🔻گزارشی درباره مرگ شلر رسولی، زن مریوانی
🔶️او جامعه و قانون را میشناخت و خواست بمیرد
🔹️«دارد به من دست میزند. دارد به من دست میزند.» اینها آخرین جملات شلیر از پنجره طبقه دوم خانهاش است. هنوز بعد از گذشت پنج روز از حادثه، مردم مریوان وقتی از محله محمدیه رد میشوند، رد شلیر را داخل قاب پنجره میبینند که بعد از آخرین جملات، با چند ضربه شیشه را شکست و خودش را از طبقه دوم به پایین انداخت.
🔹️شلیر، زنی ۳۶ ساله بود با دو فرزند. خودش خانهدار بود و شوهرش در کردستان عراق کارگری میکرد. ماجرای مرگ دلخراش او روز پنجشنبه گروه گروه مریوانیها را سیاهپوش، به خیابان کشاند تا افزایش خشونت علیه زنان اعتراض کنند و خواهان پیگیری پرونده شیلر از سوی مسئولان باشند. آنها شعار میدادند: «ما امنیت میخواهیم»، «از کردستان تا تهران، ستم علیه زنان»
🔹️زنان دیروز هم قبل از مراسم ختم، مقابل مسجد جمع شده بودند تا به مرگ شلیر که حالا نام شهید روی او گذاشتهاند، فکر کنند و به امنیت خودشان. در سه ماه گذشته این دومین زنی است که برای فرار از تجاوز، خودکشی کرده است. اما شلیر چطور کشته شد؟
🔹️دوشنبه عصر بود که گوران، مرد همسایه، جلوی در میآید. مرد از او می خواهد که با پراید شلیر همسر پابه ماهش را به بیمارستان برسانند. شلیر بچهها را میبرد خانه اقوام و با هم همسر گوران را به بیمارستان میبرند. تا اینجا همه چیز در صلح و آرامش پیش رفته بود. شیلر به خانه اقوام برمیگردد، با بچهها شام میخورند و دوباره به خانه میروند. ساعت ۱۲ شب دوباره گوران در خانه شلیر را میزند و میگوید: «حال همسرم دوباره بد شده. بیا او را ببریم بیمارستان.» شلیر این بار کمی احتیاط میکند.
🔹️از پسرش میخواهد که با او به خانه همسایه بیاید ولی مرد به بهانه اینکه زنم حجاب مناسبی ندارد، پسر شلیر را راه نمی دهد. با این حال، فرزندانش که یکی در مقطع دبیرستان و دیگری در راهنمایی تحصیل میکنند، مشکوک می شوند و همراه مادر تا دم خانه همسایه می روند. گوران در را روی شلیر باز میکند اما روی بچهها میبندد و میگوید: « گفتم که زنم وضع درستی ندارد. صبر کنید کار مادرتان تمام شود.» و در را روی آنها قفل میکند. از اینجا به بعد این چیزی است که از زبان فرزندان شلیر، مردم محله و همسایهها سینه به سینه نقل شده. گوران اسلحه را جلوی صورت شلیر میگیرد و میگوید: «هیس صدایت در نیاید.»
🔹️شلیر که خانه را میشناخت، به جای اینکه سمت اتاق و هال برود، میدود سمت راهرو؛ همان جایی که حالا پنجره شکسته آن شده نماد شلیر. داد میزند که گوران دارد من را اذیت میکند. همسایهها صدا را که میشنوند، جمع میشوند. «حالا میآییم کمکت. طاقت بیاور» یکی زنگ میزند کلانتری. یکی ۱۱۰ را میگیرد. هر کسی راهی را برای نجات شلیر امتحان میکند. دوباره شلیر داد میزند: «دارد به من دست میزند. دارد به من دست میزند. نمیتوانم تحمل کنم. میاندازم خودم را پایین.» نیروی انتظامی از راه میرسد و تیراندازی میکند اما به دلیل نداشتن حکم ورود به منزل، بالا نمیرود.
🔹️«تا هماهنگ کنند و دستور بگیرند، شلیر خودش را پایین انداخت. ما او را بردیم بیمارستان اما ضربه مغزی شده بود.» این را یکی از همسایهها به دیدبان آزار میگوید. آنهایی که از مردم همسایه در محله مانده بودند، گوران را به محض پایین آمدن از در دوره میکنند و تحویل پلیس میدهند. در همه این چند روز کانالهای تلگرامی و پیجهای اینستاگرامی مریوان از شلیر به عنوان زنی یاد میکنند که از عفت خود به قیمت مرگ محافظت کرده است. با این حال فعالان اجتماعی نگران این نوع نگاه به مرگ شلیر هم هستند. لاله وطندوست، وکیل مریوانی میگوید: «شلیر این جامعه و قانون را میشناخت که خودکشی کرد. میدانست که اگر به او تجاوز شود، چه فرایند سختی برای اثبات آن باید میگذراند. او میدانست که بعد از تجاوز با چه قضاوتهایی روبرو خواهد شد، که مردن را انتخاب کرد.»
🔹️همسر پا به ماه گوران، مرد متهم به آزار جنسی، همه این مدت کجا بود؟ یکی از همسایهها تعریف میکند که گوران و زنش بعد از برگشت از بیمارستان با هم جر و بحث میکنند. زن هم با قهر به خانه پدر میرود. یکی از وکلای قدیمی این شهر همچنین میگوید که گوران برادر دیگری هم در تازهآباد مریوان دارد که به دلیل سابقه مزاحمت برای زنان، از محله بیرون انداخته شده. به گفته او اهالی محله امضا جمع و با شکایت، او را از تازهآباد اخراج کردهاند. به گفته این وکیل، گوران که در کلانتری مریوان بازداشت است، قبلا هم پروندههای آزار دیگری داشته که به سرانجامی نرسیده بود و شاکیان با این اتفاق دوباره متحد شدهاند که از او بابت پروندههای قبلیشان شکایت کنند.
#دیدبان_آزار
@harasswatch
متن کامل را در لینک زیر بخوانید:
https://harasswatch.com/news/2033
🔶️او جامعه و قانون را میشناخت و خواست بمیرد
🔹️«دارد به من دست میزند. دارد به من دست میزند.» اینها آخرین جملات شلیر از پنجره طبقه دوم خانهاش است. هنوز بعد از گذشت پنج روز از حادثه، مردم مریوان وقتی از محله محمدیه رد میشوند، رد شلیر را داخل قاب پنجره میبینند که بعد از آخرین جملات، با چند ضربه شیشه را شکست و خودش را از طبقه دوم به پایین انداخت.
🔹️شلیر، زنی ۳۶ ساله بود با دو فرزند. خودش خانهدار بود و شوهرش در کردستان عراق کارگری میکرد. ماجرای مرگ دلخراش او روز پنجشنبه گروه گروه مریوانیها را سیاهپوش، به خیابان کشاند تا افزایش خشونت علیه زنان اعتراض کنند و خواهان پیگیری پرونده شیلر از سوی مسئولان باشند. آنها شعار میدادند: «ما امنیت میخواهیم»، «از کردستان تا تهران، ستم علیه زنان»
🔹️زنان دیروز هم قبل از مراسم ختم، مقابل مسجد جمع شده بودند تا به مرگ شلیر که حالا نام شهید روی او گذاشتهاند، فکر کنند و به امنیت خودشان. در سه ماه گذشته این دومین زنی است که برای فرار از تجاوز، خودکشی کرده است. اما شلیر چطور کشته شد؟
🔹️دوشنبه عصر بود که گوران، مرد همسایه، جلوی در میآید. مرد از او می خواهد که با پراید شلیر همسر پابه ماهش را به بیمارستان برسانند. شلیر بچهها را میبرد خانه اقوام و با هم همسر گوران را به بیمارستان میبرند. تا اینجا همه چیز در صلح و آرامش پیش رفته بود. شیلر به خانه اقوام برمیگردد، با بچهها شام میخورند و دوباره به خانه میروند. ساعت ۱۲ شب دوباره گوران در خانه شلیر را میزند و میگوید: «حال همسرم دوباره بد شده. بیا او را ببریم بیمارستان.» شلیر این بار کمی احتیاط میکند.
🔹️از پسرش میخواهد که با او به خانه همسایه بیاید ولی مرد به بهانه اینکه زنم حجاب مناسبی ندارد، پسر شلیر را راه نمی دهد. با این حال، فرزندانش که یکی در مقطع دبیرستان و دیگری در راهنمایی تحصیل میکنند، مشکوک می شوند و همراه مادر تا دم خانه همسایه می روند. گوران در را روی شلیر باز میکند اما روی بچهها میبندد و میگوید: « گفتم که زنم وضع درستی ندارد. صبر کنید کار مادرتان تمام شود.» و در را روی آنها قفل میکند. از اینجا به بعد این چیزی است که از زبان فرزندان شلیر، مردم محله و همسایهها سینه به سینه نقل شده. گوران اسلحه را جلوی صورت شلیر میگیرد و میگوید: «هیس صدایت در نیاید.»
🔹️شلیر که خانه را میشناخت، به جای اینکه سمت اتاق و هال برود، میدود سمت راهرو؛ همان جایی که حالا پنجره شکسته آن شده نماد شلیر. داد میزند که گوران دارد من را اذیت میکند. همسایهها صدا را که میشنوند، جمع میشوند. «حالا میآییم کمکت. طاقت بیاور» یکی زنگ میزند کلانتری. یکی ۱۱۰ را میگیرد. هر کسی راهی را برای نجات شلیر امتحان میکند. دوباره شلیر داد میزند: «دارد به من دست میزند. دارد به من دست میزند. نمیتوانم تحمل کنم. میاندازم خودم را پایین.» نیروی انتظامی از راه میرسد و تیراندازی میکند اما به دلیل نداشتن حکم ورود به منزل، بالا نمیرود.
🔹️«تا هماهنگ کنند و دستور بگیرند، شلیر خودش را پایین انداخت. ما او را بردیم بیمارستان اما ضربه مغزی شده بود.» این را یکی از همسایهها به دیدبان آزار میگوید. آنهایی که از مردم همسایه در محله مانده بودند، گوران را به محض پایین آمدن از در دوره میکنند و تحویل پلیس میدهند. در همه این چند روز کانالهای تلگرامی و پیجهای اینستاگرامی مریوان از شلیر به عنوان زنی یاد میکنند که از عفت خود به قیمت مرگ محافظت کرده است. با این حال فعالان اجتماعی نگران این نوع نگاه به مرگ شلیر هم هستند. لاله وطندوست، وکیل مریوانی میگوید: «شلیر این جامعه و قانون را میشناخت که خودکشی کرد. میدانست که اگر به او تجاوز شود، چه فرایند سختی برای اثبات آن باید میگذراند. او میدانست که بعد از تجاوز با چه قضاوتهایی روبرو خواهد شد، که مردن را انتخاب کرد.»
🔹️همسر پا به ماه گوران، مرد متهم به آزار جنسی، همه این مدت کجا بود؟ یکی از همسایهها تعریف میکند که گوران و زنش بعد از برگشت از بیمارستان با هم جر و بحث میکنند. زن هم با قهر به خانه پدر میرود. یکی از وکلای قدیمی این شهر همچنین میگوید که گوران برادر دیگری هم در تازهآباد مریوان دارد که به دلیل سابقه مزاحمت برای زنان، از محله بیرون انداخته شده. به گفته او اهالی محله امضا جمع و با شکایت، او را از تازهآباد اخراج کردهاند. به گفته این وکیل، گوران که در کلانتری مریوان بازداشت است، قبلا هم پروندههای آزار دیگری داشته که به سرانجامی نرسیده بود و شاکیان با این اتفاق دوباره متحد شدهاند که از او بابت پروندههای قبلیشان شکایت کنند.
#دیدبان_آزار
@harasswatch
متن کامل را در لینک زیر بخوانید:
https://harasswatch.com/news/2033
دیدبان آزار
«او جامعه و قانون را میشناخت و خواست بمیرد»
دیدبان آزار: «دارد به من دست میزند. دارد به من دست میزند.» اینها آخرین جملات شلیر از پنجره طبقه دوم خانهاش است. هنوز بعد از گذشت پنج روز از حادثه، مردم مریوان وقتی از محله محمدیه رد میشوند، رد شلیر را داخل قاب پنجره میبینند که بعد از آخرین جملا
Forwarded from Shiva Rad
🔴 بیانیه انجمن صنفی معلمان کردستان_مریوان، در خصوص تجمع اعتراضی اخیر مردم مریوان
زنکشی به خبر تکرارشوندهی هزاران شهر و روستا تبدیل شده است. شلێر رسولی، برای دفاع از خود در برابر تجاوز هیچ ابزاری بجز پرت کردن خود از پنجره نداشت. سقوط شلێر از پنجره٬ همزمان سقوط و ویرانی جامعهای است که نمیتواند یا نمیخواهد برای زنجیرهی بیپایان زنکشی علاجی پیدا کند، جامعهای که به جای اندیشیدن راه چارهای واقعی، در یک مکانیسم روانی عجیب در این نمونهی اخیر از قربانی یک قهرمان میسازد و با عناوینی چون «شهید پاکدامنی»، هولناکی این فاجعه را تماما از ذهن مردم میزداید.
متاسفانه دلیلی بنیادی قتل شلێر و هزاران زن دیگری که روزانه در دورتادور دنیا سلاخی میشوند در تار و پود خود جامعه و ساختار سیاسی و اقتصادی آن نهفته است. آن دستها خشمگین . برای التیام این داغ به طنابدار اشاره میکنند٬ آخرین و نمایانترین علت این قتلها را میبینند. این خشم و این عدالتخواهی قابل فهم است، ولی تا زمانی که دلایل ساختاری این قتلهای زنجیرهای مورد سوال قرار نگیرد و تا زمانی که این خشمها معطوف به این دلایل ساختاری نشوند٬ اعدام، بخوانید قتل دولتی، فقط یک داغ دیگر بر روان جمعی مردم میگذارد.
نباید فراموش کرد که دلیل اصلی و بنیادین قتل شلێر ساختارهای ویرانگر سیاسی_اقتصادی هستند که نرینهمحوری٬ مردسالاری٬ لات و لمپن پروی از اجزای ارگانیک آن هستند٬ ساختارهایی که فقر و تباهی و ویرانی را تولید و بازتولید میکنند و سرکوب، به حاشیهراندن، بیقدرت سازی و ناتوان سازی زنان از سازوکارهای اساسی آن است برای نگه داشتن نظم حاکم٬ نظمی که از بیخ و بنیاد غیرعادلانه، غیراخلاقی و ویرانگر است. تراژدی قتل شلێر در متن این ساختار بیمار و ویرانگر اتفاق افتاد، و هر تلاشی برای التیام این درد تا زمانی که این سازوکارهای سرمایهدارانه و نرینهمحوری همدست و همپیمان آن را نشانه نگیرد، هیچ راه برون رفتی پیدا نخواهد شد. در تجمع روز پنج شنبه، یکی از شعارهای مترقی که سر داده میشد این بود: «پیاو سالاری و سەرمایە؛ هۆکاری ئەم بەڵایە / مرد سالاری و سرمایه٬ علت این تراژدی است». به این باید دولت را اضافه کرد، دولتی که به شکل سیستماتیک فقر، نابرابری، تبعیض و زن ستیزی را ترویج میکند و با نهادهای قانونی و آموزشی و تبلیغاتیاش این نابرابریها را روزانه مهر و امضا میکند.
خوشبختانه مریوان یک جامعه مدنی پویا و فعالی دارد، حضور هزاران نفر در مراسم خاکسپاری و تبدیل کردن مراسم تشییع جنازه شلێر به یک راهپیمایی اعتراضی نشان از میزان آگاهی سیاسی و اجتماعی مردم و میزان مسولیت پذیری آنها در مواجه با تراژدیهای جمعی و عمومی است. خیابانهای مریوان دهههاست که با این همبستگیها آشنا هستند و این امید و دلخوشی بزرگی است. بخش بزرگی از این مردم بدون تردید میدانند که شلێر یک قربانی بود، قربانیای که اگر مرگ را در آن لحظه انتخاب نمیکرد، در فردای پس از تجاوز، هیچ مامن و پناهگاهی برایش نبود. تمام سازوکارهای حقوقی، قانونی به گونهای طراحی شدهاند که زنکشی را فعالانه ترویج میکنند و هنجارهای اجتماعی حاکم بر بخشی از جامعه در قالب ناموس پرستی و پاکدامنی دقیقا امتداد این سازوکارهای حقوقی و سیاسی نرمحور و زن ستیز هستند.
انجمن صنفی معلمان کردستان-مریوان تراژدی قتل شلێر را به خانواده ایشان و همهی زنان داغ دیدهی مریوان تسلیت میگوید و خواهان بازبینی و اصلاح سازوکارهای حقوقی و ساختارهای اقتصادی و اجتماعی حاکم در راستای توانمندسازی زنان و پایان دادن به تراژدی تکرار شوندهی زن کشی است.
