Forwarded from اتچ بات
معرفی کتاب « نقد و تحلیل جباریت» نوشته «مانس اشپربر»
این روانشناس آلمانی این کتاب را در سن 32 سالگی و در دهه 30 میلادی (هفتاد سال پیش) یعنی پیش از آن که هیتلر جهان را به کام جنگ جهانی دوم بکشاند، نگاشته است. او حتی در کتاب خود از روی تحلیل روانی رفتار دیکتاتورها، پیش بینی کرده است که کسی مثل هیتلر سرانجام خودکشی خواهد کرد. وقتی این کتاب منتشر شد نویسنده اش نه تنها مجبور شد برای مصون ماندن از خشم نازیها، به زندگی پنهانی روی آورد بلکه حتی کمونیست های پیرو استالین نیز خواندن این کتاب را ممنوع کردند و پیروانشان حتی از دست زدن به این کتاب هم پرهیز می کردند.
این کتاب توسط کریم قصیم به زبان فارسی ترجمه و در سال 1363 توسط انتشارات دماوند به چاپ رسیده است. به علت استقبال از کتاب، ظرف یک سال به چاپ سوم رسید و پس از چاپ سوم همین کتاب در سال 1364 بود که پس از سه سال فعالیت، انتشارات دماوند تعطیل شد.
اشپربر در این کتاب، که متنی بسیارروان و جذاب دارد، با تحلیل روانشناختی شخصیت و رفتار جباران، نشان می دهد که جباران به خودی خود جبار نمی شوند بلکه آنها محصول رفتار توده هایی هستند که خلق و خوی جباریت بخشی از وجود آنهاست. برای آن که جباریت و دیکتاتوری برای همیشه از جامعه ای رخت بربندد باید روحیه جباریت توده ها از بین برود (یادمان نرود که ما ایرانی ها رابطه خوبی با موجودات ضعیف تر از خودمان نداریم. ببینید بچه هایمان خیلی راحت به سوی گربه ها و سگ ها سنگ می اندازند، سوارها به پیاده ها رحم نمی کنند، همه مان در موضع شغلی خودمان حکومت می کنیم. بقال حاکم است نانوا حاکم است رانند تاکسی حاکم است. مامور پلیس و قاضی و همه وهمه در موضع شغلی خود می خواهیم حکومت کنیم. وقتی در خیابان دزد را می گیریم به جای آن که تحویل پلیس اش بدهیم اول به او کتک مفصلی می زنیم، پلیسمان وقتی خطاکاری را دستگیر می کند اول او را می زند و این مثالها الی ماشاء الله وجود دارد. این ها همه نشانه های جباریت نهفته ای است که در همه ما وجود دارد).
اشپربر نشان می دهد که چگونه شخصیت روانی یک جبار به تدریج و در طول زمان تحول می یابد و او را از یک زندگی معمولی محروم می کند به گونه ای که جبار به تدریج دچار سادیسم (دیگر آزاری) و در مراحل بعدی دچار مازوخیسم (خودآزاری) می شود. در واقع از نظر اشپربر، جباران بیمارانی هستند که بیماریشان در هیاهوی توده ها، برای خودشان و برای دیگران مخفی می ماند و به همین علت فرصت درمان نیز از آنها ستانده می شود.
اشپربر با دسته بندی انواع ترس نشان می دهد که جباران دچار «ترس تهاجمی» هستند و در واقع بخش بزرگی از رفتار آنها ناشی از این نوع ترس است. اشپربر معتقد است اعتیاد به دشمن تراشی و ایده «دشمن انگاری هر کس با ما نیست» از سوی جباران محصول ترس عمیقی است که در وجود آنها نهفته است. او از قول افلاطون می نویسد «هر کس می تواند شایسته صفت شجاع باشد، الا فرد جبار». و بعد خودش به زیبایی و با تحلیل روانشناختی نشان می دهد که این سخن افلاطون چقدر دقیق است. در واقع نشان می دهد که جباریت ویژگی است که جایگزین فقدان شجاعت می شود. و این رفتار در همه سطوح قدرت (پدر، معلم، رئیس اداره، پلیس محله و ....) نمود دارد. اما وقتی احاد توده های شخصیتاً جبار در عالم واقع با یکی از جباران همراهی می کنند و او را حمایت می کنند، از او یک حاکم به تمام معنی دیکتاتور می سازند.
اشپربر نشان می دهد که چگونه ترس در طول زمان به نفرت تبدیل می شود و آنگاه توده ها برای ارضای حس نفرتشان از عده ای، جباری را یاری می کنند تا آنان را نابود کند. و بعد دوباره زمانی می رسد که توده ها به علت نفرت از همین جبار، او را به کمک جبار دیگری به چوبه دار می سپارند.
او به زیبایی نشان می دهد که چگونه جباران با ساده کرده مسائل پیچیده زندگی، راه حل های عامه پسند ـ اما غیر قابل اجرا ـ می دهند و اصلا هم نگران عدم قابلیت اجرای این ایده های خود نیستند چرا که آموخته اند وقتی راه حلشان به نتیجه نرسید به راحتی می توانند با انداختن مسئولیت این ناکامی به گردن دیگران (دشمنان فرضی)، این ناکامی را تبدیل به فرصتی کنند تا نشان دهند که دشمنانشان چقدر قدرتمند اند و نمی گذارند تا آنها به اهدافشان برسند.
اشپربر البته تحلیلش را معطوف به شخصیت سیاسی خاصی نمی کند اما برخی مثالهایش را از رفتار دیکتاتورهای زمانه اش (استالین و هیتلر) می آورد. با این حال، زیبایی این کتاب به این است که وقتی نام هیتلر و استالین را حذف می کنیم و نام هر دیکتاتور دیگری را می گذاریم می بینیم چقدر تحلیل تازه است، گویا اشپربر آنها را همین دیروز و برای تحلیل رفتار دیکتاتورهای این زمانه نوشته است.
https://www.tg-me.com/kavosh_garan
این روانشناس آلمانی این کتاب را در سن 32 سالگی و در دهه 30 میلادی (هفتاد سال پیش) یعنی پیش از آن که هیتلر جهان را به کام جنگ جهانی دوم بکشاند، نگاشته است. او حتی در کتاب خود از روی تحلیل روانی رفتار دیکتاتورها، پیش بینی کرده است که کسی مثل هیتلر سرانجام خودکشی خواهد کرد. وقتی این کتاب منتشر شد نویسنده اش نه تنها مجبور شد برای مصون ماندن از خشم نازیها، به زندگی پنهانی روی آورد بلکه حتی کمونیست های پیرو استالین نیز خواندن این کتاب را ممنوع کردند و پیروانشان حتی از دست زدن به این کتاب هم پرهیز می کردند.
این کتاب توسط کریم قصیم به زبان فارسی ترجمه و در سال 1363 توسط انتشارات دماوند به چاپ رسیده است. به علت استقبال از کتاب، ظرف یک سال به چاپ سوم رسید و پس از چاپ سوم همین کتاب در سال 1364 بود که پس از سه سال فعالیت، انتشارات دماوند تعطیل شد.
اشپربر در این کتاب، که متنی بسیارروان و جذاب دارد، با تحلیل روانشناختی شخصیت و رفتار جباران، نشان می دهد که جباران به خودی خود جبار نمی شوند بلکه آنها محصول رفتار توده هایی هستند که خلق و خوی جباریت بخشی از وجود آنهاست. برای آن که جباریت و دیکتاتوری برای همیشه از جامعه ای رخت بربندد باید روحیه جباریت توده ها از بین برود (یادمان نرود که ما ایرانی ها رابطه خوبی با موجودات ضعیف تر از خودمان نداریم. ببینید بچه هایمان خیلی راحت به سوی گربه ها و سگ ها سنگ می اندازند، سوارها به پیاده ها رحم نمی کنند، همه مان در موضع شغلی خودمان حکومت می کنیم. بقال حاکم است نانوا حاکم است رانند تاکسی حاکم است. مامور پلیس و قاضی و همه وهمه در موضع شغلی خود می خواهیم حکومت کنیم. وقتی در خیابان دزد را می گیریم به جای آن که تحویل پلیس اش بدهیم اول به او کتک مفصلی می زنیم، پلیسمان وقتی خطاکاری را دستگیر می کند اول او را می زند و این مثالها الی ماشاء الله وجود دارد. این ها همه نشانه های جباریت نهفته ای است که در همه ما وجود دارد).
اشپربر نشان می دهد که چگونه شخصیت روانی یک جبار به تدریج و در طول زمان تحول می یابد و او را از یک زندگی معمولی محروم می کند به گونه ای که جبار به تدریج دچار سادیسم (دیگر آزاری) و در مراحل بعدی دچار مازوخیسم (خودآزاری) می شود. در واقع از نظر اشپربر، جباران بیمارانی هستند که بیماریشان در هیاهوی توده ها، برای خودشان و برای دیگران مخفی می ماند و به همین علت فرصت درمان نیز از آنها ستانده می شود.
اشپربر با دسته بندی انواع ترس نشان می دهد که جباران دچار «ترس تهاجمی» هستند و در واقع بخش بزرگی از رفتار آنها ناشی از این نوع ترس است. اشپربر معتقد است اعتیاد به دشمن تراشی و ایده «دشمن انگاری هر کس با ما نیست» از سوی جباران محصول ترس عمیقی است که در وجود آنها نهفته است. او از قول افلاطون می نویسد «هر کس می تواند شایسته صفت شجاع باشد، الا فرد جبار». و بعد خودش به زیبایی و با تحلیل روانشناختی نشان می دهد که این سخن افلاطون چقدر دقیق است. در واقع نشان می دهد که جباریت ویژگی است که جایگزین فقدان شجاعت می شود. و این رفتار در همه سطوح قدرت (پدر، معلم، رئیس اداره، پلیس محله و ....) نمود دارد. اما وقتی احاد توده های شخصیتاً جبار در عالم واقع با یکی از جباران همراهی می کنند و او را حمایت می کنند، از او یک حاکم به تمام معنی دیکتاتور می سازند.
اشپربر نشان می دهد که چگونه ترس در طول زمان به نفرت تبدیل می شود و آنگاه توده ها برای ارضای حس نفرتشان از عده ای، جباری را یاری می کنند تا آنان را نابود کند. و بعد دوباره زمانی می رسد که توده ها به علت نفرت از همین جبار، او را به کمک جبار دیگری به چوبه دار می سپارند.
او به زیبایی نشان می دهد که چگونه جباران با ساده کرده مسائل پیچیده زندگی، راه حل های عامه پسند ـ اما غیر قابل اجرا ـ می دهند و اصلا هم نگران عدم قابلیت اجرای این ایده های خود نیستند چرا که آموخته اند وقتی راه حلشان به نتیجه نرسید به راحتی می توانند با انداختن مسئولیت این ناکامی به گردن دیگران (دشمنان فرضی)، این ناکامی را تبدیل به فرصتی کنند تا نشان دهند که دشمنانشان چقدر قدرتمند اند و نمی گذارند تا آنها به اهدافشان برسند.
اشپربر البته تحلیلش را معطوف به شخصیت سیاسی خاصی نمی کند اما برخی مثالهایش را از رفتار دیکتاتورهای زمانه اش (استالین و هیتلر) می آورد. با این حال، زیبایی این کتاب به این است که وقتی نام هیتلر و استالین را حذف می کنیم و نام هر دیکتاتور دیگری را می گذاریم می بینیم چقدر تحلیل تازه است، گویا اشپربر آنها را همین دیروز و برای تحلیل رفتار دیکتاتورهای این زمانه نوشته است.
https://www.tg-me.com/kavosh_garan
Telegram
Forwarded from 📶درسگفتارهای جامعه شناسی
☄گفتارهایی در مورد ایدیولوژی
🔻ایدیولوژی چیست و چرا یک مفهوم مناقشهبرانگیز شده است؟
🔻رابطه ایدیولوژی با تاریخ چیست و تاریخ گری حاوی چه مفاهیمی است؟
🔻معیارهای فلسفه و علوم اجتماعی در برابر ایدئولوژی آگاهی کاذب
@kavosh_garan
🔻ایدیولوژی چیست و چرا یک مفهوم مناقشهبرانگیز شده است؟
🔻رابطه ایدیولوژی با تاریخ چیست و تاریخ گری حاوی چه مفاهیمی است؟
🔻معیارهای فلسفه و علوم اجتماعی در برابر ایدئولوژی آگاهی کاذب
@kavosh_garan
مدرنیته اول (صنعتی شدن- مدرنیته کلاسیک) از جهان هستی و طبیعت و از زندگی اجتماعی چنان اسطوره زدایی و افسون زدایی کرد که این ساحت ها را به ابژه ی حقیر و قابل تسلط تبدیل ساخت. همه چیز، جنگل و کوه و دریا و انسان و گیاه و جانور در این مدرنیزاسیون به تصرف و استثمار درآمد. و این چنین سوژه آزمند، در مدرنیته ابزاری، زیست جهان را به خواری و ذلت و بی مقداری کشاند و هستی های طبیعت، تخریب، وارونه و تحریف گشت. و ...اما در مدرنیته دوم (مدرنیته بازاندیشانه- مدرنیته درهم تنیده عشق و احساس جهان شمول دیگر دوستی و خِرَد تفاهمی و اجتماعی) با همراهی ارزش های ذاتی مانند انسان گرایی، صلح و خوشبختی همگانی، با فراخوانی اسطوره های ناب زمین مداری و بینش کیهانی، دعوت از آفرینش ها و برساخت های اصیل انسان دوستی و طبیعت مداری منبعث از زندگی گذشته های بس دور بشری را به میان خواهد گذاشت. مدرنیته ای که هم از خرد اجتماعی و هم از خرد علمی غنی و پر بار است. این مدرنیته یعنی مدرنیته پیش رو دست اندرکار پدیدآوری بیانیه و مانیفستی از کوه و رودخانه و جنگل و دریا و آسمان و زمین و انسان و حیوان و گیاه است. این که همگی حرمت دارند، همگی شهروندان کیهان اند، همگی عزیزاند و در عین حال همبسته و مستقل. و اسطوره های بسیار دور بشری یاری گر نوع انسان و طبیعت اند در آفریدن زیست جهان تفاهمی. آفریدن جهانی رو به سوی آینده ای بی ابژه و محو بیگانگی و سرکوب. آینده ای سر شار از سوژه های فعال و اندرکنش سوخت و سازانه در جهان زندگی. جاندار و غیر جاندار در خلق این دنیای پُر معنا دخیل اند. و آنگاه آرزوی کهکشان راه شیری در این سوی آسمان و در زمین کشف و پدیدار می شود و تا زمانی که زمین و ساکنانش زندگانی دارند بهشت کهکشانی را در آغوش دارند.
✍دکتر حمید رزاقی
@kavosh_garan
✍دکتر حمید رزاقی
@kavosh_garan
☄اسطوره ضدسرمایه در بند ماتریکس "سرمایهداری":منطق عام کالازایی
✍محمدامین سلیمانی
🔻به ندرت کسی را میتوان یافت که با انواع و اقسام کالاهای مزین به چهره چگوارا مواجه نشده باشد.به راستی با چه سازوکاری نظامسرمایه نه تنها پروایی از معرفی او ندارد;بلکه انرا به اسباب بقای خود تبدیل کرده است?
حال انکه بخش جالب توجهی از خریداران این دست کالاها با انگیزه اعلام اعتراض و ناسازگاری به نظمسرمایه چنین کاری انجام میدهند و بخشی نیز صرفا به علت شهرت و برند شدن ان نقش معین, حاضر به خرید ان هستند.
🔻لذا گمان میرود در بطن چنین پدیده به ظاهر دوگانه و متضادی باید به دنبال ویژگی بود که نظامسرمایهداری را نسبت به کلیه اشکال تولیدی پیشاسرمایهداری متمایز میکند.
🔻رولان بارت در کتاب "اسطوره امروز" که با رویکردی نمادگرایانه و اسطورهشناسانه به رشته تحریر درامده, به شرح این موضوع میپردازد و فرایندی را توضیح میدهد که در ان سرمایهداری با جدا کردن نشانهها از بستر تاریخی خود انرا از معنای اصیل تهی کرده,سپس با به کارگیری انها در قالب نمادتجاری معنای نوینی برای انها بازتعریف میکند.
🔻فهم دقیقتر این سازوکار در گرو مطالعه اثر دیگری از بارت موسوم به کتاب"S,Z" است.بارت در این کتاب پنج کد را به عنوان ابزار در اختیار خوانندگان قرار میدهد تا فهم جامع یک متن را برای انها ممکن کند.یکی از کدهای پنجگانه مورد اشاره بارت,"کد فرهنگی" است.
بنابر این کد,خواننده و نویسنده متن از پشت عینک تاریخی مختص به خود به فهم معنای بخشهای مختلف یک متن میپردازند.لذا با جدا کردن یک نماد یا شخص به خصوص از بافت تاریخی مختص به خویش و ورودش به حیطه تجاریسازی,پیوندهای ان نماد با شرایط عینی که ظهور او در گرو وجود انها بوده,قطع میشود. گسست از شرایط عینی عامل زائل شدن اصالت ان نماد است و شناخت انرا دچار تحریف میکند.
🔻به تعبیر قانون "پیوستگی و یگانگی مادی جهان" از مفاد چهارگانه "مادهباوری دیالکتیکی",شناخت اصیل هر مقولهای در گرو بررسی ارتباطات و پیوندهای ان با سایر مقولات اطرافش است.در کشاکش این پیوندهاست که بالقوگیهای موجود در ابژه به عرصه ظهور و فعلیت میرسد و از منظر سوبژه قابل درک خواهد شد.چنانچه ژان بشلر در کتاب "فلسفه سیاسی" مینویسد:
طبیعتانسان بالقوگی هایی را تعیین میکند که فعلیتیابی های انها فرهنگی است.هیچ بالقوگی انسانی نمیتواند در انزوای فردی و خودتکانگار صورت پذیرد.
🔻 تجاریسازی و استفاده کالایی از یک شخص , انگیزهها و کنشهای تاریخی او را از شناخت ساقط میکند. کنشهای تاریخی ان شخص نوعی رابطه است که در یکسو کنشگر و در سویی دیگر شرایط تاریخی قرار دارند. کالایی کردن ان به معنای نفی شرایط تاریخی , فقدان زمینه لازم برای وجود رابطه بین کنشگر و شرایط عینی, حاصلنشدن بالفعلیتها به مثابه شرط اساسی شناخت خواهد بود.
کالازایی گسست و بیگانگی هر نمادی از شرایط عینی,تاریخی و حقیقی ان است...
@kavosh_garan
✍محمدامین سلیمانی
🔻به ندرت کسی را میتوان یافت که با انواع و اقسام کالاهای مزین به چهره چگوارا مواجه نشده باشد.به راستی با چه سازوکاری نظامسرمایه نه تنها پروایی از معرفی او ندارد;بلکه انرا به اسباب بقای خود تبدیل کرده است?
حال انکه بخش جالب توجهی از خریداران این دست کالاها با انگیزه اعلام اعتراض و ناسازگاری به نظمسرمایه چنین کاری انجام میدهند و بخشی نیز صرفا به علت شهرت و برند شدن ان نقش معین, حاضر به خرید ان هستند.
🔻لذا گمان میرود در بطن چنین پدیده به ظاهر دوگانه و متضادی باید به دنبال ویژگی بود که نظامسرمایهداری را نسبت به کلیه اشکال تولیدی پیشاسرمایهداری متمایز میکند.
🔻رولان بارت در کتاب "اسطوره امروز" که با رویکردی نمادگرایانه و اسطورهشناسانه به رشته تحریر درامده, به شرح این موضوع میپردازد و فرایندی را توضیح میدهد که در ان سرمایهداری با جدا کردن نشانهها از بستر تاریخی خود انرا از معنای اصیل تهی کرده,سپس با به کارگیری انها در قالب نمادتجاری معنای نوینی برای انها بازتعریف میکند.
🔻فهم دقیقتر این سازوکار در گرو مطالعه اثر دیگری از بارت موسوم به کتاب"S,Z" است.بارت در این کتاب پنج کد را به عنوان ابزار در اختیار خوانندگان قرار میدهد تا فهم جامع یک متن را برای انها ممکن کند.یکی از کدهای پنجگانه مورد اشاره بارت,"کد فرهنگی" است.
بنابر این کد,خواننده و نویسنده متن از پشت عینک تاریخی مختص به خود به فهم معنای بخشهای مختلف یک متن میپردازند.لذا با جدا کردن یک نماد یا شخص به خصوص از بافت تاریخی مختص به خویش و ورودش به حیطه تجاریسازی,پیوندهای ان نماد با شرایط عینی که ظهور او در گرو وجود انها بوده,قطع میشود. گسست از شرایط عینی عامل زائل شدن اصالت ان نماد است و شناخت انرا دچار تحریف میکند.
🔻به تعبیر قانون "پیوستگی و یگانگی مادی جهان" از مفاد چهارگانه "مادهباوری دیالکتیکی",شناخت اصیل هر مقولهای در گرو بررسی ارتباطات و پیوندهای ان با سایر مقولات اطرافش است.در کشاکش این پیوندهاست که بالقوگیهای موجود در ابژه به عرصه ظهور و فعلیت میرسد و از منظر سوبژه قابل درک خواهد شد.چنانچه ژان بشلر در کتاب "فلسفه سیاسی" مینویسد:
طبیعتانسان بالقوگی هایی را تعیین میکند که فعلیتیابی های انها فرهنگی است.هیچ بالقوگی انسانی نمیتواند در انزوای فردی و خودتکانگار صورت پذیرد.
🔻 تجاریسازی و استفاده کالایی از یک شخص , انگیزهها و کنشهای تاریخی او را از شناخت ساقط میکند. کنشهای تاریخی ان شخص نوعی رابطه است که در یکسو کنشگر و در سویی دیگر شرایط تاریخی قرار دارند. کالایی کردن ان به معنای نفی شرایط تاریخی , فقدان زمینه لازم برای وجود رابطه بین کنشگر و شرایط عینی, حاصلنشدن بالفعلیتها به مثابه شرط اساسی شناخت خواهد بود.
کالازایی گسست و بیگانگی هر نمادی از شرایط عینی,تاریخی و حقیقی ان است...
@kavosh_garan
☄مارکس و انگلس به مثابه کمونیستهای رمانتیک
نوشتهی: میشل لووی
ترجمه: امانوئل شکریان
https://naghd.com/2019/06/20/%d9%85%d8%a7%d8%b1%da%a9%d8%b3-%d9%88-%d8%a7%d9%86%da%af%d9%84%d8%b3-%d8%a8%d9%87-%d9%85%d8%ab%d8%a7%d8%a8%d9%87-%da%a9%d9%85%d9%88%d9%86%db%8c%d8%b3%d8%aa%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b1%d9%85/
@kavosh_garan
نوشتهی: میشل لووی
ترجمه: امانوئل شکریان
https://naghd.com/2019/06/20/%d9%85%d8%a7%d8%b1%da%a9%d8%b3-%d9%88-%d8%a7%d9%86%da%af%d9%84%d8%b3-%d8%a8%d9%87-%d9%85%d8%ab%d8%a7%d8%a8%d9%87-%da%a9%d9%85%d9%88%d9%86%db%8c%d8%b3%d8%aa%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b1%d9%85/
@kavosh_garan
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مارکس و انگلس به مثابه کمونیستهای رمانتیک
نوشتهی: میشل لووی ترجمهی: امانوئل شکریان به تبعیت از مانهایم، تعدادی از جامعهشناسان یا مورخان ادبیات به ارتباط میان رمانتیسیسم و مارکسیسم اشاره کردند. آلوین گولدنر بر وجود «مولفههای مهم رمانتی…
☄مردم در راه
✍مصطفی مهرآیین
🔻به جای پرداختن به سیاست در خواب این سرزمین( اینکه کی وزیر و وکیل می شود) که دائما پهلو به پهلو می شود و فکر می کند این پهلو به پهلو شدن نشانه بیداری و تحول آن است، به " مردم در راه" فکر کنید و بکوشید از این مردم سخن بگویید و آن ها را وصف کنید: مردم در راه مردمی اند که سعی در " به صحنه آوردن استدلالات جدید، شیوه های سخن جدید، و بدن های جدید" دارند.
🔻آنان می خواهند، به زبان رانسیر،نشان دهند که تغییر سیاسی بیش و پیش از اینکه یک تغییر "حقوقی" باشد، یک تغییر " حسی" است: آنان مرئی خواهند ساخت آنچه سیاست نمی خواهد مرئی باشد( همچون وجود زنان)، آنان خواهند گفت آنچه سیاست نمی خواهد بگویند( همچون شعارهای جنبش زن، زندگی، آزادی)، آنان خواهند شنید آنچه سیاست نمی خواهد بشنوند( همچون صدای توماج). "مردم در راه"، با آزاد کردن اشتیاق خود که آن را می توان در شکل جدیدی از نظام حسی جامعه دید " سیاست می ورزند" و این اشتیاق جدید آنان را وادار به بریدن از وضع موجودشان می کند:از مردم در راه و نظام حسی مشترک جدیدی که آفریده اند سخن بگویید تا بیشتر خود را باور کنند.
🔻رانسیر در وصف شورش به جای تعبیر " خشونت عمومی" از تعبیر " به صحنه آوردن استدلال جدید، سخن جدید، و حس جدید" استفاده می کرد: مردم در راه حس جدید را به میدان خواهند آورد.
@kavosh_garan
✍مصطفی مهرآیین
🔻به جای پرداختن به سیاست در خواب این سرزمین( اینکه کی وزیر و وکیل می شود) که دائما پهلو به پهلو می شود و فکر می کند این پهلو به پهلو شدن نشانه بیداری و تحول آن است، به " مردم در راه" فکر کنید و بکوشید از این مردم سخن بگویید و آن ها را وصف کنید: مردم در راه مردمی اند که سعی در " به صحنه آوردن استدلالات جدید، شیوه های سخن جدید، و بدن های جدید" دارند.
🔻آنان می خواهند، به زبان رانسیر،نشان دهند که تغییر سیاسی بیش و پیش از اینکه یک تغییر "حقوقی" باشد، یک تغییر " حسی" است: آنان مرئی خواهند ساخت آنچه سیاست نمی خواهد مرئی باشد( همچون وجود زنان)، آنان خواهند گفت آنچه سیاست نمی خواهد بگویند( همچون شعارهای جنبش زن، زندگی، آزادی)، آنان خواهند شنید آنچه سیاست نمی خواهد بشنوند( همچون صدای توماج). "مردم در راه"، با آزاد کردن اشتیاق خود که آن را می توان در شکل جدیدی از نظام حسی جامعه دید " سیاست می ورزند" و این اشتیاق جدید آنان را وادار به بریدن از وضع موجودشان می کند:از مردم در راه و نظام حسی مشترک جدیدی که آفریده اند سخن بگویید تا بیشتر خود را باور کنند.
🔻رانسیر در وصف شورش به جای تعبیر " خشونت عمومی" از تعبیر " به صحنه آوردن استدلال جدید، سخن جدید، و حس جدید" استفاده می کرد: مردم در راه حس جدید را به میدان خواهند آورد.
@kavosh_garan
Forwarded from 📶درسگفتارهای جامعه شناسی
☄نقطه امن این جامعه کجاست؟
ما در جهان مخاطره آمیزی زندگی می کنیم که آبستن بحران های متفاوتی است که احتمال زایش بحران ها هر روز بیشتر و بیشتر می شود. از فجايع زیستی محیطی گرفته تا گرسنگی فراگیر، از جنگ های منطقه ای تا جنگ های جهانی، جنگ هايی با ابزارهای تسلیحاتی متفاوت همچون بمب های هسته ای و.... که می تواند در اثر حماقت یکی از رهبران سیاسی، اکثر کشورها و جمعیت جهان را تحت تاثیر قرار دهد.
اما نگاه هم از چشم انداز جهانی نیست بلکه در گستره یک جغرافیا به نام ایران است. اینکه در این جهان مخاطره آمیز ما در کشوری زندگی می کنیم که به قول اولریش بک جامعه شناس آلمانی #جامعه_خطر_خیز است که در سایه بی تدبیری ها و زیر سلطه یک حکمرانی بد از يک طرف و از طرف دیگر فشارهای بین المللي الخصوص جوامع غربی و هم پیمانان آنها در منطقه این وضعیت این جامعه را در شرایط دشواری قرار داده است که اکنونیت و آینده این جامعه را با چالش های اساسی درگیر کرده است.
چالش امنیت در همه سطوح یکی از بنیادی ترین چالش های اساسی این جامعه محسوب می شود که چشم بستن به آن مخاطرات جبران ناپذیری را در سر راه این جامعه هشتاد میلیونی قرار داده است.
سوال بنیادین من با این پرسش آغاز می شود.
نقطه امن این جامعه کجاست؟
سیاست، اقتصاد، فرهنگ، بهداشت، امنیت فردی و اجتماعی، محیط زیست ، سايبري،علمی،نظامی، امنیت ملی، منافع ملی و.. در کدام یک از این سطوح خرد و کلان ما با چالش امنیتی مواجه نیستیم؟
#علیرضاهمدست
@kavosh_garan
ما در جهان مخاطره آمیزی زندگی می کنیم که آبستن بحران های متفاوتی است که احتمال زایش بحران ها هر روز بیشتر و بیشتر می شود. از فجايع زیستی محیطی گرفته تا گرسنگی فراگیر، از جنگ های منطقه ای تا جنگ های جهانی، جنگ هايی با ابزارهای تسلیحاتی متفاوت همچون بمب های هسته ای و.... که می تواند در اثر حماقت یکی از رهبران سیاسی، اکثر کشورها و جمعیت جهان را تحت تاثیر قرار دهد.
اما نگاه هم از چشم انداز جهانی نیست بلکه در گستره یک جغرافیا به نام ایران است. اینکه در این جهان مخاطره آمیز ما در کشوری زندگی می کنیم که به قول اولریش بک جامعه شناس آلمانی #جامعه_خطر_خیز است که در سایه بی تدبیری ها و زیر سلطه یک حکمرانی بد از يک طرف و از طرف دیگر فشارهای بین المللي الخصوص جوامع غربی و هم پیمانان آنها در منطقه این وضعیت این جامعه را در شرایط دشواری قرار داده است که اکنونیت و آینده این جامعه را با چالش های اساسی درگیر کرده است.
چالش امنیت در همه سطوح یکی از بنیادی ترین چالش های اساسی این جامعه محسوب می شود که چشم بستن به آن مخاطرات جبران ناپذیری را در سر راه این جامعه هشتاد میلیونی قرار داده است.
سوال بنیادین من با این پرسش آغاز می شود.
نقطه امن این جامعه کجاست؟
سیاست، اقتصاد، فرهنگ، بهداشت، امنیت فردی و اجتماعی، محیط زیست ، سايبري،علمی،نظامی، امنیت ملی، منافع ملی و.. در کدام یک از این سطوح خرد و کلان ما با چالش امنیتی مواجه نیستیم؟
#علیرضاهمدست
@kavosh_garan
Forwarded from آرشیو جلسات کتابخوانی (گروه فراگیری)
کتاب: چهار خوانش از طباطبایی
نویسنده: شهرام اتفاق
با مقدمه: کاظم علمداری
ناشر: ایران آکادمیا، لاهه، هلند.
در این اثر با مبانی تئوریک چهار جریان فکری و سیاسی و زیرشاخههای آنها در سپهر سیاسی ایران آشنا میشویم. برخی از این جریانها طی دهههای گذشته، در ساختار قدرت سهم داشتهاند و برخی دیگر، در بیرون مرزهای کشور در انتظار فرصت مناسبی برای نقشآفرینی هستند.
یکی از سرچشمههای تئوریک این جریانها، آموزههای سید جواد طباطبایی است و وجه مشترکشان به حساب میآید.
از منظر نویسنده، کشور ما طی چند دهه اخیر، از امر خطیر «توسعه» غافل مانده است و دیگر مجالی برای آزمودن مسیرهای نامکشوف ندارد. باید بکوشیم تا قطار کشورمان، دوباره بر روی ریل توسعه بازگشته و مترصد حرکت به سوی نظمی لیبرال-دموکراتیک باشد و به سوی آن گام بردارد.
این کتاب، کوششی برای تحقق این هدف بوده است: معرفی بیراهههایی که از ناکجاآبادهای جدیدی سر در خواهد آورد، در مقایسه با تجربیات جهانی که به «توسعه» رهنمون شده است.
به پاس سالها فعالیت علمی استاد یدالله موقن و محدودیتهایش، نویسنده، این کتاب را به او تقدیم کرده است.
👈 دانلود رایگان کتاب
.
نویسنده: شهرام اتفاق
با مقدمه: کاظم علمداری
ناشر: ایران آکادمیا، لاهه، هلند.
در این اثر با مبانی تئوریک چهار جریان فکری و سیاسی و زیرشاخههای آنها در سپهر سیاسی ایران آشنا میشویم. برخی از این جریانها طی دهههای گذشته، در ساختار قدرت سهم داشتهاند و برخی دیگر، در بیرون مرزهای کشور در انتظار فرصت مناسبی برای نقشآفرینی هستند.
یکی از سرچشمههای تئوریک این جریانها، آموزههای سید جواد طباطبایی است و وجه مشترکشان به حساب میآید.
از منظر نویسنده، کشور ما طی چند دهه اخیر، از امر خطیر «توسعه» غافل مانده است و دیگر مجالی برای آزمودن مسیرهای نامکشوف ندارد. باید بکوشیم تا قطار کشورمان، دوباره بر روی ریل توسعه بازگشته و مترصد حرکت به سوی نظمی لیبرال-دموکراتیک باشد و به سوی آن گام بردارد.
این کتاب، کوششی برای تحقق این هدف بوده است: معرفی بیراهههایی که از ناکجاآبادهای جدیدی سر در خواهد آورد، در مقایسه با تجربیات جهانی که به «توسعه» رهنمون شده است.
به پاس سالها فعالیت علمی استاد یدالله موقن و محدودیتهایش، نویسنده، این کتاب را به او تقدیم کرده است.
👈 دانلود رایگان کتاب
.
☄بودای کوچکِ مستطیل سبز
✍فرشید رستگاری (روایتدرمانگر)
صدایِ قدمهای مردی که دیروز بود و امروز نه، در کوچههای منتهی به کلیسای واتیکان میپیچید، سکوتی سنگین بر روانِ روبرتو باجو مستولی شده بود. میبایست جملهای که بر دیوار کلیسا نوشته بودند را میدید: «خدایا همهی ما را به جز باجو ببخش». باورش سخت بود اما نوشته واقعیت داشت. روبرتو همان جمله را با همان خط که در روزنامه corrire dello sport منعکس شده بود را دید، برای نخستین بار در زندگی متوجه شد که بیرحمانه تنهاست و این نوع از تنها ماندن تا چه اندازه سهمگین است. هیچ درکی را همسایهی ادراک مهیب این زمان خود نمیدید، آدمیانِ مهربانِ دیروز، به لعن و نفرین او مشغول بودند. قبلتر میپنداشت که فرماندهی گلادیاتورهای ایتالیاست و اینک لشکری از گلادیاتور رادر برابر خود میدید، خشن و بیرحم و طرد کننده. از تمامی نگاهها در مییافت که به او میگفتند: تو از آنِ ما نیستی. سالها در کلیسایی که شاهکارِ معماری و هنر است، به مراقبه پرداخته بود، به همین سبب روزی روزنامهنگاری او را «بودای کوچک» نام نهاد. اینک این بودا خود، توان کنترلِ هجوم افکاری را نداشت که ذهنش را درهمریخته کرده بود، مشوش و تلخ. بودای کوچک عاشقِ آسمانها بود و اینک آسمانِ ورزشگاهِ «Rose Bowl» در کالیفرنیا، توپِ قرار گرفته بر نقطهی پنالتی را ربوده بود، در فینال ۱۹۹۴ و در مصاف با برزیل و البته در مهمترین جامِ فوتبال. پس از آن ضربه، در سکوتِ معنادارِ ورزشگاه، بیآنکه بخواهد، بارِ سنگینِ تاریخِ یک شکست را بر دوش گرفت و در آن لحظه خود را برای همیشه مسئول رنجی دانست که بر ایتالیا آوار گردید. دوباره به جمله نگریست؛ خطوطِ جملهی روبرو شبیه دستخط تمامِ مردمان ایتالیا بود، غیر از دختری که روزی در کافهایی به روبرتو گفته بود که گرسنه بودن با تو را به تمامِ ضیافتهای جهان ترجیح خواهم داد، دختر نیز تماس های باجو را بیپاسخ گذاشت.
در راه بازگشت به خانه همسایهاش را دید، نویسنده بود و باجو دریافته بود که پیرمردِ همسایه همیشه میداند که چه بگوید. واژهها را در چنگ داشت و آن غروبِ ابری را که برای روبرتوی جوان توضیح داده بود، فوتبال میتواند باز تولیدِ امرِ قدسی در دوران مدرن باشد را از یاد نبرده بود. پیرمرد بسیار گرم احوالش را پرسید؛ روبرتو گفت: ناتوان و آشفتهام و در اندیشهی ترک ایتالیا. نویسنده با ذکر خاطرهای مشابه از خود به او توصیه کرد گفت که قبل از ترکِ کشور بهتر است به یک درمانگر مراجعه کنی.
روانشناس با دقت گفتههای بودای کوچک را شنید و از او پرسید قبل از ضربه پنالتی چه فکری در ذهن داشتی؟ بودا گفت: نجاتِ ایتالیا. سربلندی کشورم وظیفه ام بود اما محقق نشد. خوابم آشفته است و بیداری عذابم میدهد. درمانگر پرسید که احساسِ درماندگی و بی ارزشی را تجربه می کنی؟ باجو با علامت سر تأیید کرد و تمام احساسات و افکارش را برای روانشناس شرح داد. درمانگر بی آنکه منتظرِ پاسخِ بودای کوچک بماند سوالی را پرسید و خود ادامه داد؛ میدانی چگونه این افکار و احساسات در تو پدیدار گشته است؟ تو فقط، انعکاسِِ روایتی هستی که به تو تحمیل شده است، بی آنکه که بخواهی. روایتی جامانده از تاریخ. در این جا روایت، به نتیجه نرسیده است، نه روبرتو باجو و البته این تنها روایت ناکام ایتالیا نیست. روایتها سرباز میخواهند و سربازانِ روایت نیز نیازمند یک ناجی و تو بیآنکه بخواهی ناجی روایتی شدهای که قبل از تو نیز ناکام مانده است، فقط باید درک کنی که روایتهای مطعوف به شکست، همواره به شکست منجر میشوند. ناجیِ یک روایت، شکست خورده است نه روبرتو باجو! این رسالت به واسطهی زبان و از طریق فرهنگ به تو منتقل شده است و چهره شدن تو نیز در متنِ روایتی است که برای تحققِ خود میجنگد، ارادهی روایتها، هنگامی که به نتیجهی مطلوبِ خود نمیرسند همواره معطوف به خُرد کردنِ کنشهای فردی و خوار نمودن روانِ آدمیان است. سپس بسیار آرام به روبرتو گفت که ناجی قصههای خویش باش، همین قصههای کوچک مانند خودْبودن و خندیدن و رقص و شادکامی. درمانگر قرارِ جلسهی بعدی را یادآور شد، به سمتِ قفسهی کتابها رفت، کتابِ «تردید در بودن» را برای مطالعه به روبرتو داد. نویسندهی کتاب همان پیرمردِ همسایه بود.
@kavosh_garan
✍فرشید رستگاری (روایتدرمانگر)
صدایِ قدمهای مردی که دیروز بود و امروز نه، در کوچههای منتهی به کلیسای واتیکان میپیچید، سکوتی سنگین بر روانِ روبرتو باجو مستولی شده بود. میبایست جملهای که بر دیوار کلیسا نوشته بودند را میدید: «خدایا همهی ما را به جز باجو ببخش». باورش سخت بود اما نوشته واقعیت داشت. روبرتو همان جمله را با همان خط که در روزنامه corrire dello sport منعکس شده بود را دید، برای نخستین بار در زندگی متوجه شد که بیرحمانه تنهاست و این نوع از تنها ماندن تا چه اندازه سهمگین است. هیچ درکی را همسایهی ادراک مهیب این زمان خود نمیدید، آدمیانِ مهربانِ دیروز، به لعن و نفرین او مشغول بودند. قبلتر میپنداشت که فرماندهی گلادیاتورهای ایتالیاست و اینک لشکری از گلادیاتور رادر برابر خود میدید، خشن و بیرحم و طرد کننده. از تمامی نگاهها در مییافت که به او میگفتند: تو از آنِ ما نیستی. سالها در کلیسایی که شاهکارِ معماری و هنر است، به مراقبه پرداخته بود، به همین سبب روزی روزنامهنگاری او را «بودای کوچک» نام نهاد. اینک این بودا خود، توان کنترلِ هجوم افکاری را نداشت که ذهنش را درهمریخته کرده بود، مشوش و تلخ. بودای کوچک عاشقِ آسمانها بود و اینک آسمانِ ورزشگاهِ «Rose Bowl» در کالیفرنیا، توپِ قرار گرفته بر نقطهی پنالتی را ربوده بود، در فینال ۱۹۹۴ و در مصاف با برزیل و البته در مهمترین جامِ فوتبال. پس از آن ضربه، در سکوتِ معنادارِ ورزشگاه، بیآنکه بخواهد، بارِ سنگینِ تاریخِ یک شکست را بر دوش گرفت و در آن لحظه خود را برای همیشه مسئول رنجی دانست که بر ایتالیا آوار گردید. دوباره به جمله نگریست؛ خطوطِ جملهی روبرو شبیه دستخط تمامِ مردمان ایتالیا بود، غیر از دختری که روزی در کافهایی به روبرتو گفته بود که گرسنه بودن با تو را به تمامِ ضیافتهای جهان ترجیح خواهم داد، دختر نیز تماس های باجو را بیپاسخ گذاشت.
در راه بازگشت به خانه همسایهاش را دید، نویسنده بود و باجو دریافته بود که پیرمردِ همسایه همیشه میداند که چه بگوید. واژهها را در چنگ داشت و آن غروبِ ابری را که برای روبرتوی جوان توضیح داده بود، فوتبال میتواند باز تولیدِ امرِ قدسی در دوران مدرن باشد را از یاد نبرده بود. پیرمرد بسیار گرم احوالش را پرسید؛ روبرتو گفت: ناتوان و آشفتهام و در اندیشهی ترک ایتالیا. نویسنده با ذکر خاطرهای مشابه از خود به او توصیه کرد گفت که قبل از ترکِ کشور بهتر است به یک درمانگر مراجعه کنی.
روانشناس با دقت گفتههای بودای کوچک را شنید و از او پرسید قبل از ضربه پنالتی چه فکری در ذهن داشتی؟ بودا گفت: نجاتِ ایتالیا. سربلندی کشورم وظیفه ام بود اما محقق نشد. خوابم آشفته است و بیداری عذابم میدهد. درمانگر پرسید که احساسِ درماندگی و بی ارزشی را تجربه می کنی؟ باجو با علامت سر تأیید کرد و تمام احساسات و افکارش را برای روانشناس شرح داد. درمانگر بی آنکه منتظرِ پاسخِ بودای کوچک بماند سوالی را پرسید و خود ادامه داد؛ میدانی چگونه این افکار و احساسات در تو پدیدار گشته است؟ تو فقط، انعکاسِِ روایتی هستی که به تو تحمیل شده است، بی آنکه که بخواهی. روایتی جامانده از تاریخ. در این جا روایت، به نتیجه نرسیده است، نه روبرتو باجو و البته این تنها روایت ناکام ایتالیا نیست. روایتها سرباز میخواهند و سربازانِ روایت نیز نیازمند یک ناجی و تو بیآنکه بخواهی ناجی روایتی شدهای که قبل از تو نیز ناکام مانده است، فقط باید درک کنی که روایتهای مطعوف به شکست، همواره به شکست منجر میشوند. ناجیِ یک روایت، شکست خورده است نه روبرتو باجو! این رسالت به واسطهی زبان و از طریق فرهنگ به تو منتقل شده است و چهره شدن تو نیز در متنِ روایتی است که برای تحققِ خود میجنگد، ارادهی روایتها، هنگامی که به نتیجهی مطلوبِ خود نمیرسند همواره معطوف به خُرد کردنِ کنشهای فردی و خوار نمودن روانِ آدمیان است. سپس بسیار آرام به روبرتو گفت که ناجی قصههای خویش باش، همین قصههای کوچک مانند خودْبودن و خندیدن و رقص و شادکامی. درمانگر قرارِ جلسهی بعدی را یادآور شد، به سمتِ قفسهی کتابها رفت، کتابِ «تردید در بودن» را برای مطالعه به روبرتو داد. نویسندهی کتاب همان پیرمردِ همسایه بود.
@kavosh_garan
☄خب چرا ما نه؟
رابرت مرتون، جامعه شناس امریکایی در سال 1938 نظریه معروف «فشار ساختاری» خود را مطرح کرد. روح انتقادی حاکم بر این نظریه آن است که چرا در جامعه، فرصت های مشروع برای دستیابی به اهداف به شکل عادلانه ای توزیع نمی شود؟ از نظر او همه افراد جامعه باید بتوانند بر اساس استعدادها و توانایی هایشان امکانِ برابرِ دسترسی به فرصت های مشروع را داشته باشند تا به اهداف شان برسند. مرتون این ویژگی را وضعیت مطلوب و نرمال یک جامعه می بیند.
کلوارد و اوهلین، دو جامعه شناسی بودند که بعدها نظریه مرتون را نقد کردند. آنها نام نظریه خود را « ساختار فرصت های نامشروع» نهادند. به باور این دو، فرصت های نامشروع هم به همان اندازۀ فرصت های مشروع مهم است. آنها، شاید به طعنه، معتقد بودند که نه تنها فرصت های مشروع، بلکه فرصت های نامشروع هم باید در بین مردم به شکل عادلانه ای توزیع شود، نه آنکه تنها عده معدودی به آنها دسترسی داشته باشند.
فرض کنید که یک کارگر ساده بخواهد اختلاس بزرگی انجام دهد، و یا نگهبان در ورودی یک درمانگاه بخواهد کالای قاچاق وارد کشور کند، و یا یک زن خانه دار بخواهد از شعبه مرکزی یک بانک وامی ده میلیارد تومانی دریافت کند، و یا یک جوان بیکار و بی پشتیبان بخواهد همزمان عضو هیأت مدیره چهارده سازمان اقتصادی باشد. همه اینها فرصت های نامشروعی هستند که افراد فاقدِ ژن خوب، اگر هم بخواهند، نمی توانند از آنها برخوردار شوند. در واقع این فرصت ها به شکلی عادلانه توزیع نمی شوند و فقط عدۀ معدودی به آنها دسترسی دارند. نکته کلوارد و اوهلین آن است که ساختار فرصت های نامشروع هم مهم است. پرسش آن است که فرصت های نامشروع بیشتر در دست چه کسانی قرار دارد؟ و چرا باید در توزیع این فرصت ها شاهد بی عدالتی باشیم؟
طی دهه گذشته همواره دانشجویانم شکایت می کردند که چرا توزیع فرصت های مشروع، بله مشروع ، در کشور عادلانه نیست؟ چرا شرایط برابر برای برخورداری از فرصت های مشروع مهیا نیست؟ اما در یکی دو سال اخیر گلایه های برخی از دانشجویانم مرا نگران می کند. در واقع طرح مسأله و نوع سوال آنها تغییر یافته است. آنان بر پایه آنچه که هر روز از طریق رسانه ها می بینند و می شنوند دیگر کمتر از بی عدالتی در توزیع فرصت های مشروع گلایه می کنند. دغدغه آنان بی عدالتی در توزیع فرصت های نامشروع است. بگذارید ساده تر بگویم. آنها می پرسند: چرا ما نباید بتوانیم دزدی کنیم؟ چرا ما هم مانند آنها نباید بتوانیم بخوریم؟ چرا ما نباید بتوانیم اختلاس کنیم؟ چرا اختلاس فقط باید متعلق به از ما بهتران باشد؟ چرا ما هم نباید بتوانیم از سفره انقلاب هر چقدر که میل مان می برد برداریم؟ و...
شاید این پرسش ها ساده به نظر برسند ولی نشانه تغییری نگران کننده در نگاه جوانان است.
✍فردین علیخواه
@kavosh_garan
رابرت مرتون، جامعه شناس امریکایی در سال 1938 نظریه معروف «فشار ساختاری» خود را مطرح کرد. روح انتقادی حاکم بر این نظریه آن است که چرا در جامعه، فرصت های مشروع برای دستیابی به اهداف به شکل عادلانه ای توزیع نمی شود؟ از نظر او همه افراد جامعه باید بتوانند بر اساس استعدادها و توانایی هایشان امکانِ برابرِ دسترسی به فرصت های مشروع را داشته باشند تا به اهداف شان برسند. مرتون این ویژگی را وضعیت مطلوب و نرمال یک جامعه می بیند.
کلوارد و اوهلین، دو جامعه شناسی بودند که بعدها نظریه مرتون را نقد کردند. آنها نام نظریه خود را « ساختار فرصت های نامشروع» نهادند. به باور این دو، فرصت های نامشروع هم به همان اندازۀ فرصت های مشروع مهم است. آنها، شاید به طعنه، معتقد بودند که نه تنها فرصت های مشروع، بلکه فرصت های نامشروع هم باید در بین مردم به شکل عادلانه ای توزیع شود، نه آنکه تنها عده معدودی به آنها دسترسی داشته باشند.
فرض کنید که یک کارگر ساده بخواهد اختلاس بزرگی انجام دهد، و یا نگهبان در ورودی یک درمانگاه بخواهد کالای قاچاق وارد کشور کند، و یا یک زن خانه دار بخواهد از شعبه مرکزی یک بانک وامی ده میلیارد تومانی دریافت کند، و یا یک جوان بیکار و بی پشتیبان بخواهد همزمان عضو هیأت مدیره چهارده سازمان اقتصادی باشد. همه اینها فرصت های نامشروعی هستند که افراد فاقدِ ژن خوب، اگر هم بخواهند، نمی توانند از آنها برخوردار شوند. در واقع این فرصت ها به شکلی عادلانه توزیع نمی شوند و فقط عدۀ معدودی به آنها دسترسی دارند. نکته کلوارد و اوهلین آن است که ساختار فرصت های نامشروع هم مهم است. پرسش آن است که فرصت های نامشروع بیشتر در دست چه کسانی قرار دارد؟ و چرا باید در توزیع این فرصت ها شاهد بی عدالتی باشیم؟
طی دهه گذشته همواره دانشجویانم شکایت می کردند که چرا توزیع فرصت های مشروع، بله مشروع ، در کشور عادلانه نیست؟ چرا شرایط برابر برای برخورداری از فرصت های مشروع مهیا نیست؟ اما در یکی دو سال اخیر گلایه های برخی از دانشجویانم مرا نگران می کند. در واقع طرح مسأله و نوع سوال آنها تغییر یافته است. آنان بر پایه آنچه که هر روز از طریق رسانه ها می بینند و می شنوند دیگر کمتر از بی عدالتی در توزیع فرصت های مشروع گلایه می کنند. دغدغه آنان بی عدالتی در توزیع فرصت های نامشروع است. بگذارید ساده تر بگویم. آنها می پرسند: چرا ما نباید بتوانیم دزدی کنیم؟ چرا ما هم مانند آنها نباید بتوانیم بخوریم؟ چرا ما نباید بتوانیم اختلاس کنیم؟ چرا اختلاس فقط باید متعلق به از ما بهتران باشد؟ چرا ما هم نباید بتوانیم از سفره انقلاب هر چقدر که میل مان می برد برداریم؟ و...
شاید این پرسش ها ساده به نظر برسند ولی نشانه تغییری نگران کننده در نگاه جوانان است.
✍فردین علیخواه
@kavosh_garan
☄تنها کاری که بلد بودیم سرکوب ملت خودمان بود
✍️بیژن اشتری
ما میراثی چنان منفی را به ارث برده بودیم که به اجبار باید خودمان را از شر آن خلاص میکردیم.نخستین و مهمترین کاری که باید میکردیم، تغییر دادن تصویری بود که در اذهان جهانیان از کشورمان وجود داشت.ما باید به کشوری عادی تبدیل میشدیم،در حالی که نمیتوانستیم.ما دیگر نمیتوانستیم نقش یک کشور یاغی را بازی کنیم.ما در همه حیطهها به بن بست خورده و با دیوارهای آجری روبرو بودیم....
ما از نظر افکار عمومی جهانیان همتراز اقوام وحشی به شمار میرفتیم.خارجیها از ما میترسیدند، حاضر به همکاری با ما نبودند و هیچ کدامشان هیچ احترامی برایمان قائل نبودند.ما از نظر آنها امپراتوری شر بودیم. ما به خاطر موضوعهایی مثل نقض حقوق بشر، نقض آزادی مهاجرت،جنگهای توسعهطلبانه و غیره مجبور شده بودیم به کنج خودمان بخزیم....تنها کاری که بلد بودیم سرکوب مردم خودمان بود...."
بخشی از گفتههای ویکتور تاراسنکو،دیپلمات بلندپایه شوروی در زمان گورباچف.به نقل از کتاب "انقلابهای هزار و نهصد و هشتاد و نه ".
@kavosh_garan
✍️بیژن اشتری
ما میراثی چنان منفی را به ارث برده بودیم که به اجبار باید خودمان را از شر آن خلاص میکردیم.نخستین و مهمترین کاری که باید میکردیم، تغییر دادن تصویری بود که در اذهان جهانیان از کشورمان وجود داشت.ما باید به کشوری عادی تبدیل میشدیم،در حالی که نمیتوانستیم.ما دیگر نمیتوانستیم نقش یک کشور یاغی را بازی کنیم.ما در همه حیطهها به بن بست خورده و با دیوارهای آجری روبرو بودیم....
ما از نظر افکار عمومی جهانیان همتراز اقوام وحشی به شمار میرفتیم.خارجیها از ما میترسیدند، حاضر به همکاری با ما نبودند و هیچ کدامشان هیچ احترامی برایمان قائل نبودند.ما از نظر آنها امپراتوری شر بودیم. ما به خاطر موضوعهایی مثل نقض حقوق بشر، نقض آزادی مهاجرت،جنگهای توسعهطلبانه و غیره مجبور شده بودیم به کنج خودمان بخزیم....تنها کاری که بلد بودیم سرکوب مردم خودمان بود...."
بخشی از گفتههای ویکتور تاراسنکو،دیپلمات بلندپایه شوروی در زمان گورباچف.به نقل از کتاب "انقلابهای هزار و نهصد و هشتاد و نه ".
@kavosh_garan
☄ به بهانهی روز خبرنگار . . .
✍بهنام نیک سرشت
🔹خبرنگار بودن و ادعای روشنفکری صرف بر جستارها و نوشتارها نیست! خبرنگار یعنی اعمال گفتهها و عملیاتی نمودن آموزههایی که برای آنها زمانی، زمان گذاشتهاید . . .
خبرنگاری یعنی احساس و تغییر آنچه در پیرامون شما دغدغه ایجاد کرده است، یعنی اثر گذاشتن شما بر حداقل نزدیکترین افرادی که با آنها مراودت دارید، روشنگری و باسواد بودن به مدرک گرفتن نیست، به درک و شعور اجتماعیاست . . .
🔹️ما صرفا مدرک گرفتهایم، نه درکی از اجتماع و حقوق اجتماعی داریم و نه درک رخدادهایی که با سرعت نور شاهد فاجعه بودن آنها هستیم، تمام بحرانهایی که امروز در اجتماع میبینیم، بخش اعظم آن را باید خبرنگاران روشنگر در مظان حل و تحلیل قرار میدادند و در قالب و وظیفه شهروندی، برای مرتفع نمودن و کاهش اثرات بحران، کنشگرانه در راه آن اقدام میکردند تا در پیشگیری از بروز برخی بحرانهای دیگر نقش آفرینی میکردند . . .
🔹️با بروز بحرانهایی که پیرامون ما رخ داده و رخ میدهد، قبول کنیم یقینا ما خبرنگار و کنشگر نیستیم، ما واکنشگریم، منتظر وقوع خیلی از بحرانها هستیم و برای جمع کردن آثار بحرانها، لاکپشتی قدم برمیداریم!
مصداق چنین خبرنگاران خود کاریزما پندار در این دیار کم نیستند که در مواجه با بحرانها نه جرأت انتشار دارند! نه راهکار دارند نه راه فرار . . !
بحران و فاجعهها را با چشمان خود میبینند، گوشهای خود را پنبه میگذارند تا دستهایی به نشانه آمر و تحتالامر، فرمان نشر اخبار را اخذ نمایند، کنج عزلت را اختیار میکنند و در مصاف با بحرانها، حرفها و نویسههای غیر واقعی و ناتمام دارند و خیالبافی و رؤیاپردازی، اساس و بنیان روشنگران دیار ما شده است!
🔹️جامعه شناسان ما که قبل از بروز بحرانها و خیلی از رخدادهای اجتماعی، باید کنشگرانه عمل کنند یا برای مقابله با بحرانها و برونرفت از آثار آشفتگیها باید تدابیر و چاره اندیشیها داشته باشند، در هالهای از سکوت و سرخوردگی فکری ظاهر میشوند، قبل از بحران حرفی برای گفتن ندارند و در حین بحران نیز عاجز از چارهای عاجل، و ناتوان از اظهار یک تحلیل اجتماعی هستند.
🔹️در این دیار با الهام از آقازادهها و وزیر زادهها، ما هم کاریزما نماهایی داریم که مطلقا امی و منفعل، فرمان شهر را در دست گرفتهاند و در جهت تعارض منافع، صرفه و صلاح را با هالهی یأس و ناامیدی، تار و تاریکتر نموده و با ستون حمایتی فرادستان، با آنکه خود منشأ فساد هستند، بی باکانه و بی رحمانه، گذار فساد را تا فراتر از مرز آستانه تحمل میکشانند و تمامی عقدههای انتخاباتی، ستادی و سیاسی خود را بر پیکر نحیف شهر فرو میریزند و تا سرحد ارضای امیال خویش، در جهت زوال و چپاول این بیغوله، چه خباثتها و خیانتها که نمیکنند!
🔹️چنین پیداست که هر یک از این کاریزمانماها علیالظاهر به دستههای رقابتی تقسیم شده و هر یک برای خود اشخاصی را سلیقهای و هدفمند وارد گود مدیریتی شهر میکنند، تا بار دیگر انتخابات و مدیران نمادینی شهر را رقم بزنند.
🔹️کار به جایی رسیده است، که در سایه مدیران بی تدبیر دست پاچه، گروههایی از فیکمنهای سود جو و باجگیر، نبض نحیف شهر را میفشارند تا مسئولینی را به نماد پاسخگویی عوامفریبی و کاملا بی نتیجه و بدون خروجی حساب شده، به سخنان پرحاشیه بکشانند.
📰خبرنگار، باید بنگارد و تحلیل کند و حقیقت را فدای مصلحت نکند.
@kavosh_garan
✍بهنام نیک سرشت
🔹خبرنگار بودن و ادعای روشنفکری صرف بر جستارها و نوشتارها نیست! خبرنگار یعنی اعمال گفتهها و عملیاتی نمودن آموزههایی که برای آنها زمانی، زمان گذاشتهاید . . .
خبرنگاری یعنی احساس و تغییر آنچه در پیرامون شما دغدغه ایجاد کرده است، یعنی اثر گذاشتن شما بر حداقل نزدیکترین افرادی که با آنها مراودت دارید، روشنگری و باسواد بودن به مدرک گرفتن نیست، به درک و شعور اجتماعیاست . . .
🔹️ما صرفا مدرک گرفتهایم، نه درکی از اجتماع و حقوق اجتماعی داریم و نه درک رخدادهایی که با سرعت نور شاهد فاجعه بودن آنها هستیم، تمام بحرانهایی که امروز در اجتماع میبینیم، بخش اعظم آن را باید خبرنگاران روشنگر در مظان حل و تحلیل قرار میدادند و در قالب و وظیفه شهروندی، برای مرتفع نمودن و کاهش اثرات بحران، کنشگرانه در راه آن اقدام میکردند تا در پیشگیری از بروز برخی بحرانهای دیگر نقش آفرینی میکردند . . .
🔹️با بروز بحرانهایی که پیرامون ما رخ داده و رخ میدهد، قبول کنیم یقینا ما خبرنگار و کنشگر نیستیم، ما واکنشگریم، منتظر وقوع خیلی از بحرانها هستیم و برای جمع کردن آثار بحرانها، لاکپشتی قدم برمیداریم!
مصداق چنین خبرنگاران خود کاریزما پندار در این دیار کم نیستند که در مواجه با بحرانها نه جرأت انتشار دارند! نه راهکار دارند نه راه فرار . . !
بحران و فاجعهها را با چشمان خود میبینند، گوشهای خود را پنبه میگذارند تا دستهایی به نشانه آمر و تحتالامر، فرمان نشر اخبار را اخذ نمایند، کنج عزلت را اختیار میکنند و در مصاف با بحرانها، حرفها و نویسههای غیر واقعی و ناتمام دارند و خیالبافی و رؤیاپردازی، اساس و بنیان روشنگران دیار ما شده است!
🔹️جامعه شناسان ما که قبل از بروز بحرانها و خیلی از رخدادهای اجتماعی، باید کنشگرانه عمل کنند یا برای مقابله با بحرانها و برونرفت از آثار آشفتگیها باید تدابیر و چاره اندیشیها داشته باشند، در هالهای از سکوت و سرخوردگی فکری ظاهر میشوند، قبل از بحران حرفی برای گفتن ندارند و در حین بحران نیز عاجز از چارهای عاجل، و ناتوان از اظهار یک تحلیل اجتماعی هستند.
🔹️در این دیار با الهام از آقازادهها و وزیر زادهها، ما هم کاریزما نماهایی داریم که مطلقا امی و منفعل، فرمان شهر را در دست گرفتهاند و در جهت تعارض منافع، صرفه و صلاح را با هالهی یأس و ناامیدی، تار و تاریکتر نموده و با ستون حمایتی فرادستان، با آنکه خود منشأ فساد هستند، بی باکانه و بی رحمانه، گذار فساد را تا فراتر از مرز آستانه تحمل میکشانند و تمامی عقدههای انتخاباتی، ستادی و سیاسی خود را بر پیکر نحیف شهر فرو میریزند و تا سرحد ارضای امیال خویش، در جهت زوال و چپاول این بیغوله، چه خباثتها و خیانتها که نمیکنند!
🔹️چنین پیداست که هر یک از این کاریزمانماها علیالظاهر به دستههای رقابتی تقسیم شده و هر یک برای خود اشخاصی را سلیقهای و هدفمند وارد گود مدیریتی شهر میکنند، تا بار دیگر انتخابات و مدیران نمادینی شهر را رقم بزنند.
🔹️کار به جایی رسیده است، که در سایه مدیران بی تدبیر دست پاچه، گروههایی از فیکمنهای سود جو و باجگیر، نبض نحیف شهر را میفشارند تا مسئولینی را به نماد پاسخگویی عوامفریبی و کاملا بی نتیجه و بدون خروجی حساب شده، به سخنان پرحاشیه بکشانند.
📰خبرنگار، باید بنگارد و تحلیل کند و حقیقت را فدای مصلحت نکند.
@kavosh_garan