Telegram Web Link
•◇• دکتر آخرین نسخه‌اش را هم برای بیمارش نوشت.
از فردا دیگر قرار نبود کسی درِ مطب را باز بکند.

| محمود مرادی گمش‌تپه

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• خواب دیدم فرشته‌ای سپیدپوش برای خدا نامه می‌نویسد.
خدا خندید و عید شد...

| لیلا جلینی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• پاسخ تست زندان‌بان مثبت اعلام شد. ماسک زد، و آمد کلید را گذاشت پشت میله‌های زندانی حبس ابد و رفت برای قرنطینه و بستری.
زندانی به کلید دست نزد، رفت گوشهٔ سلولش تا اشک بریزد و برای سلامت زندان‌بان دعا کند.

| دکتر اسماعیل امینی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• زمستان کوله بارش بر دوش بود و داشت می‌رفت که بهار از راه رسید و صدایش زد: ببین برادر جان! حق با تو بود، خانه نشینی مردم، همیشه تقصیر زمستان نیست.

| دکتر اسماعیل امینی

#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ فرشته سفیدپوش

پشت در نفس عمیقی کشیدم وبا لبخند وارد اتاق شدم.
_به به خانم سلمانی! امروز بهترید؟ شنیدم وضعیتتون رو به بهبوده!
میان سرفه‌های پی‌درپی‌‌اش "خوبم" ضعیفی شنیدم.
به سرعت از اتاق خارج شدم و دوان دوان خود را به راهرو رساندم.
اشک هایم سرازیر شد.
صدای زهرا در سرم پیچید "میگن خانم سلمانی دیگه وضعیتش خوب نیست"
باید خودم را جمع‌وجور می‌کردم باید قوی‌تر از قبل می‌شدم. من دیگر آن نرجسی نبودم که با دیدن خونریزی دچار افت فشار می‌شد، من دیگر از مُرده و حتی مُردن هم نمی‌ترسیدم.
من، نرجس خانعلی‌زاده ۲۵ساله شاید روزی که این جملات را به خودم می‌گفتم فکرش را هم نمی‌کردم که روزی از من بعنوان نخستین پرستار قربانی کروناویروس در ایران یاد شود.

| انیسه بامدی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ می‌خواهم زنده بمانی

مادربزرگ روی تخت دراز کشیده بود. رادیوی قدیمی‌اش را کنار دستش گذاشته بود و به صحبت‌های کارشناس گوش می‌داد. کارشناس در مورد درصد بستری و مرگ و میر افراد صحبت می‌کرد. از جا برخاستم و رادیو را خاموش کردم. مادربزرگ اخم کرد و گفت: چرا خاموش کردی؟
گفتم: بیا باهم حرف بزنیم. دلم برای خاطراتت تنگ شده.
رادیو را روشن کرد و گفت: بذار گوش بدم بعد.
حرف‌های کارشناس که تمام شد خدا را شکر کرد.
پرسیدم: چرا شکر؟
لبخندی زد و گفت: می‌گه فقط پیرها و مریض‌ها می‌میرن. نگران شما بودم.

| راضیه سلیمی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ چهارشنبه‌سوریِ کرونایی

در آشپزخانه مشغول پختن شام بود.
ویروس کرونا ذهنش را بدجور به هم ریخته بود.
مدارس تعطیل شده بود و پسرش ۳ هفته درخانه مانده بود. چهارشنبه آخر سال نزدیک بود، می‌خواست مثل بقیه بچه‌ها از روی آتش بپرد و ترقه بترکاند.
داشت کتلت‌ها را زیر و رو می‌کرد، تصمیم گرفت با پسرش صادق باشد. او را صدا کرد و گفت: امسال به خاطر کرونا نمی‌تونیم ترقه بخریم، پولشو می‌دم به خودت هرچی دلت خواست بخر.
پسر سرش را خاراند و گفت: مامان! می‌شه واسه بچه‌های گل فروش سر چهارراه ماسک و دستکش بخریم؟
اشکش در ماهی‌تابه چکید و جیزی کرد، پاسخ داد: حتما مامان.

| الهه دانشمند

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• خنده‌هایش را دوست داشتم
هر بار که با گل سرخی در انتظار باز شدن در بود.
اما آن روز!
با تکرار صدای زنگ،
قلب هراسانم فریاد می‌زد ناقوس مرگ را می‌نوازد.
ناگهان سرفه
و بی‌وقفه سکوت
و او سال‌هاست با گل سرخ منتظر است...

| نفیسه ملک‌لو

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• عینکش را برداشت و چرخ خیاطی را از برق کشید. بسته را برداشت، لباس‌هایش را پوشید و رفت. به هر رهگذری با آرزوی سلامتی یک ماسکِ دست‌دوز می‌داد. بهترین هدیه‌ی روز پدر در نظرش همین بود.
نمیخواست فرد دیگری هم پدرش را از دست بدهد.

| نرگس اخگری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• برگه‌ای که در دست داشت باز کرد. لبخندی زد. سال‌ها خدمت صادقانه و حالا به وقت بازنشستگی...
پچ پچ‌هایی که به گوشش می‌رسید عجیب بود.
مهمان ناخوانده‌ای داشتند که باید بیرونش می‌کردند.
صدای زنگ موبایلش را شنید. سیما بود:
_باباجون کی میای خونه؟ امشب جشن داریم‌ها.
_منتظرم نباشید بابا. این‌بار مهمون حبیب خدا نیست. جنگه، جنگ.
تلفن را قطع کرد. برگه را پاره کرد و سرکارش برگشت.

| الهام ویسمه

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• در را باز کردم.
+ سلام آقا تقی، بفرمایید تو.
- ممنون پسرم، تو خونه یه کم مواد ضدعفونی کننده داشتم، گفتم تو این اوضاع بین همسایه‌ها تقسیم کنم. بفرمایید این هم سهم شما.
+ خیلی لطف کردید ممنونم... به آشپزخانه برگشتم و جعبه الکل‌ را برداشتم تا به داروخانه سر کوچه برگردانم.

| محمد قریشی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• دختر چهارسالم بهانه می‌گرفت. بردمش خونه زهرا خانم همسایمون تا با دخترش بازی کنه. برگشتیم خونه. پدرش تازه از راه رسیده بود. دخترم می‌دونست پدر این روزها از بیرون رفتن ما ناراحت می‌شه. برای همین گفت: بابا من و مامان زود رفتیم و اومدیم.
کرونا مارو ندید که بگیره.

| سوده بروجردی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• - پسرم بزن اخبار ساعت ۲۱.
گوینده: به گفته سخنگوی شرکت پالایش و پخش، ۶۰ لیتر بنزین سهمیه سفر بهاری که به علت شیوع ویروس کرونا لغو شده بود فردا به حساب کارت سوخت واریز خواهد شد و قابل استفاده خواهد بود.

| محمد شفیعی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• در ماشینو محکم بستم.
یعنی از دستم در رفت..
سرد بود بیرون اخه .. بارون می‌زد.
راننده از تو آینه چشم غره‌ی مشتی تحویلم داد.
صدای رادیو رو بلند کرد:
"متاسفانه آمار مبتلایان به کرونا روند صعودی..."
به آقایی که کنارش نشسته بود گفت: "یعنی ملت فاتحه خوندن به زندگی!
بابا یه ذره رعایت کن.. یه ذره بهداشت.. یه هفته نرو ددر دودور .. بابا یه کم آدم باشین..
مهربون باشین..
رحم کنین بهم ..
دیگه رسیدیم به ته دیگِ این دنیا.. "
از تو آینه نگاهش به نگاهم گره خورد..
"مهربون باشین..." لبخند قاطی خجالت تحویلم داد..
بارون میزد.. اما هنوز بیرون خیلی سرده ... خیلی.

| عطیه یوسفی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• مسابقه داستانکِ #کلمات_علیه_کرونا

انتشار روزانه آثار تایید شده در صفحه‌ی اینستاگرام و کانال تلگرام نشرسرای خودنویس
با ما همراه باشید و دوستان خودتون رو به این مسابقه دعوت کنید 🍀

📱 instagram.com/khodnevis99

@khodnevis_ir
•◇• پدر با نگرانی: کرونا بدجور تلفات داده، باید در خونه بمونیم. خدا بهمون رحم کنه.
مادر، در حالی که بغض کرده بود گفت: خدایا به همه ما رحم کنه.
پدربزرگ در حالی که کتاب شاهنامه را می‌بست با خنده گفت: به خدا توکل کنید. در ضمن از امروز شاهنامه‌خوانی داریم.
همگی لبخند زدند با کمی دلهره، ولی انگار اولین‌بار بود اینجوری دورهم یکدیگر را می‌دیدند.

| علی ابراهیمی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ قاتل مادرجان

مادرجان بزرگ خانواده بود. همه احترام خاصی برایش قائل بودند. آخر هفته‌ها همه در خانه‌اش جمع می‌شدند و نوه‌ها یکی یکی به دست بوسی‌اش می‌رفتند.
آن سال می‌گفتند کرونا آمده.
می‌گفتند نباید به خانه‌ی مادرجان برویم.
آخر مگر می‌شد؟!
پس حرمت بزرگتری چه می‌شد؟!
این رسم چندین ساله‌ی ما بود و مادرجان چشم انتظار نوه‌هایش…
برادرم می‌گفت: کرونا که برای ما نیست. برای شهرهای پرجمعیت و سردسیر است، اینجا هم که هوا گرم است و جمعیت کم، مگر می‌شود به همین راحتی کسی کرونا بگیرد؟!
آخر هفته همه به دست‌بوسی مادرجان رفتند.
و چندروز بعد
همه باهم برسر مزارش می‌گریستند.
راستی قاتل مادرجان که بود؟

| انیسه بامدی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• نمی‌دونم کِی، چرا و چجوری متولد شدم.
اولین چیزهایی که یادم میاد روزهای سرد زمستونیه.
اسمم مثل بمب پیچیده بود.
همه‌چی رو بهم زده بودم.
دیگه دوست‌ها دست همدیگه رو فشار نمی‌دادن.
دیگه مردم منتظر مهمون که نبودن هیچ، خدا خدا می‌کردن کسی نیاد پیششون.
جونِ دکترهایی رو که سال‌ها تلاش و شب نخوابی کردن گرفتم.
جونِ آدما رو گرفتم.
ولی منم کم‌کم با افسردگیه آدما افسرده شدم.
دیگه اون کرونای شاد نبودم.
من بد نبودم.
ضعیف بودم.
ولی هیچ‌کس نمی‌دونست باید با من چجوری برخورد کنه.
یعنی من هیچ خاصیت مثبت دیگه‌ای نداشتم؟!

| ماندانا غریبوند

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• مسابقه داستانکِ #کلمات_علیه_کرونا

دوستانِ عزیز، تایید و انتشار داستانک‌های شما در صفحه‌ی اینستاگرام و کانال تلگرام نشرسرای خودنویس،
۱ الی ۲ روز زمان می‌بره. لطفا صبور باشید.

ممنونیم از همراهی شما 🍀

@khodnevis_ir
•◇• گزارشِ خبرگزاری مهر از مسابقه داستانک‌نویسیِ #کلمات_علیه_کرونا

[نشر سرای خودنویس مسابقه داستانک‌نویسی «کلمات علیه کرونا» را برگزار می‌کند. ۳۰ فروردین ۹۹ آخرین مهلت ارسال آثار است و سه نفر برگزیده، جوایز نقدی دریافت می‌کنند.]

📱خواندن کامل گزارش در لینک زیر 👇

https://mehrnews.com/xRvzR

@khodnevis_ir
2024/09/26 21:54:59
Back to Top
HTML Embed Code: