Telegram Web Link
•◇• داستانکِ [رایگان]

پایم را که از داروخانه به بیرون گذاشتم چهره‌ای شکست خورده و بدون ماسک دیدم. حواسش پرت پول پونصدتومانی دستش بود و گاهی نیز حواسش پرت ماسک پنج هزار تومانی روبه رویش بود. متوجه من نشد.
دور زدم و از آن طرف آمدم،
+ پدرجان ماسک رایگان دارم، نمی‌خوایید؟
توجه‌اش جلب شد و نگاهم کرد. گمان کردم متوجه حرفی که زدم نشده.
+ پدرجان گفتم ماسک رایگان دارم می‌خوایید؟
در عرض چندثانیه چشمانش برق زد و گفت: راست می‌گی جوان ؟
+ بله، و بسته‌ای درونش ده عدد ماسکی بود که چند دقیقه پیش خریده بودم را به دستش دادم و با لبخند او را ترک کردم.

| کوثر دهقانی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [خط]

این روزها از ریاضی بیشتر سر‌در‌می‌آورم. حساب چین و چروک‌های صورت پدرم را دارم. دیروز گفته بود: "یک فکری به حال اجاره خانه می‌کنم."
امروز یک خط دیگر به خطوط پیشانی‌اش اضافه شد.

| الهه ایزدی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [رها شده]

از کمپ مرخصش کردند که کرونا نگیرد اما کرونا در ریه‌اش چشمک می‌زد و تنش به روی خود نمی‌آورد. زیر لب گفت: «باید یه سر به مامان بزنم. پیره و چشم انتظار...»

| فاطمه زارعی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [روزگار دخترک فال‌فروش]

کاش امشب هم می‌آمد. شب بارانی بود و پشت چراغ قرمز و ترافیک، من باز منتظرت می‌ماندم.
کاش...
آخر می‌دانی؟!
بعد از قرنطینه، خیابان‌ها خلوت شده است و فال‌هایم خریدار ندارد...
اما من هنوز به انتطار آن مرد مهربان در این خیابان خلوت نشسته‌ام...

| رویا رسولی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [کرونا]

با دست لرزانش گوشی را برداشت و زنگ زد:
- سلام پسرم، خواستم بگم امروز یه کم بهترم نگران نباشین.
- باشه مامان، کاری نداری؟ فعلا.
دوباره زنگ زد:
-­ سلام مریم جان، خواستم بگم امروز یه کم بهترم نگران نباشین.
-­ مامان من خودم بدتر از تو هستم، وای غذام سوخت.
دوباره شماره گرفت:
-­ حمیدجان، خواستم بگم امروز یه کم بهترم نگران نباشین، چرا به من سر نمی‌زنین؟
-­ گرفتارم مامان، می‌دونم خوبی از مریم پرسیدم، ببخشین پشت فرمونم.
مکث و شماره 4030:
-­­ سلام خانم، می‌خواستم ببینم چه‌جوری می‌شه کرونا گرفت؟

| محمدرضا پستک

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [روزی، از نو]

فردا باید یه روز متفاوت باشه...
امشب هم مثل همه‌ی شب‌های قرنطینه، با فکر فردا، بی‌اهمیت از کنار آینه رد می‌شه و کتاب توی دستش رو برای خونده نشدن کنار بالشش می‌ذاره‌.
دراز می‌کشه، گل‌های گچکاری سقف رو می‌شماره و کارهایی رو که انجام ندادنشون کلافش کرده کلاف می‌کنه و روی سرش می‌کشه.
صبح، با باز‌ کردن چشم‌هاش، "وقت سحر است خیز ای مایه‌ی ناز"  رو نجوا می‌کنه و تصمیم به زیبا کردن امروزش می‌گیره. به سمت سه‌تارش می‌ره، ریتم "باز دوباره صبح شد" رو می‌گیره و با یه لبخند به آینه، زمزمه می‌کنه:
امروزه که باید متفاوت باشه...

| هما سمسارها

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [شکوفه‌های بهاری]

یک سال تمام، در انتظار تماشای شکوفه‌های بهاری، از فصل‌ها گذشت.
اما دریغ و درد، طوفان که نه! کرونا...همه شکوفه‌ها را ریخت.

| فروغ پریش

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• - خانما ماسك سه تا ده تومن، سه تا ده تومن ...، بخريد ديگه
خودتون داريد براي بچتون بخريد خوب.
- پسرم نمي‌شه يدونه ماسك بدي؟
- تو هر بسته سه تا خانوم
- خوب پول يك بسته مي‌دم ولي يكي بهم بده
- بفرما خانوم
- حالا اين ماسك بزن به صورت خودت
(ايستگاه امام خميني)
خداحافظ پسرم.

| سحر محمدي

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [مشق شب]

پسرک، کتاب و دفترش را گشوده، مشق شب می‌نویسد:
کرونا آمد.
بابا رفت.
مادر غم دارد.
روی طاقچه، عکس پدر شهیدش را قاب گرفته‌اند.
بابا پرستار بود.
بابا جان داد.

| محمدحسن مردانی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [ترس کرونا]

مادرم می‌گه: افرادی از ترس کرونا با مردم دست نمیدن، باشه،قبول. ولی کاش از ترس خدا هم، از گران‌فروشی الکل دست می‌کشید.

| سمیه عبدی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• کرونا برای چه به ایران آمدی مگر نمی‌دانستی ما تحریم هستیم؟!

| فاطمه عبدی سعیدی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• دنيا همون‌طور كه فر مي‌خورد، ماسك سفيدى روى صورتش گذاشتند. اسپرى الكل را رويش خالى كردند و دست‌هايش را با آب داغ و صابون شستند. احتياطاً هم الكل در حلقش ريختند.
دنيا مسموم شد و مرد.
زهره روى سنگ قبرش نوشت به علت كرونا...
مريخ داد زد: كرونا نه! بنويس از ترس كرونا.
زهره و مريخ در حالى كه كرونا داشتند، سر مدارشان برگشتند.

| اسماء گلپایگانی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [آقامعلم]

آقا اجازه دیشب مهمونی بودیم مشقامو ننوشتم...آقا اجازه مریض بودم مشقامو ننوشتم...آقا اجازه...
داشت به تک تک شاگرداش فکر می‌کرد...از بچگی دوست داشت معلم بشه...تنها بود...یه روستای دور افتاده...بعد تعطیلی رفت شهر...پیش مادرش...صدای چرخ خیاطی قدیمی مادر می‌اومد که داشت برای شاگردای پسرش ماسک می‌دوخت...آقا معلم لبخند می‌زد...اما حال و هوای شهر عجیب بود...داشت به تک تک بچه‌ها فکر می‌کرد...و پدر و مادرهایی که با عشق به معلم روستاشون احترام می‌گذارن... چقدر دلش برای صدای بچه‌ها تنگ شده بود...با دوست خیاطش تماس گرفت...یه کارگاه کوچیک باز کردن...که برای شاگردها ماسک بدوزن.

| رقیه دهقانی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• بلایای طبیعی باهم جلسه گذاشته بودند. یک صندلی خالی بود. کرونا به سرعت خودش را رساند.

| فاطمه عبدی سعیدی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• ماهم برای عاشق شدن عجب وقتی رو گیر آوردیم،
درست وقتی که تمام دنیا داره از هم می‌پاشه...

| شیدا یوسفی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [نقاشی]

گفت: "تا حالا خودم را ندیده‌ام. می‌توانی یک نقاشی از من بکشی؟"
گفتم: "حتما".
هرچه نقاشی جلوتر می‌رفت، بیشتر از حرفی که زده بودم پشیمان می‌شدم‌. آخر یک دایره سبزِ سوراخ‌سوراخ با کلّی رشته دراز که ازش بیرون آمده، دیدن دارد؟ اگر توی ذوقش بخورد چه؟
مداد آبی و قرمز را برداشتم و داخل حفره‌هایش حوض پُر از ماهی کشیدم و سرِ رشته‌هایش هم گُل. خودش را که دید از خوشحالی جیغ کشید.

| الهه ایزدی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• مهلت شرکت در مسابقه داستانک‌نویسیِ #کلمات_علیه_کرونا به پایان رسید



@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [کرونا]

روزی یک پیرمرد نود و سه ساله در ایتالیا به کرونا مبتلا می‌شود. پس از مدتی بستری در بیمارستان خوب شد. به او گفته می‌شود پول چند روزی که از دستگاه تنفس مصنوعی استفاده کرده را بپردازد.
پیرمرد اشک از چشمانش سرازیر شد!
دکتران و پرستاران او را دلداری دادند که بخاطر پول بیمارستان گریه نکند. اما چیزی که پیرمرد در جواب گفت آن‌ها را به گریه انداخت. پیرمرد گفت:
من بخاطر هزینه بیمارستان گریه نمی‌کنم. من نود و سه سال هوا را رایگان تنفس کردم و شکری نکردم. اما حالا بخاطر چند روز باید کلی پول بدهم!
خدایا شکرت!

| پردیس نیازی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [بیماری، قبل از حادثه]

سلام، ببین فقط حواست باشه رفتی تو خونه به هیچی دست نزنیا.
می‌دونم شاید دستپاچه شدی ولی خیالت از بابت اون داستان راحت باشه.
خودت که می‌دونی خونه ما قبل از این داستان هم به لطف ایشون ضدعفونیِ همیشگی بوده. الان اینجا هم واسه یه آزمایش ساده، کل آزمایشگاه رو ضدعفونی کرده، از میز و صندلی بگیر تا خودِ این دکترا و پرستارا.
سوئیچم گذاشتم رو اُپِن آشپزخونه. زود برو بردار. فقط جون هر کی که دوست داری حواست به وسایل باشه، می‌دونی که از جون من براش عزیزترن.
بفهمه یکی تو این اوضاع اومده تو خونه کُشته منو.
فکر کنم ما هم تا نیم ساعت دیگه برسیم.
بابت ماشین هم ممنون.

| وحید حسینی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [چرا ۱۹؟]

این بیماری کرونا کجا یک غلط داشته، شده ۱۹؟ واقعا چرا؟ من اگه معلمش بودم، ۲۰ بهش می‌دادم چون مشکل خرج و مخارج بی‌خودی شب عید رو از دوش مردم برداشته، مشکل آلودگی هوای شهرهای بزرگ رو حل کرده، مردم رو به یاد مرگ انداخته، زن‌هایی که بی‌خود در بازار می‌گشتند و فقط قیمت‌ها رو نگاه می‌کردند رو از بازار جمع کرده، مشکل خانواده‌های فقیر، برای دفن و کفن و ختم رو حل کرده.

| سمیه عبدی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
2024/09/23 03:25:52
Back to Top
HTML Embed Code: