Telegram Web Link
•◇• واکنش سایر سیارات به زمین:
چنین است رسم سرای درشت،
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت

| فاطمه عبدی سعیدی

#کلمات_علیه_کرونا


@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [آرزو]

فرشته گفت: هر آرزویی داشته باشی برایت برآورده می‌کنم! دخترک چشمانش را بست: دوست دارم بابام بیشتر پیشم بمونه، از صبح زود که میره سرکار تا شب که دیر میاد خونه، خیلی دلم براش تنگ می‌شه...
فرشته چوب جادویی را که در دست داشت به سویش نشانه گرفت...
از خواب پرید...صبح شده بود.
از اتاق بیرون رفت. بابا و مامان صبحانه می‌خوردند.
بابا صدای رادیو را بلندتر کرد.
"به علت گسترش ویروس کرونا در سطح شهر، مشاغل زیر تا اطلاع ثانوی تعطیل و..."
دخترک دوید و با خوشحالی روی پای بابا نشست.
چقدر زود آرزویش برآورده شده بود.

| مژگان بهرمن

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [پارتی‌بازی]

اولین علایم که به سراغش آمد سریع گوشی تلفن را برداشت. شماره برادرزن محترم، رئیس بهترین بیمارستان شهر را گرفت. فی‌الفور، یک اتاق را برایش خالی کردند و با بهترین امکانات بیمارستان بستری شد. خِیر برادرزن و امکانات بیمارستان افاقه نکرد و در حال رفتن به آن دنیاست. کسی آن‌جا آشنا ندارد سفارشش را بکند؟

| مریم دوست محمدیان

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [جدال عشق و کرونا]

اسمش را که روی گوشی دیدم سراپای وجودم شوق و لبخند شد. صدای پر انرژی‌اش در اتاق پیچید. گفت: زود انتخاب کن! گزینه یک، دو یا سه؟
گفتم: گزینه سه
گفت: آهان! آموزش فلسفه!
بی‌معطلی و با شیطنتی دوست داشتنی، شروع کرد به شرح و تفسیر جملات سخت فلسفی. چند دقیقه‌ای که گذشت گفتم: می‌دانی این روش می‌تواند یکی از روش‌های شکنجه باشد؟!
- کدام روش؟!
- اینکه پنج صبح همسرت را بیدار کنی و به او آموزش فلسفه بدهی!
- یعنی الان خوشحال نیستی؟
- چرا عزیزم خیلی خوشحالم!
و هر دو خندیدیم به این شوخی‌هایی که شده بود تنها دلخوشی ایام قرنطینه و دوری‌مان!

| صدیقه جاهدی‌فر

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [پارادوکس]

بعد از اتمام قرنطینه،
دیوانه سیگارش را روشن کرد.
فیلسوف سرش را به دیوار کوبید.
مست چای‌ساز را روشن کرد
اما جوان هنوز توی کتابخانه بود و مثل همیشه کتاب نمی‌خواند.

| سیدمرتضی امیری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [خیابانی به رنگ کرونا]

گوشه میدان، جمعیتی کارگر روی لبه جدول به انتظار کار نشسته بودند. چندنفر از آن‌ها زانو به بغل گرفته و انگار تمام غم‌های عالم گوشه‌ی دلشان کز کرده باشد. به فکر فرو رفته بودند. خیابان پر از سکوت بود. پیرمرد با نگاه غمگینی پکی عمیق به سیگار زد و بلند گفت: اردشیر، اردشیر تو که سواد داری رو این تابلو چی نوشته؟اردشیر با بی‌میلی سر چرخاند و گفت: نوشته در خانه بمانید...

| شعله جهانگیری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [ماموریت]

- بریم؟
- بزن بریم.
- پس یه بار دیگه مرور می‌کنیم. من می‌رم سراغ مامور شهرداری
- منم می‌رم دفتر نخست‌وزیر.

| مریم دوست محمدیان

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [تیتر روزنامه]

هوا بارانی بود. مرد رو نیمکت پارک نشسته بود.
روزنامه دستش بود. تیتر روزنامه نوشته بود هشتگ در خانه می‌مانیم. مرد روزنامه را مچاله کرد و با صدای گرفته گفت: چه‌طور در خانه بمانم؛ وقتی کودکم گرسنه است. پول اجاره‌خانه عقب افتاده است. چه‌طور در خانه بمانم؟ وقتی پولی در جیبم ندارم؟!
باران بارید و مرد هم همراه باران زارزار اشک ریخت.

| فرحناز گلناری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• وقتی در خانه را باز کردم، دیدم کرونا ماسک زده و پشت در ایستاده. جرات نمی‌کند وارد خانه شود.
فکر کنم زیادی از وایتکس استفاده کردم.

| فاطمه عبدی سعیدی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [ارزشش را دارد؟]

از نصیحت‌های یک نویسنده:
در خانه بمانید. ممکن است به خاطر چیز بی‌ارزشی کرونا بگیرید اما مجبور شوید چیزهای باارزش زیادی را از دست دهید تا از دستش خلاص شوید.

| الهه ایزدی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [پایان خاص]

همیشه دوست داشت بهترین باشد. خاص باشد. تک باشد. تا جایی که دستش می‌رسید این کار را کرد. تحصیلات بالا، بهترین شغل، بهترین خانه، بهترین ماشین.
پایانش هم خاص شد. دو متر عمیق‌تر، در زمینی پر از آهک هم‌رنگ کفنش. بدون تشییع. بدون مراسم ترحیم.

| مریم دوست محمدیان

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• پدری درحالیکه آهک را برروی قبرهای کنده شده می‌ریخت، به فرزندش فکر می‌کرد که حتی برای آخرین خداحافظی هم نتوانسته بود او را بدرقه کند.

| سینا جعفری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• به مناسبت روز جهانی کتاب و کپی رایت


@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [دوباره...]

فروشنده آخرین جنسش را فروخت.
عکاس آخرین عکسش را گرفت و
کارمند آخرین کارش را انجام داد.
از فردا همه‌چیز به حالت عادی برمی‌گشت و شهر دوباره قرنطینه می‌شد...

| سیدمرتضی امیری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [نان‌آوران]

بچه‌ها کنار مادرشان در آرامش خوابیده‌اند. بی‌سروصدا صندوقچه‌ی خاطراتم را باز می‌کنم. نگاهم به دفتر املای کلاس اوّلم می‌افتد.
"کرونا بد است.
مامان گریه می‌کند.
بابا برای آوردن نان، جان داد.
کرونا خیلی خیلی بد است."

| سیدمرتضی اجلالی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• آلبوم عکس‌ها را یکی یکی ورق می‌زد. اولین عکس از معمّم‌شدن پسرش را بیرون کشید. یادش آمد روز عمامه‌گذاری‌اش، امام فرمان جهاد داد. جای عبا و عمامه، لباس رزم پوشید. بعد از جنگ، قلم دست گرفت تا اینکه داعش حمله کرد. باز هم لباسش را با فرم سپاه عوض کرد. خوزستان که سیل آمد، راهی مناطق آسیب دیده شد.
عکس را به جایش برگرداند و تسبیح خاکی‌اش را دست گرفت. نذر کرده بود پسرش سالم به خانه برگردد. از سرشب با یک گالن ماده‌ی ضدعفونی، برای پاکسازی معابر شهر رفته‌ بود.

| فاطمه اکبری اصل

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [اصلا حواسم نبود]

امروز صبح موقع صبحانه دو فنجان چای ریختم.
اصلا حواسم نبود...
تقریبا دو ماه از آخرین‌باری که دیدمش می‌گذشت.

| سیدمرتضی امیری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [نوشتن]

نوشتن بهترین کارِ دنیاست. می‌توانی در عرض چند ثانیه کرونا را از روی زمین محو کنی و بعد یک نفس راحت بکشی و بخوابی.


| الهه ایزدی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [دانشگاه]

از پشت ویترین ساعتی ظریف انتخاب کرد و به فروشنده گفت آن را کادوپیچ کند...فردای آن روز، برایش روز مهمی بود...عزمش را جزم کرده بود تا حرف دلش را به کسی که عاشقش هست بزند...لابه‌لای جزوه‌‌هایش عاشق شده بود...و هربار به بهانه‌ی جزوه سراغ دخترک را می‌گرفت...اما دریغ...فردایش نرسید...فردا دانشگاه تعطیل شد...و...حال...هرروز به ساعت کادوپیچ نگاه می‌کند...و...صبر...

| رقیه دهقانی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [خلیفه]

جانشین خوبی نیستیم،
اما می‌دانم که تو خدای خوبی هستی.
تسلیم...

| کوروش آسترکی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
2024/09/23 05:16:01
Back to Top
HTML Embed Code: