•◇• داستانکِ [آخرین نامه]
لحظهای مادر را ترک نمیکرد؛ میدانست مادر جز او کسی را ندارد. حالا چندروزی میشد که به خانه نیامده بود؛ مادر نگران چشم به در دوخته بود؛ که زنگ خانه به صدا درآمد؛ از خانهی سالمندان برای بردن مادر آمده بودند؛ چشمان مادر دنبال جواب میگشت که به او گفتند: پسرت از ماخواسته تو را با خود ببریم؛او دیگر نمیتواند از تو مراقبت کند..
نامهی پسر به دستش رسید. این دستخط همیشگی پسرش نبود؛نامه با دستانی لرزان نوشته شده بود.
"مادر"، حسرت آخرین دیدار بر دلم ماند؛ کرونا....
و مادر دیگر هیچ نفهمید...
| بهاره کوثری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
لحظهای مادر را ترک نمیکرد؛ میدانست مادر جز او کسی را ندارد. حالا چندروزی میشد که به خانه نیامده بود؛ مادر نگران چشم به در دوخته بود؛ که زنگ خانه به صدا درآمد؛ از خانهی سالمندان برای بردن مادر آمده بودند؛ چشمان مادر دنبال جواب میگشت که به او گفتند: پسرت از ماخواسته تو را با خود ببریم؛او دیگر نمیتواند از تو مراقبت کند..
نامهی پسر به دستش رسید. این دستخط همیشگی پسرش نبود؛نامه با دستانی لرزان نوشته شده بود.
"مادر"، حسرت آخرین دیدار بر دلم ماند؛ کرونا....
و مادر دیگر هیچ نفهمید...
| بهاره کوثری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [تشنگی]
قرنطینه بیحوصلهاش کرده بود.
به چندجا برای کمک زنگ زد، اما جوابی نگرفت.
به نیت شهدای گردان کمیل از خانه بیرون رفت.
چند قدم بیشتر نرفته بود که صدایی آشنا گفت:
میخواهیم برای چند روستای سیلزده آب ببریم، هستی؟!
| سمیه شرفی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
قرنطینه بیحوصلهاش کرده بود.
به چندجا برای کمک زنگ زد، اما جوابی نگرفت.
به نیت شهدای گردان کمیل از خانه بیرون رفت.
چند قدم بیشتر نرفته بود که صدایی آشنا گفت:
میخواهیم برای چند روستای سیلزده آب ببریم، هستی؟!
| سمیه شرفی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• او را نگاه کرد. به نظر آشنا میآمد. لبخندِ مهربانی بر لب داشت. دستش را گرفت از تخت پایین آمد و بیاراده همراهش به راه افتاد. از اتاقها و سالنهایی گذشتند. نفسش تنگتر و قلبش تندتر شده بود. میخواست برگردد اما آشنا دستش را محکم گرفته بود. واردِ حیاطی شدند. چه درختانِ تنومد و سرسبزی! چمنهایِ گلِ سرخی کنارِ حوض بودند. خم شد. نفسِ عمیقی کشید و عطرِ گلها را بویید. دیگر نفسش تنگ نبود و قلبش آرام گرفته بود. آشنا او را بلند کرد و روی سرشاخههای سپیداری نشاند. آسمان صورتی بود و بوی خوشِ شکوفههای بادام میداد. از آن بالا خودش را روی تختِ بیمارستان دید که لولهای در دهانش بود.
| بیبی زهرا بهشتی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
| بیبی زهرا بهشتی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [تولد]
پنج فروردین تولد مامان بود. با داداش قرار گذاشته بودیم حالا که با این کرونابازار نمیشود مثل هر سال تولد گرفت اما میشود مامان را سورپرایز کرد.
قرار راس ساعت ۱۰ صبح پشت پنجره خانه مامان بود. ما اینطرف جوی، او آنطرف جوی. برایش دست تکان دادیم
- تولدت مبارک
داداش زد زیر گریه. من منگ بودم. تولد را از پشت پنجره برگزار کردیم. حرف مامان در گوشم بود
- یه روز خوب میاد.
داداش بین گریههایش گفت
- زود بود مامان بره.
ببین عکسش میخنده، انگار هنوز زندهاس. لعنت به کرونا.
| عاطفه شاطری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
پنج فروردین تولد مامان بود. با داداش قرار گذاشته بودیم حالا که با این کرونابازار نمیشود مثل هر سال تولد گرفت اما میشود مامان را سورپرایز کرد.
قرار راس ساعت ۱۰ صبح پشت پنجره خانه مامان بود. ما اینطرف جوی، او آنطرف جوی. برایش دست تکان دادیم
- تولدت مبارک
داداش زد زیر گریه. من منگ بودم. تولد را از پشت پنجره برگزار کردیم. حرف مامان در گوشم بود
- یه روز خوب میاد.
داداش بین گریههایش گفت
- زود بود مامان بره.
ببین عکسش میخنده، انگار هنوز زندهاس. لعنت به کرونا.
| عاطفه شاطری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [کتاب]
با لبخند به دوستاش نگاه کرد. ذوقزده شده بود. اونا دوستایی بودن که از کنار هم بودنشون سلامتیش به خطر نمیافتاد.
با آرامش یه فنجون چای آورد و مشغول خوندن کتاب شد.
| مهسا قدسالهی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
با لبخند به دوستاش نگاه کرد. ذوقزده شده بود. اونا دوستایی بودن که از کنار هم بودنشون سلامتیش به خطر نمیافتاد.
با آرامش یه فنجون چای آورد و مشغول خوندن کتاب شد.
| مهسا قدسالهی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [کرونا دوست دارم]
خورشید خانم از خواب بیدار شد، چینهای دامنش را انداخت روی دنیا، صبح شد، همه جا روشن شد، چشمان خورشید خانم چسبید به ابروهایش، باورش نمیشد، پسر گم شدهاش زمین بعد از سال ها پیدا شده بود، آسمان صاف و تمیز بود، از خوشحالی دستهای طلاییش را دور دهانش گرفت و جیغ زد، کرونا دوست دارم.
| هما ایرانپور
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
خورشید خانم از خواب بیدار شد، چینهای دامنش را انداخت روی دنیا، صبح شد، همه جا روشن شد، چشمان خورشید خانم چسبید به ابروهایش، باورش نمیشد، پسر گم شدهاش زمین بعد از سال ها پیدا شده بود، آسمان صاف و تمیز بود، از خوشحالی دستهای طلاییش را دور دهانش گرفت و جیغ زد، کرونا دوست دارم.
| هما ایرانپور
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [کرونای خجالت زده]
آنقدر احمق بود که نفهمد محبتش، دوستی خاله خرسه است. مرا با خودش به همهجا میبرد.
وقتی که در خانه باز شد، چشمان پر از اشک شوق مادر خجالت زدهام کرد.
از میانشان رفتم و گذاشتم همدیگر را در آغوش بگیرند.
| مهسا قدسالهی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
آنقدر احمق بود که نفهمد محبتش، دوستی خاله خرسه است. مرا با خودش به همهجا میبرد.
وقتی که در خانه باز شد، چشمان پر از اشک شوق مادر خجالت زدهام کرد.
از میانشان رفتم و گذاشتم همدیگر را در آغوش بگیرند.
| مهسا قدسالهی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [دوست دارم]
حالا که از هم دوریم، بیا دوست دارم رو فریاد بزنیم، جوری که صداش گوش نحسی این روزها رو کر کنه.
| مهسا قدسالهی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
حالا که از هم دوریم، بیا دوست دارم رو فریاد بزنیم، جوری که صداش گوش نحسی این روزها رو کر کنه.
| مهسا قدسالهی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [اعترافِ یک دست]
- چرا هر چی دستهام رو میشورم تمیز نمیشن؟!
- ای آقا! عجله نکن! تازه بعد از 20 ثانیه من محو میشم، باقی کثیفیها حالا حالاها پاک نمیشه، بشور جانم بشور
- چرا؟
- پرسیدن داره؟ یه چرخ تو طبیعت بزن میفهمی، به نظرم بعیده دستات مثل روز اولش شه...
| فاطمه عظیمی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
- چرا هر چی دستهام رو میشورم تمیز نمیشن؟!
- ای آقا! عجله نکن! تازه بعد از 20 ثانیه من محو میشم، باقی کثیفیها حالا حالاها پاک نمیشه، بشور جانم بشور
- چرا؟
- پرسیدن داره؟ یه چرخ تو طبیعت بزن میفهمی، به نظرم بعیده دستات مثل روز اولش شه...
| فاطمه عظیمی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [لگن]
همه تختها پر بود. بیمار زیر ماسک اکسیژن سهبار زنگ بالای تخت را فشار داد، نیاز به لگن داشت، پرستارها وقت دستشویی رفتن هم نداشتند، خدمه بخش با لگن وارد شد، وقتی میرفت پشت لباس تمام تنهاش دو کلمه دیده میشد، فرشته سلامت.
| هما ایرانپور
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
همه تختها پر بود. بیمار زیر ماسک اکسیژن سهبار زنگ بالای تخت را فشار داد، نیاز به لگن داشت، پرستارها وقت دستشویی رفتن هم نداشتند، خدمه بخش با لگن وارد شد، وقتی میرفت پشت لباس تمام تنهاش دو کلمه دیده میشد، فرشته سلامت.
| هما ایرانپور
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [وقت مدرسه است]
صبح شده بود و وقت مدرسه بود، با غرغر از جاش بلند شد، لقمه نون پنیرشو برداشت و گوشیشو روشن کرد.
| مهسا قدسالهی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
صبح شده بود و وقت مدرسه بود، با غرغر از جاش بلند شد، لقمه نون پنیرشو برداشت و گوشیشو روشن کرد.
| مهسا قدسالهی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [آهک]
خانمجان همیشه از صدای برخورد قطرات باران به شیشه پنجره میگفت، بارون اومده درد و مرضو بشور و ببره.
این بهار اما وقت بارش باران بهاری، خانمجان هم بستر آهک شده.
| هما ایرانپور
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
خانمجان همیشه از صدای برخورد قطرات باران به شیشه پنجره میگفت، بارون اومده درد و مرضو بشور و ببره.
این بهار اما وقت بارش باران بهاری، خانمجان هم بستر آهک شده.
| هما ایرانپور
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [سرباز خندون توی قاب عکس]
عکس پاره پوره بچههاشو نگاه کرد و لبخند زد. سرباز خندون توی قاب عکس نگاهش میکرد. از بخش صداش کردن. لباس جنگشو پوشید، برای آخرینبار به قاب عکس نگاه کرد و برای مبارزه از اتاق بیرون رفت.
| مهسا قدسالهی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
عکس پاره پوره بچههاشو نگاه کرد و لبخند زد. سرباز خندون توی قاب عکس نگاهش میکرد. از بخش صداش کردن. لباس جنگشو پوشید، برای آخرینبار به قاب عکس نگاه کرد و برای مبارزه از اتاق بیرون رفت.
| مهسا قدسالهی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• کرونا انتخابم نبود اما ترجیح دادم از کرونا بمیرم تا هر روز زیر بار مشت و ناسزاهای کسی بمیرم که انتخابم بود.
| افسانه خجسته
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
| افسانه خجسته
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [فرشتهی فداکار]
چشمانم را آرام باز کردم، هنوز هم جا را تار میدیدم و سرم سنگینی میکرد. فرشتهای با لباس سفید که محو در نور شده بود. با لبخندی خسته نزدیک من شد و دستش که شفا بود را به طرفم دراز کرد. من نشستم و گفتم: چه شده! بالاخره به خانه میرویم و همه را در آغوش گرفته و غرق در بوسه میکنیم؟فرشته گفت: به زودی با یاری خدا و همکاری مردم این اتفاق میافتد. حالا توانستم واضح صورتش را ببینم.
او یک پرستار فداکار بود.
| محدثه حسیننسب
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
چشمانم را آرام باز کردم، هنوز هم جا را تار میدیدم و سرم سنگینی میکرد. فرشتهای با لباس سفید که محو در نور شده بود. با لبخندی خسته نزدیک من شد و دستش که شفا بود را به طرفم دراز کرد. من نشستم و گفتم: چه شده! بالاخره به خانه میرویم و همه را در آغوش گرفته و غرق در بوسه میکنیم؟فرشته گفت: به زودی با یاری خدا و همکاری مردم این اتفاق میافتد. حالا توانستم واضح صورتش را ببینم.
او یک پرستار فداکار بود.
| محدثه حسیننسب
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [خانمم]
مدیر از پنجره دفتر حیاط خالی را نگاه میکرد. دلش لک زده بود که بچهها با شور و هیجان مدرسه را روی سرشان بگذارند، او میکروفونش را در دست بگیرد و بگوید
- خانمم، ندو.
| مهسا قدسالهی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
مدیر از پنجره دفتر حیاط خالی را نگاه میکرد. دلش لک زده بود که بچهها با شور و هیجان مدرسه را روی سرشان بگذارند، او میکروفونش را در دست بگیرد و بگوید
- خانمم، ندو.
| مهسا قدسالهی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• مادر از پشت گوشی با صدای لرزان جویای حالم است. دلشوره توام با مهربانیش بر دلم مینشیند.
دخترم حالت خوبه تورو خدا مراقب خودت باش. اگه میشه از فردا نرو بیمارستان.
نمیداند در قرنطینه هستم نه شیفت کاری...
| شیرین صفری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
دخترم حالت خوبه تورو خدا مراقب خودت باش. اگه میشه از فردا نرو بیمارستان.
نمیداند در قرنطینه هستم نه شیفت کاری...
| شیرین صفری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [پرِ پرواز]
پول پر
مقام پر
شهرت پر
پدر، مادر، فرزند، همسر،
پر، پر، پر، پر،...
| کوروش آسترکی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
پول پر
مقام پر
شهرت پر
پدر، مادر، فرزند، همسر،
پر، پر، پر، پر،...
| کوروش آسترکی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [خواب]
امشب خوابش را دیدم، به دستهایش الکل زده بود و مرا هی میبوسید، عرق شرم بر پیشانیش جاری بود. فقط آخرین جملهاش را به خاطر دارم گفت:
بار سفر بستهام، آمدهام برای خداحافظی، زمین جای امنی برای من نبود.
| شلیر رستمی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
امشب خوابش را دیدم، به دستهایش الکل زده بود و مرا هی میبوسید، عرق شرم بر پیشانیش جاری بود. فقط آخرین جملهاش را به خاطر دارم گفت:
بار سفر بستهام، آمدهام برای خداحافظی، زمین جای امنی برای من نبود.
| شلیر رستمی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [بالماسکه]
حیوانات مزرعه را برای جشن بالماسکه با دستکش تزیین کردند و صورتشان را با ماسک پوشاندند.
| هما ایرانپور
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
حیوانات مزرعه را برای جشن بالماسکه با دستکش تزیین کردند و صورتشان را با ماسک پوشاندند.
| هما ایرانپور
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir