Telegram Web Link
🔹درباره فقدان همدلی با آسیب‌دیدگان تتلو

 🔹نظام حساسیت انتخابی

نویسنده: ناشناس

چرا گاهی نظام حساسیت‌مان در قبال آزارگر و آزاردیده انتخابی عمل می‌کند؟ این پرسش بعد از مطرح‌نشدن موضوع آزارگری امیرحسین مقصودلو(معروف به تتلو) و سکوت غالب پیرامون خشونت‌های هولناک او قوت بیشتری می‌یابد. تتلو متفاوت از هنرمند یا استادی‌ است که وجهه‌ مقبولی از خود به نمایش گذاشته است. تتلو به دلیل اظهارنظرهای زن‌ستیزانه، ادبیات رکیک و در مقاطعی همکاری با حکومت جمهوری اسلامی، بدل به چهره‌ای منفور نزد برخی گشته و هرگونه طرفداری یا نزدیکی به او می‌تواند زمینه‌ طرد را فراهم کند. به همین ترتیب، قربانیان تتلو همدلی و حمایت دریافت نمی‌کنند چراکه همه‌چیز عیان بوده است و لابد آسیب‌دیدگان آگاهانه «انتخاب» کرده‌اند.  

نباید فراموش کرد که قربانیان تتلو شدیدترین نوع سلطه و آزاری را که می‌شود تصور کرد تجربه کرده‌اند. صرفاً به علت هشدارهایی که در رابطه با این شخص داده شده با استدلال‌هایی نظیر «آدم عاقل با چنین موجود بیماری وارد رابطه نمی‌شود»، «کسی که سراغ تتلو می‌رود تکلیفش معلوم است» و ...، قربانی‌نکوهی می‌تواند به مناسباتی دامن بزند که قربانیان آزار را بدل به کاست و همدلی و حمایت جامعه را تبدیل به کالای سفارشی و مصرفی کند. از طرفی دیگر، چنین مواجهه‌ای به‌طور کلی کارکردهای شهرت، روابط قدرت، شیوه‌های متعدد دستکاری عاطفی و روانی، و ... را نادیده می‌گیرد، توجهی به رده سنی، زمینه فرهنگی و اجتماعی و ... بازماندگان ندارد و نادیده می‌گیرد که علی‌رغم گفتار زن‌ستیز و رکیک تتلو و خشونت‌های افشا‌شده‌اش، او هم‌چنان میلیون‌ها طرفدار وفادار دارد. ما باید بنویسم که چرا علی‌رغم افشاگری‌ها، روند آسیب‌دیدن افراد از فردی مانند تتلو متوقف نمی‌شود و دانش و تجربه اندوخته این چند سال را برای حمایت از این آسیب‌دیدگان به‌کار ببندیم.

این مواجهه نیازمند یک هشیاری جمعی هم از سوی کنشگران و هم مخاطبان آن‌ها است. این یادداشت، دعوتی است به فراتررفتن از حلقه‌های اطرافمان، درهم‌شکستن دوگانه قربانی خوب/قربانی بد و نوعی از حمایت و همبستگی که بی‌قیدوشرط است. ما فعالان فمینیست باید بتوانیم راهی برای ارتباط با این زنان پیدا کنیم و گفتگویی شکل دهیم تا نگرانی‌های جدّی‌ موجود را به گوش مخاطبان بیشتری برسانیم، تا چتر حمایتی می‌تو را گسترده‌تر کنیم، به‌گونه‌ای که تمامی بازماندگان خشونت جنسی، فارغ از اینکه خشونت‌گر چه کسی است، در پناه آن قرار بگیرند. 


متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2242/

@harasswatch
🔹بیانیه‌ای در انتقاد به سکوت جامعه هنری در قبال خشونت جنسی
 
«فمینیسم از آن رو وجود دارد که دیگر هرگز زنی مجبور نباشد در تنهایی و انزوا با آزارگرش رودررو شود؛ فمینیسم برای شکستن حریمی آمده که مردان در آن به زنان تجاوز می کنند، آنها را کتک می زنند و به قتل می‌رسانند.»

آندره‌آ دوورکین

چندی پیش دوازده روایت آزار از بابک اطمینانی، نقاش، مدرس نقاشی و استاد دانشگاه سابق منتشر شد. روایت‌هایی که علی‌رغم تعدد و هولناکی‌شان با سکوت گسترده جامعه تجسمی روبرو شد. این سکوت معنادار، در معیت همدلی‌ خیل شاگردان و حامیان آزارگر و سرزنش آزاردیدگان، پرسش‌هایی جدی درباره حدود آگاهی جنسیتی جامعه هنری ایران پیش می‌کشد.

  اگر نگاهی بیاندازیم به مسیر پرمخاطره‌ای که آزاردیدگان در طول این سه سال روایتگری آزار جنسی و به شکل خاص در جامعه فرهنگ و هنر طی کردند، متوجه خواهیم شد که علاوه بر آزارگران و حامیانشان، این فضای بیش‌مردانه روشنفکری ایران است که می‌بایست اخلاقا مورد بازخواست قرار گیرد. مراد ما از فضای بیش‌مردانه آن سازوکارهای اجتماعی و فرهنگی است که قواعد مردانگی سنتی و نابرابری جنسیتی را قوام می‌بخشد و بازتثبیت می‌کند. در چنین فضایی است که راویان خشونت جنسی هزینه‌هایی گزاف به جان می‌خرند، در حالی که متهمین از تبعات خشونت می‌گریزند سخن گفتن از آزار به‌جز نیازمندی به آمادگی روانی آزاردیده، نیازمند ایجاد بستری فرهنگی در جامعه نیز هست؛ بستری که امکان‌های صدادار شدن آزاردیدگان و فهم پیچیدگی‌های آزارگری را فراهم آورد.
جامعه هنری ایران موظف است در مقابل خشونت عریان آزارگران موضع بگیرد. این موضع‌گیری نه تنها وظیفه هر کسی است که به برابری جنسیتی اعتقاد دارد بلکه زمینه‌ساز شکل‌گیری مباحثی حول ابعاد مختلف جنسیت‌زدگی در بطن جامعه تجسمی ایران است. وقت آن است که جامعه تجسمی از خود بپرسد در حلقه‌ها، جمع‌ها و گروه‌های حرفه ای و تخصصی خود تا کجا به امنیت زنان توجه می‌کند و چه تمهیداتی برای کاهش خشونت بر زنان و اقلیت‌های جنسی اندیشیده است.  

امروز جامعه تجسمی در مقابل یک دوراهی قرار دارد: دوراهی‌ای میان حمایت از آزارگران یا آزاردیدگان و انتخابی میان همدستی با سرکوب یا نفی آن. انتخاب ماست که تعیین می‌کند تا کجا علیه سرکوب سیستماتیک و خشونت علیه زنان در میانه جنبش «زن زندگی آزادی» می‌ایستیم

منبع: تریبون زمانه

لینک امضای بیانیه:
https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSdWO9OnFIMriDS91k23-SnPFj7dSJqOxNS06M190U2wMJg24Q/viewform

@harasswatch
🔹ارائه هاله‌ میرمیری در همایش هشت مارس دیدبان آزار

🔹مقنعه؛ سه قصه-خاطره از یک ترومای جمعی


بخشی از ارائه هاله میرمیری در همایش هشت مارس دیدبان آزار: مساله حجاب اجباری در ایران یک پدیده چندوجهی و چندتعینی است، به این معنا که ضمن اینکه اساسا مساله‌ای تاریخی، سیاسی و ابزار سرکوب به شکل سیستماتیک و ساختاری است، در سطح عاطفی و روانی یکی از آبشخورهای اصلی زخم های روان-تنی ما است. به این اعتبار، حجاب اجباری به عقیده من برای اون آن زنانی که پس از انقلاب و در جمهوری اسلامی با سیاست‌های جنسی/جنسیتی مبتنی بر سنت-عرف اسلامی اینهمان نشدند و به‌نحوی در‌برابر استانداردهای زن عفیف و دلخواه جمهوری اسلامی در عرصه اجتماعی و صدالبته در خانواده‌ها ایستادند، همواره طرد و تنبیه شدند و مورد خشونت عریان و البته «عادی‌سازی‌شده» قرار گرفتند.

 معتقدم که این مکانیزم ارعابی-تربیتی و ایدئولوژی «حجاب و عفاف» بخش مهمی از روند تربیتی و رشد جنسی/جنسیتی بسیاری از زنان در ایران بوده و همواره خاطرات متناقض و متعاقب با آن احساسات مخربی چون اضطراب و خشم و ناامنی را به همراه داشته است. همین احساس ناامنی و حس مورد حمله و بازجویی قرارگرفتن از سوی آپاراتوس.های قدرت این مساله را مستعد می‌کند که سیاسی و ترومایی جمعی و مساله‌ای فمینیستی باشد. این احساسات و خاطرات اگرچه قابل‌اشاره نیستند، بدیهی فرض می‌شوند و یا آنچنان کلان نیستند که سرفصلی در تاریخ جریان بدنه باشند، اما بخش مهمی از تاریخ زیسته‌ای هستند که هیچ‌وقت گویی فرصت ضبط و ثبت‌شدن در جریان تاریخ بدنه را نداشته‌اند. از‌این‌رو، قدم‌های کوچک ما در ثبت این احساسات به تاریخ‌نگاری فمینیستی در بلندمدت کمک قابل‌توجهی خواهد کرد.

من در این ارائه مروری بسیار کوتاه بر نحوه اعمال سیاست‌های مرتبط با حجاب اجباری و جنسی خواهم داشت و در مرحله بعد سعی می‌کنم نحوه متاثر‌شدن ما از این سیاست‌ها را نشان بدهم. به این منظور، در گام بعدی خواهم گفت که منظور از متاثر‌شدن به معنای دقیق کلمه چیست و در ادامه مفهوم پاتولوژیکی چون تروما را زمینه‌مند می‌کنم و منظور خود را از ترومای تدریجی، بینامقطعی و روزمره توضیح می‌دهم و می‌گویم بخش زیادی از آنچه امروز ما در خیزش ژینا می‌بینیم، نتیجه انباشت همین زخم‌ها و برخاستن علیه آنهاست. اما نقطه قوت ارائه به زعم خودم داده‌های انضمامی و یا به عبارتی به‌اشتراک‌گذاشتن سه قصه-خاطره درباره احساسات متناقض، تروماتیک و بازگشت‌پذیری است که در یک پروژه پژوهشی در ارتباط با «مقنعه» بیان شده است. و در نهایت سعی می‌کنم به این پرسش پاسخ بدم که آیا زخم‌های ما قابل ترمیم‌اند؟ 

لینک تماشای ارائه:
https://harasswatch.com/news/2246/
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صدای شعرخوانی #الهه_محمدی از زندان اوین

آنچه که می‌ماند نامش زندگی است

شمس لنگرودی
Forwarded from Aasoo - آسو
«چه اتفاقی در روان زنی می‌افتد که پس از سال‌ها سکوت و پذیرش رفتار آزارگر، بالاخره لب به اعتراض می‌گشاید؟ چه آگاهی و نیرویی باعث می‌شود که زنی بدون دسترسی به هیچ نوع آموزه‌ی فمینیستی، در تنهایی خودش به جایی برسد که بگوید اطاعت از پدر و شوهر بس است و باید افسار زندگی خویش را از دیگران پس بگیرد؟»

🗂 این مقاله یکی از سلسله‌مقالاتِ پرونده‌ی «جامعه و سلامت روان» است که پیش‌تر در وبسایت دانشکده منتشر شده است.

aasoo.org/fa/articles/4267
@NashrAasoo 🔻
🔹«تکرار هفت زمستان»

نویسنده: تارا

زنی که کودک‌همسری را تجربه کرده و‌ بابت دفاع از خود به اعدام محکوم شده، در بند عمومی است. با وجود توقف موقتی اجرای حکم اعدام سمیرا، حکم اما همچنان لغو نشده است و جان عزیز او همچنان در خطر است. ایران با اعدام دست‌کم ۱۶ زن در سال ۲۰۲۲، بزرگترین اعدام‌کننده زنان در جهان است. در سال جاری میلادی تاکنون نیز دست‌کم ۱۷ زن در ایران اعدام شده‌اند. در ۶۶ درصد از قتل‌های رخ‌داده، زنان به قتل همسر یا شریک زندگی خود متهم شده بودند. طبق قوانین ایران، زن حتی در موارد خشونت خانگی به‌راحتی امکان طلاق ندارد. زنان بدون پشتوانه مالی، حق حضانت فرزندان و ...، مجبور می‌شوند در روابط خشونت‌آمیز بمانند. 

زنی به نام سمیرا از در دفاع از خود، در واکنش به موقعیت خود مرتکب قتل شد. سمیرا تنها ۱۵ سال داشت که به‌اجبار کودک‌همسر شد. سمیرا زمانی که مرتکب قتل همسر شد، ۱۹ ساله‌ بود و دو فرزند ۷ ساله و ۶ ماهه داشت. او از ۱۰ سال پیش به این اتهام بازداشت شده و در تمام این مدت از دیدن فرزندانش محروم بوده است. حال برای اولین‌بار در این سال‌ها، فرزندان خود را برای ملاقات آخر پیش از اجرای حکم اعدام، ملاقات کرده است.

سال‌ها پیش زنی دیگر مثل سمیرا، مرتکب قتل شد؛ ریحانه جباری. او در سال ۱۳۹۳ به خاطر دفاع از خود در برابر تجاوز با صدای اذان صبح اعدام شد. ریحانه تمام این سال‌ها چه وقتی در میانمان بود و در زندان برای زنده‌ماندن مبارزه می‌کرد و چه بعد از مرگش، صدای ماندگاری علیه تجاوز بود. هنگامی که زنده بود نامه می‌نوشت. چه زیبا هم می‌نوشت. از تمامی آن نامه‌ها و پاره‌هایی تصویر و فیلم، مستندی به کارگردانی اشتفی نیدرزول ساخته شده است. مستند با ماکتی طراحی‌شده از زندان شروع می‌شود. همان‌جایی که ریحان ۱۹ تا ۲۷سالگی‌اش را در آنجا سپری کرد. کارگردان در قسمتی از این اثر، می‌گوید: «ما میلیون‌ها قطعه‌ کوچک داشتیم و مدت زیادی طول کشید تا بفهمم که چه چیزهایی دارم و چگونه می‌توانم از آن‌ها فیلم بسازم. شعله پاکروان تصاویر و صداها را ضبط می‌کرده است تا دخترش پس از آزادی از زندان بفهمد که در آن سال‌ها، چه کسانی، چقدر برای آزادی‌اش کوشیده‌اند. اما همه‌چیز جور دیگری پیش رفت، ریحانه از شرط بخشیده‌شدنش ــ‌اعلام اینکه مقتول قصد تجاوز به او را نداشته‌ــ سر باز زد، و پسر ارشد مقتول صندلی را از زیر پایش کشید.»

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2248/

@harasswatch
🔹افزایش فروش سکس پس از سیل و طوفان در مالاوی

 🔹بحران اقلیمی مسئله‌ای جنسیتی است


۹ ماه قبل، چرخند بسیار شدید استوایی فردی، در طی شش روز، دوبار مالاوی را درنوردید. این چرخند موجب تحریک سیل و رانش زمین در سرتاسر کشور شد، بیش از ۱۰۰۰ نفر را کشت و ۷۰۰ هزار نفر را آواره کرد. این واقعه زندگی گریس ۲۹‌ساله را که از طریق کشاورزی معیشتی روزگار می‌گذراند تماما دگرگون کرد: «آب، خانه و محصولاتمان را نابود کرد. مطاقا چیزی برداشت نکردیم. همه را شست و برد.»

مستاصل و در جستجوی غذا، گریس برای اولین‌بار در زندگی خود روسپیگری کرد. امروز او در کنار دریاچه چیوتا، جایی که ماهیگیران، ماهی خریدوفروش می‌کنند، به دنبال مشتری می‌گردد. مدیر یک سازمان مالاویایی که در زمینه حمایت از زنان و دختران دربرابر استثمار جنسی فعالیت می‌کند می‌گوید: «تمامی بلایای طبیعی با آثار و عواقب جنسیتی همراهند و عموما زنانند که این عواقب را متحمل می‌شوند.»

به گفته مدیر سازمان، تعدادی از این زنان گمان می‌کردند از طریق روسپیگری نیازهای اولیه زندگی‌شان تضمین می‌شود. اما چنین نیست. این زنان برای یک شب ۲۰۰۰ کواچای مالاوی دریافت می‌کنند که حدودا برابر با یک دلار است. اما بسیاری از مشتریان، از طریق قلدری و اعمال خشونت سعی می‌کنند مبلغ کمتری بپردازند و برخی هم به‌کل از پرداخت امتناع می‌کنند. عده‌ای از مشتریان نیز دائما درخواست رابطه جنسی محافظت‌نشده دارند.

چندی صندوق جمعیت سازمان ملل متحد با استناد به گزارش اخیر خود هشدار داد که بحران اقلیمی مسئله‌ای جنسیت‌-خنثی نیست و تنها ۳۸ کشور از ۱۱۹ کشوری که برنامه‎‌های خود را برای مقابله با بحران اقلیمی اعلام کرده‌اند، دسترسی به لوازم پیشگیری از بارداری، خدمات بارداری و زایمان را در برنامه‌های خود گنجانده‌اند و تنها ۱۵ کشور به مسئله خشونت علیه زنان اشاره کرده‌اند. در این گزارش یه تاثیرات جنسیتی مضاعف بلایای طبیعی بر زنان اشاره شده است از جمله افزایش ازدواج کودکان دختر، به‌دلیل فشارهای روانی و افتصادی وارده بر خانواده‌ها.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2249/

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
#شریفه_محمدی، فعال کارگری از تاریخ ۱۴ آذرماه در رشت بازداشت شده است. علی‌رغم تعیین وثیقه و تامین آن توسط خانواده، بازپرس شعبه چهار دادسرای عمومی رشت از پذیرش وثیقه و آزادی او خودداری کرده است. همسر شریفه محمدی برایش نوشته است:

«در جایی خوانده بودم که از یک زندانی پرسیدند چیزی لازم داری برایت بیاوریم، در جواب گفته بود برایم نامه بنویسید. عزیز دلم، شریفه جان، می‌دانم که ممنوع الملاقات هستی و حتی اجازه تلفن هم نداری، با این وصف من برایت می‌نویسم و امیدوارم به دستت برسد و خوشحالت کند. امروز ۱۵ روز از بازداشت تو می‌گذرد، آیدین و من هر‌لحظه چشم‌انتظار دیدن روی ماهت و شنیدن صدایت هستیم. شب اول دستگیری‌ات از بازداشتگاه تماس گرفتند و گفتند که حالت خوب نیست. اورژانس برایت دارو نوشت تا من بروم و تهیه کنم.

تا امروز که برایت می‌نویسم به همه مراجع سر زده‌ام و کسی پاسخ درستی از علت بازداشتت به من نداده است. هرروز که مراجعه می‌کنم جواب‌های سربالا می‌دهند و می‌گویند ده روز دیگر بیا. حتی بازپرس از روبروشدن با من خودداری می‌کند. از چند روز پیش دیگر مرا به دادسرا هم راه نمی‌دهند. نمی‌دانم چرا به تو اجازه تلفن نمی‌دهند. یقین دارم که هیچ کار خلافی انجام نداده‌ای، تو انسان مهربان، پرتلاش و زحمتکشی هستی، تا زندگی خوبی برای خودت و خانواده‌ات بسازی. تو هیچ جرمی مرتکب نشده‌ای، جز تلاش برای زندگی بهتر و انسانی.

یادم می‌آید سال‌ها پیش چقدر برای جمع‌آوری سابقه پدرت تلاش کردی. پیرمرد ۴۰ سال، در شهرهای مختلف تحت شرایط سخت کارگری کرده بود و بیمه‌اش را کامل رد نکرده بودند. می‌دانم از آن روز با خودت عهد بسته‌ای که هرکجا حقی از دوستان و آشنایانت ضایع شد، پیگیری کنی. عزیز دلم، این را خوب می‌دانم که زمستان تمام می‌شود و روسیاهی برای زغال خواهد ماند. من و آیدین بی‌صبرانه منتظر دیدارت هستیم تا تو را در آغوش بگیریم.»

#زن_زندگی_آزادی
#ژن_ژیان_ئازادی
ديد‌بان آزار
Photo
هشت مارس برای ما یک امتداد است. امتدادی که در چندین جهت گسترش می‌یابد و با تاریخ‌ جهانی و ملی مبارزه برای رهایی زنان و رهایی انسان که جز از مسیر رهایی زنان و دیگر سرکوب‌شدگان ممکن نیست گره می‌خورد. امسال که برای سومین‌بار می‌خواهیم برای گرامیداشت این روز و برای هم‌دلی، هم‌اندیشی و گفتگو جمع شویم، سینه‌هایمان از رنج سرکوب و غیاب هم‌رزمانمان سنگین‌تر است؛ اما دست‌هایمان با گرمی بیشتری بهم پیوند خورده است.

همایش اول هشت مارس با هدف «خلق معنای جمعی، ابداع عملی مشترک، بازسازی ارتباطات و بازاندیشی جمعی در کنش‌های پیشین» و در امتداد آن همایش سال گذشته در میانه‌ قیام ژینا و در غیاب بسیاری از کنش‌‌گران و فعالان فمینیست، برای «پاسداشت پیوندهای خواهرانه، همدلانه و همبسته از راه گفتگوهای انتقادی» برگزار شدند. امسال نیز می‌خواهیم بستری فراهم کنیم هم برای ادامه‌یافتن بحث‌هایی که در این دو سال و هربار در شرایط تاریخی متفاوتی مطرح شده‌اند و هم برای به گفتگو گذاشتن اندیشه‌ها، تجربه‌ها و روایت‌های تازه‌ای که دانش انتقادی و مقاومت فمینیستی ما را در این سال گسترده‌تر کرده است.

همایش امسال فرصتی خواهد بود تا با یاد قربانیان خشونت و سرکوب روزافزون، به نقش فمینیسم انتقادی در گسترش مقاومت مشترک بدن‌های به‌حاشیه‌رانده‌شده و جرم‌انگاری‌شده و تلاش برای حفظ امید و امکان کنش جمعی بپردازیم. از تجربه‌ مقاومت روزمره زنان در وضعیت پس از قیام ژینا بگوییم و به ارتباط آن با تلاش جمعی برای مقاومت در برابر سرکوب بیاندیشیم. باور داریم که پافشاری بر امتداد مقاومت و گفتگوی فمینیستی در شرایط فعلی، نه تنها ضروری‌تر از پیش، بلکه وظیفه‌ انقلابی ما در قبال تمام کسانی است که جان یا آزادی خود را در این مسیر گذاشته‌اند.

در همین راستا، دیدبان آزار از تمامی افراد، گروه‌های فمینیست و فعالان در حوزه‌های مختلف جنسیت دعوت می‌کند تا برای شرکت در این همایش، چکیده آثار (و چنانچه کار شما تا آن تاریخ آماده می‌شود کل آن) را تا آخر بهمن ماه به آدرس [email protected] ارسال کنند.

تلاش ما در این همایش تامین امنیت افراد و گروه‌هایی است که مایل به مشارکت هستند اما ممکن است ملاحظاتی در این زمینه داشته باشند. از این‌رو، امکان ضبط ویدئو بدون تصویر و با تغییر صدا، روخوانی از متن توسط فردی دیگر، ارائه زنده بدون تصویر و ... را فراهم خواهیم کرد. تاریخ احتمالی برگزاری همایش نیمه دوم اسفندماه خواهد بود. زمان دقیق‌تر در هفته‌های آینده اعلام خواهد شد.

https://harasswatch.com/news/2251/

@harasswatch
از متن «واگویه؛ فراموش نمی‌کنم» درباره تجربه انفرادی که در سایت دیدبان آزار منتشر شده است:

یکی از شب‌های آخر که در سلول دلتنگی خفه‌ام کرده بود و بی‌قرار و بی‌تاب بودم، ذهنم را زیرورو کردم کسی، چیزی، جمله‌ای، خاطره‌ای پیدا کنم تا سرپا نگهم دارد، نتوانستم، نمی‌شد. دراز کشیدم و رو‌به‌پهلو به دیوار زل زدم و دستم را روی دیوار کشیدم. اسم چندنفر از زندانی‌های پیشین سلول را دیدم که با خودکار آبی کم‌رنگی که احتمالا با زرنگی و استرس و پنهانی از جلسه‌ی بازجویی آورده بودند، نوشته شده بودند. آخرین اسم، آخ آخرین اسم. دستم را روی اسمت کشیدم زن زیبا، زن باشکوه و انگار تو از آن بلندی روبه‌روی شیرینی فرانسه دست من را گرفتی و بلند کردی‌. زیر لب تکرار می‌کردم «استوار باشی زن.» سرپا شدم، قلبم سرریز شد و کاش کسی بود تا ببیند من دیگر در آن سلول جا نمی‌شدم، در تنم جا نمی‌شدم. به یادت سرود خواندم که آن شب اسم رمز من نام تو بود زن: «ویدا موحد».

#ویدا_موحد
#دختر_خیابان_انقلاب
#زن_زندگی_آزادی
#ژن_ژیان_ئازادی
ديد‌بان آزار
Photo
🔹برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت

نویسنده: کاف

پس از دیدن ویدا بر سکوی آزادی، چیزی در دلم جوشید. با خبر دستگیری‌اش بی‌تاب شدم. مثل خیلی‌های دیگر می‌خواستم‌ کاری کنم. با خودم گفتم، هنرم به چه دردی می‌خورد اگر نتواند مرا کمی خالی کند. شب را با این فکر گذراندم.

صبح به خیابان انقلاب رفتم و از جلوی شیرینی فرانسه رد شدم. به یاد ویدا و‌ رویایش بودم و خون در رگ‌هایم با شدت بیشتری پمپاژ می‌شد. نگاهی به سکوی فلزی انداختم. سطوحی به سکو‌ جوش داده بودند تا سطح مسطح آن را شیب‌‌دار کنند که کسی نتواند دوباره روی آن بایستد. چراکه بعد از ویدا موحد، نرگس حسینی روی آن ایستاده بود. و این موجی بود که تازه به راه افتاده بود. آن‌ لحظه ایمان داشتم که این مبارزه قدیمی خاموش نمی‌شود و‌ به شکل‌های دیگری جریان پیدا می‌کند.

از مغازه‌های لوازم‌التحریری آن دور‌و‌‌بر وسایلی خریدم تا چیزی بسازم. برگشتم و‌ ایده‌ ساده‌ای را که داشتم، ساختم. ساده به شکلی که همه آن را بفهمند، حتی در حین یک گذر سریع.

سعی کردم جعبه‌ای بسازم تا دوباره آن سطح را مسطح کنم. روی جعبه پرنده‌ای گذاشتم که نماد ستم را به نماد آزادی تبدیل کرده بود: مانند ویدا، نرگس و‌ تمامی دختران خیابان انقلاب. زبان بدن ویدا را به خاطر آوردم که در حین جسارت و‌ عظمت، نشانی از صلح داشت. پیام صلحی که در واقع آغاز یک جنگ بود: جنگ نور بر تاریکی.

در سیاهی شب دوباره به آن مکان رفتم. با دوستانی که می‌خواستند این لحظه را شریک شوند. در پس‌کوچه‌های انقلاب منتظرم ماندند. چیدمانم را با دستانی لرزان روی سکو‌ گذاشتم و‌ دویدم. از ترس ماموران امنیتی و دستگیری بر خود می‌لرزیدم و‌ در عین حال لبخند رضایتی بر لب داشتم. لبخندی مختص ما؛ دختران خیابان انقلاب.

این حس ترس توام با لذت و‌ رهایی را بارها در در ماه‌های ابتدایی این جنبش تجربه کردیم: مانند شب‌های گرافیتی و‌ خیابان‌های تهران، فرار از پلیس و پنهان شدن‌ها. وقتی «برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت» را بر دیوارها و‌ سکوهای شهر طرح می‌زدیم.

پس از هر شبی از آن شب‌ها که به خانه برمی‌گشتم تا صبح به این فکر می‌کردم که «ما بیشماریم.» «زن، زندگی، آزادی» سال‌هاست که در روزمره ما جریان دارد.

#زن_زندگی_آزادی
#ویدا_موحد
#ژینا_امینی
#ژن_ژیان_ئازادی
#علیه_حجاب_اجباری
#دختران_خیابان_انقلاب

@harasswatch
-سربندها را نگاه کن و سرت را بکن‌ توو. سر باید بند داشته باشد. مگر نمی‌دانی که سر بی‌بند نداریم ما اینجا. برگرد به از اولِ ما نگاه کن. سربند می‌بستند می‌رفتند تا بجنگند. اسم رمزشان بود. بی‌سربند انگار چیزی کم بود. سرهاشان همیشه سربند داشت. کسی سرِ بی‌بند نمی‌دید. به از اولِ ما نگاه کن. بند را که می‌شناسی. به‌حمدالله بند واژه‌ی گویایی‌ست. بند یعنی نخ، یعنی طناب، یعنی زندان. یعنی همین یک تکه پارچه دور سر تو. برای ما فرقی نمی‌کند زندانْ نامرئی باشد یا یک چارچوبِ مشخص دیواردار. بند، بند است. زخمِ روح می‌بندیم؛ کلی مخلص و چاکر. تن بند می‌کنیم؛ کلی عاصی و طاغی. هر روحی که به بند نیاز دارد. هر سری که با بند می‌شود به دست ‌آید. خلاصه بند همیشه چیزی خوبی‌ست. ما بندکاریم. ما به‌ بند کشنده‌ایم. صفت مفعولی‌اش را هم که می‌شناسی. به سربند‌ها نگاه کن: با سربند، "بنده‌‌"اند. با سرِ بسته، بنده‌اند. فکر هم نکن که همیشه بند بیرون از ماست. حتی خودِ من هم که فرمانِ سربستن می‌دهم، بنده‌ام. من هم بسته‌ام. بر من هم بند هست. می‌دانی که. از من هم کار دیگری برنمی‌آید. من هم دربندم.  بندی نامرئی‌تر از سربند. سر من هم تووست. سرهایِ بی‌بند را نمی‌‌شود تحمل کرد. سرهایِ بی‌بند نشانه‌گذاری نشده‌اند. قابل ردیابی نیستند. چطور می‌شود کنترل‌شان کرد. می‌دانی که چیزی که نشود کنترلش کرد، ترس دارد. ما ترس از بی‌سرشدن‌مان را با سربند جبران می‌کنیم. در جنگ که نمی‌شود سربند نبست. بی‌سربند سر به باد می‌رود. ما بودنِ سرِ خود را در بند می‌بینیم. در مهار ترس. در مهارِ سری که توو نیست. به سربندها نگاه کن. سرت را بکن توو.

@outsideitself
🔹تصویرکردن رنجِ سوژه دررنج

نویسنده: سپید قائمی

در مستندی که درباره‌ خیریه درمانی ساختم از مادران کودکانی که مهاجرینِ افغانستانی بودند و یا از افرادی که از شهرهای مختلف ایران به خاطر عدم توان مالی، برای درمان فرزندشان به آنجا آمده بودند خواستم درباره‌ وضعیت‌شان حرف بزنند، در ابتدا پیش‌فرضشان این بود که من از طرف موسسه برای پرکردن نواری در تعریف و تمجید از خدمات مدیرِ صاحب‌نفوذ آنجا به نزدشان آمده‌ام، به محافظه‌کارترین شکل ممکن با چهره‌های رنجور، زبان به تعریف و تشکر از مجموعه گشودند، من که طبق الگوی فاصله‌گذاری پیوسته سعی در نشان‌دادن چهره‌ای بی‌تفاوت داشتم، به مادری اهل کاشمر برخورد کردم که می‌گفت نمی‌خواهد مانند بقیه حرف‌های تکراری بزند و شروع کرد از وضعیت فرزندش که به خاطر اشتباه محرز پزشکی در بیمارستان دچار فلج مغزی شده بود حرف زد و لب به انتقاد از کل ساختار بهداشتی و پزشکی گشود. شمرده‌شمرده حرف‌هایی تکان‌دهنده می‌زد و چیزی را از قلم نمی‌انداخت. و من با خودم می‌گفتم این دوربین اگر او را به سخن می‌آورد آیا از رنجش می‌کاهد؟

حس من در آن لحظه و در تمامیِ لحظات مشابه و در پاسخ به این پرسش همیشه این بوده که رنجی که به خشم نینجامد ویرانگر است. و آن مادر به‌شدت خشمگین بود. تحمل لحظه‌ای از رنج او با فرزندی که اختلال حرکتی و ذهنی دارد و حتی لحظه‌ای نمی‌توان رهایش کرد از تحمل هر انسانی خارج است.

من دریافته‌ام که رنج اگرچه به کلام آید، بدن است که نشانش می‌دهد، یا بقول کوتینیو اینها [بدن‌هایی سخنگو هستند؛ مردمانی با امعا و احشا و با زندگی‌ای درونی.] برای همین در سینمای فیلمسازانِ برجسته‌ تصویرگر رنج، انسان‌های گرفتار در وضعیتی مصیبت‌زده اساسا خیلی حرف نمی‌زنند، یا دست‌کم شکایتی نمی‌کنند. گویی رنج وقتی به کلام و به واژه درمی‌آید تقلیل می‌یابد و در سکوت به انتزاع درمی‌آید. برای همین من رنجی به وسعت رنج بشری را در چشمان غبارگرفته‌ آن مادربزرگ افغانستانی دیدم که هرگز از من بیرون نرفت. برای منی که فیگور عصیان در سینما را همیشه ترجیح داده‌ام و در کنار دوستان، لب به تحسینِ آن مادر کاشمری گشودم، تصویر رنج مادربزرگ مهاجر به‌مراتب مهیب‌تر می‌آمد تا آن زنی که می‌توانست با کلامش و اعتراضش به قلب هر جنبنده‌ای نیشتر بزند. چهره‌ مات و بدن نزارش، زیباییِ درهم‌شکسته‌اش را برجسته می‌کرد و لبانِ کم‌حرفِ او که دیگر خواسته‌ای را به زبان نمی‌آورد و دیگر هیچ‌چیز را برای خودش نمی‌خواست، نه از آرامش، پذیرش و صلح و ثبات که از رنج لبریز بود و هر تلاشی برای تصویر این رنج، جانکاه می‌نمود و حتی ناممکن.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2254/

@harasswatch
🔹حذف بدن زن هنرمند و جایگزینی آن با گل در پروسه سانسور

 🔹یک گل، ده گل، صدها گل

نویسنده: کتایون

متن پیش ‌رو، حاصل گفت‌و‌گوی صمیمانه من با چوپان مهرانه آتشی، هنرمند و عکاس است که پس از عاشورای ۸۸ و قبل از برگزاری نمایش عکس‌هایش دستگیر شد و در زندان اوین مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفت. مجموعه عکس‌های او،‌ شامل خودنگاره‌هایی (سلف‌پرتره) بود که طی دو سال و در خلال پیاده‌روی‌های طولانی در خیابان‌های تهران گرفته شده بود و در نهایت به یکی از موضوعات اصلی بازجویی‌های او در زمان دستگیری‌اش در بحبوحه اعتراضات سال ۸۸ تبدیل شد. وقتی پس از ۵۰ روز بازداشت، بازجویی و مشتی اتهامات واهی و تلاش برای گرفتن اعتراف، با وثیقه سنگین آزاد شد، بازجویش به او هشدار داد که دیگر نمی‌تواند از «خودش» عکس بگیرد و اگر می‌خواهد عکاسی را ادامه دهد، می‌تواند از «گل» عکاسی کند. در این متن، به بازگویی جریان‌های مربوط به این نمایشگاه و دستگیری هنرمند پرداخته‌ام که با نظارت مستقیم خود او تدوین شده است. اتفاقاتی که نشان‌دهنده ترس حکومت از عاملیت هنرمند، به‌خصوص هنرمند زنی است که بدنش را قسمت مهمی از اثر خود می‌داند و به بررسی لایه‌های اجتماعی و سیاسی پیرامون آن می‌پردازد. روایتی از هزاران روایت‌ِ سانسور و سرکوب که تلاشی بیهوده است برای از‌بین‌بردن حافظه جمعی ما.

بازجوها تقریبا همه‌چیز را درباره زندگی چوپان می‌دانستند. در طول بازجویی‌ها از اطلاعات شخصی و جزییات زندگی او می‌گفتند تا نشان دهند از همه‌چیز باخبرند. در حرف‌هایشان از هیچ آزاری دریغ نمی‌کردند: از فحش و توهین و تحقیر تا جنسی‌کردن فضا به‌شکلی چندش‌آور و بازگویی خصوصی‌ترین جزییات زندگی‌اش که از کامپیوتر و نوشته‌ها و عکس‌های خصوصی‌ او به‌دست آورده بودند. بدترین لحظات بازجویی برای چوپان همین تعرض بی‌مرزشان به زندگی جنسی و حریم‌ خصوصی او بود. تصورش را بکنید همه اینها در شرایطی اتفاق می‌افتند که چشم‌هایتان بسته است و تنها صداهایی که می‌شنوید در حال تحقیرتان هستند. بازجوها از به‌کار‌بردن هیچ کلمه‌ای برای توهین ابا نداشتند و نگاه به‌شدت جنسیت‌زده‌‌شان در کلامشان پیدا بود. چوپان مجبور بود هرشب به تراوشات ذهن مریض مردهایی گوش بدهد که با تحقیر او را مواخذه می‌کردند. آن‌ها همسر سابق او را نیز به‌عنوان فمینیست تحت فشار قرار می‌دادند و با تحقیر به او می‌گفتند: «تو چه مردی هستی که اجازه می‌دهی زنت به‌تنهایی سفر کند.» حتی در بعضی مواقع بازجو احساس می‌کرد می‌تواند درباره همه‌‌چیز نظربدهد. از چوپان می‌‌پرسیدند چرا تاالان مادر نشده و بچه ندارند. حتی بازجویی به او گفته بود من با همسرم صحبت کردم و او یک دکتر زنان خوب می‌شناسد که برای بچه‌دارشدن مشاوره می‌دهد و ممکن است به دردت بخورد.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2255/

@harasswatch
2024/09/21 20:24:18
Back to Top
HTML Embed Code: