Telegram Web Link
📝Analysis;

💭Throughout the poem, the poet uses repetition to emphasize the mysterious knocking occurring in the speaker’s home in the middle of a cold December evening. The speaker tries to ignore it and convince himself that there’s no one there. But, eventually, he opens the door and looks into the darkness, wondering if it could be his beloved, Lenore, returned to him. No one is there but a raven does fly into his room. It speaks to him, using only the word “Nevermore.” This is its response to everything the speaker asks of it.

💭Finally, the speaker decides that angels have caused the air to fill in density and wonders if they’re there to relieve him of his pain. The bird answers “Nevermore” and it appears the speaker is going to live forever in the shadow of the bust of Pallas above his door.

📝Summary;

💭The Raven‘ by Edgar Allan Poe is a dark and mysterious poem in which the speaker converses with a raven.
Throughout the poem, the poet uses repetition to emphasize the mysterious knocking occurring in the speaker’s home in the middle of a cold December evening. The speaker tries to ignore it and convince himself that there’s no one there. But, eventually, he opens the door and looks into the darkness, wondering if it could be his beloved, Lenore, returned to him. No one is there but a raven does fly into his room. It speaks to him, using only the word “Nevermore.” This is its response to everything the speaker asks of it.

✏️Themes;

💭In ‘The Raven,’ Poe engages themes that include death and the afterlife. These two are some of the most common themes used throughout Poe’s oeuvre. These themes are accompanied by memory, loss, and the supernatural. throughout the piece, the reader gets the sense that something terrible is about to happen, or has just happened, to the speaker and those around him.

💭These themes are all emphasized by the speaker’s loneliness. He’s alone in his home on a cold evening trying to ignore the “rapping” on his chamber door. By the end, it appears that he will live forever in the shadow of death and sorrow.
#englishliterature #anlysis #summary
📚«غُراب» یا «کلاغ»

▫️شعری‌ست روایی اثر ادگار آلن پو
نویسندهٔ آمریکایی که اولین بار در ژانویهٔ ۱۸۴۵ منتشر شد. این شعر را اغلب به خاطر آهنگ موسیقایی، زبان استیلیزیه و حال و هوای فراطبیعی آن مورد توجه قرار می‌دهند.

▫️شعر دربارهٔ غرابی (نوعی کلاغ) سخن‌گوست که به شکلی مرموز با عاشقی پریشان‌حال ملاقات می‌کند و شاهد سقوط آرام مرد جوان به جنون است. عاشق، که اغلب او را دانشجو می‌دانند، در فراق معشوقش، لنور، زاری می‌کند. غراب روی مجسمهٔ نیم‌تنهٔ آتنا می‌نشیند و با تکرار دائمی کلمات «دیگر هرگز» به زجر و اندوه مرد جوان دامن می‌زند. در این شعر ارجاعاتی به فولکلور و ادبیات کلاسیک وجود دارد.
#ادبیاتانگلیسی #شعر #کلاغ
📚 غراب

در انزوای نیمه شبی دلتنگ، آنگه که او چو خاطره ای کمرنگ، اندیشه های تلخ مرا اندود، چشمان من ز خواب، بخارآلود، ناگاه کوبه های کسی بر در
آرام همچو زمزمه نجواگر، نجوای من به خویش ملامتگر:
"یک میهمان شب زده ای دیگر! "یک میهمان خسته ی ناهنگام، یک میهمان خسته و دیگر هیچ".

اینک به خاطر آورم آنرا، آه، ماه دسامبر نیمه شبی جانکاه، گویی گذار روشن اخگر بود، روحی که در اتاق شناور بود، در حسرت سپیده دمان بودم، بیهوده در تلاش گریز از غم، آری غمش مرا به جهان تفته ست، دوشیزه ای که از کف من رفته است، بی نام دوشیزه آنجا بود، بی نام سربسته و دیگر هیچ.

آنگاه، خش خشی که مرا افکند، در چنگ تنگ وحشت بی مانند، از قلب سرخ پرده برون آمد، نجوای من دوباره نهیبم زد، "یک میهمان خسته ی ناهنگام، یک میهمان خسته و دیگر هیچ"

گفتم: "ببخش منتظر بر در، گویی ز قعر خواب شنید این سر، آنک کسی به کوبه ی پر تردید، در را چنان که زمزمه ای کوبید" در باز شد به عمق سیاه شب، یک شامگاه تیره و دیگر هیچ.

بر شامگاه تیره نگه کردم، با دیدگان خیره نگه کردم، اما سکوت با سخنی نشکست، جز با "لنور" دخترک سرمست، نامش چنان سرود غم انگیزی، جاری شد اندر آن شب پاییزی، پر زد "لنور" از لب من در دشت، پژواک آن دوباره به من برگشت، بی نام دوشیزه اینجا بود، بی نام سربسته و دیگر هیچ.

در بست بر سکوت هراس افکن، روحی که میگداخت درون من، آنگاه کوبه های پیاپی باز، بر شیشه های پنجره شد آغاز، دادم به سوی پنجره من آواز، "حالاست آشکار شود این راز، باد است بی گمان چه ملال انگیز، یک باد سرد کولی و دیگر هیچ"

آنگه که باز شد در آن روزن، گامی نهاد رو به اتاق من، یک جسم آبنوس مقدس وار، با هیئت کلاغ سیاه انگار، پر زد و بر مجسمه بنشست، بالای در، بلند و دور از دست، تنها نشست چو یک فاتح، تنها بر آن نشست و دیگر هیچ.

آنگاه روح من ز ورای درد، بر آبنوس سرد تبسم کرد، پس من به آبنوس مقدس وار، با طمطراق در خور یک سردار، گفتم "اگر چه شومی و رعب انگیز، اما چه پر وقار و غرور آمیز، با من بگو تو شب زده ی تنها، نام بلند مرتبه ی خود را، آنگاه کلاغ گفت که دیگر نه.

پاسخ اگر چه نا متناسب بود، بهتی غریب ذهن مرا اندود، مرغ سیاه هدیه ی شوم شب،  می آورد چنان سخنی بر لب؟، آیا شگون آمدنش این بود؟، این نام رازگونه یاس آلود، اما تمام آنچه کلاغ افزود، تنها همان کلام سیاهش بود، انگار روح شب زده اش را باز، میداد با چنان سخنی پرواز، نجوای من دوباره پر از تردید، از کوچ دوستان دگر پرسید، اما کلاغ گفت که "دیگر نه".

انگار آماده پاسخ بود، بهتی دوباره ذهن مرا اندود، هان! بی گمان اساس کلام او، آنسوی مرز حافظه است آنسو. هان! بیگمان هم او که بپروردش، دمساز این کلاغ شده دردش، تنها کلام او شده این آنگه، آواز افسرده ی "دیگر نه".

آنگاه روح من ز ورای درد، بر آبنوس سرد تبسم کرد، رویم بدان مجسمه، زاغ و در، بر مخمل خیالی بالش سر، رویا شکفته بود به بیداری، گویی که آن پرنده به هر "قاری" بیهوده میسرود که "دیگر نه".

ذهنم به فرضبافی خود زنجیر، قلبم به قعر آتش چشمش قیر، بر مخمل خیالی بالش سر، بی تکیه گاه سینه ی آن دختر، نور چراغ خیره به بالش بود، اما فشار گرم نه دیگر، نه!

ناگه هوا ز عود شد عطرآگین، از رفت و آمد پریان سنگین، آنگه گریستم که "خداوندت، مدیون خویش کرده و در بندت، با این فرشتگان که فرستادست، برگرد تو، تو بنده خوار و پست، آری لنور از کف تو رفته است، از داغ خود تو را به جهان تفته است، اینک بنوش جام تسلی را، آن خاطرات را ز سرت بزدا، آنگه کلاغ گفت   که "دیگر نه"

گفتم :"چه زاغ یا چه خود شیطان، از جانب خدایی یا طوفان، این سرزمین  خشک بیابانی، افسون شده ست و مهد هراسانی، بر این سرا که یکسره ویران است، نفرین جاودانه دیوان است، من التماس میکنمت ای زاغ، با من بگو برای چنان این داغ، آیا در ان کتاب مقدس هم، هرگز نبوده و نبود مرهم؟ "آنگه کلاغ گفت که "دیگر نه"

گفتم "چه زاغ یا که خود شیطان، از جانب خدایی یا طوفان، سوگند میدهم به بهشت پاک، بر جاودانه پادشه افلاک، با من بگو که روح نزار من، هنگام پر گشودن از این روزن، آیا دوباره میکشدش در بر، دستان پر نوازش آن دختر؟ دست لنور دخترک سرمست، نامی که بر لب پریان بنشست، آنگه کلاغ گفت که "دیگر نه".

فریاد من شکست کلامش را، بی رحم - جمله واره ی خامش را "برگرد روح شوم سیه! برگرد، در چنگ شام تیره و باد سرد، قلب مرا رها کن از آن منقار، برکش، از آن مجسمه پا بردار، برجاگذار روح مرا تنها، نگذار زان دروغ، پری بر جا "آنگه کلاغ گفت که "دیگر نه"...
🔹Edgar Allan Poe
American short-story writer, poet, critic, and editor who is famous for his cultivation of mystery and the macabre. His tale “The Murders in the Rue Morgue” (1841) initiated the modern detective story, and the atmosphere in his tales of horror is unrivaled in American fiction. His “The Raven” (1845) numbers among the best-known poems in the national literature.
#Englishliterature #literature
ᵉᶰᵍˡᶤѕʰ ˡᶤᵗᵉʳᵃᵗᵘʳᵉ 📚
🔹Edgar Allan Poe American short-story writer, poet, critic, and editor who is famous for his cultivation of mystery and the macabre. His tale “The Murders in the Rue Morgue” (1841) initiated the modern detective story, and the atmosphere in his tales of horror is…
🔹ادگار آلن پو 

(زادهٔ ۱۹ ژانویه ۱۸۰۹ – درگذشتهٔ ۷ اکتبر ۱۸۴۹) نویسنده، شاعر، ویراستار و منتقد ادبی اهلِ بوستون آمریکا بود که از او به عنوان پایه‌گذاران جنبش رمانتیک آمریکا یاد می‌شود. داستان‌های پو به خاطر رازآلود و ترسناک بودن مشهور شده‌اند. پو از اولین نویسندگان داستان کوتاه آمریکایی به حساب می‌آید و از او به عنوان مبدع داستان‌های کارآگاهی نیز یاد می‌شود. همچنین از نخستین افرادی بود که از ژانر علمی‌ تخیلی استفاده کرد. او اولین نویسنده مشهور آمریکایی بود که سعی کرد تنها از راه نویسندگی مخارج زندگی‌اش را تأمین کند که به همین خاطر دچار مشکلات مالی در کار و زندگی‌اش شد. یکی از آثار زیبای او تیمارستان استون‌هیرست است که فیلمی از آن ساخته شده‌است.
#englishliterature #poem #edgarallanpoe
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👑 phrases;

🌂 Don't evade! 🫤
/دونت ایوِید/
طفره نرو!
🌂 Itsy bisty! 🥹
/ایتسی بیستی/
کوچولو موچولو!
🌂 Redneck! 🤕
/رِد نِک/
خز، بی کلاس!
#english #phrases
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎧 Delta Goodrem
🎼 Lost Without You


💜I know I can be a little stubborn sometimes
A little righteous and too proud
I just want to find a way to compromise
Cause I believe that we can work things out
قبول دارم گاهی کله شق میشم
کمی عادلانه و زيادى مغرور
دنبال راهی می گردم که به هم به توافق برسیم
چون اعتقاد دارم که میتونیم مشکلاتمون رو حل کنیم

🤍I thought I had all the answers
never giving in
But baby since you've gone
I admit that I was wrong
فکر کردم تمام جوابها رو دارم و تسلیم نمیشم
ولی عزیزم، از وقتی رفتی،
فهميدم خیلی در اشتباه بودم

💛All I know is I'm lost without you
I'm not gonna lie
How am I going to be strong without you
I need you by my side
نمیخوام دروغ بگم ولی
بدون تو احساس می کنم گم شدم
چطور میتونم بی تو قوی باشم،
به وجودت کنار خودم نیاز دارم

💜If we ever say we'll never be together
and we ended with goodbye
don't know what I'd do
I'm lost without you
اگه یه روزی بگیم که دیگه با هم نخواهیم بود
و اگه با خداحافظی رابطمونو تموم کنیم،
من چیکار کنم
بدون تو گم شدم

🤍I keep trying to find my way
but all I know is I'm lost without you
I keep trying to face the day
I'm lost without you 
سعی می کنم راهمو پیدا کنم
ولی تمام چیزی که میدونم اینه که بی تو گم شدم
دارم سعی می کنم
با روزی که تو منو ترک می کنی مواجه بشم

💛How am I ever gonna
get rid of these blues
Baby I'm so lonely all the time
Everywhere I go I get so confused
You're the only thing that's on my mind
چطور می تونم از شر این بی احساسی راحت بشم
عزیزم خیلی تنهام
هرجا میرم گیج میشم
و تو تنها چیزی هستی که در ذهن منه

💜Oh my beds so cold at night
and I miss you more each day
Only you can make it right
no I'm not too proud to say
آه، تختم شبها سرده و
هر روز دوریتو بیشتر احساس می کنم
تنها تو میتونی این اوضاع رو بهبود بدی،
دیگه غروری نمونده که بگم

🤍If I could only hold you now
and make the pain just go away
Can't stop the tears from
running down my face Oh
کاش میتونستم بغلت کنم و
اینهمه درد و رنج رو از تنم در کنم
آه، نمیتونم جلوی اشکهایی که از گونه هام میبارن رو بگیرم

#متن_موزيك
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سال تولدم را می دانم، آن تاریخ را فراموش نکرده ام، اما نمی دانم حالا چند ساله شده ام!

📕مالون میمیرد
✍🏻 ساموئل بکت
📚 Malone Dies is a novel by Samuel Beckett. It was first published in 1951, in French, as Malone meurt, and later translated into English by the author.

#englishliterature #story
📝Summary;

💭Malone is an old man who lies naked in bed in either asylum or hospital—he is not sure which. Most of his personal effects have been taken from him, though he has retained some: his exercise book, brimless hat, and pencil. He alternates between writing on his own situation and on that of a boy named Sapo.

#Englishliterature #summary
📝 Analysis;

💭Malone Dies depicts the intellectual dilemma of a compulsive thinker.

💭Beckett wrote the novel originally in French as Malone Meurt in 1951, and later translated it into English. It is the second narrative in the trilogy that begins with Molloy and concludes with The Unnamable.

💭The narrator, Malone, is on his deathbed. The eighty-year-old lies alone in a dark cell, naked and unable to move. As he waits for the inevitable, he tells himself stories to alleviate his anxiety. Perhaps the stories are related to his life, or they may be a figment of his imagination. From time to time, he goes through his belongings, a book in which he writes, a worn down pencil, a tobacco pipe, soup bowls, and chamber pots. He uses a stick to bring other objects closer to him or move them away.

💭Malone speaks of a boy, Sapo, and later changes his name to Macmann (who seems like Malone’s alter-ego).

💭The narrative includes an account of the Lamberts. It describes a 'conventional' family, a man, his wife, and two children. The story proceeds to unravel the dark, disturbing, and dysfunctional aspects of human relationships. When Macmann is at an institution, a nurse called Moll attends to his needs. The awkward intimate encounters between Macmann and Moll are devoid of romance or sensuality. Their relationship symbolizes the 'parody of love.’ When Moll dies, a man called Lemuel takes over her duties. The narrative ends with a picnic in which Lemuel (or Malone) kills six people. The unfinished stories highlight the imperfections and the harsh realities of existence. Malone’s monologue transcends the boundaries of form and convention. At times, it is incoherent and devoid of logic. At times, it is profound and ingenious.

💭Malone Dies is another of Beckett’s attempts to understand the essence of the self. The novel has a disquieting mood, and it is replete of wordplays. Beckett illustrates the agony and despair of a man who is waiting for death to happen. He is constantly aware of the humiliation that accompanies the inability to perform simple tasks. The central theme of the novel seems to be 'death,' but it is, in fact, a book about life.

#Englishliterature
📚 کتاب مالون می میرد، دومین اثر از سه گانه ی معروف ساموئل بکت است که در سال 1951 به انتشار رسید. پیرمردی در اتاقش روزهای آخر زندگی را پشت سر می گذارد. برایش غذا می آورند و تمیزش می کنند در حالی که او به انتظار مرگ نشسته است. پیرمرد در همین حالِ انتظار، برای گذران وقت، قصه هایی در ذهن خود می سازد و شخصیت های گوناگون و متفاوتی از قوه ی تخیل او می گذرند. این رمان جریان ساز با داستانی متفاوت و به یاد ماندنی، هم ردیف آثار بزرگی چون «در انتظار گودو» و یا «آخر بازی» قرار می گیرد. مالون می میرد به همراه دو رمان دیگری که این سه گانه را تکمیل می کنند، آغازگر دوران شکوفایی داستان سرایی بکت است؛ دورانی که مسائل زبانی و استفاده از روایتی غیرسنتی، در مرکز توجه این نویسنده ی جریان ساز قرار گرفت. این کتاب را می توان نقطه ای در نظر گرفت که بکت در آن، مسیر نویسندگی خود را تغییر داد.
#ادبیاتانگلیسی
📚مالون می میرد

▫️راوی اول شخص‌ داستان به فلج و مرگ نزدیک می‌شود و به تختی در یک موسسه مخصوص فقرا بسته شده، وضعیت رقت‌انگیزش را توصیف می‌کند و همچون راوی داستان آن شخصیت هم تقریباً ملال‌آور است و این شخصیت ملال‌آور  درباره خانواده‌ای تهی‌دست و یک پناهگاه قصه می‌گوید. این‌ها با قصه اصلیِ احتضار مالون در هم می‌آمیزد. رمان به نظر ایستا و گه‌گاه تقریبا متعارف می‌رسد؛ رمان با وجود این شاید در میان بهترین تلاش‌های پارودیک بکت باشد، چرا که ادبیات و قواعد قصه‌گویی را به استهزاء می‌گیرد. بکت علی‌رغم تمام نوآوری‌هایش قلباً یک پارودیست بود و علاقمند به پریشان‌گویی‌های زیگزاگی جسورانه استرن است.

▫️راوی اول شخص، که تا اواسط راه بی‌نام است، امیدوار است از روز یحیای تعمید‌دهنده جان به در ببرد و تا روز عید تجلی و شاید روز عید عروج حضرت مریم نفس‌ نفس‌زنان ادامه دهد. زندگی را تشریفات شرعی قاعده‌مند کرده و هر آینه، روایت در عید پاک پایان می‌پذیرد. اما زندگی او فوراً به مجموعه‌ای از دودلی‌ها و بازبینی‌ها بدل می‌شود. او درباره‌ی مرگ قریب‌الوقوعش و نقشه‌های فی‌مابین بحث می‌کند تا قصه بگوید: «چهار قصه، هرکدام با موضوعی متفاوت. یکی درباره‌ی یک مرد دیگری درباره‌ی یک زن. سومی درباره‌ی یک شیء و سرانجام یکی درباره‌ی یک حیوان، احتمالاً یک پرنده.» فکر می‌کند که دوتای اولی می‌توانند ترکیب شوند و او قادر نیست بدون داشتن یک سیاهه بمیرد.
 
▫️رمان وقفه‌ای بین مُلوی و ننامیدنی است، درست همان‌طور که در انتظار گودو وقفه‌ای بین رنج تمام کردن مالون می‌میرد و آغاز کردن ننامیدنی بود.  
2025/07/05 12:16:42
Back to Top
HTML Embed Code: