•◇• از آزمایشگاه دوان دوان فرار کرد. همه فکر کردند از ترس است اما وقتی جسدش را در کتابخانه پیدا کردند، علت فرارش مشخص شده بود.
در دست راستش وصیت نامه یک خطیاش بود.
نوشته بود:
واکسن کرونا از جنس کلمات است.
| ایمان خاقانیزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
در دست راستش وصیت نامه یک خطیاش بود.
نوشته بود:
واکسن کرونا از جنس کلمات است.
| ایمان خاقانیزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• اخبار مدام از کرونا میگفت؛
از اینکه نفست تنگ میشه، سرفههات خشک میشه، تنت یهویی داغ میشه و گر میگیری....
یادم افتاد چندساله که هرموقع بهت فکر میکنم نفسم تنگ میشه هی خشک خشک سرفه میکنم بغضم نترکه...
تنم یهویی داغ میشه و گر میگیره. میگم نکنه این ورپریده دست سازِ خودت بود؟
یه ویروس میاد آدم اینطوری میشه بهش میگن کرونا،
بعضیام میذارن میرن آدم اینطوری میشه اسمشو چی بذاریم؟ مثلا بذاریم رفتنا؟؟
یا کو اونا؟؟
| الهام ویسمه
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
از اینکه نفست تنگ میشه، سرفههات خشک میشه، تنت یهویی داغ میشه و گر میگیری....
یادم افتاد چندساله که هرموقع بهت فکر میکنم نفسم تنگ میشه هی خشک خشک سرفه میکنم بغضم نترکه...
تنم یهویی داغ میشه و گر میگیره. میگم نکنه این ورپریده دست سازِ خودت بود؟
یه ویروس میاد آدم اینطوری میشه بهش میگن کرونا،
بعضیام میذارن میرن آدم اینطوری میشه اسمشو چی بذاریم؟ مثلا بذاریم رفتنا؟؟
یا کو اونا؟؟
| الهام ویسمه
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• تصویر گرفته و خسته وزیر دوباره در قاب تلویزیون نمایان شد.
حجم انبوه "در خانه میمانم" که مدام از زیر تلویزیون تندی میدوید و دوباره تکرار میشد کفریم میکرد.
وزیر همچنان داشت التماس میکرد که در خانه بمانید.
کانال را عوض کردم...
مسئولی داشت فاز جدیدی از جاده شمال را افتتاح میکرد!
| حامد مولوی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
حجم انبوه "در خانه میمانم" که مدام از زیر تلویزیون تندی میدوید و دوباره تکرار میشد کفریم میکرد.
وزیر همچنان داشت التماس میکرد که در خانه بمانید.
کانال را عوض کردم...
مسئولی داشت فاز جدیدی از جاده شمال را افتتاح میکرد!
| حامد مولوی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• مسابقه داستانکِ #کلمات_علیه_کرونا
شرکتکنندگان عزیز،
شما میتوانید در صفحهی اینستاگرام نشرسرای خودنویس هم شاهدِ انتشار داستانکهای خود باشید. ما صفحهی اینستاگرام هر شرکتکننده را هم در پستِ اثرش، تگ میکنیم.
میتوانید اثر خود را در صفحهی شخصیتان به اشتراک بگذارید.
ممنون از همراهی شما 🍀
@khodnevis_ir
شرکتکنندگان عزیز،
شما میتوانید در صفحهی اینستاگرام نشرسرای خودنویس هم شاهدِ انتشار داستانکهای خود باشید. ما صفحهی اینستاگرام هر شرکتکننده را هم در پستِ اثرش، تگ میکنیم.
میتوانید اثر خود را در صفحهی شخصیتان به اشتراک بگذارید.
ممنون از همراهی شما 🍀
@khodnevis_ir
•◇• دخترک آدامس فروش گوشهای از خیابان ایستاده بود و التماس میکرد تا بسته آدامسی از او خریداری شود. نگران به سمتش رفتم و گفتم:
_ دخترم تو الان باید خونه باشی با این اوضاع کرونا! اصلا میدونی کرونا چیه؟
سرش را بالا کرد و با لبخند گفت:
_ کرونا مهربونه، به ما بچهها کاری نداره، میدونه که مجبورم پول دربیارم.
از داخل کیفم ماسک و دستکشی درآوردم و بهش دادم و گفتم:
_ پس مواظب خودت باش.
| رویا کیانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
_ دخترم تو الان باید خونه باشی با این اوضاع کرونا! اصلا میدونی کرونا چیه؟
سرش را بالا کرد و با لبخند گفت:
_ کرونا مهربونه، به ما بچهها کاری نداره، میدونه که مجبورم پول دربیارم.
از داخل کیفم ماسک و دستکشی درآوردم و بهش دادم و گفتم:
_ پس مواظب خودت باش.
| رویا کیانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• گوشهای از محوطه پادگان قم، تکیه به تیر چراغ برقی نشسته و زیر نوری باریک و تک خطی، پوتینهایش را با واکس برق میاندازد.
قول داده آخر هفته را برگردد اهواز، دوتایی بروند لشکرآباد، فلافل بخورند با ترشی محلی و بعد هم بروند لب کارون سلفی بگیرند و بگذارند توی اینستاگرام.
یک نفر توی سالن غذاخوری داد زد:
بدبخت شدیم! دو نفر در قم کرونا داشتند.
چلقی قاشق از دست همهشان میافتد.
نشسته زیر همان نور تکخطی چراغ گوشه محوطه و زیر لب آواز دشتی میخواند؛
قرار آخر هفته.
بیواهمه از فریاد فرمانده که: قوی باش سرباز! گوشه چشمشتر میشود.
| سیده زهرا حسینی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
قول داده آخر هفته را برگردد اهواز، دوتایی بروند لشکرآباد، فلافل بخورند با ترشی محلی و بعد هم بروند لب کارون سلفی بگیرند و بگذارند توی اینستاگرام.
یک نفر توی سالن غذاخوری داد زد:
بدبخت شدیم! دو نفر در قم کرونا داشتند.
چلقی قاشق از دست همهشان میافتد.
نشسته زیر همان نور تکخطی چراغ گوشه محوطه و زیر لب آواز دشتی میخواند؛
قرار آخر هفته.
بیواهمه از فریاد فرمانده که: قوی باش سرباز! گوشه چشمشتر میشود.
| سیده زهرا حسینی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• شلنگ را برداشت و شروع کرد به ضدعفونی کردن معابر.
یک دستی سخت بود، تنفسش زیر ماسک سختتر میشد، اما ادامه میداد!
باخنده میگفت: ما از دست صدام و توپ و تفنگش قسر در رفتیم، این میکروسکوپی که چیزی نیست کاکو..
| نرگس اخگری
@khodnevis_ir
یک دستی سخت بود، تنفسش زیر ماسک سختتر میشد، اما ادامه میداد!
باخنده میگفت: ما از دست صدام و توپ و تفنگش قسر در رفتیم، این میکروسکوپی که چیزی نیست کاکو..
| نرگس اخگری
@khodnevis_ir
•◇• فرارسیدن سال ۱۳۹۹ به همهی شما همراهانِ عزیزِ خودنویس، مبارک 🌱
برای همه آرزوی سلامتی و سرزندگی و حرکتها و موفقیتهای پربرکت آرزو داریم.
📚 بیایید باهم قراری بگذاریم که در این سال بیشتر بخوانیم. دوستیمان با کتابها را صمیمیتر و عمیقتر کنیم.
و امیدواریم نشرسرای خودنویس در مسیرِ تولید محتوای عمیق با مشارکت مردم، روزبهروز موفقتر پیش برود.
[عیدتان مبارک]
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
برای همه آرزوی سلامتی و سرزندگی و حرکتها و موفقیتهای پربرکت آرزو داریم.
📚 بیایید باهم قراری بگذاریم که در این سال بیشتر بخوانیم. دوستیمان با کتابها را صمیمیتر و عمیقتر کنیم.
و امیدواریم نشرسرای خودنویس در مسیرِ تولید محتوای عمیق با مشارکت مردم، روزبهروز موفقتر پیش برود.
[عیدتان مبارک]
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• اردیبهشت بود. فهمیدم ام اس دارم.
دنیا برایم خراب شد. نگران دخترم بودم که آینده او با مادر مریض چه می شود.
با صحبتهای دکتر امیدوار شدم.
تا کرونا آمد. بخاطر ضعف سیستم ایمنی خودم را در خانه قرنطینه کردم و از دخترم و همسرم بیشتر مراقبت میکردم، تا اینکه همسرم گفت: تو از ترس جان خودت ما را قرنطینه کردی.
قلبم شکسته بود از اینکه همهی این سالها نگران آینده او و دخترم بودم.
کرونا روی دیگر انسانهای همدل و همراه را نشان میدهد. روی خودخواهی آنها را...
| سارا مقدم
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
دنیا برایم خراب شد. نگران دخترم بودم که آینده او با مادر مریض چه می شود.
با صحبتهای دکتر امیدوار شدم.
تا کرونا آمد. بخاطر ضعف سیستم ایمنی خودم را در خانه قرنطینه کردم و از دخترم و همسرم بیشتر مراقبت میکردم، تا اینکه همسرم گفت: تو از ترس جان خودت ما را قرنطینه کردی.
قلبم شکسته بود از اینکه همهی این سالها نگران آینده او و دخترم بودم.
کرونا روی دیگر انسانهای همدل و همراه را نشان میدهد. روی خودخواهی آنها را...
| سارا مقدم
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ نفس
"حاجی شما دیگه چرا؟! مگه کیفهای قرمز مجلسی به دستتون نرسید؟!" میخواست جوابش را بدهد که سرفه امانش را برید. جوانک سپیدپوش رفت و تنها ماسک باقی ماندهاش را آورد. با یک حرکت، گوشهای پیرمرد آشنا شدند.
قلاب بندهای ماسک فیلتردار!
"حاجی! یک یک مساوی! ۲۲ سال پیش بمباران سردشت! ماسکت را همان روز پیشم به ودیعه گذاشتی و سوغات جنگ را تنها تنها خوردی"
پیرمرد حالا آرامتر از قبل صورتش را از بند ماسک رها کرد و حرفهای تکهتکهاش را به گوش دکتر رساند: "طرفت را اشتباه گرفتی جوان! این امانتیها تنهایی از گلوی ما پایین نمیرود! من همان حاجی ۲۲ سال پیشِ جنگم!"
| لطیفه سادات مرتضوی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
"حاجی شما دیگه چرا؟! مگه کیفهای قرمز مجلسی به دستتون نرسید؟!" میخواست جوابش را بدهد که سرفه امانش را برید. جوانک سپیدپوش رفت و تنها ماسک باقی ماندهاش را آورد. با یک حرکت، گوشهای پیرمرد آشنا شدند.
قلاب بندهای ماسک فیلتردار!
"حاجی! یک یک مساوی! ۲۲ سال پیش بمباران سردشت! ماسکت را همان روز پیشم به ودیعه گذاشتی و سوغات جنگ را تنها تنها خوردی"
پیرمرد حالا آرامتر از قبل صورتش را از بند ماسک رها کرد و حرفهای تکهتکهاش را به گوش دکتر رساند: "طرفت را اشتباه گرفتی جوان! این امانتیها تنهایی از گلوی ما پایین نمیرود! من همان حاجی ۲۲ سال پیشِ جنگم!"
| لطیفه سادات مرتضوی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• خسته که میشد چشمهایش را میبست و به دوقلوهایش فکر میکرد که وقتی به دنیا بیایند لباسهای شبیه هم تنشان کند و توی چهرهشان زل بزند و شاید فرقی پیدا کند و با ذوق به همسرش نشان دهد.
اما حالا پشت در اتاق آی سی یو، بستن چشمها هم خستگیاش را نمیپراند.
صدای سرفههای خشک و ممتد همسرش میپیچید توی سرش و چهره سرخ تبآلودش از جلوی چشمهایش محو نمیشد.
خبر که رسید بغض چنگ انداخت به گلویش. خودش را رساند به حیاط پشتی بیمارستان. نشست، چشمانش را بست و خودش را در عبایش مچاله کرد.
هنوز نظافت چند مریض مانده بود و تیکشیدن اتاقهای طبقه همکف.
| مولود توکلی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
اما حالا پشت در اتاق آی سی یو، بستن چشمها هم خستگیاش را نمیپراند.
صدای سرفههای خشک و ممتد همسرش میپیچید توی سرش و چهره سرخ تبآلودش از جلوی چشمهایش محو نمیشد.
خبر که رسید بغض چنگ انداخت به گلویش. خودش را رساند به حیاط پشتی بیمارستان. نشست، چشمانش را بست و خودش را در عبایش مچاله کرد.
هنوز نظافت چند مریض مانده بود و تیکشیدن اتاقهای طبقه همکف.
| مولود توکلی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• چند روز است که مردهام.
اینجا همه چشم انتظارند.
میگویند این روزهاست که هدیه پشت هدیه میرسد.
یادم آمد شب جمعه آخر سال را میگویند.
دیر یا زود میفهمیدند. خبر را که گفتم چهرههایشان درهم رفت.
همه نگران مهمانهای ناخوانده شدند.
| زهرا کلهری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
اینجا همه چشم انتظارند.
میگویند این روزهاست که هدیه پشت هدیه میرسد.
یادم آمد شب جمعه آخر سال را میگویند.
دیر یا زود میفهمیدند. خبر را که گفتم چهرههایشان درهم رفت.
همه نگران مهمانهای ناخوانده شدند.
| زهرا کلهری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• +نرو
- مگه میشه؟ نرم! من یه سربازم.
+ سربازها روپوش سفید نمیپوشن.
- اما الان یه سربازم با روپوش سفید.
+ خستت میکنن میکشنت.
- ولی باید برم تا خسته نشن، کشته نشن..
+ نگرانم.
- نگران نباش. قول میدم زود جنگ رو تموم کنم برگردم پیش بچهها. تو فقط توی خونه بمون.
| فاطمه محمدزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
- مگه میشه؟ نرم! من یه سربازم.
+ سربازها روپوش سفید نمیپوشن.
- اما الان یه سربازم با روپوش سفید.
+ خستت میکنن میکشنت.
- ولی باید برم تا خسته نشن، کشته نشن..
+ نگرانم.
- نگران نباش. قول میدم زود جنگ رو تموم کنم برگردم پیش بچهها. تو فقط توی خونه بمون.
| فاطمه محمدزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• همسایهی روبهرویمان یکهفتهای میشود که یکریز ویولن میزند، موسیقی از طبقهی بیستم روی شکوفههای درختها میریزد و از آنجا به سمت خیابان چکه میکند. کاش من هم موسیقی میشدم و میتوانستم مدتی را در خیابان پرسه بزنم. نترسم از اینکه بیمار شوم، بهجایی دست بزنم و ویروس را مثل باری اضافه با خودم به داخل آپارتمان بکشم. حالا که کسی بویِ عید را نمیشنود کاش موسیقی میشدم و لب پنجرهشان مینشستم و میگفتم:
«شکوفهها را یادت نرود، امسال بیشتر دلتنگِ نگاهت هستند.»
| محمد بلوچی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
«شکوفهها را یادت نرود، امسال بیشتر دلتنگِ نگاهت هستند.»
| محمد بلوچی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ شهردار شهر پارچهای
شهر پارچهایشو خیلی دوست داشت. شهر شلوغ و پرهیاهو با ماشینهای کوچک رنگی و شهروندهای عروسکی. بعد از مراسم شب یلدا که با چرخ دستی صورتیش به عروسکها انار و لبو میفروختٰٰ، در فکر اجرای قاشق زنی چهارشنبه سوری برای شهر کوچکش بود.
آخرین سهشنبه رسید ولی از دفتر رنگ آمیزیش جدا نمیشد.
سراغ مراسم شهر رو گرفتم. گفت: یکی از عروسکهام کرونا گرفته، داره استراحت میکنه. شهر رو انداختم ماشین لباسشویی با اون مایع که بو میده بشورتش. بقیه عروسکها و ماشینها تو جعبه هاشونن. مسابقه نقاشی گذاشتم حوصلمون سرنره.
| نفیسه ملکلو
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
شهر پارچهایشو خیلی دوست داشت. شهر شلوغ و پرهیاهو با ماشینهای کوچک رنگی و شهروندهای عروسکی. بعد از مراسم شب یلدا که با چرخ دستی صورتیش به عروسکها انار و لبو میفروختٰٰ، در فکر اجرای قاشق زنی چهارشنبه سوری برای شهر کوچکش بود.
آخرین سهشنبه رسید ولی از دفتر رنگ آمیزیش جدا نمیشد.
سراغ مراسم شهر رو گرفتم. گفت: یکی از عروسکهام کرونا گرفته، داره استراحت میکنه. شهر رو انداختم ماشین لباسشویی با اون مایع که بو میده بشورتش. بقیه عروسکها و ماشینها تو جعبه هاشونن. مسابقه نقاشی گذاشتم حوصلمون سرنره.
| نفیسه ملکلو
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• سفره هفت سین را چیدهایم جلوی آینه. من، برادرم، مادرم.
سینهای هفت سین را میشمرم، سه سین کم است.
برادرم این پا و آن پا میکند و آخر دست میگوید: حیفه، فقط همین یک روز عیده. بذار برم بیرون جورشون کنم.
لبخند میزنم و میگویم: نه، اون سه سین باقی مونده رو با سین سلامتی خودمون کامل میکنیم.
| صبا ناصری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
سینهای هفت سین را میشمرم، سه سین کم است.
برادرم این پا و آن پا میکند و آخر دست میگوید: حیفه، فقط همین یک روز عیده. بذار برم بیرون جورشون کنم.
لبخند میزنم و میگویم: نه، اون سه سین باقی مونده رو با سین سلامتی خودمون کامل میکنیم.
| صبا ناصری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ کتاب اول دبستان
اُ مثل اُمید
ب مثل بابا
پ مثل پرستار
ش مثل شکست
ک مثل کرونا
پدر با اُمید و با کمک پرستار، کرونا را شکست داد.
| رویا کیانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
اُ مثل اُمید
ب مثل بابا
پ مثل پرستار
ش مثل شکست
ک مثل کرونا
پدر با اُمید و با کمک پرستار، کرونا را شکست داد.
| رویا کیانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• حاج خانم سفرهی گل قرمزش رو پهن کرد و از داخل یخچال یک تکه نان آورد و روی گاز گرم کرد. او عادت به خوردن نان کهنه نداشت، مقداری پنیر هم آورد و در بشقاب گذاشت. پنیر تقریبا آخرین چیزی بود که داشت، نه پولی و نه مواد غذایی. او دیابت داشت و نمیتوانست به بانک برود و حقوقش را بگیرد.
سوپری محل او را می شناخت و از وضعیتش خبر داشت پس دست به کار شد و مایحتاج یک ماه پیرزن را آماده کرد و جلوی درب خانهی او برد و دل پیرزن دوباره به زندگی گرم شد.
| سیما صالحی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
سوپری محل او را می شناخت و از وضعیتش خبر داشت پس دست به کار شد و مایحتاج یک ماه پیرزن را آماده کرد و جلوی درب خانهی او برد و دل پیرزن دوباره به زندگی گرم شد.
| سیما صالحی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• استکان چای تازه دم رو مقابلم گذاشتم و با حسرت بو کشیدم. چقدر اون روزها احساس بدبختی میکردم که مجبور بودم شلوغی جمع خانوادگی رو به زور مادرم، پنجشنبه شبها، منزل خانمجان تحمل کنم.
کرونا! تو با تمام بدیهایت به من آموختی که خوشبختی، همان خوردن چای جوشیدهی خانمجان در آن شلوغی بود.
| رویا کیانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
کرونا! تو با تمام بدیهایت به من آموختی که خوشبختی، همان خوردن چای جوشیدهی خانمجان در آن شلوغی بود.
| رویا کیانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• پیرمرد دستفروش، دلش برای دیدن مسافران هر روز مترو تنگ شده بود.
اما خیال صاحبخانه آزارش میداد.
| محمود مرادی گمش تپه
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
اما خیال صاحبخانه آزارش میداد.
| محمود مرادی گمش تپه
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir