزار و چهارصد ساعت هشت و نیم شب از طریق اسکای روم برگزار خواهد شد.
در همین برنامه سعید جهانپولاد نیز پیرامون تاریخچه پیدایش شعر دیداری صحبت خواهد کرد.
علاقهمندان میتوانند این کتاب را از طریق فروشگاه اینترنتی #سی_بوک، #پخش صدای_معاصر و از طریق دایرکت صفحهی اینستاگرام davat.moaser خریداری نمایند.
ضمنا هر کدام از دوستان که علاقهمند به شرکت در این نشست هستند، پیام بگذارند تا لینک شرکت در روم را برایشان ارسال کنم.
#مزدک_پنجه_ای
#دوات_معاصر
@mazdakpanjehee
در همین برنامه سعید جهانپولاد نیز پیرامون تاریخچه پیدایش شعر دیداری صحبت خواهد کرد.
علاقهمندان میتوانند این کتاب را از طریق فروشگاه اینترنتی #سی_بوک، #پخش صدای_معاصر و از طریق دایرکت صفحهی اینستاگرام davat.moaser خریداری نمایند.
ضمنا هر کدام از دوستان که علاقهمند به شرکت در این نشست هستند، پیام بگذارند تا لینک شرکت در روم را برایشان ارسال کنم.
#مزدک_پنجه_ای
#دوات_معاصر
@mazdakpanjehee
عنصر « جسارت » در شعرهای نصرت رحمانی
مزدک پنجهای
روزنامه اعتماد، 12 اردیبهشت 1386: «دلم می خواست به تو می گفتم که این راه را نرو- اما از تو گذشته، خودت را چنان آلوده شعر کرده ای و پل ها را پشت سر خود شکسته ای که دیگر نمی توانم به تو این حرف را بزنم.» (نیما یوشیج)
اولین مجموعه شعر نصرت رحمانی «کوچ» در فضای شکست سال ۳۲ منتشر شد و بازتاب گسترده ای به خاطر شعر ها و مقدمه نیما در ابتدای کتاب داشت.
در مجموعه «کوچ»، رحمانی به نوعی سخنگو و سمبل سالی شکست خورده بود اما با توجه به فضای آن سال ها این جسارت را داشت تا اعتراض کند.
نصرت خود در این باره می گوید؛ «یکی از دلایلی که من با اولین کتابم «کوچ» آن طور مشهور شدم، این بود که «کوچ» بیان برهنه، اما هنری و شعری شکست بود.
از دید شاعری طاغی که با روحیه ای عصیانگر و شورشی، مرثیه شکست آرمان هایش را می سرود، برایش پذیرفتن این یاس دشوار بود و...»
با کمی دقت بر رفتار های اجتماعی و شعری نصرت در برخورد با دیگران و خود حتی و زندگی اش می توان به این مهم دست یافت که او بیشترینه شهرت اش را مدیون جسارتی است که در ذات خود دارد و آن را به آثارش کشانیده است.
نصرت در مصاحبه های عدیده ای اشاره کرده بود بیش از این که تحت تاثیر جریان نیما باشد تحت تاثیر هدایت بود.
«من بیش از آن که تحت تاثیر نیما باشم از «صادق هدایت» تاثیر پذیرفتم. «بوف کور» بیشتر بر شعر و ذهن من اثر گذاشت تا نیما و... تاثیر در من بیشتر از نظر فرم و دگرگونی در ساختمان شعر بود و نه در محتوا یا دیدگاه او...»
اگر به روانشناسی رفتاری و رفتارشناختی شعری نصرت تامل شود خواهیم دید که او از افرادی تاثیر پذیرفته که اتفاقاً رفتار شعری و اجتماعی آنها نیز همراه با جسارت بوده است و این جسارت بعدها برای آنها نوآوری در ادبیات را به همراه آورده است.
از این رو به گمان نگارنده عنصر «جسارت» در اشعار رحمانی تبدیل به یک نوع صنعت شعری می شود چراکه بسیاری از مخاطبان شعرهایش بیش از آنکه شیفته زبان و فرم اشعارش باشند تحت تاثیر جسارت های باورنکردنی او قرار می گیرند.
به عنوان نمونه؛
نصرت چه می کنی سر این پرتگاه ژرف
با پای خویش، تن به دل خاک می کشی،
گم گشته ای به پهنه تاریک زندگی
نصرت، شنیده ام که تو تریاک می کشی
رحمانی دقیقاً در اشعارش خود را می نوشت و شعرش آیینه زندگی اش بود و از اینکه رفتار های اجتماعی اش و بروز آنها در شعر هایش برایش خطر آفرین باشند، نمی هراسید.
یدالله رویایی می گوید؛ «نصرت رحمانی شاعری است که گاه دست به تخریب تن می زد و از هرچه که او را به مرگ نزدیک تر می کرد، ابایی نداشت.»
رحمانی گاه آنچنان در استفاده از عنصر «جسارت» افراط می ورزد که شعرش به زعم مخالفان عقایدش بدل به کفرنامه ای بیش نمی شود.
اما خود شاعر از جسارت مورد نظر در شعرهایش با عنوان گستاخی یاد می کند.
برخی از منتقدان نصرت رحمانی او را متهم به آنارشیگری در شعر می کنند و معتقدند او مبلغ نوعی یأس، پوچ گرایی، سیاهه نمایی و به نوعی کشتن آرمان خواهی های جامعه است.
نصرت خود نیز به آنارشیگری در شعر هایش اعتقاد داشت اما آن را نه شورشی علیه دیگران و جامعه بلکه شورشی علیه خود می دانست.
در واقع سیاهه نمایی های شعری رحمانی تنها به تصویر کشیدن پلشتی های جامعه بود که کمتر شاعران آن زمان به آن پرداخته بودند اما درباره یأس و پوچ گرایی در شعر نصرت که بعضی آن را متاثر از هدایت می دانند باید گفت که نهیلیسم در شعر نصرت و در زندگی او بسیار متفاوت با نهیلیسم آثار هدایت بود. «سال ها پیش، غروب یکی از روزهای پاییزی تهران، من در یکی از اتاق های طبقه دهم ساختمان آلومینیوم ایستاده بودم. اندوهگین و گرفته از پنجره به آسمان دودآلود تهران نگاه می کردم. ناگاه به زمین خیره شدم. احساس کردم یک حرکت کوچک کافی است که همه اندوه و نگرانی های مرا پایان دهد. بله یک پرش. ناگاه سیگاری لای انگشتانم به لرزه افتاد. احساس کردم درهای مرگ بازگشته اند تا مرا ببلعند. من هم بی میل نیستم. ولی پس از لحظه ای فکر، به جای پرتاب خود، آب دهانم را به زمین پرت کردم.»
با خویش مرد گفت؛
- احساس می کنم
تا مرز بی نهایت
آنجا که انجماد
در روح هر روان شده ای جاری است
راهی دراز نیست
اما...، خدا اگرچه بزرگ است
و عادل و کریم
بی شک در انتظار لاشه من نیست،
ارتباط فروغ با نصرت سبب شد شعرهای نصرت تاثیر خود را بر شعرهای فروغ بگذارد و فروغ متاثر از روحیات و رفتارهای شعری و اجتماعی نصرت، به شکل و فرم خاص خود نظم شعر زنانه آن زمان را به هم بریزد.
به اعتقاد بسیاری از منتقدان آثار نصرت، جسارت های مردانه او، در اشعار فروغ تبدیل به جسارت های زنانه شده بود. هرچند که جسارت های زنانه فروغ نیز قابل تامل است و شعر او را نسبت به خیلی ها متمایز کرده است.
مزدک پنجهای
روزنامه اعتماد، 12 اردیبهشت 1386: «دلم می خواست به تو می گفتم که این راه را نرو- اما از تو گذشته، خودت را چنان آلوده شعر کرده ای و پل ها را پشت سر خود شکسته ای که دیگر نمی توانم به تو این حرف را بزنم.» (نیما یوشیج)
اولین مجموعه شعر نصرت رحمانی «کوچ» در فضای شکست سال ۳۲ منتشر شد و بازتاب گسترده ای به خاطر شعر ها و مقدمه نیما در ابتدای کتاب داشت.
در مجموعه «کوچ»، رحمانی به نوعی سخنگو و سمبل سالی شکست خورده بود اما با توجه به فضای آن سال ها این جسارت را داشت تا اعتراض کند.
نصرت خود در این باره می گوید؛ «یکی از دلایلی که من با اولین کتابم «کوچ» آن طور مشهور شدم، این بود که «کوچ» بیان برهنه، اما هنری و شعری شکست بود.
از دید شاعری طاغی که با روحیه ای عصیانگر و شورشی، مرثیه شکست آرمان هایش را می سرود، برایش پذیرفتن این یاس دشوار بود و...»
با کمی دقت بر رفتار های اجتماعی و شعری نصرت در برخورد با دیگران و خود حتی و زندگی اش می توان به این مهم دست یافت که او بیشترینه شهرت اش را مدیون جسارتی است که در ذات خود دارد و آن را به آثارش کشانیده است.
نصرت در مصاحبه های عدیده ای اشاره کرده بود بیش از این که تحت تاثیر جریان نیما باشد تحت تاثیر هدایت بود.
«من بیش از آن که تحت تاثیر نیما باشم از «صادق هدایت» تاثیر پذیرفتم. «بوف کور» بیشتر بر شعر و ذهن من اثر گذاشت تا نیما و... تاثیر در من بیشتر از نظر فرم و دگرگونی در ساختمان شعر بود و نه در محتوا یا دیدگاه او...»
اگر به روانشناسی رفتاری و رفتارشناختی شعری نصرت تامل شود خواهیم دید که او از افرادی تاثیر پذیرفته که اتفاقاً رفتار شعری و اجتماعی آنها نیز همراه با جسارت بوده است و این جسارت بعدها برای آنها نوآوری در ادبیات را به همراه آورده است.
از این رو به گمان نگارنده عنصر «جسارت» در اشعار رحمانی تبدیل به یک نوع صنعت شعری می شود چراکه بسیاری از مخاطبان شعرهایش بیش از آنکه شیفته زبان و فرم اشعارش باشند تحت تاثیر جسارت های باورنکردنی او قرار می گیرند.
به عنوان نمونه؛
نصرت چه می کنی سر این پرتگاه ژرف
با پای خویش، تن به دل خاک می کشی،
گم گشته ای به پهنه تاریک زندگی
نصرت، شنیده ام که تو تریاک می کشی
رحمانی دقیقاً در اشعارش خود را می نوشت و شعرش آیینه زندگی اش بود و از اینکه رفتار های اجتماعی اش و بروز آنها در شعر هایش برایش خطر آفرین باشند، نمی هراسید.
یدالله رویایی می گوید؛ «نصرت رحمانی شاعری است که گاه دست به تخریب تن می زد و از هرچه که او را به مرگ نزدیک تر می کرد، ابایی نداشت.»
رحمانی گاه آنچنان در استفاده از عنصر «جسارت» افراط می ورزد که شعرش به زعم مخالفان عقایدش بدل به کفرنامه ای بیش نمی شود.
اما خود شاعر از جسارت مورد نظر در شعرهایش با عنوان گستاخی یاد می کند.
برخی از منتقدان نصرت رحمانی او را متهم به آنارشیگری در شعر می کنند و معتقدند او مبلغ نوعی یأس، پوچ گرایی، سیاهه نمایی و به نوعی کشتن آرمان خواهی های جامعه است.
نصرت خود نیز به آنارشیگری در شعر هایش اعتقاد داشت اما آن را نه شورشی علیه دیگران و جامعه بلکه شورشی علیه خود می دانست.
در واقع سیاهه نمایی های شعری رحمانی تنها به تصویر کشیدن پلشتی های جامعه بود که کمتر شاعران آن زمان به آن پرداخته بودند اما درباره یأس و پوچ گرایی در شعر نصرت که بعضی آن را متاثر از هدایت می دانند باید گفت که نهیلیسم در شعر نصرت و در زندگی او بسیار متفاوت با نهیلیسم آثار هدایت بود. «سال ها پیش، غروب یکی از روزهای پاییزی تهران، من در یکی از اتاق های طبقه دهم ساختمان آلومینیوم ایستاده بودم. اندوهگین و گرفته از پنجره به آسمان دودآلود تهران نگاه می کردم. ناگاه به زمین خیره شدم. احساس کردم یک حرکت کوچک کافی است که همه اندوه و نگرانی های مرا پایان دهد. بله یک پرش. ناگاه سیگاری لای انگشتانم به لرزه افتاد. احساس کردم درهای مرگ بازگشته اند تا مرا ببلعند. من هم بی میل نیستم. ولی پس از لحظه ای فکر، به جای پرتاب خود، آب دهانم را به زمین پرت کردم.»
با خویش مرد گفت؛
- احساس می کنم
تا مرز بی نهایت
آنجا که انجماد
در روح هر روان شده ای جاری است
راهی دراز نیست
اما...، خدا اگرچه بزرگ است
و عادل و کریم
بی شک در انتظار لاشه من نیست،
ارتباط فروغ با نصرت سبب شد شعرهای نصرت تاثیر خود را بر شعرهای فروغ بگذارد و فروغ متاثر از روحیات و رفتارهای شعری و اجتماعی نصرت، به شکل و فرم خاص خود نظم شعر زنانه آن زمان را به هم بریزد.
به اعتقاد بسیاری از منتقدان آثار نصرت، جسارت های مردانه او، در اشعار فروغ تبدیل به جسارت های زنانه شده بود. هرچند که جسارت های زنانه فروغ نیز قابل تامل است و شعر او را نسبت به خیلی ها متمایز کرده است.
به هر جهت در بحث «جسارت» شعرهای نصرت به واسطه اینکه او تنها به اروتیک در شعر تکیه نمی کند و روی به مقولات دیگر زندگی خود چون اعتیاد و... می آورد، برتریت خاصی شعرش نسبت به شعرهای فروغ در این زمینه پیدا می کند اما شعرهای نصرت به خاطر دیدگاهی روشنفکرانه و سیاه نویسی هایش هیچ گاه نتوانست آن چنان به مانند اشعار فروغ در جامعه غیرادبی راه یابد.
#مزدک_پنجه_ای
#نصرت_رحمانی
@mazdakpanjehee
#مزدک_پنجه_ای
#نصرت_رحمانی
@mazdakpanjehee
یادداشتی بر شعر بلند «ترجیع بند یا برج بلند شهری در سال سیاه اسفند» سعید اسکندری
http://pj-m.blogfa.com/post/635
http://pj-m.blogfa.com/post/635
Blogfa
یادداشتی بر شعر بلند «ترجیع بند یا برج بلند شهری در سال سیاه اسفند» سعید اسکندری
یادداشتی بر شعر بلند «ترجیع بند یا برج بلند شهری در سال سیاه اسفند» سعید اسکندری - ادبی
16.pdf
257.8 KB
روزنامه ایران 2 تیر 1400
یادداشتی درباره کتاب جریانشناسی شعر دیداری-شنیداری اثر مزدک پنجهای
امید نقیبی نسب
16.pdf
یادداشتی درباره کتاب جریانشناسی شعر دیداری-شنیداری اثر مزدک پنجهای
امید نقیبی نسب
16.pdf
Forwarded from Mazdak Panjehee
واقعیت زندگی یک شاعر!
شاعر: میخواهی بدانی من کجا زندگی میکنم.
من: بله
[تصویر ارسال میشود]
من: عجب! چه تلخ!
@mazdakpanjehee
شاعر: میخواهی بدانی من کجا زندگی میکنم.
من: بله
[تصویر ارسال میشود]
من: عجب! چه تلخ!
@mazdakpanjehee
نشست نقد و بررسی کتاب جریانشناسی شعر دیداری-شنیداری با حضور منتقدین دکتر سینا جهاندیده، محمد آزرم در تاریخ نهم تیر هزار و چهارصد ساعت هشت و نیم شب از طریق اسکای روم برگزار خواهد شد.
در همین برنامه سعید جهانپولاد نیز پیرامون تاریخچه پیدایش شعر دیداری صحبت خواهد کرد.
علاقهمندان میتوانند این کتاب را از طریق فروشگاه اینترنتی #سی_بوک، #پخش صدای_معاصر و از طریق دایرکت صفحهی اینستاگرام davat.moaser خریداری نمایند.
ضمنا هر کدام از دوستان که علاقهمند به شرکت در این نشست هستند، پیام بگذارند تا لینک شرکت در روم را برایشان ارسال کنم.
@mazdakpanjehee
در همین برنامه سعید جهانپولاد نیز پیرامون تاریخچه پیدایش شعر دیداری صحبت خواهد کرد.
علاقهمندان میتوانند این کتاب را از طریق فروشگاه اینترنتی #سی_بوک، #پخش صدای_معاصر و از طریق دایرکت صفحهی اینستاگرام davat.moaser خریداری نمایند.
ضمنا هر کدام از دوستان که علاقهمند به شرکت در این نشست هستند، پیام بگذارند تا لینک شرکت در روم را برایشان ارسال کنم.
@mazdakpanjehee
https://www.skyroom.online/ch/ispl/khorasan-branch
مخاطبین محترم!
شما میتوانید در تاریخ
9 تیر ساعت 8:30 از طریق لینک ارسالی، با کلیک بر گزینهی بخش مهمان، وارد گروه شده و در نشست کتاب جریانشناسی شعر دیداری-شنیداری شرکت بفرمایید.
@mazdakpanjehee
مخاطبین محترم!
شما میتوانید در تاریخ
9 تیر ساعت 8:30 از طریق لینک ارسالی، با کلیک بر گزینهی بخش مهمان، وارد گروه شده و در نشست کتاب جریانشناسی شعر دیداری-شنیداری شرکت بفرمایید.
@mazdakpanjehee
به گزارش ایسنا، این نشست آکادمی شعر معاصر حلقه نقد ادبی انجمن ترویج زبان و ادب فارسی در روز چهارشنبه (۹ تیرماه ۱۴۰۰) از ساعت ۲۰:۳۰ به نقد کتاب مزدک پنجهای اختصاص دارد که با حضور سینا جهاندیده و محمد آزرم به عنوان منتقد، در فضای مجازی و از طریق اسکای روم برگزار خواهد شد.
https://www.isna.ir/news/1400040805407/%D8%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B4%D9%86%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D8%AF
https://www.isna.ir/news/1400040805407/%D8%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B4%D9%86%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D8%AF
ایسنا
«جریانشناسی شعر دیداری-شنیداری» نقد میشود
نشست نقد و بررسی کتاب «جریانشناسی شعر دیداری-شنیداری» برگزار میشود.
Forwarded from اتچ بات
من، سعید، نصرت رحمانی و شاملو
من و سعید نوبخت از اوایل دهه هشتاد، شاید هم کمی عقبتر، همدیگر را میشناسیم. رفاقتمان از جلسات شعر آغاز شد. من از او شش سال بزرگترم. امروز بعد از سالها دیدمش، لبخند زد و از کنارم گذشت، سرم توی گوشی بود اما یک لحظه، متوجهی خنده و نگاه زیبایش شدم. صدایش کردم و چند کلمهای زیر هوای شرجی و آفتابی رشت یاد گذشته کردیم.
سعید را با شعر میشناسم. شاعر خوبی بود. عصیانگری میکرد، نُرمهای اجتماع را میشکست. رفتارهای عجیبی داشت. با او داستانهای جذابی داشتیم. سعید پایهی اکثر نشستهای ادبی و محفلی ما بود. گاه با من کوه میآمد. با هم خیابانگردی میکردیم. از جلسهای به جلسهی ادبی دیگر میرفتیم. سر به زیر بود، مودب و مهربان.
بعدها مسیرش جدا شد. رفت که در غبار گم شود اما خیلی زود خورشید بر پهنهی آسمانش تابید.
امروز لابهلای صحبتهایمان یاد گذشته کردم. گفتم سعید! یک عذرخواهی به تو بدهکار هستم. گفت: چرا؟ گفتم: یادت هست هفده سالت که بود در سبزهمیدان زدم توی صورتت! خندید. دست کشید همان جایی که زده بودم و گفت: آره، داشتم سیگار میکشیدم. گفتم نباید میزدم، چون زندگی هرکس به خودش ربط دارد. گفت کار خوبی کردی، کار غلط، غلط است و من اشتباه میکردم. گفتم وقتی سیلی را زدم، و دلیلش را به تو گفتم، یادت هست به من چه گفتی؟ گفت: نه.
به من گفتی سیگار که چیزی نیست، شاملو و نصرت هرویین میکشیدند.
سرش را پایین انداخت و سر تکان داد. بعد ادامه دادم، من هم به تو گفتم، تو حالا تو شاملو و نصرت شو بعد از این... کن! . قاه قاه خندیدیم.
پرسیدم هنوز شعر مینویسی، گفت: خیلی کم. بیشتر در دنیای موسیقی غوطهورم. دیرش شده بود، باید میرفتیم تا او به کلاس موسیقیاش میرسید و من، مثل کسی که بعد از عذرخواهی سبک شده باشد، پیِ نان!
@mazdakpanjehee
من و سعید نوبخت از اوایل دهه هشتاد، شاید هم کمی عقبتر، همدیگر را میشناسیم. رفاقتمان از جلسات شعر آغاز شد. من از او شش سال بزرگترم. امروز بعد از سالها دیدمش، لبخند زد و از کنارم گذشت، سرم توی گوشی بود اما یک لحظه، متوجهی خنده و نگاه زیبایش شدم. صدایش کردم و چند کلمهای زیر هوای شرجی و آفتابی رشت یاد گذشته کردیم.
سعید را با شعر میشناسم. شاعر خوبی بود. عصیانگری میکرد، نُرمهای اجتماع را میشکست. رفتارهای عجیبی داشت. با او داستانهای جذابی داشتیم. سعید پایهی اکثر نشستهای ادبی و محفلی ما بود. گاه با من کوه میآمد. با هم خیابانگردی میکردیم. از جلسهای به جلسهی ادبی دیگر میرفتیم. سر به زیر بود، مودب و مهربان.
بعدها مسیرش جدا شد. رفت که در غبار گم شود اما خیلی زود خورشید بر پهنهی آسمانش تابید.
امروز لابهلای صحبتهایمان یاد گذشته کردم. گفتم سعید! یک عذرخواهی به تو بدهکار هستم. گفت: چرا؟ گفتم: یادت هست هفده سالت که بود در سبزهمیدان زدم توی صورتت! خندید. دست کشید همان جایی که زده بودم و گفت: آره، داشتم سیگار میکشیدم. گفتم نباید میزدم، چون زندگی هرکس به خودش ربط دارد. گفت کار خوبی کردی، کار غلط، غلط است و من اشتباه میکردم. گفتم وقتی سیلی را زدم، و دلیلش را به تو گفتم، یادت هست به من چه گفتی؟ گفت: نه.
به من گفتی سیگار که چیزی نیست، شاملو و نصرت هرویین میکشیدند.
سرش را پایین انداخت و سر تکان داد. بعد ادامه دادم، من هم به تو گفتم، تو حالا تو شاملو و نصرت شو بعد از این... کن! . قاه قاه خندیدیم.
پرسیدم هنوز شعر مینویسی، گفت: خیلی کم. بیشتر در دنیای موسیقی غوطهورم. دیرش شده بود، باید میرفتیم تا او به کلاس موسیقیاش میرسید و من، مثل کسی که بعد از عذرخواهی سبک شده باشد، پیِ نان!
@mazdakpanjehee
Telegram
attach 📎
انتشار شعری از من در نشریه آنلاین ادبی-هنری Litterateur Redefining
Your kindness
To Anbar that is the life companion and the mate of loneliness
With all this charm,
How do I obey?
A house that does not smell like spring
I've fallen in love
You took boredom
And seated under the window to see how the swallows
Have become the oppressed workers and builders
You took boredom to the yard
So that the broken mango tree might bear fruit
I sneeze (I have sneezing)
I suffocate the sensitivity in my throat
Maybe the neighbor thinks we feel no pain
You said the solution for staying is to not see
I understand myself
What to say to impatience?
it neithet reads books
Nor watches movies
There is no noise from these windows either
The school yard is sad
Tricolor flag is fighting against the wind
Sometimes is winner
But most of the time dies
I sat in your corner
For so much fear
For so much shock
For fear of death
I only watch
You return it to the room,
Seated (set) it on the sofa
And with wistful eyes,
We are watching the news
You put a peeled apple in my mouth
I'm sweet like the intercross moment
And it is your kindness that keeps me alive
Your kindness...
Poet:#Mazdak_Panjehei
شاعر:#مزدک_پنجه_ای
مترجم:#آلا_شریفیان ( #آناهیدا)
مهربانی تو
به عنبر که مونسِ جان است و همدم دلتنگی
با این همه دلبری
چگونه تمکین کنم؟
خانهای را که بوی بهار نمیدهد
هوایی شده دلم
حوصلهی سر رفته را برداشتی
پای پنجره نشاندی که ببیند چگونه پرستوها
کارگران مظلوم خانهساز شدهاند
حوصله را بردی پای حیاط
تا بلکه درخت ِشکستهی انبه میوه دهد
عطسهام میگیرد
در گلو خفه میکنم حساسیت را
شاید که همسایه بپندارد ما مبتلا به درد نیستیم
گفتی چاره ماندن است ندیدن
به خودم تفهیم میکنم
به حوصلهی سر رفته چه باید گفت؟
نه کتاب میخواند
نه فیلم تماشا میکند
از این پنجرهها هم هیچ هیاهویی به درون نیست
حیاط مدرسه غمگین است
پرچم سهرنگ در جنگ با باد
گاهی برنده
بیشتر اما میمیرد
گوشهی تو کُنج گرفتهام
از اینهمه هراس
از اینهمه مهیب
از ترس ِ مرگ
تنها نظارهام
بر میگردانیاش به اتاق
مینشانیاش روی مبل
و با چشمهای حسرت بار
اخبار را مینگریم
سیب پوست کنده را توی دهانم میریزی
شیرین میشوم چون لحظهی هماغوشی
و این مهربانیِ توست که مرا زنده میدارد
مهربانیِ تو...
@mazdakpanjehee
Your kindness
To Anbar that is the life companion and the mate of loneliness
With all this charm,
How do I obey?
A house that does not smell like spring
I've fallen in love
You took boredom
And seated under the window to see how the swallows
Have become the oppressed workers and builders
You took boredom to the yard
So that the broken mango tree might bear fruit
I sneeze (I have sneezing)
I suffocate the sensitivity in my throat
Maybe the neighbor thinks we feel no pain
You said the solution for staying is to not see
I understand myself
What to say to impatience?
it neithet reads books
Nor watches movies
There is no noise from these windows either
The school yard is sad
Tricolor flag is fighting against the wind
Sometimes is winner
But most of the time dies
I sat in your corner
For so much fear
For so much shock
For fear of death
I only watch
You return it to the room,
Seated (set) it on the sofa
And with wistful eyes,
We are watching the news
You put a peeled apple in my mouth
I'm sweet like the intercross moment
And it is your kindness that keeps me alive
Your kindness...
Poet:#Mazdak_Panjehei
شاعر:#مزدک_پنجه_ای
مترجم:#آلا_شریفیان ( #آناهیدا)
مهربانی تو
به عنبر که مونسِ جان است و همدم دلتنگی
با این همه دلبری
چگونه تمکین کنم؟
خانهای را که بوی بهار نمیدهد
هوایی شده دلم
حوصلهی سر رفته را برداشتی
پای پنجره نشاندی که ببیند چگونه پرستوها
کارگران مظلوم خانهساز شدهاند
حوصله را بردی پای حیاط
تا بلکه درخت ِشکستهی انبه میوه دهد
عطسهام میگیرد
در گلو خفه میکنم حساسیت را
شاید که همسایه بپندارد ما مبتلا به درد نیستیم
گفتی چاره ماندن است ندیدن
به خودم تفهیم میکنم
به حوصلهی سر رفته چه باید گفت؟
نه کتاب میخواند
نه فیلم تماشا میکند
از این پنجرهها هم هیچ هیاهویی به درون نیست
حیاط مدرسه غمگین است
پرچم سهرنگ در جنگ با باد
گاهی برنده
بیشتر اما میمیرد
گوشهی تو کُنج گرفتهام
از اینهمه هراس
از اینهمه مهیب
از ترس ِ مرگ
تنها نظارهام
بر میگردانیاش به اتاق
مینشانیاش روی مبل
و با چشمهای حسرت بار
اخبار را مینگریم
سیب پوست کنده را توی دهانم میریزی
شیرین میشوم چون لحظهی هماغوشی
و این مهربانیِ توست که مرا زنده میدارد
مهربانیِ تو...
@mazdakpanjehee