Telegram Web Link
عزیز میگفت: برای درکنار هم موندن باید خیلی چیزارو بخشید. خیلی حرفارو نشنیده گرفت. از خیلی کارها عبور کرد. برای در کنار هم موندن باید بخشنده ترین و قوی ترین بود نه زیباترین و باهوش ترین.
آدما وقتی میتونن مدت های طولانی کنار هم بمونن که یاد بگیرن چطور باهم کنار بیان. اگه گاهی تو حال خوب هم شریک نمیشن دستی هم به حال بد هم نکشن. هیچ حال بدی موندگار نمیمونه همونطور که حال خوب هم، همیشگی نیست.
عزیز میگفت: اول از هر چیزی برای در کنار هم موندن باید یاد بگیری چطور میشه با کوچیکترین چیزها، از زندگی لذت برد، خندید و شاد بود...

حاتمه ابراهیم زاده
گاهی که دلتنگ می‌شوم
به ماهی کوچک تُنگ نگاهی می‌کنم
نه دریا دیده و نه فکر دریا در سر دارد
دنیای کوچک و آرزوهای کوچک...
اما...من چه کنم که چشمانت را دیدم؟
که دریا دریا عشقی و ساحلت نیستم!
چه کنم که دنیای کوچکم را بزرگ کردی!
بزرگ؛ میان بازوانت..!

زهرا میرزایی صحرا
فکر نمی‌کنم زیر سوال بردن،بیماری باشه.
اطاعت کورکورانه بدون سوال کردن، بیماریه!

اروین یالوم
زندگى بر روى این کره‌ى خاکی با درد و لذت، غم و شادى، شکست و پیروزى همراه است، زیرا زندگى خاکى ما آدم‌ها بر تضادها و تقابل‌ها استوار است. هر چیزى ضدى دارد و با ضد خود شناخته میشود!

راندا برن
من و جام می و معشوق، الباقی اضافات است
اگر هستی که بسم الله، در تأخیر آفات است
مرا محتاج رحم این و آن کردی، ملالی نیست
تو هم محتاج خواهی شد، جهان دار مکافات است...
زِ من اقرار با اجبار می گیرند، باور کن
شکایت های من از عشق ازین دست اعترافات است
میان خضر و موسی چون فراق افتاد، فهمیدم
که گاهی واقعیت با حقیقت در منافات است
اگر در اصل، دین حُبّ است و حُبّ در اصل دین، بی شک
به جز دلدادگی هر مذهبی، مُشتی خرافات است...

فاضل نظری
آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم ، حیف باشد چنین تمنای دل و ما از دل و جان پی معشوق در این شهر به رسوایی میگردیم ، میگردیم ، میگردیم .
رسواییم و جز پی معشوق بودن چاره ای نداریم ، برایش سرود شب وصال و تلخی هجران را میخوانیم تا بداند چه غم بر ما و ما میگردد در این شهر غریب، و آشنایی که با ما غریبی می‌کند .
انچه خواندم انچه گفتم از برای غم خویش تا بداند این دل نیست رسوایی بیش. همه وقت را ، در سرش خیال هجران بود و من ِ ساده دل از خشکی لبانم میل سخن داشتم ، این وصال را چنین زیبا نمیپنداشتم

ملیکا
نخست، دیر زمانی در او نِگریستم
چندان که چون نظر از وی باز گرفتم،
در پیرامونِ من همه چیزی به هیأتِ او در آمده بود...
آنگاه دانستم که مرا دیگر از او گریز نیست...

شاملو
هر بار كه ميخواهم به سمتت بیایم
یادم می افتد دلـتـنـگی
هرگز بهانه خوبی برای تکرار یک اشتباه نیست !

اناگاوالدا
این که می گویند به گذشته فکر نکن را نمی فهمم!
اصلا یعنی چه !
من هرروز در گذشته زندگی می کنم
انقدر می مانم تا از درونش حال و آینده ام را پیدا کنم
با شیرینی هایش جآن می گیرم
و در تلخی هایش آنقدر می مانم تا طعم گس آن به شیرینی تبدیل شود
من تمام موفقیت هایم را از شکست هایم دارم
تمام شیرینی های زندگی ام را از بطن تلخی هایش بیرون کشیده‌ام
چطور می توانم پنجره‌ی نگاهم به گذشته را ببندم ؟
من هر چه دارم از آنِ گذشته است
و در همان گذشته به دنبال نشدن ها می گردم تا روزی به مراد دلم پیوند بخورند.

هانیه‌طهرانی
همه‌چیز قبلا بارها اتفاق افتاده است
در این واقعیتِ دستِ دوم
تنها عشق است که سرانجام می‌تواند بگوید:
«ببین! می‌توانم همه‌چیز را مثل روز اول
تر و تازه کنم.»

هرمان دکونینک
عشق همین است،
نگاه تو، صدای تو، کلام تو
همین که ذره‌ای از «تو»،
می‌شود تمام من…
هر چه داری به پای زندگی بریز تا مرگ نتواند چیزی با خود ببرد

جیم هریسون
ما از راه دور
به زندگی دیگران نگاه میکنیم
و به نظرمان میرسد
که آنها بر جاده های هموار گام برمیدارند
جاده همواری وجود ندارد!
خودمان باید راه را هموار کنیم...
همیشه حسی غریبی به روز تولدم داشته ام و دارم
حس این‌که یک‌سال دیگر مثل برق و باد گذشت
بغض را مهمان گلویم می کند
دنیای بچگی هایم قشنگ بود
دنیایی رنگارنگ و پر از حس زیبای تکرار نشدنی
دنیای آدم بزرگ ها ،وحشتناک است و سیاه
غم و غصه در آن موج می زند
دروغ، برایشان عبارتی آشناست
که چاشنی بخش زندگی شان شده؛
هر یک روزی که به عمرم اضافه می شود
یقین پیدا می کنم قرار است
زندگی سخت تری را تجربه کنم
و دنیا مثل استادی سخت گیر
آزمون هایی از من بگیرد
که شاید نمره ی قبولی کسب نکنم.
اصلا شاید و باید را بیخیال
زمان را نه می شود متوقف کرد
نه به عقب برگرداند
امروز ،روز تولد من است
هرچند کذایی، اما می خندم!
چون روزگار تلخی هایش تمام نشدنی ست
پس با شیرینی لبخندم
تظاهر می کنم حال دلم خوب است!

آیدا حقیقی
دقت کنید آنچه بخاطرش
زندگی می‌کنید؛
ارزش آن را داشته باشد
که بخاطرش بمیرید...

چارلز زمینر
به خدا که بسپاری، حل می‌شود. خودم دیده‌ام؛ وقتی که از همه بریده بودم؛ بی هیچ چشم‌داشتی هوایم را داشت، در سکوت و آرامش، کار خودش را می‌کرد و نتیجه را نشانم می‌داد که یعنی ببین! تو تنها نیستی...
خودم دیدم وقتی همه می‌گفتند این آخر خط است، با اشاره حالی‌ام می‌کرد که به دلت بد راه نده! تا من نخواهم هیچ‌ آخری، آخر نیست و هیچ آغازی بدون اذن من سر نمی‌گیرد. خودم دیدم وقتی همه سعی بر زمین زدنم داشتند، دستان مرا محکم می‌گرفت و مرا بالاتر می‌کشید تا از گزندشان در امان باشم، هرکجا آدم‌ها دوستم نداشتند، او دوستم داشت و خلأ احساس مرا یک‌تنه پر می‌کرد.
اوست از پدر پناه دهنده‌تر و از مادر، مهربان‌تر... اوست از هرکسی تواناتر. من کارم را به خدا سپرده‌ام و او هرگز بنده‌اش را ناامید نمی‌کند.
«أَلَیْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ » ؟!
چرا.. کافی‌ست، به خدا که خدا همه‌جوره برای بنده‌اش کافی‌ست...

نرگس صرافیان طوفان
بیشتر از اینکه بخوای حرف بزنی
شنونده خوبی باش؛
هیچکس با شنیدن صدای خودش
چیزی یاد نگرفته…
اگر کسی را دیدید که از کوچک‌ترین چیزها لذت می‌برد، محو طبیعت می‌شود، کمتر سخت می‌گیرد، می‌بخشد، می‌خندد، می‌خنداند و با خودش در یک صلح درونی‌ست، او نه بی مشکل است، و نه شیرین مغز. او طوفان‌های هولناکی را در زندگی پشت سر گذاشته، و قدر آنچه امروز دارد را خوب می‌داند. او یاد گرفته است که لحظه به لحظه زندگی را محکم در آغوش بگیرد …
بیا زندگی کنیم...

خورشید روزی دو بار طلوع نمی‌کند
ما هم دوبار به دنیا نمی آییم

هر چه زودتر
به آنچه از زندگی‌ات باقی مانده بچسب...

آنتون چخوف
گفت : از حرفام نرنجیدی...؟
گفتم : نه!
گفت : ولی هر کی بود یه چیزی بهم میگفت.!
گفتم : مادرم انسولین میزنه، اولا خیلی دردش میگرفت، بعدش کمتر شد، حالا هر وقت سوزنو تو پوستش فرو میکنه، فقط میخنده.الان منم اونطوری ام...!
2024/09/22 17:28:59
Back to Top
HTML Embed Code: