چقدر باید در این دو متر جا ماند تا تحلیل جسم حد زبان را رعایت کند؟
✍ #محمد_مختاری
🎥 Woman in the dunes 1964
join 👉 @honar7modiran
✍ #محمد_مختاری
🎥 Woman in the dunes 1964
join 👉 @honar7modiran
به این نماها توجه کنید؛ از لنز های با فاصله کانونی باز خبری نیست. میدان صحنه عمق ندارد و تفکیک پیش زمینه با پس زمینه واضح نیست. با اصرار لجوجانه ای نه تنها از لنزهای بلند تله فوتو بلکه از لنزهای مایکرو هم برای نماهای خیلی نزدیک استفاده می شود و نماهای نزدیک و خیلی نزدیک مدام به هم کات می خورند آن هم در یک لوکیشن بسته. این یعنی به کار گیری یک فرم غیر معمول در راستای روایت یک محتوای غیر معمول. یک راهکار ریاضی: منفی در منفی که در نهایت یک شاکله قابل فهم هر چند دیر هضم را ارائه می دهد.
🎬 Woman in the dunes 1964
join 👉 @honar7modiran
🎬 Woman in the dunes 1964
join 👉 @honar7modiran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#Gif
برخلاف فیلم پاپیون که یک فیلم اگزیستی است این فیلم تنهایی خود خواسته را انتخاب میکند. جدا ماندن از انسانها.
✍ #سعید_صراف_معیری
🎥 Woman in the dunes 1964
join 👉 @honar7modiran
برخلاف فیلم پاپیون که یک فیلم اگزیستی است این فیلم تنهایی خود خواسته را انتخاب میکند. جدا ماندن از انسانها.
✍ #سعید_صراف_معیری
🎥 Woman in the dunes 1964
join 👉 @honar7modiran
اثری با درون مایه اگزیستانسیالیستی، نمایش رنج زیستنِ انسان که مسئول سرنوشت خودش است. اما در نهایت خود اوست که باید تصمیم بگیرد چگونه زندگی کند. ماجرایی پر از تعلیق و ملال. شخصیت اصلی اصولا شباهت زیادی با یوزف کا ی محاکمه(کافکا) دارد. او هم در پی معنا بخشیدن به رفتاری است که محکوم به شکست و بیهودگی است.
📽 زن در ریگ روان 1964
join 👉 @honar7modiran
📽 زن در ریگ روان 1964
join 👉 @honar7modiran
در فیلم به شن هویت و شخصیتى مستقل داده شده. ذاتاً ریگ روان و شن طبیعتى بیثمر و در عین حال جنبشى بیامان دارد. نمادى از حرکتى دائم و در عین حال بیهودگی دائم. اما مرد در تلاشى دائم و خستهکننده برای بیرون آمدن از این گودال و این دور تکراری است. درحالی که زن این سرنوشت را به پذیرفته و با آرامش مشغول تکرارِ موجودیتِ خود در همین روزمرگی هاست.
در صحنهای، زن در ریگ روان نیکی ساعتها شن را با بیل جا به جا میکند تا راه خروج خود را هموار کند، اما در نهایت متوجه میشود که از جایش تکان نخورده و فقط خود را خسته کرده است. این صحنه میتواند هسته اصلی رمان باشد: بیهودگی. تلاش برای خروج از چرخه تکراری زندگی. تلاش برای خروج از گودالِ شنیِ زیستن. هرکسى که در این گودال بیفتد باید بهطور پیش فرض و ماشینوار درگیر کارِ جابجایی شنها شود؛ فقط برای اینکه بیشتر از این فرو نرود و زیر این شن دفن نشود. این؛ کارِ هدفمندی نیست که نتیجه بهتری را به دست بدهد یا تغییری در شرایط ایجاد کند. بلکه صرفاً آنها را از بیشتر فرو رفتن و نمردن نجات میدهد. درست مانند زندگى که تمام تلاشها و دستاویزها فقط برای بیشتر فرو نرفتن دوام آوردن است. انسانها خواه ناخواه تبدیل به مهرهها در مسیر این چرخدنده و این روال تکراری میشوند. زن در ریگ روان تمرکز ویژهای روی مساله آمیزش نیز دارد. میتوان رابطه جنسی در میان این چاله بیمعنا را به مثابه لذت در میان یک پوچی دائم دانست. نوعى نیرنگ و سرخوشى که لحظهای ما را از دل این روند بیرون بکشد و بعد دوباره با شدت بیشتری به عمق واقعیت ما را فرو برد. برای همین کوبو آبه معتقد است انسانهای عمیق، بعد از آمیزش بیشتر در یأس فرو میروند. چرا که بعد از فروکش کردن میل، انسان باز به خویشتن برمیگردد.
در واقع حتی عشق نیز نوعی نیرنگ و حیله است که ما بنا بر لذتِ سکرآورِ آن بتوانیم همچنان در این بازی بمانیم و این رنجِ دائم را تاب بیاوریم. فیلم حامل این پیام است که زندگی با تمام بار بىمعناییاش پذیرفته شده و کسى نمیتواند برای فرار از این تکرار بیمعنا کاری کند. شاید نقطه اوج داستان، زمانی است که مرد بعد از تلاشى بىوقفه از گودال رها میشود، اما در آزادی پیش روی خود آنقدر خود را ناتوان و گمشده حس میکند که او را دوباره به گودال میاندازند.
کافکا:
«تو آزاد هستى، و برای همین است که گم شدهاى!»
🎬 Woman in the dunes 1964
join 👉 @honar7modiran
در صحنهای، زن در ریگ روان نیکی ساعتها شن را با بیل جا به جا میکند تا راه خروج خود را هموار کند، اما در نهایت متوجه میشود که از جایش تکان نخورده و فقط خود را خسته کرده است. این صحنه میتواند هسته اصلی رمان باشد: بیهودگی. تلاش برای خروج از چرخه تکراری زندگی. تلاش برای خروج از گودالِ شنیِ زیستن. هرکسى که در این گودال بیفتد باید بهطور پیش فرض و ماشینوار درگیر کارِ جابجایی شنها شود؛ فقط برای اینکه بیشتر از این فرو نرود و زیر این شن دفن نشود. این؛ کارِ هدفمندی نیست که نتیجه بهتری را به دست بدهد یا تغییری در شرایط ایجاد کند. بلکه صرفاً آنها را از بیشتر فرو رفتن و نمردن نجات میدهد. درست مانند زندگى که تمام تلاشها و دستاویزها فقط برای بیشتر فرو نرفتن دوام آوردن است. انسانها خواه ناخواه تبدیل به مهرهها در مسیر این چرخدنده و این روال تکراری میشوند. زن در ریگ روان تمرکز ویژهای روی مساله آمیزش نیز دارد. میتوان رابطه جنسی در میان این چاله بیمعنا را به مثابه لذت در میان یک پوچی دائم دانست. نوعى نیرنگ و سرخوشى که لحظهای ما را از دل این روند بیرون بکشد و بعد دوباره با شدت بیشتری به عمق واقعیت ما را فرو برد. برای همین کوبو آبه معتقد است انسانهای عمیق، بعد از آمیزش بیشتر در یأس فرو میروند. چرا که بعد از فروکش کردن میل، انسان باز به خویشتن برمیگردد.
در واقع حتی عشق نیز نوعی نیرنگ و حیله است که ما بنا بر لذتِ سکرآورِ آن بتوانیم همچنان در این بازی بمانیم و این رنجِ دائم را تاب بیاوریم. فیلم حامل این پیام است که زندگی با تمام بار بىمعناییاش پذیرفته شده و کسى نمیتواند برای فرار از این تکرار بیمعنا کاری کند. شاید نقطه اوج داستان، زمانی است که مرد بعد از تلاشى بىوقفه از گودال رها میشود، اما در آزادی پیش روی خود آنقدر خود را ناتوان و گمشده حس میکند که او را دوباره به گودال میاندازند.
کافکا:
«تو آزاد هستى، و برای همین است که گم شدهاى!»
🎬 Woman in the dunes 1964
join 👉 @honar7modiran
طبعا حضور یک زن و مرد تنها در مکانی اجباری و بسته، اروتیسمی حیوانی را هم به دنبال دارد (کوری از ساراماگو)، منظورم از حیوانی غیر اخلاقی و غیر انسانی نیست بلکه #ناتورالیستی است. این صحنه ها به همان شیوه فرمالیستی گفته شده در بالا طوری با اکستریم کلوزآپ و بسته روایت شده اند که فیلم های بی پرده دهه هفتاد به بعد مانند یک شوخی هوس بازانه نوجوانانه در مقابل آن به نظر می آیند هر چند که منظورم به هیچ عنوان تخطئه فیلم های آنچنانی نیست (به عنوان مثال فیلم تامل برانگیز امپراطوری احساس از ناگیسا اوشیما). این سکانس ها دوربین روی دست هم هستند تا هیجانی ورای پورنوگرافی را ثبت کنند تا آنجا که حتی سایه فیلمبردار هم دیده می شود! ( آیا این نوعی فاصله گذاری #برشتی ست؟)
🎬 Woman in the dunes 1964
join 👉 @honar7modiran
🎬 Woman in the dunes 1964
join 👉 @honar7modiran
نمایی از شاهکار سینمای ژاپن
"زن در ریگ روان" اثری از هیروشی تشیگاهارا 👍👌❤
🎥 Woman in the dunes 1964
join 👉 @honar7modiran
"زن در ریگ روان" اثری از هیروشی تشیگاهارا 👍👌❤
🎥 Woman in the dunes 1964
join 👉 @honar7modiran
.
.
به مانند فیلم های: اسب تورین و جزیره عریان اینجا هم مساله زنده ماندن است تا زندگی کردن، تا زمانی که معلم حشره شناس به این زندگی نقد وارد میکند و در تلاش برای زندگی کردن با تحقیق میشود.
Join 👉 @honar7modiran
.
به مانند فیلم های: اسب تورین و جزیره عریان اینجا هم مساله زنده ماندن است تا زندگی کردن، تا زمانی که معلم حشره شناس به این زندگی نقد وارد میکند و در تلاش برای زندگی کردن با تحقیق میشود.
Join 👉 @honar7modiran
زن در ریگ روان بیشتر از آنکه نمایانگر فلسفه اگزیست باشد، نقدى تند علیه این فلسفه است! داستانى که آزادى و اختیارِ موجودیت را به سخره میگیرد. ما هیچ کدام راهی جز پذیرش این وانهادگی نداریم.
«شاید باید اسیر تکرار باشیم تا بتوانیم زندگی را تاب بیاوریم.» اما نیکی بیهودگی و تکرار را نمیپذیرد. او میخواهد از گودال شن بیرون برود تا حشرهای کشف کند و خود را به تاریخ سنجاق کند. (چه امر بیهوده ای!) از این رو هر روز با فکری تازه سعی در خروج از گودال شنی دارد. اما هر روز تنها خستگی و تلف شدن وقت نصیبش میشود. وقتی نیکی عبث بودن تمام کارهایش را میبیند، آن وقت مانند زن تقدیر را میپذیرد. آرام و سر به زیر میشود و همچون زن هر روز کارِ تکراریِ جا به جایی شن را انجام میدهد.
در ابتدای داستان به نظر میآید که زن یک انسان درمانده و ضعیف و پذیراست. کسى که شرایط جبر را پذیرفته است. او را مانند مفلوکی میبینیم که از ضعفِ خود به چنین جبری تن داده است. و مرد در نظرمان شخصى ست که از انفعال فاصله گرفته و سعی دارد شرایط را در دست بگیرد تا از دایره جبر خارج شود. اما درنهایت آنکه مفلوک است مرد و آنکه در نظرمان آگاه و خوشبخت میآید زن است. اوست که سیزیف وار این پوچی را پذیرفته و خودش را به دست این جریان سپرده است. درحالى که مرد فقط دست و پا میزده است.
زن سیزیفى است که این رنج را ادامه میدهد. آگاهانه و عامدانه. آگاه از جبرِ حاکم، و سرخوش از این تکرار. در اینجا باید رجوع کرد به کامو که میگفت:
«سیزیف را باید خوشبخت پنداشت. چرا که تخته سنگ مال اوست!»
از نظر کوبو آبه، ما انسانها اینگونه هستیم. شاید در مقطعی مقابل زندگی طغیان کنیم اما زندگی در نهایت پیروز این نبرد است و ما را همچون شن در برمیگیرد. در این میان انسان برای تاب آوردن و گذراندن عمر، اسیر عادتها و دل بستگیها و اندک حاشیه امنش میشود. به هر چیزی چنگ میزند تا اسارت خود را فراموش کند. در رود زندگی جاری میشود تا در نهایت به دریای مرگ بریزد.
در این گودال هر دم خطر ریگ روان كه باد آن را میآورد تهدیدشان میكند.
در دهکده گودالهای اینچنینی بسیاری وجود دارد که مانع طوفان میشود و مردم دهکده مطمئن میشوند که قربانیانشان نمیتوانند از گودالها بگریزند. حشرهشناس و زن غریبه مجبور هستند هر روز شن اضافی را در سبدی به بالا بفرستند و اگر حتی یک روز این کار را نکنند، کلبه روی سرشان خراب میشود. در این وضعیت بغرنج و عجیب تنها همدیگر را دارند و فقط میتوانند به خودشان تکیه کنند.
🎬 Woman in the dunes 1964
join 👉 @honar7modiran
«شاید باید اسیر تکرار باشیم تا بتوانیم زندگی را تاب بیاوریم.» اما نیکی بیهودگی و تکرار را نمیپذیرد. او میخواهد از گودال شن بیرون برود تا حشرهای کشف کند و خود را به تاریخ سنجاق کند. (چه امر بیهوده ای!) از این رو هر روز با فکری تازه سعی در خروج از گودال شنی دارد. اما هر روز تنها خستگی و تلف شدن وقت نصیبش میشود. وقتی نیکی عبث بودن تمام کارهایش را میبیند، آن وقت مانند زن تقدیر را میپذیرد. آرام و سر به زیر میشود و همچون زن هر روز کارِ تکراریِ جا به جایی شن را انجام میدهد.
در ابتدای داستان به نظر میآید که زن یک انسان درمانده و ضعیف و پذیراست. کسى که شرایط جبر را پذیرفته است. او را مانند مفلوکی میبینیم که از ضعفِ خود به چنین جبری تن داده است. و مرد در نظرمان شخصى ست که از انفعال فاصله گرفته و سعی دارد شرایط را در دست بگیرد تا از دایره جبر خارج شود. اما درنهایت آنکه مفلوک است مرد و آنکه در نظرمان آگاه و خوشبخت میآید زن است. اوست که سیزیف وار این پوچی را پذیرفته و خودش را به دست این جریان سپرده است. درحالى که مرد فقط دست و پا میزده است.
زن سیزیفى است که این رنج را ادامه میدهد. آگاهانه و عامدانه. آگاه از جبرِ حاکم، و سرخوش از این تکرار. در اینجا باید رجوع کرد به کامو که میگفت:
«سیزیف را باید خوشبخت پنداشت. چرا که تخته سنگ مال اوست!»
از نظر کوبو آبه، ما انسانها اینگونه هستیم. شاید در مقطعی مقابل زندگی طغیان کنیم اما زندگی در نهایت پیروز این نبرد است و ما را همچون شن در برمیگیرد. در این میان انسان برای تاب آوردن و گذراندن عمر، اسیر عادتها و دل بستگیها و اندک حاشیه امنش میشود. به هر چیزی چنگ میزند تا اسارت خود را فراموش کند. در رود زندگی جاری میشود تا در نهایت به دریای مرگ بریزد.
در این گودال هر دم خطر ریگ روان كه باد آن را میآورد تهدیدشان میكند.
در دهکده گودالهای اینچنینی بسیاری وجود دارد که مانع طوفان میشود و مردم دهکده مطمئن میشوند که قربانیانشان نمیتوانند از گودالها بگریزند. حشرهشناس و زن غریبه مجبور هستند هر روز شن اضافی را در سبدی به بالا بفرستند و اگر حتی یک روز این کار را نکنند، کلبه روی سرشان خراب میشود. در این وضعیت بغرنج و عجیب تنها همدیگر را دارند و فقط میتوانند به خودشان تکیه کنند.
🎬 Woman in the dunes 1964
join 👉 @honar7modiran
یادداشتی بر فیلم «شارلوت و دوست پسرش 1960» (ژان لوک گدار)
«موج نو یعنی جوانی و سرعت...» «شارلوت و دوست پسرش» از مهمترین آثار کوتاه گدار محسوب میشود؛ فیلمی با ریتمی بسیارسریع و دیوانهوار که در آن مدام موضع و جایگاه دو شخصیت با هم عوض شده و در هر ثانیه یکی از آن دو، بر دیگری تسلط پیدا میکند. بلموندو که مورد خیانت واقع شده، مدام بین عجز و غرور در نوسان است؛ بین بخشش و انتقام. او بدون هیچ مکثی مدام صحبت میکند و انواع و اقسام تئوریها و فلسفه بافیها و افکار خویش را برای شارلوت بازگو میکند. او ابتدا از بی نیازی به شارلوت شروع کرده و سپس به انکار تمامی زنها میرسد و در نهایت به التماس برای ماندن شارلوت در کنارش؛ همچون یک عاشق کلهشق و مغرور که زورش به قلبش نمیرسد.فیلم از انبوهی شوخ طبعی کلامی، بازی با کلمات و ارجاعات مختلف معمول گدار تشکیل شده. بلموندو دیالوگ میگوید اما گویی برای خودش، و شارلوت تمام فیلم میشنود بدون اینکه «گوش دهد». شارلوت، هم در اتاق هست و هم نیست؛ معشوق جدید او که پایین منتظر وی است، گویی بر تمامی فضای اتاق سایه افکنده؛ تعلیق: شارلوت چه تصمیمی میگیرد؟ درست مثل دیگر فیلمهای کوتاه دورهی اول فیلمسازی گدار «یک زن فتانه» و «همهی پسران را پاتریک مینامند»، زنان در جست و جوی سوژگیای هستند که هنوز به نائل نشدهاند و هر سه فیلم تلاشی است برای رسیدن به شخصیت جین سیبرگ «از نفس افتاده» که در آنجا بالاخره قرار است تصمیمی قاطع از جانب زن گرفته شود. تصمیمی که همراه با عقل و - گاهی با قلب- است؛ درست مثل تمام زنانی که میشناسیم...
✍ #یاشار_یوسفی
@NostalgiaCinematheque
@honar7modiran
«موج نو یعنی جوانی و سرعت...» «شارلوت و دوست پسرش» از مهمترین آثار کوتاه گدار محسوب میشود؛ فیلمی با ریتمی بسیارسریع و دیوانهوار که در آن مدام موضع و جایگاه دو شخصیت با هم عوض شده و در هر ثانیه یکی از آن دو، بر دیگری تسلط پیدا میکند. بلموندو که مورد خیانت واقع شده، مدام بین عجز و غرور در نوسان است؛ بین بخشش و انتقام. او بدون هیچ مکثی مدام صحبت میکند و انواع و اقسام تئوریها و فلسفه بافیها و افکار خویش را برای شارلوت بازگو میکند. او ابتدا از بی نیازی به شارلوت شروع کرده و سپس به انکار تمامی زنها میرسد و در نهایت به التماس برای ماندن شارلوت در کنارش؛ همچون یک عاشق کلهشق و مغرور که زورش به قلبش نمیرسد.فیلم از انبوهی شوخ طبعی کلامی، بازی با کلمات و ارجاعات مختلف معمول گدار تشکیل شده. بلموندو دیالوگ میگوید اما گویی برای خودش، و شارلوت تمام فیلم میشنود بدون اینکه «گوش دهد». شارلوت، هم در اتاق هست و هم نیست؛ معشوق جدید او که پایین منتظر وی است، گویی بر تمامی فضای اتاق سایه افکنده؛ تعلیق: شارلوت چه تصمیمی میگیرد؟ درست مثل دیگر فیلمهای کوتاه دورهی اول فیلمسازی گدار «یک زن فتانه» و «همهی پسران را پاتریک مینامند»، زنان در جست و جوی سوژگیای هستند که هنوز به نائل نشدهاند و هر سه فیلم تلاشی است برای رسیدن به شخصیت جین سیبرگ «از نفس افتاده» که در آنجا بالاخره قرار است تصمیمی قاطع از جانب زن گرفته شود. تصمیمی که همراه با عقل و - گاهی با قلب- است؛ درست مثل تمام زنانی که میشناسیم...
✍ #یاشار_یوسفی
@NostalgiaCinematheque
@honar7modiran