وقتی با خودت قرار میگذاری از گلی نگهداری کنی، از همان لحظه که شاخهاش را در خاک گذاشتی و اولین آب را به ریشه و جانش تزریق کردی، رسالت تو آغاز میشود.
گلها عادت میکنند، به محیطها، به خاکها، به صداها، به آدمها. نمیشود مدام از خاکی به خاکی جابهجا شوند و شاداب بمانند، نمیشود دوستشان نداشت، نمیشود مراقبشان نبود. گلها به قهری پژمرده میشوند و به نگاه و نوازشی جان میگیرند.
اگر مسئولیتپذیر و عاشق نیستید، سرپرستی هیچ گلی را به عهده نگیرید! گلها توجه و عشقی مدام میخواهند. درست مثل آدمها.
• نرگس صرافیان طوفان
گلها عادت میکنند، به محیطها، به خاکها، به صداها، به آدمها. نمیشود مدام از خاکی به خاکی جابهجا شوند و شاداب بمانند، نمیشود دوستشان نداشت، نمیشود مراقبشان نبود. گلها به قهری پژمرده میشوند و به نگاه و نوازشی جان میگیرند.
اگر مسئولیتپذیر و عاشق نیستید، سرپرستی هیچ گلی را به عهده نگیرید! گلها توجه و عشقی مدام میخواهند. درست مثل آدمها.
• نرگس صرافیان طوفان
فكر میكنم يكى از بزرگترين نشانههاى بلوغ يک فرد همین است، اينكه بداند چطور چيزهايى را كه براى ديگران اهميت دارد، درک كند، حتى اگر براى خودش اهميت چندانى نداشته باشد.
• کالین هوور؛ ما تمامش میکنیم📚
• کالین هوور؛ ما تمامش میکنیم📚
سعی کنید خودتان را بلد شوید
گاهی تقدیر بر این است که
آدم تنها شود برای مدتی...
خب آدم باید خودش را بلد باشد که
بتواند با تنهایی اش بسازد و حتی
بتواند خوش هم بگذراند!
آری آدم باید راه و چاه
تنهایی خوش بودن را یاد بگیرد!
اصلا به عقیده ی من لازم است
هر از گاهی تنها بودن!
به آدم شخصیت میدهد!
گاهی تقدیر بر این است که
آدم تنها شود برای مدتی...
خب آدم باید خودش را بلد باشد که
بتواند با تنهایی اش بسازد و حتی
بتواند خوش هم بگذراند!
آری آدم باید راه و چاه
تنهایی خوش بودن را یاد بگیرد!
اصلا به عقیده ی من لازم است
هر از گاهی تنها بودن!
به آدم شخصیت میدهد!
وقتی تو باشی
پاییز دیگر نھ چتر میخواھد
و نھ یک پالتوی گرم؛
آغوشت گرم ترین پناھگاھِ جھان است
در سرما و بارانِ روزھای مھر و آبان و آذر..!
• حسین نهی
پاییز دیگر نھ چتر میخواھد
و نھ یک پالتوی گرم؛
آغوشت گرم ترین پناھگاھِ جھان است
در سرما و بارانِ روزھای مھر و آبان و آذر..!
• حسین نهی
دل آدمی به هنگام بهار زمستان را میخواهد و به وقت زمستان بهار را. دلتنگ میشود برای هر آنچه که دور است.
آیا باید همیشه به هم رسید؟
بیخیال شو!
بعضی چیزها وقتی که نیستند، زیباترند…
آیا باید همیشه به هم رسید؟
بیخیال شو!
بعضی چیزها وقتی که نیستند، زیباترند…
«احتیاج» ربطی به عشق ندارد. عشق وفور نعمت است، فراوانیست. عشق یعنی اینکه تو بقدری سرشار از شور زندگی هستی که نمیدانی با آن چه کنی، بنابراین شروع به شریک شدن آن با دیگران میکنی. عشق یعنی اینکه بقدری ترانه در قلب تو جاریست که تو ناخودآگاه آنها را میخوانی، بدون توجه به اینکه شنوندهای حضور داشته باشد یا خیر…
یک بار هم وقتی خیلی از دستش عصبانی و ناراحت شده بودم هر چی که بغض و خشم داشتم ریختم توی صدام و گفتم: آخه من سرمو به کدوم دیوار بکوبونم که حالم خوب بشه؟ آروم گفت: بکوب به دیوار سینه من
و اون لحظه با این حرف من تموم بغض و کینه رو یادم رفت واصلا نمیدونستم چرا از دستش ناراحتم
عشق یک همچین خاصیتی داره
وقتی از دست هم ناراحت میشین،
بهترین جا برای کوبوندن سرتون، دیوار سینشه.
بعدش آرومِ آروم میشین
و اون لحظه با این حرف من تموم بغض و کینه رو یادم رفت واصلا نمیدونستم چرا از دستش ناراحتم
عشق یک همچین خاصیتی داره
وقتی از دست هم ناراحت میشین،
بهترین جا برای کوبوندن سرتون، دیوار سینشه.
بعدش آرومِ آروم میشین
به آخرین دوستت دارم فکر میکنم
به آخرین کلمه که از لبها خواهد ریخت
و دستها و چشمها
که از چه رها خواهند شد
داشتم فکر میکردم به تو
که آخرین دوستت دارم را
در چه فاصلهای از من خواهی شنید...
• یاور مهدی پور
به آخرین کلمه که از لبها خواهد ریخت
و دستها و چشمها
که از چه رها خواهند شد
داشتم فکر میکردم به تو
که آخرین دوستت دارم را
در چه فاصلهای از من خواهی شنید...
• یاور مهدی پور
هر وقت توانستی به کسی آرامش ببخشی، بدان عاشق شدهای و گرنه حسی که آرامش انسان دیگری را بگیرد، عشق نیست
خودخواهیست…
خودخواهیست…
قهوه بهانه است؛
برای بیشتر حرف زدن با تو
شنیدنِ تو، نگاه کردنِ تو، ماندن ِتو
من فکر میکنم کسی که قهوه را کشف کرد
عاشقی بود که برای چند ساعت
بیشتر دیدن معشوقه اش،
خواب را برخود حرام میکرد....
برای بیشتر حرف زدن با تو
شنیدنِ تو، نگاه کردنِ تو، ماندن ِتو
من فکر میکنم کسی که قهوه را کشف کرد
عاشقی بود که برای چند ساعت
بیشتر دیدن معشوقه اش،
خواب را برخود حرام میکرد....
وقتی که به گذشتهام نگاه میکنم
میبینم بیشتر چیزهایی که نگرانشان بودم،
هرگز اتفاق نیفتادند.
من زمان و انرژی خیلی زیادی را
هدر دادم تا ناراحت باشم!
میبینم بیشتر چیزهایی که نگرانشان بودم،
هرگز اتفاق نیفتادند.
من زمان و انرژی خیلی زیادی را
هدر دادم تا ناراحت باشم!
چه روز ها آمدند جفا کردند و رفتند ،
تو را از من جدا کردند و رفتند،
گفتند این جوان است و میل گاهی،
ندانستند که این دل نیست بر مدار گذرگاهی ، من از بهر تو هیچ ندانم تنها در بستر خیالم تورا معشوق خود میپندارم
• ملیکا
تو را از من جدا کردند و رفتند،
گفتند این جوان است و میل گاهی،
ندانستند که این دل نیست بر مدار گذرگاهی ، من از بهر تو هیچ ندانم تنها در بستر خیالم تورا معشوق خود میپندارم
• ملیکا
با ناراحتی گفتم: همه به کسی که دوستش دارن، میگن تو با بقیه فرق داری. آرزو به دلم موند یه بارم تو این جمله رو بهم بگی.
دستشو روی شونم گذاشت و گفت: شاید همه از اون بقیهها داشته باشن، ولی برای من بقیهای وجود نداره که بخوام تو رو باهاشون مقایسه کنم. تو برام یه دونهای…
دستشو روی شونم گذاشت و گفت: شاید همه از اون بقیهها داشته باشن، ولی برای من بقیهای وجود نداره که بخوام تو رو باهاشون مقایسه کنم. تو برام یه دونهای…
خدا همان گنجشكی است كه صبحها برايت ميخواند، و نوری که بر تو میتابد، و هوایی که نفس میکشی، و هر قدمی که برمیداری. خدا همان جملهی “عجب شانسی آوردم” است.
به همين سادگی…
به همين سادگی…
گاهی باید ذهنمان را خالی کنیم
گوشه ای بنشینیم
و از رد شدن نور از پنجرہ لذت ببریم
شاید زندگی همینقدر سادہ است
و ما نمیدانیم...
گوشه ای بنشینیم
و از رد شدن نور از پنجرہ لذت ببریم
شاید زندگی همینقدر سادہ است
و ما نمیدانیم...