ديدبان آزار
Video
🔹«آنها ناچارند رها کنند»
نویسنده: ترانه
باید به آن خیره شویم. ساعتها و باز و بسیار. برای آنکه نفس بگیریم، از این همه وزنی که روی سینههایمان نشسته است؛ با دیدن همهی این فیلمها، خواندن واژهبهواژه روایتها، دستگیریها، کبودیها و صداهایی که از فرط فریاد زدن و روایت کردن گرفته است. باید به این تصویر خیره شویم و تپش قلبمان را حس کنیم که اینبار از شور است، نه از خشم. مردم جمع شدهاند، اعتراض کردهاند و زنی را از بازداشت نجات دادهاند.
نه اینکه این لحظه و این تصویر، اتفاقی خاص و عجیب باشد. اتفاقا آنچه آن را تا این حد به ما نزدیک کرده است، روزمره بودن آن است. این که جایی آشنا، پشت ورودی مترو که بارها در آن خودمان آزار دیدهایم، «خانم روسریات» را شنیدهایم، و بارها فیلم آزار دیدن زنان دیگر را تماشا کردهایم، حالا فریادی جمعی بلند شده است. فریادی که از آنِ همه ماست. صدایی که هم فرمان میدهد که «رها کن» و هم با قاطعیت سرکوبگران را مینامد که «بیشرفی». و باز به خاطر همین روزمره بودن است که خیره شدن به این تصویر میتواند سنگینی روی سینههایمان را کم کند. چرا که اینبار، اینجا اتفاق افتاده است. و چه بسا جاهای دیگر هم بوده است که دوربینی برای ضبط بالا نرفته است.
اما نگاه میکنیم و میدانیم که این صدا باز هم میتواند بلند شود. زیرا صدایی ست که در سینه همه ما مخفی مانده است. از سوی دیگر در این فیلم چهره های متفاوتی حضور دارند. آنها که فریاد میزنند. آنها که دودل ماندهاند چه کنند و آنها که میخواهند سریعتر رد شوند و از این «قائله» بگذرند. ترکیبی از شهری که روایت زنستیزی هرروزه در آن را میخوانیم. اما همانطور که زنی که نامش را نمیدانم در راویتش همینجا گفته بود: «ولی دیگر تنها نیستیم. دیگر تنها نیستیم.»
باید به آن خیره شویم. به همین روزمره سیال که برای همهی ما آشناست. نگاه کنیم و با آن زمزمه کنیم تا نفسمان سبک شود. تا خاطرات در کنار هم فریاد زدن بار دیگر برایمان زنده شود و در تکثیر این تصویر در ذهنمان و در خیابان، یادمان بماند که در نهایت آنها ناچارند «رها کنند».
@harasswatch
نویسنده: ترانه
باید به آن خیره شویم. ساعتها و باز و بسیار. برای آنکه نفس بگیریم، از این همه وزنی که روی سینههایمان نشسته است؛ با دیدن همهی این فیلمها، خواندن واژهبهواژه روایتها، دستگیریها، کبودیها و صداهایی که از فرط فریاد زدن و روایت کردن گرفته است. باید به این تصویر خیره شویم و تپش قلبمان را حس کنیم که اینبار از شور است، نه از خشم. مردم جمع شدهاند، اعتراض کردهاند و زنی را از بازداشت نجات دادهاند.
نه اینکه این لحظه و این تصویر، اتفاقی خاص و عجیب باشد. اتفاقا آنچه آن را تا این حد به ما نزدیک کرده است، روزمره بودن آن است. این که جایی آشنا، پشت ورودی مترو که بارها در آن خودمان آزار دیدهایم، «خانم روسریات» را شنیدهایم، و بارها فیلم آزار دیدن زنان دیگر را تماشا کردهایم، حالا فریادی جمعی بلند شده است. فریادی که از آنِ همه ماست. صدایی که هم فرمان میدهد که «رها کن» و هم با قاطعیت سرکوبگران را مینامد که «بیشرفی». و باز به خاطر همین روزمره بودن است که خیره شدن به این تصویر میتواند سنگینی روی سینههایمان را کم کند. چرا که اینبار، اینجا اتفاق افتاده است. و چه بسا جاهای دیگر هم بوده است که دوربینی برای ضبط بالا نرفته است.
اما نگاه میکنیم و میدانیم که این صدا باز هم میتواند بلند شود. زیرا صدایی ست که در سینه همه ما مخفی مانده است. از سوی دیگر در این فیلم چهره های متفاوتی حضور دارند. آنها که فریاد میزنند. آنها که دودل ماندهاند چه کنند و آنها که میخواهند سریعتر رد شوند و از این «قائله» بگذرند. ترکیبی از شهری که روایت زنستیزی هرروزه در آن را میخوانیم. اما همانطور که زنی که نامش را نمیدانم در راویتش همینجا گفته بود: «ولی دیگر تنها نیستیم. دیگر تنها نیستیم.»
باید به آن خیره شویم. به همین روزمره سیال که برای همهی ما آشناست. نگاه کنیم و با آن زمزمه کنیم تا نفسمان سبک شود. تا خاطرات در کنار هم فریاد زدن بار دیگر برایمان زنده شود و در تکثیر این تصویر در ذهنمان و در خیابان، یادمان بماند که در نهایت آنها ناچارند «رها کنند».
@harasswatch
ديدبان آزار
Photo
🔹دو روایت از دو دوست
🔹سمانه؛ پرنده آتشین
سمانه قبل از بازداشتِ اولش، برای من زنی بود که آتشی مدام در سینهاش میسوخت. آنقدر عطشِ کنشگری داشت که ممکن بود با دیدن انفعال دیگران، آن آتش درونیاش حتی دوستانش را هم بسوزاند. سوختنی که بعد از دستگیریاش تازه فهمیدم نوعی از به خود آمدن و به خود آوردن است. سمانه و شورَش برای ارتباط گرفتن و ایجاد علاقه کردن، نوعی بدیل از زندگی کردنِ مقاومت در زندان را، آنهم در روزهای مبارزه برای ژینا به وجود آورد. در روزهایی که همه داشتیم زندگی کردن و خواهری کردن را از نو میفهمیدیم، این شکل از مقاومت مستدام توانست خواهرانگی را از دیوارهای سرد زندان عبور دهد. زنانی از گروههای متکثر که فردفرد و گروهگروه به قرچک و اوین میرفتند و پس از آزادی از سمانه مینوشتند. بعضی روزها غافلانه فکر میکردم «چه خوب است که زنان در بند یک سمانه دارند!» تا یک سال پیش، که فیلم لحظه آزادیاش، آن نعرهها و آغوشها درآمد و یادمان انداخت که ما زندگی را، آزادی را چقدر دوست داریم.
بعد از آزادی، انگار سمانه بخشی از تاریخ شفاهی جنبش ژینا در زندان شده بود. شبهایی که مینوشت «سها جان، سها جان، سها جان»، تلاشی که برای فروش دستسازههای زنان در زندانهای شهرهای مختلف داشت، از این نمایشگاه به آن نمایشگاه، اگر نمیشد تلفنی، با پیام، اصلا به زور ... «بخرید، این دستبندها را در قرچک درست کردند. بخر!» انگار اینبار آن آتش درونیاش میگفت که نباید ژینا را از یاد ببریم، نباید روزهای مقاومت را از یاد ببریم، نباید خواهرانمان را از یاد ببریم. اجازه نداریم فراموششان کنیم.
قبل از آنکه دوباره بازداشت شود، جایی نوشته بود: «انگار آنقدر آزادی را دوست دارم که میخواهم آزادیام را فدایش کنم.» حالا که سمانه اینجا بیرون از دیوار ِ زندان با خواهرانش نیست و دارد حکمش را میگذراند، معنای این جمله را بیشتر میفهمم. به این فکر میکنم که سمانه و خواهرانش در بند زنان اوین، گواهی بر خلق شدن زندگی و مقاومتی خواهرانه در جنبش ژینا هستند. این نیست که آنها آزادی را «فدا» کردهاند، یا رنج محبوس بودن را به جان خریدهاند. آنها آنقدر آزادی را دوست دارند، که آن را برای «همه» میخواهند. این دوست داشتنِ آتشین، این حافظه زنده، هر دیواری را خواهد شکست.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2314/
@harasswatch
🔹سمانه؛ پرنده آتشین
سمانه قبل از بازداشتِ اولش، برای من زنی بود که آتشی مدام در سینهاش میسوخت. آنقدر عطشِ کنشگری داشت که ممکن بود با دیدن انفعال دیگران، آن آتش درونیاش حتی دوستانش را هم بسوزاند. سوختنی که بعد از دستگیریاش تازه فهمیدم نوعی از به خود آمدن و به خود آوردن است. سمانه و شورَش برای ارتباط گرفتن و ایجاد علاقه کردن، نوعی بدیل از زندگی کردنِ مقاومت در زندان را، آنهم در روزهای مبارزه برای ژینا به وجود آورد. در روزهایی که همه داشتیم زندگی کردن و خواهری کردن را از نو میفهمیدیم، این شکل از مقاومت مستدام توانست خواهرانگی را از دیوارهای سرد زندان عبور دهد. زنانی از گروههای متکثر که فردفرد و گروهگروه به قرچک و اوین میرفتند و پس از آزادی از سمانه مینوشتند. بعضی روزها غافلانه فکر میکردم «چه خوب است که زنان در بند یک سمانه دارند!» تا یک سال پیش، که فیلم لحظه آزادیاش، آن نعرهها و آغوشها درآمد و یادمان انداخت که ما زندگی را، آزادی را چقدر دوست داریم.
بعد از آزادی، انگار سمانه بخشی از تاریخ شفاهی جنبش ژینا در زندان شده بود. شبهایی که مینوشت «سها جان، سها جان، سها جان»، تلاشی که برای فروش دستسازههای زنان در زندانهای شهرهای مختلف داشت، از این نمایشگاه به آن نمایشگاه، اگر نمیشد تلفنی، با پیام، اصلا به زور ... «بخرید، این دستبندها را در قرچک درست کردند. بخر!» انگار اینبار آن آتش درونیاش میگفت که نباید ژینا را از یاد ببریم، نباید روزهای مقاومت را از یاد ببریم، نباید خواهرانمان را از یاد ببریم. اجازه نداریم فراموششان کنیم.
قبل از آنکه دوباره بازداشت شود، جایی نوشته بود: «انگار آنقدر آزادی را دوست دارم که میخواهم آزادیام را فدایش کنم.» حالا که سمانه اینجا بیرون از دیوار ِ زندان با خواهرانش نیست و دارد حکمش را میگذراند، معنای این جمله را بیشتر میفهمم. به این فکر میکنم که سمانه و خواهرانش در بند زنان اوین، گواهی بر خلق شدن زندگی و مقاومتی خواهرانه در جنبش ژینا هستند. این نیست که آنها آزادی را «فدا» کردهاند، یا رنج محبوس بودن را به جان خریدهاند. آنها آنقدر آزادی را دوست دارند، که آن را برای «همه» میخواهند. این دوست داشتنِ آتشین، این حافظه زنده، هر دیواری را خواهد شکست.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2314/
@harasswatch
دیدبان آزار
سمانه؛ پرنده آتشین
سمانه قبل از بازداشتِ اولش، برای من زنی بود که آتشی مدام در سینهاش میسوخت. آنقدر عطشِ کنشگری داشت که ممکن بود با دیدن انفعال دیگران، آن آتش درونیاش حتی دوستانش را هم بسوزاند. سوختنی که بعد از دستگیریاش تازه فهمیدم نوعی از به خود آمدن و به خود آور
🔹درباره نظامیگری و انقیاد زنان
🔹از تنِ سرزمین تا سرزمینِ تن؛ منازعهای آمیخته
نویسنده: میم
کنسولگری ایران در دمشق مورد تهاجم قرار میگیرد، ایران به موشکباران تلافیجویانه علیه این تعرض دست میزند و همزمان، در خیابانها، ارتشی از نیروهای انتظامی در برابر زنان، برپا میشود. مخاصمه از مرزهای سرزمینی، به مرزهای تن زنان کشیده میشود. دشمن، از بدن زنان، از روسریهای حذفشده، لباسهای خارج از بایستهها، به اقتدار حاکمیت ضربه میزند. این تلقی، در بازآرایی نیروهای یکدستسازِ حاکمیت، با نام طرح نور، قرار است این مسأله را چنان روشن کند که ببیند آنکه نمیدید: شهرها، خیابانها و زنان تحت کنترلند، پس حکومت به حکومتورزی ادامه میدهد. اگر برای حفظ حدود سرزمینی از موشکهای کروز استفاده میکند، اینجا، درون فضای شهری با باتوم و پتو و شوکر بدنهای زنان به انقیادِ نظم حاکمیتی درمیآید. الگو، قالب و قابِ تعیینشده برای شیوه لباس پوشیدنِ زنان همواره درحال بهروز شدن و گسترده کردن ممنوعیتها است.
اینبار نیز، چون تابستانِ پرکشمکش ۱۴۰۱- همان تابستان پر از تصاویر خشن علیه زنان: از تصویر مادری که یکتنه میخواست جلوی ون ارشاد را بگیرد و التماس میکرد که دخترش بیمارست، تا تن خندان ژینا/مهسا در مانتوی بلند مشکیاش که به چهره برادر لبخند میزند و پر از حس زندگیست، و تنها چند ساعت بعد، جنازهاش به خانواده داده میشود- معیارها و شیوههای مواجهه گشت ارشاد، ضربتی است.
این روزها، هراس از جنگ، همزمان شده است با هراس از رودررویی با آمران و گشت ارشاد در فضای شهری. فضای شهری چنان گرمِ زدوخورد و مقابله بین مردم و ارشادگران و انتظامبخشان به بدنهای مونث شده است که گویی پیش از آنکه مورد تهاجمِ بمباران دشمن خارجی قرار بگیریم، به اِشغال درآمدهایم؛ تا بدانیم که جنگ برای ما زنان هیچ سمتِ برندهای ندارد. زیرا به قول ویرجینیا ولف، ما زنان سرزمینی نداریم. ما برای بازپسگیریِ مالکیت بر بدن خویش، هر روز درحال مبارزهایم، سرزمینها و مرزکشیهایِ حاصل سیاستبازیهای سرمایهداری مردسالار، هرگز تغییری در انقیاد زنان ایجاد نکردهاند.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2315/
@harasswatch
🔹از تنِ سرزمین تا سرزمینِ تن؛ منازعهای آمیخته
نویسنده: میم
کنسولگری ایران در دمشق مورد تهاجم قرار میگیرد، ایران به موشکباران تلافیجویانه علیه این تعرض دست میزند و همزمان، در خیابانها، ارتشی از نیروهای انتظامی در برابر زنان، برپا میشود. مخاصمه از مرزهای سرزمینی، به مرزهای تن زنان کشیده میشود. دشمن، از بدن زنان، از روسریهای حذفشده، لباسهای خارج از بایستهها، به اقتدار حاکمیت ضربه میزند. این تلقی، در بازآرایی نیروهای یکدستسازِ حاکمیت، با نام طرح نور، قرار است این مسأله را چنان روشن کند که ببیند آنکه نمیدید: شهرها، خیابانها و زنان تحت کنترلند، پس حکومت به حکومتورزی ادامه میدهد. اگر برای حفظ حدود سرزمینی از موشکهای کروز استفاده میکند، اینجا، درون فضای شهری با باتوم و پتو و شوکر بدنهای زنان به انقیادِ نظم حاکمیتی درمیآید. الگو، قالب و قابِ تعیینشده برای شیوه لباس پوشیدنِ زنان همواره درحال بهروز شدن و گسترده کردن ممنوعیتها است.
اینبار نیز، چون تابستانِ پرکشمکش ۱۴۰۱- همان تابستان پر از تصاویر خشن علیه زنان: از تصویر مادری که یکتنه میخواست جلوی ون ارشاد را بگیرد و التماس میکرد که دخترش بیمارست، تا تن خندان ژینا/مهسا در مانتوی بلند مشکیاش که به چهره برادر لبخند میزند و پر از حس زندگیست، و تنها چند ساعت بعد، جنازهاش به خانواده داده میشود- معیارها و شیوههای مواجهه گشت ارشاد، ضربتی است.
این روزها، هراس از جنگ، همزمان شده است با هراس از رودررویی با آمران و گشت ارشاد در فضای شهری. فضای شهری چنان گرمِ زدوخورد و مقابله بین مردم و ارشادگران و انتظامبخشان به بدنهای مونث شده است که گویی پیش از آنکه مورد تهاجمِ بمباران دشمن خارجی قرار بگیریم، به اِشغال درآمدهایم؛ تا بدانیم که جنگ برای ما زنان هیچ سمتِ برندهای ندارد. زیرا به قول ویرجینیا ولف، ما زنان سرزمینی نداریم. ما برای بازپسگیریِ مالکیت بر بدن خویش، هر روز درحال مبارزهایم، سرزمینها و مرزکشیهایِ حاصل سیاستبازیهای سرمایهداری مردسالار، هرگز تغییری در انقیاد زنان ایجاد نکردهاند.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2315/
@harasswatch
دیدبان آزار
از تنِ سرزمین تا سرزمینِ تن؛ منازعهای آمیخته
این روزها، هراس از جنگ با کشور متخاصم، همزمان شده است با هراس از رودررویی با آمران و گشت ارشاد در فضای شهری. فضای شهری چنان گرمِ زدوخورد و مقابله بین مردم و ارشادگران و انتظامبخشان به بدنهای مونث شده است که گویی پیش از آنکه مورد تهاجمِ بمباران دشم
ديدبان آزار
Photo
🔹بیانیه دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی علیه سرکوب زنان و برای دینا قالیباف، دانشجوی دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی
بیش از یک سال از روزی که ژینا (مهسا) امینی را کشتید میگذرد. از آن روز سیاه به بعد هر روز بر تعداد زنان مبارز این سرزمین افزوده شد. هر روز شاهد دخترانی بودیم که بدون توجه به وحشیگری و سرکوب گسترده نظام نامشروع جمهوری اسلامی تنها با «زندگی» و تنها با سرکشی پایههای استبداد شما را به لرزه در آوردند. مترو، خیابان، پارک یا دانشگاه تفاوتی ندارند. تسخیر فضا با دیوارکشی و برخورد پلیسی نه تنها منجر به تسخیر اذهان نمیشود بلکه مقاومت و مبارزه روزمره ما را قوام میبخشد.
دینا قالیباف یکی از صدها دانشجوی معترض؛ اخیرا بازداشت شده است.
جرم وی تنها روایت استیصال، سرکوب و حملات وحوش جمهوری اسلامی است. او دانشجوی علوم سیاسی دانشگاه بهشتی و یکی از دانشجویانی بود که سال قبل، از شرکت در امتحانات محرومش کردید و سعی کردید با حکم تعلیق او را از دانشگاه حذف کنید. دینا قالیباف یکی از زنان این سرزمین است که علیه ستم روزانه و #جنگ_علیه_زنان مقاومت میکند.
خطاب به سرکوبگران ریز و درشت داخل و خارج دانشگاه؛ ما بیشماریم. اگر فرایند تبدیل دانشکده به میدان جنگ را متوقف نکنید، ما برای حمایت از خواهران و برادرانمان به میدان میآییم. ما دانشجویان دانشگاه بهشتی، امروز خواستار آزادی تمام دانشجویان زندانی کشور هستیم. برای بازگشت به تحصیل تمام دانشجویان و پایان تسخیر و دانشگاه همه کار میکنیم. لحظهای ما را دست کم نگیرید. هرچه بیشتر بر جنگ طلبی خود علیه زنان تاکید کنید؛ بیشتر بر تخریب خود دامن میزنید. «واقعیت آن چیزیست که مقاومت میکند»؛ مقاومت ادامه دارد.
@harasswatch
بیش از یک سال از روزی که ژینا (مهسا) امینی را کشتید میگذرد. از آن روز سیاه به بعد هر روز بر تعداد زنان مبارز این سرزمین افزوده شد. هر روز شاهد دخترانی بودیم که بدون توجه به وحشیگری و سرکوب گسترده نظام نامشروع جمهوری اسلامی تنها با «زندگی» و تنها با سرکشی پایههای استبداد شما را به لرزه در آوردند. مترو، خیابان، پارک یا دانشگاه تفاوتی ندارند. تسخیر فضا با دیوارکشی و برخورد پلیسی نه تنها منجر به تسخیر اذهان نمیشود بلکه مقاومت و مبارزه روزمره ما را قوام میبخشد.
دینا قالیباف یکی از صدها دانشجوی معترض؛ اخیرا بازداشت شده است.
جرم وی تنها روایت استیصال، سرکوب و حملات وحوش جمهوری اسلامی است. او دانشجوی علوم سیاسی دانشگاه بهشتی و یکی از دانشجویانی بود که سال قبل، از شرکت در امتحانات محرومش کردید و سعی کردید با حکم تعلیق او را از دانشگاه حذف کنید. دینا قالیباف یکی از زنان این سرزمین است که علیه ستم روزانه و #جنگ_علیه_زنان مقاومت میکند.
خطاب به سرکوبگران ریز و درشت داخل و خارج دانشگاه؛ ما بیشماریم. اگر فرایند تبدیل دانشکده به میدان جنگ را متوقف نکنید، ما برای حمایت از خواهران و برادرانمان به میدان میآییم. ما دانشجویان دانشگاه بهشتی، امروز خواستار آزادی تمام دانشجویان زندانی کشور هستیم. برای بازگشت به تحصیل تمام دانشجویان و پایان تسخیر و دانشگاه همه کار میکنیم. لحظهای ما را دست کم نگیرید. هرچه بیشتر بر جنگ طلبی خود علیه زنان تاکید کنید؛ بیشتر بر تخریب خود دامن میزنید. «واقعیت آن چیزیست که مقاومت میکند»؛ مقاومت ادامه دارد.
@harasswatch
ویدئو مربوط به مهرماه ۱۴۰۱ است که پیشتر در دیدبان آزار منتشر شده است. زنی مقوایی کنار صندلیاش گذاشته که رویش نوشته شده: «بچهها نخندینا» و به یاد نیکا سلطان قلبها (نسخه دریا دادور) را در خیابان میزند و میخواند:
نیکای زیبا تو با این ترانه
دلهای ما را گرفتی نشانه
از قعر این خاک زنی تو جوانه
تا بیکرانه
اکنون اگر از تو دوریم به هرجا
سرشاریم از آرزو و تقلا
بر عهد و پیمان خود مانده برجا
ای نیکای ما
@harasswatch
نیکای زیبا تو با این ترانه
دلهای ما را گرفتی نشانه
از قعر این خاک زنی تو جوانه
تا بیکرانه
اکنون اگر از تو دوریم به هرجا
سرشاریم از آرزو و تقلا
بر عهد و پیمان خود مانده برجا
ای نیکای ما
@harasswatch
ديدبان آزار
Photo
🔹متن ارسالی برای #نیکا_شاکرمی
نیکای عزیز و شجاع، امروز اسنادی منتشر شده که نشان میدهد تو، به وحشیانهترین حالت ممکن وقتی تنها ۱۶ سال داشتی کشته شدی. تو را گرفتهاند؛ در همان روزی که آزادانه کنار ما در حوالی بلوار کشاورز، چند قدم آن طرفتر، نزدیکی پارک لاله، فریاد «زن، زندگی، آزادی» سر میدادی. همان روزی که جسورانه و شادمان، بالای یک سطل زباله شال آتشزدهات را در هوا میچرخاندی. ما پیش از این هم میدانستیم کشته شدهای، اما امروز چشممان بر جزئیات هولناک لحظات آخرت باز شد؛ با قساوتی فراتر توان تحمل جسم و جان.
چه کسی میداند چه بر تو گذشته است؟ تو که تقلا میکردی خودت را نجات دهی و زندگی کنی. شاید تمام جوانان و نوجوانانی که آن روزها در خیابان بودند، بفهمند که تو چه کشیدی دختر. احتمالا هنگامی که قلبت بهشدت میتپیده، در کوچهپسکوچهها میدویدی تا شاید کمتر دچار گازگرفتی آن گازهای اشکآور فلفلی شوی، تا شاید گوشه امنی پیدا کنی که آنجا گوشیات آنتن دهد و دوستانت را پیدا کنی. آن هم در روزهایی که همه عالم و آدم مشکیپوش بودند تا شناسایی نشوند اما در همان حالت هم هیچکداممان برای هم غریبه نبودیم، به جز قاتلان.
میگفتند تو سردسته بودی. اما نمیدانستند که تو، ما و همهی جوانان این کشور پرچم «زن، زندگی، آزادی» را برابرانه هدایت میکردیم و میکنیم. همه ما سردسته بودیم. تکتک ما و حالا آنها میدانند که ما تمام نمیشویم.
نیکای جسور، نوشتهاند در محفظه یخچالی ون هم به تنهایی از خودت دفاع میکردی، داد میزدی، فحش میدادی، شعار میدادی و مقاومت میکردی. من هم غرق خشمم از خشونتی که بر تو رفته، هم از شجاعت تو ماندهام. شجاعت؟ میل سرکشانه زندگی و آزادیخواهی؟ میگویند تا آخرین لحظه در اتاقک سردی که هیچکدام از ما صدایت را نمیشنیدیم، فریاد میزدی. چه میگفتی؟ چون من تو را با آن صدای زیبایت به یاد دارم که سلطان قلبها میخوانی و میگویی: «بچهها نخندینا.» با رقصیدنت، شعر خواندنت در کودکی در آن علفزار، تصاویر مهرورزیات به دیگر موجودات زنده.
نیکای عزیز، تو مانند آن دیگرانِ نامیرا هستی. صدایتان متصل شده به «زن زندگی آزادی» و همچنان در بلندای بلوار کشاورز، میان شاخ و برگ درختهایش و آواز گنجشگان پارک لاله میرقصد. امکان ندارد خون تو، یاد تو و فریادهایت فراموش شود. زیرا میشکند دستی که بر بدن تو تازیانه زده است، میشکند دستی که به تو خشونت جنسی رسانده است و میشکند دستی که دوباره برای ریختن خون ما به خیابان آمده تا ما را خفه کند.
@harasswatch
نیکای عزیز و شجاع، امروز اسنادی منتشر شده که نشان میدهد تو، به وحشیانهترین حالت ممکن وقتی تنها ۱۶ سال داشتی کشته شدی. تو را گرفتهاند؛ در همان روزی که آزادانه کنار ما در حوالی بلوار کشاورز، چند قدم آن طرفتر، نزدیکی پارک لاله، فریاد «زن، زندگی، آزادی» سر میدادی. همان روزی که جسورانه و شادمان، بالای یک سطل زباله شال آتشزدهات را در هوا میچرخاندی. ما پیش از این هم میدانستیم کشته شدهای، اما امروز چشممان بر جزئیات هولناک لحظات آخرت باز شد؛ با قساوتی فراتر توان تحمل جسم و جان.
چه کسی میداند چه بر تو گذشته است؟ تو که تقلا میکردی خودت را نجات دهی و زندگی کنی. شاید تمام جوانان و نوجوانانی که آن روزها در خیابان بودند، بفهمند که تو چه کشیدی دختر. احتمالا هنگامی که قلبت بهشدت میتپیده، در کوچهپسکوچهها میدویدی تا شاید کمتر دچار گازگرفتی آن گازهای اشکآور فلفلی شوی، تا شاید گوشه امنی پیدا کنی که آنجا گوشیات آنتن دهد و دوستانت را پیدا کنی. آن هم در روزهایی که همه عالم و آدم مشکیپوش بودند تا شناسایی نشوند اما در همان حالت هم هیچکداممان برای هم غریبه نبودیم، به جز قاتلان.
میگفتند تو سردسته بودی. اما نمیدانستند که تو، ما و همهی جوانان این کشور پرچم «زن، زندگی، آزادی» را برابرانه هدایت میکردیم و میکنیم. همه ما سردسته بودیم. تکتک ما و حالا آنها میدانند که ما تمام نمیشویم.
نیکای جسور، نوشتهاند در محفظه یخچالی ون هم به تنهایی از خودت دفاع میکردی، داد میزدی، فحش میدادی، شعار میدادی و مقاومت میکردی. من هم غرق خشمم از خشونتی که بر تو رفته، هم از شجاعت تو ماندهام. شجاعت؟ میل سرکشانه زندگی و آزادیخواهی؟ میگویند تا آخرین لحظه در اتاقک سردی که هیچکدام از ما صدایت را نمیشنیدیم، فریاد میزدی. چه میگفتی؟ چون من تو را با آن صدای زیبایت به یاد دارم که سلطان قلبها میخوانی و میگویی: «بچهها نخندینا.» با رقصیدنت، شعر خواندنت در کودکی در آن علفزار، تصاویر مهرورزیات به دیگر موجودات زنده.
نیکای عزیز، تو مانند آن دیگرانِ نامیرا هستی. صدایتان متصل شده به «زن زندگی آزادی» و همچنان در بلندای بلوار کشاورز، میان شاخ و برگ درختهایش و آواز گنجشگان پارک لاله میرقصد. امکان ندارد خون تو، یاد تو و فریادهایت فراموش شود. زیرا میشکند دستی که بر بدن تو تازیانه زده است، میشکند دستی که به تو خشونت جنسی رسانده است و میشکند دستی که دوباره برای ریختن خون ما به خیابان آمده تا ما را خفه کند.
@harasswatch
🔹یهدلم میگه نرم؛ نیکای رقصنده و جنگنده، تا آخرین لگد به اندام فاشیستها
نویسنده: سما اوریاد
زخم، دوباره به خون افتاده است. یا همانطور که محققان مطالعات هانتولوژی (hauntology) میگویند: مقتول در هیبتِ لوگوس بازگشته است تا عدالت را اجرا کند. یادآوری و ثبت و آرشیوسازی، سوهان روحِ فاشیسم زمانه خواهد شد. ارواح رقصانی که میخوانند: «یه دلم میگه نرم.» و نهتنها جایی نمیروند، که همینجایند، میان ما هستند، که همواره بازمیگردند و ماندگار میشوند، تکثیر میشوند، در عرق و اشک و خشم و فریاد و آواز. تصاویری به وسعت میلیونها تن میلورز زنانه.
حالا اما «بازگشت مردگان» با لایههای دادخواهانهٔ دیگری همراه است. اسامی متجاوزان و قاتلان خود را بههمراه آورده است، در پژوهش تحقیقی منتشرشده در بیبیسی که سندیتش بیش از آنکه وابسته به مدرک و «فکت» باشد، همراه است با حسّانیت و احضار تاریخ درد و رنج و آزارهای رفته بر تنهای زنانهمان. همراه است با ثبت روایتگری آزار و تعرض جنسی در راستای دادخواهی برای تنی زنانه که دیگر میان ما نیست. روایت تعرض جنسی به نیکا شاکرمی حالا ماهها پس از قتل او به دست فاشیستهای رژیم، توسط تیمی تحقیقی منتشر شده است. به تصاویر ترسیمشده از درون یخچالی که نیکا و آن سه فاشیست را درون محفظی تاریک و فرضی کشیده است که میرسیم، تصاویر بیشتری هجوم میآورند. تصاویری که راوی رنج و تجاوز و کشتارند. یک روایت تعرض دیگر از شهیدِ «زن، زندگی، آزادی.» یا بقول گرامیای که در توییتر نوشته بود: «این گزارش مساله آزار و اینکه جنبش "زن، زندگی، آزادی" در امتدادِ میتو قرار میگیرد را به روشنی نشانمان میدهد.»
ماهها پس از قتل نیکا به دست فاشیستها، حالا چهرههای بینام قاتل، آن بدن بیفرم و هزارچهره، آن دمودستگاه فالیک و مرگزا، آن شکارچیان تشنه به خون و بحرانزده، دستکم چهار نام دارند: آرش کلهر، صادق منجزی، بهروز صادقی و مرتضی جلیل. اگر قاتل غزاله چلابی یا حدیث نجفی یا هزاران تن بینام و بانام دیگر، هرگز، یا دستکم تا بدین لحظه، مشخص نشده و رسوا نشدهاند، حکمرانِ شقکرده بایست بداند که هیچ دور نیست که تکبهتک نامها رسوا خواهند شد. حالا دیگر قاتل صرفا یک بسیجی-سپاهیِ باتومبهدست و اسلحهبهکمر نیست. او نام دارد. که گرچه همچنان متصل به همان ماشینِ کشتار و تجاوز است، اما همزمان نشاندار شده است. تا ابد با نامش نشاندار شده است. نه برای اینکه صرفن این چهار نام مجازات شوند تا عدالت اجرا شود، نه. بههرروی، فکر میکنم برای نشانه گرفتن کلیت این دستگاه فاشیستی و بحرانزده، ما نیاز به اسامیِ کامل و چهرهدار هم داریم.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2317/
@harasswatch
نویسنده: سما اوریاد
زخم، دوباره به خون افتاده است. یا همانطور که محققان مطالعات هانتولوژی (hauntology) میگویند: مقتول در هیبتِ لوگوس بازگشته است تا عدالت را اجرا کند. یادآوری و ثبت و آرشیوسازی، سوهان روحِ فاشیسم زمانه خواهد شد. ارواح رقصانی که میخوانند: «یه دلم میگه نرم.» و نهتنها جایی نمیروند، که همینجایند، میان ما هستند، که همواره بازمیگردند و ماندگار میشوند، تکثیر میشوند، در عرق و اشک و خشم و فریاد و آواز. تصاویری به وسعت میلیونها تن میلورز زنانه.
حالا اما «بازگشت مردگان» با لایههای دادخواهانهٔ دیگری همراه است. اسامی متجاوزان و قاتلان خود را بههمراه آورده است، در پژوهش تحقیقی منتشرشده در بیبیسی که سندیتش بیش از آنکه وابسته به مدرک و «فکت» باشد، همراه است با حسّانیت و احضار تاریخ درد و رنج و آزارهای رفته بر تنهای زنانهمان. همراه است با ثبت روایتگری آزار و تعرض جنسی در راستای دادخواهی برای تنی زنانه که دیگر میان ما نیست. روایت تعرض جنسی به نیکا شاکرمی حالا ماهها پس از قتل او به دست فاشیستهای رژیم، توسط تیمی تحقیقی منتشر شده است. به تصاویر ترسیمشده از درون یخچالی که نیکا و آن سه فاشیست را درون محفظی تاریک و فرضی کشیده است که میرسیم، تصاویر بیشتری هجوم میآورند. تصاویری که راوی رنج و تجاوز و کشتارند. یک روایت تعرض دیگر از شهیدِ «زن، زندگی، آزادی.» یا بقول گرامیای که در توییتر نوشته بود: «این گزارش مساله آزار و اینکه جنبش "زن، زندگی، آزادی" در امتدادِ میتو قرار میگیرد را به روشنی نشانمان میدهد.»
ماهها پس از قتل نیکا به دست فاشیستها، حالا چهرههای بینام قاتل، آن بدن بیفرم و هزارچهره، آن دمودستگاه فالیک و مرگزا، آن شکارچیان تشنه به خون و بحرانزده، دستکم چهار نام دارند: آرش کلهر، صادق منجزی، بهروز صادقی و مرتضی جلیل. اگر قاتل غزاله چلابی یا حدیث نجفی یا هزاران تن بینام و بانام دیگر، هرگز، یا دستکم تا بدین لحظه، مشخص نشده و رسوا نشدهاند، حکمرانِ شقکرده بایست بداند که هیچ دور نیست که تکبهتک نامها رسوا خواهند شد. حالا دیگر قاتل صرفا یک بسیجی-سپاهیِ باتومبهدست و اسلحهبهکمر نیست. او نام دارد. که گرچه همچنان متصل به همان ماشینِ کشتار و تجاوز است، اما همزمان نشاندار شده است. تا ابد با نامش نشاندار شده است. نه برای اینکه صرفن این چهار نام مجازات شوند تا عدالت اجرا شود، نه. بههرروی، فکر میکنم برای نشانه گرفتن کلیت این دستگاه فاشیستی و بحرانزده، ما نیاز به اسامیِ کامل و چهرهدار هم داریم.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2317/
@harasswatch
دیدبان آزار
یهدلم میگه نرم؛ نیکای رقصنده و جنگنده، تا آخرین لگد به اندام فاشیستها
ما تکتک اینها را دیدهایم و به یاد سپردهایم. بهیاد سپردهایم فیلمهای کیفیتپایین اما درخشان کودکیهای نیکا را، فیلم رقصیدنش با لباس فرم مدرسه. هیپهاپ میرقصد و روبانی پهن و قرمز از مانتویش آویزان است. شلنگتختههایش مرا یاد رقصهای همانسنیام
Forwarded from بيدارزنى
🟣 ضرورت تشکیل کمیتههای مقابله با قتلهای ناموسی و زنکشی، مرئیسازی جنایات در هر استان
۱۷ مورد زنکشی و قتلناموسی تنها در دو ماه نخست سال جاری
نویسنده: شکیبا عسگرپور
اعمال خشونت سیستماتیک علیه زنان، دارای لایههای گوناگون و متکثری است. این خشونتها «از خانه تا خیابان» برقرار است و با محوریت قوانین نابرابر، جنسیتزده و ارتجاعی در اشکال مختلف، بهوقوع میپیوندد. خشونتهای، روانی، جسمی، سیاسی، اقتصادی، جنسی و جنسیتی در غاییترین شکل خود یعنی «زنکشی» و «قتلهای ناموسی» خود را نمایان میکند.
اخبار فجیع قتل زنان و بعضا اعضای جامعهی کوئیر، به تیتری همیشگی و عادیسازی شده در بین رسانههای حقوقبشری و خبری، تبدیل شده است. تنها در فروردین و اردیبهشت سال جاری، ۱۷ مورد زنکشی و قتلناموسی (منهای دو مورد که با وقفهای دوماهه از قتل، مورد پوشش رسانهای قرار گرفتهاند)، در شهرهای مختلف به وقوع پیوسته است. دلایل این قتلها از دفاع از سنت، حیثیت و آبرو تا دستپخت زنان و «استفاده از رب گوجه فرنگی» در غذا را شامل میشود.
هویت کامل این زنان، بعضا در دست نیست، زنانی که تنها سن و شهر سکونت آنها و صد البته انگیزهی قتل آنان توسط همسر، برادر، پارتنر (دوست پسر) آن هم بهمدد رسانههای حقوقبشری، منتشر شده است. بسیاری از زنکشیها و قتلهای ناموسی، به دلیل آنچه پایبندی به سنت و آبرو میدانند، هرگز رسانهای نمیشوند. در این میان، نبود آمار حقیقی از سوی پزشکی قانونی و مرکز آمار ایران، این جامعهی آماری را بیش از پیش محدود میکند.
براساس جدولبندی صورت گرفته، سه استان تهران، آذربایجان شرقی (تبریز) و خورستان (اهواز و آبادان)، بالاترین آمار زنکشی و قتلهای ناموسی را به خود اختصاص دادند…
⚪️ ادامهی متن را در لینک زیر بخوانید:
https://shorturl.at/jpsCZ
#جنگ_علیه_زنان
#ژن_ژیان_ئازادی
#اعتراضات_سراسری
@bidarzani
۱۷ مورد زنکشی و قتلناموسی تنها در دو ماه نخست سال جاری
نویسنده: شکیبا عسگرپور
اعمال خشونت سیستماتیک علیه زنان، دارای لایههای گوناگون و متکثری است. این خشونتها «از خانه تا خیابان» برقرار است و با محوریت قوانین نابرابر، جنسیتزده و ارتجاعی در اشکال مختلف، بهوقوع میپیوندد. خشونتهای، روانی، جسمی، سیاسی، اقتصادی، جنسی و جنسیتی در غاییترین شکل خود یعنی «زنکشی» و «قتلهای ناموسی» خود را نمایان میکند.
اخبار فجیع قتل زنان و بعضا اعضای جامعهی کوئیر، به تیتری همیشگی و عادیسازی شده در بین رسانههای حقوقبشری و خبری، تبدیل شده است. تنها در فروردین و اردیبهشت سال جاری، ۱۷ مورد زنکشی و قتلناموسی (منهای دو مورد که با وقفهای دوماهه از قتل، مورد پوشش رسانهای قرار گرفتهاند)، در شهرهای مختلف به وقوع پیوسته است. دلایل این قتلها از دفاع از سنت، حیثیت و آبرو تا دستپخت زنان و «استفاده از رب گوجه فرنگی» در غذا را شامل میشود.
هویت کامل این زنان، بعضا در دست نیست، زنانی که تنها سن و شهر سکونت آنها و صد البته انگیزهی قتل آنان توسط همسر، برادر، پارتنر (دوست پسر) آن هم بهمدد رسانههای حقوقبشری، منتشر شده است. بسیاری از زنکشیها و قتلهای ناموسی، به دلیل آنچه پایبندی به سنت و آبرو میدانند، هرگز رسانهای نمیشوند. در این میان، نبود آمار حقیقی از سوی پزشکی قانونی و مرکز آمار ایران، این جامعهی آماری را بیش از پیش محدود میکند.
براساس جدولبندی صورت گرفته، سه استان تهران، آذربایجان شرقی (تبریز) و خورستان (اهواز و آبادان)، بالاترین آمار زنکشی و قتلهای ناموسی را به خود اختصاص دادند…
⚪️ ادامهی متن را در لینک زیر بخوانید:
https://shorturl.at/jpsCZ
#جنگ_علیه_زنان
#ژن_ژیان_ئازادی
#اعتراضات_سراسری
@bidarzani
Telegraph
ضرورت تشکیل کمیتههای مقابله با قتلهای ناموسی و زنکشی، مرئیسازی جنایات در هر استان
Bidarzani ۱۷ مورد زنکشی و قتلناموسی تنها در دو ماه نخست سال جاری نویسنده: شکیبا عسگرپور اعمال خشونت سیستماتیک علیه زنان، دارای لایههای گوناگون و متکثری است. این خشونتها «از خانه تا خیابان» برقرار است و با محوریت قوانین نابرابر، جنسیتزده و ارتجاعی…
ديدبان آزار
Photo
🔹درباره سریال «بچه گوزن»
🔹روایتی عریان از آزارتعقیب و خشونت جنسی
نویسنده: ستاره
سریال بچه گوزن - Baby Reindeer – ساخته کشور انگلستان است که از چند هفته پیش (آوریل ۲۰۲۴) توسط شبکه نتفلیکس به نمایش گذاشته شده و سروصدای زیادی را در رسانههای این کشور و همچنین در میان فمنیستها به راه انداخته است. این سریال را ریچارد گد بر اساس داستان واقعی زندگیاش نوشته است. او همچنین نقش پروتاگونیست اصلی را نیز در این سریال بازی می کند. داستان «بچه گوزن» روایتی هفت اپیزودی از شش ماه تجربه آزارتعقیب (Stalking) است که بارها مخاطب را همگام خود خشمگین، شوکه، ناراحت و حتی عصبی میکند. داستان از یک ارتباط انسانی عادی شروع میشود. دَنی (شخصیت اصلی داستان) در یک بار در مرکز شهر لندن کار میکند و یک روز متوجه مارتا، مشتریای که پشت بار نشسته است میشود که به نظر حال و روز خوبی ندارد. وقتی دنی نوشیدنی را جلویش میگذارد متوجه میشود مارتا در حال گریه است و پولی نیز برای پرداخت نوشیدنی ندارد. بیشتر از سر ترحم به او میگوید «مسالهای نیست» و نوشیدنیاش را مهمان بار میکند. این نقطه شروع رابطهای بین این دو نفر است که رفتهرفته عجیبتر و آزاردهندهتر میشود. مارتا، زنی که به نظر دچار اختلالات روانی است شروع به آزارتعقیب (استاکینگ) دنی میکند و ما در طول داستانی که توسط دنی روایت میشود کمی با گذشته مارتا نیز آشنا میشویم. گذشتهای که با وجود رفتارهای ترسآورش جاهایی همدلی مخاطب را نیز برمیانگیزد. ما همچنین خیلی آهسته با گذشته راوی نیز آشنا میشویم. گذشته کسی که همه زندگیاش دوست داشته یک کمدین باشد ولی هیچوقت موفقیتی کسب نکرده است. دقیقا در نقطهای از داستان که سوالات و مجهولات زیادی در مورد رفتار دنی در قبال مارتا در ذهنمان تلنبار شده است، روایتی هولناک از تجربه خشونت شدید جنسی را در گذشته دنی میبینیم که جواب بسیاری از سوالاتمان در ارتباط با رفتارهای ضدونقیضش داده میشود. جدا از جنسیت شخصیتهای اصلی داستان که خود به تنهایی این داستان را ویژه میکند، مساله دیگری که این روایت را بسیار شوکهکننده و در عینحال مسحورکننده میکند صداقت عجیبی است که ریچارد گد در این داستانسرایی از تجربیات خود به خرج میدهد. او با صداقتی بینظیر تمام تناقضات رفتاری خود را به صورت عریان نشان میدهد.
متن کامل:
https://www.instagram.com/p/C6y2_UwLvr9/?igsh=MWUwZGd2Z204c3AwZw==
@harasswatch
🔹روایتی عریان از آزارتعقیب و خشونت جنسی
نویسنده: ستاره
سریال بچه گوزن - Baby Reindeer – ساخته کشور انگلستان است که از چند هفته پیش (آوریل ۲۰۲۴) توسط شبکه نتفلیکس به نمایش گذاشته شده و سروصدای زیادی را در رسانههای این کشور و همچنین در میان فمنیستها به راه انداخته است. این سریال را ریچارد گد بر اساس داستان واقعی زندگیاش نوشته است. او همچنین نقش پروتاگونیست اصلی را نیز در این سریال بازی می کند. داستان «بچه گوزن» روایتی هفت اپیزودی از شش ماه تجربه آزارتعقیب (Stalking) است که بارها مخاطب را همگام خود خشمگین، شوکه، ناراحت و حتی عصبی میکند. داستان از یک ارتباط انسانی عادی شروع میشود. دَنی (شخصیت اصلی داستان) در یک بار در مرکز شهر لندن کار میکند و یک روز متوجه مارتا، مشتریای که پشت بار نشسته است میشود که به نظر حال و روز خوبی ندارد. وقتی دنی نوشیدنی را جلویش میگذارد متوجه میشود مارتا در حال گریه است و پولی نیز برای پرداخت نوشیدنی ندارد. بیشتر از سر ترحم به او میگوید «مسالهای نیست» و نوشیدنیاش را مهمان بار میکند. این نقطه شروع رابطهای بین این دو نفر است که رفتهرفته عجیبتر و آزاردهندهتر میشود. مارتا، زنی که به نظر دچار اختلالات روانی است شروع به آزارتعقیب (استاکینگ) دنی میکند و ما در طول داستانی که توسط دنی روایت میشود کمی با گذشته مارتا نیز آشنا میشویم. گذشتهای که با وجود رفتارهای ترسآورش جاهایی همدلی مخاطب را نیز برمیانگیزد. ما همچنین خیلی آهسته با گذشته راوی نیز آشنا میشویم. گذشته کسی که همه زندگیاش دوست داشته یک کمدین باشد ولی هیچوقت موفقیتی کسب نکرده است. دقیقا در نقطهای از داستان که سوالات و مجهولات زیادی در مورد رفتار دنی در قبال مارتا در ذهنمان تلنبار شده است، روایتی هولناک از تجربه خشونت شدید جنسی را در گذشته دنی میبینیم که جواب بسیاری از سوالاتمان در ارتباط با رفتارهای ضدونقیضش داده میشود. جدا از جنسیت شخصیتهای اصلی داستان که خود به تنهایی این داستان را ویژه میکند، مساله دیگری که این روایت را بسیار شوکهکننده و در عینحال مسحورکننده میکند صداقت عجیبی است که ریچارد گد در این داستانسرایی از تجربیات خود به خرج میدهد. او با صداقتی بینظیر تمام تناقضات رفتاری خود را به صورت عریان نشان میدهد.
متن کامل:
https://www.instagram.com/p/C6y2_UwLvr9/?igsh=MWUwZGd2Z204c3AwZw==
@harasswatch
ديدبان آزار
Photo
🔹یادداشت شریفه محمدی از زندان لاکان رشت
لحظاتی هستند که هرگز از یاد نخواهم برد در این شش ماه ساعاتی بودند که بر من سخت و سنگین گذشتند اما هیچگاه نگریستم. هنگامی که با صورت کبود برگه های بازجویی بر سرم کوبیده میشد.
هنگامی که بعد از سه ماه از انفرادی به بند عمومی منتقل شدم و یا زمانی که بعد از سه ماه آیدین عزیزم را در آغوش گرفتم و هنگام دیدن سیروس در اولین ملاقات بعد از انفرادی که با دیدن چهره خندان من اشکهایش جاری شده بود و .... بله هرگز این وقایع از یادم نخواهند رفت.
و حالا دیروز ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ نگاههای منتظر و نگران مادر و خواهرم که انتظار داشتند مرا حضوری ملاقات نمایند از یادم نخواهد رفت. آنها از راه دور با پاهای ورمکرده و درد آلود به تنهایی آمده بودند تا مرا در آغوش خود بگیرند. اما به آنها اجازه داده نشد، مادرم توصیه میکرد که شریفه ناراحت نباش و چیزی نگو تا اذیتت نکنند!! اما من فریاد زدم تا هم مادرم و هم دیگران بشنوند و متوجه شوند که من فرزند پدر و مادری هستم که به من آموختهاند در مقابل ظلم و بیعدالتی سکوت نکنم.
هنگامی که بعد از سه ماه وارد بند عمومی شدم، دلم عجیب گرفته بود. با شنیدن این جمله که دلت را پیش عزیزانی بگذار که در شرایط سخت و دشوارتری بودهاند آرامشی مرا فرا گرفت که با امیدی بیشتر از پیش این روزها را سپری کنم. این چند خط را نوشتم برای اینکه به خانواده و دوستان عزیزم بگویم دوستتان دارم به قول آیدین به اندازه کهکشانها دوستتان دارم.
شریفه محمدی
بند قرنطینه تبعید گاه لاکان رشت
#شریفه_محمدی از تاریخ ۱۴ آذرماه در بازداشت به سر میبرد
@harasswatch
لحظاتی هستند که هرگز از یاد نخواهم برد در این شش ماه ساعاتی بودند که بر من سخت و سنگین گذشتند اما هیچگاه نگریستم. هنگامی که با صورت کبود برگه های بازجویی بر سرم کوبیده میشد.
هنگامی که بعد از سه ماه از انفرادی به بند عمومی منتقل شدم و یا زمانی که بعد از سه ماه آیدین عزیزم را در آغوش گرفتم و هنگام دیدن سیروس در اولین ملاقات بعد از انفرادی که با دیدن چهره خندان من اشکهایش جاری شده بود و .... بله هرگز این وقایع از یادم نخواهند رفت.
و حالا دیروز ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ نگاههای منتظر و نگران مادر و خواهرم که انتظار داشتند مرا حضوری ملاقات نمایند از یادم نخواهد رفت. آنها از راه دور با پاهای ورمکرده و درد آلود به تنهایی آمده بودند تا مرا در آغوش خود بگیرند. اما به آنها اجازه داده نشد، مادرم توصیه میکرد که شریفه ناراحت نباش و چیزی نگو تا اذیتت نکنند!! اما من فریاد زدم تا هم مادرم و هم دیگران بشنوند و متوجه شوند که من فرزند پدر و مادری هستم که به من آموختهاند در مقابل ظلم و بیعدالتی سکوت نکنم.
هنگامی که بعد از سه ماه وارد بند عمومی شدم، دلم عجیب گرفته بود. با شنیدن این جمله که دلت را پیش عزیزانی بگذار که در شرایط سخت و دشوارتری بودهاند آرامشی مرا فرا گرفت که با امیدی بیشتر از پیش این روزها را سپری کنم. این چند خط را نوشتم برای اینکه به خانواده و دوستان عزیزم بگویم دوستتان دارم به قول آیدین به اندازه کهکشانها دوستتان دارم.
شریفه محمدی
بند قرنطینه تبعید گاه لاکان رشت
#شریفه_محمدی از تاریخ ۱۴ آذرماه در بازداشت به سر میبرد
@harasswatch
ديدبان آزار
Photo
🔹نقدی بر نمایش نظر اول
این متن از مجموعه جستارهای «نورافکن» (SPOTLIGHT)،
نگاهی نقادانه به خشونت علیه زنان در قاب سینما است که به همت ژینا مدرس گرجی منتشر میشود.
هشدار لورفتن داستان
اتفاقی غیرمنتظره تسا را به جهانی دیگر پرتاب میکند؛ جهان ناامن، خوفناک و تروماتیک قربانیان تجاوز جنسی. اینبار خود اوست که از سوی همکار وکیلش مورد تجاوز قرار میگیرد. از این نقطه به بعد ماجرای وکیلی موفق و بیاعتنا به حقیقت واقعیتبنیاد، به داستان زنی قربانی تجاوز جنسی و خشونت گفتاریِ دمودستگاه قضایی بدل میشود. در پی این حادثه او مجبور میشود جایگاه امن زنی در معیت قانون را ترک کند و با گوشت، پوست و استخوانش با لبههای برنده قدرت مردسالارانه نهفته در قانون برخورد پیدا کند. «در نظر اول» ما را به قلب جایگاهی میبرد که در آنجا احساسات و تجربۀ زیسته، با مناسک و بازیهای قوانین در تعارض قرار میگیرند. تسا داستانش را از طریق روایت زندگی و وضعیتش در زمان حال با ما در میان میگذارد؛ روایتی مملوء از فلاشبکها و خاطراتی که به مدد بازی درخشان جودی کامر، رویدادها را با جزئیات تمام در اذهان مخاطبان تجسم میبخشد. کامر قریب دو ساعت، یکنفس و هنرمندانه با اجرا و بیان مونولوگهای طولانی همچون اسبی «تروبرد» اینبار نه برای موفقیت شخصی که در دفاع از زنان وارد صحنۀ نمایش/دادگاه میشود. اما از همان آغاز حتی خود او نیز میداند که این رقابتی منصفانه نیست. روایت قربانیان اغلب به سبب تروما و دشواری یادآوری جزئیاتِ صحنهها، تکهپاره، نامنسجم و سرشار از شکافهایی است که وکلای متهمان و قانون درست در همانجا نفوذ و خانه میکنند.
در اینجا باید پرسید که برخلاف رویۀ سرتاسر رسمی، عقلانی و منسجم گفتار حقوقی، چهاندازه قربانیان میتوانند تروماهایشان را به یاد آورند و دچار تناقضگویی نشوند. اسلاوی ژیژک در جایی میگوید بهترین گواه برای قربانی واقع شدن نه فکتهایی مؤید واقعه، بلکه اتفاقا و دقیقا تناقضهای گفتار قربانی است. قربانی برخلاف تصور رایج، هیچگونه دسترسی دقیق و بهتری به ماجرا ندارد. و چهبسا بیش از هر کسی در یادآوری آن دچار مشکل و فراموشی شود. فیالمثل ممکن است بارها و بارها در روایتش چیزهایی بیفزاید یا کم کند که به ظاهر نشاندهندۀ دروغگویی او باشد. اما به تعبیر ژیژک، خودِ همین پریشانگویی بهترین گواه برای این واقعیت است که او یک قربانی است. قربانیای که جز در پرتو پریشانخاطری، فراموشی و تناقضگوییهای پیوسته نمیتواند نسبت مستقیمی با تروما برقرار کند.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2321/
@harasswatch
این متن از مجموعه جستارهای «نورافکن» (SPOTLIGHT)،
نگاهی نقادانه به خشونت علیه زنان در قاب سینما است که به همت ژینا مدرس گرجی منتشر میشود.
هشدار لورفتن داستان
اتفاقی غیرمنتظره تسا را به جهانی دیگر پرتاب میکند؛ جهان ناامن، خوفناک و تروماتیک قربانیان تجاوز جنسی. اینبار خود اوست که از سوی همکار وکیلش مورد تجاوز قرار میگیرد. از این نقطه به بعد ماجرای وکیلی موفق و بیاعتنا به حقیقت واقعیتبنیاد، به داستان زنی قربانی تجاوز جنسی و خشونت گفتاریِ دمودستگاه قضایی بدل میشود. در پی این حادثه او مجبور میشود جایگاه امن زنی در معیت قانون را ترک کند و با گوشت، پوست و استخوانش با لبههای برنده قدرت مردسالارانه نهفته در قانون برخورد پیدا کند. «در نظر اول» ما را به قلب جایگاهی میبرد که در آنجا احساسات و تجربۀ زیسته، با مناسک و بازیهای قوانین در تعارض قرار میگیرند. تسا داستانش را از طریق روایت زندگی و وضعیتش در زمان حال با ما در میان میگذارد؛ روایتی مملوء از فلاشبکها و خاطراتی که به مدد بازی درخشان جودی کامر، رویدادها را با جزئیات تمام در اذهان مخاطبان تجسم میبخشد. کامر قریب دو ساعت، یکنفس و هنرمندانه با اجرا و بیان مونولوگهای طولانی همچون اسبی «تروبرد» اینبار نه برای موفقیت شخصی که در دفاع از زنان وارد صحنۀ نمایش/دادگاه میشود. اما از همان آغاز حتی خود او نیز میداند که این رقابتی منصفانه نیست. روایت قربانیان اغلب به سبب تروما و دشواری یادآوری جزئیاتِ صحنهها، تکهپاره، نامنسجم و سرشار از شکافهایی است که وکلای متهمان و قانون درست در همانجا نفوذ و خانه میکنند.
در اینجا باید پرسید که برخلاف رویۀ سرتاسر رسمی، عقلانی و منسجم گفتار حقوقی، چهاندازه قربانیان میتوانند تروماهایشان را به یاد آورند و دچار تناقضگویی نشوند. اسلاوی ژیژک در جایی میگوید بهترین گواه برای قربانی واقع شدن نه فکتهایی مؤید واقعه، بلکه اتفاقا و دقیقا تناقضهای گفتار قربانی است. قربانی برخلاف تصور رایج، هیچگونه دسترسی دقیق و بهتری به ماجرا ندارد. و چهبسا بیش از هر کسی در یادآوری آن دچار مشکل و فراموشی شود. فیالمثل ممکن است بارها و بارها در روایتش چیزهایی بیفزاید یا کم کند که به ظاهر نشاندهندۀ دروغگویی او باشد. اما به تعبیر ژیژک، خودِ همین پریشانگویی بهترین گواه برای این واقعیت است که او یک قربانی است. قربانیای که جز در پرتو پریشانخاطری، فراموشی و تناقضگوییهای پیوسته نمیتواند نسبت مستقیمی با تروما برقرار کند.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2321/
@harasswatch
دیدبان آزار
پردهبرداری از سازوکارهای مردسالارانه نهفته در گفتار حقوقی
در میانۀ نزاعهای فردی و جمعی چه راهی وجود دارد برای داوری و تصمیمگیری مگر بیطرفی و عینیت؟ آیا وقتی با کشمکشی اخلاقیـاجتماعی مواجه میشویم، بهترین گزینه این نیست که در نهایت بیطرفی به طرفهای درگیر اجازه دهیم تا روایت خود را بیان کنند؟ و آیا وا