۹۶ سال پیش در ۷ مهر ۱۳۰۶، استاد حسین دهلوی ـ موسیقیدان، آهنگساز و رهبر ارکستر ایرانی در تهران به دنیا آمد. او در سومین همایش چهره های ماندگار در سال ۱۳۸۲ به عنوان«چهره ماندگار»معرفی شد.
زادروزش گرامی
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
زادروزش گرامی
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
Forwarded from ایران بوم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👆نمایش عروسکی زیبای شمس تبریزی و مولانای بلخی
به ایرانبوم؛ نگرشی به تاریخ و فرهنگ ایران، بپیوندید:
@IRANBoom_IR
به ایرانبوم؛ نگرشی به تاریخ و فرهنگ ایران، بپیوندید:
@IRANBoom_IR
مثنوی معنوی
مثنوی، مشهور به مثنوی معنوی (یا مثنوی مولوی)، نام کتاب شعری از مولانا جلالالدین محمد بلخی است. این کتاب از ۲۶۰۰۰ بیت و ۶ دفتر تشکیل شده و یکی از برترین کتابهای ادبیات عرفانی پس از اسلام است.
این کتاب در قالب شعری مثنوی سروده شدهاست که در واقع عنوان کتاب نیز میباشد. اگر چه قبل از مولوی، شاعران دیگری مانند سنائی و عطار هم از قالب شعری مثنوی استفاده کردهاند اما مثنوی معنوی از سطح ادبی بالاتری برخوردار است.
در این کتاب ۴۲۴ داستان به شیوه تمثیل آمده است که داستان سختیهای انسان در راه رسیدن به خدا را بیان میکند. بیت نخست دفتر اول مثنوی معنوی به «نینامه» شهرت دارد و چکیدهای از مفهوم ۶ دفتر است. این کتاب به درخواست شاگرد مولوی، حسامالدین حسن چلبی، در سالهای ۶۶۲ تا ۶۷۲ هجری تالیف شد.
آنچه مثنوی معنوی را از سایر مثنویها جدا میکند روانی در عین خلاقیت و نوآوری ادبی و نیز معنای دقیق الفاظ و تعبیرات جدید آن است
مثنوی معنوی، از "داستان" به عنوان ابزاری برای بیان آموزه های گوناگون استفاده میکند. ظاهراً ترتیب قرار گرفتن داستانهای این کتاب نظم مشخصی ندارد. شخصیتهای اصلی داستانها از پیامبران، پادشاهان، بزرگان، چوپانان و بردگان و حتی حیوانات هستند.
آخرین داستان مثنوی (شاهزادگان و دژ هوش ربا)، با وفات مولوی ناتمام ماند. فرزند او مثنوی زیبایی دارد که در آن از مرگ پدر و ناتمام ماندن مثنوی سخن گفته است.
مولوی در مثنوی تبحر خود را در استفاده از اتفاقات روزمره برای توضیح دیدگاههای عرفانیاش نشان میدهد. ویژگی تمایزبخش دیگر این کتاب میزان گریزهای مکرر آن از داستان اصلی برای توضیح نکات مختلف داستان است. این نکته ممکن است بیانگر این باشد که برای مولوی مضمون داستان اهمیت بسیار بیشتری از سبک نگارش داشته است.
مثنوی در میان قالبهای شعر فارسی، جزو قالبهای سهل و آسان شعری به شمار می آید. به همین لحاظ نیز شعرایی مانند"عبدالرحمن جامی"، "عطار نیشابوری" و دهها شاعر دیگر، طبع خود را درقالب مثنوی آزمودهاند و غالبا در موفق هم بودهاند.
اما آنچه مثنوی معنوی را از سایر مثنویها جدا میکند روانی در عین خلاقیت و نوآوری ادبی و نیز معنای دقیق الفاظ و تعبیرات جدید آن است. انتقال معنی از مطلبی به مطلبی و از حکایتی به مضمونی دیگر و در عین حال پیوستگی و ناگسسته بودن مطالب در آن از بدیعیات است.
با آنکه مفاهیم و آموزه های مثنوی به عموم جهانیان تعلق دارد، ولی بهره ایرانیان و پارسی زبانان از وی بیشتر است. چرا که، اولا، مثنوی معنوی به زبان پارسی سروده شده، و ثانیا از محیط فرهنگی ایران بیشترین تاثیر را پذیرفته است. داستانهای مثنوی عموما با فرهنگ ایران آن روزگار منطبق بوده است.
برخی مولوی شناسان عقیده دارند که در آن زمان زبان مردم قونیه، زبان فارسی بوده است.
مطالب مثنوی را از جهت فهم خواننده به سه بخش عام، خاص و اخص تقسیم میکنند.
بخش عام بخشی از مثنوی است که در آن روی سخن با عامه است و هر کس نیز به قدر فهم خود از آن استفاده میکند. اکثر حکایات و نصایح و پندهای مثنوی در این بخش قرار دارند.
بخش دوم مطالب مثنوی بخش خاص یا بخش "حد فاصل" نامیده میشود. که گویی مولوی آن ها را با یاران نزدیک خود در بیان نمودهاست.
بخش سوم از مطالب مثنوی بخش اخص است که آن دسته از سخنان بسیار مشکل و مبهم مثنوی است. بخشی از اشعار این بخش یا تاویلات گوناگون دارند و یا تا کنون تفسیر نشدهاند. چرا که با سکوت مولوی نیمه کاره رها شدهاند.
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/3339-masnavi-manavi.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
مثنوی، مشهور به مثنوی معنوی (یا مثنوی مولوی)، نام کتاب شعری از مولانا جلالالدین محمد بلخی است. این کتاب از ۲۶۰۰۰ بیت و ۶ دفتر تشکیل شده و یکی از برترین کتابهای ادبیات عرفانی پس از اسلام است.
این کتاب در قالب شعری مثنوی سروده شدهاست که در واقع عنوان کتاب نیز میباشد. اگر چه قبل از مولوی، شاعران دیگری مانند سنائی و عطار هم از قالب شعری مثنوی استفاده کردهاند اما مثنوی معنوی از سطح ادبی بالاتری برخوردار است.
در این کتاب ۴۲۴ داستان به شیوه تمثیل آمده است که داستان سختیهای انسان در راه رسیدن به خدا را بیان میکند. بیت نخست دفتر اول مثنوی معنوی به «نینامه» شهرت دارد و چکیدهای از مفهوم ۶ دفتر است. این کتاب به درخواست شاگرد مولوی، حسامالدین حسن چلبی، در سالهای ۶۶۲ تا ۶۷۲ هجری تالیف شد.
آنچه مثنوی معنوی را از سایر مثنویها جدا میکند روانی در عین خلاقیت و نوآوری ادبی و نیز معنای دقیق الفاظ و تعبیرات جدید آن است
مثنوی معنوی، از "داستان" به عنوان ابزاری برای بیان آموزه های گوناگون استفاده میکند. ظاهراً ترتیب قرار گرفتن داستانهای این کتاب نظم مشخصی ندارد. شخصیتهای اصلی داستانها از پیامبران، پادشاهان، بزرگان، چوپانان و بردگان و حتی حیوانات هستند.
آخرین داستان مثنوی (شاهزادگان و دژ هوش ربا)، با وفات مولوی ناتمام ماند. فرزند او مثنوی زیبایی دارد که در آن از مرگ پدر و ناتمام ماندن مثنوی سخن گفته است.
مولوی در مثنوی تبحر خود را در استفاده از اتفاقات روزمره برای توضیح دیدگاههای عرفانیاش نشان میدهد. ویژگی تمایزبخش دیگر این کتاب میزان گریزهای مکرر آن از داستان اصلی برای توضیح نکات مختلف داستان است. این نکته ممکن است بیانگر این باشد که برای مولوی مضمون داستان اهمیت بسیار بیشتری از سبک نگارش داشته است.
مثنوی در میان قالبهای شعر فارسی، جزو قالبهای سهل و آسان شعری به شمار می آید. به همین لحاظ نیز شعرایی مانند"عبدالرحمن جامی"، "عطار نیشابوری" و دهها شاعر دیگر، طبع خود را درقالب مثنوی آزمودهاند و غالبا در موفق هم بودهاند.
اما آنچه مثنوی معنوی را از سایر مثنویها جدا میکند روانی در عین خلاقیت و نوآوری ادبی و نیز معنای دقیق الفاظ و تعبیرات جدید آن است. انتقال معنی از مطلبی به مطلبی و از حکایتی به مضمونی دیگر و در عین حال پیوستگی و ناگسسته بودن مطالب در آن از بدیعیات است.
با آنکه مفاهیم و آموزه های مثنوی به عموم جهانیان تعلق دارد، ولی بهره ایرانیان و پارسی زبانان از وی بیشتر است. چرا که، اولا، مثنوی معنوی به زبان پارسی سروده شده، و ثانیا از محیط فرهنگی ایران بیشترین تاثیر را پذیرفته است. داستانهای مثنوی عموما با فرهنگ ایران آن روزگار منطبق بوده است.
برخی مولوی شناسان عقیده دارند که در آن زمان زبان مردم قونیه، زبان فارسی بوده است.
مطالب مثنوی را از جهت فهم خواننده به سه بخش عام، خاص و اخص تقسیم میکنند.
بخش عام بخشی از مثنوی است که در آن روی سخن با عامه است و هر کس نیز به قدر فهم خود از آن استفاده میکند. اکثر حکایات و نصایح و پندهای مثنوی در این بخش قرار دارند.
بخش دوم مطالب مثنوی بخش خاص یا بخش "حد فاصل" نامیده میشود. که گویی مولوی آن ها را با یاران نزدیک خود در بیان نمودهاست.
بخش سوم از مطالب مثنوی بخش اخص است که آن دسته از سخنان بسیار مشکل و مبهم مثنوی است. بخشی از اشعار این بخش یا تاویلات گوناگون دارند و یا تا کنون تفسیر نشدهاند. چرا که با سکوت مولوی نیمه کاره رها شدهاند.
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/3339-masnavi-manavi.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
چکیده ای از زندگینامه مولانا
به کوشش مجتبی عالیخانی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی و تأملات اشراقی بوده است.از اینرو در طی قرون و اعصار، نام آوران بیشماری در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است. یکی از این بزرگان نام آور حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است. او در ششم ربیع الاول سال 604هجری قمری در بلخ زاده شد. پدر او، مولانا محمدبن حسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلماء یاد کرده اند.بهاءولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود. وی در علم عرفان و سلوک سابقه ای دیریه داشت و از آن رو که میانه خوشی با قیل و قال و بحث و جدال نداشت و علم و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی میدانست و نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی،پرچمداران کلام و جدال با او از سر ستیز در آمدند. از آن جمله فخرالدین رازی استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت. به درستی معلوم نیست که سلطان العلماء در چه سالی از بلخ کوچید. به هر حال جای درنگ نبود.جلال الدین محمد 13سال داشت که سلطان العلماء رخت سفر بر بست و بلخ و بلخیان را ترک گفت و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته به شهر خویش باز نگردد. پس شهر به شهر و دیار به دیار رفت و در طول سفر خود با فرید الدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت. بالاخره علاءالدین کیقباد، قاصدی فرستاد و او را به قونیه دعوت کرد.
سرانجام شمع وجود سلطان العلماء در حدود سال 628 هجری قمری خاموش شد و در دیار قونیه به خاک سپرده شد. درآن زمان مولانا جلال الدین گام به بیست و پنجمین سال حیات خود می نهاد. مریدان گرد او ازدحام کردند و از او خواستند که بر مسند پدر تکیه زند و بساط وعظ و ارشاد بگسترد.
طلوع شمس
مولانا در آستانۀ چهل سالگی، به تمام معنی، عارف و دانشمند دوران خود بود و مریدان و عامه مردم از وجود او بهره ها می بردند؛ تا اینکه قلندری گمنام و ژنده پوش به نام شمس الدین محمد بن ملک داد تبریزی روز شنبه 26 جمادی الآخر سنه 642 هجری قمری به قونیه آمد و با مولانا برخورد کرد و آفتاب دیدارش قلب و روح مولانا را بگداخت و شیدایش کرد. و این سجاده نشین با وقار و مفتی بزرگوار را سرگشته کوی و برزن کرد تا بدانجا که خود، حال خود را چنین وصف می کند:
زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر حلقۀ بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم
بازیچۀ کودکان کویم کردی
چگونگی پیوستن شمس به مولانا
روزی مولوی از راه بازار به خانه باز می گشت ناگهان عابری نا شناس ا زمیان جمعیت پیش آمد گستاخ وار عنان فقیه و مدرس پر مهابت شهر را گرفت و در چشمهای او خیره شد و گستاخانه سؤالی بر وی طرح کرد: صراف عالم معنی، محمد (ص) برتر بود یا بایزید بسطام؟
مولانا که عالی ترین مقام اولیا را از نازلترین مرتبۀ انبیا هم فروتر می دانست با لحنی آکنده از خشم جواب داد: محمد(ص) سر حلقۀ انبیاست بایزید بسطام را با او چه نسبت؟
اما درویش تاجر نما که به این سخن قانع نشده بود بانگ برداشت: پس چرا آن یک (سبحانک ما عرفناک) گفت و این یک (سبحانی ما اعظم شأ نی)به زبان راند؟
مولانا لحظه ای تأمل کرد و گفت: با یزید تنگ حوصله بود به یک جرعه عربده کرد. محمد دریانوش بود به یک جام، عقل و سکون خود را از دست نداد. مولانا این را گفت و به مرد ناشناس نگریست. در نگاه سریعی که بین آنها رد وبدل شد بیگانگی آنها تبدیل به آشنایی گشت. نگاه شمس به مولانا گفته بود از راه دور به جستجویت آمده ام اما با این بار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات الله می توانی رسید؟ آنگاه مولانا به او پاسخ داده بود: مرا ترک مکن درویش و این بار مزاحم را از شانه هایم بردار.
آثار مولانا
آثار کتبی مولانا را به دو قسمت (منظوم و منثور) میتوان تقسیم کرد. آثار منظوم:
1- مثنوی: کتابی است تعلیمی و درسی در زمینۀ عرفان و اصول تصوف و اخلاق و معارف و مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب معروف شده. مثنوی از همان آغاز تألیف در مجالس رقص و سماع خوانده می شد و حتی در دوران حیات مولانا طبقه ای به نام مثنوی خوانان پدید آمدند که مثنوی را با صوتی دلکش می خواندند.
به مناسبت ذکر نی 18 بیت نخست مثنوی را نی نامه گفته اند. نی نامه حاوی تمام معانی و مقاصد مندرج در شش دفتر است به عبارتی همۀ شش دفتر مثنوی شرحی است بر این 18 بیت.
2- غزلیات: این بخش از آثار مولانا به کلیات یا دیوان شمس معروف گشته است. زیرا مولانا در پایان و مقطع بیشتر آنها،به جای ذکر نام یا تخلص خود به نام شمس تبریزی تخلص کرده. به احصای نیکلسن مجموعۀ غزلیات مولانا حدود 2500 غزل است.
3- رباعیات: معانی و مضامین عرفانی و معنوی در این رباعیها دیده می شود که با روش فکر و عبارت بندی مولانا مناسبت تمام دارد.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/8062-zendegi-molavi.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
به کوشش مجتبی عالیخانی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی و تأملات اشراقی بوده است.از اینرو در طی قرون و اعصار، نام آوران بیشماری در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است. یکی از این بزرگان نام آور حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است. او در ششم ربیع الاول سال 604هجری قمری در بلخ زاده شد. پدر او، مولانا محمدبن حسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلماء یاد کرده اند.بهاءولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود. وی در علم عرفان و سلوک سابقه ای دیریه داشت و از آن رو که میانه خوشی با قیل و قال و بحث و جدال نداشت و علم و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی میدانست و نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی،پرچمداران کلام و جدال با او از سر ستیز در آمدند. از آن جمله فخرالدین رازی استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت. به درستی معلوم نیست که سلطان العلماء در چه سالی از بلخ کوچید. به هر حال جای درنگ نبود.جلال الدین محمد 13سال داشت که سلطان العلماء رخت سفر بر بست و بلخ و بلخیان را ترک گفت و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته به شهر خویش باز نگردد. پس شهر به شهر و دیار به دیار رفت و در طول سفر خود با فرید الدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت. بالاخره علاءالدین کیقباد، قاصدی فرستاد و او را به قونیه دعوت کرد.
سرانجام شمع وجود سلطان العلماء در حدود سال 628 هجری قمری خاموش شد و در دیار قونیه به خاک سپرده شد. درآن زمان مولانا جلال الدین گام به بیست و پنجمین سال حیات خود می نهاد. مریدان گرد او ازدحام کردند و از او خواستند که بر مسند پدر تکیه زند و بساط وعظ و ارشاد بگسترد.
طلوع شمس
مولانا در آستانۀ چهل سالگی، به تمام معنی، عارف و دانشمند دوران خود بود و مریدان و عامه مردم از وجود او بهره ها می بردند؛ تا اینکه قلندری گمنام و ژنده پوش به نام شمس الدین محمد بن ملک داد تبریزی روز شنبه 26 جمادی الآخر سنه 642 هجری قمری به قونیه آمد و با مولانا برخورد کرد و آفتاب دیدارش قلب و روح مولانا را بگداخت و شیدایش کرد. و این سجاده نشین با وقار و مفتی بزرگوار را سرگشته کوی و برزن کرد تا بدانجا که خود، حال خود را چنین وصف می کند:
زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر حلقۀ بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم
بازیچۀ کودکان کویم کردی
چگونگی پیوستن شمس به مولانا
روزی مولوی از راه بازار به خانه باز می گشت ناگهان عابری نا شناس ا زمیان جمعیت پیش آمد گستاخ وار عنان فقیه و مدرس پر مهابت شهر را گرفت و در چشمهای او خیره شد و گستاخانه سؤالی بر وی طرح کرد: صراف عالم معنی، محمد (ص) برتر بود یا بایزید بسطام؟
مولانا که عالی ترین مقام اولیا را از نازلترین مرتبۀ انبیا هم فروتر می دانست با لحنی آکنده از خشم جواب داد: محمد(ص) سر حلقۀ انبیاست بایزید بسطام را با او چه نسبت؟
اما درویش تاجر نما که به این سخن قانع نشده بود بانگ برداشت: پس چرا آن یک (سبحانک ما عرفناک) گفت و این یک (سبحانی ما اعظم شأ نی)به زبان راند؟
مولانا لحظه ای تأمل کرد و گفت: با یزید تنگ حوصله بود به یک جرعه عربده کرد. محمد دریانوش بود به یک جام، عقل و سکون خود را از دست نداد. مولانا این را گفت و به مرد ناشناس نگریست. در نگاه سریعی که بین آنها رد وبدل شد بیگانگی آنها تبدیل به آشنایی گشت. نگاه شمس به مولانا گفته بود از راه دور به جستجویت آمده ام اما با این بار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات الله می توانی رسید؟ آنگاه مولانا به او پاسخ داده بود: مرا ترک مکن درویش و این بار مزاحم را از شانه هایم بردار.
آثار مولانا
آثار کتبی مولانا را به دو قسمت (منظوم و منثور) میتوان تقسیم کرد. آثار منظوم:
1- مثنوی: کتابی است تعلیمی و درسی در زمینۀ عرفان و اصول تصوف و اخلاق و معارف و مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب معروف شده. مثنوی از همان آغاز تألیف در مجالس رقص و سماع خوانده می شد و حتی در دوران حیات مولانا طبقه ای به نام مثنوی خوانان پدید آمدند که مثنوی را با صوتی دلکش می خواندند.
به مناسبت ذکر نی 18 بیت نخست مثنوی را نی نامه گفته اند. نی نامه حاوی تمام معانی و مقاصد مندرج در شش دفتر است به عبارتی همۀ شش دفتر مثنوی شرحی است بر این 18 بیت.
2- غزلیات: این بخش از آثار مولانا به کلیات یا دیوان شمس معروف گشته است. زیرا مولانا در پایان و مقطع بیشتر آنها،به جای ذکر نام یا تخلص خود به نام شمس تبریزی تخلص کرده. به احصای نیکلسن مجموعۀ غزلیات مولانا حدود 2500 غزل است.
3- رباعیات: معانی و مضامین عرفانی و معنوی در این رباعیها دیده می شود که با روش فکر و عبارت بندی مولانا مناسبت تمام دارد.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/8062-zendegi-molavi.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
چشم شویان به آب چشمه ایرانی .pdf
1.2 MB
کتاب الکترونیکی《 چشم شویان به آب چشمه ایرانی》
فراگشت 《جلال الدین بلخ》،《شمس الدین تبریزی》
نوشته: دکتر هوشنگ طالع
چاپ اول۱۳۹۶، نشر سمرقند
قطع رقعی، ۶۰ صفحه، جلد شومیز
انتشارات سمرقند
@samarghandpub
@iranboom_ir
فراگشت 《جلال الدین بلخ》،《شمس الدین تبریزی》
نوشته: دکتر هوشنگ طالع
چاپ اول۱۳۹۶، نشر سمرقند
قطع رقعی، ۶۰ صفحه، جلد شومیز
انتشارات سمرقند
@samarghandpub
@iranboom_ir
کتاب الکترونیکی《 چشم شویان به آب چشمه ایرانی》
فراگشت 《جلال الدین بلخ》،《شمس الدین تبریزی》
نوشته: دکتر هوشنگ طالع
چاپ اول۱۳۹۶، نشر سمرقند
قطع رقعی، ۶۰ صفحه، جلد شومیز
https://www.tg-me.com/iranboom_ir/41868
انتشارات سمرقند
@samarghandpub
فراگشت 《جلال الدین بلخ》،《شمس الدین تبریزی》
نوشته: دکتر هوشنگ طالع
چاپ اول۱۳۹۶، نشر سمرقند
قطع رقعی، ۶۰ صفحه، جلد شومیز
https://www.tg-me.com/iranboom_ir/41868
انتشارات سمرقند
@samarghandpub
کزازی: مولانا بیشک ایرانی است
برترین نشانه ایرانی بودن او این است که همه آثار وی همچون «رازنامه سترگ»، «مولوی مثنوی»، «فیه مافیه» و سخنانی که در بزمهای آئینی بر زبان رانده است، همگی به زبان پارسی است. شما هیچ اثر ادبی از مولانا ندارید که به زبانی جز پارسی باشد.
هیچ گمانی نیست که مولانا ایرانی است، هرکس اندک آشنایی با این سخنور و فرزانه و اندیشمند ایرانی داشته باشد بیهیچ گمان و چند و چون ایرانی بودن مولانا را خواهد پذیرفت.
میر جلال الدین کزازی استاد دانشگاه علامه طباطبایی در گفتگو با باشگاه خبرنگاران گفت:در گذشته سرودهها، نوشتهها و دفترها را میربودند و در این روزگار نیز به یاری رسانهها، پدیدآورندگان آنها را مصادره میکنند. بیشک مولانا ایرانی است، هرکس اندک آشنایی با این سخنور و فرزانه و اندیشمند ایرانی داشته باشد بدون شک ایرانی بودن مولانا را خواهد پذیرفت.
وی ادامه داد: برترین نشانه ایرانی بودن او این است که همه آثار وی همچون «رازنامه سترگ»، «مولوی مثنوی»، «فیه مافیه» و سخنانی که در بزمهای آئینی بر زبان رانده است، همگی به زبان پارسی است. شما هیچ اثر ادبی از مولانا ندارید که به زبانی جز پارسی باشد.
این استاد دانشگاه افزود: مولانا یکی از ایرانیترین ایرانیانی است که میتوان شناخت. مولانا در سال های کودکی در ۱۲ سالگی از ایران همراه با پدر خود به آسیای کهن رفت. چند سال زندگانی را او در سرزمین کوچ گذرانید و هرگز دوباره به ایران بازنگشت. اما نه تنها رنگ فرهنگ آن سرزمین را به خود نپذیرفت، بلکه یکی از شکوفاترین و کارسازترین کانونهای فرهنگ و اندیشه ایرانی و زبان پارسی را در سرزمین کوچ پدید آورد.
کزازی بیان کرد: همه آفریدههای شگرف، شکوهنمند و شگفتی انگیز مولانا در این سرزمین و در واقع در سرزمینی بیگانه پدید آمده است، هنگامی که مردان سیاست در آن سرزمین کوشیدند که زبان پارسی و فرهنگ کهن را به کناری بنهند، پیوند آن سرزمین با پیشینه فرهنگی و تاریخیشان یا یکسره گسیخت یا به سستی گرفت، زبان و ادب پارسی هم در آن سرزمین کمابیش فراموش شد، اما هنوز هم شما میبینید که در بزمهای آئینی که بر آرامگاه «پیر شوریده بلخ» برگزار میشود، آوازخوانان سرودههایی را که میسرایند و میخوانند به زبان پارسی بر میگزینند. شاید پارهای از آنان ندانند که چه میخوانند، اما این زبان آنچنان در آن سرزمین کارساز افتاده است که با نام بلند و ارجمند مولانا پیوند برقرار کرده است که برخود واجب میدانند در بزم او بیتهای پارسی را برخوانند و بسرایند.
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/14177-1393-07-11-13-27-37.html
@iranboom_ir
برترین نشانه ایرانی بودن او این است که همه آثار وی همچون «رازنامه سترگ»، «مولوی مثنوی»، «فیه مافیه» و سخنانی که در بزمهای آئینی بر زبان رانده است، همگی به زبان پارسی است. شما هیچ اثر ادبی از مولانا ندارید که به زبانی جز پارسی باشد.
هیچ گمانی نیست که مولانا ایرانی است، هرکس اندک آشنایی با این سخنور و فرزانه و اندیشمند ایرانی داشته باشد بیهیچ گمان و چند و چون ایرانی بودن مولانا را خواهد پذیرفت.
میر جلال الدین کزازی استاد دانشگاه علامه طباطبایی در گفتگو با باشگاه خبرنگاران گفت:در گذشته سرودهها، نوشتهها و دفترها را میربودند و در این روزگار نیز به یاری رسانهها، پدیدآورندگان آنها را مصادره میکنند. بیشک مولانا ایرانی است، هرکس اندک آشنایی با این سخنور و فرزانه و اندیشمند ایرانی داشته باشد بدون شک ایرانی بودن مولانا را خواهد پذیرفت.
وی ادامه داد: برترین نشانه ایرانی بودن او این است که همه آثار وی همچون «رازنامه سترگ»، «مولوی مثنوی»، «فیه مافیه» و سخنانی که در بزمهای آئینی بر زبان رانده است، همگی به زبان پارسی است. شما هیچ اثر ادبی از مولانا ندارید که به زبانی جز پارسی باشد.
این استاد دانشگاه افزود: مولانا یکی از ایرانیترین ایرانیانی است که میتوان شناخت. مولانا در سال های کودکی در ۱۲ سالگی از ایران همراه با پدر خود به آسیای کهن رفت. چند سال زندگانی را او در سرزمین کوچ گذرانید و هرگز دوباره به ایران بازنگشت. اما نه تنها رنگ فرهنگ آن سرزمین را به خود نپذیرفت، بلکه یکی از شکوفاترین و کارسازترین کانونهای فرهنگ و اندیشه ایرانی و زبان پارسی را در سرزمین کوچ پدید آورد.
کزازی بیان کرد: همه آفریدههای شگرف، شکوهنمند و شگفتی انگیز مولانا در این سرزمین و در واقع در سرزمینی بیگانه پدید آمده است، هنگامی که مردان سیاست در آن سرزمین کوشیدند که زبان پارسی و فرهنگ کهن را به کناری بنهند، پیوند آن سرزمین با پیشینه فرهنگی و تاریخیشان یا یکسره گسیخت یا به سستی گرفت، زبان و ادب پارسی هم در آن سرزمین کمابیش فراموش شد، اما هنوز هم شما میبینید که در بزمهای آئینی که بر آرامگاه «پیر شوریده بلخ» برگزار میشود، آوازخوانان سرودههایی را که میسرایند و میخوانند به زبان پارسی بر میگزینند. شاید پارهای از آنان ندانند که چه میخوانند، اما این زبان آنچنان در آن سرزمین کارساز افتاده است که با نام بلند و ارجمند مولانا پیوند برقرار کرده است که برخود واجب میدانند در بزم او بیتهای پارسی را برخوانند و بسرایند.
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/14177-1393-07-11-13-27-37.html
@iranboom_ir
حاکمیت ایران بر جزایر سه گانه از منظر حقوق بینالملل
مهدی باروح
دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق بینالملل
هر از چندگاهی کشور کوچک و نوپایی در جنوب ایران و خلیج فارس که همواره به دنبال هویتسازی برای خود است ادعاهایی واهی نسبت به تمامیت ارضی سرزمین کهنمان ایران مطرح میکند. این کشور که امارات نام دارد و در سال ۱۹۷۱ موجودیت یافته بر سر جزایری معروف به جزایر سه گانه ایرانی: تنب کوچک، تنب بزرگ و ابوموسی همواره ادعاهایی واهی مطرح کرده و خود را مالک این سرزمینها دانسته است. امارات متحده عربی که دائما به دنبال هویتسازی برای خود بوده این ادعاها را مطرح میکند تا خود را صاحب هویت و تاریخ نشان دهد.
از منظر حقوق بینالملل نیز این جزایر کاملا ایرانی بوده است. اکنون به اثبات ایرانی بودن این جزایر و واهی بودن ادعاهای امارات میپردازیم.
۱. جزایر مورد بحث از اوایل قرن ۱۷ تا سال ۱۹۰۳ که به اشغال انگلیسها درآمد همواره تحت حاکمیت ایران و اداره حاکم بندر لنگه که بخشی از استان فارس و خراج گزار حکومت مرکزی بوده قرار داشته است.
انگلستان از ترس تصاحب جزایر سوقالجیشی خلیجفارس توسط روسیه این جزایر را به نام شیوخ شارجه و راسالخیمه در سال ۱۹۰۳ اشغال کرد. در آن تاریخ امارتهای حاشیه جنوبی خلیجفارس رسما تحت قیمومیت انگلستان بودند.
اما نکته این جاست که انگلستان دلیل اشغال این جزایر ایرانی را اصل تصاحب سرزمینهای بلاصاحب اعلام کرد ولی در قوانین بینالمللی سرزمین بلاصاحب به سرزمینی اطلاق میشود که هیچ کشوری بر آن سرزمین اعمال حاکمیت نکند، در صورتی که سرزمین مذکور همواره تحت حاکمیت ایران بوده است. همچنین بر طبق اصول بینالمللی در سرزمینهای خالی از سکنه و با جمعیت کم، تداوم مالکیت شرط کافی بر اثبات اعمال حاکمیت است و قدرت و ضعف حاکمیت یا ایجاد وقفه در اعمال حاکمیت، خدشهای بر اعمال حاکمیت وارد نمیکند.
موضوع قابل استناد دیگرآرای دیوان بینالمللی دادگستری در موضوعات مشابه است؛ برای نمونه:
در مورد قضیه جزیره پالماس، ماکس هوبر داور این قضیه چنین اعلام میدارد که در اجرای حاکمیت ارضی لزوما کمبودهایی وجود دارد، قطع شدگی در زمان و عدم تسلسل در فضای آن.
این پدیده به ویژه در اراضی استعماری یا اراضی کاملاً تصرف نشده به خوبی مشهود است. این امر که دولتی نتواند اجرای حاکمیت خود را در قسمتی از اراضی ثابت کند، نباید این گونه تعبیر شود که حاکمیتی وجود نداشته است ۴4 آوریل ۱۹۲۸).و یا در قضیه اختلاف لیبی و چاد، «ست کامارا» اذعان میدارد: «مرزهای دارای خصوصیات مذکور در فوق، هرگز به مثابه اراضی بلاصاحب تلقی نشده است تا بتوان بر طبق حقوق بینالمللی آنها را اشغال کرد»(۳ فوریه ۱۹۹۴).
همچنین میتوان رای دیوان بینالمللی دادگستری در مورد اختلاف فرانسه و انگلستان در مورد دو جزیره نزدیک به سواحل فرانسه را مورد توجه قرار داد که دیوان در این اختلاف تصریح میکند: برای جزایری کوچک و عملاً خالی از سکنه، انجام وظایف دولتی به طور معمول، کفایت میکند. بنابر این با توجه به رای دیوان بینالمللی دادگستری و نزدیکی جزایر مورد بحث به ساحل و دیگر جزایر ایرانی و همچنین اعمال حاکمیت ایران، نادرست بودن ادعای انگلستان در بلاصاحب بودن این سرزمینها مشخص میشود.
با این تفاسیر در سال ۱۹۰۳ جزایر مذکور بلاصاحب نبوده، بلکه در مالکیت ایران بوده است و اشغال این جزایر توسط انگلستان حقی را برای شیوخ شارجه و راس الخیمه تحت عنوان اشغال و تصرف سرزمین ایجاد نمیکند.
2. براساس تفاهمنامهای بین ایران و انگلستان در میانه دهه 1960،تمام جزایر نیمه شمالی خلیجفارس متعلق به ایران و جزایر نیمه جنوبی متعلق به اعراب است، با توجه به این که جزایر تنب کوچک و تنب بزرگ در نیمه شمالی خلیجفارس واقع شدهاند، بر طبق تفاهمنامه یاد شده متعلق به ایرانند.
جزیره ابوموسی نیز در وسط خلیجفارس و دقیقا بر روی خط منصف خلیجفارس قرار دارد که براساس تفاهمنامه 1971 حاکمیت آن به ایران واگذار شد و حاکمیت 12 مایل دریایی ایران بر آبهای ساحلی این جزیره اعمال شد.قابل ذکر است که جزایر تنب کوچک و تنب بزرگ طی یک تفاهم غیرمکتوب به ایران واگذار شد. زیرا ایران معتقد بود این جزایر متعلق به ایران است و امضاء هرگونه تفاهمنامهای در حاکمیت ایرانی این جزایر خدشهوارد میکند.
با توجه به این مسائل و تعلق جزایر سه گانه به ایران هر اظهار نظری در مورد این جزایر و اقدامات ایران در داخل خاک خود، دخالت در امور داخلی محسوب شده و از آنجا که اصل عدم دخالت در امور داخلی کشورها جزء اصول کلی حقوق بینالملل بوده و در بسیاری از معاهدهنامههای بینالمللی و پیمانهای تاسیس سازمانهای بینالمللی حتی پیمان اتحادیه عرب هم آمده است، نقض آشکار حقوق بینالملل است.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/didehban/khalij-fars/11718-
@iranboom_ir
مهدی باروح
دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق بینالملل
هر از چندگاهی کشور کوچک و نوپایی در جنوب ایران و خلیج فارس که همواره به دنبال هویتسازی برای خود است ادعاهایی واهی نسبت به تمامیت ارضی سرزمین کهنمان ایران مطرح میکند. این کشور که امارات نام دارد و در سال ۱۹۷۱ موجودیت یافته بر سر جزایری معروف به جزایر سه گانه ایرانی: تنب کوچک، تنب بزرگ و ابوموسی همواره ادعاهایی واهی مطرح کرده و خود را مالک این سرزمینها دانسته است. امارات متحده عربی که دائما به دنبال هویتسازی برای خود بوده این ادعاها را مطرح میکند تا خود را صاحب هویت و تاریخ نشان دهد.
از منظر حقوق بینالملل نیز این جزایر کاملا ایرانی بوده است. اکنون به اثبات ایرانی بودن این جزایر و واهی بودن ادعاهای امارات میپردازیم.
۱. جزایر مورد بحث از اوایل قرن ۱۷ تا سال ۱۹۰۳ که به اشغال انگلیسها درآمد همواره تحت حاکمیت ایران و اداره حاکم بندر لنگه که بخشی از استان فارس و خراج گزار حکومت مرکزی بوده قرار داشته است.
انگلستان از ترس تصاحب جزایر سوقالجیشی خلیجفارس توسط روسیه این جزایر را به نام شیوخ شارجه و راسالخیمه در سال ۱۹۰۳ اشغال کرد. در آن تاریخ امارتهای حاشیه جنوبی خلیجفارس رسما تحت قیمومیت انگلستان بودند.
اما نکته این جاست که انگلستان دلیل اشغال این جزایر ایرانی را اصل تصاحب سرزمینهای بلاصاحب اعلام کرد ولی در قوانین بینالمللی سرزمین بلاصاحب به سرزمینی اطلاق میشود که هیچ کشوری بر آن سرزمین اعمال حاکمیت نکند، در صورتی که سرزمین مذکور همواره تحت حاکمیت ایران بوده است. همچنین بر طبق اصول بینالمللی در سرزمینهای خالی از سکنه و با جمعیت کم، تداوم مالکیت شرط کافی بر اثبات اعمال حاکمیت است و قدرت و ضعف حاکمیت یا ایجاد وقفه در اعمال حاکمیت، خدشهای بر اعمال حاکمیت وارد نمیکند.
موضوع قابل استناد دیگرآرای دیوان بینالمللی دادگستری در موضوعات مشابه است؛ برای نمونه:
در مورد قضیه جزیره پالماس، ماکس هوبر داور این قضیه چنین اعلام میدارد که در اجرای حاکمیت ارضی لزوما کمبودهایی وجود دارد، قطع شدگی در زمان و عدم تسلسل در فضای آن.
این پدیده به ویژه در اراضی استعماری یا اراضی کاملاً تصرف نشده به خوبی مشهود است. این امر که دولتی نتواند اجرای حاکمیت خود را در قسمتی از اراضی ثابت کند، نباید این گونه تعبیر شود که حاکمیتی وجود نداشته است ۴4 آوریل ۱۹۲۸).و یا در قضیه اختلاف لیبی و چاد، «ست کامارا» اذعان میدارد: «مرزهای دارای خصوصیات مذکور در فوق، هرگز به مثابه اراضی بلاصاحب تلقی نشده است تا بتوان بر طبق حقوق بینالمللی آنها را اشغال کرد»(۳ فوریه ۱۹۹۴).
همچنین میتوان رای دیوان بینالمللی دادگستری در مورد اختلاف فرانسه و انگلستان در مورد دو جزیره نزدیک به سواحل فرانسه را مورد توجه قرار داد که دیوان در این اختلاف تصریح میکند: برای جزایری کوچک و عملاً خالی از سکنه، انجام وظایف دولتی به طور معمول، کفایت میکند. بنابر این با توجه به رای دیوان بینالمللی دادگستری و نزدیکی جزایر مورد بحث به ساحل و دیگر جزایر ایرانی و همچنین اعمال حاکمیت ایران، نادرست بودن ادعای انگلستان در بلاصاحب بودن این سرزمینها مشخص میشود.
با این تفاسیر در سال ۱۹۰۳ جزایر مذکور بلاصاحب نبوده، بلکه در مالکیت ایران بوده است و اشغال این جزایر توسط انگلستان حقی را برای شیوخ شارجه و راس الخیمه تحت عنوان اشغال و تصرف سرزمین ایجاد نمیکند.
2. براساس تفاهمنامهای بین ایران و انگلستان در میانه دهه 1960،تمام جزایر نیمه شمالی خلیجفارس متعلق به ایران و جزایر نیمه جنوبی متعلق به اعراب است، با توجه به این که جزایر تنب کوچک و تنب بزرگ در نیمه شمالی خلیجفارس واقع شدهاند، بر طبق تفاهمنامه یاد شده متعلق به ایرانند.
جزیره ابوموسی نیز در وسط خلیجفارس و دقیقا بر روی خط منصف خلیجفارس قرار دارد که براساس تفاهمنامه 1971 حاکمیت آن به ایران واگذار شد و حاکمیت 12 مایل دریایی ایران بر آبهای ساحلی این جزیره اعمال شد.قابل ذکر است که جزایر تنب کوچک و تنب بزرگ طی یک تفاهم غیرمکتوب به ایران واگذار شد. زیرا ایران معتقد بود این جزایر متعلق به ایران است و امضاء هرگونه تفاهمنامهای در حاکمیت ایرانی این جزایر خدشهوارد میکند.
با توجه به این مسائل و تعلق جزایر سه گانه به ایران هر اظهار نظری در مورد این جزایر و اقدامات ایران در داخل خاک خود، دخالت در امور داخلی محسوب شده و از آنجا که اصل عدم دخالت در امور داخلی کشورها جزء اصول کلی حقوق بینالملل بوده و در بسیاری از معاهدهنامههای بینالمللی و پیمانهای تاسیس سازمانهای بینالمللی حتی پیمان اتحادیه عرب هم آمده است، نقض آشکار حقوق بینالملل است.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/didehban/khalij-fars/11718-
@iranboom_ir
غروب شمس
دکتر محمد على موحد
عرض کنم عنوان صحبت ما «غروب شمس» است و سخنم را با غزلى از مولانا شروع میکنم که در همین رابطه است؛ در مرثیه شمس از مولانا:
میان ما چون شمعى نور مىداد
کجا شد اى عجب بى ما کجا شد
دلم چون برگ مىلرزد همه روز
که دلبر نیمه شب تنها کجا شد
چو دیوانه همى گردم به صحرا
که آن آهو در این صحرا کجا شد
دو چشم من چو جیحون شد ز گریه
که آن گوهر در این دریا کجا شد
ز ماه و زهره مىپرسم همه شب
که آن مه رو بر آن بالا کجا شد
چون آن ماست چون با دیگران است
چو اینجا نیست او آنجا کجا شد
بگو روشن که شمس الدین تبریز
چو گفت: «الشمس لایخفى» کجا شد
ماه گذشته من طى سه جلسه درس گفتارهایى در شهر کتاب داشتم. در آن سه جلسه روایتهاى مربوط به داستان ملاقات شمس تبریزى با مولانا را مرور کردیم و کوشیدیم تا از وراى مه غلیظ افسانه هایى که بر فضاى کلى روایتها حاکم است حتىالامکان روزنى به واقعیتهاى تاریخى این ماجراى رازآلود بگشائیم. پس از برگزارى آن جلسه ها مراجعاتى به بنده شد با این درخواست که آن بحث را تا پایان ادامه دهیم و روایتهایى را هم که در خصوص ماجراى کیمیا خاتون و عاقبت کار شمس آمده است به همان روش در معرض نقد و بازبینى قرار دهیم. بنابراین وقتى با دوست عزیزم آقاى دهباشى راجع به این جلسه صحبت مىکردیم قرار شد دنباله همان بحث را در اینجا بگیریم.
نکتهاى که تکرار آن را در آغاز صحبت به ویژه براى کسانى که در آن جلسههاى قبلى حضور نداشتند لازم مىدانم این است که روایتهاى دایر بر این ماجرا از طریق سه منبع به دست ما رسیده است. اول ابتدا نامه سلطان ولد فرزند مولانا، دوم رساله سپهسالار، سوم مناقب العارفین افلاکى. ابتدا نامه که معتبرترین این سه منبع است درست چهل و پنج سال پس از ناپدید شدن شمس به رشته نظم کشیده شده است (۶۹۰)، و تألیف رساله سپهسالار و کتاب افلاکى سالها پس از ابتدا نامه بوده و مقصود گردآورندگان هر سه کتاب نه تاریخ نویسى است و نه حتى وقایعنگارى، بلکه آن سه کتاب مناقب نامههایى هستند که به شیوه اهل خانقاه به نقل کرامتهاى مولانا و خاندان او اختصاص یافته و معمولاً این منقولات آلوده به خرافات بسیار و گزافه رانیهاى عامیانه بى سر و ته است و هرچه زمان بیشتر بگذرد بر تعداد آن منقولات نامعقول و هم بر غلظت آنها مىافزاید. افلاکى در سال (۷۵۴) تألیف کتاب خود را به پایان رسانیده است و در آن تاریخ بیش از یک قرن یعنى درست شاید صد و ده سال بر ماجراى شمس سپرى گشته و احدى از شاهدان عینى باقى نمانده بود و براى محققى که در روزگار ما در آن روایتها مىنگرد بازسازى یک تصویر معنىدار و منسجم و معقول از ماجرا جز با دقت و تأمل در گفتههاى خود شمس در مقالات و اشاره هاى مولانا در مثنوى و دیوان و فیه مافیه راهى دیگر وجود ندارد. این مقدمه را عرض کردم براى اینکه مىدانم مخصوصا خانمهاى اهل قلم علاقه دارند به این موضوع. از خانمها یک رُمانى هم به نام کیمیا خاتون منتشر شده و مىدانم اینهایى که از بنده امروز درخواست کردند راجع به کیمیا خاتون صحبت کنم پشت ذهنشان این کتاب و بحثهاى این کتاب هست.
از سه مناقب نامهاى که پیشتر نام بردیم معتبرترین آنها که ابتدا نامه سلطان ولد فرزند مولاناست اصلاً اسمى از کیمیا خاتون نمىبرد. اما دومین آنها یعنى رساله سپهسالار حکایت از این دارد که شمس، کیمیا نام دخترى را (این عبارت سپهسالار است) «که پرورده حرم حضرت خداوندگار بود» خواستگارى کرده و مولانا آن دختر را به عقد شمس درآورده است. حالا این دخترى که پرورده حرم حضرت مولانا بود، مرحوم گلپینارلى فکر کرده که حتما کراخاتون همسر دوم مولانا بیوه بوده، و وقتى پیش مولانا آمده بچههایى داشته از شوهر سابقش، و این کیمیا خاتون هم یکى از آن بچهها بوده که در خانه مولانا بزرگ شده است. ما به هرحال دنباله حرف آقاى سپهسالار را مىگیریم. مىگوید: «چون زمستان بود و خداوندگار در تاب خانه، در صفّه خرگاهى ترتیب فرمودند که حضرت مولانا شمسالدین آن جا زفاف فرمود.» (مىدانید خانههاى قدیمى اندرونى، بیرونى داشتند و تاب خانه یعنى جایى که گرمش مىکردند با تابش خورشید و یا به هر وسیله دیگر. صفّه دالان یا پیش دالانى در بیرون خانه است یا سکّویى در کنار ساختمان. بیرون مسجد حضرت رسول سکّوهایى بوده که عدهاى از صحابه در آن جا بیتوته مىکردند اینها را مىگفتند اصحاب صفه. خرگاه هم اتاق مانندى است در داخل خیمه. ماحصل مطلب این است که مولانا در اندرون خانه بوده، در بیرون خانه یک محلى براى شمس ترتیب دادند تا زمستان را در آنجا بسر برد). علاءالدین که فرزند متوسط مولانا خداوندگار بود… هرگاه که به دستبوس والد و والده مىآمد و از صحن صفه عبور مىفرمود
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/9772-shab-monala-balkhi.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
دکتر محمد على موحد
عرض کنم عنوان صحبت ما «غروب شمس» است و سخنم را با غزلى از مولانا شروع میکنم که در همین رابطه است؛ در مرثیه شمس از مولانا:
میان ما چون شمعى نور مىداد
کجا شد اى عجب بى ما کجا شد
دلم چون برگ مىلرزد همه روز
که دلبر نیمه شب تنها کجا شد
چو دیوانه همى گردم به صحرا
که آن آهو در این صحرا کجا شد
دو چشم من چو جیحون شد ز گریه
که آن گوهر در این دریا کجا شد
ز ماه و زهره مىپرسم همه شب
که آن مه رو بر آن بالا کجا شد
چون آن ماست چون با دیگران است
چو اینجا نیست او آنجا کجا شد
بگو روشن که شمس الدین تبریز
چو گفت: «الشمس لایخفى» کجا شد
ماه گذشته من طى سه جلسه درس گفتارهایى در شهر کتاب داشتم. در آن سه جلسه روایتهاى مربوط به داستان ملاقات شمس تبریزى با مولانا را مرور کردیم و کوشیدیم تا از وراى مه غلیظ افسانه هایى که بر فضاى کلى روایتها حاکم است حتىالامکان روزنى به واقعیتهاى تاریخى این ماجراى رازآلود بگشائیم. پس از برگزارى آن جلسه ها مراجعاتى به بنده شد با این درخواست که آن بحث را تا پایان ادامه دهیم و روایتهایى را هم که در خصوص ماجراى کیمیا خاتون و عاقبت کار شمس آمده است به همان روش در معرض نقد و بازبینى قرار دهیم. بنابراین وقتى با دوست عزیزم آقاى دهباشى راجع به این جلسه صحبت مىکردیم قرار شد دنباله همان بحث را در اینجا بگیریم.
نکتهاى که تکرار آن را در آغاز صحبت به ویژه براى کسانى که در آن جلسههاى قبلى حضور نداشتند لازم مىدانم این است که روایتهاى دایر بر این ماجرا از طریق سه منبع به دست ما رسیده است. اول ابتدا نامه سلطان ولد فرزند مولانا، دوم رساله سپهسالار، سوم مناقب العارفین افلاکى. ابتدا نامه که معتبرترین این سه منبع است درست چهل و پنج سال پس از ناپدید شدن شمس به رشته نظم کشیده شده است (۶۹۰)، و تألیف رساله سپهسالار و کتاب افلاکى سالها پس از ابتدا نامه بوده و مقصود گردآورندگان هر سه کتاب نه تاریخ نویسى است و نه حتى وقایعنگارى، بلکه آن سه کتاب مناقب نامههایى هستند که به شیوه اهل خانقاه به نقل کرامتهاى مولانا و خاندان او اختصاص یافته و معمولاً این منقولات آلوده به خرافات بسیار و گزافه رانیهاى عامیانه بى سر و ته است و هرچه زمان بیشتر بگذرد بر تعداد آن منقولات نامعقول و هم بر غلظت آنها مىافزاید. افلاکى در سال (۷۵۴) تألیف کتاب خود را به پایان رسانیده است و در آن تاریخ بیش از یک قرن یعنى درست شاید صد و ده سال بر ماجراى شمس سپرى گشته و احدى از شاهدان عینى باقى نمانده بود و براى محققى که در روزگار ما در آن روایتها مىنگرد بازسازى یک تصویر معنىدار و منسجم و معقول از ماجرا جز با دقت و تأمل در گفتههاى خود شمس در مقالات و اشاره هاى مولانا در مثنوى و دیوان و فیه مافیه راهى دیگر وجود ندارد. این مقدمه را عرض کردم براى اینکه مىدانم مخصوصا خانمهاى اهل قلم علاقه دارند به این موضوع. از خانمها یک رُمانى هم به نام کیمیا خاتون منتشر شده و مىدانم اینهایى که از بنده امروز درخواست کردند راجع به کیمیا خاتون صحبت کنم پشت ذهنشان این کتاب و بحثهاى این کتاب هست.
از سه مناقب نامهاى که پیشتر نام بردیم معتبرترین آنها که ابتدا نامه سلطان ولد فرزند مولاناست اصلاً اسمى از کیمیا خاتون نمىبرد. اما دومین آنها یعنى رساله سپهسالار حکایت از این دارد که شمس، کیمیا نام دخترى را (این عبارت سپهسالار است) «که پرورده حرم حضرت خداوندگار بود» خواستگارى کرده و مولانا آن دختر را به عقد شمس درآورده است. حالا این دخترى که پرورده حرم حضرت مولانا بود، مرحوم گلپینارلى فکر کرده که حتما کراخاتون همسر دوم مولانا بیوه بوده، و وقتى پیش مولانا آمده بچههایى داشته از شوهر سابقش، و این کیمیا خاتون هم یکى از آن بچهها بوده که در خانه مولانا بزرگ شده است. ما به هرحال دنباله حرف آقاى سپهسالار را مىگیریم. مىگوید: «چون زمستان بود و خداوندگار در تاب خانه، در صفّه خرگاهى ترتیب فرمودند که حضرت مولانا شمسالدین آن جا زفاف فرمود.» (مىدانید خانههاى قدیمى اندرونى، بیرونى داشتند و تاب خانه یعنى جایى که گرمش مىکردند با تابش خورشید و یا به هر وسیله دیگر. صفّه دالان یا پیش دالانى در بیرون خانه است یا سکّویى در کنار ساختمان. بیرون مسجد حضرت رسول سکّوهایى بوده که عدهاى از صحابه در آن جا بیتوته مىکردند اینها را مىگفتند اصحاب صفه. خرگاه هم اتاق مانندى است در داخل خیمه. ماحصل مطلب این است که مولانا در اندرون خانه بوده، در بیرون خانه یک محلى براى شمس ترتیب دادند تا زمستان را در آنجا بسر برد). علاءالدین که فرزند متوسط مولانا خداوندگار بود… هرگاه که به دستبوس والد و والده مىآمد و از صحن صفه عبور مىفرمود
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/9772-shab-monala-balkhi.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
دکتر اصغر دادبه حافظ پژوه و مدرس دانشگاه، حافظ را نیاز جامعه ایرانی می داند. او در ابتدا توضیحاتی درباره مفهوم نیاز در ذهن مردم یک جامعه ارائه کرده و می افزاید: باید معنای نیاز روشن شود. وقتی از نیاز سخن می رود، ذهن بیشتر مردم به «نیازهای مادی» متوجه می شود و گمان می رود که نیاز، یعنی نیازهای مادی و بس. سخنانی از این گونه که: «اگر صبح تا شب بروی در دکان نانوایی شعر بخوانی، نانوا به تو نصف نان هم نخواهد داد» و «فکر نان کن که خربزه آب است» سخنانی و در واقع مغالطه هایی است رایج که محدود بودن نیازها را به نیازهای مادی در ذهن کوته نظران تائید می کند.
او می افزاید: حقیقت آن است که انسان دارای سه بعد یا سه جنبه است و لاجرم دارای سه گونه نیاز: جنبه یا بعد جسمانی ـ مادی، جنبه عقلانی و جنبه عاطفی. لازمه جنبه مادی وجودی انسان، نیازهای مـادی است که علم ـ علم تجربی ـ عهده دار رفع آن نیازهاست، از جنبه عقلانی انسان هم نیازهایی به بار می آید که فلسفه رفع کننده آن نیازهاست و سرانجام از جنبه عاطفی انسان هم نیازهایی پدید می آید که رفع آن نیازها از هنر به طور عام و از هنر شعر به طور خاص برمی آید.
این مدرس دانشگاه ادامه می دهد: به همین سبب است که یکی از نویسندگان و شاعران فرنگ، شارل بودلر، گفته است: «سه روز می توان بدون نان به سر برد؛ اما بی شعر، هرگز...!» و من می افزایم: «بی فلسفه هم هرگز...» یعنی که نیازهای معنوی (نیازهای عقلانی و عاطفی) اگر جدی تر از نیازهای مادی نباشند و اهمیتی بیش از نیازهای مادی نداشته باشند، کم از نیازهای مادی و بی اهمیت تر از آنها نیستند. کافی است به گرایش های مردم به موسیقی (و متاسفانه به موسیقی های مبتذل) توجه کنیم تا دریابیم که نیازهای عاطفی ـ احساسی تا چه پایه در زندگی موثرند.
او می گوید: وقتی هنر تا این حد رافع نیازهای عاطفی انسان است و وقتی نقش هنر شعر، که در طول قرون و اعصار در سرزمین ما وظیفه موسیقی را هم به عهده داشته است، تا این حد حائز اهمیت است، وضع شاعر شاعران، حافظ و نیاز ما به او روشن خواهد بود. به همین سبب به رغم سمومی که بر بوستان فرهنگ و شعر و ادب ما گذشته است و به رغم تهاجم فرهنگی که در جریان است، حضور حافظ و دیگر شاعران بزرگ ایران همچنان محسوس است و عامی ترین مردم ما هنوز از طریق تفال با حافظ پیوند دارند و حرف دلشان را از زبان او می شنوند و نیازهای عاطفی شان را در پرتو هنر آسمانی او رفع می کنند.
دادبه اظهار می کند: شاعران و متفکران بزرگ، فرهنگساز و هویت سازند و پشتوانه های فرهنگی محسوب می شوند و ستون های استوار بنیاد هویت ملی به شمار می آیند و هویت ملی ما بی وجود و بی حضور فردوسی و سعدی و حافظ و... بی معناست. به هویت سازی در بسیاری از سرزمین های اطرافمان، از جمله سرزمین های به اصطلاح آسیای میانه و نیز به ربودن شخصیت ها (شاعران و متفکران) و به زور آنان را از آنِ خود کردن بنگرید تا حقیقت روشن شود؛ حقیقتی که روشن هم هست!
او درباره شخصیت حافظ می گوید: حافظ، هوشمندِ هوشمندان است. هوشمندی و بزرگی، با یکدیگر نسبت مستقیم دارند. هیچ متفکر بزرگ و هیچ شاعر بزرگی نیست که هوشمند نباشد و حافظ چنان که شاعر شاعران است، هوشمند هوشمندان و زیرکِ زیرکان هم است. یکی از جلوه های رندی، زیرکی و هوشمندی و لاجرم دردمندی است که رند، روشنفکر روشن بین روشن رایی است که نیک می فهمد و نیک می شناسد و سخت احساس مسئولیت می کند و به همین سبب با ناروایی ها و نابکاری ها می ستیزد. ستیز حافظ با محتسب وصوفی و زاهد ریایی که در مردم فریبی و سلطه جویی مشارکت دارند و نقدهای زیرکانه و هنرمندانه وی از نابکاری های این جماعت، گواهی است صادق بر اثبات این حقیقت که حافظ از اوضاع و احوال روزگار خود بخوبی آگاه بود و هوشمندانه برآنچه باید، انگشت می نهاد.
دادبه توضیح می دهد: نیازی نیست در این مجال اندک به ابیاتی چون «محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببُرد...» و «صوفی نهاد دام و سرحقه باز کرد» و «احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان...» و «یا رب آن زاهد خودبین که به جز عیب ندید» و همانند آن استشهاد کنم که آشنایان سخن حافظ نیک می دانند که این رند هوشمند عالم سوز در سراسر دیوان خود چه سان «آن حکایت ها که از نهفتنشان دیگ سینه جوش می زند، به صوت چنگ بازگفته است». در سوگنامة شاه شیخ ابواسحاق به مطلع «یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود» تامل کنیم تا به هوشمندی و ژرف نگری حافظ پی ببریم؛ در یک کلام می گویم: حافظ نه بدان سبب حافظ شد و زبان مردم ایران گشت که سرود: «زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم»، و نه بدان سبب که گفت: «در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد»، بلکه بدان سبب که فریاد برآورد:
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/10611-yadegari-ke-dar-in-gonbad-davar-bemanad.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
دکتر اصغر دادبه حافظ پژوه و مدرس دانشگاه، حافظ را نیاز جامعه ایرانی می داند. او در ابتدا توضیحاتی درباره مفهوم نیاز در ذهن مردم یک جامعه ارائه کرده و می افزاید: باید معنای نیاز روشن شود. وقتی از نیاز سخن می رود، ذهن بیشتر مردم به «نیازهای مادی» متوجه می شود و گمان می رود که نیاز، یعنی نیازهای مادی و بس. سخنانی از این گونه که: «اگر صبح تا شب بروی در دکان نانوایی شعر بخوانی، نانوا به تو نصف نان هم نخواهد داد» و «فکر نان کن که خربزه آب است» سخنانی و در واقع مغالطه هایی است رایج که محدود بودن نیازها را به نیازهای مادی در ذهن کوته نظران تائید می کند.
او می افزاید: حقیقت آن است که انسان دارای سه بعد یا سه جنبه است و لاجرم دارای سه گونه نیاز: جنبه یا بعد جسمانی ـ مادی، جنبه عقلانی و جنبه عاطفی. لازمه جنبه مادی وجودی انسان، نیازهای مـادی است که علم ـ علم تجربی ـ عهده دار رفع آن نیازهاست، از جنبه عقلانی انسان هم نیازهایی به بار می آید که فلسفه رفع کننده آن نیازهاست و سرانجام از جنبه عاطفی انسان هم نیازهایی پدید می آید که رفع آن نیازها از هنر به طور عام و از هنر شعر به طور خاص برمی آید.
این مدرس دانشگاه ادامه می دهد: به همین سبب است که یکی از نویسندگان و شاعران فرنگ، شارل بودلر، گفته است: «سه روز می توان بدون نان به سر برد؛ اما بی شعر، هرگز...!» و من می افزایم: «بی فلسفه هم هرگز...» یعنی که نیازهای معنوی (نیازهای عقلانی و عاطفی) اگر جدی تر از نیازهای مادی نباشند و اهمیتی بیش از نیازهای مادی نداشته باشند، کم از نیازهای مادی و بی اهمیت تر از آنها نیستند. کافی است به گرایش های مردم به موسیقی (و متاسفانه به موسیقی های مبتذل) توجه کنیم تا دریابیم که نیازهای عاطفی ـ احساسی تا چه پایه در زندگی موثرند.
او می گوید: وقتی هنر تا این حد رافع نیازهای عاطفی انسان است و وقتی نقش هنر شعر، که در طول قرون و اعصار در سرزمین ما وظیفه موسیقی را هم به عهده داشته است، تا این حد حائز اهمیت است، وضع شاعر شاعران، حافظ و نیاز ما به او روشن خواهد بود. به همین سبب به رغم سمومی که بر بوستان فرهنگ و شعر و ادب ما گذشته است و به رغم تهاجم فرهنگی که در جریان است، حضور حافظ و دیگر شاعران بزرگ ایران همچنان محسوس است و عامی ترین مردم ما هنوز از طریق تفال با حافظ پیوند دارند و حرف دلشان را از زبان او می شنوند و نیازهای عاطفی شان را در پرتو هنر آسمانی او رفع می کنند.
دادبه اظهار می کند: شاعران و متفکران بزرگ، فرهنگساز و هویت سازند و پشتوانه های فرهنگی محسوب می شوند و ستون های استوار بنیاد هویت ملی به شمار می آیند و هویت ملی ما بی وجود و بی حضور فردوسی و سعدی و حافظ و... بی معناست. به هویت سازی در بسیاری از سرزمین های اطرافمان، از جمله سرزمین های به اصطلاح آسیای میانه و نیز به ربودن شخصیت ها (شاعران و متفکران) و به زور آنان را از آنِ خود کردن بنگرید تا حقیقت روشن شود؛ حقیقتی که روشن هم هست!
او درباره شخصیت حافظ می گوید: حافظ، هوشمندِ هوشمندان است. هوشمندی و بزرگی، با یکدیگر نسبت مستقیم دارند. هیچ متفکر بزرگ و هیچ شاعر بزرگی نیست که هوشمند نباشد و حافظ چنان که شاعر شاعران است، هوشمند هوشمندان و زیرکِ زیرکان هم است. یکی از جلوه های رندی، زیرکی و هوشمندی و لاجرم دردمندی است که رند، روشنفکر روشن بین روشن رایی است که نیک می فهمد و نیک می شناسد و سخت احساس مسئولیت می کند و به همین سبب با ناروایی ها و نابکاری ها می ستیزد. ستیز حافظ با محتسب وصوفی و زاهد ریایی که در مردم فریبی و سلطه جویی مشارکت دارند و نقدهای زیرکانه و هنرمندانه وی از نابکاری های این جماعت، گواهی است صادق بر اثبات این حقیقت که حافظ از اوضاع و احوال روزگار خود بخوبی آگاه بود و هوشمندانه برآنچه باید، انگشت می نهاد.
دادبه توضیح می دهد: نیازی نیست در این مجال اندک به ابیاتی چون «محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببُرد...» و «صوفی نهاد دام و سرحقه باز کرد» و «احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان...» و «یا رب آن زاهد خودبین که به جز عیب ندید» و همانند آن استشهاد کنم که آشنایان سخن حافظ نیک می دانند که این رند هوشمند عالم سوز در سراسر دیوان خود چه سان «آن حکایت ها که از نهفتنشان دیگ سینه جوش می زند، به صوت چنگ بازگفته است». در سوگنامة شاه شیخ ابواسحاق به مطلع «یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود» تامل کنیم تا به هوشمندی و ژرف نگری حافظ پی ببریم؛ در یک کلام می گویم: حافظ نه بدان سبب حافظ شد و زبان مردم ایران گشت که سرود: «زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم»، و نه بدان سبب که گفت: «در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد»، بلکه بدان سبب که فریاد برآورد:
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/10611-yadegari-ke-dar-in-gonbad-davar-bemanad.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
جلال الدین پارسی است نه رومی!
یک محقق و پژوهشگر حوزه ادبیات و فلسفه با اشاره به کم توجهی به آثار ارزشمند و تثبیت شده ایرانی، مولانا را بخشی از هویت ایرانی معرفی کرد و گفت: برخی به سهو مولانا را جلال الدین رومی معرفی می کنند در حالیکه وی جلال الدین پارسی است.
دکتر محمد بقایی(ماکان) درباره دلیل توجه زیاد به مولوی در جهان معاصر گفت: دنیای معاصر پس از انقلاب صنعتی بتدریج از معنویت دور شد چندانکه برخی متفکران غرب به این موضوع توجه بسیار نشان دادند و ذهن انسان را به زیباییهای باطنی و همچنین مفاهیم معنوی معطوف داشتند .
مؤلف کتاب "معنای زندگی از نگاه مولانا و اقبال " در ادامه افزود: در زمانهای بعد گروههایی را با نامهای مختلف در جریان فکری غرب مییابیم که از پدید آمدن شرایط بسیار منضبط صنعتی سر به عصیان برداشتند که بطور مشخص میتوان از طیف گستردهای به نام هیپیها نام برد. امروزه هم میبینیم که شاخه هایی از این نوع حرکتها در قالبها و نامهای دیگر در کشورهای صنعتی شکل گرفته است.
وی یادآور شد: همه اینها مبین گرایش انسان به شرایطی است که نمیخواهد در آن نشانی از سلطه انقلاب صنعتی و دنیای ماشینیسم باشد در چنین شرایطی پیداست که عشق، نقش برجستهای در هدایت دنیای عقلگرا پیدا میکند. از آنجا که مولانا قافله سالار کاروان عشق است جهان بسیارعقلی کنونی اندیشههای او را عاملی برای تلطیف زندگی خشونت بار خویش یافته است.
این محقق و پژوهشگر حوزه ادبیات و فلسفه در ادامه یادآور شد: به همین سبب سالیانی است که اندیشه های او در میان غربیان رواج بسیاری یافته چندانکه حتی ترجمه های معمولی اشعار وی جزو پرفروشترین کتابها درآمده و معروفترین خوانندگان مفتخرند که اشعار او را میخوانند.
بقایی در مورد اینکه چه وجوهی از اندیشه مولوی بیشتر در دنیای امروز که با بحران هویت دست به گریبان است، می آید نیز گفت: حقیقت آنست که حضرت مولانا بخشی از هویت ایرانی است چنانکه مثنوی او را حماسه عرفانی لقب داده اند، این حماسه عرفانی که برخی اقوام غیر ایرانی سعی میکنند به خود نسبت دهند نشانه عظمت آن است و مبین والایی و توانمندی زبان فارسی است .
وی افزود: بنابراین توجه به مثنوی علاوه بر اینکه انسان امروزی را در دنیای صنعتی بسیار پیشرفته ماشین زده به معنویت ، تسامح، انساندوستی و عشق به عالم و آدم دعوت میکند هویت ایرانی را نیز که زبان فارسی از ارکان اصلی آن است به همراه بسیاری از اندیشههای برآمده از ایران ( از جمله خلقت انسان) رهنمون میشود.
مؤلف کتاب "مولوی و سنایی " در مورد اینکه تا چه اندازه ضرورت شرح و بازنویسی مثنوی برای استفاده غیرمتخصصان اظهار داشت: این کوشش توسط بسیاری از محققان صورت پذیرفته و مجلدات آن بیت به بیت شرح داده شده است همچنین داستانهای مثنوی بطور جداگانه به صورت منثور نگاشته شده ولی باید توجه داشت فهم مثنوی که اثری دشوار است و آنچه خواندن آنرا اندکی دشوار میسازد عدم توجه به آن است.
وی تأکید کرد: متأسفانه بسیاری از اهل قلم چندانکه به ادبیات غیر ایرانی میپردازند به آثار ارزشمند و تثبیت شده ایرانی که جنبه جهانی یافته و جهانیان نیز بدان بیشتر توجه دارند عنایت لازم را مبذول نمیدارند.
این نویسنده و مترجم در ادامه تصریح کرد: حتی رسانههای ما نیز فاقد این حساسیت هستند بطوریکه او را به سهو رومی خطاب میکنند حال آنکه او ایرانی و [جلال الدین پارسی] است نه جلاالدین رومی.
بقایی تأکید کرد: به نظر میرسد آنچه در مورد ارزش مولوی و امثال او باید گفت این است که متولیانش قدر این ستارگان درخشان را بدرستی نمیشناسند و اگر توجهای به آنها نشان میدهند به صورت نه چندان برجسته آنهم درمناسبتها است و گرنه هر ایرانی نیاز دارد هر روزش با مشاهیر فرهنگ ساز او مانند مولوی بگذرد زیرا حاصل چنین تلاشی پرورش هویت ملی است که به توفیق و سربلندی جامعه میانجامد.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/didehban/mirase-manavi/3340-jaledin-parsi-ast-na-romi.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
یک محقق و پژوهشگر حوزه ادبیات و فلسفه با اشاره به کم توجهی به آثار ارزشمند و تثبیت شده ایرانی، مولانا را بخشی از هویت ایرانی معرفی کرد و گفت: برخی به سهو مولانا را جلال الدین رومی معرفی می کنند در حالیکه وی جلال الدین پارسی است.
دکتر محمد بقایی(ماکان) درباره دلیل توجه زیاد به مولوی در جهان معاصر گفت: دنیای معاصر پس از انقلاب صنعتی بتدریج از معنویت دور شد چندانکه برخی متفکران غرب به این موضوع توجه بسیار نشان دادند و ذهن انسان را به زیباییهای باطنی و همچنین مفاهیم معنوی معطوف داشتند .
مؤلف کتاب "معنای زندگی از نگاه مولانا و اقبال " در ادامه افزود: در زمانهای بعد گروههایی را با نامهای مختلف در جریان فکری غرب مییابیم که از پدید آمدن شرایط بسیار منضبط صنعتی سر به عصیان برداشتند که بطور مشخص میتوان از طیف گستردهای به نام هیپیها نام برد. امروزه هم میبینیم که شاخه هایی از این نوع حرکتها در قالبها و نامهای دیگر در کشورهای صنعتی شکل گرفته است.
وی یادآور شد: همه اینها مبین گرایش انسان به شرایطی است که نمیخواهد در آن نشانی از سلطه انقلاب صنعتی و دنیای ماشینیسم باشد در چنین شرایطی پیداست که عشق، نقش برجستهای در هدایت دنیای عقلگرا پیدا میکند. از آنجا که مولانا قافله سالار کاروان عشق است جهان بسیارعقلی کنونی اندیشههای او را عاملی برای تلطیف زندگی خشونت بار خویش یافته است.
این محقق و پژوهشگر حوزه ادبیات و فلسفه در ادامه یادآور شد: به همین سبب سالیانی است که اندیشه های او در میان غربیان رواج بسیاری یافته چندانکه حتی ترجمه های معمولی اشعار وی جزو پرفروشترین کتابها درآمده و معروفترین خوانندگان مفتخرند که اشعار او را میخوانند.
بقایی در مورد اینکه چه وجوهی از اندیشه مولوی بیشتر در دنیای امروز که با بحران هویت دست به گریبان است، می آید نیز گفت: حقیقت آنست که حضرت مولانا بخشی از هویت ایرانی است چنانکه مثنوی او را حماسه عرفانی لقب داده اند، این حماسه عرفانی که برخی اقوام غیر ایرانی سعی میکنند به خود نسبت دهند نشانه عظمت آن است و مبین والایی و توانمندی زبان فارسی است .
وی افزود: بنابراین توجه به مثنوی علاوه بر اینکه انسان امروزی را در دنیای صنعتی بسیار پیشرفته ماشین زده به معنویت ، تسامح، انساندوستی و عشق به عالم و آدم دعوت میکند هویت ایرانی را نیز که زبان فارسی از ارکان اصلی آن است به همراه بسیاری از اندیشههای برآمده از ایران ( از جمله خلقت انسان) رهنمون میشود.
مؤلف کتاب "مولوی و سنایی " در مورد اینکه تا چه اندازه ضرورت شرح و بازنویسی مثنوی برای استفاده غیرمتخصصان اظهار داشت: این کوشش توسط بسیاری از محققان صورت پذیرفته و مجلدات آن بیت به بیت شرح داده شده است همچنین داستانهای مثنوی بطور جداگانه به صورت منثور نگاشته شده ولی باید توجه داشت فهم مثنوی که اثری دشوار است و آنچه خواندن آنرا اندکی دشوار میسازد عدم توجه به آن است.
وی تأکید کرد: متأسفانه بسیاری از اهل قلم چندانکه به ادبیات غیر ایرانی میپردازند به آثار ارزشمند و تثبیت شده ایرانی که جنبه جهانی یافته و جهانیان نیز بدان بیشتر توجه دارند عنایت لازم را مبذول نمیدارند.
این نویسنده و مترجم در ادامه تصریح کرد: حتی رسانههای ما نیز فاقد این حساسیت هستند بطوریکه او را به سهو رومی خطاب میکنند حال آنکه او ایرانی و [جلال الدین پارسی] است نه جلاالدین رومی.
بقایی تأکید کرد: به نظر میرسد آنچه در مورد ارزش مولوی و امثال او باید گفت این است که متولیانش قدر این ستارگان درخشان را بدرستی نمیشناسند و اگر توجهای به آنها نشان میدهند به صورت نه چندان برجسته آنهم درمناسبتها است و گرنه هر ایرانی نیاز دارد هر روزش با مشاهیر فرهنگ ساز او مانند مولوی بگذرد زیرا حاصل چنین تلاشی پرورش هویت ملی است که به توفیق و سربلندی جامعه میانجامد.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/didehban/mirase-manavi/3340-jaledin-parsi-ast-na-romi.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
زادروز گاندی...
دوم اكتبر (۱۰ مهر)، زادروز مهاتما گاندی، رهبر انقلاب استقلال هندوستان و بنيادگذار جمهوري هند است. وي مبتكر مبارزه منفي (نافرماني مدني) براي رسيدن به مقصود سياسي بشمار مي آيد، و ساده زيستن و فروتني او زبانزد جهانيان است. وي كه در دوم اکتبر 1869 به دنيا آمده بود 78 سال عمر كرد و در سال 1948 جان خود را بر سر تامين آرامش هند گذارد و به دست يك هندوي متعصب و مخالف تقسيم شبه قاره هندوستان به دو کشور هند و پاکستان ترور شد.
یادش گرامی.
@iranboom_ir
دوم اكتبر (۱۰ مهر)، زادروز مهاتما گاندی، رهبر انقلاب استقلال هندوستان و بنيادگذار جمهوري هند است. وي مبتكر مبارزه منفي (نافرماني مدني) براي رسيدن به مقصود سياسي بشمار مي آيد، و ساده زيستن و فروتني او زبانزد جهانيان است. وي كه در دوم اکتبر 1869 به دنيا آمده بود 78 سال عمر كرد و در سال 1948 جان خود را بر سر تامين آرامش هند گذارد و به دست يك هندوي متعصب و مخالف تقسيم شبه قاره هندوستان به دو کشور هند و پاکستان ترور شد.
یادش گرامی.
@iranboom_ir
ماهاتما گاندی که بود و چه کرد؟
مهانداس کارامچاند گاندی (زاده ۲ اکتبر ۱۸۶۹ - درگذشت ۳۰ ژانویه) رهبر سیاسی و معنوی هندیها بود که ملت هند را در راه آزادی از استعمار امپراتوری بریتانیا رهبری کرد. او در طول زندگیش استفاده از هر نوع ترور و خشونت برای رسیدن به مقاصد را رد میکرد. فلسفهٔ بیخشونتی گاندی روی بسیاری از جنبشهای مقاومت بدون خشونت در سراسر جهان و تا امروز تأثیر گذارد.
از زمانی که وی مسئولیت رهبری نبرد برای آزادی و کنگره ملی هند در سال ۱۹۱۸ را به عهده گرفت، به عنوان نمادی ملی شناخته شد و میلیونها نفر از مردم او را با لقب ماهاتما یا روح بزرگ یاد میکردند. هر چند که او از القاب افتخارآمیز بیزار بود ولی امروز هم همگی او را با نام ماهاتما گاندی میشناسند. سوای اینکه بسیاری او را به عنوان یکی از بزرگترین رهبران تاریخ تلقی میکنند، مردم هند از او با عنوان «پدر ملت» یا باپو (در هندی به معنای پدر) یاد میکنند. زادروز وی در هند به عنوان یک روز تعطیل ملی است و گاندی جایانتی نام دارد.
گاندی توانست با استفاده از شیوهٔ ضدخشونت نافرمانی مدنی استقلال هند را از بریتانیا بگیرد و در نهایت دست امپراتوری بریتانیا را از هند کوتاه کند. شیوهٔ مقاومت آرام وی به مستعمرات دیگر هم نفوذ کرده و آنها را در راه استقلال میهن خود تشویق میکرد. اصل ساتیاگراهای گاندی روی بسیاری از فعالان آزادیخواه نظیر دکتر مارتین لوترکینگ، تنزین گیاتسو، لخ والسا، استفان بیکو، آنگ سان سو کی و نلسون ماندلا تأثیر گذاشت. البته همهٔ این رهبران نتوانستند کاملاً به اصل سخت ضدخشونت و ضدمقاومت وی وفادار بمانند.
ماهاتما گاندی که بود و چه کرد؟
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/khabar/10456-mahatma-gandi.html
گاندی به روایت گاندی
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/4266-gandi-be-ravat-gandi-1.html
گاندی به روایت گاندی ـ ۲
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/gozaresh/5418-gandi-be-ravayat-gandi-2.html
مهاتما گاندی به روایت گاندی ـ سبیل آویزان! - ۳
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/goftego/5550-gandi-be-ravayat-gandi-3.html
مهاتما گاندی به روایت گاندی ـ ۴ - بالنسبه ناامید شدم
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/gozaresh/5728-gandi-be-ravayat-gandi-4.html
مهاتما گاندی به روایت گاندی ـ ۵ - سپاس به درگاه الهی
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/gozaresh/6126-gandi-be-ravayat-gandi-5.html
مهاتما گاندی به روایت گاندی ـ ۶ - ...دید «سیاه» هستم!
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/gozaresh/6645-gandi-be-ravayat-gandi.html
مهاتما گاندی به روایت گاندی ـ ۷ - سختیها ...
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/gozaresh/6840-gandi-be-ravat-gandi-7.html
مهاتما گاندی به روایت گاندی ـ مواظب خودت باش! - ۸
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/gozaresh/7118----------8.html
مهاتما گاندی به روایت گاندی ـ پانسیون - ۹
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/gozaresh/7466--------9.html
مهاتما گاندی به روایت گاندی ـ تماس با مسیحیان - ۱۰
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/gozaresh/7674-gandi-10.html
مهاتما گاندی به روایت گاندی - عمله بودن چیست؟ ـ ۱۱
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/gozaresh/7911--11.html
مهاتما گاندی به روایت گاندی ـ ۱۲
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/gozaresh/8219-gandi-12.html
زندگینامه «نلسون ماندلا» رهبر ضدآپارتاید
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/khabar/11102-nelson-mandela-sp-1871683038.html
دكتر محمد مصدق
http://www.iranboom.ir/drmosadegh.html
https://www.tg-me.com/joinchat-BTli7Dy87gKr4Pr7-2LhsA
مهانداس کارامچاند گاندی (زاده ۲ اکتبر ۱۸۶۹ - درگذشت ۳۰ ژانویه) رهبر سیاسی و معنوی هندیها بود که ملت هند را در راه آزادی از استعمار امپراتوری بریتانیا رهبری کرد. او در طول زندگیش استفاده از هر نوع ترور و خشونت برای رسیدن به مقاصد را رد میکرد. فلسفهٔ بیخشونتی گاندی روی بسیاری از جنبشهای مقاومت بدون خشونت در سراسر جهان و تا امروز تأثیر گذارد.
از زمانی که وی مسئولیت رهبری نبرد برای آزادی و کنگره ملی هند در سال ۱۹۱۸ را به عهده گرفت، به عنوان نمادی ملی شناخته شد و میلیونها نفر از مردم او را با لقب ماهاتما یا روح بزرگ یاد میکردند. هر چند که او از القاب افتخارآمیز بیزار بود ولی امروز هم همگی او را با نام ماهاتما گاندی میشناسند. سوای اینکه بسیاری او را به عنوان یکی از بزرگترین رهبران تاریخ تلقی میکنند، مردم هند از او با عنوان «پدر ملت» یا باپو (در هندی به معنای پدر) یاد میکنند. زادروز وی در هند به عنوان یک روز تعطیل ملی است و گاندی جایانتی نام دارد.
گاندی توانست با استفاده از شیوهٔ ضدخشونت نافرمانی مدنی استقلال هند را از بریتانیا بگیرد و در نهایت دست امپراتوری بریتانیا را از هند کوتاه کند. شیوهٔ مقاومت آرام وی به مستعمرات دیگر هم نفوذ کرده و آنها را در راه استقلال میهن خود تشویق میکرد. اصل ساتیاگراهای گاندی روی بسیاری از فعالان آزادیخواه نظیر دکتر مارتین لوترکینگ، تنزین گیاتسو، لخ والسا، استفان بیکو، آنگ سان سو کی و نلسون ماندلا تأثیر گذاشت. البته همهٔ این رهبران نتوانستند کاملاً به اصل سخت ضدخشونت و ضدمقاومت وی وفادار بمانند.
ماهاتما گاندی که بود و چه کرد؟
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/khabar/10456-mahatma-gandi.html
گاندی به روایت گاندی
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/4266-gandi-be-ravat-gandi-1.html
گاندی به روایت گاندی ـ ۲
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/gozaresh/5418-gandi-be-ravayat-gandi-2.html
مهاتما گاندی به روایت گاندی ـ سبیل آویزان! - ۳
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/goftego/5550-gandi-be-ravayat-gandi-3.html
مهاتما گاندی به روایت گاندی ـ ۴ - بالنسبه ناامید شدم
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/gozaresh/5728-gandi-be-ravayat-gandi-4.html
مهاتما گاندی به روایت گاندی ـ ۵ - سپاس به درگاه الهی
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/gozaresh/6126-gandi-be-ravayat-gandi-5.html
مهاتما گاندی به روایت گاندی ـ ۶ - ...دید «سیاه» هستم!
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/gozaresh/6645-gandi-be-ravayat-gandi.html
مهاتما گاندی به روایت گاندی ـ ۷ - سختیها ...
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/gozaresh/6840-gandi-be-ravat-gandi-7.html
مهاتما گاندی به روایت گاندی ـ مواظب خودت باش! - ۸
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/gozaresh/7118----------8.html
مهاتما گاندی به روایت گاندی ـ پانسیون - ۹
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/gozaresh/7466--------9.html
مهاتما گاندی به روایت گاندی ـ تماس با مسیحیان - ۱۰
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/gozaresh/7674-gandi-10.html
مهاتما گاندی به روایت گاندی - عمله بودن چیست؟ ـ ۱۱
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/gozaresh/7911--11.html
مهاتما گاندی به روایت گاندی ـ ۱۲
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/gozaresh/8219-gandi-12.html
زندگینامه «نلسون ماندلا» رهبر ضدآپارتاید
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/khabar/11102-nelson-mandela-sp-1871683038.html
دكتر محمد مصدق
http://www.iranboom.ir/drmosadegh.html
https://www.tg-me.com/joinchat-BTli7Dy87gKr4Pr7-2LhsA
شاعر پاکستانی: فارسی زبان عشق است/ میراث اقبال لاهوری برای جهان اسلام
علی کمیل قزلباش، شاعر و مترجم پاکستانی، با بیان اینکه فارسی زبان عشق و شعر است، میگوید: علامه اقبال لاهوری از کودکی با شعر و اندیشه شاعرانی چون مولانا آشنا شد و این آشنایی، بنیانهای فکری او را شکل داد. / جام نیوز
@iranboom_ir
علی کمیل قزلباش، شاعر و مترجم پاکستانی، با بیان اینکه فارسی زبان عشق و شعر است، میگوید: علامه اقبال لاهوری از کودکی با شعر و اندیشه شاعرانی چون مولانا آشنا شد و این آشنایی، بنیانهای فکری او را شکل داد. / جام نیوز
@iranboom_ir
۲۴ سال پیش در ۱۱ مهر ۱۳۷۹، یحیی ماهیار نوابی ـ زبانشناس و از مفاخر فرهنگی ایران ـ درگذشت.
یادش گرامی باد.
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
یادش گرامی باد.
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
امروز سالروز درگذشت عمران صلاحی روزنامه نگار و طنزنویس ایرانی است. او کار خود را در سال ۱۳۴۵ از مجله «توفیق» و به دنبال آشنایی با پرویز شاپور آغاز کرد. عمران صلاحی ۱۵ سال پیش درگذشت.
@Iranboom_ir
@Iranboom_ir
یحیی ماهیار نوابی؛ زبانشناس و از مفاخر فرهنگی ایران در روز ۱۱ مهر ۱۳۷۹ درگذشت.
یادش گرامی باد.
@IRANBOOM_IR
کتاب جرعه برخاک
یادنامه استاد دکتر یحیی ماهیار نوابی
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/761-jore-bar-khak.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
یادش گرامی باد.
@IRANBOOM_IR
کتاب جرعه برخاک
یادنامه استاد دکتر یحیی ماهیار نوابی
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/761-jore-bar-khak.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
🔻تصویری غمبار از چنار کهنسال امامزاده صالح _ ۱۲۹۴ خورشیدی
🔸ژان دیالافوا در مورد این درخت هشتصد ساله که در سال ۱۳۷۹ به علت خشکیدگی قطع شد، مینویسد:
🔹«محیط آن تقریبآ به پانزده متر میرسد، هر یک از شاخههای آن مانند تنه درخت کهنسالی بر فراز بنای مسجد و اطراف آن سر به آسمان کشیده است»
https://www.tg-me.com/joinchat-BTli7Dy87gKr4Pr7-2LhsA
🔸ژان دیالافوا در مورد این درخت هشتصد ساله که در سال ۱۳۷۹ به علت خشکیدگی قطع شد، مینویسد:
🔹«محیط آن تقریبآ به پانزده متر میرسد، هر یک از شاخههای آن مانند تنه درخت کهنسالی بر فراز بنای مسجد و اطراف آن سر به آسمان کشیده است»
https://www.tg-me.com/joinchat-BTli7Dy87gKr4Pr7-2LhsA
«آسیب شناسی قدرت» در اندیشه مولانا
دکتر احمد کتابی
درآمد: مولانا جلال الدین محمد مولوی، بیگمان، سرآمدِ عارفان ایران زمین است و آثار جاویدان او ـ به ویژه مثنوی معنوی ـ گنجینه عظیم و بی بدیلِ معارف الهی و دقایقِ عرفانی. به رَغمِ این تمرکز و استغراق در الهیات و مباحثِ عرفانی، مولانا از توجه و پرداختنِ به دیگر موضوعات نیز غافل نمانده است؛ تا آنجا که کمتر مسأله ای در زمینه مسائل و مباحث گوناگون انسانی ـ مخصوصاً در حیطه خودشناسی و کشف و دریافتِ ناشناخته ها و ناپیداهای روح آدمی ـ میتوان یافت که از نگاهِ ژرفکاو و تیزبینِ وی دور و مغفول مانده باشد. در مقاله حاضر، نویسنده محترم به بررسی یکی از این مباحث؛ یعنی« قدرت و آسیبهای ناشی از آن» که با انسانشناسی و نیز دانش وحرفه سیاست ارتباطی تنگاتنگ دارد، پرداخته است.
در این مقاله برآنیم تا به بررسی یکی از این مباحث که با انسان شناسی و نیز دانش وحرفه سیاست ارتباطی تنگاتنگ دارد، بپردازیم: قدرت و آسیبهای ناشی از آن. در حاشیه این موضوعِ اصلی و محوری، از دو مسأله بسیار مهم دیگر نیز، که با موضوع قدرت دارای روابط بسیار نزدیک و مناسبات متقابل و درهم تنیدهای است، بهعنوان مقدمه و زمینه بحث، سخن خواهد رفت: شهرتجویی و جاه طلبی. ضمناً در جایجای مقاله به بررسی نقشِ بسیار مؤثر و تعیین کننده ستایشگری (مدح) نابجا در ایجاد و تقویت «کیش شخصیت» و روحیه غرور و تفرعن در ارباب قدرت پرداخته خواهد شد.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/10160-asib-shenasi-ghodrat-dar-andishe-molana.html
____
کانال تلگرامی ایرانبوم
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
دکتر احمد کتابی
درآمد: مولانا جلال الدین محمد مولوی، بیگمان، سرآمدِ عارفان ایران زمین است و آثار جاویدان او ـ به ویژه مثنوی معنوی ـ گنجینه عظیم و بی بدیلِ معارف الهی و دقایقِ عرفانی. به رَغمِ این تمرکز و استغراق در الهیات و مباحثِ عرفانی، مولانا از توجه و پرداختنِ به دیگر موضوعات نیز غافل نمانده است؛ تا آنجا که کمتر مسأله ای در زمینه مسائل و مباحث گوناگون انسانی ـ مخصوصاً در حیطه خودشناسی و کشف و دریافتِ ناشناخته ها و ناپیداهای روح آدمی ـ میتوان یافت که از نگاهِ ژرفکاو و تیزبینِ وی دور و مغفول مانده باشد. در مقاله حاضر، نویسنده محترم به بررسی یکی از این مباحث؛ یعنی« قدرت و آسیبهای ناشی از آن» که با انسانشناسی و نیز دانش وحرفه سیاست ارتباطی تنگاتنگ دارد، پرداخته است.
در این مقاله برآنیم تا به بررسی یکی از این مباحث که با انسان شناسی و نیز دانش وحرفه سیاست ارتباطی تنگاتنگ دارد، بپردازیم: قدرت و آسیبهای ناشی از آن. در حاشیه این موضوعِ اصلی و محوری، از دو مسأله بسیار مهم دیگر نیز، که با موضوع قدرت دارای روابط بسیار نزدیک و مناسبات متقابل و درهم تنیدهای است، بهعنوان مقدمه و زمینه بحث، سخن خواهد رفت: شهرتجویی و جاه طلبی. ضمناً در جایجای مقاله به بررسی نقشِ بسیار مؤثر و تعیین کننده ستایشگری (مدح) نابجا در ایجاد و تقویت «کیش شخصیت» و روحیه غرور و تفرعن در ارباب قدرت پرداخته خواهد شد.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/10160-asib-shenasi-ghodrat-dar-andishe-molana.html
____
کانال تلگرامی ایرانبوم
https://www.tg-me.com/iranboom_ir