چگونه مقبره وحشی بافقی در میانه خیابان بنا میشود؟
https://www.iranboom.ir/didehban/yademan-ha/14381-maghbare-vahshi-bafghi.html
میدان تاریخی خان بافق را دریابید
میدان خان بافق با اینکه یکی از مجموعههای تاریخی و زیبای استان یزد است، کارونسرا، مسجد جامع و آب انبار دارد، اما این روزها حال و روزش خوش نیست و کمتر کسی به آن سر میزند، دوستداران میراث فرهنگی میگویند: این مجموعه نیازمند مرمت و ساماندهی است.
http://www.iranboom.ir/didehban/yademan-ha/13332-
https://www.iranboom.ir/didehban/yademan-ha/13336-
@iranboom_ir
#وحشی_بافقی #میراث_فرهنگی
#میراث_فرهنگی_در_خطر
https://www.iranboom.ir/didehban/yademan-ha/14381-maghbare-vahshi-bafghi.html
میدان تاریخی خان بافق را دریابید
میدان خان بافق با اینکه یکی از مجموعههای تاریخی و زیبای استان یزد است، کارونسرا، مسجد جامع و آب انبار دارد، اما این روزها حال و روزش خوش نیست و کمتر کسی به آن سر میزند، دوستداران میراث فرهنگی میگویند: این مجموعه نیازمند مرمت و ساماندهی است.
http://www.iranboom.ir/didehban/yademan-ha/13332-
https://www.iranboom.ir/didehban/yademan-ha/13336-
@iranboom_ir
#وحشی_بافقی #میراث_فرهنگی
#میراث_فرهنگی_در_خطر
غزلیات مولوی - دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
اشاره: هشتم مهر روز بزرگداشت مولانا جلالالدین محمد بلخی (604ـ672ق) از مشهورترین شاعران ایران است که در شهر بلخ که جزئی از خراسان بزرگ است، زاده شد؛ اما به سبب آغاز ترکتازی مغولان، خانوادگی آن دیار را ترک کردند و در روم شرقی اقامت گزیدند. آنچه در پی میآید، بخشی از مقدمه ارجمند استاد شفیعی در کتاب «گزیده غزلیات شمس» (چاپ هشتم) است.
***
غزلیات شمس تبریزی، که به «دیوان شمس» و «دیوان کبیر» نیز شهرت دارد، مجموعه غزلیات مولاناست. بیگمان در ادب پارسی و فرهنگ اسلامی و فراتر از آن در فرهنگ بشری در هیچ مجموعه شعری به اندازه دیوان شمس حرکت و حیات و عشق نمیجوشد. اگر شعر را «گرهخوردگی عاطفه و تخیل که در زبانی آهنگین شکل گرفته باشد» تعریف کنیم، عناصر سازنده آن عبارت خواهند بود از: عاطفه، تخیل، زبان، موسیقی، تشکل.
تجلیات عاطفی شعر هر شاعری، سایهای از من اوست، که خود نموداری است از سعه وجودی او و گسترشی که در عرصه فرهنگ و شناخت هستی دارد. عواطف برخی از شاعران، مثلاً شاعران درباری، از من محدود و حقیری سرچشمه میگیرد، و عواطف شاعران بزرگ از من متعالی؛ اما آفاق عاطفی مولانا جلالالدین به گستردگی ازل تا ابد، و اقالیم اندیشه او به فراخای هستی است و امور جزئی و میاندست در شعرش کمترین انعکاسی ندارد. جهانبینی او پوینده و نسبت به هستی و جلوههای آن روشن است. از اینرو «تنوع در عین وحدت» را در سراسر جلوههای عاطفی شعر او میتوان یافت.
مولانا در یک سوی وجود، جان جهان را میبیند و در سوی دیگر جهان را. در فاصله میان جهان و جان جهان است که انسان حضور خود را در کاینات احساس میکند. اموری که بنیاد اندیشهها و عواطف اویند، عبارتند از:
1. هستی و نیستی (پویایی هستی، بیکرانی هستی، تضاد در درون هستی، آغاز و انجام جهان، روح و ماده)
2. جان جهان (ارتباط خدا و جهان، وحدت وجود، شناخت «صورتبخش جهان» که ساده و بیصورت است)
3. انسان (که مفصل جهان و جان جهان ایستاده؛ و آنچه وابسته به انسان است چون عشق، آزادی و اختیار، زیبایی، تکامل ماده تا انسان و حرکت به سوی انسان کامل، حقیقت حیات، مرگ، و راههای انسان به خدا)
از اینرو در دیوان شمس با آن تنوع و حجم شگرف، تناقض و ناپیگیری به چشم نمیخورد و این اثر مجموعاً جلوهگاه یک دستگاه منظم فکری و عاطفی است. امر هستی و نیستی در نظر مولانا با پویایی کاینات بستگی پیدا میکند. جهان بیکرانه است و پیوسته نو به نو میشود و روی در شدن دارد:
عالم چون آب جوست بسته نماید ولیک
میرود و میرسد نونو، این از کجاست؟
نو ز کجا میرسد؟ کهنه کجا میرود
گر نه ورای نظر عالم بیمنتهاست؟
انگیزه این پویایی را مولانا تضاد درونی اشیا میداند. وی جهان را جهان هست و نیست میخواند، جهانی که در عین بودن، پای در نیستی دارد، نیستیای که خود هستی دیگر است. نو شدن جهان زاده تضاد است: «هله، تا دوی نباشد کهن و نوی نباشد.»
اما این هستی و نیستی از آن صورتهاست و در ورای هستی و نیستی صورتها، از نظر مولانا، غیب مطلق جای دارد که گاه از آن به عدم تعبیر میکند و این عدم با وجود مطلق یکی است. جهان و جان جهان از یکدیگر جدا نیستند، بلکه جان جهان در جهان سریان دارد و بیرون از جهان نیست. این معنی،که به وحدت وجود تعبیر میشود، محور آثار صوفیان قرن هفتم به بعد شده است. بهترین روشنگران این جهانبینی، که با آنچه در آثار حلاج و برخی دیگر از صوفیان دیده میشود فرق دارد، مولوی و محییالدین ابنالعربی هستند. مولانا حق را از فرط شدت ظهور و سریان در کاینات به «هستِ نیسترنگ» تعبیر میکند:
در غیب هست عودی، کاین عشق از اوست دودی
یک هستِ نیسترنگی کز اوست هر وجودی
که در ظهورات گوناگون خود، هر لحظه جلوه و نقشی دارد. از نظر مولانا انسان در نقطهای ایستاده است که جهان و جان جهان را احساس میکند: به قول شاعر معاصر در مفصل خاک و خدا، پایگاه انسان در کاینات بالاترین پایگاه است؛ زیرا انسان عالم اصغر و جلوهگاه زیباترین صورت «مطلق» است:
جمله اجزای خاک هست چو ما عشقناک
لیک تو ای روح پاک، نادرهتر عاشقی
انسان آزاد و مختار است، از حد خاک مرحلهها پیموده تا به درجه انسانی رسیده و از این حد هم فراتر تواند رفت:
از حد خاک تا بشر چندهزار منزل است
شهر به شهر بردمت، بر سر ره نمانمت
یا:
به مقام خاک بودی، سفر نهان نمودی
چو به آدمی رسیدی، هله تا به این نپایی
عشق مولانا به شمس تبریز، در حقیقت عشق اوست به انسان کامل. از نظر صوفیه انسان کامل، در تاریخ، ظهورات گوناگونی داشته است. انسان کامل در هر عصری تجلی و ظهوری دارد، که به ولی یا جلوه حقیقت محمدیه از آن عبارت میشود.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/adabiat/10451-ghazaliat-molavi.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
اشاره: هشتم مهر روز بزرگداشت مولانا جلالالدین محمد بلخی (604ـ672ق) از مشهورترین شاعران ایران است که در شهر بلخ که جزئی از خراسان بزرگ است، زاده شد؛ اما به سبب آغاز ترکتازی مغولان، خانوادگی آن دیار را ترک کردند و در روم شرقی اقامت گزیدند. آنچه در پی میآید، بخشی از مقدمه ارجمند استاد شفیعی در کتاب «گزیده غزلیات شمس» (چاپ هشتم) است.
***
غزلیات شمس تبریزی، که به «دیوان شمس» و «دیوان کبیر» نیز شهرت دارد، مجموعه غزلیات مولاناست. بیگمان در ادب پارسی و فرهنگ اسلامی و فراتر از آن در فرهنگ بشری در هیچ مجموعه شعری به اندازه دیوان شمس حرکت و حیات و عشق نمیجوشد. اگر شعر را «گرهخوردگی عاطفه و تخیل که در زبانی آهنگین شکل گرفته باشد» تعریف کنیم، عناصر سازنده آن عبارت خواهند بود از: عاطفه، تخیل، زبان، موسیقی، تشکل.
تجلیات عاطفی شعر هر شاعری، سایهای از من اوست، که خود نموداری است از سعه وجودی او و گسترشی که در عرصه فرهنگ و شناخت هستی دارد. عواطف برخی از شاعران، مثلاً شاعران درباری، از من محدود و حقیری سرچشمه میگیرد، و عواطف شاعران بزرگ از من متعالی؛ اما آفاق عاطفی مولانا جلالالدین به گستردگی ازل تا ابد، و اقالیم اندیشه او به فراخای هستی است و امور جزئی و میاندست در شعرش کمترین انعکاسی ندارد. جهانبینی او پوینده و نسبت به هستی و جلوههای آن روشن است. از اینرو «تنوع در عین وحدت» را در سراسر جلوههای عاطفی شعر او میتوان یافت.
مولانا در یک سوی وجود، جان جهان را میبیند و در سوی دیگر جهان را. در فاصله میان جهان و جان جهان است که انسان حضور خود را در کاینات احساس میکند. اموری که بنیاد اندیشهها و عواطف اویند، عبارتند از:
1. هستی و نیستی (پویایی هستی، بیکرانی هستی، تضاد در درون هستی، آغاز و انجام جهان، روح و ماده)
2. جان جهان (ارتباط خدا و جهان، وحدت وجود، شناخت «صورتبخش جهان» که ساده و بیصورت است)
3. انسان (که مفصل جهان و جان جهان ایستاده؛ و آنچه وابسته به انسان است چون عشق، آزادی و اختیار، زیبایی، تکامل ماده تا انسان و حرکت به سوی انسان کامل، حقیقت حیات، مرگ، و راههای انسان به خدا)
از اینرو در دیوان شمس با آن تنوع و حجم شگرف، تناقض و ناپیگیری به چشم نمیخورد و این اثر مجموعاً جلوهگاه یک دستگاه منظم فکری و عاطفی است. امر هستی و نیستی در نظر مولانا با پویایی کاینات بستگی پیدا میکند. جهان بیکرانه است و پیوسته نو به نو میشود و روی در شدن دارد:
عالم چون آب جوست بسته نماید ولیک
میرود و میرسد نونو، این از کجاست؟
نو ز کجا میرسد؟ کهنه کجا میرود
گر نه ورای نظر عالم بیمنتهاست؟
انگیزه این پویایی را مولانا تضاد درونی اشیا میداند. وی جهان را جهان هست و نیست میخواند، جهانی که در عین بودن، پای در نیستی دارد، نیستیای که خود هستی دیگر است. نو شدن جهان زاده تضاد است: «هله، تا دوی نباشد کهن و نوی نباشد.»
اما این هستی و نیستی از آن صورتهاست و در ورای هستی و نیستی صورتها، از نظر مولانا، غیب مطلق جای دارد که گاه از آن به عدم تعبیر میکند و این عدم با وجود مطلق یکی است. جهان و جان جهان از یکدیگر جدا نیستند، بلکه جان جهان در جهان سریان دارد و بیرون از جهان نیست. این معنی،که به وحدت وجود تعبیر میشود، محور آثار صوفیان قرن هفتم به بعد شده است. بهترین روشنگران این جهانبینی، که با آنچه در آثار حلاج و برخی دیگر از صوفیان دیده میشود فرق دارد، مولوی و محییالدین ابنالعربی هستند. مولانا حق را از فرط شدت ظهور و سریان در کاینات به «هستِ نیسترنگ» تعبیر میکند:
در غیب هست عودی، کاین عشق از اوست دودی
یک هستِ نیسترنگی کز اوست هر وجودی
که در ظهورات گوناگون خود، هر لحظه جلوه و نقشی دارد. از نظر مولانا انسان در نقطهای ایستاده است که جهان و جان جهان را احساس میکند: به قول شاعر معاصر در مفصل خاک و خدا، پایگاه انسان در کاینات بالاترین پایگاه است؛ زیرا انسان عالم اصغر و جلوهگاه زیباترین صورت «مطلق» است:
جمله اجزای خاک هست چو ما عشقناک
لیک تو ای روح پاک، نادرهتر عاشقی
انسان آزاد و مختار است، از حد خاک مرحلهها پیموده تا به درجه انسانی رسیده و از این حد هم فراتر تواند رفت:
از حد خاک تا بشر چندهزار منزل است
شهر به شهر بردمت، بر سر ره نمانمت
یا:
به مقام خاک بودی، سفر نهان نمودی
چو به آدمی رسیدی، هله تا به این نپایی
عشق مولانا به شمس تبریز، در حقیقت عشق اوست به انسان کامل. از نظر صوفیه انسان کامل، در تاریخ، ظهورات گوناگونی داشته است. انسان کامل در هر عصری تجلی و ظهوری دارد، که به ولی یا جلوه حقیقت محمدیه از آن عبارت میشود.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/adabiat/10451-ghazaliat-molavi.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فیلم/ ایران دورت بگردم - پنج نقطۀ ایران که حتماً باید ببینید
www.isna.ir/news/96051911595
@iranboom_ir
www.isna.ir/news/96051911595
@iranboom_ir
شب دیوانگی - سروده هما ارژنگی
صد زاغ و جغد و فاخته ،در تو نوا ها ساخته
بشنیدیی اسرار دل ، گر کم شدی این مشغله ( حضرت مولانا)
بازم امشب این من ودیوانگی
نشئه شعر و شراب خانگی
ناله ء نای و کلام مولوی
جذبهء شوق آفرین مثنوی
درفروبندم به عقلِ خرده بین
تا فرود آید گدای ره نشین
تا فرود آید شهِ تبریز من
شمسِ شیرینکاروشورانگیز من
صف به صف در مقدمش خورشید ها
در رکابش زهره و ناهید ها
دستگیرم گر شود دامانشا ن
جان فدا سازم که جان قربانشان
های های گریه های زار من
همچو نی گوید همه اسرارِ من
کاندرین وادی غریب افتاده ام
نا امید و بی نصیب افتاده ام..
این غریبستان سرای یار نیست
خلوتِ دلخواه آن دلدار نیست..
آیدم زان بزم روحانی ندا
آن چنان بانگی که بشکافد هوا
نعره ای از سوی یاران امین
همچنان رعدی که لرزاند زمین
کاین غریبستان منِ نادانِ تست
بشکن این تن تا درآیی تندرست
گول وغول وخیروشر درخویش بین
نقش شیطان و بشر در خویش بین
گویمش- بنگر مرا ای ملتمس
جان به فریاد آمدم ، فریاد رس
گوید این جان گوهری یکدانه است
با تباهی دشمن و بیگانه است
جان، بود آن آسمانِ تا بنا ک
از پلیدی دور واز ناپاک، پاک
جانِ توخود نفحه ای ازکبریاست
پاره ای از پارهِ روح خداست
آسمانی، لیک در این آسِمان...
ای بسا ابر و غبار و پرنیان..
ای بسا اندیشه های رنگ رنگ
حرص وآز وشهوت وسودای جنگ
ای بسا نادانی و خود باوری
ای بسا اندیشهء تن پروری
ای بسا حقد وعناد وخشم و کین
میکشند از آسمانت بر زمین
این همه ابر گران در آسمان..
تیره می دارد رخِ آن دلستان
آینه صافی نما گر عاقلی...
تا نماید مر ترا این جاهلی
ازهوس گر بگذری صافی شوی
واندرآن صافی تو فرمان بشنوی
. نی ، چو خالی نبود از بادِ هوا
کی از او خیزد نوای جانفزا ؟!
نای دل را خالی از نیرنگ کن
سوی یارِ مهربان آهنگ کن
خالیا،کی خالی ازنور خداست
گر بدانی سوی یارت رهنماست
دم مزن، در خامشی اندیشه کن
لب فرو بند از سخن بنگر به بن
نیک بنگر بر رخ آن اژدها
کو نهان دارد رخ خورشید را
دم مزن تا ابر ها باران شوند
اندک اندک نقش ها ویران شوند
دم مزن، تا بنگری افلاک را
جلوه گا هِ آسمان ِ پا ک را
امشب این بزم خدایی آ نِ تو
اینهمه ، ارزانیِ ایمان ِ تو....
شد مبارک از دم ِ ما جان ِ تو
میدمد خورشید از ایوان ِ تو.
بیستم مهر ماه هزار و سیسد و هشتاد و دو هما ارژنگی
@iranboom_ir
صد زاغ و جغد و فاخته ،در تو نوا ها ساخته
بشنیدیی اسرار دل ، گر کم شدی این مشغله ( حضرت مولانا)
بازم امشب این من ودیوانگی
نشئه شعر و شراب خانگی
ناله ء نای و کلام مولوی
جذبهء شوق آفرین مثنوی
درفروبندم به عقلِ خرده بین
تا فرود آید گدای ره نشین
تا فرود آید شهِ تبریز من
شمسِ شیرینکاروشورانگیز من
صف به صف در مقدمش خورشید ها
در رکابش زهره و ناهید ها
دستگیرم گر شود دامانشا ن
جان فدا سازم که جان قربانشان
های های گریه های زار من
همچو نی گوید همه اسرارِ من
کاندرین وادی غریب افتاده ام
نا امید و بی نصیب افتاده ام..
این غریبستان سرای یار نیست
خلوتِ دلخواه آن دلدار نیست..
آیدم زان بزم روحانی ندا
آن چنان بانگی که بشکافد هوا
نعره ای از سوی یاران امین
همچنان رعدی که لرزاند زمین
کاین غریبستان منِ نادانِ تست
بشکن این تن تا درآیی تندرست
گول وغول وخیروشر درخویش بین
نقش شیطان و بشر در خویش بین
گویمش- بنگر مرا ای ملتمس
جان به فریاد آمدم ، فریاد رس
گوید این جان گوهری یکدانه است
با تباهی دشمن و بیگانه است
جان، بود آن آسمانِ تا بنا ک
از پلیدی دور واز ناپاک، پاک
جانِ توخود نفحه ای ازکبریاست
پاره ای از پارهِ روح خداست
آسمانی، لیک در این آسِمان...
ای بسا ابر و غبار و پرنیان..
ای بسا اندیشه های رنگ رنگ
حرص وآز وشهوت وسودای جنگ
ای بسا نادانی و خود باوری
ای بسا اندیشهء تن پروری
ای بسا حقد وعناد وخشم و کین
میکشند از آسمانت بر زمین
این همه ابر گران در آسمان..
تیره می دارد رخِ آن دلستان
آینه صافی نما گر عاقلی...
تا نماید مر ترا این جاهلی
ازهوس گر بگذری صافی شوی
واندرآن صافی تو فرمان بشنوی
. نی ، چو خالی نبود از بادِ هوا
کی از او خیزد نوای جانفزا ؟!
نای دل را خالی از نیرنگ کن
سوی یارِ مهربان آهنگ کن
خالیا،کی خالی ازنور خداست
گر بدانی سوی یارت رهنماست
دم مزن، در خامشی اندیشه کن
لب فرو بند از سخن بنگر به بن
نیک بنگر بر رخ آن اژدها
کو نهان دارد رخ خورشید را
دم مزن تا ابر ها باران شوند
اندک اندک نقش ها ویران شوند
دم مزن، تا بنگری افلاک را
جلوه گا هِ آسمان ِ پا ک را
امشب این بزم خدایی آ نِ تو
اینهمه ، ارزانیِ ایمان ِ تو....
شد مبارک از دم ِ ما جان ِ تو
میدمد خورشید از ایوان ِ تو.
بیستم مهر ماه هزار و سیسد و هشتاد و دو هما ارژنگی
@iranboom_ir
استاد کزازی: نگذاریم شمس را بربایند
@iranboom_ir
استاد کزازی شمس تبریزی را یکی از رازآلودترین و ناشناختهترین چهرهها در فرهنگ و ادب ایران میداند و اعتقاد دارد مولانا و شمس هر دو هنوز آنچنان که میسزد شناخته نشدهاند.
تصورمی کردم با استاد کزازی سخن گفتن سهل و سخت و شیرین است، چه آنکه او هم دقیق پاسخ میدهد و هم دشوار.
بگذریم که شیوه گفتارش شیرین است و شنیدنی. در حاشیه کنگره بینالمللی شمس با دکترمیرجلال الدین کزازی از شمس و مولانا گفتیم و از شهر خوی؛ شهر تاریخ و فرهنگ و ادبیات. با او درباره رازآلودترین و ناشناختهترین چهره فرهنگ ایران زمین در خوی به گفتوگو نشستیم:
متأسفانه بسیاری نه شمس را که حتی آرامگاه او را نیز نمیشناسند. این حق ناشناسی ما نیست که آرامگاه مرد بزرگ عرفان و ادبمان را نمیشناسیم؟
از دید من نه تنها درباره شمس و مولانا که درباره دیگر بزرگان ادب و فرهنگ ایران، باید بنیادهای ویژه پدید آورد که به گونهای پایدار، سامان داده، برنامهریزی شده، به این کسان، به آفریده هایشان، به تراویده های اندیشه و هنرشان بپردازند، حتی در دانشگاه در رشته زبان و ادب پارسی، باید که رشتهها و شاخههایی (در نام چند و چونی ندارم) پدید آورده بشود که دانشجویانی گزیده، گرانمایه و معتبر یکسره بپردازند به شمس یا مولانا، فردوسی، حافظ، سعدی، خاقانی، نظامی و دیگر بزرگان ادب پارسی. با این کاردانشجویان در آن زمینه ویژهدان و کارشناس میشوند. با آشنایی دور و شتابزده هرگز نمیتوان این بزرگان را آنچنان که میسزد شناخت.
بهترین راه از دید من این است اگر کسی سخن مرا بشنود و به کار ببندد، به بهانة آرامگاه شمس که سرمایهای سترگ برای شهر خوی است و آذرآبادگان ایران و حتی فرهنگ جهان، آرامگاهی شایسته ساخته بشود و در پیوند با این ساختمان و آرامگاه، بنیاد شمس پژوهشی پدید بیاورد و جوانان توانمند، دوستدار خورشید خوی شمس آئین در آنجا گرد بیایند، استادی گرانمایه آنان را راه بنماید، بدینسان پایههای شمسشناسی به شیوهای بنیادین، به آئین ریخته خواهد شد و ما در آیندهای نه چندان دور شمسشناس در معنای راستین واژه خواهیم داشت و منی که یک سر دارم و هزار سودای نمونه، گاهی به شمس هم بپردازم به پاس دل خود، همة زمان و همة توان به کار گرفته بشود برای شناخت شمس، اندک اندک کتابخانهای در شمسشناسی پدید خواهد آمد.
از رازآلودگی شخصیت شمس تبریزی بگویید. این ناشناخته را چگونه باید شناخت؟
شمس تبریزی یکی از رازآلودترین و ناشناختهترین چهرهها در فرهنگ و ادب ایران است. شمس آنچنان ناشناخته است، آنچنان رازآلود است که من گاهی خوشتر میدارم که بدان بیندیشم که شمس گونهای نماد است نه انسانی که چنان اثری شگرف بر مردی بزرگ و بیهمانند مانند مولانا نهادهاست. خوش میدارم بیانگارم که شمس و مولانا بازمانده از مهر ایرانی است، یعنی مهر که نام دیگر خورشید است در پیوند مولانا و شمس نمودی دیگرگون یافته است و مولانا نه با پیری زمینی بلکه با ایزدی مینوی در پیوند بوده است. در پارهای از بیتهای دیوان شمس، مولانا شمس را خدای میخواند، به آسانی نمیتوان پذیرفت که مردی مانند مولانا انسانی را خدا شمرده باشد، شاید شمس در چشم او به راستی خداست. همان مهر است، مهر باستانی، میترا.
زیستنامهنویسان مولانا هم نوشتهاند که هر پگاه در برابر خورشید که بردمید، میایستاد و باژ میخواند و خورشید را آفرین میگفت یا گهگاه گفته است که من رسول آفتابم، من غلام آفتابم. من نمیگویم بیگمان چنین است، اما گاهی خار خار در من است که شمس را پدیدهای مینوی بدانم و گونهای نماد، نه پیری که روزی از گوشهای برآمده است و مولانا را آنچنان برخود شیفته است، آن شیفتگی تا واپسین دم زندگانی، او را واننهاده است. آنچه ما به راستی دربارة شمس میدانیم شاید تنها در چند جمله میگنجد.
یعنی همان «مقالات شمس»؟
بله. آنچه آن را مقالات شمس مینامیم، متنی است بسیار شگفت هنگام ساز، من بر آنم که یکی از شاهکارهای نثر پارسی است، هر چند که آنچه در این مقالات آمده، گفتههای شمس است نه نوشتههای او، اما این زبان سخت و ستوارگ، پخته و پرورده و شورانگیز و شاعرانه است، و چون گفتههای شمس بوده، به گمان بسیار، کس یا کسانی در نهان بیآنکه شمس آگاه باشد از او شنیده و نوشتهاند.
مقالات شمس بسیار آشفته و بیسامان است یعنی شما هنگامی که این کتاب را میخوانید هر چند از زبان، از اندیشه سرمست میشوید، اما پیوندی در میان آن گفتهها نمییابید. یک ایرانشناس آمریکایی به نام «ویلیام چتیک» کاری شایسته کرده و کوشیده که این گفتهها را سامان بدهد و در بخشهای گوناگون بگنجاند تا بتواند زیستنامهای از شمس پدید بیاورد.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/1547-nagozarid-shams-ra-berobayand.html
@iranboom_ir
استاد کزازی شمس تبریزی را یکی از رازآلودترین و ناشناختهترین چهرهها در فرهنگ و ادب ایران میداند و اعتقاد دارد مولانا و شمس هر دو هنوز آنچنان که میسزد شناخته نشدهاند.
تصورمی کردم با استاد کزازی سخن گفتن سهل و سخت و شیرین است، چه آنکه او هم دقیق پاسخ میدهد و هم دشوار.
بگذریم که شیوه گفتارش شیرین است و شنیدنی. در حاشیه کنگره بینالمللی شمس با دکترمیرجلال الدین کزازی از شمس و مولانا گفتیم و از شهر خوی؛ شهر تاریخ و فرهنگ و ادبیات. با او درباره رازآلودترین و ناشناختهترین چهره فرهنگ ایران زمین در خوی به گفتوگو نشستیم:
متأسفانه بسیاری نه شمس را که حتی آرامگاه او را نیز نمیشناسند. این حق ناشناسی ما نیست که آرامگاه مرد بزرگ عرفان و ادبمان را نمیشناسیم؟
از دید من نه تنها درباره شمس و مولانا که درباره دیگر بزرگان ادب و فرهنگ ایران، باید بنیادهای ویژه پدید آورد که به گونهای پایدار، سامان داده، برنامهریزی شده، به این کسان، به آفریده هایشان، به تراویده های اندیشه و هنرشان بپردازند، حتی در دانشگاه در رشته زبان و ادب پارسی، باید که رشتهها و شاخههایی (در نام چند و چونی ندارم) پدید آورده بشود که دانشجویانی گزیده، گرانمایه و معتبر یکسره بپردازند به شمس یا مولانا، فردوسی، حافظ، سعدی، خاقانی، نظامی و دیگر بزرگان ادب پارسی. با این کاردانشجویان در آن زمینه ویژهدان و کارشناس میشوند. با آشنایی دور و شتابزده هرگز نمیتوان این بزرگان را آنچنان که میسزد شناخت.
بهترین راه از دید من این است اگر کسی سخن مرا بشنود و به کار ببندد، به بهانة آرامگاه شمس که سرمایهای سترگ برای شهر خوی است و آذرآبادگان ایران و حتی فرهنگ جهان، آرامگاهی شایسته ساخته بشود و در پیوند با این ساختمان و آرامگاه، بنیاد شمس پژوهشی پدید بیاورد و جوانان توانمند، دوستدار خورشید خوی شمس آئین در آنجا گرد بیایند، استادی گرانمایه آنان را راه بنماید، بدینسان پایههای شمسشناسی به شیوهای بنیادین، به آئین ریخته خواهد شد و ما در آیندهای نه چندان دور شمسشناس در معنای راستین واژه خواهیم داشت و منی که یک سر دارم و هزار سودای نمونه، گاهی به شمس هم بپردازم به پاس دل خود، همة زمان و همة توان به کار گرفته بشود برای شناخت شمس، اندک اندک کتابخانهای در شمسشناسی پدید خواهد آمد.
از رازآلودگی شخصیت شمس تبریزی بگویید. این ناشناخته را چگونه باید شناخت؟
شمس تبریزی یکی از رازآلودترین و ناشناختهترین چهرهها در فرهنگ و ادب ایران است. شمس آنچنان ناشناخته است، آنچنان رازآلود است که من گاهی خوشتر میدارم که بدان بیندیشم که شمس گونهای نماد است نه انسانی که چنان اثری شگرف بر مردی بزرگ و بیهمانند مانند مولانا نهادهاست. خوش میدارم بیانگارم که شمس و مولانا بازمانده از مهر ایرانی است، یعنی مهر که نام دیگر خورشید است در پیوند مولانا و شمس نمودی دیگرگون یافته است و مولانا نه با پیری زمینی بلکه با ایزدی مینوی در پیوند بوده است. در پارهای از بیتهای دیوان شمس، مولانا شمس را خدای میخواند، به آسانی نمیتوان پذیرفت که مردی مانند مولانا انسانی را خدا شمرده باشد، شاید شمس در چشم او به راستی خداست. همان مهر است، مهر باستانی، میترا.
زیستنامهنویسان مولانا هم نوشتهاند که هر پگاه در برابر خورشید که بردمید، میایستاد و باژ میخواند و خورشید را آفرین میگفت یا گهگاه گفته است که من رسول آفتابم، من غلام آفتابم. من نمیگویم بیگمان چنین است، اما گاهی خار خار در من است که شمس را پدیدهای مینوی بدانم و گونهای نماد، نه پیری که روزی از گوشهای برآمده است و مولانا را آنچنان برخود شیفته است، آن شیفتگی تا واپسین دم زندگانی، او را واننهاده است. آنچه ما به راستی دربارة شمس میدانیم شاید تنها در چند جمله میگنجد.
یعنی همان «مقالات شمس»؟
بله. آنچه آن را مقالات شمس مینامیم، متنی است بسیار شگفت هنگام ساز، من بر آنم که یکی از شاهکارهای نثر پارسی است، هر چند که آنچه در این مقالات آمده، گفتههای شمس است نه نوشتههای او، اما این زبان سخت و ستوارگ، پخته و پرورده و شورانگیز و شاعرانه است، و چون گفتههای شمس بوده، به گمان بسیار، کس یا کسانی در نهان بیآنکه شمس آگاه باشد از او شنیده و نوشتهاند.
مقالات شمس بسیار آشفته و بیسامان است یعنی شما هنگامی که این کتاب را میخوانید هر چند از زبان، از اندیشه سرمست میشوید، اما پیوندی در میان آن گفتهها نمییابید. یک ایرانشناس آمریکایی به نام «ویلیام چتیک» کاری شایسته کرده و کوشیده که این گفتهها را سامان بدهد و در بخشهای گوناگون بگنجاند تا بتواند زیستنامهای از شمس پدید بیاورد.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/1547-nagozarid-shams-ra-berobayand.html
۷ مهر بزرگداشت شمس تبریزی(محمد بن علی بن ملکداد تبریزی ملقب به شمسالدین یا شمس تبریزی از صوفیان ِایرانی مشهور سدهٔ هفتم هجری) گرامی باد.
@iranboom_ir
@iranboom_ir
۷ مهر بزرگداشت شمس تبریزی(محمد بن علی بن ملکداد تبریزی ملقب به شمسالدین یا شمس تبریزی از صوفیان ِایرانی مشهور) گرامی باد.
شمس تبریزی تویی خورشید
اندر حرف ابر
چون برآمد آفتابت محو شد گفتارها
@iranboom_ir
شمس تبریزی تویی خورشید
اندر حرف ابر
چون برآمد آفتابت محو شد گفتارها
@iranboom_ir
قونیه و خوی: رونق مزار مرید، از یاد رفتگی مزار مراد
@iranboom_ir
بانو هما ارژنگی
منار آرامگاه «شمس تبریزی» میان خانههای مسکونی و مردم محله خوی سربرافراشته است.
شهر باستانی خوی، شهری زیبا و تاریخی است که بر اساس منابع آشوری تا سدهی هشتم قبل از میلاد قدمت دارد و به خاطر قرار گرفتن بر سر راه جادهی ابریشم در زمانهای گوناگون محل تلاقی اندیشهها بود و نه تنها دانشمندان فراوانی از آن برخاستهاند، بلکه میزبان بسیاری از بزرگان بوده که پس از مرگشان آنها را چون جان عزیزی در برگرفته است. از این میان میتوان به (شمس تبریزی) اعجوبه زمانه و پیر و استاد و مرشد (مولانا جلالالدین مولوی) اشاره کرد که منار و محلهای را در غرب شهر خوی به نام خود اختصاص داده است.
در بخش غربی خوی در میان خانههای قدیمی محله امامزاده در محله (شمس تبریزی) برجی از شاخ گوزن به بلندای تقریبی چهارده تا پانزده متر سر بر آسمان افراشته و از جور روزگار امن مانده است. درباره ساخت و سازندهی آن و این که چرا نام شمس را برخود دارد. دیدگاههای مختلفی وجود دارد.
جهانگیر میرزای قاجار مینویسد: در خارج شهر خوی آبادی و محلهای است که در آن دو منار قدیمی موجود است. در این منارهها به جای آجر از کله قوچهای شکاری استفاده شده و شاخ قوچها به شکلی زیبا به گرد مناره خود نمایی میکنند. در این دو برج چنین برمیآید که در روزگار او در این مکان دو منار وجود داشته که اکنون تنها یکی از آن دو بر جا مانده است. گفته میشود هنگامی که یکی از منارهها خراب شده مردم مبلغ ده تومان به حاکم وقت داده و از مصالح آن مناره در آن نزدیکی مسجدی بنا کردهاند که «مکان مقدس» نامیده میشود. این مسجد در سال 1296 قمری ساخته شده و تاریخ بنای آن در منبر مسجد حکاکی گردیده است.
منار «شمس تبریزی» در باغچهی منزل خانوادهی فیاضی قرار دارد. از قول ایشان گفتهاند: «معلم قرآنی به نام کربلایی رسول داشتیم که قریب صد و پنجاه سال عمر داشتند و میگفتند یک روز صبح که از خواب برخاستم، دیدم که یکی از منارهها فرو ریخته. بعدا مردم با آجر و مصالح آن، مسجد « شمس تبریز» را بنا کردند.
در بخش شرقی این مسجد سنگی تراشیده به ابعاد 50×75 سانتیمتر دیده میشد که نوشته و ماده تاریخ داشت. این سنگ با گذشت زمان ناخوانا شده بود ولی در بالای بخش جنوبی آن روی یک صفحه کوچک برجسته به ابعاد 15×25 سانتیمتر آیهی «کل من علیها فان» به چشم میخورد. بنا به گفتهی یکی از افراد هیئت امنای مسجد «شمس تبریز»، این سنگ در بن دیوار اتاقی که در شرق حیاط مسجد ساخته شده قرار دارد و میتوان آن را بدون آن که به ساختمان آسیبی برسد بیرون آورد و مورد مطالعه قرار داد. مردم نیز با این گفتهها موافقند و از سنگ نبشتهای که از منار تخریب شده باقی مانده و مخدوش و ناخوانا است و بعلت اهمال کارگران در بازسازی مسجد از میان رفته سخن میگویند.
دربارهی این مسجد نقل قولهای دیگری نیز وجود دارد. از آن میان گفته میشود که یکی از امامان جماعت (شیخ علی ملائکه) معتقد بوده که در میان دو منار قبری متبرک وجود دارد. باز گفته میشود که عصرهای پنجشنبه زنی از سادات بر روی قبر پارچه سبزی میگسترده و شمعی روشن مینهاده و دعا میخوانده است. همچنین به حضور جمع دراویش در کنار منار و اجرای آیینهای ویژه که یادآور آیین مولویه در قونیه است اشاره دارند.
یک بازرگان گمنام ونیزی، در وصف کاخ شاه اسماعیل صفوی در شهرستان خوی مینویسد. در جلوی دروازهی رو به باختر (مغرب) سه برج کوچک دیده میشود که محیط هر یک هشت یارد و بلندای آن پانزده تا شانزده یارد است. این برجها که از شاخ گوزن ساخته شدهاند و در جهان بیمانندند و همگی شاخها و کلهها تقریبا به یک شکل و اندازه و یک سن و سال هستند. گفته میشود که یکی از منارهها در حدود 120 سال قبل خراب شده و اگر در سمت شمالی منار فعلی به فاصله دو متر و عرض و عمق دو متر خاکبرداری شود، میتوان به آرامگاهی که از آن «شمس تبریز» است دست یافت.
شاید علت تخریب منارها و کاخ شاه اسماعیل وقوع زلزله و سیل و سایر عوامل طبیعی باشد.
دکتر محمد امین ریاحی استاد دانشگاه و رییس سابق بنیاد شاهنامه و مولف کتاب «تاریخ خوی» نخستین کسی هستند که با دلایل علمی و منطقی، هر گونه تردید در مورد آرامگاه «شمس تبریزی» در خوی را برطرف کردهاند. و از جمله افرادی که در این باره مطالبی گرد آوردهاند میتوان به عبدالرفیع حقیقت اشاره داشت.
مولانا در عشق شمس چنین میخروشد:
بیهمگان به سر شود بیتو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیدهی عقل مست تو چرخهی چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی تو به سر نمیشود
جان ز تو جوش میکند دل زتو نوش میکند
عقل خروش میکند بی تو به سر نمیشود.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/gardesh-gari/1685-ghonie-khoi.html
@iranboom_ir
بانو هما ارژنگی
منار آرامگاه «شمس تبریزی» میان خانههای مسکونی و مردم محله خوی سربرافراشته است.
شهر باستانی خوی، شهری زیبا و تاریخی است که بر اساس منابع آشوری تا سدهی هشتم قبل از میلاد قدمت دارد و به خاطر قرار گرفتن بر سر راه جادهی ابریشم در زمانهای گوناگون محل تلاقی اندیشهها بود و نه تنها دانشمندان فراوانی از آن برخاستهاند، بلکه میزبان بسیاری از بزرگان بوده که پس از مرگشان آنها را چون جان عزیزی در برگرفته است. از این میان میتوان به (شمس تبریزی) اعجوبه زمانه و پیر و استاد و مرشد (مولانا جلالالدین مولوی) اشاره کرد که منار و محلهای را در غرب شهر خوی به نام خود اختصاص داده است.
در بخش غربی خوی در میان خانههای قدیمی محله امامزاده در محله (شمس تبریزی) برجی از شاخ گوزن به بلندای تقریبی چهارده تا پانزده متر سر بر آسمان افراشته و از جور روزگار امن مانده است. درباره ساخت و سازندهی آن و این که چرا نام شمس را برخود دارد. دیدگاههای مختلفی وجود دارد.
جهانگیر میرزای قاجار مینویسد: در خارج شهر خوی آبادی و محلهای است که در آن دو منار قدیمی موجود است. در این منارهها به جای آجر از کله قوچهای شکاری استفاده شده و شاخ قوچها به شکلی زیبا به گرد مناره خود نمایی میکنند. در این دو برج چنین برمیآید که در روزگار او در این مکان دو منار وجود داشته که اکنون تنها یکی از آن دو بر جا مانده است. گفته میشود هنگامی که یکی از منارهها خراب شده مردم مبلغ ده تومان به حاکم وقت داده و از مصالح آن مناره در آن نزدیکی مسجدی بنا کردهاند که «مکان مقدس» نامیده میشود. این مسجد در سال 1296 قمری ساخته شده و تاریخ بنای آن در منبر مسجد حکاکی گردیده است.
منار «شمس تبریزی» در باغچهی منزل خانوادهی فیاضی قرار دارد. از قول ایشان گفتهاند: «معلم قرآنی به نام کربلایی رسول داشتیم که قریب صد و پنجاه سال عمر داشتند و میگفتند یک روز صبح که از خواب برخاستم، دیدم که یکی از منارهها فرو ریخته. بعدا مردم با آجر و مصالح آن، مسجد « شمس تبریز» را بنا کردند.
در بخش شرقی این مسجد سنگی تراشیده به ابعاد 50×75 سانتیمتر دیده میشد که نوشته و ماده تاریخ داشت. این سنگ با گذشت زمان ناخوانا شده بود ولی در بالای بخش جنوبی آن روی یک صفحه کوچک برجسته به ابعاد 15×25 سانتیمتر آیهی «کل من علیها فان» به چشم میخورد. بنا به گفتهی یکی از افراد هیئت امنای مسجد «شمس تبریز»، این سنگ در بن دیوار اتاقی که در شرق حیاط مسجد ساخته شده قرار دارد و میتوان آن را بدون آن که به ساختمان آسیبی برسد بیرون آورد و مورد مطالعه قرار داد. مردم نیز با این گفتهها موافقند و از سنگ نبشتهای که از منار تخریب شده باقی مانده و مخدوش و ناخوانا است و بعلت اهمال کارگران در بازسازی مسجد از میان رفته سخن میگویند.
دربارهی این مسجد نقل قولهای دیگری نیز وجود دارد. از آن میان گفته میشود که یکی از امامان جماعت (شیخ علی ملائکه) معتقد بوده که در میان دو منار قبری متبرک وجود دارد. باز گفته میشود که عصرهای پنجشنبه زنی از سادات بر روی قبر پارچه سبزی میگسترده و شمعی روشن مینهاده و دعا میخوانده است. همچنین به حضور جمع دراویش در کنار منار و اجرای آیینهای ویژه که یادآور آیین مولویه در قونیه است اشاره دارند.
یک بازرگان گمنام ونیزی، در وصف کاخ شاه اسماعیل صفوی در شهرستان خوی مینویسد. در جلوی دروازهی رو به باختر (مغرب) سه برج کوچک دیده میشود که محیط هر یک هشت یارد و بلندای آن پانزده تا شانزده یارد است. این برجها که از شاخ گوزن ساخته شدهاند و در جهان بیمانندند و همگی شاخها و کلهها تقریبا به یک شکل و اندازه و یک سن و سال هستند. گفته میشود که یکی از منارهها در حدود 120 سال قبل خراب شده و اگر در سمت شمالی منار فعلی به فاصله دو متر و عرض و عمق دو متر خاکبرداری شود، میتوان به آرامگاهی که از آن «شمس تبریز» است دست یافت.
شاید علت تخریب منارها و کاخ شاه اسماعیل وقوع زلزله و سیل و سایر عوامل طبیعی باشد.
دکتر محمد امین ریاحی استاد دانشگاه و رییس سابق بنیاد شاهنامه و مولف کتاب «تاریخ خوی» نخستین کسی هستند که با دلایل علمی و منطقی، هر گونه تردید در مورد آرامگاه «شمس تبریزی» در خوی را برطرف کردهاند. و از جمله افرادی که در این باره مطالبی گرد آوردهاند میتوان به عبدالرفیع حقیقت اشاره داشت.
مولانا در عشق شمس چنین میخروشد:
بیهمگان به سر شود بیتو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیدهی عقل مست تو چرخهی چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی تو به سر نمیشود
جان ز تو جوش میکند دل زتو نوش میکند
عقل خروش میکند بی تو به سر نمیشود.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/gardesh-gari/1685-ghonie-khoi.html
ایرانیات در دیوان شمس
دکتر اصغر دادبه سخنانش را با بررسی هویت ملی آغاز کرد. وی گفت هیچ تفاوتی میان فردوسی و مولوی از جهت ملیگرایی نیست فقط زبانشان متفاوت است. چکیده سخنان دادبه بدین شرح است:
ایرانیات عبارت است از هر آنچه به ایران مربوط است و از فرهنگ و تمدن ایران برآمده است. طرح و بررسی ایرانیات در هر دفتر و دیوان، از جمله دیوان غزلهای مولوی موسوم به غزلیات شمس همانا نشان دادن ایرانگرایی صاحب دفتر و دیوانی است که در سرودها و نوشتههای وی تأمل میشود و طرح و بررسی میگردد. ایرانیات، سازندۀ هویت ملی مردم ایران است. هویت ملی به مثلثی میماند که چونان هر مثلث دارای سه ضلع است: 1) ضلع زبان و ادب ملی؛ 2) ضلع اسطوره و تاریخ ملی؛ و 3) ضلع حکمت و فلسفۀ ملی. دین را هم در این ضلع باید جستجو کرد که دین، عین حکمت است و از جمله معانی حکمت به لحاظ نظری معرفت به حق است و به لحاظ عملی انجام دادن احکام و تکالیف شرعی.
وی گفت: مهمترین و هویتسازترین اضلاع سهگانۀ هویت ملی، ضلع زبان و به تبع آن ادب ملی است و اگر این ضلع معنی نیابد و تحقق پیدا نکند دو ضلع دیگر معنی نخواهند یافت و کارساز نخواهند شد. مولوی مثنوی معنوی، غزلهای موسوم به غزلیات شمس را به زبان ملی خود که همانا زبان پارسی است و زبان مادری و فرهنگی او نیز هست سروده است. او این زبان را که خانۀ هویت ملی است شکر میداند و سخن گفتن بدان را شکر خوردن.
مسلمانان، مسلمانان، زبان پارسی گویم
که نبود شرط در جمعی شکر خوردن به تنهایی
او اظهار داشت: در این گفتار ضمن نمودن اهمیت زبان پارسی از دیدگاه مولوی نشان خواهیم داد که دیوان غزلهای او موسوم به دیوان شمس آکنده است از اشارات به اساطیر و تاریخ ملی و یکسره بیان حکمت و فلسفه ملی ایران و بدینسان جلوهگاه مثلث هویت ملی مردم ایران.
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/adabiat/3802-iraniat-dar-divan-shams.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
دکتر اصغر دادبه سخنانش را با بررسی هویت ملی آغاز کرد. وی گفت هیچ تفاوتی میان فردوسی و مولوی از جهت ملیگرایی نیست فقط زبانشان متفاوت است. چکیده سخنان دادبه بدین شرح است:
ایرانیات عبارت است از هر آنچه به ایران مربوط است و از فرهنگ و تمدن ایران برآمده است. طرح و بررسی ایرانیات در هر دفتر و دیوان، از جمله دیوان غزلهای مولوی موسوم به غزلیات شمس همانا نشان دادن ایرانگرایی صاحب دفتر و دیوانی است که در سرودها و نوشتههای وی تأمل میشود و طرح و بررسی میگردد. ایرانیات، سازندۀ هویت ملی مردم ایران است. هویت ملی به مثلثی میماند که چونان هر مثلث دارای سه ضلع است: 1) ضلع زبان و ادب ملی؛ 2) ضلع اسطوره و تاریخ ملی؛ و 3) ضلع حکمت و فلسفۀ ملی. دین را هم در این ضلع باید جستجو کرد که دین، عین حکمت است و از جمله معانی حکمت به لحاظ نظری معرفت به حق است و به لحاظ عملی انجام دادن احکام و تکالیف شرعی.
وی گفت: مهمترین و هویتسازترین اضلاع سهگانۀ هویت ملی، ضلع زبان و به تبع آن ادب ملی است و اگر این ضلع معنی نیابد و تحقق پیدا نکند دو ضلع دیگر معنی نخواهند یافت و کارساز نخواهند شد. مولوی مثنوی معنوی، غزلهای موسوم به غزلیات شمس را به زبان ملی خود که همانا زبان پارسی است و زبان مادری و فرهنگی او نیز هست سروده است. او این زبان را که خانۀ هویت ملی است شکر میداند و سخن گفتن بدان را شکر خوردن.
مسلمانان، مسلمانان، زبان پارسی گویم
که نبود شرط در جمعی شکر خوردن به تنهایی
او اظهار داشت: در این گفتار ضمن نمودن اهمیت زبان پارسی از دیدگاه مولوی نشان خواهیم داد که دیوان غزلهای او موسوم به دیوان شمس آکنده است از اشارات به اساطیر و تاریخ ملی و یکسره بیان حکمت و فلسفه ملی ایران و بدینسان جلوهگاه مثلث هویت ملی مردم ایران.
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/adabiat/3802-iraniat-dar-divan-shams.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
ویژه نامه مولوی بلخی در ایرانبوم - هشتم مهرماه روز بزرگداشت مولوی بلخی گرامی باد
@IRANBOOM_IR
مولانا جلالالدین محمد بلخی (مولوی) شاعر بزرگ قرن هفتم هجری قمری است. وی در سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ زاده شد و در سال ۶۷۲ هجری قمری در قونیه درگذشت. از آثار او میتوان به مثنوی معنوی، دیوان غزلیات یا دیوان شمس، رباعیات، مکتوبات، فیه مافیه و مجالس سبعه اشاره کرد.
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/14156-8mehr-roz-molavi-balkhi-molana.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
@IRANBOOM_IR
مولانا جلالالدین محمد بلخی (مولوی) شاعر بزرگ قرن هفتم هجری قمری است. وی در سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ زاده شد و در سال ۶۷۲ هجری قمری در قونیه درگذشت. از آثار او میتوان به مثنوی معنوی، دیوان غزلیات یا دیوان شمس، رباعیات، مکتوبات، فیه مافیه و مجالس سبعه اشاره کرد.
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/14156-8mehr-roz-molavi-balkhi-molana.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
«مثنوی معنوی» شریعت و طریقت
دکتر عبدالحسین زرین کوب
مولانا در متن مثنوی تفاوت بین مفهوم شریعت و طریقت را یک بار در «قصه طلب کردن موسی خضر را با وجود مرتبۀ نبوت» (3/ 962 آ) که در آنجا موسی در مقام آورندة شریعت مظهر شریعت محسوبست و خضر در مقام ولی مستور که متعهّد احتراز از اختلاط با عام است نمایندۀ طریقت بهشمار میآید، بر سبیل تمثیل لیکن به اجمال مطرح میکند از تأمّل در آن اشارت این نکته حاصل میشودکه شریعت راه تعبّدست برای پویندگان آن راه، فهم آنچه ورای آن مرتبه است و عشق از آنجمله است ضرورت ندارد و بیشترین اهل شریعت از همان کسانند لاجرم طرح مفهوم حقیقت که خود موسی نیز به عنوان مظهر شریعت در تمنای نیل به آن با جواب «لن ترانی» مواجه شد برای آنها و در ضمن این تمثیل حاجت به تفریر و بیان ندارد.
اما بار دیگر و در جای دیگر مولانا باز تصویری تمثیلی از این تثلیث سلوک عارفانه را که عبارت از شریعت و طریقت و حقیقت است در قصۀ موسی و شبان (2/73 آ) با تفصیل بیشتر مطرح مینماید و اینجا غیر از شریعت و طریقت که موسی و شبان به ترتیب نمایندگان آن دو مفهوم محسوبند «حقیقت» را هم که حال واصلان و سرنوشت کسانی است که ندای «ارجعی» در خطاب رضایتآمیز دلنواز الهی ایشان را به مبدأ خویش به عالم امر میخواند ضمن آنچه در دگرگونی غیر قابل تفسیر حال شبان بدانگاه که موسی مژدۀ آزادی وی را از قید تکالیف شریعت به وی میآورد تصویر میکند به صراحت تقریر مینماید و در این تقریر تصریحگونهای دارد بر آنکه «وصول الیالله» که حال این چوپان بشارت یافته است حالی است که در محدودۀ شریعت و طریقت که اولی راه عبودیّت و دومی راه عشق است گنجایی ندارد. حال این چوپان بشارت یافته حال کسی است که ناسوت در وجود او به لاهوت پیوسته است، از خودی خود بکلی رسته است- و بر وفق فحوای آنچه صوفیه در حدیث معروف قرب النوافل نقل کردهاند دیگر از خود دست و پا و چشم و گوش و زبان ندارد. دست خداست که از آستین او بیرون میآید، چشم خداست که از وجود او به جهان مینگرد و سخن خداست که از زبان او به گوش میآید، وجود او در چنان حال مثل همان «نی» نینامه (1/16-1) است صدایش صدای خود او نیست، شریعت و طریقت هم که در طی مراتب سلوک تا این مرحله همهجا حاکم بر وجود وی بود از وی عقب مانده است. وجودش در این مقام که او از خود فانی و خالی است دود و غباری بیوزن و بیتعیّن است که بعد از وصول به آنچه راوی او و مطلوب اوست در آفاق دوردست مرزهای «عالم خلق» محو شده است و از میان برخاسته است.
خود مولانا چنانکه از احوال و آثارش برمیآید شریعت و طریقت را به نحو تفسیرناپذیری در وجود خویش بههم آمیخته بود حقیقت را هم، لامحاله در روزهای آخر عمر، وقتی در حیرت و سکوت نهایی به مرزهای تجربة فنا رسید در معرض دید شهودی یافت. در سیر مراتب طریقت منازل السایرین در زبان صوفیه که نزد وی از مقامات تبَتُّل تا فنا ادامه داشت هرگز از شریعت فاصله نگرفت در مورد شریعت ضرورت تحقق یافتن «عبد» را به سرّ معنی اعمال عبادات دریافت و تعلیم داد. نماز خود او عاشقانه بود وخود او در مثنوی در طی حکایات پادشاه با آن غلام که تازه خریده بود آنچه را در باب ضرورت تحقّق یافتن به معنی نماز به عنوان سرّ شریعت به بیان آورده بود به درستی به جای میآورد، استمرار در صوم، تقلیل در نوم و التزام ذکر را هم که در طریقت خویش به مریدان توصیه میکرد خود نیز رعایت مینمود، الزامش به مریدان نیز در حدی بود که از مرز رخصت شریعت تجاوز نمیکرد. به صاحب شریعت صادقانه عشق میورزید و این را در جای جای مثنوی به صراحت نشان میداد. در باب معاد و حیات اخروی چنان یقین بیتزلزل داشت که در پایان عمر وصیت کرد تا در قبر جسد او را بالای لحد قرار دهند تا در قیامت زودتر از دیگران از مردگان برخیزد.
طریقت او نیز مثل طریقت «شبان موسی» عاشقانه بود. با پروردگار خویش که به تمنای لقاء او طی یک عمر شصت و هشت ساله ریاضتهای دشوار را از مقامات تبَتُّل تا فنا طی کرده بود مثل همان شبان موسی عاشقانه، صمیمانه و با شوق و امید برخورد میکرد. به آداب عاشقی هم آن اندازه آشنایی داشت که مثل حال «آن یکی آمد در یاری بزد» در گفت و شنود درونی با حق «من» خود را بیرون در بگذارد و خشوع و خاکساری عاشقانه را که لازمة هرگونه عشق واقعی است از یاد نبرد. در مصاحبهای که قطبالدین شیرازی یک علاّمۀ عصر با او کرد در جواب او که پرسید طریقة شما چیست پاسخ داده بود طریقة ما مردن است و رخت از خودی بیرون بردن ـ و از این بهتر که میتوانست طریقهای را که غایت سیر آن نیز به «نفی خودی» است به یک پرسشگر کنجکاو اما بیگانه از درد تقریر نماید و بیآنکه راز عشق را برملا سازد چیزی از این راز را که یک عمر انگیزۀ سلوک روحانی خودش بود به وی تفهیم کند؟
دنباله نوشتار:
https://www.iranboom.ir/shekar-shekan/adabiat/4907-
@iranboom_ir
دکتر عبدالحسین زرین کوب
مولانا در متن مثنوی تفاوت بین مفهوم شریعت و طریقت را یک بار در «قصه طلب کردن موسی خضر را با وجود مرتبۀ نبوت» (3/ 962 آ) که در آنجا موسی در مقام آورندة شریعت مظهر شریعت محسوبست و خضر در مقام ولی مستور که متعهّد احتراز از اختلاط با عام است نمایندۀ طریقت بهشمار میآید، بر سبیل تمثیل لیکن به اجمال مطرح میکند از تأمّل در آن اشارت این نکته حاصل میشودکه شریعت راه تعبّدست برای پویندگان آن راه، فهم آنچه ورای آن مرتبه است و عشق از آنجمله است ضرورت ندارد و بیشترین اهل شریعت از همان کسانند لاجرم طرح مفهوم حقیقت که خود موسی نیز به عنوان مظهر شریعت در تمنای نیل به آن با جواب «لن ترانی» مواجه شد برای آنها و در ضمن این تمثیل حاجت به تفریر و بیان ندارد.
اما بار دیگر و در جای دیگر مولانا باز تصویری تمثیلی از این تثلیث سلوک عارفانه را که عبارت از شریعت و طریقت و حقیقت است در قصۀ موسی و شبان (2/73 آ) با تفصیل بیشتر مطرح مینماید و اینجا غیر از شریعت و طریقت که موسی و شبان به ترتیب نمایندگان آن دو مفهوم محسوبند «حقیقت» را هم که حال واصلان و سرنوشت کسانی است که ندای «ارجعی» در خطاب رضایتآمیز دلنواز الهی ایشان را به مبدأ خویش به عالم امر میخواند ضمن آنچه در دگرگونی غیر قابل تفسیر حال شبان بدانگاه که موسی مژدۀ آزادی وی را از قید تکالیف شریعت به وی میآورد تصویر میکند به صراحت تقریر مینماید و در این تقریر تصریحگونهای دارد بر آنکه «وصول الیالله» که حال این چوپان بشارت یافته است حالی است که در محدودۀ شریعت و طریقت که اولی راه عبودیّت و دومی راه عشق است گنجایی ندارد. حال این چوپان بشارت یافته حال کسی است که ناسوت در وجود او به لاهوت پیوسته است، از خودی خود بکلی رسته است- و بر وفق فحوای آنچه صوفیه در حدیث معروف قرب النوافل نقل کردهاند دیگر از خود دست و پا و چشم و گوش و زبان ندارد. دست خداست که از آستین او بیرون میآید، چشم خداست که از وجود او به جهان مینگرد و سخن خداست که از زبان او به گوش میآید، وجود او در چنان حال مثل همان «نی» نینامه (1/16-1) است صدایش صدای خود او نیست، شریعت و طریقت هم که در طی مراتب سلوک تا این مرحله همهجا حاکم بر وجود وی بود از وی عقب مانده است. وجودش در این مقام که او از خود فانی و خالی است دود و غباری بیوزن و بیتعیّن است که بعد از وصول به آنچه راوی او و مطلوب اوست در آفاق دوردست مرزهای «عالم خلق» محو شده است و از میان برخاسته است.
خود مولانا چنانکه از احوال و آثارش برمیآید شریعت و طریقت را به نحو تفسیرناپذیری در وجود خویش بههم آمیخته بود حقیقت را هم، لامحاله در روزهای آخر عمر، وقتی در حیرت و سکوت نهایی به مرزهای تجربة فنا رسید در معرض دید شهودی یافت. در سیر مراتب طریقت منازل السایرین در زبان صوفیه که نزد وی از مقامات تبَتُّل تا فنا ادامه داشت هرگز از شریعت فاصله نگرفت در مورد شریعت ضرورت تحقق یافتن «عبد» را به سرّ معنی اعمال عبادات دریافت و تعلیم داد. نماز خود او عاشقانه بود وخود او در مثنوی در طی حکایات پادشاه با آن غلام که تازه خریده بود آنچه را در باب ضرورت تحقّق یافتن به معنی نماز به عنوان سرّ شریعت به بیان آورده بود به درستی به جای میآورد، استمرار در صوم، تقلیل در نوم و التزام ذکر را هم که در طریقت خویش به مریدان توصیه میکرد خود نیز رعایت مینمود، الزامش به مریدان نیز در حدی بود که از مرز رخصت شریعت تجاوز نمیکرد. به صاحب شریعت صادقانه عشق میورزید و این را در جای جای مثنوی به صراحت نشان میداد. در باب معاد و حیات اخروی چنان یقین بیتزلزل داشت که در پایان عمر وصیت کرد تا در قبر جسد او را بالای لحد قرار دهند تا در قیامت زودتر از دیگران از مردگان برخیزد.
طریقت او نیز مثل طریقت «شبان موسی» عاشقانه بود. با پروردگار خویش که به تمنای لقاء او طی یک عمر شصت و هشت ساله ریاضتهای دشوار را از مقامات تبَتُّل تا فنا طی کرده بود مثل همان شبان موسی عاشقانه، صمیمانه و با شوق و امید برخورد میکرد. به آداب عاشقی هم آن اندازه آشنایی داشت که مثل حال «آن یکی آمد در یاری بزد» در گفت و شنود درونی با حق «من» خود را بیرون در بگذارد و خشوع و خاکساری عاشقانه را که لازمة هرگونه عشق واقعی است از یاد نبرد. در مصاحبهای که قطبالدین شیرازی یک علاّمۀ عصر با او کرد در جواب او که پرسید طریقة شما چیست پاسخ داده بود طریقة ما مردن است و رخت از خودی بیرون بردن ـ و از این بهتر که میتوانست طریقهای را که غایت سیر آن نیز به «نفی خودی» است به یک پرسشگر کنجکاو اما بیگانه از درد تقریر نماید و بیآنکه راز عشق را برملا سازد چیزی از این راز را که یک عمر انگیزۀ سلوک روحانی خودش بود به وی تفهیم کند؟
دنباله نوشتار:
https://www.iranboom.ir/shekar-shekan/adabiat/4907-
@iranboom_ir
فاطمه ظفرنژاد
دوستان گرامی روز ۸ مهر ماه، روز مولوی شاعر بزرگ ایران زمین مبارک باد.. و درود براو که هفتصد سال پیش در باره همدلی چنین سرود
چون سلیمان را سراپرده زدند
جمله مرغانش به خدمت آمدند
همزبان و محرم اورا یافتند
پیش او یک یک به جان بشتافتند
جمله مرغان ترک کرده چیک چیک
با سلیمان گشته افصح من اخیک
ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگر است
همدلی از همزبانی خوشتر است.
استعمار در 150 سال گذشته تلاش زیادی کرده تا تفاوتهای زبانی و مذهبی و... را پررنگ کند و نقشه منطقه را تغییر دهد و برخی روشنفکران یا عوام در دام او می افتند و بسوی نگرشهای افراطی پان ترک و پان عرب و پان کرد و... کشیده میشوند
یکی از وظایف ما امروز این است که با الهام از بزرگان فرهنگ و ادب فارسی جلوی آن تفرقه افکنی ها را بگیریم و فرهنگ عمیق و منعالی این تمدن بزرگ را گسترش و آموزش دهد
گسترش فرهنگ احترام و فلسفه عشق ایرانی بجای فلسفه های خشن و صرفا مادی عصر مدرن، برد زیادی دارد. به نوشته کریسشن ساینس مونیتور کتاب اشعار مولوی به پرفروشترین کتاب امریکا بدل شده است. چون عشق و فرهنگ و احترام را به زیباترین زبان به ما می شناساند
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سر و گر زان سر است
عاقبت ما را بدانسو رهبر است
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل مانم از آن
عقل در شر حش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
نتیجه اینکه ما با زبان شعر و فلسفه ایرانی به زیبایی نه تنها به کشورهای وارث تمدن ایرانی که به همه مردم جهان پیام انسان دوستی و همدلی و همدردی خواهیم فرستاد. ایران روح و جان جهان بی روح است.
@iranboom_ir
دوستان گرامی روز ۸ مهر ماه، روز مولوی شاعر بزرگ ایران زمین مبارک باد.. و درود براو که هفتصد سال پیش در باره همدلی چنین سرود
چون سلیمان را سراپرده زدند
جمله مرغانش به خدمت آمدند
همزبان و محرم اورا یافتند
پیش او یک یک به جان بشتافتند
جمله مرغان ترک کرده چیک چیک
با سلیمان گشته افصح من اخیک
ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگر است
همدلی از همزبانی خوشتر است.
استعمار در 150 سال گذشته تلاش زیادی کرده تا تفاوتهای زبانی و مذهبی و... را پررنگ کند و نقشه منطقه را تغییر دهد و برخی روشنفکران یا عوام در دام او می افتند و بسوی نگرشهای افراطی پان ترک و پان عرب و پان کرد و... کشیده میشوند
یکی از وظایف ما امروز این است که با الهام از بزرگان فرهنگ و ادب فارسی جلوی آن تفرقه افکنی ها را بگیریم و فرهنگ عمیق و منعالی این تمدن بزرگ را گسترش و آموزش دهد
گسترش فرهنگ احترام و فلسفه عشق ایرانی بجای فلسفه های خشن و صرفا مادی عصر مدرن، برد زیادی دارد. به نوشته کریسشن ساینس مونیتور کتاب اشعار مولوی به پرفروشترین کتاب امریکا بدل شده است. چون عشق و فرهنگ و احترام را به زیباترین زبان به ما می شناساند
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سر و گر زان سر است
عاقبت ما را بدانسو رهبر است
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل مانم از آن
عقل در شر حش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
نتیجه اینکه ما با زبان شعر و فلسفه ایرانی به زیبایی نه تنها به کشورهای وارث تمدن ایرانی که به همه مردم جهان پیام انسان دوستی و همدلی و همدردی خواهیم فرستاد. ایران روح و جان جهان بی روح است.
@iranboom_ir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ایران از نگاه گردشگرهای خارجی
کاش آنهایی که همیشه از ایران بد میگویند را با آنها عوض کنیم
@iranboom_ir
کاش آنهایی که همیشه از ایران بد میگویند را با آنها عوض کنیم
@iranboom_ir
هشتم مهرماه روز بزرگداشت مولوی بلخی گرامی باد
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/chame/14155-molavi.html
@iranboom_ir
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/chame/14155-molavi.html
@iranboom_ir
مولوی بلخی
برخی ها مولوی را ترک تباری میدانند که به زبان دری (و نه پارسی) می سروده. از خود حضرت مولانا آشکارا میپرسیم آیا شما ترک هستید؟
(دیوان شمس، غزل 2643)
«تو ماه ترکی و «من اگر ترک نیستم
دانم من این قدر که به ترکی است آب سو
میزان نگاه این شاعر ترک (!) به ترک تباران را از خود ایشان جویا میشویم:
(دیوان شمس 639)
آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی
آنست که امسال عرب وار برآمد
آن ابوجهل از پیمبر معجزی
خواست هم چون کینه ور ترک غزی
آن غزان خونریز امدند
بهر دهی یغما بر زدند
حال ببینیم حضرت در مورد سرزمین مادر خود یعنی ترکستان (!) چه میفرمایند
(مثنوی دفتر چهارم 90)
وی بسا کس رفته ترکستان و چین
او ندیده هیچ جز مکر و کمین
تعبیر این یک بیت با خود شما (شمس 1949)؛
حمله و یک حمله کآمد شب و تاریکی
چَستی کن و ترکی کن، نی نرمی و تاجیکی
مولانا میانه خوبی با مغولان (همنژادان خود (!) در آسیای میانه) نداشته
ای تو فضول در هوا ای تو ملول در خدا
چون تو از آن قان نهای رو که یکی مغولکی
همچنان کآنجا مغول حیله دان
گفت می جویم کسی از مصریان
در جایی مولوی میگوید که سوگواران زیادی در نقاط دوز و نزدیک جهان برای مراسمی گرد آمده بودند میگوید (مثنوی دفتر یکم 32)؛
کآن عدد را هم خدا داند شمرد
از عرب وز ترک وز رومی و کرد
و نمونه ای دیدگاه مولوی نسبت به ترک و هندو (مثنوی غزل 420 و 152)؛
ترک و هندو مست و بدمستی همیکردند دوش
چون دو خصم خونی ملحد دل دوزخ سزا
آن چه روی است که ترکان همه هندوی و یند
ترک تاز غم سودای وی از چند گذشت
مولوی در جایی میگوید که من با ناهمزبانان هم میتوانم رابطه برقرار کنم به شرطی که عاشق واقعی باشند (مثنوی غزل 304)؛
ترک و رومی و عرب گر عاشق است
همزبان اوست این بانگ صواب
از تازش ترکان (شمس غزل 524 و 723 و 459)؛
هندوی ساقی دل خویشم که بزم ساخت
تا ترک غم نتازد کامروز طوی نیست
روزیست اندر شب نهان ترکی میان هندوان
شب ترک تازیها بکن کان ترک در خرگاه شد
بشتاب که سخت بیگه آمد
ترکانه بتاز وقت تنگست
—————–
برخی ها در جایی نوشته اند که مولانا ایرانی نبوده و اگر به زبان دری (!) هم شعر گفته افتخاری برای ایران نیست بلکه او فخر افغانستان است.
نخست اشاره کنم که دری لهجه ای از زبان پارسی است.
دوم دیدگاه خود مولانا را در مورد زبانی که او می سروده جویا میشویم
(شمس غزل 21)
غرد کی رود خورشید در برج اسد
بی تو کجا جنبد رگی در دست و پای پارس
(شمس 1009)
پارسی گوییم شاها آگهی خود از فؤاد
ماه تو تابنده باد و دولت پاینده باد
(شمس 1364)
چه بود پارسی تعال بیا
یا بیا یا بده تو داد تعال
چون بیایی زهی گشاد و مراد
چون نیایی زهی کساد
(مثنوی دفتر سوم 129)
صدقوا من لیس یرجو خیرکم
لا تضلوا لا تصدوا غیرکم
پارسی گوییم هین تازی بهل
هندوی آن ترک باش ای آب و گل
آیا مولوی شاعر بزرگ افغانستان است؟ آیا چنین کشوری در آن زمان وجود خارجی داشته؟ نظر خود مولانا را میپرسیم؛
(شمس 3171)
گاه بدزدی، ره ایران زنی
گاه روی شحنهٔ توران شوی
گه ز سپاهان و حجاز و عراق
مطرب آن ماه خراسان شوی
(شمس 1902)
ز جوش بحر آید کف به هستی
دو پاره کف بود ایران و توران
فکر میکنید مولانا در مورد قهرمانان شاه نامه چه گفته
(شمس، غزل 76)
کو رستم دستان تا دستان بنماییمش
کو یوسف تا بیند خوبی و فر ما را
(شمس، غزل 121)
با رستم زال تا نگویی
از رخش و ز تازیانه ما
(شمس، غزل 441)
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
(شمس، غزل 2025)
تاج و تختی کاندرون داری نهان ای نیکبخت
در گمان کیقباد و سنجر و سهراب کو
@iranboom_ir
برخی ها مولوی را ترک تباری میدانند که به زبان دری (و نه پارسی) می سروده. از خود حضرت مولانا آشکارا میپرسیم آیا شما ترک هستید؟
(دیوان شمس، غزل 2643)
«تو ماه ترکی و «من اگر ترک نیستم
دانم من این قدر که به ترکی است آب سو
میزان نگاه این شاعر ترک (!) به ترک تباران را از خود ایشان جویا میشویم:
(دیوان شمس 639)
آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی
آنست که امسال عرب وار برآمد
آن ابوجهل از پیمبر معجزی
خواست هم چون کینه ور ترک غزی
آن غزان خونریز امدند
بهر دهی یغما بر زدند
حال ببینیم حضرت در مورد سرزمین مادر خود یعنی ترکستان (!) چه میفرمایند
(مثنوی دفتر چهارم 90)
وی بسا کس رفته ترکستان و چین
او ندیده هیچ جز مکر و کمین
تعبیر این یک بیت با خود شما (شمس 1949)؛
حمله و یک حمله کآمد شب و تاریکی
چَستی کن و ترکی کن، نی نرمی و تاجیکی
مولانا میانه خوبی با مغولان (همنژادان خود (!) در آسیای میانه) نداشته
ای تو فضول در هوا ای تو ملول در خدا
چون تو از آن قان نهای رو که یکی مغولکی
همچنان کآنجا مغول حیله دان
گفت می جویم کسی از مصریان
در جایی مولوی میگوید که سوگواران زیادی در نقاط دوز و نزدیک جهان برای مراسمی گرد آمده بودند میگوید (مثنوی دفتر یکم 32)؛
کآن عدد را هم خدا داند شمرد
از عرب وز ترک وز رومی و کرد
و نمونه ای دیدگاه مولوی نسبت به ترک و هندو (مثنوی غزل 420 و 152)؛
ترک و هندو مست و بدمستی همیکردند دوش
چون دو خصم خونی ملحد دل دوزخ سزا
آن چه روی است که ترکان همه هندوی و یند
ترک تاز غم سودای وی از چند گذشت
مولوی در جایی میگوید که من با ناهمزبانان هم میتوانم رابطه برقرار کنم به شرطی که عاشق واقعی باشند (مثنوی غزل 304)؛
ترک و رومی و عرب گر عاشق است
همزبان اوست این بانگ صواب
از تازش ترکان (شمس غزل 524 و 723 و 459)؛
هندوی ساقی دل خویشم که بزم ساخت
تا ترک غم نتازد کامروز طوی نیست
روزیست اندر شب نهان ترکی میان هندوان
شب ترک تازیها بکن کان ترک در خرگاه شد
بشتاب که سخت بیگه آمد
ترکانه بتاز وقت تنگست
—————–
برخی ها در جایی نوشته اند که مولانا ایرانی نبوده و اگر به زبان دری (!) هم شعر گفته افتخاری برای ایران نیست بلکه او فخر افغانستان است.
نخست اشاره کنم که دری لهجه ای از زبان پارسی است.
دوم دیدگاه خود مولانا را در مورد زبانی که او می سروده جویا میشویم
(شمس غزل 21)
غرد کی رود خورشید در برج اسد
بی تو کجا جنبد رگی در دست و پای پارس
(شمس 1009)
پارسی گوییم شاها آگهی خود از فؤاد
ماه تو تابنده باد و دولت پاینده باد
(شمس 1364)
چه بود پارسی تعال بیا
یا بیا یا بده تو داد تعال
چون بیایی زهی گشاد و مراد
چون نیایی زهی کساد
(مثنوی دفتر سوم 129)
صدقوا من لیس یرجو خیرکم
لا تضلوا لا تصدوا غیرکم
پارسی گوییم هین تازی بهل
هندوی آن ترک باش ای آب و گل
آیا مولوی شاعر بزرگ افغانستان است؟ آیا چنین کشوری در آن زمان وجود خارجی داشته؟ نظر خود مولانا را میپرسیم؛
(شمس 3171)
گاه بدزدی، ره ایران زنی
گاه روی شحنهٔ توران شوی
گه ز سپاهان و حجاز و عراق
مطرب آن ماه خراسان شوی
(شمس 1902)
ز جوش بحر آید کف به هستی
دو پاره کف بود ایران و توران
فکر میکنید مولانا در مورد قهرمانان شاه نامه چه گفته
(شمس، غزل 76)
کو رستم دستان تا دستان بنماییمش
کو یوسف تا بیند خوبی و فر ما را
(شمس، غزل 121)
با رستم زال تا نگویی
از رخش و ز تازیانه ما
(شمس، غزل 441)
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
(شمس، غزل 2025)
تاج و تختی کاندرون داری نهان ای نیکبخت
در گمان کیقباد و سنجر و سهراب کو
@iranboom_ir
هشتم مهرماه روز بزرگداشت مولوی بلخی گرامی باد
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/chame/14155-molavi.html
@iranboom_ir
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/chame/14155-molavi.html
@iranboom_ir