مسعود ریاحی | masoud.riyahi
Video
[ابتدا ویدئو را تماشا کنید]
#مسعود_ریاحی : یک شیوهی بودن در جهان چنیناست که باید طوری به مرزِ باریکِ میانِ بودن و نبودن پُتک بزنی که ازهم نپاشد. تخریب میشود، میریزد، اما تمامش نه؛ یکچیزی میماند که همچنان پاهایِ محقر رویاش جا میشود. آن نقطهی بهجا مانده، آن منطقهی «هنوز» تخریبنشده، تعویقِ مرگاست، در چنین شیوهی بودنی در جهان.
مکانیزمِ کارِ این #کارگر تخریب یک چنین چیزیست؛ چیزی را که تخریب میکند، همزمان #بقا و مرگاش را در خود جا دادهاست. هر پُتک، همانقدر او را به مرگ نزدیک میکند که به تعویقاش [ بقایش در گروی درآمدِ کارشاست]؛ هر پُتک او را همانقدر از زندهمانی دور میکند، که نزدیک.
تو گویی فقط باید آن نقطهی "هنوز" بهجای مانده، آن منطقهی حیاتِ #برهنه را پیدا کرد و هنوز بر زیرش پُتک نزد. این منطقهی کوچک، این جغرافیایِ محقر، این فضایِ معلق، خانهی بسیاریست که تو گویی با بیرون بودنِ از آنچه #زندگی نامیده میشود، اما همچنان به آن تعلق دارد[بیرونِ درون]؛ این #خانه، خانهایست که مرز میان درون و بیرون در آن تخریبشدهاست، مرز، هست و نیست. این شیوهی بودنِ بسیاری از سوژهها در این جهانست.
بندبازها برای #نمایش و به وجد آمدنِ تماشاگران، به موقعیتهای ساختگی و تصنعیِ این چنین وارد میشوند. او اما بیتماشاگرست؛ و بیتماشاگر هم خواهد ماند؛ آنچه در اینجا توجه را جلب کرده، قلقلک ترسِ کهنالگویی «ما»ی پراکندهی تماشاگرانِ این فیلمِ کوتاهست از ارتفاع. احتمالا در موقعیتِ امنِ پشتِ تلفنِ همراه، چنین صحنهای هیجانآور نیز هست، چیزی شبیهِ فیلمهای ترسناک، یا #کمدی های #باسترکیتون.
http://Telegram.me/masoudriyahii
#مسعود_ریاحی : یک شیوهی بودن در جهان چنیناست که باید طوری به مرزِ باریکِ میانِ بودن و نبودن پُتک بزنی که ازهم نپاشد. تخریب میشود، میریزد، اما تمامش نه؛ یکچیزی میماند که همچنان پاهایِ محقر رویاش جا میشود. آن نقطهی بهجا مانده، آن منطقهی «هنوز» تخریبنشده، تعویقِ مرگاست، در چنین شیوهی بودنی در جهان.
مکانیزمِ کارِ این #کارگر تخریب یک چنین چیزیست؛ چیزی را که تخریب میکند، همزمان #بقا و مرگاش را در خود جا دادهاست. هر پُتک، همانقدر او را به مرگ نزدیک میکند که به تعویقاش [ بقایش در گروی درآمدِ کارشاست]؛ هر پُتک او را همانقدر از زندهمانی دور میکند، که نزدیک.
تو گویی فقط باید آن نقطهی "هنوز" بهجای مانده، آن منطقهی حیاتِ #برهنه را پیدا کرد و هنوز بر زیرش پُتک نزد. این منطقهی کوچک، این جغرافیایِ محقر، این فضایِ معلق، خانهی بسیاریست که تو گویی با بیرون بودنِ از آنچه #زندگی نامیده میشود، اما همچنان به آن تعلق دارد[بیرونِ درون]؛ این #خانه، خانهایست که مرز میان درون و بیرون در آن تخریبشدهاست، مرز، هست و نیست. این شیوهی بودنِ بسیاری از سوژهها در این جهانست.
بندبازها برای #نمایش و به وجد آمدنِ تماشاگران، به موقعیتهای ساختگی و تصنعیِ این چنین وارد میشوند. او اما بیتماشاگرست؛ و بیتماشاگر هم خواهد ماند؛ آنچه در اینجا توجه را جلب کرده، قلقلک ترسِ کهنالگویی «ما»ی پراکندهی تماشاگرانِ این فیلمِ کوتاهست از ارتفاع. احتمالا در موقعیتِ امنِ پشتِ تلفنِ همراه، چنین صحنهای هیجانآور نیز هست، چیزی شبیهِ فیلمهای ترسناک، یا #کمدی های #باسترکیتون.
http://Telegram.me/masoudriyahii
سلام
رفقای عزیز، بنده با عدهای از دوستانم، در آکادمی هنر بادبان، مینویسم و گاه نشستها و گفتگوهای آنلاینی هم خواهیم داشت. خوشحال میشویم اگر آنجا هم همراه باشید.
این آدرس بادبان است :
instagram.com/badban_academy
رفقای عزیز، بنده با عدهای از دوستانم، در آکادمی هنر بادبان، مینویسم و گاه نشستها و گفتگوهای آنلاینی هم خواهیم داشت. خوشحال میشویم اگر آنجا هم همراه باشید.
این آدرس بادبان است :
instagram.com/badban_academy
مسعود ریاحی | masoud.riyahi
Photo
(ابتدا عکس را تماشا کنید)
#مسعود_ریاحی : در #پرفورمنس خورشید و دریا، بیست و چهار نفر اجرا کننده، در ساحلی مصنوعی که با 30 تُن ماسه ساختهشده، شعرهایی را بهصورت اُپرا میخوانند. شعرهایی دربارهی زوالِ زمین، بُحرانهای زیستمحیطیِ دریاها، آلودگی هوا، زمین، حیوانات و امثالهم.
البته رسیدن به اینبخشهای #شعر، از اواسطِ #اُپرا آغاز میشود. در ابتدا همگی در فراغت و آرامش و راحتیِ تنها، استراحت و #بازی میکنند.
تماشاگران، در تمامِ اجراها، موقعیتی مُشرف به اجرا دارند و همواره، از ارتفاعی بالاتر به این «زندگیِزمینی» نگاه میکنند. نگاه به چیزی ازدسترفته، یا در آستانهی ازدسترفتن و یا اصلا چیزی که هرگز چنین وجود نداشته و حال، گویی تخیلِ چنین لحظاتی از صلح و آرامیِ تَنی در ساحلی امن، ازدست میرود.
مورد آخری که ذکر شد، بیشتر شبیهِ نگاهِ ماخولیایی به پدیدههاست. احتمالا تجربهی دیدنِ این پرفورمنس و اُپرا برایِ آن دسته از ساکنینِ #زمین که همواره در موقعیتی فرودست بودهاند و اصلا تجربهی بودن در ساحلی امن را، پیشاز این نیز تجربه نکردهاند، تجربهای ماخولیایی نیز باشد؛ چراکه ماخولیا بیشاز آنکه نوعی واکنش نسبت به ازدسترفتن ابژه [یک چیز] باشد، نوعی توانایی خیالی هم هست که موجب میشود، ابژهای [چیزی] که همواره و اصلا، از ابتدا هم دسترسی ناپذیر بوده و هست، در نظر سوژه، چنان پدیدار شود که گویی از دسترفته است.
این پرفورمنس، با ساختِ این ساحلِ امن مصنوعی، چیزی که زمانی بود، چیزی که میتوانست باشد، چیزی که هرگز نبوده و نیست، اما میتوانست باشد را، به رخ مخاطباناش میکشد.
پرفورمنس خورشید و #دریا، این ابژهی ازدسترفته یا در شُرفِ ازدسترفتن را، بهشکلی تصنعی ساخته تا برای مخاطب چیزی را افشا کند؛ «نابودی» آنچه طبیعت نامیده میشود؛ با همهی ساز و کار و اجزایش. آلودگی وسیع و گستردهی دریاها و اقیانوسها، آلودگی بیسابقهی هوا در جایجای این کُره، نابودی و انقراض بسیاری از گونههای جانوری، جنگلها، خُشکشدن بسیاری از رودخانهها و امثالهم، چیزهایی نیستند که با چند توصیهی تقلیلگرایانهی اخلاقی به «افراد» جامعه، حل و فصل شود.
ساز و کار و مکانیزمِ جهانِ پیرامون، نشانداده، هیچ تغییری در جهان رُخ نمیدهد، مگر با توجیهِ اقتصادیِ پُشتِ آن.تلاش برای حلِ بحرانهای محیطزیستی، بدونِ فهمِ ساز و کارِ اقتصادِ سیاسیِ آنها، نوعی سرگرمی و شوخیایست که اتفاقا ساختهی مسببانِ همین وضعیتاند.
Sun & Sea, RugilėBarzdžiukaitė.
http://Telegram.me/masoudriyahii
#مسعود_ریاحی : در #پرفورمنس خورشید و دریا، بیست و چهار نفر اجرا کننده، در ساحلی مصنوعی که با 30 تُن ماسه ساختهشده، شعرهایی را بهصورت اُپرا میخوانند. شعرهایی دربارهی زوالِ زمین، بُحرانهای زیستمحیطیِ دریاها، آلودگی هوا، زمین، حیوانات و امثالهم.
البته رسیدن به اینبخشهای #شعر، از اواسطِ #اُپرا آغاز میشود. در ابتدا همگی در فراغت و آرامش و راحتیِ تنها، استراحت و #بازی میکنند.
تماشاگران، در تمامِ اجراها، موقعیتی مُشرف به اجرا دارند و همواره، از ارتفاعی بالاتر به این «زندگیِزمینی» نگاه میکنند. نگاه به چیزی ازدسترفته، یا در آستانهی ازدسترفتن و یا اصلا چیزی که هرگز چنین وجود نداشته و حال، گویی تخیلِ چنین لحظاتی از صلح و آرامیِ تَنی در ساحلی امن، ازدست میرود.
مورد آخری که ذکر شد، بیشتر شبیهِ نگاهِ ماخولیایی به پدیدههاست. احتمالا تجربهی دیدنِ این پرفورمنس و اُپرا برایِ آن دسته از ساکنینِ #زمین که همواره در موقعیتی فرودست بودهاند و اصلا تجربهی بودن در ساحلی امن را، پیشاز این نیز تجربه نکردهاند، تجربهای ماخولیایی نیز باشد؛ چراکه ماخولیا بیشاز آنکه نوعی واکنش نسبت به ازدسترفتن ابژه [یک چیز] باشد، نوعی توانایی خیالی هم هست که موجب میشود، ابژهای [چیزی] که همواره و اصلا، از ابتدا هم دسترسی ناپذیر بوده و هست، در نظر سوژه، چنان پدیدار شود که گویی از دسترفته است.
این پرفورمنس، با ساختِ این ساحلِ امن مصنوعی، چیزی که زمانی بود، چیزی که میتوانست باشد، چیزی که هرگز نبوده و نیست، اما میتوانست باشد را، به رخ مخاطباناش میکشد.
پرفورمنس خورشید و #دریا، این ابژهی ازدسترفته یا در شُرفِ ازدسترفتن را، بهشکلی تصنعی ساخته تا برای مخاطب چیزی را افشا کند؛ «نابودی» آنچه طبیعت نامیده میشود؛ با همهی ساز و کار و اجزایش. آلودگی وسیع و گستردهی دریاها و اقیانوسها، آلودگی بیسابقهی هوا در جایجای این کُره، نابودی و انقراض بسیاری از گونههای جانوری، جنگلها، خُشکشدن بسیاری از رودخانهها و امثالهم، چیزهایی نیستند که با چند توصیهی تقلیلگرایانهی اخلاقی به «افراد» جامعه، حل و فصل شود.
ساز و کار و مکانیزمِ جهانِ پیرامون، نشانداده، هیچ تغییری در جهان رُخ نمیدهد، مگر با توجیهِ اقتصادیِ پُشتِ آن.تلاش برای حلِ بحرانهای محیطزیستی، بدونِ فهمِ ساز و کارِ اقتصادِ سیاسیِ آنها، نوعی سرگرمی و شوخیایست که اتفاقا ساختهی مسببانِ همین وضعیتاند.
Sun & Sea, RugilėBarzdžiukaitė.
http://Telegram.me/masoudriyahii
مسعود ریاحی | masoud.riyahi
Photo
[ابتدا عکس ضمیمه را تماشا کنید]
#مسعود_ریاحی : عکس را رضا دقتی گرفته؛ در خاکسپاری غلامحسین ساعدی، گورستانِ پرلاشزِ پاریس، چند روز بعد از دومِ آذر سال ١٣۶۴.
باران میباریده؛ صورت و چشمهای مجسمه، گویی گریانست. بیچتر و تنها. عکاس طوری قاب را ساخته که انگار تنها کسی که به #دوربین نگاه میکند، اوست؛ این مجسمهی گریان. توگویی دوربین، چشمانِ ساعدیست که بیرونافتاده از هیئتِ زندگان، جدا از جمعیت، چشم در چشم اویِ بیجان بهیکدیگر نگاه میکنند. توگویی مجسمه تازه به کشفِ چیزی نائل شدهباشد، یا رو از جمعیت برگردانده باشد تا به ساعدی نگاه کند، با ساعدیِ غریبه در آن گورستان، غریبه در #فرانسه، غریبه در پاریس که مدام، در زمانِ زندهبودناش از آن نالیدهبود که آوارهاست، که مرگ در آوارگی، آوراگیِ مرگ هم هست. نوشته که هیچ ربطی به آنجا ندارد، بهجایی که به اجبار، در آن پناهندهشده.
#رابرت_کاپا، جملهی مشهورِ سادهای دارد: «اگر عکستان خوبنشده، پس بهاندازهی کافی به سوژه نزدیک نشدهاید»؛ و اینجا، رضا دقتی، باید بهچه نزدیک میشده؟ به ساعدییی که دیگر نیست؟ به تنِ بیجاناش؟
عکاسیِ خلاقانه، #عکاسی انتقادی، بازنمایی واقعیت نیست؛ که اتفاقا مداخله در واقعیت و به تعبیرِ سولاژ، به پرسش گرفتنِ آناست. عکاس اینجا توگویی پرسیده باشد که حالا که ساعدی نیست، چگونه میتوان «هستی» او را بهیاد آورد؟ ساعدی اینجا چه میکند؟ در پاریس! در گورستانِ پرلاشز!
ساعدییی که نامِ مستعارش را از گورستانی در وطناش انتخاب کرده؛ #گوهر_مراد ! #ساعدی در مصاحبهای میگوید، در گورستانی، هنگامی برف را از رویِ قبری کنار میزند، میبیند که نوشته: «گوهر، فرزندِ مراد»، و میخزد به جان و نام ساعدی.
حال، این گوهرِ کش آمده از گورستانی در ایران، چگونه سر از گورستانِ پرلاشز درآورده؟
اینجا، #رضا_دقتی، با #غلامحسین_ساعدی یکیشده و قابِ یگانهای ساخته از تمامِ این پرسشها، لحظهای از مواجههی دو غریبه، دو بیجانشده، که گویی از دیدنِ همدیگر تعجب کردهاند و از هم میپرسند، پرسشی ابدی، کشآمده از سالِ ١٣۶۴، تا الان؛ تا هنگامِ نگاه کردنِ به این قابِ رضا دقتی.
#تاریخ_سرکوب
http://Telegram.me/masoudriyahii
#مسعود_ریاحی : عکس را رضا دقتی گرفته؛ در خاکسپاری غلامحسین ساعدی، گورستانِ پرلاشزِ پاریس، چند روز بعد از دومِ آذر سال ١٣۶۴.
باران میباریده؛ صورت و چشمهای مجسمه، گویی گریانست. بیچتر و تنها. عکاس طوری قاب را ساخته که انگار تنها کسی که به #دوربین نگاه میکند، اوست؛ این مجسمهی گریان. توگویی دوربین، چشمانِ ساعدیست که بیرونافتاده از هیئتِ زندگان، جدا از جمعیت، چشم در چشم اویِ بیجان بهیکدیگر نگاه میکنند. توگویی مجسمه تازه به کشفِ چیزی نائل شدهباشد، یا رو از جمعیت برگردانده باشد تا به ساعدی نگاه کند، با ساعدیِ غریبه در آن گورستان، غریبه در #فرانسه، غریبه در پاریس که مدام، در زمانِ زندهبودناش از آن نالیدهبود که آوارهاست، که مرگ در آوارگی، آوراگیِ مرگ هم هست. نوشته که هیچ ربطی به آنجا ندارد، بهجایی که به اجبار، در آن پناهندهشده.
#رابرت_کاپا، جملهی مشهورِ سادهای دارد: «اگر عکستان خوبنشده، پس بهاندازهی کافی به سوژه نزدیک نشدهاید»؛ و اینجا، رضا دقتی، باید بهچه نزدیک میشده؟ به ساعدییی که دیگر نیست؟ به تنِ بیجاناش؟
عکاسیِ خلاقانه، #عکاسی انتقادی، بازنمایی واقعیت نیست؛ که اتفاقا مداخله در واقعیت و به تعبیرِ سولاژ، به پرسش گرفتنِ آناست. عکاس اینجا توگویی پرسیده باشد که حالا که ساعدی نیست، چگونه میتوان «هستی» او را بهیاد آورد؟ ساعدی اینجا چه میکند؟ در پاریس! در گورستانِ پرلاشز!
ساعدییی که نامِ مستعارش را از گورستانی در وطناش انتخاب کرده؛ #گوهر_مراد ! #ساعدی در مصاحبهای میگوید، در گورستانی، هنگامی برف را از رویِ قبری کنار میزند، میبیند که نوشته: «گوهر، فرزندِ مراد»، و میخزد به جان و نام ساعدی.
حال، این گوهرِ کش آمده از گورستانی در ایران، چگونه سر از گورستانِ پرلاشز درآورده؟
اینجا، #رضا_دقتی، با #غلامحسین_ساعدی یکیشده و قابِ یگانهای ساخته از تمامِ این پرسشها، لحظهای از مواجههی دو غریبه، دو بیجانشده، که گویی از دیدنِ همدیگر تعجب کردهاند و از هم میپرسند، پرسشی ابدی، کشآمده از سالِ ١٣۶۴، تا الان؛ تا هنگامِ نگاه کردنِ به این قابِ رضا دقتی.
#تاریخ_سرکوب
http://Telegram.me/masoudriyahii
مسعود ریاحی | masoud.riyahi
ویدئو 1 http://Telegram.me/masoudriyahii
[ابتدا، دو ویدئوی ضمیمه را تماشا کنید]
#مسعود_ریاحی : وقتی شرایط و وضعیتِ استثنایی، تبدیل به قاعده و عادی شود، آن فاجعه رخ دادهاست؛ فاجعه همین روالِ همیشگی وضعیتِ استثناییست. وضعیت، آنقدر خود را طبیعی و عادی نشان میدهد که چون این خرچنگ، سوژه نیز مشغولِ خود است، بیربط به آنچه دروناش ایستاده و تا لحظاتی بعد، او را خواهد کُشت.
خرچنگِ ویدئوی اول، ابتدا در آبی ولرم بوده و بهآرامی، قُلخوردهاست؛ لابد همچون قورباغهها، در آبی که به مرور داغ میشود، امکانِ رهایی نمییابد؛ اما خرچنگِ ویدئوِ دوم، در آب داغ افتاده. دستش [چنگکاش] سوخته و آنقدر تقلا میکند برای ماندن که دستاش را قطع میکند تا مابقیِ آن بدن، رها شود.
قصد، انسانانگاری این خرچنگها نیست. بلکه توضیحِ مکانیزمِ عملشاناست که اهمیت دارد.
مکانیزمِ رفتار و کُنشِ خرچنگِ اول و وضعیتی که دروناش ایستاده، تصویری کاریکاتوری و اغراقآمیز از سویههای ایدئولوژیکِ #روانشناسی بازاری و زردِ غالبِاست؛ آن توصیههای گولزننده و بهظاهر در ستایشِ زندگی و لذت، که بیربط به ساختارها و مهمتر، واقعیتِ وضعیتاست. آن ایدئولوژیهای بازاری، بهاین سبب پرطرفدارند که مسائل را سادهسازانه، سَهل، بیتاریخ و بیربط به محدودیتهای واقعیت و ساختارها، به سوژهها میفروشند. اینها افیوناند برایِ وضعیتهای استثنایییی که قاعدهشدهاند. چون میخواهند در وضعیت مداخله نکنند، انگلوار به آن میچسبند و ذرت را در دَم میخورند! چه فریبِ بزرگی که معاصربودن و در لحظه زندگیکردن، چنین تقلیل پیدا کرده که سوژه میپندارد، نجات و رستگاری و «#موفقیت» فردیاست! گمان میکند اگر بگوید: من کاری به «بیرون» ندارم؛ کارِ خودمو میکنم؛ آن بیرون توهمی، به او کاری نخواهد داشت! بیرونی وجود ندارد. ما همگی درون وضعیت هستیم. این مایِ گسسته، درون یک دیگ بزرگاست، با طبقاتِ مختلفِ نزدیک به حرارت، با موقعیتهای مختلف و روکشهایِ بدنیِ مختلف، که دیرتر میسوزند.
تصویرِ کمیکتراژیکِ #خرچنگ ویدئوی اول، برای خندیدن به رفتارِ احمقانهی یک خرچنگ نیست. جدایِ از تصویرِ مینیاتوری رابطهی انسان با سایرِ موجودات، که اینجا محلِ بحث نیست؛ بخشِ وسیعی از هستیِ بسیاریِ از سوژههای این جهانست، بسیاری از آنچه #لایف_استایل و سبکزندگییی نامیده میشود که گمان میکند، میتواند فقط، خودش را نجات بدهد، فقط میتواند ذرتاش را در #آرامش بخورد؛ او درونِ وضعیتِ استثنایی، قربانیِ خوشحالیست که گمان میکند خودش را نجاتداده و قهرمان زندگیست.
باید از #زندگی دفاع کرد و اتفاقا آن را از چنگالِ این مبلغانِ مدافعِ زندهمانی نجاتداد.
http://Telegram.me/masoudriyahii
#مسعود_ریاحی : وقتی شرایط و وضعیتِ استثنایی، تبدیل به قاعده و عادی شود، آن فاجعه رخ دادهاست؛ فاجعه همین روالِ همیشگی وضعیتِ استثناییست. وضعیت، آنقدر خود را طبیعی و عادی نشان میدهد که چون این خرچنگ، سوژه نیز مشغولِ خود است، بیربط به آنچه دروناش ایستاده و تا لحظاتی بعد، او را خواهد کُشت.
خرچنگِ ویدئوی اول، ابتدا در آبی ولرم بوده و بهآرامی، قُلخوردهاست؛ لابد همچون قورباغهها، در آبی که به مرور داغ میشود، امکانِ رهایی نمییابد؛ اما خرچنگِ ویدئوِ دوم، در آب داغ افتاده. دستش [چنگکاش] سوخته و آنقدر تقلا میکند برای ماندن که دستاش را قطع میکند تا مابقیِ آن بدن، رها شود.
قصد، انسانانگاری این خرچنگها نیست. بلکه توضیحِ مکانیزمِ عملشاناست که اهمیت دارد.
مکانیزمِ رفتار و کُنشِ خرچنگِ اول و وضعیتی که دروناش ایستاده، تصویری کاریکاتوری و اغراقآمیز از سویههای ایدئولوژیکِ #روانشناسی بازاری و زردِ غالبِاست؛ آن توصیههای گولزننده و بهظاهر در ستایشِ زندگی و لذت، که بیربط به ساختارها و مهمتر، واقعیتِ وضعیتاست. آن ایدئولوژیهای بازاری، بهاین سبب پرطرفدارند که مسائل را سادهسازانه، سَهل، بیتاریخ و بیربط به محدودیتهای واقعیت و ساختارها، به سوژهها میفروشند. اینها افیوناند برایِ وضعیتهای استثنایییی که قاعدهشدهاند. چون میخواهند در وضعیت مداخله نکنند، انگلوار به آن میچسبند و ذرت را در دَم میخورند! چه فریبِ بزرگی که معاصربودن و در لحظه زندگیکردن، چنین تقلیل پیدا کرده که سوژه میپندارد، نجات و رستگاری و «#موفقیت» فردیاست! گمان میکند اگر بگوید: من کاری به «بیرون» ندارم؛ کارِ خودمو میکنم؛ آن بیرون توهمی، به او کاری نخواهد داشت! بیرونی وجود ندارد. ما همگی درون وضعیت هستیم. این مایِ گسسته، درون یک دیگ بزرگاست، با طبقاتِ مختلفِ نزدیک به حرارت، با موقعیتهای مختلف و روکشهایِ بدنیِ مختلف، که دیرتر میسوزند.
تصویرِ کمیکتراژیکِ #خرچنگ ویدئوی اول، برای خندیدن به رفتارِ احمقانهی یک خرچنگ نیست. جدایِ از تصویرِ مینیاتوری رابطهی انسان با سایرِ موجودات، که اینجا محلِ بحث نیست؛ بخشِ وسیعی از هستیِ بسیاریِ از سوژههای این جهانست، بسیاری از آنچه #لایف_استایل و سبکزندگییی نامیده میشود که گمان میکند، میتواند فقط، خودش را نجات بدهد، فقط میتواند ذرتاش را در #آرامش بخورد؛ او درونِ وضعیتِ استثنایی، قربانیِ خوشحالیست که گمان میکند خودش را نجاتداده و قهرمان زندگیست.
باید از #زندگی دفاع کرد و اتفاقا آن را از چنگالِ این مبلغانِ مدافعِ زندهمانی نجاتداد.
http://Telegram.me/masoudriyahii
مسعود ریاحی | masoud.riyahi
Video
[ابتدا ویدئو ضمیمه را تماشا کنید]
#مسعود_ریاحی : این ویدئوی کمیک-تراژیک، گویی بهشکلی فشرده و مینیاتوری، تحققِ گزارههای غالبِ و پرطرفداری چون: «دنیایِ خودتو بساز»، «کاری به بیرون نداشته باش» و امثالهم را به تصویر کشیده. هر سه شخصیت «درون» یک واگناند، متصل به سایرِ واگنهایی که یک قطار را ممکن کرده و همگی با سرعتِ یکسانی در حالِ حرکتاند و هیچیک زودتر از دیگری نخواهد رسید. در این قاب اما یک شخصیت، بهجایِ ماسک، «کلاه»ای بر سرش گذاشتهشده و وصل به دستگاهِ اکسیژنیاست و درون آن کلاه، توگویی جهانِ دیگری، برپاست، با گل و سبزه و پرنده و ...
گویی آن شخصیتِ کلاه بر سر، بر خلافِ چهرههای اندوهگین و ماسکزدهای که احتمالا به دلیلِ بحران یا اختلالی در وضعیت، ماسکزدهاند، خوشحالاست و انگار یک «بیرونِ خیالی» برای خود، در «درون» وضعیت ساخته. بیرونِ خیالی او نسبتی با واقعیتِ وضعیتِ ندارد و احتمالا تا آنجا که دستگاهِ اکسیژنِ مصنوعیاش کفاف بدهد، یا آن شیشهی نازکِ کلاهاش ترک نخورد و نشکند، میتواند دلخوش به این وهمِ بهبودِ وضعیتاش ادامه دهد، احتمالا گمان میکند که قهرمانیست که توانسته خود را، در وضعیتِ مختل و اندوهگین، رستگار کند.
کلاهی که بر سرش رفته و او را خوشحال نگهداشته، کلاهیست که برای یک «فرد»، وضعیتِ مصنوعیِ بیرونِ مطلوبی را ساخته که هیچ نسبتی با واقعیتِ موجود ندارد. چیزی در وضعیتِ موجود درست کار نمیکند که دیگران ماسکزدهاند، چیزی درست نیست که چهرهها غمگیناند. احتمالا فروشندگانِ این کلاه به او، گفتهاند که آن دیگرانِ اندوهگین، تقصیرِ خودشاناست، تلاش نکردهاند و حقشان این اندوهاست. احتمالا به او گفتهاند که «تو، خودتو نجاتبده» و نجات یعنی خریدِ آن #کلاه، احتمالا به او گفتهاند که به باید بیدلیل بخندد، تا واقعا خندهاش بگیرد، بهجایِ پرسش از وضعیتی که مثلا درآمدش کفافِ زندگیاش را نمیدهد، رژیمِ لاغری بگیرد، یا به ضررهای گوشت و موادِ غذاییِ گران فکر کند، احتمالا به او گفتهاند، خوشبختی تماما در ذهنِ اوست، و هیچ نسبتی با میزانِ درآمد و کفافدادناش برای حداقلهای زندهماندن ندارد؛ مهم نیست تحتِ انواعِ سرکوبها و ظلمهاست، باید یک کلاهِ خوب و زیبا بخرد و بخندد و پول بدهد برای آموزشِ دوام آوردن با انواعِ کلاهها.
رستگاری، امریست جمعی. خریدِ کلاهِ زیبا، نسبتی با مداخله در وضعیت و تلاش برای تغییر و بهبودِ آن ندارد. همگی درونِ یک وضعیت هستیم. عدهای بیدفاعتر، بیکلاهتر، حتی بیماسکتر و بدونِ صندلیتر در این #قطار مختل.
Video: alfiemotion
http://Telegram.me/masoudriyahii
#مسعود_ریاحی : این ویدئوی کمیک-تراژیک، گویی بهشکلی فشرده و مینیاتوری، تحققِ گزارههای غالبِ و پرطرفداری چون: «دنیایِ خودتو بساز»، «کاری به بیرون نداشته باش» و امثالهم را به تصویر کشیده. هر سه شخصیت «درون» یک واگناند، متصل به سایرِ واگنهایی که یک قطار را ممکن کرده و همگی با سرعتِ یکسانی در حالِ حرکتاند و هیچیک زودتر از دیگری نخواهد رسید. در این قاب اما یک شخصیت، بهجایِ ماسک، «کلاه»ای بر سرش گذاشتهشده و وصل به دستگاهِ اکسیژنیاست و درون آن کلاه، توگویی جهانِ دیگری، برپاست، با گل و سبزه و پرنده و ...
گویی آن شخصیتِ کلاه بر سر، بر خلافِ چهرههای اندوهگین و ماسکزدهای که احتمالا به دلیلِ بحران یا اختلالی در وضعیت، ماسکزدهاند، خوشحالاست و انگار یک «بیرونِ خیالی» برای خود، در «درون» وضعیت ساخته. بیرونِ خیالی او نسبتی با واقعیتِ وضعیتِ ندارد و احتمالا تا آنجا که دستگاهِ اکسیژنِ مصنوعیاش کفاف بدهد، یا آن شیشهی نازکِ کلاهاش ترک نخورد و نشکند، میتواند دلخوش به این وهمِ بهبودِ وضعیتاش ادامه دهد، احتمالا گمان میکند که قهرمانیست که توانسته خود را، در وضعیتِ مختل و اندوهگین، رستگار کند.
کلاهی که بر سرش رفته و او را خوشحال نگهداشته، کلاهیست که برای یک «فرد»، وضعیتِ مصنوعیِ بیرونِ مطلوبی را ساخته که هیچ نسبتی با واقعیتِ موجود ندارد. چیزی در وضعیتِ موجود درست کار نمیکند که دیگران ماسکزدهاند، چیزی درست نیست که چهرهها غمگیناند. احتمالا فروشندگانِ این کلاه به او، گفتهاند که آن دیگرانِ اندوهگین، تقصیرِ خودشاناست، تلاش نکردهاند و حقشان این اندوهاست. احتمالا به او گفتهاند که «تو، خودتو نجاتبده» و نجات یعنی خریدِ آن #کلاه، احتمالا به او گفتهاند که به باید بیدلیل بخندد، تا واقعا خندهاش بگیرد، بهجایِ پرسش از وضعیتی که مثلا درآمدش کفافِ زندگیاش را نمیدهد، رژیمِ لاغری بگیرد، یا به ضررهای گوشت و موادِ غذاییِ گران فکر کند، احتمالا به او گفتهاند، خوشبختی تماما در ذهنِ اوست، و هیچ نسبتی با میزانِ درآمد و کفافدادناش برای حداقلهای زندهماندن ندارد؛ مهم نیست تحتِ انواعِ سرکوبها و ظلمهاست، باید یک کلاهِ خوب و زیبا بخرد و بخندد و پول بدهد برای آموزشِ دوام آوردن با انواعِ کلاهها.
رستگاری، امریست جمعی. خریدِ کلاهِ زیبا، نسبتی با مداخله در وضعیت و تلاش برای تغییر و بهبودِ آن ندارد. همگی درونِ یک وضعیت هستیم. عدهای بیدفاعتر، بیکلاهتر، حتی بیماسکتر و بدونِ صندلیتر در این #قطار مختل.
Video: alfiemotion
http://Telegram.me/masoudriyahii
سلام
این آدرس صفحه «آکادمی هنر بادبان» است.
به همراه تعدادی از دوستانم این آکادمی را به راه انداختیم. بزودی وب سایت آکادمی هم تاسیس میشود.
خوشحال میشویم در آن کانال هم همراه باشید رفقا.
https://www.tg-me.com/badban_academy
این آدرس صفحه «آکادمی هنر بادبان» است.
به همراه تعدادی از دوستانم این آکادمی را به راه انداختیم. بزودی وب سایت آکادمی هم تاسیس میشود.
خوشحال میشویم در آن کانال هم همراه باشید رفقا.
https://www.tg-me.com/badban_academy
Telegram
آکادمی هنر بادبان
Badban Art academy
Instagram: https://instagram.com/badban_academy
بادبان، توسط گروهی اداره میشود که با رویکردی میانرشتهای دربارهی «هنر» مینویسند.
Instagram: https://instagram.com/badban_academy
بادبان، توسط گروهی اداره میشود که با رویکردی میانرشتهای دربارهی «هنر» مینویسند.
کارگاه نویسندگی(آنلاین)
با تاکید بر مفهوم «تجربه زیسته»
دربارهی کارگاه:
در این دوره، علاوه بر طرح مباحث اصول و مبانی و عناصر دراماتیک داستان، تلاش خواهد شد تا هر هنرجو، با توجه به «تجربه زیسته» و منحصربهفرد خودش، توان و امکان اندیشیدن و نوشتن را پیدا کند. به این اعتبار، مباحث و تمرینهای کارگاه، پیوندی مستقیم با مباحث روانشناختی و مکانیزم عمل دستگاه روان خواهد داشت؛ بهطوری که بتوان هم به تجربیات پیشین اندیشید و هم تجربه اکنون.
بهعنوان مثال، برای فهم و توضیح نحوه کار «روان» و تجربیات گذشته و تجربهی اکنون، از رویکردهایی چون روانکاوی(Psychoanalysis) و مایندفولنس(Mindfulness) یاری خواهیم گرفت.
طول دوره: ١٠جلسه، ٢ساعته؛ هفتهای یک جلسه به مدت دو ماه و نیم.
.
برای ثبتنام یا کسب اطلاعات بیشتر به این شماره در واتس اپ پیام دهید:
0992-324-2282
یا در تلگرام:
@kargahnevisandegi
کلاسها در گوگل میت یا اسکای روم برگزار میشود.
ساعت و روز برگزاری هم با توافق اعضاست و در ساعات شب خواهد بود؛ 18 تا 20 یا 19 تا 21
شروع کارگاه: هفته اول دی ماه
اگر محتوای این کارگاه مورد تایید شماست، ممنون میشم بازنشر کنید.
با تاکید بر مفهوم «تجربه زیسته»
دربارهی کارگاه:
در این دوره، علاوه بر طرح مباحث اصول و مبانی و عناصر دراماتیک داستان، تلاش خواهد شد تا هر هنرجو، با توجه به «تجربه زیسته» و منحصربهفرد خودش، توان و امکان اندیشیدن و نوشتن را پیدا کند. به این اعتبار، مباحث و تمرینهای کارگاه، پیوندی مستقیم با مباحث روانشناختی و مکانیزم عمل دستگاه روان خواهد داشت؛ بهطوری که بتوان هم به تجربیات پیشین اندیشید و هم تجربه اکنون.
بهعنوان مثال، برای فهم و توضیح نحوه کار «روان» و تجربیات گذشته و تجربهی اکنون، از رویکردهایی چون روانکاوی(Psychoanalysis) و مایندفولنس(Mindfulness) یاری خواهیم گرفت.
طول دوره: ١٠جلسه، ٢ساعته؛ هفتهای یک جلسه به مدت دو ماه و نیم.
.
برای ثبتنام یا کسب اطلاعات بیشتر به این شماره در واتس اپ پیام دهید:
0992-324-2282
یا در تلگرام:
@kargahnevisandegi
کلاسها در گوگل میت یا اسکای روم برگزار میشود.
ساعت و روز برگزاری هم با توافق اعضاست و در ساعات شب خواهد بود؛ 18 تا 20 یا 19 تا 21
شروع کارگاه: هفته اول دی ماه
اگر محتوای این کارگاه مورد تایید شماست، ممنون میشم بازنشر کنید.