Telegram Web Link
جناب گاو هیچ هدف و برنامه‌ی سیاسی یا ایجندای (agenda) خاصی را دنبال نمی‌کند، به هیچ حزب یا جناح سیاسی، اعم از پوزیسیون و اپوزیسیون، دلبستگی یا وابستگی یا همبستگی فکری یا ایدئولوژیک یا هر نحو دیگری ندارد. نوشته‌های این کانال حاصل تفکرات شخصی نویسنده یا نویسندگان است، بدون هیچ گونه هدف خاص سیاسی! ممکن است (مانند هر بشری) در مواقعی خطا هم بگوییم، ولی خطایمان به خاطر منافع شخصی خود، یا وابستگی‌های فکری و ایدئولوژیک گروهی نیست!
@jenabegav
جناب گاو pinned «جناب گاو هیچ هدف و برنامه‌ی سیاسی یا ایجندای (agenda) خاصی را دنبال نمی‌کند، به هیچ حزب یا جناح سیاسی، اعم از پوزیسیون و اپوزیسیون، دلبستگی یا وابستگی یا همبستگی فکری یا ایدئولوژیک یا هر نحو دیگری ندارد. نوشته‌های این کانال حاصل تفکرات شخصی نویسنده یا نویسندگان…»
راسل کِرک: "دولت با هر نهادی دشمن است که مانعی جلوی قدرت مطلق اوست؛ و بنابراین از زمان زوال نظم قرون وسطی، درگیر این بوده است تا عملکردها و اختیارات آن نهادهای باستانی (اشراف، کلیسا، اصنافِ پیشه‌وری، خانواده و انجمن‌های محلی) را، که نگهبانان جامعه‌ی حقیقی بودند، یک به یک از بین ببرد.

"آنچه دولت به دنبال آن است، سطحی است که در آن افراد زیادی، هر یک تنها و منفرد ولی گله‌وار در کنار هم، بدون هویتی و فقط برای حفظ دولت کار می‌کنند. سربازی اجباری همگانی و «نیروی کار سیار» و اردوگاه کار اجباری صرفاً تحولات اخیر این سیستم‌اند."

@jenabegav
نادر

ناسیونالیسم (ملی‌گرایی) معمولاً کاری به مردم واقعی که آنها را ذیل نام یک‌ ملت می‌آورد ندارد. برای ناسیونالیست‌ها "ملت" یا "وطن" مفهومی انتزاعی است که آخرالامر خود را در حکومت بروز و تجلی خواهد داد! از این روست که سرفرازی ملت، یعنی اقتدار حکومت، حتی اگر این اقتدار توام با فلاکت آن مردم واقعی باشد.

این نکته را به خوبی در پرستش نادرشاه که در میان ناسیونالیست‌های ایرانی رایج است می‌توان دید. برای مردم ایران در زمان نادر، حکومت او یکی از بدترین و شوم‌ترین دوران‌ها بود. او به یاری سربازانی که اکثراً ترکمن و ازبک بودند و خیلی خود را ایرانی نمی‌دانستند، افغان‌ها را (که خود را بیشتر ایرانی می‌دانستند!) بیرون کرد و در جنگ‌های زیادی پیروز شد، ولی چنان بلایی سر مردم آورد، چنان مالیات‌های بالایی برای جنگ‌های تمام‌نشدنی‌اش وضع کرد، که مردم بچه‌های خود را از درد فلاکت به سربازان ترکمن و ازبک او می‌فروختند. در اصفهان، مردم چنان به بیچارگی افتاده بودند که دوران افغان‌ها را آرزو می‌کردند. تمام شورش‌هایی را، که فلاکت ناشی از جنگ‌ها و مالیاتش به وجود آورده بود، با بیرحمی هرچه تمام‌تر سرکوب کرد. سیطره و حکومتی مبتنی بر ترس و وحشت راه انداخت که با کشته شدن خودش یک شبه کلّاً از هم پاشید و ایران را وارد دوره‌ای دیگر از جنگ‌های داخلی کرد.

ولی چون خوب جنگ کرد و به هند لشگر کشید، ناسیونالیست ایرانی مجذوب اوست! برای ناسیونالیست ایرانی، همین که قدرت مرکزی اقتدار داشته باشد، برای پرستیدنش کفایت می‌کند.

@jenabegav
ملکه‌ی مادر

بر عکس شوهر خجول، درونگرا و درویش‌مسلکش کاملاً برونگرا بود. زبان فرانسوی و گلدوزی را از زنی فرانسوی در دربار آموخته بود، خطاط و شاعر بود، موسیقی می‌دانست، باهوش و بسیار اهل مطالعه بود، و به خصوص به خواندن ادبیات و تاریخ علاقه داشت. به علاوه، با مردان راحت و آزادنه گفت‌وگو و معاشرت می‌کرد. بعضی امروزی‌ها شاید رفتار او را مصداقی از "زن امروزی (مدرن)" بدانند، اما یحتمل شخصیت آزاد و بی‌پروایش حاصل رگه‌های زندگی ایلیاتی در او بود که زندگی درباری تصنعی و شهری‌شده هنوز نتوانسته بود نابود کند. اما در دربارِ متاثر از تعصب‌های شهری آن دوران، بی‌پرواییش در این معاشرت‌ها سوءظن‌ها و حتی تهمت‌هایی را هم برانگیخته بود.

هر چه که بود، شوهر درونگرایش از رفتار برونگرایانه و بی‌پروای او دل خوشی نداشت، و به زن دیگرش که خلق و خوی مشابه خودش داشت بیشتر دلبسته بود. اگر ملاحظه‌ی ایل نبود، شاید حتی او را طلاق داده بود.

بر عکسِ شوهر، پدرشوهرش آن زمانی که زنده بود او را خیلی دوست داشت، گلین صدایش می‌کرد، و مرتب با او در مکاتبه بود: «نور چشم عزیزم ملکه جهان، گلین خانم، کاغذ شما رسید. از سلامت شما خوش‌وقت شدم....به [پسرم] محمدمیرزا هم [بگو اگر] آنچه نوشته بودم نکند، در دنیا گرفتار [شود] و آخرت هم نخواهد داشت...»

و در نامه‌ای دیگر، بعد از یادآوری سفارش‌های همیشگی‌اش در مورد رعیت، پسر خردسال گلین‌خانم (یعنی نوه‌اش) را چنین دعا می‌کند: «در خراسان تحت قبه‌ی امام ثامن که دعا‌ها مستجاب است دعا می‌کنم خیر‌ها و خوشی‌ها و کامرانی‌‌ها کند و بعد از پدرش پنجاه سال خوش‌وقتی‌ها کند با نصرت و عزت، به شرط اینکه تمام وصایای مرا رفتار کند. این دعای پدر! البته دعای مادر مستجاب‌تر است.» این دفعه‌ی اول نبود که عباس‌میرزا برای نوه‌اش ناصرالدین‌میرزای کوچک سلطنت ۵۰ ساله آرزو کرده بود. در نامه‌های دیگر او به گلین‌خانم هم این را چند بار گفته بود!

عباس‌میرزا، آن شاهزاده‌ی سلحشور و شجاع،  قبل از پدرش فتحعلی‌شاه درگذشت، و بنابراین سلطنت بعد از فتحعلی‌شاه به محمدشاه، شوهر گلین‌خانم داستان ما، رسید. وقتی که محمدشاه در میانسالی به دلیل بیماری درگذشت، ناصرالدین‌میرزا به عنوان ولیعهد و بنا بر سنت قاجار در تبریز بود‌. لااقل ۴۰ روز لازم بود که خبر به او رسیده، او از تبریز برای گرفتن تاج سلطنت به تهران آید.

انتقال قدرت
جابجایی پادشاهی تقریباً همیشه امری خونین بوده است. از سامانیان و غزنویان بگیر تا صفویه و قاجار‌. در ممالک عثمانی، گاه شاهزاده‌ی تازه به سلطنت رسیده تمام برادران خود را بلافاصله از دم شمشیر می‌گذراند (چیزی که علیرغم بیرحمانه بودنش، شاید از خونریزی‌های خیلی بیشتر حاصل از رقابت جلوگیری می‌کرد). در ایران چنان رسم بیرحمانه‌ای وجود نداشت، ولی تقریباً همیشه رقابت‌های درون‌خانوادگی برای سلطنت به کشتار یا کور کردن بعضی مدعیان می‌انجامید. در حکومت قاجار هم، فتحعلی‌شاه و محمدشاه، علیرغم تلاش شاهان قبلی‌شان برای انتقال بی‌دردسر قدرت، هر دو مجبور شدند با مدعیان سلطنت (عموها یا پسرعموها) بجنگند.

این بود که وقتی محمدشاه فوت شد، سایه‌ی یک جنگ داخلی دیگر بر طهران سایه افکند.

ملکه‌ی فرمانروا
ملک‌جهان (نام اصلی گلین‌خانم) از مدت‌ها قبل به چنین روزی فکر کرده بود، و مرتباً تمهیداتی می‌اندیشید تا، در روز واقعه، پسرش بتواند بی‌دردسر و خونریزی پادشاه شود: از امضای نامش هر جا و همه جا با عنوان مادر ولیعهد، تا برقراری ارتباط با بزرگان ایل، تا سعی در حاصل کردن توجه دو قدرت بزرگ و رقیب خارجی، یعنی انگلیس و روس. ولی با تمام اینها، در روز مرگ محمدشاه بایستی می‌جنبید، و الا ممکن بود تمام رشته‌ها پنبه شود.

محمدشاه مدت‌ها بود که با او تقریباً قهر بود و در خوابگاه خود راهش نمی‌داد. با این وجود، این زن با سرعت، جسارت و صلابتی کم‌مانند، هنوز بدن شاه سرد نشده، و در حالی که بقیه فقط حیرت‌زده در فکر گذشته و آینده بودند، شروع کرد مثل یک شاه فرمان دادن. دستور داد طهران را قرق کنند، با تحکّم از روسای ایل‌ها خواست مردم را آرام کنند، خود را در نقش نائب‌السلطنه نشاند، میرزاآقاسی صدراعظم را عزل کرد، سفرای انگلیس و روس را فراخواند و وقتی آنان نسبت به عزل یکباره‌ی آقاسی اعتراض کردند به آنها گوشزد کرد که الان اوست که قدرت تصمیم‌گیری در مورد مملکت را دارد. برای تکمیل کار هم بلافاصله عنوان رسمی که برای مادر شاه به کار می‌رفت را بر خود نهاد: "مهدعلیا"، یعنی همان عنوانی که ما امروز او را به آن عنوان می‌شناسیم.

چهل و پنج روز بعد ناصرالدین‌میرزای هفده‌ساله به همراهی معلمش میرزاتقی‌خان به طهران رسید و پادشاه شد. یکی از موارد بسیار معدود جانشینی بدون خونریزی و در صلح و آرامش!  ناصرالدین‌شاه، همانگونه که پدربزرگش دعا کرده بود، پنجاه سال سلطنت کرد و بدین ترتیب سلطان صاحبقران لقب گرفت.
#قاجار

@jenabegav
بک مجتمع تازه ساخته شده در غرب تهران!

ایران همواره سرزمین خشن و سختی برای زندگی بوده است. الان پول نفت و پیشرفت تکنولوژی و پیش‌خور کردن تمام منابع طبیعی (متعلق به حال و آینده)، موجب شده که فراموش کنیم که سرزمینی که در آن زندگی می‌کنیم چه منابع کمی برای زندگی یکجانشینی (شهر و روستا) داشته است و دارد.

ولی ایرانی‌ها اگر چه غنای مادی نداشتند، لااقل در سلیقه و هنر و زیبایی زبانزد بودند. اصفهان زیبا همیشه مورد تحسین همه بود. شعرهای سعدی و حافظ و مولوی از آن سوی هند تا استانبول خوانده می‌شد. حتی یک خانه‌‌ی فقیرانه گِلی در یزد هم در خود زیبایی داشت.

چه شد که از آنجا رسیدیم به این زشتی بی‌مانند، به این ترکیب سرد و خاکستری از شیشه و بتون، به این بناهای در چهره کمونیستی (گرچه در قیمت همرده کشورهای کاپیتالیستی!)؟!

و چه شد که به آنجا رسیدیم که یاوه‌های سعید حدادیان را به عنوان شعر بر تابلوهای شهر می‌زنند؟ سعید حدادیان کار حکومت کج‌بین و پلشت است، قبول! ولی چه شد که از عمق اشعار مولانا و نظامی رسیدیم به بافته‌های امثال براهنی و شاملو و اخوان ثالث؟

چه شد زشتی و پلشتی در وجودمان رخنه کرد؟!
@jenabegav
یک نکته‌ی کاملاً بدیهی، که البته بسیاری از روشنفکران از فهمیدنش عاجزند: وقتی نهادی، به مددِ قانون یا حکم حکومتی، کاملاً انحصاری یا متمرکز شد، دیگر نمی‌تواند مستقل از حکومت باشد! غیرممکن است که باشد!

چه "اتاق بازرگانی" باشد، چه "بانک مرکزی"، و چه "قوه قضائیه"!

آنهایی که از یک طرف ایجاد یک دستگاه دادگستری کاملاً متمرکز و انحصاری (صد البته از طرف "مستبدان منور") را می‌ستایند و برایش هورا می‌کشند، و از طرف دیگر از عدم استقلال قوه‌ی قضائیه و سیاسی بودن احکام قضایی می‌نالند، باید کمی به عقل سلیم خود مراجعه کنند، البته اگر چیزی مانده باشد!

مطلب مرتبط

#الاشارات_و_التنبیهات
@jenabegav
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حسن محمودی

غالباً ایران را با کره شمالی مقایسه می‌کنند. مسأله اسراییل موردی است که فرق این دو را، و اوج جنون و فتنه‌گری ایرانی را، افشا می‌کند. کره شمالی هرگز امکان ندارد صنار به کسی کمک کند! برعکس، هر چه هم بتواند بقیه را تیغ می‌زند! حکومت ایران نه تنها به سَلفی‌هایی که در منطقه بیشترین نفرت را از ملت و مذهب ایران دارند کمک می‌کند، بلکه کل زندگی و معاش ایرانی را به آن گره زده است. چرا؟ این کرم فتنه‌گری دلایل مختلفی دارد که شاید عمده‌ترین آنها، تعلق آشکار سران ایران به فرقه سلفی اخوان‌المسلمین و سیدقطب باشد.

برای مثال این کلیپ را ببینید! دکتر محمد الطرایره، حامی حماس، در مورد این پرسش شرعی برخی از مسلمین و اهالی فلسطین که چگونه از حمایت کفار و ظالمان ایرانی استفاده می‌کنید، پاسخ می‌دهد:
"عموم علمای اهل سنت اجازه می‌دهند در صورتی که مسلمین در ضعف و کمی تعداد باشند از کمک کفار و ظالمان [یعنی ایرانیان!] بهره‌برداری کنند و این به معنای دوستی و شباهت با آنان نیست که اجماعاً آن را حرام می‌دانند. کمک گرفتن حماس از ایرانیان و دیگر ظالمان در این چارچوب قابل ارزیابی است."

@jenabegav
تاریخ‌نگاری #قاجار

۱-ناصرالدین‌شاه در حرمسرای خود حمامی داشت، و در آن حمام سرسره‌ای از مرمر داشت که زنهایش از آن به سوی او که لخت در پایین سرسره نشسته بود لیز می‌خوردند.

۲- سالی که احتمال حمله به ایران می‌رفت، امیرکبیر یک مهندس اتریشی را استخدام کرد تا برای ایران توپ جنگی بسازد. اما فلز مورد نیاز موجود نبود و راه واردات هم به علت تحریم مثل امروز بسته بود. امیرکبیر فراخوان عمومی به مردم داد که مردم دیگ‌های اضافه خود را بیاورید برای ساخت توپ برای دفاع از میهن.
نفوذی های انگلیس در شهر و «روزنامه‌ها» که تازه راه اندازی شده بود بین مردم شایعه کردند که میرزاتقی‌خان می‌خواهد ظرف غذای شما را بگیرد و جنگ راه بیاندازد. مردم دیگ‌های خود را پنهان کردند، و همین موجب شد که ایران در جنگ با انگلیس چند سال بعد به اندازه کافی توپ نداشته باشد.

۳- فتحعلی‌شاه خطاب به سفیرش در استانبول نوشت:
«در باب فرانسه غوررسی (بررسی) خوبی بکن و ببین فرانسه هم یکی از ایلات فرنگ است یا گروهی و ملکی دیگر است؟ بناپارت نام، کافری که خود را پادشاه فرانسه می داند، کیست و چه کاره است؟ درباب انگلستان تحقیق جداگانه و علی حده بکن و ببین از چه قماش مردم و از چه قبیل قوم‌اند؟ اینکه می گویند در جزیره ای ساکن‌اند، ییلاق و قشلاق ندارند و قوت قالبشان ماهی است راست است یا نه؟ اگر راست باشد چطور ممکن است یکی در جزیره بنشیند و هندوستان را فتح کند؟ همچنین صرف مساعی و اقدام بنما و بفهم در میان انگلستان و لندن چه نسبت است؟ آیا لندن جزئی از انگلستان است یا انگلستان جزئی از لندن؟
(در آخر) ببین که احسن طریق برای هدایت فرنگیان گمراه به شاهراه اسلام و بازداشتن ایشان از اکل میته (خوردن مردار) و لحم خنزیر (گوشت خوک) کدام است؟»

۴- فتحعلی‌شاه برای اعلان ختم جنگ با روس و پیمان آشتی، مجلس سلامی خبر کرد. قبلا به جمعی از خاصان دستوراتی راجع به اینکه در مقابل هر جمله‌ای از فرمایشات شاه چه جواب‌هایی باید بدهند داده شده بود و همگی نقش خود را حفظ کرده بودند.

شاه بر تخت جلوس کرد و دولتیان سرفرود آوردند. شاه به مخاطب سلام، خطاب کرد و فرمود: اگر ما امر دهیم که ایلات جنوب با ایلات شمال همراهی کنند و یکمرتبه بر روس منحوس بتازند و دمار از روزگار این قوم بی‌ایمان برآورند چه پیش خواهد آمد؟ مخاطب سلام که در این کمدی نقش خود را خوب حفظ کرده بود تعظیم سجده‌مانندی کرد و گفت:«بدا به حال روس! بدا به حال روس!» شاه مجددا پرسید: «اگر فرمان قضا جریان شرف صدور یابد که قشون خراسان با قشون آذربایجان یکی شود و تواما بر این گروه بی دین حمله کنند چطور؟» جواب عرض کرد:«بدا به حال روس! بدا به حال روس!»

اعلیحضرت پرسش را تکرار کردند و فرمودند:«اگر توپچی های خمسه را هم به کمک توپچی‌های مراغه بفرستیم و امر دهیم که با توپ های خود تمام دار و دیار این کفار را با خاک یکسان کنند چه خواهد شد؟» باز جواب دادند «بدا به حال روس! بدا به حال روس!»...
در این موقع دریای غضب ملوکانه به جوش آمد و بلند شد و شمشیر خود را به قدر یک وجبی از غلاف بیرون کشید و این دو شعر را که به طور حماسه با صدای بلند خواند:

کشم شمشیر مینایی، که شیر از بیشه بگریزد
زنم بر فرق پسکوویچ، که دود از پطر برخیزد

مخاطب سلام با دو نفر دیگر که رو به روی او ایستاده بودند خود را به پایه تخت قبله عالم رساندند و به خاک افتادند و گفتند:«قربان مکش، مکش که عالم زیر و رو خواهد شد.» شاه پس از لمحه‌ای سکوت گفت:«حالا که اینطور صلاح می‌دانید ما هم دستور می‌دهیم با این قوم بی‌دین کار به مسالمت ختم کنند.»

۵- به نقل از حاج‌سیاح محلاتی: «تا رسیدم به تهران خبر جهانگردی من به گوش ناصرالدین‌شاه رسید و مرا احضار نمود. ‏مدت ۲ روز به من آموزش طرز برخورد با شاه ‏را می‌دادند. در حین آموزش یک آقایی رد شد. همه بلند شدند و احترام گذاشتند. پرسیدم این آقا کیست که احترام گذاشتید. گفتند این این آقا مسئول گربه شاه است و لقب ببری‌خان را دارد و ماهیانه ۲۰تومان حقوق دارد. حقوق کارگر ماهیانه ۶ ریال بود.»

۶-در چند سال قبل، به ناصرالدین‌شاه راپورت رسید که شب‌ها جمعی در محله سنگلج در یک خانه اجتماع کرده و در امر مملکت و اصلاح مذاکره می‌کنند. پادشاه جمعی را فرستاد، شش هفت نفر از اصلاح‌خواهان که دور هم نشسته بودند، مأخوذ و شبانه آنها را به حضور پادشاه بردند. چاهی که در اندرون حفر کرده بودند، که برف در آن می‌ریختند و یا برای همین جور کارها مهیا بود، سنگ سر آن را برداشته، مأخوذین را در آن چاه انداختند‌. آن وقت خود پادشاه، تفنگ را به دست گرفته، متجاوز از سی فشنگ از پی آنان فرستاد که به اعتقاد خود، زودتر آنها را به اسفل السافلین رساند و حاضرین را هر کدامی یک اشرفی انعام داد، برای شکرانه موفقیت بر قتل آنها.

گزارش‌های فوق را بخوانید و سعی کنید که تفحصی کنید ببینید کدام راست است و کدام دروغ!

@jenabegav
جناب گاو
تاریخ‌نگاری #قاجار ۱-ناصرالدین‌شاه در حرمسرای خود حمامی داشت، و در آن حمام سرسره‌ای از مرمر داشت که زنهایش از آن به سوی او که لخت در پایین سرسره نشسته بود لیز می‌خوردند. ۲- سالی که احتمال حمله به ایران می‌رفت، امیرکبیر یک مهندس اتریشی را استخدام کرد تا…
دروغ و راست قجری

اگر در اینترنت جست‌وجویی کنید، هر شش گزارش فوق را به وفور می‌یابید. البته وفور چیزی در اینترنت به معنی راستی آن نیست، پس بیایید مورد به مورد بررسی کنیم!

۱-اِلبته عجیب نیست که ثروتمندی در حمام یک سطح شیبدار مرمری داشته باشد، و یک بار هم به ذهنش برسد که با زن یا زنهایش آنجا شوخی و بازی کند! این داستان سرسره را در ابتدا برای فتحعلی‌شاه مدت‌ها بعد از مرگش گفتند (بدون اینکه بگویند کجا بوده و یا بقیه جزییات)، و تا سال‌ها بعد از مرگ ناصرالدین‌شاه کسی آن را به او نسبت نداده بود! ولی بعداً، چون جایز است هر چیز منفی را به او نسبت دادن، بدون هیچ مدرکی داستان را پیچاندند برای ناصرالدین‌شاه!

۲- یک کار احمقانه مائو در چین همین جمع کردن ظروف فلزی مردم و ذوب کردن آنها بود. بعداً این داستان را در ایران به امیرکبیر نسبت دادند (بدون هیچ مدرک تاریخی)، و اخیراً استاااد ازغدی به صورت فوق و با پیش کشیدن قضیه تحریم و چپاندن آن در داستان، به مردم حالی کرد که مردم امروز هم مثل مردم دوره‌ی امیرکبیر ناسپاس و قدرندان‌اند! فرمولش راحت است: اگر از یک دسته از افراد بدتان می‌آید (مثلاً درباری‌ها، انگلیسی‌ها، عامه‌ی مردم، آخوندها، قابلمه‌سازها، هر چی!...) داستانی بسازيد از اميرکبير در یک طرف و آن گروه دیگر در مقابل امیرکبیر، و بعد داستان خود را در اینترنت پست کنید و تماشا کنید که مثل خرگوش داستان‌تان زاد و ولد کرده، همه جا پخش می‌شود!

۳-این "نامه تاریخی" هر چند یکبار از اینترنت سر درمی‌آورد، و حتی مدعی شده‌اند که اصل نامه در موزه‌ی لندن است، ولی کسی تا به حال تصویری از آن اصل ارائه نداده است! تصویر ابلهانه‌‌ای که از فتحعلی‌شاه اینجا ارائه شده، با تمام شواهد تاریخی در تضاد است. چه آقامحمدخان و چه فتحعلی‌شاه سال‌ها در شیراز به سر برده بودند و با انگلیسی‌ها مراوده داشتند. وقتی به نامه‌ها و مکاتبات و مذاکرات واقعاً موجود آن زمان مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم که دربار قاجار در همان زمان بسیار با همه‌ی کشورهای اروپا آشنا بوده است. هنوز چهار سال از سلطنت این شاه نگذشته بود که با انگلیسی‌ها قرارداد تجاری بستند، و چند سال بعد با فرانسه معاهده داشتند. این نامه، به خصوص بند آخر در مورد اکل خنزیر، بیشتر ذهنیت احمقانه‌ی جاعل آن را نشان می‌دهد تا هر واقعیت تاریخی را!

۴- فتحعلی‌شاه در دربار و در پر قو بزرگ‌نشده بود! او خودش بارها مستقیماً در دوران جوانیش در جنگ‌ها شرکت داشت، و در جنگ با روس هم پسر محبوبش و ولیعهدش مستقیماً در خط اول جبهه می‌جنگید! مثل سیاستمداران امروزی نبود که فقط بچه های دیگران را برای جنگ می‌فرستند. او هر چه بود، مسلماً دلقک نبود، و اطرافیانش هم دلقک نبودند! در حقیقت هم خودش شخصی باهوش بود و هم افراد بزرگی در دربار داشت.  پس این داستان از رفتاری دلقک‌وار از طرف او و اطرافیانش از کجا آمده؟ تنها منبع مکتوب، کتاب زندگانی عبدالله مستوفی است که حدود ۱۰۰ سال بعد از واقعه نوشته شده، و نویسنده می‌گوید که از پیرمردانی داستان را شنیده که خودشان از کسان دیگر شنیده بودند! ولی داستان آن قدر احمقانه است که خود نویسنده (مستوفی)، علیرغم دشمنی‌اش با فتحعلی‌شاه، بلافاصله بعد از ذکر آن در آن تشکیک می‌کند و می‌گوید که شاید مردمی که از شکست جلوی روس‌ها عصبانی بوده‌اند این داستان را ساخته‌اند!

۵-این را بار اول که دریافت کردم، پیش خودم گفتم: این حاج سیاح عجب دروغگویی بوده! دو روز بابت تعلیم چگونگی ملاقات با ناصرالدین‌شاه؟! هر گزارشی از ملاقات‌های آدم‌های متفاوت با ناصرالدین‌شاه را بخوانید، می‌بینید که تشریفات خیلی حداقلی در کار بوده است. بعداً به سراغ متن اصلی، یعنی خود کتاب حاج‌سیاح، رفتم و دیدم که ابداً چنین چیزی آنجا نوشته نشده. حتی برعکس، تصویری که از ملاقات خودش می‌دهد کاملاً بدون تشریفات است، و حتی به گزارش خودش علیرغم صراحتش با شاه و خودداریش از انجام همان مینیمم تشریفات درباری، شاه به او پیشنهاد استخدام می‌دهد. در ضمن، ناصرالدین‌شاه به سختگیری مالی (و حتی به قول بعضی خساست) شناخته شده بود، پس آن داستان گربه‌دار با حقوق نجومی را هم فراموش کنید! لااقل در همان قسمت کتاب حاج سیاح هم از آن خبری نیست!

۶- این داستان هم مرتب دست به دست می‌گردد، ولی برای کسی که با شرایط اجتماعی آن روز و شرایط دربار و خلقیات ناصرالدین‌شاه آشنا است، مهمل بودن چنین داستانی کاملاً روشن است. به علاوه، تقریباً غیرممکن است که اتفاق افتاده باشد و بعدا در زمان مشروطه چپ و راست از آن یاد نشده باشد! خواستم ببینم که داستان از کجا در آمده. تنها مرجعی که در بعضی سایت‌ها گفته بودند، کتاب "تاریخ بیداری ایرانیان" از ناظم‌الاسلام است (کتابی کاملاً ضد #قاجار). ولی بنده هرچه در آن کتاب گشتم چنین داستانی را نیافتم. حالا شما اگر یافتید برای من هم بفرستید! اصلاحیه

#دروغ_قجری
@jenabegav
برنامه های توسعه پنج ساله و ده ساله خیلی برای کشور سوسیالیستی کمونیستی خودمان جواب داد، می‌خواهیم صادراتِ برنامه هم داشته باشیم!

یاد این جُک قدیمی افتادم: اوائل انقلاب با یک نفر مصاحبه می‌کردند، از او پرسیدند: نظر شما در مورد صادر کردن انقلاب چیست؟ گفت: کاملاً با آن موافقم! همه‌اش را تماماً صادر کنید!

حالا اگر می‌شد ما هم، علاوه بر طرح‌های پنج‌ساله توسعه، همه‌ی طراحان و برنامه‌ریزان و سیاستمداران و مسئولین‌مان را نیز به "فلسطین آزاد" صادر کنیم، به جان خودم خود من می‌رفتم برای آزادی فلسطین می‌جنگیدم!

@jenabegav
اقتصاد اسلامی
حسن محمودی

آقای علوی بروجردی در این صحبت‌ها گفته که اقتصاد اسلامی نداریم؛ و اقتصاد علمی است مانند بقیه علوم و آن را «باید از مارکس و سایرین یاد گرفت». واکنش کاربران هم قابل انتظار بود: اکثرا به آخوندها فحش داده‌اند، و بعضی پرسیده‌اند که پس مگر اقتصاد حضرت علی(ع) اسلامی نبود؟

۱- فارغ از سوابق و سایر عقاید ایشان، در مجموع، اگر حرفش به معنای آن است که «اقتصاد اسلامی» غالبا بحثی کاذب است، درست می‌گوید. آنچه به عنوان اقتصاد اسلامی در قرن بیستم مطرح شد در واقع جااندازی اقتصاد دولتی و متمرکز سوسیالیستی بود. مدعیان اقتصاد اسلامی هم طبق معمول اکثرا روشنفکرهایی (شامل چند روشنفکر معمم بیسواد) بودند که نه از اقتصاد سرشته‌ای داشتند‌ و نه از اسلام. بعد از انقلاب ۵۷، بازی با واژه‌ها ابعاد جنون‌آمیزی به خود گرفت و فقه جعلی حکومتی علی‌الظاهر بر پایه چند آیه قرآن و توصیه اخلاقی درست شد و مثلا «فقه روابط بین‌الملل» درآمد. افکار من‌درآوردی یا سوسیالیستی در خدمت حکومت، با قبای واژه‌های غلط‌انداز عربی و فارسی، مُهر «اسلامی» خورد. بعد هم، اندیشه فوق‌العاده شیطانی ضد رونق اقتصادی و ترویج فقر (رجوع شود به عقاید جنتی و محمد یزدی در خاطرات رفسنجانی) نیز غالب شد، و نهایتا تقسیم‌بندی جامعه به اقلیت خودی واکثریت غیرخودی و تجویز ثروت‌اندوزی انحصاری برای خودی، و کنترل اکثریت غیرخودی با سلاح فقر و تورم و رکود و فتنه کاملا جا افتاد. این خباثث منجر شد به رکورد، تورم مزمن و فقر و بیکاری و انزوای بین‌المللی و زوال بی‌سابقه دین.

۲-اما این همه داستان نیست. اولا درست است که اقتصاد اسلامی عموما بحث کاذبی بوده، ولی قرآن و سنت و احادیث در چند مورد به مسایل اخلاقی اقتصادی پرداخته‌اند. مثلا منع از ربا، کم‌فروشی و سرقت، و توصیه به پرداخت زکات و خمس و صدقه، نیز تشویق به آزادسازی اسیران، اهمیت بیت‌المال و تساوی در برخورداری از آن، حرمت جان و مال و حق دفاع و‌ غیره. پس کلیاتی گفته شده و فقهی هم بر پایه آن شکل گرفته که خیلی از کاسب‌های متدین قدیمی آن را می‌آموختند. آن فقه برای دنیای امروز کافی نبود، و حتی برای دنیای قدیم هم نواقص عمده‌ای داشت، ولی داوطلبانه و شخصی بود و کسی ادعای اداره جامعه را با آن قوانین نداشت، آنهم به صورت متمرکز و فراگیر. نیز، توجه بفرمایید که فقه سنتی شدیدا معتقد به حق مالکیت و صددرصد مخالف عقاید اشتراکی و سوسیالیستی بود و با اقتصاد آزاد خیلی بیشتر جور در می‌آمد. اما این روزها وقتی صحبت از اقتصاد اسلامی می‌کنیم، در واقع داریم از دستورالعمل اقتصاد حکومتی حرف می‌زنیم. بنابر عقیده شیعه، فقه حکومت پنهان و در نزد امام معصوم است. ولی حتی اگر چنان فقهی در دسترس بود، حکم به کنترل زندگی مردم توسط نوابغ مرکزی نمی‌داد، چیزی که از لحاظ عقلی و سنتی محکوم است. مثلا تورم پولی دولتی آشکارا قاعده منع کم‌فروشی را نقض می‌کند. همینطور غصب اموال و انواع مالیات زور و غیره را. اصلا مجمع تشخیص مصلحت را برای همین کارها عَلَم کردند.

۳-توجه بفرمایید که سخنران مورد بحث، مثل اغلب ایرانی‌ها، هم دولت‌زده و هم علم‌زده است. پیشنهاد جایگزینی «اقتصاد اسلامی» را با «اقتصاد علمی» می‌دهد و از مارکس اسم می‌برد. اینقدر نمی‌داند که اقتصاد سوسیالیستی با اسلام نمی‌خواند، ولی این وجدان را دارد که اسم اسلام روی آن نگذارد. «اقتصاد علمی» در واقع همان اقتصاد برنامه‌ریزی سوسیالیستی است! در مقابل آن اقتصاد آزاد وجود دارد که اصلا به برنامه‌ریزی مدیران دولتی و «متخصصان و اقتصاددانان» عقیده‌ای ندارد. در واقع تمام اطلاعات و دانسته‌‌های کل اقتصاد (کمیابی و ارزش نسبی چیزها) در قیمت‌های بازار آزاد خلاصه می شود. پس دشنام دادن به آخوند و فقیه قلابی، و رجوع دادن به «متخصصین» مشکل را حل نمی‌کند. برخلاف آنچه ایرانی دانشگاهی علم‌محور گمان می‌کند راه حل مشکل، باز کردن اقتصاد است و فهم اقتصاد باز هیچ موقع به متخصص احتیاج نداشته است.

۴-پس حضرت علی چه‌کار کرد اگر اقتصاد اسلامی وجود ندارد؟ همانطور که گفته شده، نه اموالی تصاحب شد نه مالکیت دولتی به وجود آمد و نه عدالت اجتماعی مطرح شد. اینکه امام علی به فقرا رسیدگی می‌کرده مشخص نیست جنبه ولایت داشته یا انفرادی یا حکومتی. اگر کسی خیلی دلش برای فقرا بسوزد مجوز اقتصاد دولتی صادر نمی‌کند. مطلقا این طور نبوده که، مثلا، حکومت درگیر مسکن‌سازی شود! اصلا تعداد کارگزاران حکومتی کل خلافت از تعداد کارمندان یک شهرداری کوچک فعلی کمتر بوده است.

آیا می‌خواهیم بگوییم اسلام کاملا تاییدکننده تمام تراکنش‌های بازار است، آنهم در عصر فعلی با این مقیاس حرام‌ها و شبهاتش؟ نه! ولی در طول تاریخ اسلام هیچ موقع دولت برنامه‌ریز و متمرکز هم وجود نداشته است. از آنجا که چنین دولتی بالذاته شر است نمی‌تواند اسلامی باشد، هرچند عده زیادی قبای اسلامی برای آن بدوزند.
@jenabegav
یک‌جمهوری در سه سیرک
سیرک یک: حجاب

نظام ج.ا. تمام حیاتش در ۴۵ سال گذشته در سه سیرک سپری شده است! این سه سیرک از یک طرف پایه و اساس ج.ا. را تشکیل داده، و از طرف دیگر بسیاری از ناکارآمدی‌ها و فسادهای آن را پنهان می‌کنند.

۱-سیرک کمدی-تراژدی حجاب! از چادر مشکی شروع کردند که قبل از انقلاب حتی در میان چادری‌ها نادر بود (معمولاً چادرها رنگی بود)؛ ولی ناگهان چادرِ مشکی شد نماد زن مسلمان. و چون همه‌ی زن‌ها چادری نبودند، یک لباس عجیب و غریب که چپ‌های وطنی از چین کمونیستی اقتباس کرده بودند را گرفتند و اسمش را گذاشتند مانتو. و چون زنان ایرانی به لاغری بانوان چینی نبودند و ممکن بود برجستگی‌هایشان برود در چشم مردان، مانتو‌ها باید خیلی پرحجم دوخته می‌شد. نتیجه‌اش چیزی شد که اگر کسی نمی‌دانست فکر می‌کرد برای دلقک‌های سیرک تهیه شده است. همزمان، پوشش محلی و حتی پوشیدن دامن (که همیشه لباس سنتی زنان در همه جای دنیا بوده) در ادارات و دانشگاه‌ها و مدارس ممنوع شد.

فقط تصور کنید! برای "اقامه حجاب" لباس های محلی هزار ساله این مرز و بوم را در این سیرک بزرگ ممنوع کردند! فقط تصور کنید این حماقت بی‌پایان و این بلاهت بی‌حد را در این سیرک بزرگی که ج.ا. نام دارد!

وقتی چیزی زشت و بی‌ریشه مثل مانتو را بر مردم تحمیل کنید تطور بعدش هم عجیب نیست: از مانتوهای "خفاشی" (بله! درست شنیدید!) تا مانتوهای تنگ و چسبان تا جلوباز تا.....

هر بار هم نظام جلوی لباس‌ها و مدهای جدید مقاومت می‌کرد و گشت راه می‌انداخت و بگیر و ببند و تجاوز و .... آنقدر که برای اجرای این "حکم شرعی" اعمال ضدشرع و ضداخلاق و ضدعقل به کار بردند، از حساب بیرون است. همین ده دوازده سال پیش بود که آن اوباش جاهل جلوی همسر یکی از دوستانم را به خاطر بدحجابی گرفتند. چرا؟ چون دامنی کاملاً بلند و باوقار پوشیده بود که "گل‌گلی" و دارای رنگ‌های شاد (ولی نه جیغ و نه جلف) بود! دامنی که میتوانست لباس محلی خیلی از اقوام ایرانی باشد!

اما کمدی بدینجا ختم نشد! چادر نماد زن سنتی بود که نمی‌خواست خیلی در جامعه و جلوی مردان ظاهر شود (نوعی انتخاب که در خود واقعاً مشکلی ندارد). ولی برای آنکه ثابت کنند زن چادری چیزی کمتر از زنان دیگر ندارد، کم‌کم مجریان تلویزیونی چادری سروکله‌شان پیدا شد، در تلویزیون جلوی دید همه‌ی مردان! و البته نبایستی با آرایش باشند، این بود که گریم داشتند، آن هم گریمی با ملاحت که از صد تا آرایش بهتر بود. کار به جایی رسید که زن بازیگری که هر گوشه‌ی صورتش (بینی و لب‌ها و گونه‌ها...) نشانگر عمل جراحی و بوتاکس را در خود داشت، نقش یکی از زنان حرم امام حسین را بازی می‌کرد؛ پوشیده در چادری عربی! آخر و عاقبت بعضی از این مجریان خیلی چادری را هم که می‌دانید! برای اقامه حجاب، ریا و نفاق را نهادینه و جزو واجبات کردند!

صبر کنید! این آخر کمدی نبود! در نمودهای مختلف لباس زن در اقوام و فرهنگ‌های مختلف در ایران، و کلا در دنیای اسلام، تاکید بر پوشیده بودن بدن بود (به خصوص پایین تنه! در جاهایی در دنیای اسلام مانند بعضی قبایل آفریقایی یا در جزایر مالدیو زنان مسلمان نیمه برهنه بودند!)، و تاکید بر موی سر نبود. تا همین یک قرن پیش فقهای بزرگی (هم شیعه و هم سنی) بودند که مشکلی با آشکار شدن مویی که از زیر روسری بیرون می‌زد نداشتند. بسیاری از زنان دهاتی و ایلیاتی موی سرشان آشکار بود. ولی حالا ناگهان تمام تاکیدها عوض شد! اینکه یک زن صخره‌نورد لباس بسیار چسبانی بپوشد (که با تمام موازین سنتی پوشش در تضاد بود) مشکلی نداشت، اگر یک‌تکه پارچه روی سرش بند بود! اگر آن تکه پارچه را از سرش برمی‌داشت، بایستی بیاید و جلوی دوربین برای همه دروغ بگوید! یا زنی که لباس تنگ با شلوار جین پوشیده بود ولی تکه‌ی کوچکی پارچه بر سرش بود بیشتر تحمل می‌شد تا زنی که بسیار موقر لباس پوشیده بود، ولی آن تکه پارچه را نداشت.

@jenabegav
جناب گاو
اقتصاد اسلامی حسن محمودی آقای علوی بروجردی در این صحبت‌ها گفته که اقتصاد اسلامی نداریم؛ و اقتصاد علمی است مانند بقیه علوم و آن را «باید از مارکس و سایرین یاد گرفت». واکنش کاربران هم قابل انتظار بود: اکثرا به آخوندها فحش داده‌اند، و بعضی پرسیده‌اند که پس…
فقه سنتی در برابر فقه هفت‌خط
حسن محمودی

از هفت سیاست اقتصادی بعد انقلاب نام ببریم که علی‌القاعده بایستی هر فقیه مستقل باسواد سنتی را بسیار آشفته کند!

اگر فقهای سنتی ما هنوز وجود داشتند و خود را به دولت‌محوری نفروخته بودند، قاعدتاً باید هفت سیاست جاری زیر را برابر با کفر و ظلم و ضد اسلام اعلام می‌کردند! سخن این نیست که آیا از سیاست‌های زیر خوشتان می‌آید یا نه (ممکن است چپی یا دولت‌محور باشید و خیلی هم خوشتان بیاید)، و سخن بر سر این هم نیست که آیا فقه سنتی و شرع را دوست دارید یا نه! حرف‌مان این است که این سیاست‌ها چنان با فقه سنتی و دیدگاه سنتی از شرع در تضاد است که لاجرم آنکه خود را مدافع شرع و فقه می‌داند، نمی‌تواند و نبایستی در مقابل آنها سکوت کند!

۱-غصب و چپاول اموال و املاک مردم و حق‌الناس به بهانه‌های واهی، که از اول انقلاب با شدت شروع شد و تا کنون هم ادامه دارد و از سوی ستاد اجرایی فرمان امام و سایرین اجرا می‌شود.

۲-تورم پولی: انتشار پول برای مخارج دولت و یا بدهی بانک‌ها (برای راضی کردن اقشاری خاص)، و بی‌ارزش شدن پول حاصل از آن، مصداق بارز کم‌فروشی است. این تورم پولی که دولت ایجاد می‌کند ام‌الفساد است. تورم پولی یک مالیات است از ضعفا به نفع دولتیان و رانت‌داران. ضمن اینکه تمام محاسبات مالی را شبهه‌دار می کند.

۳-مالیات‌های سنگین و دلبخواهی، تعرفه‌های گمرکی و باج‌گیری‌های متعدد دولت بر خلاف هر برداشتی از زکات و خمس اسلامی است.

۴-نرخ سود منفی برای برگزیدگان از طرفی، و ربای کمرشکن و یا نبود وام برای بقیه از طرف دیگر: تورم بالا و کنترل نرخ بهره باعث شده نرخ بهره حقیقی بانک‌ها منفی باشد. یعنی نرخ بهره کمتر از نرخ تورم است. یعنی اگر کسی بتواند از بانک وام بگیرد و هرچیزی مثلا طلا (پول واقعی) بخرد می تواند سال بعد جنس را بفروشد و وام خود را پرداخت و سود بی‌زحمت ببرد. این سود بی‌زحمت در حقیقت به واسطه‌ی تورم از جیب بقیه به جیب ذی‌نفعان می‌رود. در مقابل، اقشاری که به بانک‌ها و پلکان قدرت دسترسی ندارند، باید در بازار نرخ نزول‌های آنچنانی بدهند. از قرار معلوم، مراجع عظام فعلی از فهم این مسأله ساده عاجزند. وجود تورم بالا قرض‌الحسنه را هم امری تقریباً بی‌مورد می‌کند، چرا که قرض‌دهنده، حتی اگر پولش را به تمامی دریافت کند، در آخر کار زیان خواهد دید!

۵- کنترل دستوری قیمت‌ها مصداق بارز جباریت و ظلم است که فقط رانت ایجاد می کند و هیچ گونه توجیهی ندارد. کنترل قیمت‌ها صراحتاً در حدیث و سنت نهی شده است و آشکارا با قاعده‌ی اختیار شخص بر اموالش در تضاد است.

۶- کنترل قراردادهای آزاد، مانند آنچه توسط قانون کار و هزار مورد دیگر اعمال می‌شود، صددرصد مخالف آزادی تبادل و معامله، محترم بودن قراردادهای مرضی‌الطرفین، و اصولی دیگر در فقه سنتی است. همین طور است بیگاری‌ها و اجبارها (سربازی، آموزش اجباری، …). همچنین اجبار به استفاده از یک نوع پول (پول ملی!) کاملا حرام است.

۷- غصب درآمد فروش نفت و گاز: این درآمد باید مستقیما به مردم پرداخت شود. مانند پخش متساوی بیت المال در زمان صدر اسلام. اگر این اموال به تساوی مال همه است، میزان برخورداری از آن نمی‌تواند برای رانتدارِ وصل به قدرت، کارمند تهران‌نشین، و پیرزن بی‌کس ایلام‌نشین متفاوت باشد.

به موارد فوق می‌توان حدود هشتصدهزار مورد دیگر از سیاست‌های جاری را اضافه کرد که مخالف بدیهیات شرع اسلام و فقه سنتی است. یادمان باشد: این‌قدر این تعارضات زیاد بود که، حتی در این مملکت که قانون اهمیتی ندارد، مجبور شدند مجمع تشخیص مصلحت را اختراع و آن را عَلم کنند تا که این تناقض‌های واضح را لاپوشانی کند. گویا اگر خدا اجازه نداده، مجمع بدهد حل است!

نکته جالب دیگر اینکه، اکثر دانشگاهیان پر مدعای بی‌سواد هنوز به سوسیالیسم وفادارند و از طرف دیگر فقه سنتی را عقب‌افتاده می‌دانند. در نتیجه بدبختی‌های فوق با فحش دادن به آخوند حل نمی‌شود. هرچند آخوند، اگر وجدان و مختصری سواد داشته باشد، باید به احترام لباس خود کلاً از سیستم فاصله گیرد.

@jenabegav
کودکان

می‌گوید: تو چه طور مسلمانی هستی، نه اصلاً، چه طور انسانی هستی که فجایع و درد فلسطینیان را می‌بینی و ساکتی! از همه‌ی جنایات اسرائیل گذشته، آیا بچه‌هایی که در این وسط کشته و معلول و یتیم می‌شوند را نمی‌بینی؟!

می‌گویم: من نه تنها در مورد کودکان فلسطینی‌ها سکوت کردم، در مورد کودکان سوری نیز سکوت کردم! یادت نیست آن کودکی که گازهای شیمیایی صورتش را سوخته بود و ضجه می‌زد؟ آن جنایت یا کار نیروهای طرفدار اسد بود که ج‌.ا طرفدارش بود، یا کار گروه‌های "اسلامگرا" که حماس و اکثر فلسطینیان طرفدارشان بودند.

بلکه در مورد مسلمانان اویغور چین و ویران کردن مساجدشان و نابود کردن فرهنگشان و قتل و زندانی کردن‌شان توسط حکومت دوست و برادر چین هم ساکت بودم.

بلکه در مورد قبایل دارفور در سودان، که مورد تجاوز نیروهای نظامی قرار گرفتند و به دخترانشان تجاوز شد و دویست‌هزار نفر از مردمان‌شان را ظرف دو سال کشتند هم ساکت بودم.

بلکه بیست سال پیش که روسیه در داغستان مردم را می‌کشت ساکت بودم، یا سال پیش که در اوکراین بی‌رحمانه به مناطق حمله می‌کرد.....

من در همه‌ی اینها و موارد بسیار دیگر هم ساکت بودم، و دلایلی برای خود دارم. لااقل در این موارد سازگار و بدون تناقض عمل کردم! ولی تو چرا در مورد آن بقیه حداکثر دو خط گفتی یا نوشتی، یا حتی بعضی وقت‌ها با هزار ژیمناستیک کلامی خواستی بعضی جنایات را توجیه کنی، ولی الان در مورد فلسطین داری خودت را جر می‌دهی؟ آیا باید باور کنم واقعاً به فکر آن کودک مظلوم فلسطینی هستی؟

گفت: نه، این فرق دارد! اینجا ظلمی عیان دارد اتفاق می افتد!

گفتم: مگر در بقیه موارد ظلمی پنهان بود؟

گفت: الان یک قدرت بزرگ در مقابل جمعیتی مظلوم قرار دارد!

گفتم: مگر چین قدرتی بزرگ در مقابل اویغورهای مسلمان نیست؟

گفت: ولی در میان اویغورها عقاید سلفی و تروریستی زیاد شده بود!

گفتم: مگر در مورد حماس و فلسطینیان اینگونه نیست؟!

گفت: ولی این فرق می‌کند! ما در اینجا با صهیونیسم جهانی روبروییم!

گفتم: احسنت! آمدی سر اصل کلام! صهیونیسم جهانی! این‌مشکل اول و آخر شماست! این عقیده‌ی ایدئولوژیک و توهم توطئه‌ی پشت آن، و احساس حقارت از شکست در مقابل "جهود"! و‌ تلاش برای ادعای برتری اخلاقی برای جبران خلا درونی. پس بیخود و بی‌جهت برای من ادای دلسوزی برای کودک فلسطینی را درنیاور! شما دردت چیز دیگر است، و الا کودک فلسطینی و سوری و اویغوری و دارفوری چه فرقی می‌کنند؟

من اجازه نمی‌دهم که دلسوزی‌ام و احساس ترحمم برای کودکان و مصیبت‌زدگان و مظلومان توسط هیچ‌گونه ایدئولوژی به گروگان گرفته شود. همین!

@jenabegav
جناب گاو
کودکان می‌گوید: تو چه طور مسلمانی هستی، نه اصلاً، چه طور انسانی هستی که فجایع و درد فلسطینیان را می‌بینی و ساکتی! از همه‌ی جنایات اسرائیل گذشته، آیا بچه‌هایی که در این وسط کشته و معلول و یتیم می‌شوند را نمی‌بینی؟! می‌گویم: من نه تنها در مورد کودکان فلسطینی‌ها…
چه عجایبی که در این دو روزه‌ی عمر به چشم ندیدیم! دوستی در فضای مجازی پیدا کرده‌ام که قوم‌گرای ترک ("پانترک") است. نقطه‌ی مشترکمان آن است که هر دو به قاجار علاقمندیم (البته به دلایل کاملاً مختلف!)، و اینکه اینجانب اصلاً خواهان تحمیل فارسی به ترک‌ها نیستم. ایشان البته پادشاهان قاجار و سیستم سلطنت قجری را می‌ستاید، ولی در عین حال کاملاً چپی است! در داستان آذربایجان و ارمنستان شاکی بود که چرا بعضی در ایران طرف کافران ارمنی را می‌گیرند! با اسرائیل بسیار دشمن است، و البته خیلی برایش مشکلی نیست که کشور آذربایجان با اسرائیل کافر روابط بسیار حسنه دارد. اسرائیل را برای پاکسازی نژادی لعن و نفرین می‌کند، ولی همزمان برای اردوغان هورا می‌کشد که گفته ترک‌ها هیچ وقت در تاریخ اعمال نژادپرستانه انجام نداده‌اند (حُکماً پاکسازی ارمنی‌ها و تحمیل ترکی بر کردها اعمال خداپسندانه‌ی در جهت حفظ حقوق اقلیت‌ها بوده!).

عجیب است که مردم این دوره زمانه جر نمی‌خورند از تناقضات درونی‌شان!
@jenabegav
جناب گاو
@jenabegav در بین وسایل مسافرتی بین شهری، اتوبوس و شرکتهای اتوبوسرانی بسیار بهتر از هواپیمایی ها و قطار عمل کرده اند. من همکاران اروپایی داشته ام که در ایران با اتوبوس مسافرت کرده اند و بسیار راضی بوده اند. دلیل؟ دلیلش کاملا مشخص است! این بخشی از کسب و کار…
در این مطلب که ۵ سال پیش نوشتم، گفتم که، در میان صنایع حمل و نقل عمومی، فعلاً وضعیتِ اتوبوس‌های بین‌شهری از همه بهتر است، چون دولت برای دو دهه کمترین دخالت را در آنها کرده بود.

ولی در طول فقط ۵ سال، با قیمت‌گذاری دستوری (به خصوص در ایام کرونا) این صنعت را هم زمین زدند. اخیراً اگر خواسته باشید بلیت اتوبوس بین‌شهری بگیرید، احتمالاً متوجه کمبود شدید شده‌اید. و الان این خبر در مورد یکی از بهترین شرکت‌های اتوبوسرانی!

در طی کمتر از ۵ سال!

@jenabegav
دوستی نوشت:
از بدترین بلاهایی که ایدئولوژی‌ها بر سر طرفداران‌شان می‌آورند این است که معیارهای اخلاقی آنها را ویران یا معکوس می‌کنند. مثال بارزش را در مورد احمدی‌نژاد می‌شود دید: این شخص در هشت سال همه گندی زد، بیشترین درآمد نفتی ایران بعد از انقلاب را خرج یللی‌تللی کرد، مثل آب خوردن دروغ گفت (حتی دروغ‌های کاملاً بیموردی مثل دستیابی بچه ۱۴ساله به انرژی اتمی در زیرزمین خانه....)، عوامفریبی کرد، بی‌مایه‌ترین و پست‌ترین آدم‌ها (مثل بذرپاش) را مطرح کرد و بالا کشید، با کمونیستی مثل چاوز رفاقتی کرد که فقط به ضرر مملکت بود.... ولی آخر طرفداران ایدئولوژی به چه چیز او گیر دادند؟ به اینکه مادر عزادار چاوز را بغل کرد تا او را آرام کند! یعنی به یکی از معدود تصاویر انسانی و اخلاقی که طی همه‌ی سال‌های بعد انقلاب از ایران صادر شده بود گیر دادند!

یا الان که در صدا و سیما ولایتی را تخریب کرده‌اند، نه به خاطر بی‌اخلاقی او در پذیرفتن هزار و یک شغلی بوده که ابداً صلاحیتش را نداشته، بلکه به خاطر یک کار آدم‌وارش (اگر البته راست باشد!) بوده که پادرمیانی برای اعتدال یا عدم تندروی در انتقام‌گیری بوده است. حتی در بدوی‌ترین دعواهای طائفه‌ای و قبیله‌ای، اصل بر "النفس بالنفس" است، یعنی یک کشته برای یک کشته! ولی برای "پدر شهید" عجمیان، دو اعدام و ده حکم زندان برای انتقام پسرش کافی نیست و شاکی و طلبکار از عالم و آدم است که چرا به اندازه‌ی جمعیت یک روستا را در انتقام پسرش اعدام نمی‌کنند.
@jenabegav
2024/09/28 11:18:25
Back to Top
HTML Embed Code: