Telegram Web Link
ديد‌بان آزار
Video
نویسنده: ساناز اسدی

گفت «بلانسبت شما، زنا دیوونه شدن!»
دیوانه‌ها ایستاده بودند آن طرف خیابان. چهار پنج نفر بودند. یک کدامشان که موهای بلند و سرخ داشت روی جعبه‌ی تقسیم برق ضرب گرفته بود و بقیه هم‌صدایش می‌خواندند.

مرد داشت ماشینش را پارک می‌کرد. به زور می‌خواست خودش را وسط دو تا ماشین جا بدهد و نصفه نیمه از پارک زده بود بیرون و از همان‌جا پشت فرمان محو تماشای دیوانه‌ها شده بود. دوباره گفت: «به خدا دیوونه ‌شدن.»

ایستاده بودم کنار خیابان و می‌خواستم تماشایشان کنم. این روزها چشم برای دیدن کم می‌آورم. شده ۱۰۰ روز. این ۱۰۰ روز چشم برای دیدن کم آوردم. زورم به نوشتنش نمی‌رسد. تکه‌تکه گوشه و کنار یادداشت می‌کنم تا یادم بماند.
.
یادم مانده اولین دیوانه‌ای که توی زندگی‌ام دیدم، پیرزن همسایه‌مان بود. یک وقتی آخرهای عمرش، دیوانه شد. کاری به کار کسی نداشت. اصلن هیچ چیزش شبیه دیوانه‌ها نبود. همان جوری بود که تمام هفتاد هشتاد سال قبلش بود. لاغر، با کمری صاف و خال سیاه روی لُپش. فقط از یک روز بی روسری آمد توی کوچه. با موهای یک‌دست سفید و کوتاه. از همان لحظه که اولین همسایه موهایش را دید، از همان قدم اول که از در خانه‌اش بیرون گذاشت و چیزی روی سرش نبود، شد «دیوانه».

ما همیشه محکوم به دیوانگی بودیم. هر بار که زنی می‌خواست جور دیگری باشد، هر بار می‌خواست شکل خودش باشد، هر بار «حرف‌شنو» نبود، هر بار آواز خواند، هر بار رقصید، هر بار خواست زندگی کند و آزاد باشد، هر بار رفت روی بلندی‌ای‌ ایستاد و خواست پرچمدار باشد اسمش شد دیوانه. دیوانه‌ها را به جادو محکوم می‌کردند. به کافر بودن. به نااهل بودن. دیوانه‌ها را حبس می‌کردند. جایی دور از شهر. از آدم‌ها جدایشان می‌کردند تا «دیوانگی» چیزی باشد دور از تمدن عاقل و پرقدرت شهر. حالا صد روز گذشته. آتش هنوز روشن است و دیوانه‌ها هنوز می‌رقصند.

متن از صفحه ساناز اسدی

پ.ن: ویدئو جدید نیست و انگیزه انتشار آن مروری است بر خیزش «زن، زندگی، آزادی»
Forwarded from ديد‌بان آزار
🔶سرت پرچم خونینی بود که در خیابان‌ها می‌تاخت

🔹ششم دی‌ماه، سالگرد روزی که ویدا موحد از سکوی خیابان انقلاب بالا رفت و روسری‌اش را بر سر چوب زد.

طرح: میلاد موسوی

#دختران_خیابان_انقلاب
#رضا_براهنی
#ویدا_موحد

#دیدبان_آزار
@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
#سپیده_رشنو به اتهام «اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور» و «فعالیت تبلیغی علیه نظام» و «بی‌حجابی در معابر» به پنج سال حبس تعلیقی محکوم شد. به نقل از برادرش سامان رشنو او در ایام تعلیق مراقبتی موظف به تهیه‌ پژوهشنامه‌ای در ۱۱۰ صفحه پیرامون وطن‌دوستی، ادب و آسیب‌رسانی به افکار عمومی، حضور فصلی در دفتر نظارت و پیگیری ضابطین این پرونده همراه با ثبت آن و کسب مجوز از مقام قضایی (قاضی اجرای احکام با موافقت سرپرست) به منظور مسافرت به خارج از کشور است.

سپیده در پیامی که توسط نعیم نظامی، وکیل او منتشر شده نوشته است: «آدمی که می‌جنگد، می‌ترسد. سکوت، دیدن حقارتِ هر روزه‌اش، از دست رفتن آزادی و کرامتش، او را بیش از هر چیز دیگری می‌ترساند. آدمی که می‌جنگد، به پیروزی فکر می‌کند. می‌داند که حرفش، رفتارش، زخمی شدنش، اسیر شدن و حتی مرگش، خودِ پیروزی است. آدمی که می‌جنگد دست از زندگی برنمی‌دارد. نمی‌شود برای زندگی جنگید و دست از زندگی برداشت. آدمی که می‌جنگد، مقاومت می‌کند. گاهی سنگر گرفتن مهم‌تر از سینه سپر کردن است. آدمی که می‌جنگد می‌داند انقلاب‌ها به طول می‌انجامند، اما شکست نمی‌خورند.»

پیش از آغاز خیزش «زن، زندگی، آزادی»، زنی در یادداشتی که در دیدبان آزار منتشر شد برای سپیده نوشته بود: «به تو قول می‌دهم که دیگر آن زن سابق نیستم. دیگر هیچ‌کدام از این بلاهایی که سرمان می‌آید برایم جزئی ناگزیر از زندگی روزمره نیست. به تو قول می‌دهم که سختی‌هایی که این روزها کشیدی و می‌کشی بیهوده نبوده است. اراده و عزت نفس تو و دیگرانی مثل تو، مسری است سپیده. و من تردید ندارم که تو به عده زیادی سرایت کرده‌ای.»

سپیده رشنو، رنجی که کشیدی، زخم‌هایت و حکم ظالمانه‌ات بیهوده نبوده است. عزت نفست مسری بود و به عده زیادی سرایت کرد. فریاد تو در آن اتوبوس، خود پیروزی بود.

@harasswatch
🔹برای #محمد_قبادلو و خانواده‌اش

🔹نوشته زنی رهایی‌یافته از قصاص

این روزها و شب‌ها که بوی مرگ تمام ایرانم رو گرفته بیشتر به عقب برمی‌گردم. روزهای عذاب‌آوری که هر ثانیه به اندازه یکسال زمان‌بر بود، احساس کرختی و غم تمام وجودم را می‌گیرد. محمد ... من با این غم و سختی بیگانه نیستم؛ تک‌تک ثانیه‌ها جلوی چشمم رژه می‌روند.‌ روزی که حکم اعدام برام صادر شد شکستم، حس گیج و مبهمی داشتم، باورم نمی‌شد تو این سن حکم مرگم صادر شود. آن‌همه امید و آرزو باید با من دفن می‌شد. هنوز خیلی جاها بود که نرفته بودم، خیلی کارها بود که دوست داشتم انجام بدم.

من خوب می‌فهمم حس محمدمهدی کرمی را که از پدرش خواسته به مادرش نگوید حکمش اعدام است.حال مادرت را می‌فهمم محمد، ضجه‌های مادرم هنوز جلوی چشمم است. حال تو و خانواده‌ات را می‌فهمم، چیزی بدتر از مرگ و خود اعدام. می‌دانستم هرلحظه امکان اجرای حکم هست، احساس یاس می‌کردم، تمام وجودم ترس بود. چه گریه‌ها که نکردم، چه شکوه و شکایتی به خدا نکردم. می‌گویند خدا دیر نمی‌کند، می‌گویند خدا تا لبه پرتگاه می‌برد ولی می‌خواهد پرواز یادت بدهد. من هم رها کردم و خودم را سپردم. خدا بنده‌هایش را برایم فرستاد، برایم رضایت گرفتند و با کمک‌های مردمی دوباره به زندگی برگشتم.

کسانی که من را نمی‌شناختند حلقه دار را از گردنم باز کردند. مردم کشورم را دوست داشتم، تازه فهمیدم یک سری حرفا فقط برای ایجاد تفرقه است و چقدر هموطنانم همدیگر را دوست دارند و تنهایت نمی‌گذارند. وقتی به این فکر می‌کنم که با کابوس بودن در انفرادی از خواب می‌پریدم، یاد محمد می‌افتم و حالی که دارد، حالی که حق هیچ انسانی نیست. با فکر کردن به جوان‌هایی که این روزها ممکن است طناب دار دور گردنشان بیافتد، تمام بدنم لمس می‌شود، با تک‌تک سلول‌های بدنم حس می‌کنم، ترس از مردن هرلحظه آدم را می‌کشد، سیاهی دور آدم را می‌گیرد و همزمان دوست نداری عزیزانت را ناراحت کنی. و تمارض به حال خوب کردن برای کسی که با کابوس مرگ زندگی می‌کند خیلی سخت است.

خدای من و محمد یکی است، کسانی که من را نمی‌شناختند کمکم کردند، مطمئنم مردم به محمد کمک خواهند کرد و نمی‌گذارند طناب دار دور گردنش بیفتد. فراموش نمی‌کنم چطور نجاتم دادند. هم خدای ما یکی است و هم مردم همان مردم. مردم برای تو هم پایان خوشی رقم خواهند زد محمد. از خدا می‌خواهم مزه آزادی و تولد دوباره را بچشی و درگیر روزمرگی‌ها بشوی، کافه‌های نرفته را بروی و عاشقی کنی. مردم پرعشق و پراحساس سرزمین من اعتراض خواهند کرد و تو را نجات خواهند داد.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2090/
🔰 طوفان توییتری برای نازیلا معروفیان

⭕️#نازیلا_معروفیان، خبرنگار و دانشجوی کارشناسی روزنامه‌نگاری دانشگاه علامه طباطبایی، ۸ آبان ماه پس از انتشار مصاحبه خود با امجد امینی (پدر مهسا امینی) توسط نیرو‌های امنیتی بازداشت و به زندان اوین منتقل شد.

ایشان، علی‌رغم تهدید نیرو‌های امنیتی برای انتشار مصاحبه خود با پدر مهسا امینی، مصاحبه‌اش را منتشر و به وظیفه حرفه‌ای خود عمل کرد.

۶۰ روز از بازداشت او می‌گذرد، اما تا کنون پیگیری‌‌ای از سمت مسئولان دانشگاه علامه طباطبایی برای آزادی نازیلا صورت نگرفته است.

پنجشنبه ۸ دی‌ماه، ساعت ۲۱ با هشتگ #نازیلا_معروفیان در توییتر از او می‌نویسیم.


🆔 @atuazadandish
🆔 @anjmotahed | دانشجویان متحد
ديد‌بان آزار
Video
🔹رقص روسری‌ها در گورستان سقز

چه کسی می‌تواند استقلال آن لحظۀ اعتراضی را انکار کند؟ چه کسی می‌تواند بگوید این کنش، کنشی تصنعی‌ست و برپاهای خودش بر سرِ سوگی تمام‌عیار نایستاده است؟ هیچکس! و اهمیت این لحظه‌ در همین است. در متکی‌بودن به داغِ یگانۀ خود. در مُبرا بودنش از همۀ آن اَنگ‌هایی که می‌خواهد این اعتراض را به چیزی بیرون از کیفیت داغدار خودش  بیالاید و این کنش اعتراضی را مثل همۀ اعتراضات دیگر، صرفا به کاری برنامه‌ریزی‌شده و هدایت‌شده از جایی بیرون مرزها تقلیل دهد.
 
لحظۀ بیرون‌آوردن روسری‌ها بر مزار مهسا امینی را باید لحظه‌ای کلیدی در تاریخ اعتراض زنان ایرانی به حجاب اجباری نیز دانست. هم به دلیل شجاعتی که با برداشتن روسری‌ها در گورستان شهری کوچک، ناگهان علنی می‌شود تا جرقۀ اعتراضاتی خودجوش را بزند، هم از آن جهت که پس از اعتراضات حجاب در اسفند ۵۷، پایه‌گذار جدی‌ترین اعتراضات به حجاب اجباری‌ می‌شود، و هم بدلیل استقلال و اتکای آن به رنجی ملموس، هرروزه، واقعی و ازآنِ‌خود. این لحظه درست مثل لحظۀ ایستادن ویدا موحد بر سکویی در خیابان انقلاب است. خودجوش، باشکوه، بی‌سابقه! این لحظه درست مثل لحظۀ ایستادگی سپیده رشنو در برابر صدای سرکوب است. خودخواسته، حقیقی، و همینجایی! این لحظه، نه لحظه‌ای ساختگی برای اعتراضی ساختگی، نه صحنه‌ای حتا دستکاری‌شده با هماهنگی‌ها و اعلامیه‌ها و ابلاغیه‌ها، که رویدادی‌ست ایستاده بر پاهای سوگوار خودش بر گورستانی در سقز.

پ.ن: ویدئو قدیمی است و انگیزه انتشار آن مروری است بر خیزش «زن، زندگی، آزادی»

@harasswatch
🔹مزار کشته‌شدگان خیزش ژینا و بازپس‌گیری نام مادر

نویسنده: سمیرا راهی

برگه‌ اول شناسنامه، تنها جایی است که شما فرزند «دو نفر» هستید. از برگه‌های ثبت‌نام مدرسه، تا فرم‌های اداری، از اعلامیه‌های ترحیم، تا سنگ‌های سرد مزار در آرامستان‌ها، همه فرزند یک نفر هستند؛ مردی که نامش آن بالا نوشته شده است. بیش از صد روز اما از مسیر انقلابی «زن، زندگی، آزادی» یا انقلاب «ژینا» می‌گذرد، مسیری که با قتل یک دختر جوان ۲۲ ساله آغاز شد و اولین قدم‌های آن حوالی بیمارستان کسری در خیابان الوند تهران برداشته شد، که زنانی آمدند تا کنار تن بی‌جان خواهر ندیده‌شان، روی تخت بیمارستان باشند.

مادران داغدار و دادخواه، سربلندان تاریخی هستند که سال‌ها بعد، از این روزها نوشته می‌شود. مادری که بر سر مزار فرزندش کبوتر پر می‌دهد، مادر کُردی که با دستمال قرمز بر خاکِ هنوز خیس جوانش رقص سوگ می‌کند، مادری لُر که بر مزار طفل ۱۰ ساله‌اش شعری علیه سیاهی می‌خواند، طفلی که خدایش، خدای رنگین‌کمان بود. حالا اما در این مسیر، که شعار آن با «زن» شروع می‌شود، به «زندگی» می‌رسد و به «آزادی» ختم می‌شود، مادران هویت‌شان را پس گرفته‌اند؛ پس گرفتنی پر از داغ و جگرسوز، اما بزرگ.

مادرانی که با قلبی مچاله در قامت یک سخنور، بالای سر خاکی می‌ایستند که تن بی‌جان ثمره بی‌خوابی‌‌هایشان به ناحق در آن خفته، آن‌هایی که روزهای جوانی را ندیده‌اند و «صورت عشق را به سینه نفشرده‌اند»، مادرانی که اغلب تا پیش از این، حتی بر روی اعلامیه ترحیم فرزندی که ۹ ماه آبستن سنگینی آن بودند جایی نداشتند؛ حالا با شکوفایی این انقلاب، نام‌شان روی سنگ مزار جگرگوشه‌شان است. حالا این بچه‌ها فرزند «دونفر» هستند. آرتین رحمانی/ شهید راه آزادی وطن/ دردانه آقاسی و هنگامه/ مهسا موگویی/ فرزند محمدعلی و عفت/ جاودانه شده است، آرمان عمادی/ فرزند ارجمند یونس و مهروش، کیان پیرفلک/ فرزند میثم و ماه‌منیر... . گویی زن و مادر، از پشت گرد و غبار و خون‌های ریخته‌شده‌ این روزها بیرون آمده باشد، که دیگر چند قدم عقب‌تر نایستاده است.

@harasswatch

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2092/
ديد‌بان آزار
Photo
سمانه اصغری، عضو سابق هیئت مدیره انجمن حمایت از حقوق کودکان و فعال حقوق زنان، روز ۱۹ مهرماه بازداشت و به زندان اوین منتقل شد. به گفته خانواده‌اش، او بارها در دوران بازداشت به بیماری مبتلا شده و حتی یک‌بار در اعتراض به عدم دریافت مراقبت‌های پزشکی مورد نیاز دست به اعتصاب غذا زده است.

سمانه اصغری پس از تحمل روزها حبس انفرادی، شش هفته پیش به زندان قرچک ورامین منتقل شد‌. زندانی که زندانیان در آن از شرایط تغذیه و بهداشت مناسبی برخوردار نیستند و این روزها با انتقال تعداد زیادی از زنان بازداشت‌شده، رسیدگی به پرونده‌ها دچار هرج‌ومرج و بی‌قانونی بسیار شده است. سمانه پس از ۸۲ روز بازداشت، هم‌چنان بلاتکلیف در این زندان به‌سر می‌برد.

در این مدت دوستان و آشنایان سمانه از روحیه مقاوم، ضدتبعیض و امیدبخش او نوشته‌اند و متعهد بودنش به کنشگری و‌ مطالبه برابری. زنی که به‌طور مستمر در راستای باورهایش قدم برداشته است. سحر اصغری خواهر سمانه با انتشار تصویری از او برایش نوشته: «تو خیلی محکم‌تر از تصور ماهایی، این چیزیه که آدما از تو می‌بینن سمانه، همین‌قدر قوی و خوش‌رو و همین‌قدر افسانه‌ای، تو تعریف درست از زنی، تو خود خود خود زنی. ما همچنان قوی و امیدوار منتظرتیم.»

سینه‌اش را تفتیش کردند
جز قلبش چیزی نیافتند
قلبش را تفتیش کردند
غیر ملتش چیزی نیافتند
صدایش را تفتیش کردند
غیر از اندوهش چیزی نیافتند
اندوهش را تفتیش کردند
جز زندانش چیزی نیافتند
زندانش را تفتیش کردند
جز خودشان را در بند نیافتند

محمود درویش

@harasswatch
Forwarded from زنان امروز
احساسات منصفانه

نوشته: سارا احمد
ترجمه: آتنا کامل

این متن ترجمۀ فصل ‌آخر کتاب «سیاست‌فرهنگی احساس» نوشتۀ سارا احمد است. او در این کتاب بر نقش احساسات در شکل‌دهی به بدن‌های جمعی تمرکز می‌کند؛ به‌ویژه در پیوند هویت‌های ملی و دیگری‌های به حاشیه‌رانده‌شده. او به تجربۀ مشترک احساساتی مانند ترس، خشم، درد، نفرت، شرم و عشق علاقمند است و بر احساس به عنوان مفهومی جامعه‌شناختی و کرداری اجتماعی تأکید دارد تا امری روان‌شناختی. سارا احمد پرسش خود را از احساس چیست؟ فراتر می‌برد و در عوض می‌پرسد: احساس چه می‌تواند بکند و چطور ما را به تحرک و غلیان وا می‌دارد؟ او معتقد است با فشرده شدن احساس و درد، بدن‌ها و جهان‌ها سر و شکل می‌گیرند؛ درد وقتی جزئی از بدن شود، ارتباط ما با بدن‌مان‌را تغییر می‌دهد و ناچار شکل تازه‌ای به آن می‌دهیم. او از امکان درد سخن می‌گوید؛ وقتی احساسات ما را در اینجا و اکنون به بدن دیگران متصل می‌کند: «درد منفرد است اما هرگز خصوصی نیست». سارا احمد در این کتاب همچون سایر آثارش تلاش می‌کند اثرگذار و برانگیزاننده باشد و نه فقط ذهن و درک‌مان که پوست و گوشت‌مان را درگیر کند. از آنجا که متن پیش‌رو فصل نتیجه‌گیری کتاب است، در جای‌جای آن به سایر فصول ارجاع داده شده و مختصری از بحث و ادعای اصلی آنها را بازگو کرده که می‌توان به چشم امکانی برای پیگیری‌های آتی به آنها نگریست.

در ابتدا تصمیم نداشتم این متن را نعل‌به‌نعل ترجمه کنم؛ ایدۀ خامی دربارۀ سیاست احساسات و رخدادهای شگفتِ اخیر در ایران داشتم که پراکندگی‌ها، اضطراب‌ها و تفکرات مغشوش مانع از آن شد که به قلم درآید. فصل را که شروع به خواندن کردم تکه‌تکه به فارسی برگرداندم. به‌خودم آمدم دیدم تقریبا تمام بخش‌هایش ترجمه شده. ترجمۀ این سطور پناه و مأمن این روزها شد.

پیشکش به زنان دادخواه


این مطلب را در سایت زنان امروز بخوانید:

zananemrooz.com/article/احساسات-منصفانه/

@zanan_emrooz
آزار_جنسی_حراست،_گزارشی_از_دانشکده_زبانها_و_ادبیات_خارجی_دانشگاه.pdf
125 KB
⛔️گزارشی از آزار جنسی دانشجویان دانشکده‌ی زبان‌ها و ادبیات خارجی دانشگاه تهران توسط حراست

در بخشی از این گزارش آمده‌است:
سکوت را باید شکست. سکوت در زمانه‌ی جنگ برای زندگی و نبرد برای آزادی جایی ندارد.
ما، دانشجویان دانشکده‌ی زبان‌ها و ادبیات خارجی، برآنیم تا با برشمردن چندی از روایات دانشجویان این لکه‌ی ننگ را بر زبان آوریم. بر زبان آوریم زیرا به قدرت بیان‌کردن باور داریم؛ زیرا نتیجه گرفته‌ایم که «این کار می‌کند.»

#دانشگاه_تهران
4⃣3⃣2⃣9⃣
🆔@senfi_uni_iran
Forwarded from بيدارزنى
ديد‌بان آزار
Photo
🟣 اسماعیل نظری، همسر سمانه اصغری در صفحه‌ی اینستاگرام خود، پیرامون آخرین وضعیت وی نوشت: «امروز پس از مراجعه وکیل و دوست معتمدم (عرفان کرم‌ویسی) به شعبه‌ی هفت بازپرسی اوین، متوجه داستان جدیدی در پرونده‌ی سمانه شدیم. به تعبیر بازپرس غلامی، اکنون سمانه دارای دو پرونده‌ است؛ که یکی مربوط به اتهام اخلال می‌باشد که رسیدگی این قسمت از داستان به عهده‌ی شعبه هفت بازپرسی اوین است و باید به دادگاه کیفری ارسال شود.
آن‌یکی که شامل ۵ اتهام است، بعد از رسیدگی در شعبه‌ی هشت بازپرسی شهرری به شعبه‌ی پانزده دادگاه انقلاب فرستاده شده است. این توضیحات به این معنی‌ست که با دو پرونده‌ی مجزا روبرو هستیم که مستلزم دو دادگاه و در صورت وثیقه‌ شدن، دو وثیقه و احتمالا چیزهای دیگری که از سواد من خارج است.
طی همین روند تحمیلی، حدود یک ماه پیش سمانه به دادگاه اعزام شد و قاضی پس از مطالعه‌ی پرونده، دستور رسیدگی مجدد صادر کرد؛ که این رفتار نشان از گُم‌گیجِگی و شوربای قضایی حاکمیت است.
با تمام این حرفها، با صلاح‌دیدِ دوستان، فردا برای جستجوی راهی جدید، راهی دادگاه انقلاب می‌شوم؛ که شاید التیامی برای روزهای پیش رو پیدا کنیم.»

#ژن_ژیان_ئازادی
#اعتصاب_سراسری

@bidarzani
Forwarded from بيدارزنى
🟣 امروز دوشنبه ۱۲ دی ماه، آرمیتا عباسی، از بازداشت شدگان قیام زن، زندگی، آزادی، در زندان کچویی کرج، دست به اعتصاب غذا زد.

به گزارش خبرگزاری هرانا، مادر خانم عباسی با انتشار مطلبی در صفحه شخصی خود در اینستاگرام نوشت: “امروز، آرمیتا به علت عدم رسیدگی به پرونده و طولانی شدن دوره بازداشتش، در زندان کچویی کرج، دست به اعتصاب غذای خشک زده است.”

#ژن_ژیان_ئازادی
#اعتصاب_سراسری

@bidarzani
Forwarded from بيدارزنى
🟣 محکومیت ندا ناجی فعال حقوق زنان به ۸ ماه حبس، ۶۰ ضربه شلاق، ۱۵ میلیون جریمه نقدی، ۲ سال‌ ممنوعیت خروج از کشور، ۲ سال ممنوعیت استفاده از تلفن هوشمند و ۸۰ صفحه پژوهش با موضوع معین

پست اینستاگرامی «مهرانه قاسمی» مادر ندا ناجی:

«دخترم ندا ناجی ۱۰ مهر به دلیل حضور مقابل بیمارستان کسری بازداشت شد و در تاریخ ۵ آبان از بازداشتگاه ۲۰۹ اوین با وثیقه‌ ۱ میلیارد و صد میلیون تومانی و به‌طور موقت آزاد شد.
در تاریخ ۲۸ آبان جلسه رسیدگی بدون حضور وکیل و با اتهامات تبلیغ علیه نظام، اخلال در نظم عمومی و اجتماع و تبانی برگزار شد.

(۸ ماه حبس، ۶۰ ضربه شلاق، ۱۵ میلیون جریمه نقدی، ۲ سال‌ ممنوعیت خروج از کشور، ۲ سال ممنوعیت استفاده از تلفن هوشمند، ۸۰ صفحه پژوهش با موضوع معین)

ندا‌ فردا برای ابلاغ رای نهایی به دادگاه انقلاب خواهد رفت.
از تمام کسانی که در این مدت نگران بودند و من و دخترم را همراهی کردند سپاسگزارم. امیدوارم که هیچ‌ مادری فرزندش را در زندان نبیند و تمام فرزندانمان به زودی به کنارمان بازگردند.

#ژن_ژیان_ئازادی
#اعتصاب_سراسری

@bidarzani
ديد‌بان آزار
Photo
#حدیث_نجفی امروز، ۱۵ دی‌ماه، ۲۳ساله می‌شد. نیروهای امنیتی تن و‌ صورت او را روز ۳۰ شهریور در مهرشهر کرج، با بیش از ۲۰ گلوله ساچمه‌ای مورد هدف قرار دادند و کشتند. حدیث به گفته دوستانش دختری شاد و پرشور و عاشق رقص بود اما کشته‌شدن #مهسا_امینی او را به‌شدت عصبانی و ناراحت کرده و گفته بود برای حق‌خواهی کوتاه نخواهد آمد.

دوست نزدیک حدیث درباره او به رادیوزمانه گفته: «یک دوست پرانرژی و همیشه خوشحال بود که امکان نداشت کنارش حالت بد باشد. همیشه خنده روی لبانش بود، همیشه طرفدار حق بود و اجازه نمی‌داد هیچ‌کس هیچ‌کجا به او زور بگوید یا حتی به ما زور بگوید. حتی یک بار از من دفاع کرد... مثل همان شبی که رفت از حق دفاع کند و شهید شد... عاشق رقص، عاشق آهنگ، عاشق شادی بود...»

@harasswatch
2024/11/15 13:44:17
Back to Top
HTML Embed Code: