Telegram Web Link
ديد‌بان آزار
Photo
عکس‌ها از برلین، تورنتو، استانبول، لندن، پاریس

نامشان را بگو

از آغاز اعتراضات خیابانی در واکنش به کشته‌شدن ژینا (مهسا) امینی، در کنار دستگیری‌های خیابانی بسیاری از روزنامه‌نگاران، فعالان مدنی و سیاسی نیز بازداشت شده‌اند. در شرایطی که زنان در خیابان‌ها حجاب اجباری را آتش می‌زنند، رودرروی نیروهای سرکوبگر می‌ایستند، گلوله می‌خورند و کشته می‌شوند، در زمانی که خیزش‌ مردم ایران توسط عده‌ بسیاری «انقلاب فمینیستی» عنوان شده و زنان مصرانه از شعار «زن، زندگی، آزادی» محافظت می‌کنند، نوشتن از فعالان حقوق زنان که نام آنها در میان بازداشت‌شده‌هاست، اهمیتی دوچندان پیدا می‌کند.
این زنان، در فضایی که حکومت ایران تمامی مسیرها برای تشکل‌‌سازی، سازماندهی و کنشگری فمینیستی را مسدود کرده، فعالان را عاملان غرب می‌خواند و آنها را از طریق بازداشت، حبس، نفرت‌پراکنی و سناریوسازی، سرکوب می‌کند، به آگاهی‌بخشی و افشای ستم جنسیتی ادامه دادند؛ از افراد خشونت‌دیده حمایت کردند و صدای ٱنها را منعکس کردند، از زن‌کشی، حجاب اجباری و خشونت گشت ارشاد، از خشونت و تبعیض علیه اقلیت‌های جنسی و جنسیتی و دیگر افراد به حاشیه رانده‌شده نوشتند. ماهیت فمینیستی اعتراضات اخیر را باید در امتداد کوشش‌های مدنی زنان در این سال‌ها فهمید.

تلاش‌های این زنان بی‌تردید نقش مهمی در تبدیل مسئله جنسیت به دغدغه‌ای همگانی و عمومی داشته است. اکنون خبرنگاری که عکس‌های ژینا امینی و بستگان او در بیمارستان را منتشر کرده، بازداشت شده است. خبرنگاری که به سقز رفت، از مراسم خاکسپاری گزارش نوشت و با خانواده ژینا مصاحبه کرد در سلول انفرادی است. زنان فمینیست کورد که در سقز، سنندج و مریوان صدای ژینا شدند و از خانواده او حمایت کردند، بازداشت شده‌اند. فعالان کورد به‌دلیل کورد بودن ژینا و هم‌چنین آغاز اعتراضات سراسری در کردستان، وسیع‌تر مورد هدف قرار گرفته‌اند. دومین دختر خیابان انقلاب، زنی که بعد از ویدا موحد روی سکو رفت و روسری‌اش را بر چوب زد، در بحبوحه اعتراضات دوباره محبوس شده است. ما نام این زنان را در کنار ژینا فریاد می‌زنیم و از تلاش‌های شجاعانه‌شان و قلم‌های لرزه‌افکنشان می‌گوییم. سرکوب، بازداشت، انفرادی، ارعاب و حتی گلوله تا به امروز نتوانسته فعالان فمینیست را منفعل کند و به‌ گوشه براند، از این پس هم چنین نخواهد شد. نامشان را بگو به نام «زن، زندگی، آزادی».

#مهسا_امینی

@harasswatch

#دیدبان_آزار
Forwarded from بيدارزنى
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#بیدارزنی : آنجلا دیویس با این ویدئو همبستگی خود را با جنبش رادیکال و مترقی ایران در پی کشته‌شدن #مهسا_امینی اعلام کرده است.

#آنجلا_دیویس فعال سیاسی، پژوهشگر و نویسنده برجسته، در دهه ۱۹۶۰ رهبر حزب کمونیست آمریکا بود و ارتباط بسیار نزدیکی با حزب پلنگ سیاه داشت.

اخیرا کتاب «در اسارت زنجیرها و خوک‌ها» نیز که اتوبیوگرافی آنجلا دیویس است به فارسی ترجمه و منتشر شده.

مترجم: سروناز احمدی
@bidarzani
نکات ضروری.pdf
2.3 MB
▫️ نکات ضروری در دوران بازداشت و بازجویی
▫️ ویژه فعالان دانشجویی
با توجه به گستردگی کم‌سابقه‌ی سطح بازداشت‌ها و احضار دانشجویان در روزهای اخیر، این جزوه کوتاه که توسط جمعی از فعالان دانشجویی تهیه شده است انتشار عمومی می‌یابد به این امید که آسیب‌ها و ضربات ناشی از بازداشت را برای دانشجویان و نهادهای دانشجویی به حداقل برساند.

🆔 @anjmotahed | دانشجویان متحد
ديد‌بان آزار
Photo
انقلاب فیگوراتیو زنانه، اندرکنش بدن‌ها و تصاویرشان

از متن زنان در آینه تاریخ خود

نویسنده: ال

تصاویری که ما زنان از مقاومت زنان دیگر دیده‌ایم، درکی تازه از بدنمان به ما داده است. فکر می‌کنم تکینگی این مقاومت زنانه و فیگوراتیو بودن آن، از ابتدا باعث آیکون‌شدن اسکرین‌شاتها و عکس‌ها در برابر ویدئوها شد. عکس‌هایی غرورآفرین که بسیار زیاد منتشر و به‌سرعت در حافظه جمعی ما حک شدند، طوری که می‌توان کرونولوژی این خیزش را با تاریخ تصاویری که هرروز منتشر می‌شوند نوشت. چه عکس‌هایی که این خیزش را برانگیخت و به پیش راند؛ عکس ژینا روی تخت بیمارستان. عکس بستگان ژینا در آغوش هم در بیمارستان. تصویر زنان کورد که در قبرستان آیچی روسریشان را در هوا تکان دادند. از تمام آن رخداد ما چه می‌خواهیم ببینیم: آن لحظه، آن لحظه را که روسری‌ها در اهتزاز و چرخش در هوا ساکنند. عکس سنگ قبر ژینا، فیگور زن مشعل‌به‌دست بلوار کشاورز، فیگور زن تنها در وسط خیابان در برابر ماشین آب‌پاش در میدان ولیعصر، فیگور زن نشسته، فیگور زن ایستاده، فیگور زن پلاکارد‌به‌دست در تبریز چشم‌در‌چشم نیروهای سرکوب، فیگور زنی که موهایش را می‌بندد، عکس حلقه رقص دور آتش در بندرعباس و بسیاری فیگورهای دیگر.

چه چیز یک عکس را در برابر یک ویدئو حامل چنین قدرت تحریک شگرفی می‌کند؟ زمان محبوس در عکس. زمان محبوس در عکس آن را چگال می‌کند، حامل تمام تاریخی که آن بدن در آن به انقیاد درآمده. خیزش زنان در ایران، خیزشی عکس‌محور است. چه چیزی این رد فمینیستی را امتداد می‌دهد و نمی‌گذارد گم شود؟ بعد از نام ژینا، بعد از «زن، زندگی، آزادی»، درحالیکه حجم سرکوب به‌قدری است که خیلی وقتها جمعیتی شکل نمی‌گیرد و تظاهرات شعار‌محور نیست، فیگورهای مقاومت زنان هستند که این خیزش را به خیزشی همچنان زنانه تبدیل می‌کند. این زمان حبس‌شده، روایت خطی تاریخی را مسئله‌دار و در برابر آن «توپولوژی موقعیت» را برجسته می‌کند؛ ژست‌ها را، لحظات را، همان مبارزه خرد هرروزه که درگیر آن بوده‌ایم. «#برای» آن لحظه و تمام آن لحظات. نه برای آن روایت کلی، برای هر چیز کوچک. برای آن لحظه‌های خرد از‌دست‌گریزنده، برای بازپس‌گیری آنها، برای آن بغض، برای آن ترس، برای آن شور، برای آن کلمه، برای آن لحظه که تاکنون ادامه یافته، خود را تا به امروز کشانده، در زیر پوستمان، در زیر ناخنمان، در بغض توی گلویمان استتار کرده است. ماضی نقلی، زمان عکس ماضی نقلی است. امیال را بر‌می‌انگیزاند، گذشته را زنده می‌کند، آن را تا یک لحظه قبل از اکنون امتداد می‌دهد و در لحظه اکنون این ماراتن لحظات را می‌سپارد به لحظه، به عکس و به فیگور بعدی.

حقیقت آنچه که این خیزش را فمینیستی می‌کند و از خیزش‌های دیگر متمایز، همین فیگور محور‌بودن آن است. امکان خلق تصاویری که الزاما نه بازنمایاننده شدت درگیری و سبعیت سرکوب، نه بازنمایاننده سیر یک اتفاق، بلکه حامل تاریخ بدن‌هاست؛ یک پاز، سنکوپ، این بدن را ببین، به‌تمامی این تاریخ را نظاره کن، اینجا. فیگور زن مشعل‌به‌دست، چیزی که به‌تنهایی و بدون ارجاع به ثانیه‌های قبل و بعد، خودبسنده و حامل تاریخ است. تاریخ این بدن نه در یک پیوستار زمانی روی خط ویدئو-برای به بیان آمدن و بازنمایی شدن سرکوب یا موقعیت مواجهه یا کنش- بلکه در یک لحظه، یک لحظه انقلابی متبلور می‌شود. پاز روی لحظه‌ای که زن مشعل را بالا برده و علامت پیروزی نشان می‌دهد. حرکت چشم‌ها در عرض تصویر، تلالو نور چراغ ماشین پشت سر، دست‌های در بالای سر، چهره مرد کناری، درختان خیابان، فیگور، پاز. به بعد و قبل این لحظه در ویدئو نیازی نیست چون فیگور نه در یک پیوستار زمانی بلکه در یک سنکوپ تاریخی است که خلق می‌شود؛ در یک پاز. همانجا که قلب تاریخ برای لحظه‌ای می‌ایستد.

این لحظات و فیگورها، برای بازنمایی تاریخ سرکوب بدن‌های زنان خودبسنده‌اند. و این ویژگی متمایز‌کننده این خیزش است. خیزش فمینیستی بدن‌ها و فیگورها. فمینیستی بودن این اعتراضات در گشودن امکان خلق این تصاویر فیگوراتیو است. این تصاویر آیکون‌شده، متقابلا بر تمنای انباشتن فضا از چنین تصاویری تاثیر می‌گذارند. من این میل نمایشگری را دیدم. بدن‌هایی که می‌خواستند «آن» فیگور باشند، دیده بودند که بدنشان امکان آن فیگور شدن دارد و برای گرفتن آن فیگور خطر کرده و در میدان حاضر شدند. آنها در میدانی که فرصت جاگیری در آن کم است به دنبال خلق لحظات مقاومت بودند.

https://harasswatch.com/news/2049/

@harasswatch

#دیدبان_آزار
🔹به نام دانشجویان دربند، به یاد ژینا، حدیث و نیکا

🔹برای دانشگاه‌های فردا

نویسنده: ...

چه شد که یک‌باره «قانون حجاب»، که جان می‌­گیرد و صدا خفه می­‌کند حجت شد؟ چه شد که بر پیشانی خیابان که عرصه آشکارگیِ جنبش­‌های اجتماعی است، انگ اغتشاش و هرج‌و‌مرج داغ شد؟ چه شد که بی‌­تفاوتی و نخوت، بی­‌حالی و مصلحت‌­اندیشی رویه و تکرار شد؟ کاش دوباره که کلاس‌­ها باز شد، چشمان مصمم جوانان که دوباره به دهان شما خیره شد، این بار دیگر از آرمان‌های جامعه‌شناسی نگویید، کاش این بار بالای منبرهای­تان دیگر از مسئولیت جامعه‌­شناس و دغدغه‌های آزادی و اخلاق داد سخن نرانید، دیگر دربارۀ رهایی‌بخشی و مقاومت سخن­وری نکنید. حتم دارم ولی دوباره که قفل کلاس‌­ها باز شد از کنش عقلانی-ابزاری سخن خواهید گفت. احتمالا با شواهد و مصادیق تاریخی نشان می‌­دهید که چطور غلبۀ کنش عقلانی-ابزاری در سازمان می‌­تواند به سرکوب مسائل اخلاقی منجر شود. کاش همزمان که از تخیل جامعه‌­شناسی و نگاه انتقادی برای جان­‌های مشتاق می­‌گویید، نشان­شان می‌­دادید که جامعه‌‌شناسی می‌­تواند ابزاری عملی برای زندگی اجتماعی باشد.

چطور می‌­توان رنج دانشجویان را نادیده گرفت و هیچ واکنشی در قبال درد و آلام آن­ها نشان نداد؟ بگذارید به یادتان بیاوریم که از دل این بی‌عملی چه عملی بیرون آمده است:  تنها وقتی با «قانون» بودنِ حجاب اجباری آن را مشروعیت می‌­بخشید و وقتی خیابان را عرصۀ اغتشاش و معترضان را اغتشاشگر می‌­خوانید است که چشمان سرخ‌شده و گلوهای خشک‌شده از اشک‌­آور اهمیت‌شان را از دست می‌دهند؛ تنها وقتی با اعتماد به نفسِ مردانه‌تان کنش‌­های دانشجویان را تحرّک مشتی «جوان­ احساسی» می‌خوانید است که بدن­‌های شکافته‌شده با گلوله‌­های ساچمه‌­ای و پوست‌های ورآمده از ضرب باتوم بی­‌اهمیت شمرده می‌­شوند؛ تنها وقتی در برابر استخوان‌های بادکرده و روح‌های تحقیرشده با همان ژست همیشگیِ «استاد دانا» حرف می‌زنید است که شر مبتذل می‌شود.

روزهای گذشته بیانیه‌­ای از طرف برخی فمینیست­‌های دانشگاهی با عنوان «صداهای یک انقلاب فمینیستی را در ایران بشنوید» منتشر شد که سارا احمد یکی از امضاکنندگانش بود. او جایی در میان آکادمیسین و اکتیویسیت بودن ایستاده و همین جذابیت­ امضایش پای بیانیه را دوچندان می­‌کند. سارا احمد در سال 2016 در اعتراض به بی­‌عملی دانشگاه در مواجهه با آزار جنسی دانشجویان از سمتش در دانشگاه گلداسمیت لندن استعفا داد و گفت از این پس به عنوان محقق مستقل به کارش ادامه می­‌دهد؛ وبلاگ فمینیستِ ضدحال را راه انداخت که بعدها از دل پست­ها و مطالب آن کتاب «زندگی کردن فمینیستی» بیرون آمد. او تجربۀ استعفایش از دانشگاه را چنین توصیف می‌­کند:

«اخیراً از آن دانشگاه استعفا دادم و دیگر پایم را در دانشگاه نگذاشتم. چیزی که از من می‌خواستند تحمل کنم بیش از توانم بود؛ هیچ حمایت و پشتیبانی‌ای از کاری که می‌کردیم وجود نداشت؛ هرجا می‌رفتیم دیواری جلوی‌مان سبز می‌شد. اگر من توانستم استعفا بدهم به‌خاطر منابع و امنیت مادّی‌ای بود که در اختیار داشتم. اما هنوز وقتی به آن سال‌ها برمی‌گردم فکر می‌کنم تک‌و‎تنها رها شده بودم: این نبود که فقط کار و دانشگاه را ول کرده باشم، زندگی و حیات دانشگاهی‌ام را رها کرده بودم؛ زندگی‌ای که از ته قلب دوستش می‌داشتم؛ زندگی‌ای که بلدش بودم. اما لحظه‌ای رسید که دیگر نمی‌توانستم، هرکجا می‌خواستم بروم دیوارهای بی‌تفاوتی جلوی‌ راهم را می‌گرفت؛ دیوارهای بی‌تفاوتی نمی‌‌گذاشت جلوتر برم. وقتی به همکاری‌ام خاتمه دادم، وقتی رابطه‌ام را با دانشگاه قطع کردم، تازه فهمیدم به چیزی چسبیده بودم که خیلی قبل‌ترها شکسته بود. استعفا می‌تواند اعتراضی فمینیستی باشد. با قطع همکاری در واقع نشان می‌دهیم ما برای سازمانی که نسبت به آزار جنسی بی‌تفاوت است کار نخواهیم کرد. توجه نکردن به آزار جنسی بازتولیدکننده آزار جنسی‌ است. با قطع همکاری می‌گوییم: جهانی را که نمی‌توانیم تحمل کنیم، جهانی را که نباید تحمل کنیم، بازتولید نمی‌کنیم.»

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2050/

@harasswatch
#دیدبان_آزار
🔹روایتی از سرکوب هویت کوئیر

🔹چیزی برای از دست دادن نداریم، جز زنجیرهایمان

نویسنده: مریم

به دانشگاه می‌رسم. تصور می‌کردم شرایط قرار است تغییر کند اما همچنان در به همان پاشنه می‌چرخد. از دوست ترنسجندرم می‌پرسم که آیا بیندر به کاهش جندردیسفوریای من کمک می‌کند یا نه، او ورزش کردن و راه‌های طبیعی را به من توصیه می‌کند. همان سال با دستگیری دانشجویان مواجه می‌شویم. در حال درک فضا و شرکت در گروه‌های دوستی برای شناخت آدم‌ها و فضا هستم. به‌واسطه رعایت نکردن پوشش عرف و زیر بار استفاده از حجاب اجباری نرفتن، در محیط‌های مختلف مواخذه، سرکوب و طرد می‌شوم.

سال ۹۸ است. توسط نیروهای محافظت مترو به دلیل پوشش مبدل دستگیر و سپس با تعهد آزاد می‌شوم. در همان سال عاشق «نون» می‌شوم. پذیرایم نیست اما از فکر کردن و علاقه‌ورزیدن به او دست نمی‌کشم. به سیگار کشیدن اعتیاد پیدا می‌کنم. روزهای بدی را می‌گذرانم. درسم افت می‌کند. توانایی اداره امور زندگی خود را ندارم. با همه غریبه شده و از جمع‌ها کناره می‌گیرم. به واسطه سن کم و شرایط نامطلوبم، در موقعیت کنونی سال ۹۸، لزوم شرکت در تجمعات را درک نمی‌کنم و صرفا در دانشگاه اعتصاب می‌کنم.

این روزها بیشتر از همیشه گذشته را مرور می‌کنم و به این مبارزه ایمان می‌آورم. تجربه‌هایم را نوشتم تا بگویم من هم به‌واسطه همین نفی هویت و سلب حقوق بدیهی، به این مبارزات پیوند خورده‌ام. من و بخش عظیمی از افراد کوییر، خود را خارج از طیف دوگانه زن-مرد تصور می‌کنیم و فارغ از کلیشه‌های جنسی و جنسیتی، به مبارزه خود برای شکل‌گیری کشوری که از بنیادگرایی مذهبی و مداخله کشورهای امپریالیستی رنج نمی‌برد، می‌پردازیم و زیر بار حکومت کسانی نمی‌رویم که حقوق اولیه ما را به رسمیت نمی‌شمارند. ما به‌دلیل تخطی از حجاب اجباری و رعایت نکردن پوشش عرف، سرکوب و بازداشت شده‌ایم، خشونت دیده‌ایم و طرد شده‌ایم. این مبارزه‌ای همگانی است، نه‌تنها علیه حجاب اجباری، بلکه علیه تاریخی از خشونت و تبعیض. ما چیزی برای از دست دادن نداریم، جز زنجیرهایمان.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2051/

@harasswatch
#دیدبان_آزار
ديد‌بان آزار
Photo
🔹روایتی از مواجعه با زنان ضدشورش در تظاهرات

امروز برای اولین بار در یک تظاهرات با زنان نیروی ضدشورش مواجه شدم. دیدم که زنان با لباس نیروی ضدشورش در میان نیروهای بسیج، سپاه، نیروی انتظامی، گارد ویژه و لباس شخصی مقابل زنان دادخواه خون مهسا امینی و معترض به حجاب اجباری ایستادند. هدف به‌وضوح نمایش زنانی بود که از حجاب اجباری حمایت می‌کنند و علیه زنان دیگر پا به میدان می‌گذارند. در تاریخ سرکوب در ایران، تا امروز نیروی ضدشورش زن چهره‌ای از خود نشان نداده بود تا اینکه مسئلۀ زنان به محور اصلی اعتراضات تبدیل شده است. آنجا که مخالفت با گشت ارشاد و حجاب اجباری، جرقه اولیه اعتراضات بوده است، حضور زنان سرکوبگر واجد اهمیت و معنا می‌شود و پیامی مشخص دارد: «ما هم زن هستیم و در مقابل شما می‌ایستیم.»

نوع صف‌آرایی، موقعیت جغرافیایی و نوع پوشش این زنان، بیش از آنکه تداعی‌کننده سرکوب اعتراضات باشد؛ برای نمایش ساختار دوقطبی از وضعیت زنان در ایران شکل گرفته است. زنانی که می‌خواهند برای حفظ حجاب اجباری مبارزه کنند در مقابل زنانی که برای لغو حجاب اجباری به میدان آمده‌اند. القای تصویری که زنان ببینید، کسانی هستند که زن‌اند، مخالف لغو حجاب‌اند و برای حفظ آن به میدان مبارزه آمده‌اند. البته بی‌تردید زنانی که درون ساختار جمهوری اسلامی‌اند و با همان الگو تربیت شده‌اند و فرد وابسته به ساختار حکومتی اقلیت است نه اکثریت جامعه. اتفاق امروز حاکی از گفتمان جدیدی است که هدفش دو‌قطبی کردن بیش‌ازپیش فضای زنان است.
در اعتراضات و کنش‌های اخیر، زنان مطالبات پررنگ‌تری نسبت به ده سال گذشته در جمهوری اسلامی داشته‌اند و بارها فضای جامعه را آبستن کنش و اعتراض کرده‌اند و طبیعی است که حکومت برای تضعیف گفتمان اعتراضی فمینیستی، از ایدئولوژی‌های عینیت‌یافته خود در بدن زنان سرکوب‌گر مدد بجوید. نقشی تازه آفریده‌شده از دل زنان برای زنان که امروز تازه از آن چهره برداشتند. چرا امروز؟ چون امروز با خیزشی زنانه مواجهیم و انبوهی از تصاویر زنانه از مقاومت، رشادت و ایستادگی.

بدن‌هایی زنانه را به‌عنوان ابزاری برای سرکوب ما فراخوانده‌اند. اما ما وقتی از زن و زنانگی اعتراضات می‌گوییم، وقتی شعار می‌دهیم «زن، زندگی، آزادی»، منظور از زن نه آن بدن بیولوژیک، بلکه بدنی حامل تاریخی از ستم و سرکوب است.

برایم توجه‌برانگیز بود که خلاف باقی نیروهای سرکوب، این زنان تماس چشمی و کلامی برقرار نمی‌کردند. گویی نیروی تازه به میدان آمده اضطراب از موقعیت جدید دارد و به دنبال بازتعریف خود از طریق بازوان سرکوب است. الگویی غریبه و معذب، که تا امروز در گفتمان جمهوری اسلامی جایی نداشته است. زنی که متعلق به خانواده است اولین بار برای مواجهه با بدن خود مجزا به میدان دعوت شده است.
و اما مشاهده‌ پایانی؛ امروز، بارها مردان سرکوب‌گر فریاد زدند که شالتان را سر کنید، تهدید و تحقیر کردند، به سویمان حمله‌ور شدند، اما هیچ‌کس پا پس نکشید. ایستادیم و شال‌ها را سر نکردیم. زنان مصرانه نشان ‌دادند که دیگر دست قدرت از سر و پوشش آن‌ها کوتاه است و به گلوله و باتوم هم مجهز باشند، توفیری ندارد.

@harasswatch

#دیدبان_آزار
🔹یادت صبحانه‌ای است که روزهای انقلاب -در جوادیه- خوردم

🔹عکس‌نوشت ارسالی

این عکس با این شرح منتشر شد: «وسط کار رفتیم-جوادیه- صبحانه خوردیم و برگشتیم.» جمله را بارها با خود تکرار می‌کنیم. ساده‌ترین کلمات را چندین‌باره می‌خوانیم. صبحانه، جوادیه، رفتیم، برگشتیم، مرتعشمان می‌کنند. کلمات زخمی می‌کنند. به گریه‌مان می‌اندازند. ناگهان وسط شعری هستیم. چیزی در جریان است. شعرها در وجودمان بالا آمده‌اند. سرودهایی که خوانده‌ایم از دهان امروزمان بیرون می‌ریزند. همچنان «نمی‌توانیم حرف بزنیم، به جای حرف زدن بوسه می‌زنیم.» دنبال گور نیکا می‌گردیم، کنار آن «اسماعیل» را هم پیدا می‌کنیم. «روی صورت زنی که خودکشی کرده است» هنوز باران می‌بارد. «قسم به موهای» زنان می‌خوریم. «عکس‌های بعد از مرگ» هنوز زنده‌اند سارینا. نسخه‌های اسماعیل را بازنویسی می‌کنیم. یک صبحانه در جوادیه.

یک کودک کشته‌شده را نگاه می‌کنی و انگار تمام کودکان جهان را دیده‌ای. توی خیابان راه می‌روی و می‌گویی این که از بغلم گذشت می‌توانست وارطان باشد. رستاخیز ارواح. خاطره انقلابی که با ادبیات و موسیقی‌اش به ما منتقل شده، بالا آمده و از مجرای بدن‌های امروز ما می‌گذرد. دو زن در جوادیه صبحانه می‌خورند. یادت صبحانه‌ای می‌شود که روزهای انقلاب در جوادیه خوردیم. شعرها از خود فراتر می‌روند. نه مثل شاعران مفلوکی که از روی شعرهای موجود می‌نویسند و نسخه‌های جعلی گذشته را حبه می‌کنند، شعرها دیگر بی شاعر شده‌اند. خودشان را بازنویسی کرده‌اند. «یادت صبحانه‌ای است که» روزهای انقلاب در -جوادیه -خوردم.* شعرها به امروز رسیده‌اند. به جوادیه.

از سرود صدای آشنای دوستانمان را می‌شنویم. سرودها از دهان امروز بازخوانی می‌شوند. صدای پرصلابت و آیکون جنبش‌ها در صدای جمعی زنان حل می‌شود: «تو موهات غرق خونه، تو موهات اسم رمز خشممونه.» گذشته را احضار می‌کنند و از خود فراترش می‌برند. زنده‌اش می‌کنند. «خوزستان!» دیگر خطاب نمی‌شود. خوزستان خود، کردستان را خطاب می‌کند، کردستان بلوچستان را: «جوانان ده ما» هنوز چال نشده‌اند.*

«آینده
ای زمان پس از رحلت زبان
زن!
مرا از نو» زایانده‌ای*
 
کلمات انقلاب یکی‌یکی از گیومه‌ها بیرون می‌پرند.

*اصل شعر:‌ جوانان ده ما با هم چال شده‌اند
 *اصل شعر: مرا از نو بزای
 *اصل شعر: یادت صبحانه‌ای است که روز اول انقلاب خوردم
 
🔹به امید آزادی دنیا راد و دیگر بازداشت‌شده‌ها

@harasswatch

#دیدبان_آزار
🔴 بدن، دولت، انقلاب

در کانتکست مبارزات انقلابی ایران، تجزیه‌طلب، هرزه، بی‌ناموس/بی‌غیرت، و … همگی تقریبن یک معنا دارند و با یک هدف خاص استفاده می‌شوند. آن‌هایی که می‌خواهند بر بدنِ فردی یا جمعیِ خود کنترل داشته باشد و هر گونه اقتدار بیرونی و تحمیلی بر بدن‌شان را پس می‌زنند با صفات هرزه، تجزیه‌طلب و بی‌ناموس خطاب می‌شوند.

در واقع با دو جبهه مواجهیم: در یک سو طرفداران نظم مستقر (که گسترده‌تر از جمهوری اسلامی است) خواهان سرکوب‌بدن‌های فردی و جمعی و ممانعت از هر گونه خودگردانی ‌هستند و در سوی دیگر نیروهای مترقی و رهایی‌بخش که خواهان خودگردانیِ بدن‌های فردی و جمعی هستند.

طرف اول خواهان سرکوب تفاوت‌ها و تنوع‌ها و طرف دوم خواهان به رسمیت‌شناختن و تکثیرشان است. طرف اول خواهان پرچم واحد و همصدایی و اتحاد تحمیلی و بیگانه از بالا است اما طرف دوم به دنبال پرچم‌ها و چندصدایی و تکثر ارگانیک از پایین است.

آن‌هایی که مردم را از تجزیه‌طلبی می‌ترسانند غالبن همان سکسیست‌ها و جنسیت‌زدگانی هستند که ظاهرن نگران تجاوز «بیگانه» یا «نامحرم» به تنِ مقدس ناموس‌شان یعنی وطن/میهن هستند (ایده‌ی تمامیتِ ارضی). حال آنکه خود پیوسته در حال تجاوز و کشتارند.

تجاوز از دید این ناسیونالیست‌های سکسیست فقط باید ملک طلق یک اقتدار واحد و مرکزی باشد: پدر/ولی/حاکم/دولت. در راستای همین منطق است که پدر/دولت قانونن می‌تواند فرزندانش را بکشد. این منطق همان منطق استعماریِ دولت ملی (اسلامی و غیر آن) است. ناسیونالیسم سکسیست و زن‌ستیز در واقع تجسمِ بازتولید و تکثیرِ فرهنگ ناموس‌پرست و تجاوزمحور است که در شعارهای این روزها و کاریکاتور آن فرد نیز مشهود است.

#مهسا_امینی
#زن_زندگی_آزادی
#کشتار_زاهدان

برگرفته از کانال تلگرامی فضای سیاست و سیاستِ فضا

@harasswatch

#دیدبان_آزار
Forwarded from بيدارزنى
🟣 از نخستین روزهای قیام #زن_زندگی_آزادی تا به‌امروز، بازداشت فعالان حقوق‌زنان نیز در کنار صدها معترض در شهرهای مختلف و سایر فعالان در حوزه‌های حقوق کودکان، وکلا، دانشجویان، خبرنگاران، فعالان محیط‌زیست و سایر فعالین سیاسی و مدنی، ادامه داشته است.

ندا ناجی، ژینا مدرس گرجی، مهسا غلامعلی‌زاده، الهه‌محمدی، نیلوفر حامدی و المیرا بهمنی از فعالان حقوق زنان و سپیده سالاروند و سبا حاج‌جعفر از فعالین حقوق کودک، کماکان در بازداشت به‌سر می‌برند.

#ژن_ژیان_ئازادی
#اعتراضات_سراسری
#همبستگی_علیه_نابرابری_فقر_و_خشونت

@bidarzani
#خبر_فوری

⛔️⛔️ضرب و شتم دانشجویان دختر دانشگاه صنعتی نوشیروانی توسط معاونت دانشجویی دانشگاه 

امروز پس از فراخوان دانشجویان دختر و پسر مبنی بر صرف مشترک وعده‌ی نهار دانشگاه، تمامی اعضای حراست و تعداد زیادی از کارمندان، در سلف پسران حضور پیدا کرده و مانع از ورود دانشجویان دختر به سلف شدند. در این بین چند تن از دانشجویان دختر قصد داشتند وارد سلف شوند که با ممانعت فیزیکی و ضرب‌وشتم توسط معاون دانشجویی دانشگاه آقای مجید عباسی مواجه شدند. کارت دانشجویی چند از دانشجویان نیز به زور ضبط شده است. جالب توجه است که حراست دانشگاه به دانشجویان اجازه نداده است که ظرف‌های غذای خود را از سلف خارج کنند و بوفه‌ی سلف نیز برخلاف روز‌های گذشته اجازه فروش ظرف یکبار مصرف نداشته است. دانشجویان در پایان اعلام کردند که به مقاومت خود ادامه خواهند داد.

۱۸مهر۱۴۰۱
#دانشگاه_نوشیروانی‌بابل
#اعتصاب_سراسری
#اعتراضات_دانشجویی
#سومین_هفته_اعتراضات_دانشجویی
1⃣9⃣4⃣1⃣
🆔 @senfi_uni_iran
🔹درباره تسلسل روایات نافرمانی

🔹زمینی برای مقاومت

نویسنده: د.

در این روز‌ها که به دنبال جایی برای نقش خود در فضا‌های مختلف می‌گشتم، به زمینی بس امید‌بخش رسیدم. زمینی که نه فقط برای من، بلکه جایی برای پیوند ماست. پیوند مایی که سال‌ها از هم دور افتادیم و حالا با پس زدن ابزار سرکوبمان، یکدیگر را پیدا می‌کنیم. هدف من از نگاشتن این متن، توجه و اهمیت این زمین به عنوان زمینی به غایت فمینیستی است. این زمین مقاومت که در ادامه آن را شرح خواهم داد، سرنکردن شال یا روسری و هر شکلی از مقاومت در برابر چارچوب پوشش تعیین‌شده در طی این سال‌هاست. برای بسط دادن این زمین، به روایت‌های خودم در این چند روز پناه می‌برم.

باید فردا در مکانی حاضر شوم. بی‌تابم. به مسیر خانه تا مقصد فکر می‌کنم. به روز‌هایی که این مسیر را طی کرده بودم و به خاطر شال افتاده بر گردنم مورد حمله قرار گرفته بودم. به نگاه سنگین افراد بر بدنم، به آزار‌های کلامی، به دفعات مکرری که خودم را در آینه‌های خیابان نگاه می‌کردم و لباسم را درست می‌کردم. هرازچندگاهی اضطرابی را در وجودم حس می‌کنم. می‌ترسم از روزی که من را بکشند و در کوچه‌های خلوت این خیابان، نامم گم بشود. به دنبال دوستی می‌گردم که مرا در این مسیر همراهی کند، اما مجبورم بیش از نصف مسیر را به تنهایی طی کنم.

تصمیمم را گرفته‌ام، روسری را سر نخواهم کرد. مضطرب اما مصمم، از خانه بیرون می‌روم. نگاه چند نفر اولی که در خیابان می‌بینم، کمی اذیتم می‌کند. جلوتر می‌روم، با توجه به تجربه‌های پیشینم در خیابان، منتظر نگاه‌های سنگین و تذکر حجاب هستم. خودم را از روز قبل برای جواب دادن به تهدید‌ و تذکر‌های احتمالی آماده کرده‌ام. اما این‌بار، با افرادی مواجه می‌شوم که نگاهم هم نمی‌کنند. بسیار عادی از کنارم می‌گذرند. گویی خواهرانم، قبل‌تر این راه را برای من باز کرده‌اند. برای من این تجربه‌ بسیار جدید و مبارکی است‌. گویی بدنم جایی و فضایی در این خیابان پیدا کرده است.
با هر قدمی که جلوتر می‌روم، چشمم به دنبال خواهران هم‌رزمم می‌گردد.

هر‌کدام را که می‌بینم، جوانه‌ای است که در دلم
رشد و من را قوی‌تر می‌کند. به همدیگر لبخند می‌زنیم، گویی این‌بار ابزار سرکوبمان، ما را به هم متصل کرده است. خواهرانم با موهای بلند، کوتاه، رنگ‌شده، سیاه، سفید، بافته‌شده، با کشی جمع‌شده و ... حضور دارند. زمانی به خاطر دیده‌شدن موی چربم در خیابان خجالت می‌کشیدم. انگار فقط زمانی می‌توانستم روسری را از سرم بردارم که در چارچوب زیبایی تعیین‌شده برای زنان بگنجم. اما حالا تنوعی را می‌بینم که کاملا فراموشش کرده بودم.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2055/

@harasswatch

#دیدبان_آزار
2024/11/15 18:45:39
Back to Top
HTML Embed Code: