•◇• کرونا رو دوست دارم،
شاید بگید خیلی بدم ولی یادم نمیآید تا به حال خانوادهام اینگونه دورِ هم جمع شده باشند و باهم غذا خورده باشند یا حرف زده باشند و خندیده باشند.
| فرانک صالحی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
شاید بگید خیلی بدم ولی یادم نمیآید تا به حال خانوادهام اینگونه دورِ هم جمع شده باشند و باهم غذا خورده باشند یا حرف زده باشند و خندیده باشند.
| فرانک صالحی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• عطسه میکردم. گفت به بچههایم نزدیک نشو، شاید کرونا گرفتهای!
نگاهی به شکمم کردم.
جای بخیهها میسوخت.
| الهه تاجمیر ریاحی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
نگاهی به شکمم کردم.
جای بخیهها میسوخت.
| الهه تاجمیر ریاحی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• همین که وارد داروخانه میشود، زنی با صدای بلند میگوید: ماسک نیست، آخه همشو دادین آخوندا، همه چی برا آخونداست، مملکت مملکت آخونداست.
و با عصبانیت از داروخانه خارج میشود.
بیاختیار ماسک روی دهانش را پایین میآورد. متصدی داروخانه لبخندی میزند و میگوید: چه بهموقع آمدید حاج آقا، همین الان سالمیتول* برامون رسید.
*سالمیتول، دارویی برای جانبازان شیمیایی
| زینب گلستانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
و با عصبانیت از داروخانه خارج میشود.
بیاختیار ماسک روی دهانش را پایین میآورد. متصدی داروخانه لبخندی میزند و میگوید: چه بهموقع آمدید حاج آقا، همین الان سالمیتول* برامون رسید.
*سالمیتول، دارویی برای جانبازان شیمیایی
| زینب گلستانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [معلم]
گوشیاش را روشن کرد.
وارد صفحه مجازی کلاسش شد.
به عکس شاگردانش در بالای صفحه درحالیکه به او نگاه میکردند و با شیطنت و ادا میخندیدند خیره شد.
چشمانش را بست. تصویر بچهها یکی یکی از پشت پلکهایش رد میشدند.
دلش گرفت و چشمانش بارانی شد.
قطره اشک را از روی صفحه پاک کرد و یک استیکر خنده برای بچههایش فرستاد.
| عزیزه غلامی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
گوشیاش را روشن کرد.
وارد صفحه مجازی کلاسش شد.
به عکس شاگردانش در بالای صفحه درحالیکه به او نگاه میکردند و با شیطنت و ادا میخندیدند خیره شد.
چشمانش را بست. تصویر بچهها یکی یکی از پشت پلکهایش رد میشدند.
دلش گرفت و چشمانش بارانی شد.
قطره اشک را از روی صفحه پاک کرد و یک استیکر خنده برای بچههایش فرستاد.
| عزیزه غلامی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [دست طبیعت]
زمین گوشهی پیراهن صورتی رنگ دنیا را کشید و فریاد زد:
دنیا بلند شو، بلا یقهی لباس بشریت را سفت چسبیده و آن را به سینهی دیوار چسبانده.
بلندشو تا بشریت تماما به انزوا کشیده نشده.
دنیا خندید و بالش زیر سرش را کمی جابهجا کرد و نگاهی به زمین انداخت و گفت:
زمین! از این فرصت استفاده کن، تا بشریت مشغول شستن دستهایش است کمی استراحت کن.
| محدثه نظری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
زمین گوشهی پیراهن صورتی رنگ دنیا را کشید و فریاد زد:
دنیا بلند شو، بلا یقهی لباس بشریت را سفت چسبیده و آن را به سینهی دیوار چسبانده.
بلندشو تا بشریت تماما به انزوا کشیده نشده.
دنیا خندید و بالش زیر سرش را کمی جابهجا کرد و نگاهی به زمین انداخت و گفت:
زمین! از این فرصت استفاده کن، تا بشریت مشغول شستن دستهایش است کمی استراحت کن.
| محدثه نظری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• [زنگ تاریخ]
_ خانم معلم! سال ۹۹، با کرونا چیکار کردید؟
_ هیچی،
وقتی اومد، نبودیم
وقتی رفتیم، نبود.
| علیرضا حسنتبار
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
_ خانم معلم! سال ۹۹، با کرونا چیکار کردید؟
_ هیچی،
وقتی اومد، نبودیم
وقتی رفتیم، نبود.
| علیرضا حسنتبار
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• + دعوتی، طبیعتگردی، مسجد، پیادهروی، بانک،...!
به نظرت به چند نفر انتقال دادی حاجی؟
- خدا ببخشه.
+ بگو خدا شفا بده، خدا رحم کنه؛ فقط برای خودت دعا نکن حاجی جان!
| انیسه فکوریان
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
به نظرت به چند نفر انتقال دادی حاجی؟
- خدا ببخشه.
+ بگو خدا شفا بده، خدا رحم کنه؛ فقط برای خودت دعا نکن حاجی جان!
| انیسه فکوریان
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [متهم ویروسی]
سرهنگ به ماسکهای ضبطشدهی درون کیسه نگاه کرد:
- به چه جرأتی در حوزهی استحفاظی من ماسکهای احتمالاً آلوده به کرونا رو از روی زمین برمیدارن و دوباره میفروشن؟! متهم رو بیارید داخل...
- الساعه
سرهنگ با دیدن متهم خشکش زد. چند ساعت پیش، بیرون کلانتری از او ماسک خریده بود.
| سعیده ملایی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
سرهنگ به ماسکهای ضبطشدهی درون کیسه نگاه کرد:
- به چه جرأتی در حوزهی استحفاظی من ماسکهای احتمالاً آلوده به کرونا رو از روی زمین برمیدارن و دوباره میفروشن؟! متهم رو بیارید داخل...
- الساعه
سرهنگ با دیدن متهم خشکش زد. چند ساعت پیش، بیرون کلانتری از او ماسک خریده بود.
| سعیده ملایی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• پیرزن، تنهاییِ 70 ساله را به دوش میکشد. نه همسری، نه فرزندی، نه دوست و آشنایی.
از تلویزیون بارها شنیده است: «سالمندان، گروه سنی آسیبپذیر در برابر کرونا هستند و بهتر است از منزل خارج نشوند.»
اما مگر میشود بدون مواد غذایی در خانه ماند؟! مرگ و زندگی برای او فرقی ندارد. زندگی سالهاست که در او مرده است. میخواهد برای خرید، بیرون برود که زنگ در به صدا در میآید. پسر جوانی پشت در ایستاده: سلام من همسایهی کناری شما هستم؛ چند دفعه دیدم تنهایی میرید خرید.
از این به بعد هر وقت خرید داشتید، به من بگید...
| مریم دانیالی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
از تلویزیون بارها شنیده است: «سالمندان، گروه سنی آسیبپذیر در برابر کرونا هستند و بهتر است از منزل خارج نشوند.»
اما مگر میشود بدون مواد غذایی در خانه ماند؟! مرگ و زندگی برای او فرقی ندارد. زندگی سالهاست که در او مرده است. میخواهد برای خرید، بیرون برود که زنگ در به صدا در میآید. پسر جوانی پشت در ایستاده: سلام من همسایهی کناری شما هستم؛ چند دفعه دیدم تنهایی میرید خرید.
از این به بعد هر وقت خرید داشتید، به من بگید...
| مریم دانیالی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• شب بود، مرد در را بر روی همسرش گشود و گفت:
اصلا توقع نداشتم با وجود این کرونا ما انتخابت نباشیم. تازه هر دو خوب میدانیم وضعیت خیلی بدتر خواهد شد. باید بروی، بیا این هم چمدانت.
مرد در را بست و گریهاش در بین گریه نوزاد گم شد.
زن جوابی نداشت که بدهد، چمدان را به سختی بر روی سنگهای حیاط به حرکت در آورد و با قطرههای اشکش به بدرقه خود رفت.
اما به امید روزهای بهتر به همان جایی که بود برگشت، به بیمارستان. بدون اینکه شیفت کاریش باشد.
| افسانه یزدانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
اصلا توقع نداشتم با وجود این کرونا ما انتخابت نباشیم. تازه هر دو خوب میدانیم وضعیت خیلی بدتر خواهد شد. باید بروی، بیا این هم چمدانت.
مرد در را بست و گریهاش در بین گریه نوزاد گم شد.
زن جوابی نداشت که بدهد، چمدان را به سختی بر روی سنگهای حیاط به حرکت در آورد و با قطرههای اشکش به بدرقه خود رفت.
اما به امید روزهای بهتر به همان جایی که بود برگشت، به بیمارستان. بدون اینکه شیفت کاریش باشد.
| افسانه یزدانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• چراغ، قرمز میشه. پامو روی ترمز میزنم، عجله دارم هر چه زودتر برگردم خونه.
با خودم فکر میکنم خریدهام برای دو هفته تو خونه موندن کافی باشه.
یک زن با بچهای در آغوش و دستکش نایلونی که بدست داره بین ماشینها کمک میخواد. ماسکی به دهان نداره، از اینکه به سمت من بیاد نگران میشم. حتما با خیلیها تا الان حرف زده.
به ثانیهشمار چراغ نگاه میکنم. زن بچه رو در آغوشش جابجا میکنه و ناامید و خسته از کنار یه ماشین دور میشه.
میبینم که داره به سمت من میاد. چراغ سبز شد. ماشینها سریع به حرکت میفتن.
من هم راه میفتم و از آینه به زن نگاه میکنم.
| اسما کمالی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
با خودم فکر میکنم خریدهام برای دو هفته تو خونه موندن کافی باشه.
یک زن با بچهای در آغوش و دستکش نایلونی که بدست داره بین ماشینها کمک میخواد. ماسکی به دهان نداره، از اینکه به سمت من بیاد نگران میشم. حتما با خیلیها تا الان حرف زده.
به ثانیهشمار چراغ نگاه میکنم. زن بچه رو در آغوشش جابجا میکنه و ناامید و خسته از کنار یه ماشین دور میشه.
میبینم که داره به سمت من میاد. چراغ سبز شد. ماشینها سریع به حرکت میفتن.
من هم راه میفتم و از آینه به زن نگاه میکنم.
| اسما کمالی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• مادربزرگم میگه الان اکثر مردم در آرزوشون زندگی میکنند، کارمندها آرزو داشتند تا لنگ ظهر بخوابند، دانشآموزها میخواستند مدرسهها تعطیل شه، معلمها آرزو داشتند یکسال دم عیدی درست حسابی خونه تکونی کنند، بچهها بیشتر کنار پدر و مادرشون هستند.
مادربزرگم گفت: منم دارم در آرزوم زندگی میکنم ننه.
همیشه آرزو داشتم آخر عمری بهم توجه بشه با این پادردم تا نونوایی نرم تا سوپری و میوهفروشی نرم، بچههام هر روز بهم زنگ بزنند، تا دعوا مرافعه دارند نیان خونه من قهر و آشتیشونو بیارن...
آخیش ننه، چقدر الان احساس خوشبختی دارم، کاش کرونا نره!
| الهه حبیبزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
مادربزرگم گفت: منم دارم در آرزوم زندگی میکنم ننه.
همیشه آرزو داشتم آخر عمری بهم توجه بشه با این پادردم تا نونوایی نرم تا سوپری و میوهفروشی نرم، بچههام هر روز بهم زنگ بزنند، تا دعوا مرافعه دارند نیان خونه من قهر و آشتیشونو بیارن...
آخیش ننه، چقدر الان احساس خوشبختی دارم، کاش کرونا نره!
| الهه حبیبزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [ویروس توجه]
با شنیدن صدای سرفههایش همهی اعضای خانواده هراسان شدند. یکی با لیوانی دمنوش گرم آمد. دیگری با استرس و ماسک روی صورت، کاسهای سوپ آورد. آن یکی سعی میکرد نصیحتها و مراقبتهای لازم را گوشزد کند.
پیرمرد خسته لبخند تلخی زد و گفت: عزیزان من، سرفههای من، سالهاست همدم من شدهاند و شما نفهمیدهاید اما این ویروس و ترس از جان خودتان، باعث توجه شما به من شد.
شاید بهتر است نامش را ویروس توجه به از یاد رفتهها، گذاشت.
| آتوسا رازانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
با شنیدن صدای سرفههایش همهی اعضای خانواده هراسان شدند. یکی با لیوانی دمنوش گرم آمد. دیگری با استرس و ماسک روی صورت، کاسهای سوپ آورد. آن یکی سعی میکرد نصیحتها و مراقبتهای لازم را گوشزد کند.
پیرمرد خسته لبخند تلخی زد و گفت: عزیزان من، سرفههای من، سالهاست همدم من شدهاند و شما نفهمیدهاید اما این ویروس و ترس از جان خودتان، باعث توجه شما به من شد.
شاید بهتر است نامش را ویروس توجه به از یاد رفتهها، گذاشت.
| آتوسا رازانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• از عطاری کمی فلفل خریدهام. بوی فلفل، زیر بینیام پیچیده.
وارد نانوایی که میشوم، یکباره به عطسه میافتم.
شاطر جلو میدود و هراسان، چند قرص نان، دستم میدهد تا زودتر شرّم را کم کنم.
پول را به طرفش دراز میکنم.
نمیگیرد.
«نه! پولهاتون آلوده است.»
میان جیب، دنبال کارت بانکی میگردم که دوباره به عطسه میافتم.
خودش را کنار میکشد.
«به خدا کارت هم لازم نیست، مهمون ما باشین! فقط زودتر تشریف ببرین!»
شادمان از مغازه بیرون میآیم.
با این اوضاع، بد نیست، سری هم به قصابی بزنم.
| محمدحسن مردانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
وارد نانوایی که میشوم، یکباره به عطسه میافتم.
شاطر جلو میدود و هراسان، چند قرص نان، دستم میدهد تا زودتر شرّم را کم کنم.
پول را به طرفش دراز میکنم.
نمیگیرد.
«نه! پولهاتون آلوده است.»
میان جیب، دنبال کارت بانکی میگردم که دوباره به عطسه میافتم.
خودش را کنار میکشد.
«به خدا کارت هم لازم نیست، مهمون ما باشین! فقط زودتر تشریف ببرین!»
شادمان از مغازه بیرون میآیم.
با این اوضاع، بد نیست، سری هم به قصابی بزنم.
| محمدحسن مردانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [اعترافات زمین]
شنیدی میگن دیگه خطر رفع شده؟ دیگه جدیداً کسی کشته نشده؟ دیدی درختها سبز شدن، پرندهها همهاش تو آسمون میخونن؟ دیگه سگ و گربهها در امان هستن و گاو و گوسفندا غذای خوشمزهی کسی نمیشن؟ همهاش بخاطر اون ویروسه که خدا از آسمون فرستاد تا جونمون رو از دست آدما نجات بده. خدایا شکر!
| علی اکبرزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
شنیدی میگن دیگه خطر رفع شده؟ دیگه جدیداً کسی کشته نشده؟ دیدی درختها سبز شدن، پرندهها همهاش تو آسمون میخونن؟ دیگه سگ و گربهها در امان هستن و گاو و گوسفندا غذای خوشمزهی کسی نمیشن؟ همهاش بخاطر اون ویروسه که خدا از آسمون فرستاد تا جونمون رو از دست آدما نجات بده. خدایا شکر!
| علی اکبرزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• کرونا که گرفتم، بچهها را هم برد.
شانس آوردم جهیزیه مال من بود.
| الهه تاجمیر ریاحی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
شانس آوردم جهیزیه مال من بود.
| الهه تاجمیر ریاحی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• زهرا هر سال عید، چند میلیونی خرج روی دستم میگذاشت.
سه تا مانتو، دو جفت کفش و چند روسری.
آخر سر هم موقع میهمانی، سردرگم میماند که:
«وای علی! بگو لباس چی بپوشم؟»
امسال ولی دور بازارگردی را خط کشیدیم.
همه خریدمان چند ماسک معمولی، فیلتردار و پارچهای بود.
صبح عید، در خانه ماندهایم که رفتهگر محله برای گرفتن عیدی زنگ میزند.
آیفون را برمیدارم.
زهرا از میان آشپزخانه میپرسد: «کیه؟»
به شوخی جواب میدهم: «حکماً مهمونه!»
دستپاچه خودش را داخل اتاق خواب میگذارد.
«وای علی! حالا ماسک، چی بزنم؟!»
| محمدحسن مردانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
سه تا مانتو، دو جفت کفش و چند روسری.
آخر سر هم موقع میهمانی، سردرگم میماند که:
«وای علی! بگو لباس چی بپوشم؟»
امسال ولی دور بازارگردی را خط کشیدیم.
همه خریدمان چند ماسک معمولی، فیلتردار و پارچهای بود.
صبح عید، در خانه ماندهایم که رفتهگر محله برای گرفتن عیدی زنگ میزند.
آیفون را برمیدارم.
زهرا از میان آشپزخانه میپرسد: «کیه؟»
به شوخی جواب میدهم: «حکماً مهمونه!»
دستپاچه خودش را داخل اتاق خواب میگذارد.
«وای علی! حالا ماسک، چی بزنم؟!»
| محمدحسن مردانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• موبایل را صاف گرفتم جلو صورتش.
- آناجان عمه است داره میبینتت.
- بذار پس روسریمو درست کنم.
موی حنا شدهاش را داد زیر روسری.
- سلام مامان جانی، خوبی؟ انسولینتو زدی؟
- آره مادر، نگران نشو. میگن مریضی اومده نگران نشیها. تلویزیون گفت مال پیرمرد پیرزنهاست.
| رویا فرامرزی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
- آناجان عمه است داره میبینتت.
- بذار پس روسریمو درست کنم.
موی حنا شدهاش را داد زیر روسری.
- سلام مامان جانی، خوبی؟ انسولینتو زدی؟
- آره مادر، نگران نشو. میگن مریضی اومده نگران نشیها. تلویزیون گفت مال پیرمرد پیرزنهاست.
| رویا فرامرزی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [حسرت]
ساعت از نیمهشب گذشته بود و درحالیکه به شدت سرفه میکرد مدام تو رختخواب اینور و اونور میشد. یک حسرت که حالا بزرگترین آرزوش بود آزارش میداد و نمیتونست بخوابه.
اینکه کاش تقدیر بهش فرصت بده پدرشو بغل کنه و دستشو بابت تموم این سالهایی که براش هم پدر بود و هم مادر ببوسه.
کار سادهای که این همهوقت غرورش نذاشته بود انجام بده.
| یاسر محمودیان
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
ساعت از نیمهشب گذشته بود و درحالیکه به شدت سرفه میکرد مدام تو رختخواب اینور و اونور میشد. یک حسرت که حالا بزرگترین آرزوش بود آزارش میداد و نمیتونست بخوابه.
اینکه کاش تقدیر بهش فرصت بده پدرشو بغل کنه و دستشو بابت تموم این سالهایی که براش هم پدر بود و هم مادر ببوسه.
کار سادهای که این همهوقت غرورش نذاشته بود انجام بده.
| یاسر محمودیان
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• ما در یک برج بلند زندگی میکنیم.
در یک محله لوکس و زیبا.
پارکینگهای برج ما پر از ماشینهای آخرین مدل است،
با ساکنین برندپوش و از خارج برگشته.
عید امسال هیچکس نتوانست به خرید برود.
هیچ همسایهای به مسافرت نرفت.
خبری از مهمانیهای پرسروصدا نبود.
امسال عیدِ همه برجنشینها، مثل عید ما سرایدارها بود.
| نسرین دشتی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
در یک محله لوکس و زیبا.
پارکینگهای برج ما پر از ماشینهای آخرین مدل است،
با ساکنین برندپوش و از خارج برگشته.
عید امسال هیچکس نتوانست به خرید برود.
هیچ همسایهای به مسافرت نرفت.
خبری از مهمانیهای پرسروصدا نبود.
امسال عیدِ همه برجنشینها، مثل عید ما سرایدارها بود.
| نسرین دشتی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir