☄مسعود پزشکیان در شرایطی در انتخابات ریاستجمهوری پیروز شد که نرخ فلاکت ۴۹/۳ درصد است
✍️علی ایوبی
مسعود پزشکیان از دیروز دولتی را تحویل گرفته که شاخص فلاکت آن نشان از این دارد که وضعیت بیکاری و تورم در آن به معضل بزرگی تبدیل شده و چه بخواهد یا نه، برنامه، اهداف و نتایج اقتصادی تیم و دولت او با شاخصهای دولتهای سیدمحمد خاتمی و حسن روحانی مقایسه خواهد شد و باید تلاش کند تا میزان شاخص فلاکت در دولت سیزدهم را که نزولی بود، حفظ و کاهش دهد.
🔹روز گذشته مسعود پزشکیان بهعنوان رئیسجمهور جدید ایران معرفی شد و این درحالی است که تا دو ماه پیش سکان هدایت دولت بر دستان کسان دیگری بود که از نظر دیدگاه سیاسی و اقتصادی با پزشکیان متفاوت بودند و قرار نبود به یکباره دولت چهاردهم را تشکیل دهد. اما حالا او باید به یکی از مهمترین وعدههای خود یعنی ساماندهی اوضاع اقتصادی کشور و اجرای برنامه هفتم توسعه و کارهای برزمینمانده دولت سیزدهم عمل کند.
@kavosh_garan
✍️علی ایوبی
مسعود پزشکیان از دیروز دولتی را تحویل گرفته که شاخص فلاکت آن نشان از این دارد که وضعیت بیکاری و تورم در آن به معضل بزرگی تبدیل شده و چه بخواهد یا نه، برنامه، اهداف و نتایج اقتصادی تیم و دولت او با شاخصهای دولتهای سیدمحمد خاتمی و حسن روحانی مقایسه خواهد شد و باید تلاش کند تا میزان شاخص فلاکت در دولت سیزدهم را که نزولی بود، حفظ و کاهش دهد.
🔹روز گذشته مسعود پزشکیان بهعنوان رئیسجمهور جدید ایران معرفی شد و این درحالی است که تا دو ماه پیش سکان هدایت دولت بر دستان کسان دیگری بود که از نظر دیدگاه سیاسی و اقتصادی با پزشکیان متفاوت بودند و قرار نبود به یکباره دولت چهاردهم را تشکیل دهد. اما حالا او باید به یکی از مهمترین وعدههای خود یعنی ساماندهی اوضاع اقتصادی کشور و اجرای برنامه هفتم توسعه و کارهای برزمینمانده دولت سیزدهم عمل کند.
@kavosh_garan
☄ استلزامات بحث علمی: گریزی به چند شرط اولیه
✍سروش انفرادی
اخیرا در هرجایی وقتی گفت و گو و بحثی راجع به مسائل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی درمیگیرد مشاهده میکنم که طرفین بحث هریک به طور گزینشی به فکت ها و اقوال و دیتاهایی استناد میکنند و اینگونه درصدد اثبات حقانیت مدعای خود هستند. در این جا چندین بیراهه و کژراهه وجود دارد که امکان راهبر بودن چنین بحث هایی را عقیم می سازد. برای جلوگیری از حادث شدن چنین وضعیتی، امعان نظر به چند اصل ضروری است:
- اول آنکه، وقتی فردی بدون نظریه مشخصی دست به استفاده از داده ها میزند گویی در دریایی شنا میکند که هیچ فانوس و قطب نما و ستاره ای راه را بر او و همقطارانش نشان نمیدهد. نظریه به کار چنین روزی می آید. نظریه ها، دید-گاه [point od view] های نگریستن به جهان هستند. آنها مجموعه ای از یافته های علمی را در موضوع مشخصی نظام بندی کرده و با آن دست به توصیف، تبیین، تفسیر و تأویل موضوعی میزنند. مثلا در مورد اقتصاد مثالی بزنم. وقتی ما بگوییم اقتصاد ایران ضعیف، ناکارآمد یا ناعادلانه است باید بر بیس نظریه مشخصی در مورد اقتصاد و البته جامعه، چنین نتیجه گیری کرد. اگر فردی به نتیجه فوق در مورد اقتصاد ایران رسیده باشد احتمالا نظریه لیبرال و بازار آزاد در اقتصاد و نظریات دولت رفاه در ساحت اجتماع را مورد استفاده قرار داده است. یا اگر فردی بگوید که جامعه ما دچار شکاف نسلی و قبح زدایی از اعمال تابو و بی حرمتی به افراد بزرگسال شده است در چهارچوب نظریه ای ساختارگرایانه و محافظه کار به مناسبات اجتماعی نگاه میکند. فردی که با نگاهی انتقادی تر و چپ تر جامعه را واکاوی کند از الفاظ فوق استفاده نخواهد کرد. واقعیت متکثر و متلون است. آدمیان بر اساس حسی که در مورد شیوه خاصی از بودن و زیستن دارند دست به قضاوت های هنجاری و ارزشی می زنند. آنها این دید-گاه را به قالب نظریاتی در می آورند و وضعیت ها و داده ها و فکت های محتمل را با سنگ نظریه یِ خاصی محک میزنند و عیار سنجی میکنند.
- نکته دوم، توجه به تفاوت استدلال و رتوریک [کم و کیف و چگونگی استفاده از کلمات و کشیدگی و مکث و... آنها] در کلام یک نفر است. در استدلال (reasoning) فرد بر یک بنیان منطقی و مقدمات صحیح، نتیجه گیری میکند؛ نتیجه ای که عقل و خِرَد بشری در طول زمان با آن همرائی و همدلی میکند. ولی در رتوریک (rhetoric)، فرد بطور هوچی گرانه و با فنون سخنوری، سعی در اغفال مستمع دارد و سعی میکند شنونده را از راه گوش و نه خِرَد و منطق، اقناع و مجاب سازد.
- سوم آنکه، ما باید بین دو امر استدلال و استشهاد (citation) تمایز قائل بشویم. فردی در بحث مشخصی، برای اثبات گفته یِ خویش، از فرد یا کتابی نقل قول میکند تا مدعای خود را [فارغ از استفاده از نظریه خاصی یا نه] وزین و موجه و مقبول جلوه دهد. به این میگویند استشهاد. استشهاد کردن در بحث در مورد خود فرد مشخصی و اینکه بگوییم او چه نوع اندیشه یا هویتی داشته است یا خیر، میتواند راهگشا باشد ولی در مورد یک ساحت و حوزه معرفتی-حسّیک به هیچ وجه قدرت و یارای اثبات یا نفی و نسخ گزاره یِ مشخصی را بطور مطلق ندارد: در بهترین حالت میتواند اذهان را بیشتر درگیر موضوع بحث کند و بحث را غنا ببخشد؛ نه تایید یا رد مدعای مشخصی. برای مثال در حوزه سیاست ما نمیتوانیم با ارجاع به سخن فرد مشخصی بگوییم که کشور x دموکراتیک است یا شبه دموکراتیک و یا غیردموکراتیک. استشهاد به کلام آن فرد فقط میتواند بحث را پرملات تر و توجه ما را جلب تر بکند یا نکند. برای پاسخ به این سوال معرفتی راجع به وضعیت دموکراسی آن کشور، ما می بایست از سنجه ها و شاخصه ها [indicators]ی مربوط به ارزیابی نظام های سیاسی استفاده کنیم. یا چیزی مانند تایپ ایده آل ماکس وبر را مورد استفاده قرار بدهیم: بگوییم که هرچقدر وضعیت دموکراسی کشور مورد نظر به این تایپ نزدیکتر شد آن کشور به همان میزان دموکراتیک تر است. در مورد وضعیت شفافیت (transparency) هم اینگونه است. باید از سنجه های مربوط به شفافیت [مقیاس شفافیت] برای بررسی میزان شفافیت کشورها استفاده کرد. این امر در مورد سایر مسائل معرفتی و حسُیک-احساسی هم صادق است.
- نکته چهارم که با موارد مذکور پیوند وثیق دارد استفاده از روش است. روش یا متود (method) ما را از کلی گویی، دست چین کردن عامدانه برخی از دیتاها و اطلاعات، بیراهه روی، سفسطه (fallacy) و سایر اشتباهات و شیادی های فکری مصون می دارد. روش علمی روشی تدریجی، گام به گام، عینی (concrete)، دارای عینیت (objectivity)، بی تعارف و بدون سوگیری و بایاس عاطفی خاصی است؛ یعنی احتمالش خیلی کم است. هر موضوع مورد بحثی در حوزه انسان و جامعه با ارزش ها پیوند دارد؛ ولی مهم آن است که این "ربط ارزشی" در انتخاب موضوع خاصی برای پژوهش، به "حکم ارزشی" در جریان گردآوری داده ها و نتیجه گیری منجر نشود.
✍سروش انفرادی
اخیرا در هرجایی وقتی گفت و گو و بحثی راجع به مسائل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی درمیگیرد مشاهده میکنم که طرفین بحث هریک به طور گزینشی به فکت ها و اقوال و دیتاهایی استناد میکنند و اینگونه درصدد اثبات حقانیت مدعای خود هستند. در این جا چندین بیراهه و کژراهه وجود دارد که امکان راهبر بودن چنین بحث هایی را عقیم می سازد. برای جلوگیری از حادث شدن چنین وضعیتی، امعان نظر به چند اصل ضروری است:
- اول آنکه، وقتی فردی بدون نظریه مشخصی دست به استفاده از داده ها میزند گویی در دریایی شنا میکند که هیچ فانوس و قطب نما و ستاره ای راه را بر او و همقطارانش نشان نمیدهد. نظریه به کار چنین روزی می آید. نظریه ها، دید-گاه [point od view] های نگریستن به جهان هستند. آنها مجموعه ای از یافته های علمی را در موضوع مشخصی نظام بندی کرده و با آن دست به توصیف، تبیین، تفسیر و تأویل موضوعی میزنند. مثلا در مورد اقتصاد مثالی بزنم. وقتی ما بگوییم اقتصاد ایران ضعیف، ناکارآمد یا ناعادلانه است باید بر بیس نظریه مشخصی در مورد اقتصاد و البته جامعه، چنین نتیجه گیری کرد. اگر فردی به نتیجه فوق در مورد اقتصاد ایران رسیده باشد احتمالا نظریه لیبرال و بازار آزاد در اقتصاد و نظریات دولت رفاه در ساحت اجتماع را مورد استفاده قرار داده است. یا اگر فردی بگوید که جامعه ما دچار شکاف نسلی و قبح زدایی از اعمال تابو و بی حرمتی به افراد بزرگسال شده است در چهارچوب نظریه ای ساختارگرایانه و محافظه کار به مناسبات اجتماعی نگاه میکند. فردی که با نگاهی انتقادی تر و چپ تر جامعه را واکاوی کند از الفاظ فوق استفاده نخواهد کرد. واقعیت متکثر و متلون است. آدمیان بر اساس حسی که در مورد شیوه خاصی از بودن و زیستن دارند دست به قضاوت های هنجاری و ارزشی می زنند. آنها این دید-گاه را به قالب نظریاتی در می آورند و وضعیت ها و داده ها و فکت های محتمل را با سنگ نظریه یِ خاصی محک میزنند و عیار سنجی میکنند.
- نکته دوم، توجه به تفاوت استدلال و رتوریک [کم و کیف و چگونگی استفاده از کلمات و کشیدگی و مکث و... آنها] در کلام یک نفر است. در استدلال (reasoning) فرد بر یک بنیان منطقی و مقدمات صحیح، نتیجه گیری میکند؛ نتیجه ای که عقل و خِرَد بشری در طول زمان با آن همرائی و همدلی میکند. ولی در رتوریک (rhetoric)، فرد بطور هوچی گرانه و با فنون سخنوری، سعی در اغفال مستمع دارد و سعی میکند شنونده را از راه گوش و نه خِرَد و منطق، اقناع و مجاب سازد.
- سوم آنکه، ما باید بین دو امر استدلال و استشهاد (citation) تمایز قائل بشویم. فردی در بحث مشخصی، برای اثبات گفته یِ خویش، از فرد یا کتابی نقل قول میکند تا مدعای خود را [فارغ از استفاده از نظریه خاصی یا نه] وزین و موجه و مقبول جلوه دهد. به این میگویند استشهاد. استشهاد کردن در بحث در مورد خود فرد مشخصی و اینکه بگوییم او چه نوع اندیشه یا هویتی داشته است یا خیر، میتواند راهگشا باشد ولی در مورد یک ساحت و حوزه معرفتی-حسّیک به هیچ وجه قدرت و یارای اثبات یا نفی و نسخ گزاره یِ مشخصی را بطور مطلق ندارد: در بهترین حالت میتواند اذهان را بیشتر درگیر موضوع بحث کند و بحث را غنا ببخشد؛ نه تایید یا رد مدعای مشخصی. برای مثال در حوزه سیاست ما نمیتوانیم با ارجاع به سخن فرد مشخصی بگوییم که کشور x دموکراتیک است یا شبه دموکراتیک و یا غیردموکراتیک. استشهاد به کلام آن فرد فقط میتواند بحث را پرملات تر و توجه ما را جلب تر بکند یا نکند. برای پاسخ به این سوال معرفتی راجع به وضعیت دموکراسی آن کشور، ما می بایست از سنجه ها و شاخصه ها [indicators]ی مربوط به ارزیابی نظام های سیاسی استفاده کنیم. یا چیزی مانند تایپ ایده آل ماکس وبر را مورد استفاده قرار بدهیم: بگوییم که هرچقدر وضعیت دموکراسی کشور مورد نظر به این تایپ نزدیکتر شد آن کشور به همان میزان دموکراتیک تر است. در مورد وضعیت شفافیت (transparency) هم اینگونه است. باید از سنجه های مربوط به شفافیت [مقیاس شفافیت] برای بررسی میزان شفافیت کشورها استفاده کرد. این امر در مورد سایر مسائل معرفتی و حسُیک-احساسی هم صادق است.
- نکته چهارم که با موارد مذکور پیوند وثیق دارد استفاده از روش است. روش یا متود (method) ما را از کلی گویی، دست چین کردن عامدانه برخی از دیتاها و اطلاعات، بیراهه روی، سفسطه (fallacy) و سایر اشتباهات و شیادی های فکری مصون می دارد. روش علمی روشی تدریجی، گام به گام، عینی (concrete)، دارای عینیت (objectivity)، بی تعارف و بدون سوگیری و بایاس عاطفی خاصی است؛ یعنی احتمالش خیلی کم است. هر موضوع مورد بحثی در حوزه انسان و جامعه با ارزش ها پیوند دارد؛ ولی مهم آن است که این "ربط ارزشی" در انتخاب موضوع خاصی برای پژوهش، به "حکم ارزشی" در جریان گردآوری داده ها و نتیجه گیری منجر نشود.
اصحاب روش پژوهش برای احتراز از چنین وضعیتی ابزارهای عدیده ای را پیش بینی کرده اند.
- با اوصافی که ذکرش رفت من معتقدم که عدم استفاده از نظریه و روش و استدلال منطقی در بحث های مربوط به حوزه های معرفتی جامعه انسانی، اتلاف زمان و انرژی است و ما با توهم آنکه به وقایع یا تجارب و اشخاص و متون بهتر و بیشتری استناد میکنیم نتیجه میگیریم که لابد محقّیم و مدعایمان معتبر. بدین تریب، خار از پای هیچ مشکلی در نمی آوریم و بر دیوار و سد مشکلات خشت دیگری می افزاییم.
@kavosh_garan
- با اوصافی که ذکرش رفت من معتقدم که عدم استفاده از نظریه و روش و استدلال منطقی در بحث های مربوط به حوزه های معرفتی جامعه انسانی، اتلاف زمان و انرژی است و ما با توهم آنکه به وقایع یا تجارب و اشخاص و متون بهتر و بیشتری استناد میکنیم نتیجه میگیریم که لابد محقّیم و مدعایمان معتبر. بدین تریب، خار از پای هیچ مشکلی در نمی آوریم و بر دیوار و سد مشکلات خشت دیگری می افزاییم.
@kavosh_garan
شر، «شیطانی»، اسرارآمیز و فهم ناشدنی نیست، بلکه نتیجه نیندیشیدن است. نیندیشیدن بسی خطرناکتر از خباثت است. چه از سر ترس، چه به سودای نمایش بزرگی و برازندگی، آدمیان به ندرت مقهور میل به ویران کردن میشوند،
ولی سر باز زدن از تأمل در پیامد رفتارهای معمول و سنتپسند، آنها را آسانتر به سمت ارتکاب شر میراند و از این رو، تهدیدی واقعیتر و مکررتر برای انسان است.
📕 انسانها در عصر ظلمت
#هانا_آرنت
@kavosh_garan
ولی سر باز زدن از تأمل در پیامد رفتارهای معمول و سنتپسند، آنها را آسانتر به سمت ارتکاب شر میراند و از این رو، تهدیدی واقعیتر و مکررتر برای انسان است.
📕 انسانها در عصر ظلمت
#هانا_آرنت
@kavosh_garan
Forwarded from روانپزشكى تروما
🔘 گونهشناسی نظریههای اجتماعی ریسک و خطرات محیطی
✍️ دکتر حمید رزاقی، جامعهشناس
☑️ نکاتی از مقاله پیوست:
➖ ریسک در چند دههی اخیر از انحصار دانش تخصصیِ علوم پایه و مهندسی (علوم فیزیکی) که فقط با ابزارهای فنی تخمین زده میشود، خارج گردیده و پا به عرصه علوم اجتماعی نهاده است... در این مقاله اهمّ نظریههای علوم اجتماعی و رفتاری درحوزۀ ریسک و خطرات محیطی با تأکید بر محیط زیست مورد بررسی قرار میگیرد.
➖ روانشناسی ادراکی ریسک ابتدا در سطح روانسنجی شناختیِ اثباتی مطرح شد و در مراحل توسعه، روانسنجی احساسیِ اثباتی به آن افزوده گردید ... به طور مثال ترس، ریسک ادراکشده را بالا میبرد، اما خشم، ریسک ادراکشده را پایین میآورد.
➖ نظریه اجتماعی سبز (واقعگرایی زیستمحیطی):
نظریه اجتماعی سبز تئوری خود را بر پایه واقعگرایی انتقادی قرار داده است... در این دیدگاه بر پایان دوگانگی بین انسان و طبیعت تأکید میشود.
➖ نظریه فرهنگی ریسک:
داگلاس و ویلداوسکی مطرح کردند که چرا مردم برخی از خطرات را با اهمیت تلقی میکنند و برخی دیگر را نادیده میگیرند؟ ... به نظر آنان ریسک ماهیت عینی و قابل سنجش ندارد، بلکه آنچه در یک اجتماع بشری، مخاطرهآمیز است که از دید آن اجتماع، خطر محسوب شود.
➖ برساختگرایی اجتماعیِ ریسک:
به نظر برساختگرایان، انسانها به جهان و طبیعت معنا میبخشند و جهان بدون بشر و تفاسیر آدمیان بی معناست. ... در این دیدگاه هیچ ادعایی در باب خطرات محیط زیستی بر ادعای دیگر، امتیاز و برتری ندارد.
این طرز تلقی نوعی پساساختارگرایی است، به وجهی که خطرات زیستمحیطی چیزی جز بازیهای زبانی نیست... از این منظر، خطرات و ادراک ریسک به طور واقعی وجود ندارد.
➖ نظریه جامعه ریسک:
اولریش بِک جامعه امروز را جامعهای خطرخیز (جامعه ریسک) میبیند که در معرض خطر قرار داشتنِ پنهان و آشکار، به مسئله و محور اساسی آن تبدیل شده است. جامعهای که از مدرنیته ی اول (صنعتی شدن کلاسیک) پا به عرصهی مدرنیته دوم (مدرنیته بازتابی و بازاندیشانه) گذاشته است. مدرنیته اول، مدرنیتهای در سطح ملی و چالشهایش بر سر توزیع ثروت بود، اما مدرنیته دوم، مدرنیتهای جهانوطن و چالشهایش بر سر توزیع خطر است.
دیگر این شرایط اجتماعی نیست که شعور اجتماعی را تعیین میکند، بلکه این شعور اجتماعی است که تعیین کننده شرایط اجتماعی است.
بدین ترتیب عصر مخاطره و مدرنیزاسیون بازتابی صرفاً مشتمل بر آگاهی (دانش) بیشتر نیست، بلکه عصر ناآگاهی و عدم قطعیتهای ناشناختۀ افزونتری است که حاصل صنعتی شدن و دانش و فنآوری است... امروز وارد عصر بازنمایی ناآگاهی شدهایم که مشتمل بر ناآگاهی ناشناخته و ناآگاهی شناختهشده است... این به معنای شکل گیری شهروندان جهانی است.
➖ جامعه مخاطرات تولیدشده:
از منظر گیدنز، ریسک در جوامعی ظهور پیدا میکند که به آینده و تسخیر آن نظر دارد. در مدرنیته اول، ریسکها صرفاً جنبه محاسباتی و فنی داشته بهطوری که عدمقطعیتها خصلت عینی و خارجی داشتند و قابل شناسایی و ارزیابی کمّی و عددی بودند.
در مدرنیته متأخر، بسیاری از عدم قطعیتها از حوزه محاسبه بیرون آمدند و در حیطه عدمقطعیتهای تولیدشده قرار میگیرند. گیدنز این ریسکها را ریسکهای برساختی اطلاق میکند... بدینسان مدرنیته متأخر خصلت دو پهلو دارد. از یک سو منطبق با پیشرفت است و از سوی دیگر با ناامنی و خطر عجین است.
بازاندیشگی به منزله وسیلهای برای بازنظمدهی و بازتعریفکردن چیستی فعالیت سیاسی عمل میکند. از این نظر تأثیر جهانیشدن در مخاطرات از اهمیت اصلی برخوردار است.
مخاطرات از نظر گیدنز بازنمای آگاهی هستند. بنابراین مدرنیته متأخر به منزله فرهنگ ریسک است... جامعهای که به طور فزاینده مشغول و نگران آینده است.
گیدنز در باب خطرات تغییرات آب و هوا و گرمایش زمین ... به سه مسئله اشاره میکند. اول این که اکثریت مردم خطراتی را که مربوط به آینده است، واقعی تلقی نمیکنند ... آنچه روان شناسان اجتماعی نادیده گرفتن آینده مینامند... دوم این که بسیاری از مردم یک پاداش ناچیز کنونی را به پاداش بزرگتر در آینده ترجیح میدهند... مسئله سوم این که شکاف و تفاوت بین آنچه مردم میگویند و انجام میدهند، وجود دارد... این همان شکاف بین نگرش و رفتار است (قفلشدگی مردم در رفتارهای عادتی).
☑️ لینک مقالهی کامل: https://shorturl.at/rHS36
✍️ دکتر حمید رزاقی، جامعهشناس
☑️ نکاتی از مقاله پیوست:
➖ ریسک در چند دههی اخیر از انحصار دانش تخصصیِ علوم پایه و مهندسی (علوم فیزیکی) که فقط با ابزارهای فنی تخمین زده میشود، خارج گردیده و پا به عرصه علوم اجتماعی نهاده است... در این مقاله اهمّ نظریههای علوم اجتماعی و رفتاری درحوزۀ ریسک و خطرات محیطی با تأکید بر محیط زیست مورد بررسی قرار میگیرد.
➖ روانشناسی ادراکی ریسک ابتدا در سطح روانسنجی شناختیِ اثباتی مطرح شد و در مراحل توسعه، روانسنجی احساسیِ اثباتی به آن افزوده گردید ... به طور مثال ترس، ریسک ادراکشده را بالا میبرد، اما خشم، ریسک ادراکشده را پایین میآورد.
➖ نظریه اجتماعی سبز (واقعگرایی زیستمحیطی):
نظریه اجتماعی سبز تئوری خود را بر پایه واقعگرایی انتقادی قرار داده است... در این دیدگاه بر پایان دوگانگی بین انسان و طبیعت تأکید میشود.
➖ نظریه فرهنگی ریسک:
داگلاس و ویلداوسکی مطرح کردند که چرا مردم برخی از خطرات را با اهمیت تلقی میکنند و برخی دیگر را نادیده میگیرند؟ ... به نظر آنان ریسک ماهیت عینی و قابل سنجش ندارد، بلکه آنچه در یک اجتماع بشری، مخاطرهآمیز است که از دید آن اجتماع، خطر محسوب شود.
➖ برساختگرایی اجتماعیِ ریسک:
به نظر برساختگرایان، انسانها به جهان و طبیعت معنا میبخشند و جهان بدون بشر و تفاسیر آدمیان بی معناست. ... در این دیدگاه هیچ ادعایی در باب خطرات محیط زیستی بر ادعای دیگر، امتیاز و برتری ندارد.
این طرز تلقی نوعی پساساختارگرایی است، به وجهی که خطرات زیستمحیطی چیزی جز بازیهای زبانی نیست... از این منظر، خطرات و ادراک ریسک به طور واقعی وجود ندارد.
➖ نظریه جامعه ریسک:
اولریش بِک جامعه امروز را جامعهای خطرخیز (جامعه ریسک) میبیند که در معرض خطر قرار داشتنِ پنهان و آشکار، به مسئله و محور اساسی آن تبدیل شده است. جامعهای که از مدرنیته ی اول (صنعتی شدن کلاسیک) پا به عرصهی مدرنیته دوم (مدرنیته بازتابی و بازاندیشانه) گذاشته است. مدرنیته اول، مدرنیتهای در سطح ملی و چالشهایش بر سر توزیع ثروت بود، اما مدرنیته دوم، مدرنیتهای جهانوطن و چالشهایش بر سر توزیع خطر است.
دیگر این شرایط اجتماعی نیست که شعور اجتماعی را تعیین میکند، بلکه این شعور اجتماعی است که تعیین کننده شرایط اجتماعی است.
بدین ترتیب عصر مخاطره و مدرنیزاسیون بازتابی صرفاً مشتمل بر آگاهی (دانش) بیشتر نیست، بلکه عصر ناآگاهی و عدم قطعیتهای ناشناختۀ افزونتری است که حاصل صنعتی شدن و دانش و فنآوری است... امروز وارد عصر بازنمایی ناآگاهی شدهایم که مشتمل بر ناآگاهی ناشناخته و ناآگاهی شناختهشده است... این به معنای شکل گیری شهروندان جهانی است.
➖ جامعه مخاطرات تولیدشده:
از منظر گیدنز، ریسک در جوامعی ظهور پیدا میکند که به آینده و تسخیر آن نظر دارد. در مدرنیته اول، ریسکها صرفاً جنبه محاسباتی و فنی داشته بهطوری که عدمقطعیتها خصلت عینی و خارجی داشتند و قابل شناسایی و ارزیابی کمّی و عددی بودند.
در مدرنیته متأخر، بسیاری از عدم قطعیتها از حوزه محاسبه بیرون آمدند و در حیطه عدمقطعیتهای تولیدشده قرار میگیرند. گیدنز این ریسکها را ریسکهای برساختی اطلاق میکند... بدینسان مدرنیته متأخر خصلت دو پهلو دارد. از یک سو منطبق با پیشرفت است و از سوی دیگر با ناامنی و خطر عجین است.
بازاندیشگی به منزله وسیلهای برای بازنظمدهی و بازتعریفکردن چیستی فعالیت سیاسی عمل میکند. از این نظر تأثیر جهانیشدن در مخاطرات از اهمیت اصلی برخوردار است.
مخاطرات از نظر گیدنز بازنمای آگاهی هستند. بنابراین مدرنیته متأخر به منزله فرهنگ ریسک است... جامعهای که به طور فزاینده مشغول و نگران آینده است.
گیدنز در باب خطرات تغییرات آب و هوا و گرمایش زمین ... به سه مسئله اشاره میکند. اول این که اکثریت مردم خطراتی را که مربوط به آینده است، واقعی تلقی نمیکنند ... آنچه روان شناسان اجتماعی نادیده گرفتن آینده مینامند... دوم این که بسیاری از مردم یک پاداش ناچیز کنونی را به پاداش بزرگتر در آینده ترجیح میدهند... مسئله سوم این که شکاف و تفاوت بین آنچه مردم میگویند و انجام میدهند، وجود دارد... این همان شکاف بین نگرش و رفتار است (قفلشدگی مردم در رفتارهای عادتی).
☑️ لینک مقالهی کامل: https://shorturl.at/rHS36
www.shorturl.at
ShortURL - URL Shortener
ShortURL is a tool to shorten a long link and create a short URL easy to share on sites, chat and emails. Track short URL traffic and manage your links.
☄هانا آرنت در تمامیتخواهی و ابتذال شر چه میگوید؛ توتالیتاریسم شر رادیكال است
هانا آرنت در مشهورترین اثرش، وضع بشر، اظهار میدارد كه «پروژه فكریاش چیزی جز فكر كردن به آنچه انجام میدهیم، نیست.» دغدغه آرنت كه درواقع فهمِ تئوری و ارتباط آن با اقدامات هرروزه سیاسی در دنیاست، در این عبارت بیان میشود. باتوجه به اتفاقاتی كه طی جنگ برایش رخ داد، طبیعی است كه آرنت به دنبال كشف چرایی اتفاقاتی است كه رخ داد تا مانع تكرارِ مجددشان شود. در كتابهای «ریشههای توتالیتاریسم» و «آیشمن در اورشلیم»، آرنت تلاش میكند تا دلایل اوجگیری رژیمهای تمامیتخواه را و شرایطی كه زمینه گسترش چنین سِتمی را فراهم كرد، برشُمارد.
https://www.islahweb.org/fa/post/%D9%87%D8%A7%D9%86%D8%A7-%D8%A2%D8%B1%D9%86%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%AA-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D9%88-%D8%A7%D8%A8%D8%AA%D8%B0%D8%A7%D9%84-%D8%B4%D8%B1-%DA%86%D9%87-%D9%85%DB%8C-%DA%AF%D9%88%DB%8C%D8%AF-%D8%AA%D9%88%D8%AA%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%B3%D9%85-%D8%B4%D8%B1-%D8%B1%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D9%83%D8%A7%D9%84-%D8%A7%D8%B3%D8%AA
@kavosh_garan
هانا آرنت در مشهورترین اثرش، وضع بشر، اظهار میدارد كه «پروژه فكریاش چیزی جز فكر كردن به آنچه انجام میدهیم، نیست.» دغدغه آرنت كه درواقع فهمِ تئوری و ارتباط آن با اقدامات هرروزه سیاسی در دنیاست، در این عبارت بیان میشود. باتوجه به اتفاقاتی كه طی جنگ برایش رخ داد، طبیعی است كه آرنت به دنبال كشف چرایی اتفاقاتی است كه رخ داد تا مانع تكرارِ مجددشان شود. در كتابهای «ریشههای توتالیتاریسم» و «آیشمن در اورشلیم»، آرنت تلاش میكند تا دلایل اوجگیری رژیمهای تمامیتخواه را و شرایطی كه زمینه گسترش چنین سِتمی را فراهم كرد، برشُمارد.
https://www.islahweb.org/fa/post/%D9%87%D8%A7%D9%86%D8%A7-%D8%A2%D8%B1%D9%86%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%AA-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D9%88-%D8%A7%D8%A8%D8%AA%D8%B0%D8%A7%D9%84-%D8%B4%D8%B1-%DA%86%D9%87-%D9%85%DB%8C-%DA%AF%D9%88%DB%8C%D8%AF-%D8%AA%D9%88%D8%AA%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%B3%D9%85-%D8%B4%D8%B1-%D8%B1%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D9%83%D8%A7%D9%84-%D8%A7%D8%B3%D8%AA
@kavosh_garan
www.islahweb.org
اصلاح وب
سایت رسمی جماعت دعوت و اصلاح
☄«سقف شیشهای»
✍بیتا مدنی
"سقف شیشهای" مفهومیکلیدی در مطالعات زنان، جامعه شناسی جنسیت و پژوهش فمینیستی است. این اصطلاح نخستین بار توسط مریلین لودن مدیر و نماینده شرکتی آمریکایی در همایشی در نیویورک برای توصیف مشکلات و موانع پیشرفت شغلی زنان تا پستهای مدیریتی رده بالا به کار برده شد(لودن، 1978). سقف شیشهای استعارهای برای موانع نامرئی اما سفت و سخت در راه ارتقای شغلی زنان در سلسله مراتب سازمانی است. در ساختار مردسالار اشتغال، زنان اغلب با مجموعهای از موانع و محدودیتها مواجه میشود که اگر مرد بودند، الزاما دچار چنین مشکلاتی نمیشدند. تصمیمات سازمانی، تعصبات جنسیتی مدیران بالادستی، خودپنداره زنان از وضعیت و جایگاه خودشان که حاصل اجتماعیشدن جنسیتی در نظام مردسالار است، و فاکتورهایی از این دست مانع از پیشرفت زنانی میشود که دارای صلاحیتهای شغلی برای احراز سِمتهای مدیریتی هستند(عابدین پور، 1400). آرلی راسل هکشایلد در کتاب شیفت دوم با اشاره به شکاف فراغتی زنان خسته و فرسوده از کار تأکید میکند که آنها به قدر کفایت و نیاز، نه خواب خوبی میکنند و نه به دلیل فشار نامرئی سقف شیشهای به ارتقای شغلی مناسبی دست می یابند. آنها در چرخه زندگی خانوادگی و شغلی زیر فشاری مداوم قرار می گیرند(بک گرنسهایم، 1388). سقف شیشهای نامرئی است و محدودیتهایی کهایجاد میکند، فراسوی چارچوب قوانین بوده و عمدتا تابعی است از هنجارها و ارزشهای ساخت سرسخت مردسالار که الزاما ایجاد و تقویت آن تعمدی نیست بلکه متأثر از کلیشههای رایج جنسیتی پذیرفته شده و ناشی از تفکرات فرهنگی نادرست درمورد زنان است که به اشکال مختلفی بروز و ظهور می یابد. این محدودیتها را در واقع جامعه، خانواده و گاهی خود زنان در بازتولید ارزشهای مردسالار بر زنان تحمیل میکنند. ناگفتههای ژرفِ زیست روزمره کارکنان زن از سنگ فکری، تفکیک جنسیتی، تبعیض جنسیتی، نادیده انگاری و به حاشیه راندن زنان و سایر تنوعات جنسیتی طوری در خود، ذهن، و جامعه جا خوش میکند که آنها در فرایند نقش گیری در تقسیم اجتماعی کار از فرصتهای برابر رقابت، تقویت حس شایستگی، خطرپذیری و توانمندی های مدیریتی باز میمانند(کادینگر آدر، 1384). برخی از کلیشههای مرتبط با سقف شیشهای عبارتند از:
- زنان احساسی و عاطفی فکر میکنند، سخن می گویند، می نویسند و عمل میکنند.
-زنان منطقی نبوده و نمی توانند درست قضاوت و عمل کنند.
-زنان خانواده را به کار ارجح می دانند و مانند مردان، کار بخشی از هویت آنها نمیشود.
-زنان احساساتی هستند و نقدها و بازخوردهای منفی را شخصی برداشت میکنند.
-زنان نان آور خانواده نیستند و برای کسب درآمد اضافی کار میکنند.
-زنان از تعهد کمتری در کار برخوردارند و خودشان برای دریافت سِمت های بالاتر کمتر تلاش میکنند.
-زنان رئیسها یا مدیران ذی صلاحی نبوده و برای شرکت، اداره یا سازمان بهتر است مردان مدیریت رده بالا را بر عهده گیرند و زنان زیر نظر مردان کار کنند.
در سالهای 2008 و 2016 هیلاری کلینتون با نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری از این مقام بهعنوان بلندترین و سختترین سقف شیشهای تاریخ زنان آمریکا نام برد. همچنین معاون اولی نیز نمونهای دیگر بود که کاملا هریس سقف شیشهای آن را شکست و از میان برداشت. سقف شیشهای از موانع نامرئی پیشرفت اقلیتهای نژادی در جوامعی است که به لحاظ نهادی، سازمانی و تاریخی آپارتاید نژادی را تجربه کرده اند و صرفا در مورد زنان به کار نمی رود.
یکی از بارزترین مصادیق سقف شیشهای در ایران در مفهوم "رجل سیاسی" نمود یافته است که ناظر به تعریفی جنسیتی از این مفهوم میباشد. تفسیر به رأی مفهوم "رجل سیاسی" موجب محدودیت زنان در سپهر سیاسی برای تصدی مسئولیتهایی چون خبرگان، ریاست جمهوری و وزارت شده است. به جز منیره گرجی فرد، آن هم از مرداد 1358 تا آبان 1358، تا کنون هیچ زنی نتوانسته به عضویت مجلس خبرگان قانون اساسی یا خبرگان رهبری درآید . در چهاردهمین انتخابات ریاست جمهوری در تیر ماه 1403، فقط چهار زن (زهره الهیان، رفعت بیات، هاجر چنارانی از طیف اصولگرا و حمیده زرآبادی از طیف اصلاح طلب) توانستند برای سمت ریاست جمهوری ثبت نام کنند . هیچ کدام به مرحله تأیید بعدی نرسیده و درواقع صلاحیت آنها احراز نشد. میزان اشتغال زنان بالای 15 سال در ایران 12 درصد و یکی از ضعیفترین عملکردهای توسعهای در دنیاست و از همین میزان سهم زنان از مدیریتهای میانی به بالا، بسیار ناچیز است . قرار بود از سال 1396 تا پایان برنامهی ششم توسعه یعنی تا پایان سال 1402، 30 درصد مشاغل مدیریتی در اختیار زنان قرار گیرد. طبق اظهارات معاون امور زنان و خانواده رئیس جمهور انسیه خزعلی، در حال حاضر 25 درصد مدیران کشور زن هستند(ایسنا، 2 تیر1403).
(P.1)
✍بیتا مدنی
"سقف شیشهای" مفهومیکلیدی در مطالعات زنان، جامعه شناسی جنسیت و پژوهش فمینیستی است. این اصطلاح نخستین بار توسط مریلین لودن مدیر و نماینده شرکتی آمریکایی در همایشی در نیویورک برای توصیف مشکلات و موانع پیشرفت شغلی زنان تا پستهای مدیریتی رده بالا به کار برده شد(لودن، 1978). سقف شیشهای استعارهای برای موانع نامرئی اما سفت و سخت در راه ارتقای شغلی زنان در سلسله مراتب سازمانی است. در ساختار مردسالار اشتغال، زنان اغلب با مجموعهای از موانع و محدودیتها مواجه میشود که اگر مرد بودند، الزاما دچار چنین مشکلاتی نمیشدند. تصمیمات سازمانی، تعصبات جنسیتی مدیران بالادستی، خودپنداره زنان از وضعیت و جایگاه خودشان که حاصل اجتماعیشدن جنسیتی در نظام مردسالار است، و فاکتورهایی از این دست مانع از پیشرفت زنانی میشود که دارای صلاحیتهای شغلی برای احراز سِمتهای مدیریتی هستند(عابدین پور، 1400). آرلی راسل هکشایلد در کتاب شیفت دوم با اشاره به شکاف فراغتی زنان خسته و فرسوده از کار تأکید میکند که آنها به قدر کفایت و نیاز، نه خواب خوبی میکنند و نه به دلیل فشار نامرئی سقف شیشهای به ارتقای شغلی مناسبی دست می یابند. آنها در چرخه زندگی خانوادگی و شغلی زیر فشاری مداوم قرار می گیرند(بک گرنسهایم، 1388). سقف شیشهای نامرئی است و محدودیتهایی کهایجاد میکند، فراسوی چارچوب قوانین بوده و عمدتا تابعی است از هنجارها و ارزشهای ساخت سرسخت مردسالار که الزاما ایجاد و تقویت آن تعمدی نیست بلکه متأثر از کلیشههای رایج جنسیتی پذیرفته شده و ناشی از تفکرات فرهنگی نادرست درمورد زنان است که به اشکال مختلفی بروز و ظهور می یابد. این محدودیتها را در واقع جامعه، خانواده و گاهی خود زنان در بازتولید ارزشهای مردسالار بر زنان تحمیل میکنند. ناگفتههای ژرفِ زیست روزمره کارکنان زن از سنگ فکری، تفکیک جنسیتی، تبعیض جنسیتی، نادیده انگاری و به حاشیه راندن زنان و سایر تنوعات جنسیتی طوری در خود، ذهن، و جامعه جا خوش میکند که آنها در فرایند نقش گیری در تقسیم اجتماعی کار از فرصتهای برابر رقابت، تقویت حس شایستگی، خطرپذیری و توانمندی های مدیریتی باز میمانند(کادینگر آدر، 1384). برخی از کلیشههای مرتبط با سقف شیشهای عبارتند از:
- زنان احساسی و عاطفی فکر میکنند، سخن می گویند، می نویسند و عمل میکنند.
-زنان منطقی نبوده و نمی توانند درست قضاوت و عمل کنند.
-زنان خانواده را به کار ارجح می دانند و مانند مردان، کار بخشی از هویت آنها نمیشود.
-زنان احساساتی هستند و نقدها و بازخوردهای منفی را شخصی برداشت میکنند.
-زنان نان آور خانواده نیستند و برای کسب درآمد اضافی کار میکنند.
-زنان از تعهد کمتری در کار برخوردارند و خودشان برای دریافت سِمت های بالاتر کمتر تلاش میکنند.
-زنان رئیسها یا مدیران ذی صلاحی نبوده و برای شرکت، اداره یا سازمان بهتر است مردان مدیریت رده بالا را بر عهده گیرند و زنان زیر نظر مردان کار کنند.
در سالهای 2008 و 2016 هیلاری کلینتون با نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری از این مقام بهعنوان بلندترین و سختترین سقف شیشهای تاریخ زنان آمریکا نام برد. همچنین معاون اولی نیز نمونهای دیگر بود که کاملا هریس سقف شیشهای آن را شکست و از میان برداشت. سقف شیشهای از موانع نامرئی پیشرفت اقلیتهای نژادی در جوامعی است که به لحاظ نهادی، سازمانی و تاریخی آپارتاید نژادی را تجربه کرده اند و صرفا در مورد زنان به کار نمی رود.
یکی از بارزترین مصادیق سقف شیشهای در ایران در مفهوم "رجل سیاسی" نمود یافته است که ناظر به تعریفی جنسیتی از این مفهوم میباشد. تفسیر به رأی مفهوم "رجل سیاسی" موجب محدودیت زنان در سپهر سیاسی برای تصدی مسئولیتهایی چون خبرگان، ریاست جمهوری و وزارت شده است. به جز منیره گرجی فرد، آن هم از مرداد 1358 تا آبان 1358، تا کنون هیچ زنی نتوانسته به عضویت مجلس خبرگان قانون اساسی یا خبرگان رهبری درآید . در چهاردهمین انتخابات ریاست جمهوری در تیر ماه 1403، فقط چهار زن (زهره الهیان، رفعت بیات، هاجر چنارانی از طیف اصولگرا و حمیده زرآبادی از طیف اصلاح طلب) توانستند برای سمت ریاست جمهوری ثبت نام کنند . هیچ کدام به مرحله تأیید بعدی نرسیده و درواقع صلاحیت آنها احراز نشد. میزان اشتغال زنان بالای 15 سال در ایران 12 درصد و یکی از ضعیفترین عملکردهای توسعهای در دنیاست و از همین میزان سهم زنان از مدیریتهای میانی به بالا، بسیار ناچیز است . قرار بود از سال 1396 تا پایان برنامهی ششم توسعه یعنی تا پایان سال 1402، 30 درصد مشاغل مدیریتی در اختیار زنان قرار گیرد. طبق اظهارات معاون امور زنان و خانواده رئیس جمهور انسیه خزعلی، در حال حاضر 25 درصد مدیران کشور زن هستند(ایسنا، 2 تیر1403).
(P.1)
البته همین آمار نیز راستی آزمایی نشده است.
سقف شیشهای از مصادیق نابرخورداری و عدم دسترسی زنان به راهها و وسائط تولیدی یا means of production است. تمایز جنسیتی، در کنار سایر تمایزات قومی، مذهبی، سیاسی و حزبی یا ایدئولوژیک سبب میشود که افراد(در اینجا مردان شاغل در بازار کار جامعه مردسالار) به نسبت پایگاه انتسابیشان مسلط بر دیگران(زنان در موقعیتی فرودستانه و زیر سقف شیشهای) نگاه داشته شوند(تنهایی،1400). بهاین ترتیب در بازشناسی نظریه قشربندی اجتماعی ح.ا. تنهایی یا نظریه تفسیری پرگمتیستی، سقف شیشهای می تواند یکی از ویژگی های جوامع برونساختی به شمار آید که ساختاری مردسالار دارند.
منابع:
-بک گرنسهایم، الیزابت، 1388، خانواده در جهان امروز، ترجمه بیتا مدنی و افسر افشارنادری، تهران: پایا.
-تنهایی، 1400، دستگاه نظری تفسیرگرایی پرگمتیستی: جامعه درونساخت/ برونساخت، تهران: اندیشه احسان.
-سیدجوادین، سیدرضا، 1387، "ارائه و تبیین مدلی برای بررسی روابط علی بین خودپنداری زنان، ادراک موانع سقف شیشهای"، مجله تحقیقات زنان، دوره 2، شماره 1، صص 148-187.
-عابدین پور، عادله، 1400، شکست سقف شیشهای، تهران: روشنگران و مطالعات زنان.
-عبداللهی، مژگان، 1381، "سقف شیشهای مانع ارتقای شغلی زنان" در مطالعات مدیریت سال 1381، شماره35 و 36، صص 187-299.
-کادینگر آدر، کارول، 1384، سقف شیشهای؛ بررسی عوامل مؤثر در دستیابی زنان به پستهای کلیدی، ترجمه مهذب حسینی، تهران: نشر بهنام.
-گرکانی نيای مشیزی، زهرا، 1402، پدیده سقف شیشهای در سازمان آموزش و پرورش، تهران: نشر نوروزی.
-نظری، لیلا، 1400، "رهبری زنان، رویکردی به سوی شکستن سقف شیشهای"، در زن و جامعه شناسی، دوره 12، شماره 47، ص ص 33-44.
-نعیم آبادی، منصور و خدیجه احمدی، 1395، سقف شیشهای، مانع توسعه شغلی در سازمان، تهران: نشر شاپرک سرخ.
(P.2)
#بیتا_مدنی
#سقف_شیشهای
#فمینیسم_تفسیری_پرگمتیستی
@kavosh_garan
سقف شیشهای از مصادیق نابرخورداری و عدم دسترسی زنان به راهها و وسائط تولیدی یا means of production است. تمایز جنسیتی، در کنار سایر تمایزات قومی، مذهبی، سیاسی و حزبی یا ایدئولوژیک سبب میشود که افراد(در اینجا مردان شاغل در بازار کار جامعه مردسالار) به نسبت پایگاه انتسابیشان مسلط بر دیگران(زنان در موقعیتی فرودستانه و زیر سقف شیشهای) نگاه داشته شوند(تنهایی،1400). بهاین ترتیب در بازشناسی نظریه قشربندی اجتماعی ح.ا. تنهایی یا نظریه تفسیری پرگمتیستی، سقف شیشهای می تواند یکی از ویژگی های جوامع برونساختی به شمار آید که ساختاری مردسالار دارند.
منابع:
-بک گرنسهایم، الیزابت، 1388، خانواده در جهان امروز، ترجمه بیتا مدنی و افسر افشارنادری، تهران: پایا.
-تنهایی، 1400، دستگاه نظری تفسیرگرایی پرگمتیستی: جامعه درونساخت/ برونساخت، تهران: اندیشه احسان.
-سیدجوادین، سیدرضا، 1387، "ارائه و تبیین مدلی برای بررسی روابط علی بین خودپنداری زنان، ادراک موانع سقف شیشهای"، مجله تحقیقات زنان، دوره 2، شماره 1، صص 148-187.
-عابدین پور، عادله، 1400، شکست سقف شیشهای، تهران: روشنگران و مطالعات زنان.
-عبداللهی، مژگان، 1381، "سقف شیشهای مانع ارتقای شغلی زنان" در مطالعات مدیریت سال 1381، شماره35 و 36، صص 187-299.
-کادینگر آدر، کارول، 1384، سقف شیشهای؛ بررسی عوامل مؤثر در دستیابی زنان به پستهای کلیدی، ترجمه مهذب حسینی، تهران: نشر بهنام.
-گرکانی نيای مشیزی، زهرا، 1402، پدیده سقف شیشهای در سازمان آموزش و پرورش، تهران: نشر نوروزی.
-نظری، لیلا، 1400، "رهبری زنان، رویکردی به سوی شکستن سقف شیشهای"، در زن و جامعه شناسی، دوره 12، شماره 47، ص ص 33-44.
-نعیم آبادی، منصور و خدیجه احمدی، 1395، سقف شیشهای، مانع توسعه شغلی در سازمان، تهران: نشر شاپرک سرخ.
(P.2)
#بیتا_مدنی
#سقف_شیشهای
#فمینیسم_تفسیری_پرگمتیستی
@kavosh_garan
☄یورگن هابرماس؛ دین در حوزۀ عمومی
هابرماس در کارهای اولیهاش عمدتاً زیر تأثیر نظریۀ عقلانیسازی و سکولارسازی ماکس وبر بود. نظریۀ هابرماس دربارۀ دین ضمیمۀ فهم او از ساختارهای دوگانۀ جامعه است؛ ساختارهای دوگانهای که شامل «نظام» و «زیستجهان» میشود. مطالعات متأخر او حاوی (communicative competence) است.
@kavosh_garan
هابرماس در کارهای اولیهاش عمدتاً زیر تأثیر نظریۀ عقلانیسازی و سکولارسازی ماکس وبر بود. نظریۀ هابرماس دربارۀ دین ضمیمۀ فهم او از ساختارهای دوگانۀ جامعه است؛ ساختارهای دوگانهای که شامل «نظام» و «زیستجهان» میشود. مطالعات متأخر او حاوی (communicative competence) است.
@kavosh_garan
📶درسگفتارهای جامعه شناسی
☄یورگن هابرماس؛ دین در حوزۀ عمومی هابرماس در کارهای اولیهاش عمدتاً زیر تأثیر نظریۀ عقلانیسازی و سکولارسازی ماکس وبر بود. نظریۀ هابرماس دربارۀ دین ضمیمۀ فهم او از ساختارهای دوگانۀ جامعه است؛ ساختارهای دوگانهای که شامل «نظام» و «زیستجهان» میشود. مطالعات…
☄یورگن هابرماس؛ دین در حوزۀ عمومی
هابرماس در کارهای اولیهاش عمدتاً زیر تأثیر نظریۀ عقلانیسازی و سکولارسازی ماکس وبر بود. نظریۀ هابرماس دربارۀ دین ضمیمۀ فهم او از ساختارهای دوگانۀ جامعه است؛ ساختارهای دوگانهای که شامل «نظام» و «زیستجهان» میشود. مطالعات متأخر او حاوی سنتها، ارزشها و دین است که بر پایۀ توانش ارتباطی (communicative competence) است.
به تعبیر هابرماس، [نقش] دین در تکامل اجتماعی بنیادین است. در کتاب «بحران مشروعیت» (1976)، هابرماس ادعا میکند که فرایند مدرنیزاسیون، دین را فقط به پرسش از معنا و هدف محدود کرده است و به همین دلیل دین اهمیت خود را در جامعۀ مدرن از دست داده است؛ در جامعهای که اقتدار امر مقدس بهتدریج جای خود را به متفقالقولی بهدستآمده میدهد.
در فرایند ارتباطی زیستجهان، در جایی که ممکن است دین کارکرد داشته باشد یک استثناء وجود دارد. در کتاب «کنش ارتباطی» (1981)، دیدگاه هابرماس دربارۀ دین بر پایۀ یک فرایند تکاملی است که بهموجب آن خداوند به امری انتزاعی و تجریدی تبدیل میشود و نمودهای آنان را، چیزی که هابرماس شکل ایدهال ارتباطات توصیف میکند به اشتراک میگذارد. این فرایند را هابرماس «زبانیکردن امر مقدس» مینامد. با وجوداین، ارتباط کامل در شرایط مذهبی ممکن نیست چنانکه جهان اسطورهای در تعیین حدود بین طبیعت و فرهنگ، یا بین زبان و جهانِ گستردهتر شکست خورده است. گفتمانها اغلب متضمنِ گفتن از حقیقت و حقانیت دین هستند و به هیچ وجه یک کنش ارتباطی صریح و بیپرده را فراهم نمیکند
@kavosh_garan
هابرماس در کارهای اولیهاش عمدتاً زیر تأثیر نظریۀ عقلانیسازی و سکولارسازی ماکس وبر بود. نظریۀ هابرماس دربارۀ دین ضمیمۀ فهم او از ساختارهای دوگانۀ جامعه است؛ ساختارهای دوگانهای که شامل «نظام» و «زیستجهان» میشود. مطالعات متأخر او حاوی سنتها، ارزشها و دین است که بر پایۀ توانش ارتباطی (communicative competence) است.
به تعبیر هابرماس، [نقش] دین در تکامل اجتماعی بنیادین است. در کتاب «بحران مشروعیت» (1976)، هابرماس ادعا میکند که فرایند مدرنیزاسیون، دین را فقط به پرسش از معنا و هدف محدود کرده است و به همین دلیل دین اهمیت خود را در جامعۀ مدرن از دست داده است؛ در جامعهای که اقتدار امر مقدس بهتدریج جای خود را به متفقالقولی بهدستآمده میدهد.
در فرایند ارتباطی زیستجهان، در جایی که ممکن است دین کارکرد داشته باشد یک استثناء وجود دارد. در کتاب «کنش ارتباطی» (1981)، دیدگاه هابرماس دربارۀ دین بر پایۀ یک فرایند تکاملی است که بهموجب آن خداوند به امری انتزاعی و تجریدی تبدیل میشود و نمودهای آنان را، چیزی که هابرماس شکل ایدهال ارتباطات توصیف میکند به اشتراک میگذارد. این فرایند را هابرماس «زبانیکردن امر مقدس» مینامد. با وجوداین، ارتباط کامل در شرایط مذهبی ممکن نیست چنانکه جهان اسطورهای در تعیین حدود بین طبیعت و فرهنگ، یا بین زبان و جهانِ گستردهتر شکست خورده است. گفتمانها اغلب متضمنِ گفتن از حقیقت و حقانیت دین هستند و به هیچ وجه یک کنش ارتباطی صریح و بیپرده را فراهم نمیکند
@kavosh_garan
📶درسگفتارهای جامعه شناسی
☄پیر بوردیو: میدان و عادتوارۀ مذهبی @kavosh_garan
☄پیر بوردیو: میدان و عادتوارۀ مذهبی
مطالعات پیر بوردیو (2002-1930) دربارۀ دین از اهمیت بالایی برخوردار است، چرا که برخی از مفاهیم مهم او مثل «باور» و «میدان» از طریق مطالعۀ علمی-اجتماعی دربارۀ خود میدان مذهب بسط یافتهاند. دیدگاههای بوردیو دربارۀ دین، که اغلب «پارادوکسیکال» (متناقض و ناسازواره) نامیده میشدند، برای اول بار در سال 1971 منتشر شد. بعدتر، در سال 1977 این مجموعه نظرات برای رئوس مطالبِ نظریۀ کنش استفاده شد.
مقالهها نشان میدهد که بوردیو بهشدت تحت تأثیر کارهای جامعهشناسان کلاسیکی مثل کارل مارکس و ماکس وبر بوده است. موضع بوردیو مشخص کردن استراتژیهایی بود که بر اساس آنها، طبقات مسلط قدرت و پرستیژ خود را حفظ و تقویت میکردند. بوردیو نظریۀ وبر دربارۀ قدرت مذهبی را از طریق به کار بردن مفهوم «میدان» تحلیل کرد، به موجب آن [به منظور] حفظ شهرنشینی و تقسیم کار یک «میدان مذهبی» نسبتاً خودمختار شکل میگیرد. به تعبیر بوردیو، این میدان با ساختاری از روابط میان دستهبندیهای گوناگون از افراد عادی و عاملهای مذهبی مثل پیامبران و کشیشان مشخص میشود.
رقابت برای قدرت مذهبی با نوعی مشروعیت مذهبی مرتبط است، به این معنا که قدرت مشروع توسط متخصصان در جهت بهبود جهانبینی و کنشهای افراد عادی با تحمیل «عادتوارۀ مذهبی» به آنها اِعمال میشود. سخنگفتن از عادتواره، «ماتریس ادراکات» یا «مبنای ادراک و فهم تجربههای متعاقب» را در بر میگیرد. سپس، پویاییهای میدان مذهبی توسط روابط متناقض و ناسازگار میان متخصصان و نیز توسط روابط مبادلهای میان متخصصان و انسانهای عادی مشخص میشود.
به همین ترتیب، ایدههای وبر دربارۀ کاریزما و مشروعیت، بوردیو را در جهت بسط نظریۀ «قدرت نمادین» تحت تأثیر قرار داد. اصطلاح «نمادین» به ساخت واقعیتی اشاره دارد که در آن نظم و معنا در جهان اجتماعی برقرار میشود. بهعلاوه بوردیو اصطلاح «کژشناسی» یا «درک غلط» (misrecognition) از شرایط واقعی را، برای فهم چگونگی مشروعسازی توسط ادیان به کار میبرد. به تعبیر بوردیو مشروعیت مذاهب از طریق تولید همزمانِ چنین کژشناسیها یا ادراکات غلطی ایجاد میشود، به این معنا که، تولید «آگاهی نادرست» یا «پس زدن»ِ منافع بنیادین در بازی درونِ مجموعهای معین از کنشها رخ میدهد.
در ضمن، بوردیو مشروعیت مذهبی را همچون بازتاب روابط قدرت مذهبی میدید. این مرتبط با درجۀ کنترلی است که یک عامل (فاعل) بر آنچه بوردیو «تسلیحات مادی و نمادینِ خشونت مذهبی» مینامند دارد؛ برای مثال تکفیر یک کشیش. همچنین بوردیو تأکید دارد که فرهنگ مسلط همیشه تمایزها و دستهبندیهای «پاکدینی» در برابر «کافرکیشی» برقرار میکند. اینها به طور ضمنی بر این دلالت دارد که سلطهیافتن به سمت تقلیلدادن و خُردکردن خودشان و دیدگاههای مذهبیشان میگراید. به این ترتیب باعث میشود که خشونت مذهبی، شکل دیگری از خشونت نمادین باشد.
جامعهشناسیِ دین بوردیو، در طول سالها به شکلهای گوناگون ارائه شده است. با آنکه، در دهۀ 1970 او به دین بهمثابه یکی از بسیار نظامهای نمادینِ طبقهبندی میاندیشید، در دهۀ 1990 کارش در حوزۀ مذهب را زیر «فرهنگ» گنجاند. با این حال، ارزش کار بوردیو در واقع در این است که بسیاری از محققان، حتی تا امروز نیز شمار زیادی از مفاهیم بوردیویی همچون عادتواره (habitus)، سرمایه (capital) و میدان (field) را برای فهم کنش متقابل میان فرد و ابعاد اجتماعی دین مفید میدانند. این دست مفاهیم در مطالعاتِ رقابت درونِ میدان مذهبی در جوامعی که متصف به طبقهبندیهای اجتماعی آشکار یا دستهبندیهای قومی (ری، 2007). جنبشهای قومیِ سیاسی-مذهبی و همچنین مسائل عمومیتر کشاکش فرای دین در ایالات متحده (سوارتز، 1996) است کاربرد دارد.
به طور خلاصه میتوان گفت که مطالعات بوردیو دربارۀ دین با دو مفهوم قدرت و سلطه ارتباط دارد. ابزارهای مفهومی بوردیو منجر به فهم دو چیز میگردد؛ یکی فهم چگونگی شکلگیری معنا و هویتی که از طریق قدرت بسط مییابد و دیگری فهم اینکه چگونه دین به عنوان عاملِ «تمایز» در جامعۀ مدرن کارکرد دارد.
@kavosh_garan
مطالعات پیر بوردیو (2002-1930) دربارۀ دین از اهمیت بالایی برخوردار است، چرا که برخی از مفاهیم مهم او مثل «باور» و «میدان» از طریق مطالعۀ علمی-اجتماعی دربارۀ خود میدان مذهب بسط یافتهاند. دیدگاههای بوردیو دربارۀ دین، که اغلب «پارادوکسیکال» (متناقض و ناسازواره) نامیده میشدند، برای اول بار در سال 1971 منتشر شد. بعدتر، در سال 1977 این مجموعه نظرات برای رئوس مطالبِ نظریۀ کنش استفاده شد.
مقالهها نشان میدهد که بوردیو بهشدت تحت تأثیر کارهای جامعهشناسان کلاسیکی مثل کارل مارکس و ماکس وبر بوده است. موضع بوردیو مشخص کردن استراتژیهایی بود که بر اساس آنها، طبقات مسلط قدرت و پرستیژ خود را حفظ و تقویت میکردند. بوردیو نظریۀ وبر دربارۀ قدرت مذهبی را از طریق به کار بردن مفهوم «میدان» تحلیل کرد، به موجب آن [به منظور] حفظ شهرنشینی و تقسیم کار یک «میدان مذهبی» نسبتاً خودمختار شکل میگیرد. به تعبیر بوردیو، این میدان با ساختاری از روابط میان دستهبندیهای گوناگون از افراد عادی و عاملهای مذهبی مثل پیامبران و کشیشان مشخص میشود.
رقابت برای قدرت مذهبی با نوعی مشروعیت مذهبی مرتبط است، به این معنا که قدرت مشروع توسط متخصصان در جهت بهبود جهانبینی و کنشهای افراد عادی با تحمیل «عادتوارۀ مذهبی» به آنها اِعمال میشود. سخنگفتن از عادتواره، «ماتریس ادراکات» یا «مبنای ادراک و فهم تجربههای متعاقب» را در بر میگیرد. سپس، پویاییهای میدان مذهبی توسط روابط متناقض و ناسازگار میان متخصصان و نیز توسط روابط مبادلهای میان متخصصان و انسانهای عادی مشخص میشود.
به همین ترتیب، ایدههای وبر دربارۀ کاریزما و مشروعیت، بوردیو را در جهت بسط نظریۀ «قدرت نمادین» تحت تأثیر قرار داد. اصطلاح «نمادین» به ساخت واقعیتی اشاره دارد که در آن نظم و معنا در جهان اجتماعی برقرار میشود. بهعلاوه بوردیو اصطلاح «کژشناسی» یا «درک غلط» (misrecognition) از شرایط واقعی را، برای فهم چگونگی مشروعسازی توسط ادیان به کار میبرد. به تعبیر بوردیو مشروعیت مذاهب از طریق تولید همزمانِ چنین کژشناسیها یا ادراکات غلطی ایجاد میشود، به این معنا که، تولید «آگاهی نادرست» یا «پس زدن»ِ منافع بنیادین در بازی درونِ مجموعهای معین از کنشها رخ میدهد.
در ضمن، بوردیو مشروعیت مذهبی را همچون بازتاب روابط قدرت مذهبی میدید. این مرتبط با درجۀ کنترلی است که یک عامل (فاعل) بر آنچه بوردیو «تسلیحات مادی و نمادینِ خشونت مذهبی» مینامند دارد؛ برای مثال تکفیر یک کشیش. همچنین بوردیو تأکید دارد که فرهنگ مسلط همیشه تمایزها و دستهبندیهای «پاکدینی» در برابر «کافرکیشی» برقرار میکند. اینها به طور ضمنی بر این دلالت دارد که سلطهیافتن به سمت تقلیلدادن و خُردکردن خودشان و دیدگاههای مذهبیشان میگراید. به این ترتیب باعث میشود که خشونت مذهبی، شکل دیگری از خشونت نمادین باشد.
جامعهشناسیِ دین بوردیو، در طول سالها به شکلهای گوناگون ارائه شده است. با آنکه، در دهۀ 1970 او به دین بهمثابه یکی از بسیار نظامهای نمادینِ طبقهبندی میاندیشید، در دهۀ 1990 کارش در حوزۀ مذهب را زیر «فرهنگ» گنجاند. با این حال، ارزش کار بوردیو در واقع در این است که بسیاری از محققان، حتی تا امروز نیز شمار زیادی از مفاهیم بوردیویی همچون عادتواره (habitus)، سرمایه (capital) و میدان (field) را برای فهم کنش متقابل میان فرد و ابعاد اجتماعی دین مفید میدانند. این دست مفاهیم در مطالعاتِ رقابت درونِ میدان مذهبی در جوامعی که متصف به طبقهبندیهای اجتماعی آشکار یا دستهبندیهای قومی (ری، 2007). جنبشهای قومیِ سیاسی-مذهبی و همچنین مسائل عمومیتر کشاکش فرای دین در ایالات متحده (سوارتز، 1996) است کاربرد دارد.
به طور خلاصه میتوان گفت که مطالعات بوردیو دربارۀ دین با دو مفهوم قدرت و سلطه ارتباط دارد. ابزارهای مفهومی بوردیو منجر به فهم دو چیز میگردد؛ یکی فهم چگونگی شکلگیری معنا و هویتی که از طریق قدرت بسط مییابد و دیگری فهم اینکه چگونه دین به عنوان عاملِ «تمایز» در جامعۀ مدرن کارکرد دارد.
@kavosh_garan
📶درسگفتارهای جامعه شناسی
☄میشل فوکو: دین، حکومتمداری و بدن @kavosh_garan
☄میشل فوکو: دین، حکومتمداری و بدن
میشل فوکو (1984-1926) به طور گسترده دربارۀ دین و موضوعات مربوط به دین صحبت نکرده است. فوکو در کارهای ابتداییاش در دهههای 1950 و 1960 بر ماهیت سرکوبکنندۀ دین تمرکز داشت و درگیر گفتمان «مرگ خدا» بود. در کتابهایش «جنون و تمدن» و «گیدایش کلینیک» دین را بخشی از فرهنگ میداند که بر چگونگی درکشدنِ جنون و علم پزشکی در غرب تأثیر دارد.
در «نظم چیزها» فوکو به این میپردازد که دانش چگونه در دورههای تاریخی مختلف بازسازی و تجدید میشود. او این شکلهای دانش خاص را اپیستمه (معرفت) مینامد. در «مراقبت و تنبیه: تولد زندان» فوکو به چگونگی پیوند دانش و قدرت در یک «شبکۀ روابط»ِ پیچیده میپردازد و همچنین اثبات میکند که چگونه اشکال مختلف مجازات و تنبیه ریشه در دین دارد. در «تاریخ جنسیت» فوکو، با بررسی اعتراف و اصول اخلاقی خودش، به صراحت دربارۀ مسیحیت بحث میکند. فوکو میگوید جنسیت داده نمیشود بلکه به شکل تاریخی ساخته میشود. اندیشههای اولیه دربارۀ جنسیت در دنیای یونان و روم از طریق ایدۀ مسیحیت در مورد «فناپذیری، زوال و شر» تعریف میشود.
فوکو در متونی مثل «همگان و تکینگیها» (Omnes et Singulatim)، نشان میدهد که چگونه «ماهیت چوپانی قدرت» [در] مسیحیت منجر به آندسته اقداماتی میشود که به دنبال تابعکردن و کنترل تمام جنبههای زندگی در جامعۀ معاصر هستند. این کنش شبانی مسیحی، این ایده را به وجود میآورد که هر فردی با هدایت خودش به سوی رستگار شدن توسط خداوندی که موظف به اطاعت کامل از اوست «باید کنترل بشود و باید به خود اجازه بدهد که کنترل بشود». به این ترتیب، مذهب شامل مباحثات و کنشهایی را در بر دارد که هدفشان تنظیم اخلاق و رفتار افراد و گروههای افراد است.
فوکو سویۀ مثبتتر مذهب را نیز در سخنرانیاش زیر عنوان «نقد چیست؟» ارائه میکند، او نشان میدهد که «چگونه انسان هدایت یا اداره نشود» یا «هرچیزی را همچون حقیقت نپذیرد فقط به این دلیل که اقتدار به او میگوید این حقیقت است». به علاوه فوکو در «آیا شورش بیفایده است؟» نشان میدهد که چگونه انقلابها، وقتی که طبیعتشان مذهبی است و تغییر اجتماعی ایجاد میکنند، میتوانند یک سویۀ مثبت داشته باشند.
یکی از مهمترین مباحث دربارۀ بدن و جنسیت، دیدگاه فوکو دربارۀ دین در این بحث است. او به درک اینکه چگونه کنشهای دینی به منظور انضباط بدن به کار میروند و چگونه این کنشها میتوانند با قدرت مرتبط باشند کمک میکند. منحصربهفرد بودن تحلیلهای فوکو همچنان در درک رابطه میان دین و قدرت، دین و فرهنگ و دین و بدن کاربرد دارد. از این سه رابطه رایجترین تحلیلها ارتباط دین و قدرت است.
@kavosh_garan
میشل فوکو (1984-1926) به طور گسترده دربارۀ دین و موضوعات مربوط به دین صحبت نکرده است. فوکو در کارهای ابتداییاش در دهههای 1950 و 1960 بر ماهیت سرکوبکنندۀ دین تمرکز داشت و درگیر گفتمان «مرگ خدا» بود. در کتابهایش «جنون و تمدن» و «گیدایش کلینیک» دین را بخشی از فرهنگ میداند که بر چگونگی درکشدنِ جنون و علم پزشکی در غرب تأثیر دارد.
در «نظم چیزها» فوکو به این میپردازد که دانش چگونه در دورههای تاریخی مختلف بازسازی و تجدید میشود. او این شکلهای دانش خاص را اپیستمه (معرفت) مینامد. در «مراقبت و تنبیه: تولد زندان» فوکو به چگونگی پیوند دانش و قدرت در یک «شبکۀ روابط»ِ پیچیده میپردازد و همچنین اثبات میکند که چگونه اشکال مختلف مجازات و تنبیه ریشه در دین دارد. در «تاریخ جنسیت» فوکو، با بررسی اعتراف و اصول اخلاقی خودش، به صراحت دربارۀ مسیحیت بحث میکند. فوکو میگوید جنسیت داده نمیشود بلکه به شکل تاریخی ساخته میشود. اندیشههای اولیه دربارۀ جنسیت در دنیای یونان و روم از طریق ایدۀ مسیحیت در مورد «فناپذیری، زوال و شر» تعریف میشود.
فوکو در متونی مثل «همگان و تکینگیها» (Omnes et Singulatim)، نشان میدهد که چگونه «ماهیت چوپانی قدرت» [در] مسیحیت منجر به آندسته اقداماتی میشود که به دنبال تابعکردن و کنترل تمام جنبههای زندگی در جامعۀ معاصر هستند. این کنش شبانی مسیحی، این ایده را به وجود میآورد که هر فردی با هدایت خودش به سوی رستگار شدن توسط خداوندی که موظف به اطاعت کامل از اوست «باید کنترل بشود و باید به خود اجازه بدهد که کنترل بشود». به این ترتیب، مذهب شامل مباحثات و کنشهایی را در بر دارد که هدفشان تنظیم اخلاق و رفتار افراد و گروههای افراد است.
فوکو سویۀ مثبتتر مذهب را نیز در سخنرانیاش زیر عنوان «نقد چیست؟» ارائه میکند، او نشان میدهد که «چگونه انسان هدایت یا اداره نشود» یا «هرچیزی را همچون حقیقت نپذیرد فقط به این دلیل که اقتدار به او میگوید این حقیقت است». به علاوه فوکو در «آیا شورش بیفایده است؟» نشان میدهد که چگونه انقلابها، وقتی که طبیعتشان مذهبی است و تغییر اجتماعی ایجاد میکنند، میتوانند یک سویۀ مثبت داشته باشند.
یکی از مهمترین مباحث دربارۀ بدن و جنسیت، دیدگاه فوکو دربارۀ دین در این بحث است. او به درک اینکه چگونه کنشهای دینی به منظور انضباط بدن به کار میروند و چگونه این کنشها میتوانند با قدرت مرتبط باشند کمک میکند. منحصربهفرد بودن تحلیلهای فوکو همچنان در درک رابطه میان دین و قدرت، دین و فرهنگ و دین و بدن کاربرد دارد. از این سه رابطه رایجترین تحلیلها ارتباط دین و قدرت است.
@kavosh_garan
اندیشهٔ لیبرال، در فرضهای اساسی خود، فرزند مسیحیت است. اندیشهٔ لیبرال زمانی پدید آمد که شهودی اخلاقیِ برخاسته از مسیحیت، در برابر مدل اقتدارگرایانهٔ کلیسا قرار گرفتند.
#لری_سید_نتاپ
@kavosh_garan
#لری_سید_نتاپ
@kavosh_garan
☄افکار مالیخولیایی از انسانهای خوب ابلیس و دژخیم می سازد
✍ علی مرادی مراغه ای
خبری خواندم بااین عنوان:
«کوبادارد میمیرد! جمعیت آن بخاطر مهاجرت از کشور، در عرض سه سال، ۱۰ درصد کاهش یافته است!»
اینجاخبر رابخوانید
این نتیجه یک ایدئولوژیکی است که می خواست انسان طراز نوین و مدینه فاضله بسازد...!
فیدل کاسترو به مدتِ ۵۰، سال شرافتمندانه و قهرمانانه، گند زد به کوبا...!
خوب به تصویرِ بالا بنگرید، ارنستو چه گوارا در حال سخنرانی در کره شمالی در ۱۹۶۰م است، در پشت سرِ چگوارایِ چریک و شهید، تصویرِ دو چریک دیگر نیز دیده میشود که مانند چگوارا شهید نشدند تا قدیس و محبوب جوانان گردندبلکه بقدرت رسیدند و دیکتاتوروهیولا شدند!
یکی از تصاویر کاستروست و دیگری کیم ایل سونگ دیکتاتور و جلاد کره شمالی...
طنز تاریخ ببین!
آنها که کشته شدند شهيد و اسطوره گشتند به هیئتِ چگوارا، نشسته در تی شرت ها، جا کلیدی ها، روی لیوان ها و ...
اما آنها که بقدرت رسیدند دیکتاتور گشتند و دژخیم چون كاسترو ، پل پت و کیم ایل سونگ...
واقع گیرایی یک فضیلت است چون، افکارِ دُگم و مالیخولیایی حتی از انسانهای خوب نیز، ابلیس و دژخیم می سازد.
✍ علی مرادی مراغه ای
خبری خواندم بااین عنوان:
«کوبادارد میمیرد! جمعیت آن بخاطر مهاجرت از کشور، در عرض سه سال، ۱۰ درصد کاهش یافته است!»
اینجاخبر رابخوانید
این نتیجه یک ایدئولوژیکی است که می خواست انسان طراز نوین و مدینه فاضله بسازد...!
فیدل کاسترو به مدتِ ۵۰، سال شرافتمندانه و قهرمانانه، گند زد به کوبا...!
خوب به تصویرِ بالا بنگرید، ارنستو چه گوارا در حال سخنرانی در کره شمالی در ۱۹۶۰م است، در پشت سرِ چگوارایِ چریک و شهید، تصویرِ دو چریک دیگر نیز دیده میشود که مانند چگوارا شهید نشدند تا قدیس و محبوب جوانان گردندبلکه بقدرت رسیدند و دیکتاتوروهیولا شدند!
یکی از تصاویر کاستروست و دیگری کیم ایل سونگ دیکتاتور و جلاد کره شمالی...
طنز تاریخ ببین!
آنها که کشته شدند شهيد و اسطوره گشتند به هیئتِ چگوارا، نشسته در تی شرت ها، جا کلیدی ها، روی لیوان ها و ...
اما آنها که بقدرت رسیدند دیکتاتور گشتند و دژخیم چون كاسترو ، پل پت و کیم ایل سونگ...
واقع گیرایی یک فضیلت است چون، افکارِ دُگم و مالیخولیایی حتی از انسانهای خوب نیز، ابلیس و دژخیم می سازد.
Forwarded from 📶درسگفتارهای جامعه شناسی