Telegram Web Link
•◇• در راه از بازی دو کودک بدون ماسک، نبودن الکل روی پیشخوان مغازه حسن آقا و مسافران بدون ماسک در کنار هم در ایستگاه اتوبوس، تعجب کردم.
داخل اتوبوس نگاهم به یک پست اینستاگرام روی گوشی بغل دستیم افتاد؛پایان کرونا در کشور.
تعجب کردم!
پست بعدی عکس خودم و همسرم با چشم گریان بود. زیر عکس نوشته بود:
مرگ نوزاد در شکم مادر کرونایی!
چشمانم سیاهی رفت.
صدایی آمد: علی خوابی؟ باید بری کیک بچه رو بگیریا. مامان بابات الان می‌رسن از شمال!
اگر عید پارسال مثل هر سال برای دیدن پدر و مادرم به شمال می‌رفتیم شاید این کابوس واقعی می‌شد!

| مجید حسینی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• فقط هفت سالش بود اما سرطانش خیلی شدت گرفته بود. دکترا می‌گفتن هر شبی که بخوابه ممکنه دیگه صبح پا نشه.
با جمعی از دوستام که دستی تو کار خیر داشتن، هزینه سفرشو به مشهد جور کردیم.
وقتی شنید از خوشحالی بال درآورد، با ذوق کودکانه‌اش می‌گفت: می‌خوام برم مشهد، بغل امام رضا..
کرونا اومد، حرم بسته شد و یه شب رفت تو آسمون..
نشد بره مشهد اما حتم دارم لحظه آخر امام رضا بغلش کرد..

| نرگس اخگری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• گونه‌های سردِ کودکش را که بوسید دلش می‌خواست او را در آغوش بگیرد. صورتش خیس اشک شده بود، اما نگاهش که به بیمار روی تخت افتاد بی‌اختیار لبخندی زیبا بر لبانش نقش بست. بدون خداحافظی گوشی موبایلش را خاموش کرد. آن را در کناری گذاشت.
پرستار بخش کرونا، بیست و سه روزی می‌شد که خود را قرنطینه کرده بود.

| محمود مرادی گُمش تپه

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [زیبایی را ببین]

در اوج دلتنگی از خانه نشینی ۹۹، اتفاقات خوب ۹۸ را نوشت: سفر کربلا، ارتقای شغلی، سفر اصفهان و..
فهرست را ادامه نداد.
شکوفه‌های درخت همسایه در پس‌زمینه آبی آسمان، زیباتر از همیشه به نظر می‌آمدند.

| آزاده عطار

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• زیبایی و پاکیزگی ایران خانم معروف است، با آن دستکش‌ها و ماسک همیشگی.
اما سالهاست غمگین است.
نقشه‌اش را کشید و وارد بیمارستان شد بدون ماسک و دستکش!
بازیگر خیلی بدی بود، تب‌سنج سرفه‌های الکی و تمارض ناشیانه‌اش را رو کرد، پرستاری گفت: شما هیچ علایمی ندارید، شما خیلی هم سالمید.
از او اصرار از پرستارها و دکترها انکار، می‌خواست بگوید آمده داوطلبانه بیمار شود، بمیرد، نمی‌خواست برگردد.
گفت: من پرستاری بلدم پس بذارین اینجا بمونم. بهتون کمک می‌کنم
نتوانستند منصرفش کنند.
حالا چند روز است که پرستار است با آن لباس‌های مخصوص، خسته اما زیباتر از همیشه.
ایران خانم دلایل محکمی برای زندگی کردن داشت.

| آزاد عزیزی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• روپوش را به تن کردم.
دستکش ها را پوشیدم.
حالا نوبت ماسک و کلاه بود.
راه افتادم که صدایم کردند:
صبر کن عینکت را نزدی.
دیگر راه نفوذی نمانده بود(نه برای کرونا، و نه برای ورود راحتِ هوا)
از پشت آن ویترین طلقی، آدم‌هایی را دیدم که برای ماندن در این دنیا می‌جنگیدن.
به مرور تاب آوردن در این لباس رزم، سخت و سخت‌تر می‌شد.
دلم لک زده بود برای دیدار عزیزانم.
برگشتم سمت درب خروجی.
ناگاه به یادآوردم هر یک از این‌ها عزیزانِ کسانی هستند که مرا فرشته نگهبان می‌دانند.
بارِ این مسئولیت بر دوشم، بیش از گرمای لباس و غم دلتنگی، سنگینی می‌کرد.

| الهه اردکانی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• بدنش گر گرفته بود. به سختی نفس می‌کشید. هر لحظه که می‌گذشت به پایان نزدیک‌تر می‌شد.
چشمانش را بست. به لحظات خوش عمرش فکر می‌کرد. به اینکه چطور خودش را با یک اشتباه به این شرایط دچار کرد. به مادر که با قلب ناراحتش هر سه‌شنبه برای دیدنش آمده بود و دلداری‌اش می داد که برایش رضایت می‌گیرد.
اما هم خودش و هم مادر می‌دانستند که قصاص پایان سرنوشت او خواهد بود.
حکم در حال قرائت بود ولی او صدایی نمی‌شنید.
نگران خودش نبود نگران مادرش بود که بعد او تنها می‌شود.
صدایی رشته‌ی افکارش را برهم ریخت.
:بیاریدش پایین. آزمایشش مثبت شده باید بره بیمارستان.
بغضش ترکید. خوشحال نبود.
هنوز به مادر فکر می‌کرد به خداحافظی آخر که مادر را به اصرار در آغوش گرفته بود...

| زهرا کشاورز گرامی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [انفرادی]

انگار در دلش رخت می‌شستند. آرام و قرار نداشت. گلویش می‌سوخت. همه‌ی داروها و جوشانده‌ها را امتحان کرده بود. یقین داشت که کرونای لعنتی را گرفته است. ویروس بدپیله این‌بار می‌خواست جانش را بگیرد. شاید او اولین نفر فامیل باشد و شاید هم آخرین نفر ولی اگر به بقیه هم سرایت می‌کرد خودش را نمی‌بخشید.
این بود که مانند زندانی‌هایی که در سلول انفرادی محبوس می‌شوند، خودش را داخل اتاق زندانی کرد.
روی در اتاق نوشته بود: تا اطلاع ثانوی در قرنطینه خواهم ماند. لطفاً مزاحم نشوید. من یک کرونایی منضبط و متمدن هستم

| کاظم رستمی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [کرنای کرونا، زنگ خطر رفتن!]

برعکس همیشه، آرام و بی هیچ عجله‌ای در کوچه پشت بیمارستان قدم بر می‌داشتم.
هوا سرد بود، طوری که مجبور شدم همان پلیوری را بپوشم که سال گذشته، مریم برای تولدم هدیه گرفته بود.
آنقدر غرق در فکر و خیالاتم بودم که حتی صدای بوق ماشین‌ها و صدای زندگی آدم‌ها هم به گوشم نمی‌رسید؛ مگر صدای خش‌خش برگ‌های پاییزی آن درختی که یک سال و نیم پیش مریم را همانجا دیدم!
نمی‌دانم امروز، 99/8/25 در خواب هستم یا 98/12/27 را با یک کابوس از خواب برخاستم!
هرچه بود، دیگر مریم نبود، با غریبه‌ی نا‌آشنای آن روز‌ها از رویای شیرین من، رفت!

| محدثه زلفی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [خط مقدم]

همه فکرش خانواده عروس بود!
اصلا به این فکر نمی‌کرد که با هزار قرض و قوله و فروش ماشینش که کمک خرجشان بود بساط عروسی پسرش را جور کرده بود. حالا چطور می‌خواست به عروسش بگوید که مراسم باید لغو شود.
تلفن همراهش زنگ خورد.عروسش بود:
سلام باباجان.
می‌خواستم یه مطلبی رو بگم خدمتتون. راستش من شرایط مراسم عروسی رو ندارم. تو شرایط این بیماری به چیزی غیر از کارم نمی‌تونم فکر کنم.
شاید تا یک ماه نتونم حتی امیر رو هم ببینم.
ازتون اجازه نمی‌گیرم مثل خودتون که چهل سال پیش اجازه نگرفتید و رفتید!

| مجید حسینی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [غیرت]

ایتالیا، آمریکا، چین..
همه جای جهان را گرفته بود،
اما فقط ایرانیان برای یکدیگر ماسک می‌دوختند...

| نرگس اخگری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [مکتب تفکیک]

انجمن تفکیکی‌ها به‌اندازه‌ی خود مرکز قدمت داشت.
ماه‌های اول پیرمرد سرحالی آمد و گفت: «من کس و کار ندارم! با پای خودم اومدم. چشم‌انتظار کسی هم نیستم. اگه کسی مثل منه بیاد بریم اون سالن ته حیاط رو قُرق کنیم.»
کم‌کم زیاد شدند. تفکیکی‌ها با خودشان خوش بودند و باقی سالمندان با اقوام و بازدیدکنندگانشان!
چند روزی بود که تصمیم داشتند سالن‌های دیگر خانه‌سالمندان را از سوت‌وکوری نجات دهند. با هم راه افتادند برای دیدوبازدید که دیدند پرستاری جیغ‌کشان نزدیک می‌شود.
- وقت گیر آوردید برای عید دیدنی؟!
تا الان کجا بودید؟ امسالم باید خونه‌تون بمونید.

| حاتم ابتسام

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• _مامان چرا دیگه مهد کودک نمی‌ریم و همش خونه‌ایم ؟
_ به‌خاطر اینکه دست یه موجود بدجنس به نام کرونا به ما نرسه و ما رو از هم جدا نکنه.
_ من کرونا رو خیلی دوس دارم.
_ چرا پسرم؟!
_ چون باعث شده تو دیگه سرکار نری‌ و پیش من، خونه بمونی.

| رویا کیانی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• گلدان‌ها را آب داد. خودش برای پدران و مادران و دوستان ناخوش احوالش خریده بود، تا آنها در این غمِ بی‌ملاقاتی بودن، غرق نشوند. به سطل زباله‌ها سر زد تا ببیند وقتش شده که خالی‌شان کند یا نه. به پرستاران و پزشکان خسته نباشید و خداقوتی گرم گفت.
به نیّت تکاندن رنج و درد از تن و روحشان. ذره‌ای خود را دریغ نمی‌کرد...
و در گنبد ذهنش مدام صدای سردارش می‌پیچید:‌ "تا کسی شهید نباشد، شهید نمی‌شود."

| سیدمرتضی اجلالی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• بازم برام بگو پدربزرگ…
نزدیکای عید بود
چشم باز کردیم دیدیم تو یه جنگیم
جنگ با یه دشمن نامردِ نامرئی
نه اسلحه روش تاثیر داشت
نه توپ و خمپاره
به محضی که دستش بهمون می‌خورد، انگار راه نفس بند میومد!
نه نای حرف زدن می‌موند نه پای راه رفتن!
به مرور فهمیدیم تنها راه نجات اینه که اونم نتونه ما رو ببینه.
همه به هم قول دادیم که بیرون نیایم... یک روز گذشت
دو روز
پنج روز
یه هفته
خیلی سخت بود...
هیولا دیگه صیدی نداشت.
ضعیف و ضعیف‌تر شد،
تا بالاخره از پا دراومد.
عجب لذت و غروری داشت اون پیروزی.

| الهه ارد‌کانی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ بیست دقیقه

الو سلام پرستار مهربونم خسته نباشی خانم،
پدرم صدایم زد بیا با مامانت حرف بزن.
:الو مامان دلم برات تنگ شده.
مادرم گریه می‌کرد گفت: منم دلم برات تنگ شده کرونا رو شکست بدیم میام، دستات روخوب می‌شوری؟
لابه لای حرف‌هایش سرفه می‌کرد.
تلفن قطع شد. پدرم را نگاه می‌کردم و او مرا...
بیست دقیقه زل زده بودیم بهم که گوشی دوباره زنگ خورد...
پدرم با لبخند جواب داد: الو جانم؟
چند دقیقه سکوت کرد و بعد گوشی از دستش افتاد...

| زهرا عالی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• شرکت‌کنندگان عزیز،
لطفا از حالا تا آخرین روز مسابقه، داستانک‌های خود را با [عنوانی انتخابی] برای ما بفرستید‌.

و شرکت‌کنندگانی که آثار آن‌ها منتشر شده اگر تا به حال عنوانِ آن‌ها را برای ما نفرستاده‌اند هرچه زودتر بفرستند.

ممنون از همراهی شما 🌱

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• نکته‌ی مهم

آثار خود را قبل از ارسال برای ما، در word یا سایت‌هایی که کلمه‌شمارِ متن هستند، کپی کنید و از تعداد زیر ۱۰۰ کلمه‌ی آن، مطمئن شوید.

🔸️ لطفا این مورد را رعایت کنید.

با تشکر 🌱

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [وقتی همه خواب بودیم]

چهارِ بامداد بود
پرستاری خانه را ترک می‌کرد و
رفتگری کوچه را پاک،
باقی،
همه خواب بودیم.

| مائده ولی‌زاده

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [اخباری]

کارش شده بود پیگیری اخبار.
از تلویزیون بگیر تا روزنامه و سایت‌های خبری و شبکه‌های اجتماعی. روزی سه بار هم سر سفره‌، آخرین آمار مبتلاها و فوتی‌ها را اعلام می‌کرد. هر چه هم بهش می‌گفتیم: این‌قدر این خبرا رو پیگیری می‌کنی که چی؟
می‌گفت: دست خودم نیست.
تب که کرد، مشکوک شدیم. فوری بردیمش بیمارستان. دو روز بعد، تمام کرد خدابیامرز.
خبرش را که با تلفن دادند، پرسیدم: کرونا دیگه؟
گفتند: نه. تست کروناش منفی بود. اضطراب و استرس عصبی شدید که منجر به سکته شد و ...

| حامد صاحبی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
2024/09/25 17:21:28
Back to Top
HTML Embed Code: