Telegram Web Link
•◇• شب که شد، پدر باز هم آرام در را بست و رفت.
حمید بغض کرد، باید دعای دیگری می‌کرد.
مدت‌ها پیش، وقتی خستگی پدر را دیده بود، از خدایش خواسته بود کاری کند که مردم در خانه بمانند تا پدرش مجبور نباشد،
با سرفه‌های خشک، اینقدر خیابان‌ها را آرام آرام جارو کند.

| لیلا مدرس‌پور

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [ما]

صورت هردوتایمان را ماسک، قرمز کرده‌ بود. بدن‌هایمان، به خاطر لباس‌ها داغ داغ بودند. در دست‌های من قرآن بود و بر گردن او، صلیب.
و این مرا یاد سال‌های دفاع می‌انداخت.
آن‌وقت‌ها که از هر دین و ملیتی، برای عشق می‌جنگیدند، برای خدا...

| مریم قنبرنژاد

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• دوست داشتم جاودان بشم ولی ترکیبی از جاه طلبي زياد و تلاش ناكافي و ترس از شکست کار دستم داد.
چخوف نترسيد و به خواسته‌اش رسيد. جاودان شد بين نويسنده‌ها.
همونطور که داستایفسکی همونطور که تولستوی.
خودمو گول زدم. پروژه انسانمو عقب انداختم با اين توجيه كه صبر مي‌كنم براي عصر بي رقيب‌تر. آنفولانزاي اسپانيايي، رفیق و رقیبم، بالاي ٥٠ ميليون قرباني گرفت قرن بيست.
اونوقت من؟ بعد اين همه تلاش و سگ دو زدن شدم يه ويروس درجه دو با ٤٢٠٠٠ نفر كشته تا اینجا. چاره‌اي ندارم. نبايد جا بزنم. قبل از ريشه‌كني كه نبايد مُرد.

| محمد لطفی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [روزی که زیر باران قدم بزنیم، نزدیک است]

تماس تصویری را قطع می‌کند.
اشکی را که روی گونه‌اش غلتیده با دستمال پاک می‌کند؛ ذوق دیدار با پدر، مادر و خواهر و شنیدن خاله برای اولین‌بار از خواهرزاده‌اش، لبخندی بر لبانش می‌نشاند.
گوشی را کنار می‌گذارد و دست‌هایش را ضدعفونی می‌کند. صدای باران بهاری توجه‌اش را جلب می‌کند. لیوان چای را از روی میز برمی‌دارد و به سمت پنجره می‌رود.
نگاهش به باران است، با خود می‌گوید: «روزی که زیر باران قدم بزنیم، نزدیک است.»
نفس عمیقی می‌کشد و مقداری از چای می‌نوشد.

| فاطمه‌زهرا شمسایی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [کرونا به‌در]

- مامان! امسال کجا می‌ریم تا سیزده رو به‌در کنیم؟
- خونه می‌مونیم تا کرونا رو به‌در کنیم، پسرم.

| رویا کیانی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• - متاسفانه صندلی‌های خالی، داوطلبانی هستند که چندماه پیش در اثر کرونا از بین ما رفتند.
روحشان قرین رحمت الهی.

حسینی بای، خبرنگار واحد مرکزی خبر، کنکور ۹۹

| محمدحسین امیری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• دهان‌ها زیر ماسک بودند،
چشم‌ها مانده بودند و صداقت!

| نرگس اخگری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [لباس عید]

دخترک که لباس‌های عید جورواجور دختر همسایه رو دیده بود با چهره‌ای غم‌آلود به مادرش گفت: پس کی لباس عید می‌خریم؟
مادر که مشغول حساب و کتاب اقساطش بود با نگاه به تلویزیون، چشماش برقی زد و با خوشحالی گفت: بعد رفتن کرونا!

| شهربانو حسینی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• دختر سرفه کرد.
مدیر در حالی‌که دختر را به سمت اتاق قرنطینه می‌فرستاد گفت: از این به بعد هرکس سرفه کنه باید بره اتاق قرنطینه.
پسری آن طرف‌تر چند سرفه محکم کرد و به سمت اتاق راه افتاد.
مدیر: هوی کجا! اتاق قرنطینه پسرا اون طرفه.

| سیدمحمدکاظم امیرحیدری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• می‌بینی حاجی؟
دم همون مغازه‌ای که تو این اوضاع شب و روز بازش می‌کرد تا چکاشو پاس کنه و اجاره‌شو بده، اعلامیه‌شو چسبوندن!
یعنی این بلا حقمونه؟!

| الهه صادقی‌زاد

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [خط مقدم]

از بلندگوهای مسجد اعلام کردند وضعیت قرمز است، در خانه‌هایتان پناه بگیرید.
در گوشم نجوا شد؛ باید به خط مقدم بروی، همکارت در شیفت بعد دیگر نیست.

| فرانک صالحی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [روزهای بی‌قرار]

شب عید پدرشوهر و عمویم فوت کردند.
بی‌قرار شدیم برای رفتن،
کرونا راه‌ها را بسته بود.
امروز هنوز منتظریم کرونا برود ما برویم،
فقط برای فاتحه بر سنگ سیاه سردی!

| سوسن رحمانی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [کرونای میکروسکوپی]

پسر: مامان چجوری یه ویروسی که با میکروسکوپ‌های پیشرفته هم به سختی دیده می‌شه این همه آدم رو میکشه؟
مادر: تقصیر ماست که تو همون چین جلوشو نگرفتیم.
پسر: آخه کرونا...
مادر حرف پسرش را قطع می‌کند و می‌گوید: دیگه ادامه نده، از مسیر سفر لذت ببر.

| نازنین زهرا امیدی| ۱۲/۵ ساله

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [جایزه]

اسمش را صدا می‌زنند تا روی سن برود و جایزه‌اش را بگیرد.
با خیال راحت با هیئت داوران دست می‌دهد.
یکی از داوران جلو می‌آید و می‌گوید: این هم جایزه شما یک دستگاه سلامتی با دیپلم افتخارِ در خانه ماندن.
حضار برایش دست می‌زنند و او تعظیم می‌کند.

| سارا ملاعباسی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• - از بس تو خونه موندیم پوسیدیم!
- تقصیر منه! کاش زودتر کرونا می‌گرفتی.

| الهه تاجمیر ریاحی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [عیدی]

سلام
عیدت مبارک
یه شماره کارت بفرست.
عیدی بچه‌ها رو واریز کنم!

| احمد نوری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• صدای چرخ خیاطی در هیاهوی صدای جوانانی که در حال پر کردن بطری‌های کوچک و بزرگ مواد ضدعفونی کننده هستند، گم می‌شود.
حاج خانم از اتاق بیرون می‌آید و می‌گوید: حاجی پول بده برای پارچه.
نگاهی به کیف پول خالیش می‌اندازد.
حاج خانم دوباره می‌گوید: این ماسک‌ها خیلی کمه، باید پارچه بخریم!
عمامه‌اش را از سر برمی‌دارد و به حاج‌خانم‌ می‌دهد و می‌گوید: فعلا این ۵ متر را داشته باشید مابقیش هم خدا می‌رسونه...

| زینب گلستانی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• - اون کلنگ رو بده به من
+ بیا
- ای بابا! با این نمی‌شه برو چکش برقی رو بیار
+ آره این بهتره.
- نوچ، با اینم نمی‌شه، ببین TNT داریم؟
+ بابا خودتو خسته نکن! این خانمِ هر ۱۰ دقیقه یکبار، ۳۰ ثانیه دستاشو با مایع دستشویی، می‌شوره. زورمون نمی‌رسه بهش...
- حتی TNT؟
۳۰ ثانیه‌ای جدید، شروع شد.

| زینب آزاد

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• دو برادر دارم که سال‌هاست به‌خاطر مشکل عضلانی خونه‌نشین‌اند. وقتی تمام مردم جهان از خونه‌نشینی شکایت می‌کردن و منم با خودم می‌گفتم کرونا عیدمون رو خراب کرد، برادرم حرف خوبی زد گفت: کرونا رو شکست بدین انتقام ما خونه‌نشینا رو بگیرین، ما مشکلمون بزرگتره ولی امیدمون به خداست، کرونا که دیگه چیزی نیست.
کرونا، بخاطر داداشامم که شده خونه‌نشینی رو انتخاب می‌کنم تو رو از رو می‌برم!

| هاجر اسلامی‌پور

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• دخترک دسته‌فال‌های رنگارنگ را بیرون کشید و در گوشه‌ای نشست.
دیگر خبری از آن همه هیاهو و صدای بوق ماشین‌ها نبود. هر از چندگاهی از حجم سکوت آزار دهنده، گوش‌هایش را می‌گرفت و چشم‌هایش را می‌بست. می‌گویند آسمان بارید؛ دخترکی با فال‌های بی‌صاحب، در مسیری مبهم، تا ابد پشت چراغی قرمز. آه آری! یقینا بارید...

| محمدمهدی سبزیان

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
2024/09/24 21:31:19
Back to Top
HTML Embed Code: