Telegram Web Link
بعضا در مورد انتخاب رشته فلسفه در دانشگاه پرسیدید:
‏به بابام گفتم رتبه‌ام شده دو
گفت چه رشته ای؟ (دقت کنید رشته رو هم نمی‌دونست)
گفتم فلسفه
گفت اقلا حقوقی چیزی میخوندی.
ببینید من راحت میتونم تحقیرتون کنم.
یه جوری بشکنمتون که تا آخر عمر به اون لحظه فکر کنید
ولی وقتی عصبانی میشم هزار تا متغیر تو سرم چرخ میخوره که ممکنه طرف از حرف من چه برداشتی کنه.
حس ناکافی بودن بگیره، تحقیر بشه، این جمله ای که بهش گفتم بره جزو عقاید درونیش در مورد خودش بشه و دیگه نتونه درستش کنه وهزار و یک چیز دیگه.

بنابر این در لحظه تصمیم می‌گیرم که از بین هزاران جمله ای که میتونم بگم و کسی رو با خاک یکسان کنم، اون جمله آرومه رو بگم که کمترین درد رو داره و نزدیکترین مسیره به مقصود.
اگر وقتی عصبانی میشید هرچیزی که می‌رسید میگید، یعنی مغزتون پوکه.
به درد زندگی در اجتماع نمی خورید.
با احترام 🌹
اینایی که دیروز عکس خانوادگی با خنده گرفتن و فرداش خودکشی کردن رو درک میکنم.
خودم الان در وضعیت فروپاشی روانی رفتم سرچ کردم قرص نعناع خارجی.

آخه میدونی
داخلیاش خوب نیست آدم تُرش میکنه.
بعضی وقتها گوشی دستمه دارم اسکرول میکنم
در همون حین رفتم تو فکر چند دقیقه است
نمیدونم اصلا تو کدوم اپم
تلگرامه، توییتره، کدوم خراب شده ایه

یهو به خودم میام میگم تو نرم افزار همراه من آخه چه غلطی دارم میکنم؟
چه دانستم که این «سودا» مرا زین سان کند مجنون...
رفیق
400 کیلومتر کوبید بخاطر من پاشد اومد اینجا
فقط برا اینکه یه ذره الواتی کنیم سرحال بیام.
حیف که سجاد کانال مانال نداره وگرنه منشن میکردم برید تلمذ کنید پای درس رفاقت؛ برا رفیقاتون

#خرابتیم_رفیق
تو پارک نشسته بودم
چند تا نوجوون با دوچرخه داشتن ژانگولر بازی در میاوردن.
به یکیشون گفتم دوچرخه ویوا 26 چنده الان؟
گفت 15-16 تومن.
گفتم من یه دوچرخه ویوا دارم
در حد نو و سالم و...
مشتری پیدا کن براش
هرچقدر بیشتر از ده تومن فروختی بقیش مال تو.
مثلا 12 بفروش دو تومنش مال تو.
انقدررر خوشحال شد که خودش و چند نفر دیگه شمارمو و عکس دوچرخه رو گرفتن که مشتری پیدا کنن و پورسانت بگیرن😅

دارم با رشته بازاریابی آشناشون میکنم 😁
یکی‌از خفن ترین چیزایی که تو عمرم دیدم این بود که یوونتوس بعد از اونهمه قهرمانی، نمیدونم سر چی جریمه شد از سری آ رفت یه لیگ پایین تر.
2007 بود فکر کنم.
بعد اکثر ستاره‌هاش مثل بوفون و دل پیرو و ندود و... تو تیم موندن.
تو لیگ دو قهرمان شدن، دوباره برگشتن سری آ.
فصل بعد دوباره تو سری آ قهرمان شدن.
آقا جدی
پسر سوسن جلوی چشم سوسن چیکار کرده بود؟
کسی فهمید آخرش؟

این حتی ازون قضیه که تو کیف مارسلوس والاس چی بود هم معمایی تر شده برام.
خوبم
دارم چایی میخورم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کاش تو این پایتخت جدیده مشخص کنن پسر سوسن جلوی چشم سوسن چیکار کرده بود.
یه کلوپی بود تو فاصله 15 دقیقه رکاب زنی با دوچرخه از خونه‌مون.
کلوپ آقا مسعود که برا بچه با ادبایی مثل ما بود و فحش و دعوا و سیگار توش قدغن بود.
دقیقا روبروش کلوپ آقا رضا بود که برا الواتای محل بود. انواع فحش و سیگار هم توش آزاد بود.
میرفتیم سونی یک میزدیم تو کلوپ آقا مسعود.
ساعتی 200 تومن.
سونی دو هم بود ساعتی فکر کنم 350 تومن.
ولی نمیدونم چرا هیچوقت نمیرفتیم سونی 2 بازی کنیم.

ما همیشه شورش در شهر و فوتبال و سرباز کوچولو و درایور بازی میکردیم.
گاهی هرکول هم میزدم.

عده زیادی تو سونی 2 فوتبال میزدن با گرافیک خیلی بالاتر.
گاد آو وار یک بعدا اومد و بلک هم بازی می‌کردن.
گاهی وایمیستادم بازی کردن بقیه با سونی 2 رو تماشا میکردم.
به نظرم خیلی سخت تر بود بازیهاش. نمیدونم چرا ولی این حس رو داشتم.

مامانم همیشه مخالف بود که بریم کلوپ. می‌گفت معتاد می‌شید و بی تربیت و بی‌شعور بار می‌آید.
اما ما برای تلطیف فضای کلوپ و اینکه کمتر بهمون گیر بده همش از آقا مسعود تعریف میکردیم که همیشه میره نماز جماعت و خیلی وقتها تو اعتکاف شرکت میکنه و مواظب بچه های کلوپه.
بابام نظری نداشت اما. گاهی مستقیم بهش میگفتم بابا میخوام برم کلوپ، پول بده. و بدون مقاومت میداد. مامان رو اما همیشه باید می‌پیچوندیم.

ما اما واقعا معتاد شده بودیم.
معتاد گیم.
قبل از دوران کلوپ 5 روز پولامو جمع میکردم که بشه 250 تومن بتونم بستنی سالار بخورم ولی بعد از دوران کلوپ، عشق به سونی یک جای بستنی سالار رو گرفت.
این عشق و اعتیاد یه روزی بد خودشو نشون داد.

یه جمعه زمستونی که برف اومده بود و عده زیادی از فک و فامیل در منزل ما به مناسبتی جمع شده بودند، من یهو جیم زدم و با علیرضا که هم همسایمون بود و هم فامیلمون، پیچوندیم به سمت کلوپ.

تو اون برف رفتیم و دو ساعت بعد برگشتیم.
موقع برگشت به علیرضا گفتم رفتیم خونه سه نکنی ها. یکی از دوستای مشترکمون تو برف لیز خورده، پاش شکسته، رفته بودیم ملاقات اون.
گفت اوکی.

وقتی رسیدم خونه دیدم مامانم رو کارد بزنی خونش درنمیاد.


بقیش رو بعدا میگم
وقتی رسیدم خونه دیدم مامانم رو کارد بزنی خونش درنمیاد.
مامانم زیاد عصبانی نمیشد و ما هم زیاد ازش نمی‌ترسیدیم. بیشتر از بابام می‌ترسیدم. ولی این دفعه بابام نشسته بود و با آرامش داشت کنار مهمونا چای بعد از غذاش رو می‌خورد.
قضیه برعکس بود. مامان عصبانی بود، بابا آروم.
این وارونگی اوضاع، مو رو به تن آدم سیخ می‌کرد.

جلوی همه مهمونا، با تحکم بهم گفت کجا بودی؟
یه نگاه به بقیه کردم و گفتم رفته بودم عیادت رفیقم.
حالا هرکسی که به اندازه اپسیلونی تو کانتکست خانواده ما حضور داشت و تجربه‌ی زیسته با خاندان ما رو داشت متوجه می‌شد چقدر این ایده که رفته بودم ملاقات رفیقم، تخیلی و این بهونه چقدر دور از عقله.
وایب خانواده‌های بالاشهر تهران که برای پسرشون معلم خصوصی و سرویس می‌گرفتن رو می‌داد.
بعدها که بهش فکر کردم دیدم واقعا ایده احمقانه ای بود.

مامان گفت رفتی بودی ملاقات، ها؟
حالا فامیلا هم تو اتاق مهمون ناظر این بحث ما بودند. یکی پوزخند میزد یکی سرش رو انداخته بود پایین که نبینمش شرمنده شم، یکی دیگه هم کله‌ی تاسف تکون میداد.

گفتم آره پریروز رو یخ لیز خورده پاش شکسته.
گفت حرف مفت تحویل من نده میمون.
مامانم فحش زشتش میمون بود.
رفتم دم خونه علیرضا اینا، فهیمه گفته رفتن کلوپ. فهیمه مادرش بود.
دیدم علیرضا اصلا قبل از رفتن به کلوپ بندو آب داده.
یه احتمال دیگه هم دادم که داره دروغ میده راست بگیره؛ دروغم رو زره خودم کرده بودم و هرچی اون میگفت توجیه میکردم شاید کوتاه بیاد و میگفتم مامانش اشتباه فهمیده. ما اصلا قرار نبوده بریم کلوپ. ولی ول کن نبود و جلوی مهمونا قشرقی به پا کرده بود.

مامانم هیچ موقع از این کارا نمی‌کرد. زن خیلی آرومیه و اینکه انقدر الان عصبانی بود قضیه رو به شدت وحشتناک کرده بود برام.
در همین حین یهو آیفون زنگ خورد.
رفت گفت کیه؟ یه چند ثانیه گوش کرد و پشت اف‌اف گفت عهههههه؟؟

بقیشو بعدا میگم
جام عقیق
وقتی رسیدم خونه دیدم مامانم رو کارد بزنی خونش درنمیاد. مامانم زیاد عصبانی نمیشد و ما هم زیاد ازش نمی‌ترسیدیم. بیشتر از بابام می‌ترسیدم. ولی این دفعه بابام نشسته بود و با آرامش داشت کنار مهمونا چای بعد از غذاش رو می‌خورد. قضیه برعکس بود. مامان عصبانی بود، بابا…
گفت عههههه؟ خیله خب
و من فهمیدم هوا پسه.
اف‌اف رو گذاشت و برگشت گوش منو محکم جلوی همه گرفت و کشید. درد نداشت. درد جسمی ولی درد تحقیر شدن داشت.
مامان تا حالا گوش منو نکشیده بود.
اونم جلوی خاله هام که با همشون از همون بچگی تعارف داشتم.
منم عصبانی شدم داد زدم برای چی گوشمو میکشی؟
گفت علیرضا میدونی چی گفت؟
گفت دخترعمو من و مجید نرفته بودیم کلوپ هاااااا
به مامان من می‌گفت دخترعمو.
مادرم و مادرش دخترعمو بودن.
اگع نرفته بودید کلوپ این برای چی اومده به من اینو میگه؟

من یه علامت تعجب گنده بالاسرم بود
خب الگوریتمش این بود که تو رفتی به مادرش گفتی اینا رفتن کلوپ
مادرشم به اون گفته چرا رفتی کلوپ
اونم برای رفع اتهام از خودش و نجات من اومده به تو گفته ما کلوپ نرفته بودیم
حالا درسته ما دروغ میگیم و رفته بودیم کلوپ ولی دلیل تو اصلا منطقی و محکمه پسند نیست.
مامان من اما خودش هم قاضی بود هم محکمه هم اجرای احکام. این استدلالات براش مهم نبود.
هیچکدوم از استدلالام رو قبول نکرد و منوی جلوی جمع حسابی خرد کرد.
خیلی عصبانی بود. قبلا هم اخطار داده بود ولی فکر نمیکردم انقدر جدی بوده باشه.
خاله هام من رو از چنگ مامانم بیرون آوردن، بردن آشپزخونه بهم ناهار دادن و کلی نصیحتم کردن که کلوپ اصلا جای خوبی نیست و ممکنه اونجا چیزهایی ببینی که مناسب سنت نباشه.
و من تازه فهمیدم مامانم برای چی انقدر عصبانیه از کلوپ رفتن من. فکر می‌کرد تو بازی‌ها صحنه های خاکبرسری وجود داره. هرچند که ناگفته نماند در بعضی بازی‌ها وجود داشت اما ما ازون آدماش نبودیم و آقا مسعود هم خودش و کلوپش پاک و منزه تر از این حرفها بود

شاید در کلوپ آقا رضا گهگاه از این اتفاقها میفتاد که البته ما هیچوقت کلوپ آقا رضا نمیرفتیم :)

مهمونها که رفتن دیدم بابام تو اتاق دراز کشیده و میخواد استراحت کنه.
رفتم کنارش دراز کشیدم. بعد از یک دقیقه صبر کردن و آنالیز کردن فضا سکوت رو شکستم و گفتم آرش پریروز روی برفها سر خورده، بدجوری پاش شکسته. گفتم گناه داره برم پیشش یه سر.
بابام در همون حالی که رو به آسمون دراز کشیده بود و دستش رو گذاشته بود رو چشم‌هاش گفت هوم، کار خوبی کردی.
دیگه حرفی نزدم
اونم حرفی نزد و خوابید
خوشحال بودم حداقل بابام حرفم رو باور کرده. پاشدم از کنارش رفتم جلوی تلویزیون دراز کشیدم.

چندبار این خاطره رو برای مامانم تعریف کردم و کلی خندیده. بهش میگم مامان آخه اون چه استدلالی بود سر فهیمه و علیرضا. خب رفته بودی تو اَنگ زده بودی به اون بچه.
هنوزم میگه اگه نرفته بودید علیرضا برای چی اون حرفو زد بهم.

بهش میگم بابا هیچ موقع منو تو جمع ضایع نمی‌کرد ولی تو خیلی وقتها تخصص این کار رو داشتی.
با خاک یکسان میکردی منو تو جمع. مثلا یک رازی که بین خودمون بود رو یکهو تو جمع میگفت و آبروی منو می‌برد.
چند بار بهش اخطار دادم که مامان، نکن.
زیر بار نمی رفت.
تا اینکه بهش گفتم اگه تو بگی منم همونجا تو جمع میگم در مورد جاری‌هات و عمه هام چی میگی.
و دیگه این کار رو تکرار نکرد
و این اخلاقش رو به کلی ترک کرد.
2024/09/27 20:17:31
Back to Top
HTML Embed Code: