ایران بوم
درخواست مردم نخجوان برای الحاق به ایران مردم نخجوان با ارسال نامهای به مقامات ایرانی: ما خواستار بازگشت به ایران هستیم. ما به تمدن واقعی خود میپیوندیم. @iranboom_ir
بازگشت قفقاز؛سی سال بیاعتنایی ایران به قفقاز و ضررهای آن برای منافع ملی
استاد کاوه بیات
از روزی که با فروپاشی امپراتوری شوروی، قفقاز به چند جمهوری مستقل تبدیل شد و ایران نیز با این کشورها روابط مستقیمی برقرار کرد، کارنامه ما خلاصه میشود در مجموعهای از فرصتهای از دست رفته. اولین و مهمترین خطای ما در این عرصه، شناسایی بیقید و شرط خانات سابق جنوب شرق قفقاز که پیشتر به نام آلبانیای قفقاز و اران شهرت داشت به نام مجعول «آذربایجان» بود. «آذربایجان» نامیده شدن خانات قفقاز در آخرین مرحله از لشکرکشی قوای عثمانی بدان سامان در سال 1918 انگیزهای جز دستاندازی بر آذربایجان واقعی نداشت و از همینرو بود که دولتهای وقت ایران نیز به این نامگذاری اعتراض و از شناسایی رسمیاش امتناع کردند. امتناع از شناسایی بیقید و شرط حکومت باکو به این نام، همان گونه که یونان نیز حاضر نشد مقدونیه را بدین نام شناسایی کند، میتوانست فرصت و موقعیتی فراهم کند تا یک بار و برای همیشه به مسئلهای که تا به آخر، برقراریِ روابط دوستانه با این حوزه را پا در هوا نگه میدارد، خاتمه دهیم؛ با کشوری که «نیمه جنوبی» خود را تحت اشغال «فارس»ها میداند، بهسختی بتوان روابط دوستانهای برقرار کرد. به دنبال این خطای بزرگ هر اقدام دیگری که برای پیشبرد دیگر سیاستهای ایران در آن حوزه انجام گرفت، جز شکست و ناکامی نتیجهای به بار نداشت؛ از سعی و تلاش برای وساطت میان ایروان و باکو در جنگ اول قراباغ گرفته، تا حذف قطعی ایران از طرحهای بزرگ استخراج و صدور گاز و نفت در مراحل بعدی و اینک نیز یک تلاش جدی برای قطع ارتباط ایران با ارمنستان و کامل شدن طرح اتصال مستقیم و بلاواسطه ترکیه با باکو و آسیای میانه.
ما این وضعیت حاشیهای را به رغم اهمیت اساسی قفقاز در جغرافیای سیاسی ایران، پیوندهای دیرینه تاریخی و فرهنگی، و اهمیت اساسیِ ان حوزه به عنوان حدفاصل ما با اوراسیا و جهان غرب، پذیرفتیم. حال آن که قفقاز در صدر اولویتهای سیاست خارجی ما باید قرار میگرفت، و تسلیم و رضای بعدی در تمایلِ به پذیرش سهم نه چندان چشمگیری از ترتیبِ ناظر بر بهرهبرداری از دریای مازندران را نیز در چنین چارچوبی میتوان تعبیر کرد. این عرصه را به دیگران واگذار کردیم و شاید بر این باور بودیم که روسیه، «شریک استراتژیک» ما در حال حاضر، از تمشیت «حیاط خلوت» خود برخواهد آمد و مصالح و منافع ما نیز چندان پایمال نخواهد شد. دیدیم که چنین نشد. در این دوره سی ساله بیاعتنایی، هر یک از کشورهای قفقاز در تطابق با علائق خود و دیگر قدرتهای جهانی و منطقهای، راه خود را رفتند و در ادامه این مسیر پای مجموعهای از بازیگرانی به این عرصه باز شده است که اهداف و انگیزههای آنها لزوما با منافع و مصالح ما همخوانی ندارد. اگر از همان روز اول مصالح خود را تشخیص و مواضع خود را بیان کرده و قفقاز را به حال خود رها نکرده بودیم، شاید کار به توسل به مانورهای نظامی و تبادل پیامهای نسبتا تند سیاسی بین تهران و باکو، لااقل در این مقطع که کشور بیش از هر زمان به آرامش و ثبات منطقهای نیاز دارد، نمیکشید.
دنباله نوشتار:
https://b2n.ir/j56202
@iranboom_ir
استاد کاوه بیات
از روزی که با فروپاشی امپراتوری شوروی، قفقاز به چند جمهوری مستقل تبدیل شد و ایران نیز با این کشورها روابط مستقیمی برقرار کرد، کارنامه ما خلاصه میشود در مجموعهای از فرصتهای از دست رفته. اولین و مهمترین خطای ما در این عرصه، شناسایی بیقید و شرط خانات سابق جنوب شرق قفقاز که پیشتر به نام آلبانیای قفقاز و اران شهرت داشت به نام مجعول «آذربایجان» بود. «آذربایجان» نامیده شدن خانات قفقاز در آخرین مرحله از لشکرکشی قوای عثمانی بدان سامان در سال 1918 انگیزهای جز دستاندازی بر آذربایجان واقعی نداشت و از همینرو بود که دولتهای وقت ایران نیز به این نامگذاری اعتراض و از شناسایی رسمیاش امتناع کردند. امتناع از شناسایی بیقید و شرط حکومت باکو به این نام، همان گونه که یونان نیز حاضر نشد مقدونیه را بدین نام شناسایی کند، میتوانست فرصت و موقعیتی فراهم کند تا یک بار و برای همیشه به مسئلهای که تا به آخر، برقراریِ روابط دوستانه با این حوزه را پا در هوا نگه میدارد، خاتمه دهیم؛ با کشوری که «نیمه جنوبی» خود را تحت اشغال «فارس»ها میداند، بهسختی بتوان روابط دوستانهای برقرار کرد. به دنبال این خطای بزرگ هر اقدام دیگری که برای پیشبرد دیگر سیاستهای ایران در آن حوزه انجام گرفت، جز شکست و ناکامی نتیجهای به بار نداشت؛ از سعی و تلاش برای وساطت میان ایروان و باکو در جنگ اول قراباغ گرفته، تا حذف قطعی ایران از طرحهای بزرگ استخراج و صدور گاز و نفت در مراحل بعدی و اینک نیز یک تلاش جدی برای قطع ارتباط ایران با ارمنستان و کامل شدن طرح اتصال مستقیم و بلاواسطه ترکیه با باکو و آسیای میانه.
ما این وضعیت حاشیهای را به رغم اهمیت اساسی قفقاز در جغرافیای سیاسی ایران، پیوندهای دیرینه تاریخی و فرهنگی، و اهمیت اساسیِ ان حوزه به عنوان حدفاصل ما با اوراسیا و جهان غرب، پذیرفتیم. حال آن که قفقاز در صدر اولویتهای سیاست خارجی ما باید قرار میگرفت، و تسلیم و رضای بعدی در تمایلِ به پذیرش سهم نه چندان چشمگیری از ترتیبِ ناظر بر بهرهبرداری از دریای مازندران را نیز در چنین چارچوبی میتوان تعبیر کرد. این عرصه را به دیگران واگذار کردیم و شاید بر این باور بودیم که روسیه، «شریک استراتژیک» ما در حال حاضر، از تمشیت «حیاط خلوت» خود برخواهد آمد و مصالح و منافع ما نیز چندان پایمال نخواهد شد. دیدیم که چنین نشد. در این دوره سی ساله بیاعتنایی، هر یک از کشورهای قفقاز در تطابق با علائق خود و دیگر قدرتهای جهانی و منطقهای، راه خود را رفتند و در ادامه این مسیر پای مجموعهای از بازیگرانی به این عرصه باز شده است که اهداف و انگیزههای آنها لزوما با منافع و مصالح ما همخوانی ندارد. اگر از همان روز اول مصالح خود را تشخیص و مواضع خود را بیان کرده و قفقاز را به حال خود رها نکرده بودیم، شاید کار به توسل به مانورهای نظامی و تبادل پیامهای نسبتا تند سیاسی بین تهران و باکو، لااقل در این مقطع که کشور بیش از هر زمان به آرامش و ثبات منطقهای نیاز دارد، نمیکشید.
دنباله نوشتار:
https://b2n.ir/j56202
@iranboom_ir
صفحه آغازین نسخه خطی خمسۀ نظامی معروف به پنج گنج مذّهب و مرصّع از دوره صفوی
موزه دوران اسلامی، موزه ملی ایران
@iranboom_ir
موزه دوران اسلامی، موزه ملی ایران
@iranboom_ir
پایان فتنه شیخ خزعل ...
در چنین روزی (۱۳ آبان) سال ۱۳۰۳، واحدهاي هنگ نادري تهران، تيپ اصفهان و تيپ فارس با توپخانه و تداركات لازم رهسپار خوزستان شدند و به تيپ لرستان و واحدهاي لشكر آذربايجان نيز آماده باش داده شد تا به محض دريافت دستور به سوي اهواز به حركت در آيند. هدف، پایان دادن به گردنکشی شیخ خزعل بود.
قبلا به شيخ خزعل اخطار شده بود كه ماليات معوقه خودرا به خزانه داري كل واريز كند. خزعل 9 روز بعد تقاضاي عفو كرد و يك روز پس از آن تسليم شد.
پس از رسيدن واحدهاي اعزامي به مقصد، كار خلع سلاح اطرافيان خزعل آغاز شد و در خوزستان مقررات حكومت نظامي برقرار گرديد. خزعل به مجلس نامه نوشته بود كه فريب خورده و پوزش خواسته بود.
عاقبت وطن فروشان و مزدوران بیگانه چیزی جز تباهی نیست.
انوشیروان کیهانی زاده / تاربرگ امروز در تاریخ
@Iranboom_ir
در چنین روزی (۱۳ آبان) سال ۱۳۰۳، واحدهاي هنگ نادري تهران، تيپ اصفهان و تيپ فارس با توپخانه و تداركات لازم رهسپار خوزستان شدند و به تيپ لرستان و واحدهاي لشكر آذربايجان نيز آماده باش داده شد تا به محض دريافت دستور به سوي اهواز به حركت در آيند. هدف، پایان دادن به گردنکشی شیخ خزعل بود.
قبلا به شيخ خزعل اخطار شده بود كه ماليات معوقه خودرا به خزانه داري كل واريز كند. خزعل 9 روز بعد تقاضاي عفو كرد و يك روز پس از آن تسليم شد.
پس از رسيدن واحدهاي اعزامي به مقصد، كار خلع سلاح اطرافيان خزعل آغاز شد و در خوزستان مقررات حكومت نظامي برقرار گرديد. خزعل به مجلس نامه نوشته بود كه فريب خورده و پوزش خواسته بود.
عاقبت وطن فروشان و مزدوران بیگانه چیزی جز تباهی نیست.
انوشیروان کیهانی زاده / تاربرگ امروز در تاریخ
@Iranboom_ir
سالروز درگذشت اکبر گلپا («حنجره طلایی» موسیقی ایران)
اکبر گلپا (اکبر گلپایگانی) خواننده پیشکسوت سرشناس کشور و عضو موسسه هنرمندان پیشکسوت در روز شنبه ۱۳ آبانماه ۱۴۰۲ در سن ۹۰ سالگی درگذشت.
اکبر گلپایگانی ۱۰ بهمن سال ۱۳۱۲ در تهران متولد شد.
در سال ۱۳۱۸ گلپا وارد دبستان فرهنگ شد و به عنوان قاری قرآن در کلاسش برگزیده شد. پس از این فعالیتها، اکبر گلپایگانی با آشنایی با تعدادی قاری قرآن و تعزیهخوان و کار کردن زیر نظر آنها اصول اولیه آوازخوانی را آموخت. در سال ۱۳۲۰ وی بهطور جدی و منظم تعلیم موسیقی و دستگاهها را نزد پدرش آغاز کرد. اکبر گلپایگانی در سال ۱۳۲۶ اولین تجربه شرکت در یک گروه ارکستر کر را به دست آورد و در سال ۱۳۲۷ در انجمن موسیقی مدرسه نظام عضو شد و از سال ۱۳۲۸ به بعد کمکم با اساتید طراز اول موسیقی آشنا شد و تعلیم را زیر نظر این اساتید آغاز کرد. محمدعلی گلپایانی (گلریز)، برادر این خواننده، است.
گلپا اجرای بیشترین آواز در برنامه گلها را دارد.
او در سال ۸۴، دکترای افتخاری از دانشگاه تهران دریافت کرد.
@iranboom_ir
اکبر گلپا (اکبر گلپایگانی) خواننده پیشکسوت سرشناس کشور و عضو موسسه هنرمندان پیشکسوت در روز شنبه ۱۳ آبانماه ۱۴۰۲ در سن ۹۰ سالگی درگذشت.
اکبر گلپایگانی ۱۰ بهمن سال ۱۳۱۲ در تهران متولد شد.
در سال ۱۳۱۸ گلپا وارد دبستان فرهنگ شد و به عنوان قاری قرآن در کلاسش برگزیده شد. پس از این فعالیتها، اکبر گلپایگانی با آشنایی با تعدادی قاری قرآن و تعزیهخوان و کار کردن زیر نظر آنها اصول اولیه آوازخوانی را آموخت. در سال ۱۳۲۰ وی بهطور جدی و منظم تعلیم موسیقی و دستگاهها را نزد پدرش آغاز کرد. اکبر گلپایگانی در سال ۱۳۲۶ اولین تجربه شرکت در یک گروه ارکستر کر را به دست آورد و در سال ۱۳۲۷ در انجمن موسیقی مدرسه نظام عضو شد و از سال ۱۳۲۸ به بعد کمکم با اساتید طراز اول موسیقی آشنا شد و تعلیم را زیر نظر این اساتید آغاز کرد. محمدعلی گلپایانی (گلریز)، برادر این خواننده، است.
گلپا اجرای بیشترین آواز در برنامه گلها را دارد.
او در سال ۸۴، دکترای افتخاری از دانشگاه تهران دریافت کرد.
@iranboom_ir
Forwarded from ایران بوم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ویدیویی بسیار زیبا وخاطره انگیز از موسیقی دلنشین و زیبای ایرانی
باصدای استاد گلپا
آهنگ: موی سپید
@iranboom_ir
باصدای استاد گلپا
آهنگ: موی سپید
@iranboom_ir
درباره معرفت
دکتر محمدرضا توکلی صابری
حیرت، سرآغاز معرفت است
جبران خلیل جبران، نویسنده و شاعر
معرفت عبارت است از شناخت و آگاهی از چیزی مانند آگاهی از حقایق، اطلاعات و موضوعات مختلف. کسب معرفت شامل فرآیند درک مفاهیم، انتقال آنها و استدلال در مورد آن است. معرفت مجموعه اطلاعاتی است که مغز با آن در گیر است. انباشت معرفت در طی هزاران سال باعث شناخت بهتر انسان از جهان و بهبود زندگی او شده است. معارف گوناگون مانند هنر، ادبیات، فلسفه، دین، موسیقی، علم، و غیرآنها باعث تمایز انسان از جانوران می شود. این معارف به زندگی بشر غنا و معنی می بخشد.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/iranshahr/hekmat-falsafe/17515-darbare-marefat.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
دکتر محمدرضا توکلی صابری
حیرت، سرآغاز معرفت است
جبران خلیل جبران، نویسنده و شاعر
معرفت عبارت است از شناخت و آگاهی از چیزی مانند آگاهی از حقایق، اطلاعات و موضوعات مختلف. کسب معرفت شامل فرآیند درک مفاهیم، انتقال آنها و استدلال در مورد آن است. معرفت مجموعه اطلاعاتی است که مغز با آن در گیر است. انباشت معرفت در طی هزاران سال باعث شناخت بهتر انسان از جهان و بهبود زندگی او شده است. معارف گوناگون مانند هنر، ادبیات، فلسفه، دین، موسیقی، علم، و غیرآنها باعث تمایز انسان از جانوران می شود. این معارف به زندگی بشر غنا و معنی می بخشد.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/iranshahr/hekmat-falsafe/17515-darbare-marefat.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
ستارهشناسی در ایران باستان - رصدخانه مراغه - بخش نخست
در روزگاری که خبری از تلسکوپ و دوربینهای نجومی نبود، خواجه نصیرالدین طوسی رصدخانهای را بنا کرد که سالها به عنوان پیشرفتهترین رصد خانه جهان شناخته میشد. رصدخانه مراغه که در مجموعه تاریخی افلاک نما برای مطالعات فصلی و نجومی دانشمندان ایرانی بنا شد دستور ساخت آن را هلاکوخان مغول صادر کرده بود. این روزها آثار کمی از آن به جا مانده است، یادگاری از دوران طلایی علم و فرهنگ ایران در دنیا به شمار میآید که در سال657 بنا شد و در برپایی آن شخصیتهای بزرگی مثل علامه قطب الدین فخرالدین مراغی، محی الدین مغربی، علی بن محمود نجم الدین الاسـطرلابی و دیگر بزرگان آن روزگار شرکت داشته اند. در سال 657 هجری قمری، خواجه نصیرالدین طوسی، فیلسوف، ریاضیدان و منجم بزرگ ایران، نقشهای به دست «فخرالدین ابوالسعادات احمد بن عثمان مراغی»، معمار معروف آن عصر داد تا ساختمانی بر فراز تپهای در شمال مراغه بسازد. این ساختمان که در دوره ایلخانی ساخته شد همان رصدخانه مشهور مراغه است.بنای رصـدخانه، 15سال طول کشید. به امر هلاکو کتابها و اسباب و آلات علمی و نجومی بسیار که از فتح بغداد به دست آورده بود درآنجا متـمرکز شد. این مجموعه تا سال 703 هجری آباد بود لیـکن پس از آن بر اثر زلزلههای سخت، بی توجهی حکام رو به ویرانی رفت و در حال حاضر آثاری از بناهای متعلقهٔ آن باقی مانده است. این بنا تا زمان سلطان محمّد خدابنده فعال بود و ویرانی آن به طور کامل و دقیق هنوز مشخص نشده است که در چه سالی بوده است ولی در نوشتههای «حمدالله مستوفی» در سال 720 به ویران بودن آن اشاره شده است.
رصدخانه مراغه 167 سال پیش از احداث رصدخانه سمرقند ساخته شد و در زمان آبادانی یکی از معتبرترین رصدخانههای جهان بود. زیج معروف ایلخانی حاصل فعالیتهای این رصدخانه است. در آن زمان به فرمان «قوبیلای قآن» امپراطور چین و برادر هلاکو خان کارشناسانی برای آموزش و الگو برداری از رصدخانه مراغه به این شهر آمده، پس از مراجعت به چین رصدخانهای به تقلید از رصدخانه مراغه ساختند. علاوه بر رصدخانه چین همچنین رصدخانههای سمرقند، استانبول و هند از روی رصدخانه مراغه ساخته شدهاند.تپهای که رصدخانه در آن واقع شده است به طول 510 و عرض تقریبی217 متر و به ارتفاع 110 متر که در غرب شرق مراغه واقع شده است و قسمتهای مختلف رصدخانه روی آن قرار دارد؛ این بخشها عبارت هستند از برج مرکزی رصدخانه، واحدهای مدور پنجگانه و کتابخانه.
خواجه نصیر با همکاری دانشمندانی که به دربار هلاکو دعوت کرده بود به اختراع و ساخت و نصب دستگاههای مورد نیاز رصد ستارگان اقدام کرد و این کار 3 سال به طول انجامید. رصدخانه مراغه از چنان دستگاههای پیشرفته و دقیقی ساخته شده بود که تا 300 سال بعد در غرب مورد استفاده قرار میگرفت. «مهندس العرضی» مسئولیت نظارت بر ساخت این دستگاهها را در زمان خواجه بر عهده داشت و رسالهای هم در این مورد نوشته است. خواجه نصیر روشهای استفاده از ساعت آفتابی را نیز برای رصد کشف کرد. برخی دیگر از دستگاههای رصدی عبارت بودند از: ذاتالحق بزرگ، ذاتالسموات، ربع مجیب متحرک، کره فلکی، کره زمین و انواع اسطرلابها. خواجه نصیر کتاب «زیج ایلخانی» را هم در این زمان گردآوری کرد و تا پایان عمر یعنی 15 سال، اطلاعات در مورد ستارگان را در زیج نوشت.
http://www.iranboom.ir/tarikh/tarikhe-eslami/8541-setare-shenasi-rasad-khane-maraghe-1.html
ستارهشناسی در ایران باستان - رصدخانه مراغه - بخش دوم
http://www.iranboom.ir/tarikh/tarikhe-eslami/9059-setare-shenasi-rasad-khane-maraghe-2.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
در روزگاری که خبری از تلسکوپ و دوربینهای نجومی نبود، خواجه نصیرالدین طوسی رصدخانهای را بنا کرد که سالها به عنوان پیشرفتهترین رصد خانه جهان شناخته میشد. رصدخانه مراغه که در مجموعه تاریخی افلاک نما برای مطالعات فصلی و نجومی دانشمندان ایرانی بنا شد دستور ساخت آن را هلاکوخان مغول صادر کرده بود. این روزها آثار کمی از آن به جا مانده است، یادگاری از دوران طلایی علم و فرهنگ ایران در دنیا به شمار میآید که در سال657 بنا شد و در برپایی آن شخصیتهای بزرگی مثل علامه قطب الدین فخرالدین مراغی، محی الدین مغربی، علی بن محمود نجم الدین الاسـطرلابی و دیگر بزرگان آن روزگار شرکت داشته اند. در سال 657 هجری قمری، خواجه نصیرالدین طوسی، فیلسوف، ریاضیدان و منجم بزرگ ایران، نقشهای به دست «فخرالدین ابوالسعادات احمد بن عثمان مراغی»، معمار معروف آن عصر داد تا ساختمانی بر فراز تپهای در شمال مراغه بسازد. این ساختمان که در دوره ایلخانی ساخته شد همان رصدخانه مشهور مراغه است.بنای رصـدخانه، 15سال طول کشید. به امر هلاکو کتابها و اسباب و آلات علمی و نجومی بسیار که از فتح بغداد به دست آورده بود درآنجا متـمرکز شد. این مجموعه تا سال 703 هجری آباد بود لیـکن پس از آن بر اثر زلزلههای سخت، بی توجهی حکام رو به ویرانی رفت و در حال حاضر آثاری از بناهای متعلقهٔ آن باقی مانده است. این بنا تا زمان سلطان محمّد خدابنده فعال بود و ویرانی آن به طور کامل و دقیق هنوز مشخص نشده است که در چه سالی بوده است ولی در نوشتههای «حمدالله مستوفی» در سال 720 به ویران بودن آن اشاره شده است.
رصدخانه مراغه 167 سال پیش از احداث رصدخانه سمرقند ساخته شد و در زمان آبادانی یکی از معتبرترین رصدخانههای جهان بود. زیج معروف ایلخانی حاصل فعالیتهای این رصدخانه است. در آن زمان به فرمان «قوبیلای قآن» امپراطور چین و برادر هلاکو خان کارشناسانی برای آموزش و الگو برداری از رصدخانه مراغه به این شهر آمده، پس از مراجعت به چین رصدخانهای به تقلید از رصدخانه مراغه ساختند. علاوه بر رصدخانه چین همچنین رصدخانههای سمرقند، استانبول و هند از روی رصدخانه مراغه ساخته شدهاند.تپهای که رصدخانه در آن واقع شده است به طول 510 و عرض تقریبی217 متر و به ارتفاع 110 متر که در غرب شرق مراغه واقع شده است و قسمتهای مختلف رصدخانه روی آن قرار دارد؛ این بخشها عبارت هستند از برج مرکزی رصدخانه، واحدهای مدور پنجگانه و کتابخانه.
خواجه نصیر با همکاری دانشمندانی که به دربار هلاکو دعوت کرده بود به اختراع و ساخت و نصب دستگاههای مورد نیاز رصد ستارگان اقدام کرد و این کار 3 سال به طول انجامید. رصدخانه مراغه از چنان دستگاههای پیشرفته و دقیقی ساخته شده بود که تا 300 سال بعد در غرب مورد استفاده قرار میگرفت. «مهندس العرضی» مسئولیت نظارت بر ساخت این دستگاهها را در زمان خواجه بر عهده داشت و رسالهای هم در این مورد نوشته است. خواجه نصیر روشهای استفاده از ساعت آفتابی را نیز برای رصد کشف کرد. برخی دیگر از دستگاههای رصدی عبارت بودند از: ذاتالحق بزرگ، ذاتالسموات، ربع مجیب متحرک، کره فلکی، کره زمین و انواع اسطرلابها. خواجه نصیر کتاب «زیج ایلخانی» را هم در این زمان گردآوری کرد و تا پایان عمر یعنی 15 سال، اطلاعات در مورد ستارگان را در زیج نوشت.
http://www.iranboom.ir/tarikh/tarikhe-eslami/8541-setare-shenasi-rasad-khane-maraghe-1.html
ستارهشناسی در ایران باستان - رصدخانه مراغه - بخش دوم
http://www.iranboom.ir/tarikh/tarikhe-eslami/9059-setare-shenasi-rasad-khane-maraghe-2.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
گلنار پارسی در دستان شاهنشاه هخامنشی
شاهین سپنتا
https://www.tg-me.com/iranboom_ir/39470
در سنگ نگاره معروف به بارعام شاهنشاه هخامنشی در تختجمشید که به «نگاره خزانه» معروف است، شاهنشاه هخامنشی در حال پذیرفتن نمایندگان همه سرزمینهای شاهنشاهی بزرگ ایران هخامنشی به حضور خویش است، در حالی که به نشانه صلح و دوستی، گلی درشت را در دست دارد. این نگاره که اکنون در ساختمان خزانه قرار دارد، نخست در مرکز نگاره بزرگ پلکان شرقی کاخ آپادانا در تختجمشید قرار داشته است و کاخ آپادانا از قدیمیترین کاخهای تخت جمشید است که به فرمان داریوش بزرگ (522- 486 پیش از میلاد) بنا شده است و از آن برای برگزاری جشنهای نوروزی و پذیرش نمایندگان کشورهای وابسته به حضور شاهنشاه استفاده میشده است. برخی از پژوهشگران به پیروی از اشمیت1، باستانشناس آلمانی، تصویر شاهنشاه هخامنشی در این نگاره را مربوط به داریوش بزرگ میدانند. چنان که «هایدماری کخ»2، ایرانشناس آلمانی، نقش کسی که بر تخت شاهی نشسته را مربوط به داریوش بزرگ دانسته و گُلی را که او در این نگاره در دست دارد، «گل نیلوفر» میپندارد. وی در شرح این نگاره چنین مینویسد: «... داریوش در حالی که ولیعهدش را در کنار خویش دارد بر تخت جلوس کرده، پاهایش را روی کرسی مخصوص نهاده، در دست راست دبوسی دارد که به سمت پایین نازک میشود و دستهای گرد در بالا دارد... در دست چپ شاه گل نیلوفری با دو غنچه است. ولیعهد نیز نظیر این گل را که فقط در تصویر این پدر و پسر آمده، در دست دارد. گل نیلوفر در نگارههای تخت جمشید فراوان است ولی نه همراه با دو غنچه...»
اما علیرضا شاپور شهبازی، باستانشناس، نگاه تازهتری به این سنگنگاره دارد. او این نگاره را چنین شرح میدهد: «... در وسط صحنه ... پادشاهی بر تخت فرمانروایی به حالت نیمرخ و روی به سوی راست نشسته است ... پشت سر شاه، شخص دیگری با همان تاج و ریش و جامه ایستاده است و همچون او گل نیلوفر آبی به دست چپ دارد اما دست راستش را با کف باز پیش آورده و به علامت احترام به مقام فرمانروا، نگه داشته است. این شخص مقامی پایینتر از اولی دارد ولی برتر از همه افراد دیگر است. زیرا او را طوری نشان دادهاند که از دیگران بسیار بلندتر است ولی با همه بلندی، همقد شخص اورنگنشین است، به همین جهت و به دلیل نوع تاج و ریشش، او را ولیعهد شاه جلوس کرده دانسته اند ... این صحنه بیگمان آغاز بارعام را نشان میدهد ... تا مدتی همه به پیروی از اشمیت، تاجدار اورنگنشین را داریوش و تاجدار ایستاده را ولیعهدش "خشیارشا" میدانستند اما این عقیده پذیرفتنی نیست چون داریوش همواره تاج کنگرهدار بر سر داشته و این شخص اورنگنشین تاج سادهای دارد که بیشتر به تاج خشیارشا شبیه است و بنا بر مفاد کتیبههایی که خواهد آمد، ایوان شرقی آپادانا و پلکانش را "خشایارشا" ساخته و نه داریوش و ایوان غربی را هم بنا بر کتیبه پارسی باستان آن، خشیارشا به اتمام رسانیده است و نه داریوش. اینها و دلایل دیگر میرساند که شاه اورنگنشین، خشیارشا میباشد و ولیعهدش شاهزاده داریوش دوم است که به شاهی نرسیده، کشته شد. بعدها اردشیر یکم این دو نقش را از جایگاه اصلی خود بیرون آورده، به خزانه سپرده است و به جای آنها نقوشی از سربازان ساخته و کار گذارده است که این نقش اخیر، در جاهایی کامل نشده مانده است...»
به این ترتیب بر بنیان پژوهشهای تازهتر، روشن است که در این سنگ نگاره، خشاریارشا بر تخت نشسته و پشت سر او ولیعهدش داریوش دوم ایستاده، در حالی که هر دو گلی درشت و پُربرگ را در دست دارند.
اما آنچه موضوع بحث در این پژوهش است، نوع گلی است شاهنشاه هخامنشی در دست دارد و چنان که نقل شد، تاکنون باستانشناسان این گل را نیلوفر دانستهاند.
در این سنگنگاره، گُلی را میبینیم درشت، با جام گل یا گلبرگهایی که در میان کاسبرگها یا کاسه گل جا دارند و ساقههای مستقیم که در دستان شاهنشاه قرار گرفته و در دو طرف گل، دو غنچه گِرد یا گویمانند، دیده میشود.
نگارنده با بررسی دقیقتر نقش گُل در این سنگ نگاره و مقایسه آن با نمونههای مختلف گل در طبیعت، بر این باور است که گل یادشده نیلوفر نیست و به احتمال زیاد گُلی که خشایارشا و ولیعهدش در دستان خود دارند همانا «گُلنار پارسی» است.
گفتنی است که نیلوفر از خانواده Nymphaeaceae گیاهی آبزی است که گل آن بر روی ساقه باریک و نرم به صورت منفرد است و همراه برگهای دایرهای شکل به طور معمول بر سطح آب شناور است که اگر از آب خارج شود به سرعت پژمرده میشود و غنچهها نیز بر روی ساقههای جداگانه قرار دارند.
دنباله نوشتار:
http://iranboom.ir/tarikh/bastan-shenasi/4090-golnar-parsi-dar-dastan-hekhamaneshi.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
شاهین سپنتا
https://www.tg-me.com/iranboom_ir/39470
در سنگ نگاره معروف به بارعام شاهنشاه هخامنشی در تختجمشید که به «نگاره خزانه» معروف است، شاهنشاه هخامنشی در حال پذیرفتن نمایندگان همه سرزمینهای شاهنشاهی بزرگ ایران هخامنشی به حضور خویش است، در حالی که به نشانه صلح و دوستی، گلی درشت را در دست دارد. این نگاره که اکنون در ساختمان خزانه قرار دارد، نخست در مرکز نگاره بزرگ پلکان شرقی کاخ آپادانا در تختجمشید قرار داشته است و کاخ آپادانا از قدیمیترین کاخهای تخت جمشید است که به فرمان داریوش بزرگ (522- 486 پیش از میلاد) بنا شده است و از آن برای برگزاری جشنهای نوروزی و پذیرش نمایندگان کشورهای وابسته به حضور شاهنشاه استفاده میشده است. برخی از پژوهشگران به پیروی از اشمیت1، باستانشناس آلمانی، تصویر شاهنشاه هخامنشی در این نگاره را مربوط به داریوش بزرگ میدانند. چنان که «هایدماری کخ»2، ایرانشناس آلمانی، نقش کسی که بر تخت شاهی نشسته را مربوط به داریوش بزرگ دانسته و گُلی را که او در این نگاره در دست دارد، «گل نیلوفر» میپندارد. وی در شرح این نگاره چنین مینویسد: «... داریوش در حالی که ولیعهدش را در کنار خویش دارد بر تخت جلوس کرده، پاهایش را روی کرسی مخصوص نهاده، در دست راست دبوسی دارد که به سمت پایین نازک میشود و دستهای گرد در بالا دارد... در دست چپ شاه گل نیلوفری با دو غنچه است. ولیعهد نیز نظیر این گل را که فقط در تصویر این پدر و پسر آمده، در دست دارد. گل نیلوفر در نگارههای تخت جمشید فراوان است ولی نه همراه با دو غنچه...»
اما علیرضا شاپور شهبازی، باستانشناس، نگاه تازهتری به این سنگنگاره دارد. او این نگاره را چنین شرح میدهد: «... در وسط صحنه ... پادشاهی بر تخت فرمانروایی به حالت نیمرخ و روی به سوی راست نشسته است ... پشت سر شاه، شخص دیگری با همان تاج و ریش و جامه ایستاده است و همچون او گل نیلوفر آبی به دست چپ دارد اما دست راستش را با کف باز پیش آورده و به علامت احترام به مقام فرمانروا، نگه داشته است. این شخص مقامی پایینتر از اولی دارد ولی برتر از همه افراد دیگر است. زیرا او را طوری نشان دادهاند که از دیگران بسیار بلندتر است ولی با همه بلندی، همقد شخص اورنگنشین است، به همین جهت و به دلیل نوع تاج و ریشش، او را ولیعهد شاه جلوس کرده دانسته اند ... این صحنه بیگمان آغاز بارعام را نشان میدهد ... تا مدتی همه به پیروی از اشمیت، تاجدار اورنگنشین را داریوش و تاجدار ایستاده را ولیعهدش "خشیارشا" میدانستند اما این عقیده پذیرفتنی نیست چون داریوش همواره تاج کنگرهدار بر سر داشته و این شخص اورنگنشین تاج سادهای دارد که بیشتر به تاج خشیارشا شبیه است و بنا بر مفاد کتیبههایی که خواهد آمد، ایوان شرقی آپادانا و پلکانش را "خشایارشا" ساخته و نه داریوش و ایوان غربی را هم بنا بر کتیبه پارسی باستان آن، خشیارشا به اتمام رسانیده است و نه داریوش. اینها و دلایل دیگر میرساند که شاه اورنگنشین، خشیارشا میباشد و ولیعهدش شاهزاده داریوش دوم است که به شاهی نرسیده، کشته شد. بعدها اردشیر یکم این دو نقش را از جایگاه اصلی خود بیرون آورده، به خزانه سپرده است و به جای آنها نقوشی از سربازان ساخته و کار گذارده است که این نقش اخیر، در جاهایی کامل نشده مانده است...»
به این ترتیب بر بنیان پژوهشهای تازهتر، روشن است که در این سنگ نگاره، خشاریارشا بر تخت نشسته و پشت سر او ولیعهدش داریوش دوم ایستاده، در حالی که هر دو گلی درشت و پُربرگ را در دست دارند.
اما آنچه موضوع بحث در این پژوهش است، نوع گلی است شاهنشاه هخامنشی در دست دارد و چنان که نقل شد، تاکنون باستانشناسان این گل را نیلوفر دانستهاند.
در این سنگنگاره، گُلی را میبینیم درشت، با جام گل یا گلبرگهایی که در میان کاسبرگها یا کاسه گل جا دارند و ساقههای مستقیم که در دستان شاهنشاه قرار گرفته و در دو طرف گل، دو غنچه گِرد یا گویمانند، دیده میشود.
نگارنده با بررسی دقیقتر نقش گُل در این سنگ نگاره و مقایسه آن با نمونههای مختلف گل در طبیعت، بر این باور است که گل یادشده نیلوفر نیست و به احتمال زیاد گُلی که خشایارشا و ولیعهدش در دستان خود دارند همانا «گُلنار پارسی» است.
گفتنی است که نیلوفر از خانواده Nymphaeaceae گیاهی آبزی است که گل آن بر روی ساقه باریک و نرم به صورت منفرد است و همراه برگهای دایرهای شکل به طور معمول بر سطح آب شناور است که اگر از آب خارج شود به سرعت پژمرده میشود و غنچهها نیز بر روی ساقههای جداگانه قرار دارند.
دنباله نوشتار:
http://iranboom.ir/tarikh/bastan-shenasi/4090-golnar-parsi-dar-dastan-hekhamaneshi.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
Telegram
ایران بوم
گل در دستان خشایارشا از نمای نزدیک
http://iranboom.ir/tarikh/bastan-shenasi/4090-golnar-parsi-dar-dastan-hekhamaneshi.html
@iranboom_ir
http://iranboom.ir/tarikh/bastan-shenasi/4090-golnar-parsi-dar-dastan-hekhamaneshi.html
@iranboom_ir
محمدحسین عطارچیان درگذشت
محمدحسین عطارچیان هنرمند پیشکسوت خوشنویسی شکسته صبح امروز سه شنبه (۱۵ آبان) بر اثر بیماری در سن ۸۱ سالگی درگذشت.
@iranboom_ir
محمدحسین عطارچیان هنرمند پیشکسوت خوشنویسی شکسته صبح امروز سه شنبه (۱۵ آبان) بر اثر بیماری در سن ۸۱ سالگی درگذشت.
@iranboom_ir
بدبختانه، متأسّفانه، خوشبختانه
برگرفته از مجله نشردانش، سال یازدهم،شمارهٔ اول، آذر و دی 1369
ابوالحسننجفی
بسیاری از ادبا این سه کلمه را غلط یا غیر فصیح میشمارند و گویندگان را از استعمال آنها برحذر میدارند1 و توصیه میکنند که به جای «متأسفانه» (یا«بدبختانه ») گفته شود: «معالاسف»، «باتأسّف»، «ازبختبد»، «ازبدِ حادثه»، «افسوس»، «دریغا» و جز اینها، و برای «خوشبختانه» هم کلمات یا ترکیبات دیگری پیشنهاد میکنند. با این همه، ساخت و کاربرد این سه قید منطبق با قواعد زبان فارسی است و ایرادی برآنها نیست. برای توضیح مطلب، نخست باید چگونگی ساختن قید را از اسم و صفت بیان کنیم.
هر اسمی که بتوان آن را به «ان» جمع بست با افزودن «ها»ی غیر ملفوظ (یا، به بیان دقیقتر، با افزودن مصوّتِ e-) به پایان «ان» قید میشود، مانندِ:
مرد > مردان > مردانه
کودک > کودکان > کودکانه
روز > روزان > روزانه
شب > شبان > شبانه
از طرف دیگر، چون تقریباً همۀ صفتهای منسوب به شخص را میتوان به «ان» جمع بست (و البته، در این صورت، صفت تبدیل به اسم میشود) پس می توان این دسته از صفتها را نیز با همین روش تبدیل به قید کرد:
نومید > نومیدان > نومیدانه
مست > مستان > مستانه
بزرگ > بزرگان > بزرگانه
نجیب > نجیبان > نجیبانه
غریب > غریبان > غریبانه
عجول > عجولان > عجولانه
بر این قیاس «بدبخت» و «خوشبخت» را نیز که صفتند میتوان تبدیل به قید کرد:
بدبخت > بدبختان > بدبختانه
خوشبخت > خوشبختان > خوشبختانه
«متأسّف» نیز که در فارسی در مقام صفت به کار می رود مشمول همین قاعده است. حتی اگر آن را - چنانکه در عربی - اسم فاعل بدانیم باز با تبدیل آن به قیدِ «متأسفانه» از قاعده خارج نشدهایم، زیرا «عاقل» و «مشفق» و «متعصّب» و «متملّق» و «مخلص» و دهها کلمۀ دیگر هم اسم فاعلاند و ما از آنها قیدهای «عاقلانه» و «مشفقانه» و «متعصّبانه» و «متملّقانه» و «مخلصانه» را ساختهایم و کسی آنها را غلط ندانسته است.
بنابراین از نظر قواعد صرف زبان فارسی ایرادی بر این سه قید نیست. اگر ایرادی باشد بر امر دیگری است که به نقش قید در جمله مربوط میشود. چنانکه میدانیم قید را چنین تعریف میکنند: «کلمه یا عبارتی که چگونگی انجام یافتن فعل را بیان میکند.» به عبارت سادهتر، نسبت قید به فعل مانند نسبت صفت به اسم است، و همان طور که صفت برای بیان حالت یا چگونگی اسم به کار میرود قید نیز چگونگی روی دادن فعل را بیان میکند. مثلاً هنگامی که میگوییم «او آهسته آمد»، قید «آهسته» نکتهای بر چگونگیِ عمل «آمدن» میافزاید، حال با مقایسۀ دو جملۀ زیر:
1) او عجولانه از آن شهر رفته بود.
2) او متأسفانه از آن شهر رفته بود.
میبینیم که در جملهٔ (1) قید «عجولانه» چگونگی فعل «رفته بود» را وصف میکند، یعنی نشان میدهد که عمل رفتن از شهر باعجله روی داده است، و حال آنکه در جملهٔ (2) قید «متأسفانه» به عمل فعل مربوط نمیشود و جمله به این معنی نیست که او با تأسف از شهر رفته بود، بلکه نشان دهندهٔ حالت روحی گویندهٔ جمله است که رفتن او دچار تأسف شده است. در واقع، جمله به این معنی است: «منِ گوینده متأسفم که او از شهر رفته بود.»
اِدخالِ حالت روحی گوینده در جملهٔ خبری، یعنی استعمال قیدهای «بدبختانه» و «متأسفانه» و «خوشبختانه»، به عقیدهٔ بعضی از فضلا بر اثرنفوذ زبانهای فرنگی از طریق ترجمههاست و این خصوصیتتا یک قرن پیش در فارسی سابقه نداشته است. با این همه، بسیاری قیدهای دیگر را نیز میبینیم که حالت روحی یا عقیدهٔ شخصی گوینده را بیان میکنند و نسبتی با عمل فعل ندارند. برای مثال، جملهٔ زیر:
3) او مطمئناً از آن شهر رفته بود.
به این معنی نیست که او با اطمینان خاطر و ثبات رأی از آن شهر بیرون رفته بود، بلکه به این معنی است که «منگوینده مطمئنم که او ازآنشهر رفته بود». همچنین است اگر بگوییم: «او احتمالاً (یا ظاهراً، یا مسلماً، یا شاید، یا...)از آن شهر رفته بود.»
حتی به فرض غلط بودن «متأسفانه»، اگر بر طبق پیشنهاد ادبا عبارت قیدی «با تأسّف» (یا «مع الاسف»، یا «از بخت بد»، یا «ازبد حادثه»، یا...) را به جایآن درچنین جملهای قراردهیم باز ایراد برطرف نمیشود، زیرا مقصود این نیست که رفتن او از شهر با تأسف صورت گرفته بود، بلکه مقصود این است که من گوینده متأسفم که او از شهر رفته بود.
بنابرین استعمال قیدهای «بدبختانه» و «خوشبختانه» و «متأسفانه»، هم از لحاظ صرف وهم از لحاظ نحو زبان فارسی، درست است و میتوان آنها را با اطمینان به کار برد.
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/zaban-pajohi/12971-badbakhtane-khoshbakhtane.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
برگرفته از مجله نشردانش، سال یازدهم،شمارهٔ اول، آذر و دی 1369
ابوالحسننجفی
بسیاری از ادبا این سه کلمه را غلط یا غیر فصیح میشمارند و گویندگان را از استعمال آنها برحذر میدارند1 و توصیه میکنند که به جای «متأسفانه» (یا«بدبختانه ») گفته شود: «معالاسف»، «باتأسّف»، «ازبختبد»، «ازبدِ حادثه»، «افسوس»، «دریغا» و جز اینها، و برای «خوشبختانه» هم کلمات یا ترکیبات دیگری پیشنهاد میکنند. با این همه، ساخت و کاربرد این سه قید منطبق با قواعد زبان فارسی است و ایرادی برآنها نیست. برای توضیح مطلب، نخست باید چگونگی ساختن قید را از اسم و صفت بیان کنیم.
هر اسمی که بتوان آن را به «ان» جمع بست با افزودن «ها»ی غیر ملفوظ (یا، به بیان دقیقتر، با افزودن مصوّتِ e-) به پایان «ان» قید میشود، مانندِ:
مرد > مردان > مردانه
کودک > کودکان > کودکانه
روز > روزان > روزانه
شب > شبان > شبانه
از طرف دیگر، چون تقریباً همۀ صفتهای منسوب به شخص را میتوان به «ان» جمع بست (و البته، در این صورت، صفت تبدیل به اسم میشود) پس می توان این دسته از صفتها را نیز با همین روش تبدیل به قید کرد:
نومید > نومیدان > نومیدانه
مست > مستان > مستانه
بزرگ > بزرگان > بزرگانه
نجیب > نجیبان > نجیبانه
غریب > غریبان > غریبانه
عجول > عجولان > عجولانه
بر این قیاس «بدبخت» و «خوشبخت» را نیز که صفتند میتوان تبدیل به قید کرد:
بدبخت > بدبختان > بدبختانه
خوشبخت > خوشبختان > خوشبختانه
«متأسّف» نیز که در فارسی در مقام صفت به کار می رود مشمول همین قاعده است. حتی اگر آن را - چنانکه در عربی - اسم فاعل بدانیم باز با تبدیل آن به قیدِ «متأسفانه» از قاعده خارج نشدهایم، زیرا «عاقل» و «مشفق» و «متعصّب» و «متملّق» و «مخلص» و دهها کلمۀ دیگر هم اسم فاعلاند و ما از آنها قیدهای «عاقلانه» و «مشفقانه» و «متعصّبانه» و «متملّقانه» و «مخلصانه» را ساختهایم و کسی آنها را غلط ندانسته است.
بنابراین از نظر قواعد صرف زبان فارسی ایرادی بر این سه قید نیست. اگر ایرادی باشد بر امر دیگری است که به نقش قید در جمله مربوط میشود. چنانکه میدانیم قید را چنین تعریف میکنند: «کلمه یا عبارتی که چگونگی انجام یافتن فعل را بیان میکند.» به عبارت سادهتر، نسبت قید به فعل مانند نسبت صفت به اسم است، و همان طور که صفت برای بیان حالت یا چگونگی اسم به کار میرود قید نیز چگونگی روی دادن فعل را بیان میکند. مثلاً هنگامی که میگوییم «او آهسته آمد»، قید «آهسته» نکتهای بر چگونگیِ عمل «آمدن» میافزاید، حال با مقایسۀ دو جملۀ زیر:
1) او عجولانه از آن شهر رفته بود.
2) او متأسفانه از آن شهر رفته بود.
میبینیم که در جملهٔ (1) قید «عجولانه» چگونگی فعل «رفته بود» را وصف میکند، یعنی نشان میدهد که عمل رفتن از شهر باعجله روی داده است، و حال آنکه در جملهٔ (2) قید «متأسفانه» به عمل فعل مربوط نمیشود و جمله به این معنی نیست که او با تأسف از شهر رفته بود، بلکه نشان دهندهٔ حالت روحی گویندهٔ جمله است که رفتن او دچار تأسف شده است. در واقع، جمله به این معنی است: «منِ گوینده متأسفم که او از شهر رفته بود.»
اِدخالِ حالت روحی گوینده در جملهٔ خبری، یعنی استعمال قیدهای «بدبختانه» و «متأسفانه» و «خوشبختانه»، به عقیدهٔ بعضی از فضلا بر اثرنفوذ زبانهای فرنگی از طریق ترجمههاست و این خصوصیتتا یک قرن پیش در فارسی سابقه نداشته است. با این همه، بسیاری قیدهای دیگر را نیز میبینیم که حالت روحی یا عقیدهٔ شخصی گوینده را بیان میکنند و نسبتی با عمل فعل ندارند. برای مثال، جملهٔ زیر:
3) او مطمئناً از آن شهر رفته بود.
به این معنی نیست که او با اطمینان خاطر و ثبات رأی از آن شهر بیرون رفته بود، بلکه به این معنی است که «منگوینده مطمئنم که او ازآنشهر رفته بود». همچنین است اگر بگوییم: «او احتمالاً (یا ظاهراً، یا مسلماً، یا شاید، یا...)از آن شهر رفته بود.»
حتی به فرض غلط بودن «متأسفانه»، اگر بر طبق پیشنهاد ادبا عبارت قیدی «با تأسّف» (یا «مع الاسف»، یا «از بخت بد»، یا «ازبد حادثه»، یا...) را به جایآن درچنین جملهای قراردهیم باز ایراد برطرف نمیشود، زیرا مقصود این نیست که رفتن او از شهر با تأسف صورت گرفته بود، بلکه مقصود این است که من گوینده متأسفم که او از شهر رفته بود.
بنابرین استعمال قیدهای «بدبختانه» و «خوشبختانه» و «متأسفانه»، هم از لحاظ صرف وهم از لحاظ نحو زبان فارسی، درست است و میتوان آنها را با اطمینان به کار برد.
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/zaban-pajohi/12971-badbakhtane-khoshbakhtane.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
تاريخچه چوگان
چوگان بیش از ٢٥٠٠ تا ٣٠٠٠سال قدمت دارد. این امر موجب شده است تا چوگان در ایران یک سنت، فرهنگ و عجین با هویت ایرانی شود. نخستین ورزش تیمی جهان است. ورزشی است که در آن دو موجود زنده حضور دارند. مهمترين ويژگي چوگان نسبت به ورزش هاي باستاني ديگر، نظير كشتي و دو ميداني در اين است كه اين ورزش ها در طبيعت انسانها موجود بوده و پس از تحولي اندك به ورزش تبديل شده اند. ولي چوگان در طي قرن ها شكل گرفته و قانونمند شده است. برخلاف ورزش های همدوره خود که رقابت بین انسان ها بود، ورزش چوگان رقابت بر سر گوی و میدان بود. بازی چوگان مشق رزم نظامیان بود و حاصل نبوغ ایرانیان است و امروزه در دنیا این ورزش را بنام ایران می شناسند.
ورزش چوگان از دوره هخامنشیان در ایران مرسوم بوده و اوج آن در دوره اشکانیان و به دنبال آن در دوره ساسانیا است. احتمالا در دوره ساسانیان که ایران مراوده زیادی با اروپائیان داشتند به اروپا راه یافته است. و در همین دوره با مهاجرت ایرانیان پس از ورود اعراب به ایران به آسیای شرق، هند، چین و ژاپن گسترش یافته است. در ایران باستان چوگان به دو شیوه بدون اسب، ویژه کودکان و نوجوانان و با اسب، ویژه جوانان و بزرگسالان متداول بوده است. در دوره ساسانیان این بازی در تنگه چوگان بیشابور کازرون متداول بوده و هم اکنون آثار آن وجود دارد.
با ورود اسلام به ایران در دوره، نخست به اراده هارون الرشيد در دربار خلافت بغداد مرسوم شد. اين ورزش و بازي،که همواره بين ايرانيان هواخواهان بسيار داشت، به روزگار غزنويان و سلجوقيان، که با سوارکاري و اسب مأنوس بودند، همچنان مورد توجهِ تمام بود. در تاريخ سلاطين و ملوک مصر و شام، در قرن هاي هفتم و هشتم نيز، از برگزاري باشکوه اين بازي، در ميدان هايي که به همين منظور جزو مجموعه ساختمان قصرها و قلعه ها احداث مي شد، به دفعات ياد شده است(متحدين، ١٣٧٦: ٧٣).
اوج این ورزش را همزمان با اوج قدرت سیاسی – اقتصادی ایران در دوره صفویه می بینیم که با تغییر پایتخت از قزوین به اصفهان، با ساخت میدان نقش جهان و کاربری آن در بازی چوگان، خون تازه ایی به این بازی داده شد. در این دوره نیز مجددا بازی به هند و اروپا راه یافته است. امروزه میدان نقش جهان قدیمی ترین زمین چوگان جهان است. قوانین رسمی بازی چوگان که توسط انگلیسی ها تدوین شده است برگرفته از ابعاد زمین میدان نقش جهان اصفهان است. این زمین در دنیا کاملا شناخته شده است
https://www.tg-me.com/iranboom_ir/39466
چوگان بیش از ٢٥٠٠ تا ٣٠٠٠سال قدمت دارد. این امر موجب شده است تا چوگان در ایران یک سنت، فرهنگ و عجین با هویت ایرانی شود. نخستین ورزش تیمی جهان است. ورزشی است که در آن دو موجود زنده حضور دارند. مهمترين ويژگي چوگان نسبت به ورزش هاي باستاني ديگر، نظير كشتي و دو ميداني در اين است كه اين ورزش ها در طبيعت انسانها موجود بوده و پس از تحولي اندك به ورزش تبديل شده اند. ولي چوگان در طي قرن ها شكل گرفته و قانونمند شده است. برخلاف ورزش های همدوره خود که رقابت بین انسان ها بود، ورزش چوگان رقابت بر سر گوی و میدان بود. بازی چوگان مشق رزم نظامیان بود و حاصل نبوغ ایرانیان است و امروزه در دنیا این ورزش را بنام ایران می شناسند.
ورزش چوگان از دوره هخامنشیان در ایران مرسوم بوده و اوج آن در دوره اشکانیان و به دنبال آن در دوره ساسانیا است. احتمالا در دوره ساسانیان که ایران مراوده زیادی با اروپائیان داشتند به اروپا راه یافته است. و در همین دوره با مهاجرت ایرانیان پس از ورود اعراب به ایران به آسیای شرق، هند، چین و ژاپن گسترش یافته است. در ایران باستان چوگان به دو شیوه بدون اسب، ویژه کودکان و نوجوانان و با اسب، ویژه جوانان و بزرگسالان متداول بوده است. در دوره ساسانیان این بازی در تنگه چوگان بیشابور کازرون متداول بوده و هم اکنون آثار آن وجود دارد.
با ورود اسلام به ایران در دوره، نخست به اراده هارون الرشيد در دربار خلافت بغداد مرسوم شد. اين ورزش و بازي،که همواره بين ايرانيان هواخواهان بسيار داشت، به روزگار غزنويان و سلجوقيان، که با سوارکاري و اسب مأنوس بودند، همچنان مورد توجهِ تمام بود. در تاريخ سلاطين و ملوک مصر و شام، در قرن هاي هفتم و هشتم نيز، از برگزاري باشکوه اين بازي، در ميدان هايي که به همين منظور جزو مجموعه ساختمان قصرها و قلعه ها احداث مي شد، به دفعات ياد شده است(متحدين، ١٣٧٦: ٧٣).
اوج این ورزش را همزمان با اوج قدرت سیاسی – اقتصادی ایران در دوره صفویه می بینیم که با تغییر پایتخت از قزوین به اصفهان، با ساخت میدان نقش جهان و کاربری آن در بازی چوگان، خون تازه ایی به این بازی داده شد. در این دوره نیز مجددا بازی به هند و اروپا راه یافته است. امروزه میدان نقش جهان قدیمی ترین زمین چوگان جهان است. قوانین رسمی بازی چوگان که توسط انگلیسی ها تدوین شده است برگرفته از ابعاد زمین میدان نقش جهان اصفهان است. این زمین در دنیا کاملا شناخته شده است
https://www.tg-me.com/iranboom_ir/39466
Telegram
ایران بوم
نگاره ای از بازی چوگان بر روی فرش.
@iranboom_ir
@iranboom_ir
فهرست نامه پژوهش های زبان دیرینه آذربایجان
بابک علیخانی
به نام خداوند جان و خرد
...فروهر پاکدین آتورپات1 را می ستاییم... «یشت ها»
@iranboom_ir
پیشگفتار:
زبان آذری زبان پیشین آذرآبادگان(آتروپاتن= مادکوچک) یکی از دو شاخه زبان مادی است که زبان مادی خود یکی از زبانهای ایرانی است وزبانهای ایرانی شاخه ای از زبانهای هند وایرانی(آریایی)هستند و زبانهای هند وایرانی خود از کهن ترین خانواده ی بزرگ زبانهای هند و اروپایی به شمار می آید.
زبان مادی در بخش گسترده ای از ایران آنروز (ایرانی که فراتر از مرزهای امروزین بوده است) کاربرد داشت.با گذشت زمان فاصله های جغرافیایی،گویشهای نوین تری پدیدآورد(بر پایه زبان مادر که همان زبان مادی بود) وزبان مادی به دو شاخه زبانهای کردی و آذری شناخته می شود(با این همه زبان پارسی پل پیوند مردم با هم و از ویژگیهای آشکار ایران بوده و هیچ نگرانی و مرگ آهنگی برای دیگر زبانها و گویشها نبوده است) امروزه با بررسی برابرکردن واژه های کردی وآذری دریافته اند که پیوند بسیار نزدیکی میان زبان کردی وآذری پا برجاست وپژوهشگران بی گمان به درستی این انگاره(نظریه)که زبان کردی وآذری از یک ریشه اند پی برده اند واین دو زبان پیوند نزدیکی با زبانهای اوستایی و پهلوی دارند.
همانگونه که زبانهای کردی چندین شاخه شده است مانند:کردی سورانی، سنه ای(سنندجی)، کرمانشاهی وکرمانجی و... ،زبان آذری نیز دو شاخه بزرگ زبانهای تاتی وتالشی را پدید آورده است که هرکدام از این دو زبان امروزه در کرانه ی دریای مازندران یا کاسپین(خزر)، [اران وشروان(جمهوری آذربایجان)] و[بخشی از تالش از الله بخش محله ، بخشهای مرکزی(هشتپر)، تالش دولاب(رضوانشهر) و شاندرمن (ماسال) در جنوب تا تالش اران] و [بخشی از آذربایجان و اردبیل:شال،شاهرود، دیزمار، کجل،کرینگان، هرزند،کلاسور و...] و [ بخش هایی از قزوین(تاکستان،روستاها و شهر های رامند:شال، اسفرورین،دانسفهان،سگزآباد، خوزنین ، خیارج و... ،الموت، رودبار و طالقان و..]و[بخشهایی ازجنوب غرب زنجان مانند:خوئین و...]و [بخشهایی از تهران و مرکزی: اشتهارد ،دماوند،روستاهای پیرامون رودخانه چالوس و...] است.
زبان ترکی در روزگار شاهان صفویه که بنیانگذاران یگانگی دینی(اسلام شیعی)و سیاسی بودند جانشین زبان آذری شد و به یگانگی زبان ایران آسیبی بزرگ زد،با این همه زبان آذری از ریشه و بن رخت برنکند و یکباره و سراسر نابود نگشت،با اندکی دگرگونی واژه های آذری در زبان کنونی آذربایجان (که به جاست این زبان را «زبان کنونی آذربایجان» یا «زبان ترکی آذری» بنامیم)کاربرد دارد و با اندکی دید ژرف تر و زبان شناسانه واژه های آذری را به آشکاری در زبان ترکی آذری می بینیم(به ویژه در بخش کشاورزی و دامداری و خانه داری و نامهای جایها و شهرها و روستاها به آشکاری واژه های آذری را می بینیم و همچنین افزون بر واژه ها،کنایه ها و زبانزدهای(ضرب المثلهای)زبان کنونی آذربایجان برگردان کنایه ها و زبانزدهای ایرانی است)زبان کنونی آذربایجان از زبان ترکی(30%) و از زبان ایرانی(70%){زبان ایرانی دربردارنده فارسی،آذری و واژه های پرکاربرد تازی می باشد}پی ریزی شده است و پژوهشهای پژوهندگان را می خواهد که این زبان را بازکاوی نمایند واین کار باید با دیدی دانش گرایانه و زبانشناسانه و به دور از احساسات وتعصبات انجام پذیرد.
در کنار زبان ترکی آذری،زبان آذری نیز در برخی جایها تا به امروز هنوز زنده است و کاربرد دارد با اینکه در بسیاری جاها تا همین 100 سال پیش به زبان آذری سخن می گفتند و امروزه زبانشان دیگر شده است(برای نمونه:مردم اسکو،لیقوان و پیرامون آن و...)آری به هر روی زبان آذری در برخی سامان با سختیها و دشواریهای زمانه کنار آمده و خود را همچنان کوه سهند و سبلان استوار نگهداشته و همانگونه که رود ارس روان است زبان آذری نیز بر زبانها روان است.
چنانکه گفته شد زبان آذری پیش از آنکه زبان ترکی آذری ، آذربایجان را فراگیرد زبان آن سامان بوده است و سخن گفتن به زبان آذری در نخستین سده های اسلامی و یادآورشدن ایرانی بودن این زبان در نوشتارهایی که در فهرستنامه زیر به این گونه آمده است:{نام بردن از زبان آذری(زبان کهن آذربایجان)}هرکدام از این نوشتارها انگاره ما را چنین استوار می سازد که زبان آذربایجان(آذری)شاخه ای از زبان ایرانی است که گاه به گونه های زبان پهلوی (الفهلویه) ، پهله(فهله)،آذری(الاذریه)،ایرانی (الفارسیه)و اذربیه در نوشته های کهن آورده اند.
بخش نخست (آ- ل )
http://www.iranboom.ir/iranshahr/tireh-ha/1641-fehrest-pajohesh-zaban-azari.html
فهرست نامه پژوهشهای زبان دیرینه آذربایجان بخش دوم (م-ی)
http://www.iranboom.ir/iranshahr/tireh-ha/1642-fehrest-pajohesh-zaban-dirine.html
@iranboom_ir
بابک علیخانی
به نام خداوند جان و خرد
...فروهر پاکدین آتورپات1 را می ستاییم... «یشت ها»
@iranboom_ir
پیشگفتار:
زبان آذری زبان پیشین آذرآبادگان(آتروپاتن= مادکوچک) یکی از دو شاخه زبان مادی است که زبان مادی خود یکی از زبانهای ایرانی است وزبانهای ایرانی شاخه ای از زبانهای هند وایرانی(آریایی)هستند و زبانهای هند وایرانی خود از کهن ترین خانواده ی بزرگ زبانهای هند و اروپایی به شمار می آید.
زبان مادی در بخش گسترده ای از ایران آنروز (ایرانی که فراتر از مرزهای امروزین بوده است) کاربرد داشت.با گذشت زمان فاصله های جغرافیایی،گویشهای نوین تری پدیدآورد(بر پایه زبان مادر که همان زبان مادی بود) وزبان مادی به دو شاخه زبانهای کردی و آذری شناخته می شود(با این همه زبان پارسی پل پیوند مردم با هم و از ویژگیهای آشکار ایران بوده و هیچ نگرانی و مرگ آهنگی برای دیگر زبانها و گویشها نبوده است) امروزه با بررسی برابرکردن واژه های کردی وآذری دریافته اند که پیوند بسیار نزدیکی میان زبان کردی وآذری پا برجاست وپژوهشگران بی گمان به درستی این انگاره(نظریه)که زبان کردی وآذری از یک ریشه اند پی برده اند واین دو زبان پیوند نزدیکی با زبانهای اوستایی و پهلوی دارند.
همانگونه که زبانهای کردی چندین شاخه شده است مانند:کردی سورانی، سنه ای(سنندجی)، کرمانشاهی وکرمانجی و... ،زبان آذری نیز دو شاخه بزرگ زبانهای تاتی وتالشی را پدید آورده است که هرکدام از این دو زبان امروزه در کرانه ی دریای مازندران یا کاسپین(خزر)، [اران وشروان(جمهوری آذربایجان)] و[بخشی از تالش از الله بخش محله ، بخشهای مرکزی(هشتپر)، تالش دولاب(رضوانشهر) و شاندرمن (ماسال) در جنوب تا تالش اران] و [بخشی از آذربایجان و اردبیل:شال،شاهرود، دیزمار، کجل،کرینگان، هرزند،کلاسور و...] و [ بخش هایی از قزوین(تاکستان،روستاها و شهر های رامند:شال، اسفرورین،دانسفهان،سگزآباد، خوزنین ، خیارج و... ،الموت، رودبار و طالقان و..]و[بخشهایی ازجنوب غرب زنجان مانند:خوئین و...]و [بخشهایی از تهران و مرکزی: اشتهارد ،دماوند،روستاهای پیرامون رودخانه چالوس و...] است.
زبان ترکی در روزگار شاهان صفویه که بنیانگذاران یگانگی دینی(اسلام شیعی)و سیاسی بودند جانشین زبان آذری شد و به یگانگی زبان ایران آسیبی بزرگ زد،با این همه زبان آذری از ریشه و بن رخت برنکند و یکباره و سراسر نابود نگشت،با اندکی دگرگونی واژه های آذری در زبان کنونی آذربایجان (که به جاست این زبان را «زبان کنونی آذربایجان» یا «زبان ترکی آذری» بنامیم)کاربرد دارد و با اندکی دید ژرف تر و زبان شناسانه واژه های آذری را به آشکاری در زبان ترکی آذری می بینیم(به ویژه در بخش کشاورزی و دامداری و خانه داری و نامهای جایها و شهرها و روستاها به آشکاری واژه های آذری را می بینیم و همچنین افزون بر واژه ها،کنایه ها و زبانزدهای(ضرب المثلهای)زبان کنونی آذربایجان برگردان کنایه ها و زبانزدهای ایرانی است)زبان کنونی آذربایجان از زبان ترکی(30%) و از زبان ایرانی(70%){زبان ایرانی دربردارنده فارسی،آذری و واژه های پرکاربرد تازی می باشد}پی ریزی شده است و پژوهشهای پژوهندگان را می خواهد که این زبان را بازکاوی نمایند واین کار باید با دیدی دانش گرایانه و زبانشناسانه و به دور از احساسات وتعصبات انجام پذیرد.
در کنار زبان ترکی آذری،زبان آذری نیز در برخی جایها تا به امروز هنوز زنده است و کاربرد دارد با اینکه در بسیاری جاها تا همین 100 سال پیش به زبان آذری سخن می گفتند و امروزه زبانشان دیگر شده است(برای نمونه:مردم اسکو،لیقوان و پیرامون آن و...)آری به هر روی زبان آذری در برخی سامان با سختیها و دشواریهای زمانه کنار آمده و خود را همچنان کوه سهند و سبلان استوار نگهداشته و همانگونه که رود ارس روان است زبان آذری نیز بر زبانها روان است.
چنانکه گفته شد زبان آذری پیش از آنکه زبان ترکی آذری ، آذربایجان را فراگیرد زبان آن سامان بوده است و سخن گفتن به زبان آذری در نخستین سده های اسلامی و یادآورشدن ایرانی بودن این زبان در نوشتارهایی که در فهرستنامه زیر به این گونه آمده است:{نام بردن از زبان آذری(زبان کهن آذربایجان)}هرکدام از این نوشتارها انگاره ما را چنین استوار می سازد که زبان آذربایجان(آذری)شاخه ای از زبان ایرانی است که گاه به گونه های زبان پهلوی (الفهلویه) ، پهله(فهله)،آذری(الاذریه)،ایرانی (الفارسیه)و اذربیه در نوشته های کهن آورده اند.
بخش نخست (آ- ل )
http://www.iranboom.ir/iranshahr/tireh-ha/1641-fehrest-pajohesh-zaban-azari.html
فهرست نامه پژوهشهای زبان دیرینه آذربایجان بخش دوم (م-ی)
http://www.iranboom.ir/iranshahr/tireh-ha/1642-fehrest-pajohesh-zaban-dirine.html
@iranboom_ir
کتیبۀ بیستون (بغستان)
م. آ. داندامایف
https://www.tg-me.com/iranboom_ir/39507
مطالعه درباره خط میخی فارسی باستان موجب شد که در مورد مطالعه سایر انواع خط میخی نیز اقداماتی به عمل آید و نکتهای که به این کار کمک کرد این بود که تعدادی از کتیبههای هخامنشی ترجمههای دقیق همان زبان باستانی ایران بود. اکنون میبایستی اهمیت صوتی علایم انواع دوم و سوم خطوط میخی با توجه به طرز نوشتن اسامی خاص و نامهای جغرافیایی، تعیین میشد. در این راه «ن.وسترگارد» و «ا.هینکس» موفقیتهای زیادی کسب کردند، ولی نبودن متون بزرگ مانع ادامهی اقدامات بعدی گردید. ضمنا در سال 1835 یک افسر بیست و پنجساله انگلیسی موسوم به «رائولین سن» (رالین سن) کتیبهی مشهور بیستون را کشف کرد.
بزرگترین آثار کتیبههای صخرهای، یعنی کتیبهی بیستون در سی کیلومتری شهر کنونی کرمانشاه در راه کاروان رو قدیمی که تا مرز باکتریا (بلخ) و هند امتداد دارد و غرب را با شرق مرتبط و متصل میسازد، قرار گرفته است. این راه بین بابل و اکباتان واقع شده بود. از جادهی مزبور که مسیر عبور مردم در طی قرون و اعصار متمادی بود، سپاهیان ایران و رزمجویان اسکندر مقدونی و مهاجمین عرب و دهها سپاهیان دیگر کشورها عبور کردهاند و قاعدتا کتیبههای بیستون باید نظر نسلهای زیادی را به خود جلب کرده باشد. این کتیبه در سطح برآمدگی منتهیالیه سلسله جبال زاگرس از سمت چپ جادهی کاروان رو، در روی یک صخرهی عمودی غیر قابل دسترس در ارتفاع 105 متر، کنده شده است. کتیبه و برآمدگی آن در ارتفاع زیادی از جاده قرار گرفته و از دور دیده میشود. این کتیبه مانند کلیهی کتیبههای باشکوه هخامنشیان به زبانهای فارسی باستان عیلامی [ایلامی] و اکدی تنظیم یافته و حاوی بیش از هزار سطر میباشد.
ارتفاع کلی کتیبه 7 متر و 80 سانتیمتر و طول آن 22 متر میباشد و در مرکز آن پنج ستون به خط میخی فارسی باستان دیده میشود. هر یک از چهارستون اولیه قدری کمتر از 2 متر عرض و 4 متر ارتفاع دارد . متن فارسی باستان جمعا 515 سطر دارد. بر روی پنج ستون مذکور اهورامزدا بر روی صفحهی برآمدهای قرار گرفته و بر روی همهی این اشکال در حال پرواز است. اهورامزدا با چهرهی انسانی و ریشی مستطیل تجسم یافته و از میان انوار یک قرص خورشید بسیار بزرگ که در حال نورافشانی است، پدیدار گشته است. بر روی سر او یک تاج تابناک با شاخهایی قرار گرفته که نشانه و رمز خدایی بودن اوست. اهورامزدا دست چپش را با حلقهای به سوی داریوش دراز کرده و به این ترتیب مشغول انجام مراسمی مبنی بر تسلیم قدرت و سلطهی پادشاهی به داریوش میباشد. وی با دست راستش که بلند کرده خیر و برکت برای داریوش میخواهد. خود داریوش تاج پادشاهی بر سردارد، سبیلهایش تابیده و ریشش مستطیلی شکل و به شیوه ریش پادشاهان آشور است که ده طره داشته. دست راست داریوش به حالت دعا و راز و نیاز به سوی اهورامزدا دراز است و با دست چپش کمانی را گرفته است. داریوش به اندازه معمولی یعنی به قد 180 سانتیمتر نشان داده شده است. داریوش با پای راست خود گائوماتا ]گئوماتا[ را زیر لگد انداخته به طوری که یک پا و دو دست گائوماتا ]گئوماتا[ به حالت تضرع بالا آمده است. از سمت چپ، در پشت سر داریوش دو نفر از درباریان نیزهدار و کماندار با تیرکشها ایستادهاند و هر دو ریشهای بلندی دارند. با توجه به نقشهای نقش رستم، نیزهدار مذکور «گبری» و کماندار «آسپاتینا» میباشد. این دو نفر قدشان از داریوش کوتاهتر و در حدود 150 سانتیمتر است، ولی از پادشاهان یاغی که مجسمهی آنها تاسینهی داریوش است (در حدود 120 سانتیمتر)، بلندترند. پشت سر گوئوماتا ]گئوماتا[ بلافاصله هشت نفر از غاصبین تخت و تاج پادشاهی و پیشوای قبیله سکاییان (سکاها) «تیگراخائودا» که نظر به تیزی نوک کلاهش هشت سانتیمتر از داریوش بلندتر است، نقش گردیده است. همهی آنها از پشت، دستشان بسته است. و به علاوه همهی آنها به وسیلهی زنجیری به یکدیگر متصل هستند. قسمتی از مجسمههای کتیبهی بیستون در زمان دو جنگ جهانی موقعی که سربازان از کنار آن عبور کردهاند، ویران گردیده است. مجموعا این نقوش حد متوسط 3 متر ارتفاع و 48/5 متر طول دارد.
در سمت راست نقوش مذکور، چهارستون از کتیبه به خط ایلامی است که قسمتهای زیادی از آن ویران شده است. هر یک از آنها به ارتفاع 10/2 متر و طول تقریبا 5/1 متر میباشد. این ستونها جمعا 323 سطر دارد. در سمت چپ خط ایرانی سه ستون دیگر وجود دارد که کتیبهای هم بر روی قطعهی کوچکی قرار گفته که از نوع خط متاخر ایلامی است و حاوی ترجمهی چهارستون اول فارسی باستان میباشد. سطور ایلامی جمعا 650 سطر است.
دنباله نوشتار:
http://iranboom.ir/tarikh/bastan-shenasi/2941-katibeye-bisoton-1.html
م. آ. داندامایف
https://www.tg-me.com/iranboom_ir/39507
مطالعه درباره خط میخی فارسی باستان موجب شد که در مورد مطالعه سایر انواع خط میخی نیز اقداماتی به عمل آید و نکتهای که به این کار کمک کرد این بود که تعدادی از کتیبههای هخامنشی ترجمههای دقیق همان زبان باستانی ایران بود. اکنون میبایستی اهمیت صوتی علایم انواع دوم و سوم خطوط میخی با توجه به طرز نوشتن اسامی خاص و نامهای جغرافیایی، تعیین میشد. در این راه «ن.وسترگارد» و «ا.هینکس» موفقیتهای زیادی کسب کردند، ولی نبودن متون بزرگ مانع ادامهی اقدامات بعدی گردید. ضمنا در سال 1835 یک افسر بیست و پنجساله انگلیسی موسوم به «رائولین سن» (رالین سن) کتیبهی مشهور بیستون را کشف کرد.
بزرگترین آثار کتیبههای صخرهای، یعنی کتیبهی بیستون در سی کیلومتری شهر کنونی کرمانشاه در راه کاروان رو قدیمی که تا مرز باکتریا (بلخ) و هند امتداد دارد و غرب را با شرق مرتبط و متصل میسازد، قرار گرفته است. این راه بین بابل و اکباتان واقع شده بود. از جادهی مزبور که مسیر عبور مردم در طی قرون و اعصار متمادی بود، سپاهیان ایران و رزمجویان اسکندر مقدونی و مهاجمین عرب و دهها سپاهیان دیگر کشورها عبور کردهاند و قاعدتا کتیبههای بیستون باید نظر نسلهای زیادی را به خود جلب کرده باشد. این کتیبه در سطح برآمدگی منتهیالیه سلسله جبال زاگرس از سمت چپ جادهی کاروان رو، در روی یک صخرهی عمودی غیر قابل دسترس در ارتفاع 105 متر، کنده شده است. کتیبه و برآمدگی آن در ارتفاع زیادی از جاده قرار گرفته و از دور دیده میشود. این کتیبه مانند کلیهی کتیبههای باشکوه هخامنشیان به زبانهای فارسی باستان عیلامی [ایلامی] و اکدی تنظیم یافته و حاوی بیش از هزار سطر میباشد.
ارتفاع کلی کتیبه 7 متر و 80 سانتیمتر و طول آن 22 متر میباشد و در مرکز آن پنج ستون به خط میخی فارسی باستان دیده میشود. هر یک از چهارستون اولیه قدری کمتر از 2 متر عرض و 4 متر ارتفاع دارد . متن فارسی باستان جمعا 515 سطر دارد. بر روی پنج ستون مذکور اهورامزدا بر روی صفحهی برآمدهای قرار گرفته و بر روی همهی این اشکال در حال پرواز است. اهورامزدا با چهرهی انسانی و ریشی مستطیل تجسم یافته و از میان انوار یک قرص خورشید بسیار بزرگ که در حال نورافشانی است، پدیدار گشته است. بر روی سر او یک تاج تابناک با شاخهایی قرار گرفته که نشانه و رمز خدایی بودن اوست. اهورامزدا دست چپش را با حلقهای به سوی داریوش دراز کرده و به این ترتیب مشغول انجام مراسمی مبنی بر تسلیم قدرت و سلطهی پادشاهی به داریوش میباشد. وی با دست راستش که بلند کرده خیر و برکت برای داریوش میخواهد. خود داریوش تاج پادشاهی بر سردارد، سبیلهایش تابیده و ریشش مستطیلی شکل و به شیوه ریش پادشاهان آشور است که ده طره داشته. دست راست داریوش به حالت دعا و راز و نیاز به سوی اهورامزدا دراز است و با دست چپش کمانی را گرفته است. داریوش به اندازه معمولی یعنی به قد 180 سانتیمتر نشان داده شده است. داریوش با پای راست خود گائوماتا ]گئوماتا[ را زیر لگد انداخته به طوری که یک پا و دو دست گائوماتا ]گئوماتا[ به حالت تضرع بالا آمده است. از سمت چپ، در پشت سر داریوش دو نفر از درباریان نیزهدار و کماندار با تیرکشها ایستادهاند و هر دو ریشهای بلندی دارند. با توجه به نقشهای نقش رستم، نیزهدار مذکور «گبری» و کماندار «آسپاتینا» میباشد. این دو نفر قدشان از داریوش کوتاهتر و در حدود 150 سانتیمتر است، ولی از پادشاهان یاغی که مجسمهی آنها تاسینهی داریوش است (در حدود 120 سانتیمتر)، بلندترند. پشت سر گوئوماتا ]گئوماتا[ بلافاصله هشت نفر از غاصبین تخت و تاج پادشاهی و پیشوای قبیله سکاییان (سکاها) «تیگراخائودا» که نظر به تیزی نوک کلاهش هشت سانتیمتر از داریوش بلندتر است، نقش گردیده است. همهی آنها از پشت، دستشان بسته است. و به علاوه همهی آنها به وسیلهی زنجیری به یکدیگر متصل هستند. قسمتی از مجسمههای کتیبهی بیستون در زمان دو جنگ جهانی موقعی که سربازان از کنار آن عبور کردهاند، ویران گردیده است. مجموعا این نقوش حد متوسط 3 متر ارتفاع و 48/5 متر طول دارد.
در سمت راست نقوش مذکور، چهارستون از کتیبه به خط ایلامی است که قسمتهای زیادی از آن ویران شده است. هر یک از آنها به ارتفاع 10/2 متر و طول تقریبا 5/1 متر میباشد. این ستونها جمعا 323 سطر دارد. در سمت چپ خط ایرانی سه ستون دیگر وجود دارد که کتیبهای هم بر روی قطعهی کوچکی قرار گفته که از نوع خط متاخر ایلامی است و حاوی ترجمهی چهارستون اول فارسی باستان میباشد. سطور ایلامی جمعا 650 سطر است.
دنباله نوشتار:
http://iranboom.ir/tarikh/bastan-shenasi/2941-katibeye-bisoton-1.html
Telegram
ایران بوم
کتیبۀ بیستون (بغستان)
http://iranboom.ir/tarikh/bastan-shenasi/2941-katibeye-bisoton-1.html
@iranboom_ir
http://iranboom.ir/tarikh/bastan-shenasi/2941-katibeye-bisoton-1.html
@iranboom_ir
۱۷ آبان سالروز درگذشت پدر داستان نویسی نوین ایران
محمد علی جمالزاده با انتشار اولین مجموعه داستان کوتاهش، یعنی《یکی بود یکی نبود》به شهرت رسید
@iranboom_ir
محمد علی جمالزاده با انتشار اولین مجموعه داستان کوتاهش، یعنی《یکی بود یکی نبود》به شهرت رسید
@iranboom_ir
دارالمجانین - 1 - سید محمد علی جمالزاده
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/dastan/4383-darolmajanin-1-jamalzadeh.html
تولد من در سال وبائی اخیر بوده که از قرار معلوم ثلث جمعیت ایران را برده مادرم در همان موقع زایمان وبا گرفته، آمدن من همان بود و رفتن او همان همه گفتند قدم بچه نحس بود و حالا که خودمانیم چندان بی حق هم نبودند. خوشبختانه پدر مهربانی داشتم که از مستوفیان بنام بود و چون دستش بدهنش می رسید هرطور بود مرا بزرگ کرد و در آموزش و پرورشم کوتاهی ننمود و چون می ترسید که اگر مرا به مدرسه بگذارد با معاشرت اطفال بی پدر و مادر اخلاقم خراب شود دو معلم سرخانه برایم آورد. یکی صبح می آمد برای عربی و فارسی و دیگری بعدازظهر برای فرانسه و علوم جدید. یکی از اطاقهای بیرونی که معروف به اطاق زاویه بود درست دانشکدﮤ معقول و منقول گردید و سالهای دراز روی قالی چهار فصلی که گل و بته و اسلیمی و نقاشیش هنوز در مخیله ام منقوش است با این دو نفر معلم ایام شیرین طفولیت را با کاغذ و قلم و کتاب و دفتر بسر رساندم. بعدها در موقع دفن یکی از این دو یار عزیز شخصاً حاضر بودم و دیگری نیز سالهای دراز است که گوئی یکباره بدون صدا و ندا از صفحه زمین معدوم گردیده است.
به خوبی در خاطر دارم که شبها ساعتهای دراز پهلوی مادر بزرگم که پس ازمرگ دختر ناکامش تمام علاقـﮥ خود را به من بسته بود نشسته و در زیر شعاع لامپهای نفتی درسهایم را روان و تکلیفهایم را حاضر می کردم. وقتی که نوبت به درس جغرافی می رسید مادربزرگم می گفت عزیزم به تو چه که آن طرف دنیا کجاست و اسم اینهمه کوهها و دریاها چیست تو همان راه بهشت را یاد بگیر اینها همه پیشکشت. با حساب و ریاضیات هم میانه ای نداشت و می گفت چرا سرنازنین خودت را اینقدر با هزار و کرور به درد می آوری اگر خدا خواست و دارائیت به آنجاها رسید یک نفر میرزا می گیری و حساب و کتابت را می دهی دست او و اگر به آن پایه و مایه نرسیدی که دیگر این خون جگرها برای چه. خدا بیامرزدش که او اکنون هفت کفن پوسانیده است.
پدرم وقتی که میزان تحصیلاتم به حد دورﮤ دوم متوسطه رسید به مدرسـﮥ متوسطه ام فرستاد و پس از اتمام آن مدرسه به تحصیل علم طب مشغول گردیدم خودم بیشتر به ادبیات رغبت داشتم و از همان وقت سرم برای شعر و عرفان درد می کرد و حتی جسته جسته اشعاری هم گفته بودم. ولی پدرم عقیده داشت که انسان ولو شاعر و ادیب هم باشد باید شغلی داشته باشد که نان از آن درآید و خلاصه آنکه خواهی نخواهی به مدرسـﮥ طب وارد گردیدم و خیال پدرم از بایت من قدری آسوده شد.
برای اینکه پدرم را بهتر بشناسید دلم می خواهد ولو خارج از موضوع هم باشد لامحاله شرحی در باب عیش و عبادت او برایتان حکایت کنم.
پدرم عوالم مخصوصی داشت و می توان در وصف او گفت که متدین معصیت کار و فاسق خداپرستی بود. نه عیشش عیش رندان بی باک و قلندران سینه چاک بود و نه عبادتش عبادت مؤمنین حسابی و زهاد تمام عیار. از آنجایی که شغلش استیفای دیوان بود. باستثنای ایام جمعه که صرف رفتن حمام و دید و بازدید دوستان و اقربا می شد. روزهای دیگر از منزل می گذرانید ولی شبها را بدن استثناء نیم ساعتی از شب گذشته به منزل برمی گشت.
منزل ما عبارت بود از عمارت بزرگ و باغچـﮥ باصفایی که پشت اندر پشت به پدرم رسیده بود و با وجود تعمیرات مکرری که در آن شده بود باز رویهمرفته به همان صورت قدیمی خود باقی مانده بود و با ارسیها و شاه نشینها و شیروانیها و حوضخانه و سفره خانه و صندوقخانه هایش حسن و لطفی داشت که تا عمر دارم فراموش نخواهم کرد. زمستان را به کنار می گذارم ولی به محض اینکه تک سرما می شکست و درختها و بته ها جوانه می زدند بایستی هر روز پیش از مراجعت پدرم تمام صحن باغچه آب و جاروب شده باشد و دریای حوض و کنار تپه های گل نمد آبداری انداخته و احرامی روی آن کشیده و دوشکچه ای در بالا پهن کرده دو عدد متکائی که مخصوص پدرم بود در پشت آن نهاده باشند و قدح چینی مرغی آب یخ هم با آن پارچـﮥ کتانی که روی آن می کشیدند حاضر باشد.
پدرم به محض ورود کفش و جوراب را می کند و گیوه های آباده ای خود را می پوشید و عرقچین به سر و قیچی باغبانی به دست به نور دو فانوسی که در دو طرف حوض نصب شده بود می افتاد به جان گلها و علفها و مدتی خود را با باغبانی سرگرم می داشت. پس از آن دولابی را که اختصاص به خودش داشت باز می کرد و لباس روز را کنده در آنجا می گذاشت و لباسی را که اختصاص به نماز و عبادت داشت
دارالمجانین - 2
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/dastan/4385-daromajanin-2-jamalzade.html
دارالمجانین - 3
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/dastan/4745-darolmajanin-3-jamalzade.html
دارالمجانین - 4
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/dastan/4748-darolmajanin-4.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/dastan/4383-darolmajanin-1-jamalzadeh.html
تولد من در سال وبائی اخیر بوده که از قرار معلوم ثلث جمعیت ایران را برده مادرم در همان موقع زایمان وبا گرفته، آمدن من همان بود و رفتن او همان همه گفتند قدم بچه نحس بود و حالا که خودمانیم چندان بی حق هم نبودند. خوشبختانه پدر مهربانی داشتم که از مستوفیان بنام بود و چون دستش بدهنش می رسید هرطور بود مرا بزرگ کرد و در آموزش و پرورشم کوتاهی ننمود و چون می ترسید که اگر مرا به مدرسه بگذارد با معاشرت اطفال بی پدر و مادر اخلاقم خراب شود دو معلم سرخانه برایم آورد. یکی صبح می آمد برای عربی و فارسی و دیگری بعدازظهر برای فرانسه و علوم جدید. یکی از اطاقهای بیرونی که معروف به اطاق زاویه بود درست دانشکدﮤ معقول و منقول گردید و سالهای دراز روی قالی چهار فصلی که گل و بته و اسلیمی و نقاشیش هنوز در مخیله ام منقوش است با این دو نفر معلم ایام شیرین طفولیت را با کاغذ و قلم و کتاب و دفتر بسر رساندم. بعدها در موقع دفن یکی از این دو یار عزیز شخصاً حاضر بودم و دیگری نیز سالهای دراز است که گوئی یکباره بدون صدا و ندا از صفحه زمین معدوم گردیده است.
به خوبی در خاطر دارم که شبها ساعتهای دراز پهلوی مادر بزرگم که پس ازمرگ دختر ناکامش تمام علاقـﮥ خود را به من بسته بود نشسته و در زیر شعاع لامپهای نفتی درسهایم را روان و تکلیفهایم را حاضر می کردم. وقتی که نوبت به درس جغرافی می رسید مادربزرگم می گفت عزیزم به تو چه که آن طرف دنیا کجاست و اسم اینهمه کوهها و دریاها چیست تو همان راه بهشت را یاد بگیر اینها همه پیشکشت. با حساب و ریاضیات هم میانه ای نداشت و می گفت چرا سرنازنین خودت را اینقدر با هزار و کرور به درد می آوری اگر خدا خواست و دارائیت به آنجاها رسید یک نفر میرزا می گیری و حساب و کتابت را می دهی دست او و اگر به آن پایه و مایه نرسیدی که دیگر این خون جگرها برای چه. خدا بیامرزدش که او اکنون هفت کفن پوسانیده است.
پدرم وقتی که میزان تحصیلاتم به حد دورﮤ دوم متوسطه رسید به مدرسـﮥ متوسطه ام فرستاد و پس از اتمام آن مدرسه به تحصیل علم طب مشغول گردیدم خودم بیشتر به ادبیات رغبت داشتم و از همان وقت سرم برای شعر و عرفان درد می کرد و حتی جسته جسته اشعاری هم گفته بودم. ولی پدرم عقیده داشت که انسان ولو شاعر و ادیب هم باشد باید شغلی داشته باشد که نان از آن درآید و خلاصه آنکه خواهی نخواهی به مدرسـﮥ طب وارد گردیدم و خیال پدرم از بایت من قدری آسوده شد.
برای اینکه پدرم را بهتر بشناسید دلم می خواهد ولو خارج از موضوع هم باشد لامحاله شرحی در باب عیش و عبادت او برایتان حکایت کنم.
پدرم عوالم مخصوصی داشت و می توان در وصف او گفت که متدین معصیت کار و فاسق خداپرستی بود. نه عیشش عیش رندان بی باک و قلندران سینه چاک بود و نه عبادتش عبادت مؤمنین حسابی و زهاد تمام عیار. از آنجایی که شغلش استیفای دیوان بود. باستثنای ایام جمعه که صرف رفتن حمام و دید و بازدید دوستان و اقربا می شد. روزهای دیگر از منزل می گذرانید ولی شبها را بدن استثناء نیم ساعتی از شب گذشته به منزل برمی گشت.
منزل ما عبارت بود از عمارت بزرگ و باغچـﮥ باصفایی که پشت اندر پشت به پدرم رسیده بود و با وجود تعمیرات مکرری که در آن شده بود باز رویهمرفته به همان صورت قدیمی خود باقی مانده بود و با ارسیها و شاه نشینها و شیروانیها و حوضخانه و سفره خانه و صندوقخانه هایش حسن و لطفی داشت که تا عمر دارم فراموش نخواهم کرد. زمستان را به کنار می گذارم ولی به محض اینکه تک سرما می شکست و درختها و بته ها جوانه می زدند بایستی هر روز پیش از مراجعت پدرم تمام صحن باغچه آب و جاروب شده باشد و دریای حوض و کنار تپه های گل نمد آبداری انداخته و احرامی روی آن کشیده و دوشکچه ای در بالا پهن کرده دو عدد متکائی که مخصوص پدرم بود در پشت آن نهاده باشند و قدح چینی مرغی آب یخ هم با آن پارچـﮥ کتانی که روی آن می کشیدند حاضر باشد.
پدرم به محض ورود کفش و جوراب را می کند و گیوه های آباده ای خود را می پوشید و عرقچین به سر و قیچی باغبانی به دست به نور دو فانوسی که در دو طرف حوض نصب شده بود می افتاد به جان گلها و علفها و مدتی خود را با باغبانی سرگرم می داشت. پس از آن دولابی را که اختصاص به خودش داشت باز می کرد و لباس روز را کنده در آنجا می گذاشت و لباسی را که اختصاص به نماز و عبادت داشت
دارالمجانین - 2
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/dastan/4385-daromajanin-2-jamalzade.html
دارالمجانین - 3
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/dastan/4745-darolmajanin-3-jamalzade.html
دارالمجانین - 4
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/dastan/4748-darolmajanin-4.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
روز پر غرور
انوشیروان کیهانی زاده
اگر به تاریخ ایران علاقه مند باشید قطعا این سنگ نگاره بزرگ و مشهور را میشناسید. نقش برجسته زانو زدن والرین ، امپراتور روم در برابر شاپور ساسانی ، شهریار ایران. جالب است بدانید امروز سالروز این واقعه است. در سال 260 ميلادي در شهر تيسفون شاپور يكم، رئيس وقت كشور ايران از دودمان ساساني، در مراسمي در برابر والرين امپراتور روم و ژنرالهايش كه بر دست و پايشان زنجير بود ، ايران را تنها ابر قدرت جهان اعلام كرد. والرين و ژنرالهايش درجنگ به اسارت ايران در آمده بودند و اين روز نه تنها يكي از روزهاي درخشان تاريخ ميهن گرامي ما، بلكه همه مشرق زمين است. براي اين كه ايرانيان اين پيروزي خود را فراموش نكنند و جهانيان براي هميشه عظمت ايران را در نظر داشته باشند و مشرق زميني ها خود را مديون توان ارتش ايران بدانند، به خواست شاپور يكم منظره به زانو نشستن والرين مغرور در برابرش را در چند نقطه در ايران بر سنگ تصوير كردند كه تا ابد باقي بماند، و مانده است. در پي مراسم هفتم نوامبر، شاپور يكم هزاران اسير رومي را به خوزستان فرستاد تا در ساخت سد شادروان و پل شوشتر بكار گمارده شوند.
شرح اين پيروزي نظامي درخشان ايرانيان را «مارسليوس» كه خود ناظر صحنه هاي آن بوده برنگاشته است. به نوشته ادوارد گيبون، اين شكست شيرازه امپراتوري روم را از هم گسيخت و آغاز پايان اين امپراتوري و تجزيه آن قرارگرفت.شاپور يكم قبلا نيز «گرديانوس سوم» امپراتور روم را كه به ايران لشكر كشيده بود در جنگ سال 246 ميلادي شكست داده بود. اين شكست چنان بر افسران رومي گران آمده بود كه در حال عقب نشيني بر سر «گرديانوس سوم» ريختند و اورا كشتند و فيليپ را بر جاي او نشاندند كه فيليپ با پرداخت پانصد هزار سكه طلا به ايران، موافقت شاپور را به ترك مخاصمه جلب كرد و نيروهاي رومي را به اروپا باز گردانيد. گرديانوس به منظور جبران شكست نيروهاي رومي از اردشير پاپكان (پدر شاپور يكم) در جنگ سال 238 ميلادي با شاپور كه بر جاي پدر نشسته بود وارد جنگ شده بود. سناي روم اصرار به خفه كردن ناسيوناليسم ايراني كه بار ديگر با بپاخيزي اردشير ساساني ظاهر شده بود در نطفه داشت كه موفق نشد و اين ناسيوناليسم تا اواخر دوران ساسانيان دوام داشت. مورخان تاريخ قرون قديم متفق القول نوشته اند كه «ناسيوناليسم ايراني» جنگهاي دوران ساسانيان را برنده شد، و هنر بزرگ شاهان ساساني اين بود كه نگذارند «ناسيوناليسم ايراني و نيروي خيره كننده آن» ضعيف شود.
برگرفته از تاربرگ امروز در تاریخ
https://www.tg-me.com/iranboom_ir/33622
انوشیروان کیهانی زاده
اگر به تاریخ ایران علاقه مند باشید قطعا این سنگ نگاره بزرگ و مشهور را میشناسید. نقش برجسته زانو زدن والرین ، امپراتور روم در برابر شاپور ساسانی ، شهریار ایران. جالب است بدانید امروز سالروز این واقعه است. در سال 260 ميلادي در شهر تيسفون شاپور يكم، رئيس وقت كشور ايران از دودمان ساساني، در مراسمي در برابر والرين امپراتور روم و ژنرالهايش كه بر دست و پايشان زنجير بود ، ايران را تنها ابر قدرت جهان اعلام كرد. والرين و ژنرالهايش درجنگ به اسارت ايران در آمده بودند و اين روز نه تنها يكي از روزهاي درخشان تاريخ ميهن گرامي ما، بلكه همه مشرق زمين است. براي اين كه ايرانيان اين پيروزي خود را فراموش نكنند و جهانيان براي هميشه عظمت ايران را در نظر داشته باشند و مشرق زميني ها خود را مديون توان ارتش ايران بدانند، به خواست شاپور يكم منظره به زانو نشستن والرين مغرور در برابرش را در چند نقطه در ايران بر سنگ تصوير كردند كه تا ابد باقي بماند، و مانده است. در پي مراسم هفتم نوامبر، شاپور يكم هزاران اسير رومي را به خوزستان فرستاد تا در ساخت سد شادروان و پل شوشتر بكار گمارده شوند.
شرح اين پيروزي نظامي درخشان ايرانيان را «مارسليوس» كه خود ناظر صحنه هاي آن بوده برنگاشته است. به نوشته ادوارد گيبون، اين شكست شيرازه امپراتوري روم را از هم گسيخت و آغاز پايان اين امپراتوري و تجزيه آن قرارگرفت.شاپور يكم قبلا نيز «گرديانوس سوم» امپراتور روم را كه به ايران لشكر كشيده بود در جنگ سال 246 ميلادي شكست داده بود. اين شكست چنان بر افسران رومي گران آمده بود كه در حال عقب نشيني بر سر «گرديانوس سوم» ريختند و اورا كشتند و فيليپ را بر جاي او نشاندند كه فيليپ با پرداخت پانصد هزار سكه طلا به ايران، موافقت شاپور را به ترك مخاصمه جلب كرد و نيروهاي رومي را به اروپا باز گردانيد. گرديانوس به منظور جبران شكست نيروهاي رومي از اردشير پاپكان (پدر شاپور يكم) در جنگ سال 238 ميلادي با شاپور كه بر جاي پدر نشسته بود وارد جنگ شده بود. سناي روم اصرار به خفه كردن ناسيوناليسم ايراني كه بار ديگر با بپاخيزي اردشير ساساني ظاهر شده بود در نطفه داشت كه موفق نشد و اين ناسيوناليسم تا اواخر دوران ساسانيان دوام داشت. مورخان تاريخ قرون قديم متفق القول نوشته اند كه «ناسيوناليسم ايراني» جنگهاي دوران ساسانيان را برنده شد، و هنر بزرگ شاهان ساساني اين بود كه نگذارند «ناسيوناليسم ايراني و نيروي خيره كننده آن» ضعيف شود.
برگرفته از تاربرگ امروز در تاریخ
https://www.tg-me.com/iranboom_ir/33622
Telegram
ایران بوم
@iranboom_ir
سالروز درگذشت مادر محیط زیست ایران
مهلقا ملاح معروف به مادر محیط زیست ایران بامداد امروز هفدهم آبان سال ۱۴۰۰ در ۱۰۴ سالگی درگذشت.
مهلقا ملاح در سال ۱۳۷۳ با مشارکت همسرش و چند استاد دانشگاه علاقهمند به محیط زیست سازمان غیر دولتی زیستمحیطی «جمعیت زنان مبارز با آلودگی محیط زیست» را بنیان گذاشت.
وی ۲ دهه اخیر عمرش را در جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط زیست صرف آموزش زنان خانه دار و معلمان مدارس برای آشنایی با محیط زیست و ضرورت حفظ سرزمین کرد.
@iranboom_ir
مهلقا ملاح معروف به مادر محیط زیست ایران بامداد امروز هفدهم آبان سال ۱۴۰۰ در ۱۰۴ سالگی درگذشت.
مهلقا ملاح در سال ۱۳۷۳ با مشارکت همسرش و چند استاد دانشگاه علاقهمند به محیط زیست سازمان غیر دولتی زیستمحیطی «جمعیت زنان مبارز با آلودگی محیط زیست» را بنیان گذاشت.
وی ۲ دهه اخیر عمرش را در جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط زیست صرف آموزش زنان خانه دار و معلمان مدارس برای آشنایی با محیط زیست و ضرورت حفظ سرزمین کرد.
@iranboom_ir