Audio
نقد 'امیر خداوردی' بر «مجموعه داستان تعمید»،نوشتهی مسعود ریاحی
در کتابفروشی نشر چشمه کارگر
١٨شهریور ١۴٠٢
http://Telegram.me/masoudriyahii
در کتابفروشی نشر چشمه کارگر
١٨شهریور ١۴٠٢
http://Telegram.me/masoudriyahii
Audio
نقد 'فرزاد نعمتی' بر «مجموعه داستان تعمید»، مسعود ریاحی
در کتابفروشی نشر چشمه کارگر
١٨شهریور ١۴٠٢
http://Telegram.me/masoudriyahii
در کتابفروشی نشر چشمه کارگر
١٨شهریور ١۴٠٢
http://Telegram.me/masoudriyahii
آن چیزی که فهم نشود، همیشه باز میگردد. به همین شکل، یک روح در عذاب هم تا زمانی که معمایش حل نشود، در عذاب خواهد ماند.
فروید، شرح حال هانس، ۱۹۰۹
http://Telegram.me/masoudriyahii
فروید، شرح حال هانس، ۱۹۰۹
http://Telegram.me/masoudriyahii
خیال، چیزی را که موضوع میل و آرزوی ماست، به ما عرضه می دارد.
تأویل رویا
http://Telegram.me/masoudriyahii
تأویل رویا
http://Telegram.me/masoudriyahii
پدر مگر نمیبینی که دارم میسوزم؟
شرایط مقدماتی این رویای نوعی به این شرح بود: پدری شب و روز در کنار بستر فرزند بیمارش از او تیمارداری میکرد. پس از مرگ کودک، این پدر به اتاق کناری رفت تا کمی استراحت کند، اما لای در را باز گذاشت تا بتواند از اتاق خودش اتاق مجاور را ببیند، همان اتاقی که تن بیجان پسرش در آن میان دایره ای از شمعهای بلند آرام گرفته بود.
پیرمردی که او را در اتاق گذاشته بودند تا بپای جسد باشد، کنار پیکر پسرک نشست و زیر لب دعا خواند. پدر پس از چند ساعت خواب کوتاه در رویا دید که فرزندش در کنار تخت او ایستاده، بازوی او را گرفته و با حالتی ملامت آمیز فریاد می زند که: «پدر، مگر نمیبینی که دارم می سوزم؟» پدر از خواب بیدار شد و متوجه نوری درخشان شد که منبعش اتاق کناری بود.
او سراسیمه به اتاق کناری رفت و دید که پیرمرد خوابش برده، و شمدها و یک بازوی پسر محبوبش با شمعی فرو افتاده سوخته است.
فرويد در شرح اين رويا، نقل میكند كه
پدر در اتاقي به خواب رفته بود كه جنازه پسرش قرار داشت و او مشغول شبزندهداري در برابر جنازه پسر محبوبش بوده كه خواب او را در ربوده است. در اين ميان، شمع روشن كنار جسد واژگون میشود و شروع به سوزاندن تابوت ميكند.
در اينجا، مكانيزمي طبيعي به كار ميافتد: فردي كه در حال خواب و بيداري است با واقعهای مزاحم روبهرو ميشود و براي ادامه دادن به خواب، به سناريویی متوسل ميشود كه اين واقعه مزاحم را به واقعهاي طبيعي در رويايش بدل سازد و بدين طريق بتواند به خوابش ادامه دهد.
پدر نيز به همين مكانيزم ناخودآگاه متوسل میشود، اما اين سناريو او را با ميل حقيقي خودش مواجه ميسازد و از همين رو، به واقعيت چنگ مياندازد تا از اين مواجهه مرگبار فرار كند: پدر از خواب میپرد و شعلههای آتش را خاموش میكند.
زیگموند فروید
تأویل رویا
شرایط مقدماتی این رویای نوعی به این شرح بود: پدری شب و روز در کنار بستر فرزند بیمارش از او تیمارداری میکرد. پس از مرگ کودک، این پدر به اتاق کناری رفت تا کمی استراحت کند، اما لای در را باز گذاشت تا بتواند از اتاق خودش اتاق مجاور را ببیند، همان اتاقی که تن بیجان پسرش در آن میان دایره ای از شمعهای بلند آرام گرفته بود.
پیرمردی که او را در اتاق گذاشته بودند تا بپای جسد باشد، کنار پیکر پسرک نشست و زیر لب دعا خواند. پدر پس از چند ساعت خواب کوتاه در رویا دید که فرزندش در کنار تخت او ایستاده، بازوی او را گرفته و با حالتی ملامت آمیز فریاد می زند که: «پدر، مگر نمیبینی که دارم می سوزم؟» پدر از خواب بیدار شد و متوجه نوری درخشان شد که منبعش اتاق کناری بود.
او سراسیمه به اتاق کناری رفت و دید که پیرمرد خوابش برده، و شمدها و یک بازوی پسر محبوبش با شمعی فرو افتاده سوخته است.
فرويد در شرح اين رويا، نقل میكند كه
پدر در اتاقي به خواب رفته بود كه جنازه پسرش قرار داشت و او مشغول شبزندهداري در برابر جنازه پسر محبوبش بوده كه خواب او را در ربوده است. در اين ميان، شمع روشن كنار جسد واژگون میشود و شروع به سوزاندن تابوت ميكند.
در اينجا، مكانيزمي طبيعي به كار ميافتد: فردي كه در حال خواب و بيداري است با واقعهای مزاحم روبهرو ميشود و براي ادامه دادن به خواب، به سناريویی متوسل ميشود كه اين واقعه مزاحم را به واقعهاي طبيعي در رويايش بدل سازد و بدين طريق بتواند به خوابش ادامه دهد.
پدر نيز به همين مكانيزم ناخودآگاه متوسل میشود، اما اين سناريو او را با ميل حقيقي خودش مواجه ميسازد و از همين رو، به واقعيت چنگ مياندازد تا از اين مواجهه مرگبار فرار كند: پدر از خواب میپرد و شعلههای آتش را خاموش میكند.
زیگموند فروید
تأویل رویا
«اگر تمامِ به ناحق کشتهشدگانْ برخیزند، جهان را یارای اقامت ایشان نباشد.»
ابوالعَلاء مَعَرّی
ابوالعَلاء مَعَرّی
ای ستارهی نورانی صبح، تو از آسمان افتادی!
«همهی آنها [مردگان] به او [پادشاه] میگویند: "اکنون تو مثل ما ضعیف هستی! تو هم مثل یکی از ما شدهای! در گذشته، همه با نواختن چنگ و سرود به تو احترام میگذاشتند، امّا الآن تو در دنیای مردگان هستی. بر تختی انباشته از حشرات خوابیدهای و با پتویی از کرمها پوشیده شدهای." ای پادشاه بابل، ای ستارهی نورانی صبح، تو از آسمان افتادی!» [اشعیا ۱۴: ۱۰-۱۲]
© The Hell, 1500s. by Anonymous
http://Telegram.me/masoudriyahii
«همهی آنها [مردگان] به او [پادشاه] میگویند: "اکنون تو مثل ما ضعیف هستی! تو هم مثل یکی از ما شدهای! در گذشته، همه با نواختن چنگ و سرود به تو احترام میگذاشتند، امّا الآن تو در دنیای مردگان هستی. بر تختی انباشته از حشرات خوابیدهای و با پتویی از کرمها پوشیده شدهای." ای پادشاه بابل، ای ستارهی نورانی صبح، تو از آسمان افتادی!» [اشعیا ۱۴: ۱۰-۱۲]
© The Hell, 1500s. by Anonymous
http://Telegram.me/masoudriyahii
مسعود ریاحی | masoud.riyahi
http://Telegram.me/masoudriyahii
[ویدئو ضمیمه را تماشا کنید]
#مسعود_ریاحی : این دستگاهِ تولید صدا، با حرکت خود، صدایی را تولید میکند که کاملا طبق یک برنامه از پیش تعیینشده است. این دستگاه نمیتواند صدایی را از خود تولید کند که طبق برنامهاش نباشد.
به این معنا، برون رفت از این ساز و کار، شکل نمیگیرد، مگر مداخله در لای این چرخ دندهها.
اما در اینجا چه رخ میدهد؟ این قطرهای سرخی که به دستگاه آوار میشوند و بعد ازهم میپاشند، با این دم و دستگاه چه میکنند؟ آیا در برنامهی آن دستگاه تغییری معنادار رخ داده؟ یا فقط همان برنامه و ملودی سابقاست و فقط این صداهاست که طنین سابق را ندارند؟ آیا وقتی این قطرههای سرخ نباشند، دوباره همان طنین گذشته، همانِ طنین موسیقی قبلی به گوش خواهد رسید؟
این قطرههای سرخ و خونمانند، گویی کارشان فقط ایجاد یک گسست در همان ملودی سابقاند، با اینکه هیچ مداخلهای در تغییر آن برنامهی سابق رخ نمیدهد، اما گویی این توان را دارند که گوشها، که چشمها را به آن دم و دستگاه و نحوهی کارش جلب کنند.
این قطرههای سرخ، گویی قصد دارند تا نشان بدهند و بهگوش برسانند که این صدای ناخوش، این صدایِ خفه و ناکوک، از همانِ دستگاهِ سابقاست که پیشتر، طنینی خوشآوا و کوک داشت. این ازهمپاشیدن قطرهها، این ترکیدن و منفجرشدن، بدست همان ملودیِ خوشآوای سابقاست.
قطرهها سعی دارند با باکسترها(سوژههای سندروم باکستر) بگویند که این همان دم و دستگاهاست. به شیفتگان صدای کوکِ آپاراتوسها(دم و دستگاهها) نشان بدهد که این سلاخیها، از درونِ همان دستگاهی جوشیده که شما مسحورِ صدایش هستید.
Videoart : #stefanvisan
http://Telegram.me/masoudriyahii
#مسعود_ریاحی : این دستگاهِ تولید صدا، با حرکت خود، صدایی را تولید میکند که کاملا طبق یک برنامه از پیش تعیینشده است. این دستگاه نمیتواند صدایی را از خود تولید کند که طبق برنامهاش نباشد.
به این معنا، برون رفت از این ساز و کار، شکل نمیگیرد، مگر مداخله در لای این چرخ دندهها.
اما در اینجا چه رخ میدهد؟ این قطرهای سرخی که به دستگاه آوار میشوند و بعد ازهم میپاشند، با این دم و دستگاه چه میکنند؟ آیا در برنامهی آن دستگاه تغییری معنادار رخ داده؟ یا فقط همان برنامه و ملودی سابقاست و فقط این صداهاست که طنین سابق را ندارند؟ آیا وقتی این قطرههای سرخ نباشند، دوباره همان طنین گذشته، همانِ طنین موسیقی قبلی به گوش خواهد رسید؟
این قطرههای سرخ و خونمانند، گویی کارشان فقط ایجاد یک گسست در همان ملودی سابقاند، با اینکه هیچ مداخلهای در تغییر آن برنامهی سابق رخ نمیدهد، اما گویی این توان را دارند که گوشها، که چشمها را به آن دم و دستگاه و نحوهی کارش جلب کنند.
این قطرههای سرخ، گویی قصد دارند تا نشان بدهند و بهگوش برسانند که این صدای ناخوش، این صدایِ خفه و ناکوک، از همانِ دستگاهِ سابقاست که پیشتر، طنینی خوشآوا و کوک داشت. این ازهمپاشیدن قطرهها، این ترکیدن و منفجرشدن، بدست همان ملودیِ خوشآوای سابقاست.
قطرهها سعی دارند با باکسترها(سوژههای سندروم باکستر) بگویند که این همان دم و دستگاهاست. به شیفتگان صدای کوکِ آپاراتوسها(دم و دستگاهها) نشان بدهد که این سلاخیها، از درونِ همان دستگاهی جوشیده که شما مسحورِ صدایش هستید.
Videoart : #stefanvisan
http://Telegram.me/masoudriyahii
کارگاه نویسندگی(آنلاین)
با تاکید بر«تجربه زیسته» و «نسبت نوشتن با دستگاه روان»
پاییز ١۴٠٢
در دو سطح برگزار میشود
ترم ١:
شرکت در این ترم، پیشنیاز نویسندگی لازم ندارد
در این دوره علاوه بر طرح مباحث مبانی و عناصر دراماتیک داستان، تلاش خواهد شد تا هنرجو با توجه به«تجربه زیسته» خودش، توان و امکان اندیشیدن و نوشتن را پیدا کند. مباحث و تمرینهای کارگاه پیوند مستقیمی با مباحث روانشناختی خواهد داشت. برای فهم و توضیح نحوه کار«روان» و تجارب گذشته و اکنون از رویکردهایی چون روانکاوی و مایندفولنس(Mindfulness)یاری خواهیم گرفت.
ترم ٢:
این ترم مناسب کسانیاست که سابقه نوشتن دارند(دو نمونه اثر داستانی جهت بررسی ارسال کنید)
طول دوره: ١٠جلسه، ٢ساعته؛ هفتهای ١جلسه
برای ثبتنام یا کسب اطلاعات به این شماره در واتساپ پیام دهید(فایل صوتی توضیحات تکمیلی برایتان ارسال میشود)
٠٩٩٢٣٢۴٢٢٨٢
یا تلگرام :
@kargahnevisandegi
جلسات در«googlemeet» برگزار خواهند شد
روزهای پیشنهادی:
شنبه و یکشنبه و دوشنبه
15-17
16-18
20-22
جلسات روانکاوی با حضور خانم دکتر مائده رسولی
شروع از هفته اول آذر
http://Telegram.me/masoudriyahii
با تاکید بر«تجربه زیسته» و «نسبت نوشتن با دستگاه روان»
پاییز ١۴٠٢
در دو سطح برگزار میشود
ترم ١:
شرکت در این ترم، پیشنیاز نویسندگی لازم ندارد
در این دوره علاوه بر طرح مباحث مبانی و عناصر دراماتیک داستان، تلاش خواهد شد تا هنرجو با توجه به«تجربه زیسته» خودش، توان و امکان اندیشیدن و نوشتن را پیدا کند. مباحث و تمرینهای کارگاه پیوند مستقیمی با مباحث روانشناختی خواهد داشت. برای فهم و توضیح نحوه کار«روان» و تجارب گذشته و اکنون از رویکردهایی چون روانکاوی و مایندفولنس(Mindfulness)یاری خواهیم گرفت.
ترم ٢:
این ترم مناسب کسانیاست که سابقه نوشتن دارند(دو نمونه اثر داستانی جهت بررسی ارسال کنید)
طول دوره: ١٠جلسه، ٢ساعته؛ هفتهای ١جلسه
برای ثبتنام یا کسب اطلاعات به این شماره در واتساپ پیام دهید(فایل صوتی توضیحات تکمیلی برایتان ارسال میشود)
٠٩٩٢٣٢۴٢٢٨٢
یا تلگرام :
@kargahnevisandegi
جلسات در«googlemeet» برگزار خواهند شد
روزهای پیشنهادی:
شنبه و یکشنبه و دوشنبه
15-17
16-18
20-22
جلسات روانکاوی با حضور خانم دکتر مائده رسولی
شروع از هفته اول آذر
http://Telegram.me/masoudriyahii
Day3:Low Mist_Ludovico Einaudi
🦋 @Aaphroditemusic
nomadland موسیقی متن فیلم
از آلبوم پیادهروی هفت روزه یا قدمزنی هفتروزه، قطعهی روز سوم
http://Telegram.me/masoudriyahii
از آلبوم پیادهروی هفت روزه یا قدمزنی هفتروزه، قطعهی روز سوم
http://Telegram.me/masoudriyahii
اگر توانستهام تابهحال دوام بیاورم، به این دلیل است که پس از هر درماندگی که بهنظرم تحملناپذیر میآمد، درماندگی موحشتری از راه میرسید، سپس یکی دیگر، و بههمین ترتیب الی آخر. حتی اگر در دوزخ باشم، آرزو دارم ببینم حلقههای آن* افزایش مییابند تا بتوانم به عذابی تازه و پرمایهتر از عذاب پیشین امید داشته باشم؛ سیاستی سودمند، دستکم در باب شکنجه.
[آفوریسمهای زندگی، امیل چوران]
*نُه منطقهی حلقهایشکل جهنم که دانته در بخش اول «کمدی الهی» توصیف کرده است.
José Benlliure y Gil - Francesca of Rimini, 1890
[آفوریسمهای زندگی، امیل چوران]
*نُه منطقهی حلقهایشکل جهنم که دانته در بخش اول «کمدی الهی» توصیف کرده است.
José Benlliure y Gil - Francesca of Rimini, 1890
کافکا در نامهاش به میلنا، دربارهی بیخوابیاش مینویسد: «خفته، معصومترین موجود است و آدم بیخواب، گنهکارترین موجود!»
مسعود ریاحی | masoud.riyahi
Video
[ابتدا ویدئو را تماشا کنید]
#مسعود_ریاحی : دیروز کسی(قطعا از همسایهها) برای مدتِ بسیار کوتاهی به اسپیکرِ بلوتوثی خانهام وصل شد و یکی از کارهای هایده را پخش کرد! روی مبل دراز کشیده بودم که یکآن هایده شروع به خواندن کرد! «من جدا از تو نبودم...»و بعد قطعشد؛ انگار که واقعا در خانهام باشد.
بهخودی خود عجیب نیست که کسی به اشتباه به بلوتوث دیگری وصل شود، اعجاب و شگفتی ماجرا آنجاست که من از دو شب قبلش، قصد داشتم برای سالمرگ او، چیزی در ٣٠ام دی ماه بنویسم؛ دربارهی این اجرای بینظیر و تکاندهنده. نمیدانم نامش را چه بگذارم! تصادف، اصلهمزمانی یونگی، تلهپاتی، رخدادهایی که بیهیچ علت و معلولیای رخ میدهند و توضیحی جز تصادف، باگِ جهان، نیست.
اما این اجرا؛ که ظاهرا از آخرین اجراهای او پیش از مرگاش است...
همزمانیِ شگفتانگیزی درآن رخ داده، هایده، در تنهاترین و غریبترین حالتِ خود در تمام اجراهای عمرش دیده میشود. همزمانیِ حیرتانگیزِ مضمون و ایدهی آن شعر با فضای سنگینی که هایده در آن میخواند. حتی بسیاری از تماشاگران، سکوت هم نکردهاند و صداهای پسزمینه گاهی بهگوش میرسد که باهم حرف میزنند. عدهای حتی کاملا رو به اجرا هم نیستند و به هایده نگاه نمیکنند. هایده میخواند که: «دلم میخواد با یکی حرف بزنم...»
اندوهِ غریبانهی چهرهاش، اندوهِ سورچی پیرِ داستان سوگواری چخوف را تداعی میکند که فقط دلش میخواهد کسی به حرفهایش گوش بدهد، چرا که پسرش را هفتهی پیش ازدست داده. اندوه هایده، اینجا، از اجرا بیرون میزند و همهی اندوههای شکوهمند دیگر را فراخوان میکند، اندوه پایان داستان رزگریه کرد، ویلیام ترور، که رز، گویی برای تمامِ جهان، تمامِ افتادگان و بیچارگان جهان، گریه میکند.
#هایده با پرفورمنس بینظیرش: «برمیگردم» را که میخواند، واقعا برمیگردد، واقعا و حقیقتا، جز غم، چیزی را نمیبیند.
او با اندوهِ باوقار و محترمانهاش، دستانش را بالا میبرد و رو به جمعیتی که احتمالا بهتازگی نوشیده، یا درحال نوشیدناست، فریاد میزند: مستیم درد منو دیگه دوا نمیکنه...
چونان یک پیشگویِ نابهنگام و نامتعارف، رو به امیدبستگان به عالم مستی.
هایده اینجا نه در قامت یک خواننده و اجرای هنری استاندارد، که #معصومه_ددهبالا هم همزمان با هایده، برمیگردد و پشت سرش را نگاه میکند و جز آنچه میبیند و میگویدش، چیزی را نمییابد. این همزمانی یکی از شکوهمندترین لحظههای اوست، در اواخر عمرِ کوتاهش.
http://Telegram.me/masoudriyahii
#مسعود_ریاحی : دیروز کسی(قطعا از همسایهها) برای مدتِ بسیار کوتاهی به اسپیکرِ بلوتوثی خانهام وصل شد و یکی از کارهای هایده را پخش کرد! روی مبل دراز کشیده بودم که یکآن هایده شروع به خواندن کرد! «من جدا از تو نبودم...»و بعد قطعشد؛ انگار که واقعا در خانهام باشد.
بهخودی خود عجیب نیست که کسی به اشتباه به بلوتوث دیگری وصل شود، اعجاب و شگفتی ماجرا آنجاست که من از دو شب قبلش، قصد داشتم برای سالمرگ او، چیزی در ٣٠ام دی ماه بنویسم؛ دربارهی این اجرای بینظیر و تکاندهنده. نمیدانم نامش را چه بگذارم! تصادف، اصلهمزمانی یونگی، تلهپاتی، رخدادهایی که بیهیچ علت و معلولیای رخ میدهند و توضیحی جز تصادف، باگِ جهان، نیست.
اما این اجرا؛ که ظاهرا از آخرین اجراهای او پیش از مرگاش است...
همزمانیِ شگفتانگیزی درآن رخ داده، هایده، در تنهاترین و غریبترین حالتِ خود در تمام اجراهای عمرش دیده میشود. همزمانیِ حیرتانگیزِ مضمون و ایدهی آن شعر با فضای سنگینی که هایده در آن میخواند. حتی بسیاری از تماشاگران، سکوت هم نکردهاند و صداهای پسزمینه گاهی بهگوش میرسد که باهم حرف میزنند. عدهای حتی کاملا رو به اجرا هم نیستند و به هایده نگاه نمیکنند. هایده میخواند که: «دلم میخواد با یکی حرف بزنم...»
اندوهِ غریبانهی چهرهاش، اندوهِ سورچی پیرِ داستان سوگواری چخوف را تداعی میکند که فقط دلش میخواهد کسی به حرفهایش گوش بدهد، چرا که پسرش را هفتهی پیش ازدست داده. اندوه هایده، اینجا، از اجرا بیرون میزند و همهی اندوههای شکوهمند دیگر را فراخوان میکند، اندوه پایان داستان رزگریه کرد، ویلیام ترور، که رز، گویی برای تمامِ جهان، تمامِ افتادگان و بیچارگان جهان، گریه میکند.
#هایده با پرفورمنس بینظیرش: «برمیگردم» را که میخواند، واقعا برمیگردد، واقعا و حقیقتا، جز غم، چیزی را نمیبیند.
او با اندوهِ باوقار و محترمانهاش، دستانش را بالا میبرد و رو به جمعیتی که احتمالا بهتازگی نوشیده، یا درحال نوشیدناست، فریاد میزند: مستیم درد منو دیگه دوا نمیکنه...
چونان یک پیشگویِ نابهنگام و نامتعارف، رو به امیدبستگان به عالم مستی.
هایده اینجا نه در قامت یک خواننده و اجرای هنری استاندارد، که #معصومه_ددهبالا هم همزمان با هایده، برمیگردد و پشت سرش را نگاه میکند و جز آنچه میبیند و میگویدش، چیزی را نمییابد. این همزمانی یکی از شکوهمندترین لحظههای اوست، در اواخر عمرِ کوتاهش.
http://Telegram.me/masoudriyahii
«هنگامِ آن است که تمامتِ نفرتم را به نعرهای بیپایان تُف کنم.»
در جدال با خاموشی
احمد شاملو
۲۰ تیرِ ۱۳۶۳
در جدال با خاموشی
احمد شاملو
۲۰ تیرِ ۱۳۶۳
مسعود ریاحی | masoud.riyahi
http://Telegram.me/masoudriyahii
[ابتدا ویدئو را تماشا کنید ]
#مسعود_ریاحی : در حکایتی کهناست که از هر پنج خواستهی فرزندتان، سهتا را پاسخ دهید و ارضا کنید، یکی را به تعویق بیاندازید و یکی را(که احتمالا انجامش هم سختتراست) با قاطعیتِ تام و تمام، انجام ندهید. کودک باید برای ورود به جهانی واقعی آماده شود. زندگی، گلخانه و شهربازی و سرخوشی مدام نیست!
حالا، فهم روانکاوانه از زندگی، مارا بیشاز پیش با این واقعیت روبهرو میکند که تنها سوژههایی میتوانند کامیاب شوند که ضرورتِ ناکامی را با آغوشی باز بپذیرند! چراکه ناکامی، قطعی و گریزناپذیرست.
با این تفاسیر، هر گفتگویی در باب «#موفقیت» و «سلامت روان»؛ این مذهبهای عصر جدید، در گروی فهم این مطلباست که کامیابی و تحقق قطعیِ تام و تمامِ آرزوها، ناممکناست؛ چراکه اتفاقا، برعکس گزارههای این مذهبهای جدیدِ موفقیت، همهچیز صرفا و فقط به من وابسته نیست! این «من» در جهانی زیست میکند با قوانین و عرفها و محدودیتهای قطعی خودش! با ممکنهای طبیعی خودش، با اقبالها و تصادفها و غیرقابلِ پیشبینی بودنهای خودش.
ندیدن محدودیتها و ساختارها و جبرها و ناممکنها، راه موفقیت نیست، شاهراهِ پرورشِ سوژههای مطلوبیاست در جستجویِ ناممکن و ثروتاندوزی از طریقِ «اقتصادِ حماقت».
اتفاقا اضطراب و تلخکامی، زمانی عمیقتر و شدیدتر رخ میدهد که این «من» با این خیال زیست کرده و بکند که قرارست هیچوقت شکستنخورد، که قرارست همیشه و همهجا، وقتی خواست بشود. این سوژه هنگامی که با اولین شکست و ناکامی روبهرو شود، اتفاقا آنطوری فرومیپاشد که دیگر نتواند تکههای خودش را بههم بچسباند و ادامه دهد!
اتفاقا سوژهای که دریافته، به جهانی پا گذاشته که قرارنیست کائنات برای او بسیج شوند تا به خواستههایش برسد! بیشتر از آن سوژهای که در جستجوی سرآباست، کامیابی و لذت را تجربه میکند! اتفاقا آن سوژهای شورمندانه اکنون را، با تمامِ هستیاش زیست میکند که دریافتهباشد، زندگی خسیستر از آناست که یکبار دیگر به من فرصت تجربهی بهتر از این را بدهد!
سوژهای که دریافته، گاهی واقعا نمیشود و هرکار هم کنی نمیشود، شدنها را سرخوشانه و مست، جشن خواهد گرفت؛ چراکه دریافته، زندگی، بهقولِ نیچه، «آری گفتنِ تراژیک بهاین جهاناست». سوژهای خوشبخت خواهد بود که ضرورتِ ناکامی و تراژدی را ادراک کردهباشد. فقط چنین سوژهای است که هنگامِ #رقص، شوریده حال، خواهد رقصید.
http://Telegram.me/masoudriyahii
#مسعود_ریاحی : در حکایتی کهناست که از هر پنج خواستهی فرزندتان، سهتا را پاسخ دهید و ارضا کنید، یکی را به تعویق بیاندازید و یکی را(که احتمالا انجامش هم سختتراست) با قاطعیتِ تام و تمام، انجام ندهید. کودک باید برای ورود به جهانی واقعی آماده شود. زندگی، گلخانه و شهربازی و سرخوشی مدام نیست!
حالا، فهم روانکاوانه از زندگی، مارا بیشاز پیش با این واقعیت روبهرو میکند که تنها سوژههایی میتوانند کامیاب شوند که ضرورتِ ناکامی را با آغوشی باز بپذیرند! چراکه ناکامی، قطعی و گریزناپذیرست.
با این تفاسیر، هر گفتگویی در باب «#موفقیت» و «سلامت روان»؛ این مذهبهای عصر جدید، در گروی فهم این مطلباست که کامیابی و تحقق قطعیِ تام و تمامِ آرزوها، ناممکناست؛ چراکه اتفاقا، برعکس گزارههای این مذهبهای جدیدِ موفقیت، همهچیز صرفا و فقط به من وابسته نیست! این «من» در جهانی زیست میکند با قوانین و عرفها و محدودیتهای قطعی خودش! با ممکنهای طبیعی خودش، با اقبالها و تصادفها و غیرقابلِ پیشبینی بودنهای خودش.
ندیدن محدودیتها و ساختارها و جبرها و ناممکنها، راه موفقیت نیست، شاهراهِ پرورشِ سوژههای مطلوبیاست در جستجویِ ناممکن و ثروتاندوزی از طریقِ «اقتصادِ حماقت».
اتفاقا اضطراب و تلخکامی، زمانی عمیقتر و شدیدتر رخ میدهد که این «من» با این خیال زیست کرده و بکند که قرارست هیچوقت شکستنخورد، که قرارست همیشه و همهجا، وقتی خواست بشود. این سوژه هنگامی که با اولین شکست و ناکامی روبهرو شود، اتفاقا آنطوری فرومیپاشد که دیگر نتواند تکههای خودش را بههم بچسباند و ادامه دهد!
اتفاقا سوژهای که دریافته، به جهانی پا گذاشته که قرارنیست کائنات برای او بسیج شوند تا به خواستههایش برسد! بیشتر از آن سوژهای که در جستجوی سرآباست، کامیابی و لذت را تجربه میکند! اتفاقا آن سوژهای شورمندانه اکنون را، با تمامِ هستیاش زیست میکند که دریافتهباشد، زندگی خسیستر از آناست که یکبار دیگر به من فرصت تجربهی بهتر از این را بدهد!
سوژهای که دریافته، گاهی واقعا نمیشود و هرکار هم کنی نمیشود، شدنها را سرخوشانه و مست، جشن خواهد گرفت؛ چراکه دریافته، زندگی، بهقولِ نیچه، «آری گفتنِ تراژیک بهاین جهاناست». سوژهای خوشبخت خواهد بود که ضرورتِ ناکامی و تراژدی را ادراک کردهباشد. فقط چنین سوژهای است که هنگامِ #رقص، شوریده حال، خواهد رقصید.
http://Telegram.me/masoudriyahii
همواره با این ترس زیستهام که توسط بدترین چیز غافلگیر شوم، پس در هر وضعی کوشیدهام پیشقدم شوم و مدتها پیش از آنکه شوربختی روی دهد، خود را به درون آن افکندهام.
امیل چوران، آفوریسمهای زندگی
امیل چوران، آفوریسمهای زندگی