انجمن صنفی معلمان کردستان - مریوان
bit.ly/3BqjAgP
@kashowranews
زنکشی به خبر تکرارشوندهی هزاران شهر و روستا تبدیل شده است. شلێر رسولی، برای دفاع از خود در برابر تجاوز هیچ ابزاری بجز پرت کردن خود از پنجره نداشت. سقوط شلێر از پنجره٬ همزمان سقوط و ویرانی جامعهای است که نمیتواند یا نمیخواهد برای زنجیرهی بیپایان زنکشی علاجی پیدا کند، جامعهای که به جای اندیشیدن راه چارهای واقعی، در یک مکانیسم روانی عجیب در این نمونهی اخیر از قربانی یک قهرمان میسازد و با عناوینی چون «شهید پاکدامنی»، هولناکی این فاجعه را تماما از ذهن مردم میزداید.
متاسفانه دلیلی بنیادی قتل شلێر و هزاران زن دیگری که روزانه در دورتادور دنیا سلاخی میشوند در تار و پود خود جامعه و ساختار سیاسی و اقتصادی آن نهفته است. آن دستها خشمگین . برای التیام این داغ به طنابدار اشاره میکنند٬ آخرین و نمایانترین علت این قتلها را میبینند. این خشم و این عدالتخواهی قابل فهم است، ولی تا زمانی که دلایل ساختاری این قتلهای زنجیرهای مورد سوال قرار نگیرد و تا زمانی که این خشمها معطوف به این دلایل ساختاری نشوند٬ اعدام، بخوانید قتل دولتی، فقط یک داغ دیگر بر روان جمعی مردم میگذارد.
نباید فراموش کرد که دلیل اصلی و بنیادین قتل شلێر ساختارهای ویرانگر سیاسی_اقتصادی هستند که نرینهمحوری٬ مردسالاری٬ لات و لمپن پروی از اجزای ارگانیک آن هستند٬ ساختارهایی که فقر و تباهی و ویرانی را تولید و بازتولید میکنند و سرکوب، به حاشیهراندن، بیقدرت سازی و ناتوان سازی زنان از سازوکارهای اساسی آن است برای نگه داشتن نظم حاکم٬ نظمی که از بیخ و بنیاد غیرعادلانه، غیراخلاقی و ویرانگر است. تراژدی قتل شلێر در متن این ساختار بیمار و ویرانگر اتفاق افتاد، و هر تلاشی برای التیام این درد تا زمانی که این سازوکارهای سرمایهدارانه و نرینهمحوری همدست و همپیمان آن را نشانه نگیرد، هیچ راه برون رفتی پیدا نخواهد شد. در تجمع روز پنج شنبه، یکی از شعارهای مترقی که سر داده میشد این بود: «پیاو سالاری و سەرمایە؛ هۆکاری ئەم بەڵایە / مرد سالاری و سرمایه٬ علت این تراژدی است». به این باید دولت را اضافه کرد، دولتی که به شکل سیستماتیک فقر، نابرابری، تبعیض و زن ستیزی را ترویج میکند و با نهادهای قانونی و آموزشی و تبلیغاتیاش این نابرابریها را روزانه مهر و امضا میکند.
خوشبختانه مریوان یک جامعه مدنی پویا و فعالی دارد، حضور هزاران نفر در مراسم خاکسپاری و تبدیل کردن مراسم تشییع جنازه شلێر به یک راهپیمایی اعتراضی نشان از میزان آگاهی سیاسی و اجتماعی مردم و میزان مسولیت پذیری آنها در مواجه با تراژدیهای جمعی و عمومی است. خیابانهای مریوان دهههاست که با این همبستگیها آشنا هستند و این امید و دلخوشی بزرگی است. بخش بزرگی از این مردم بدون تردید میدانند که شلێر یک قربانی بود، قربانیای که اگر مرگ را در آن لحظه انتخاب نمیکرد، در فردای پس از تجاوز، هیچ مامن و پناهگاهی برایش نبود. تمام سازوکارهای حقوقی، قانونی به گونهای طراحی شدهاند که زنکشی را فعالانه ترویج میکنند و هنجارهای اجتماعی حاکم بر بخشی از جامعه در قالب ناموس پرستی و پاکدامنی دقیقا امتداد این سازوکارهای حقوقی و سیاسی نرمحور و زن ستیز هستند.
انجمن صنفی معلمان کردستان-مریوان تراژدی قتل شلێر را به خانواده ایشان و همهی زنان داغ دیدهی مریوان تسلیت میگوید و خواهان بازبینی و اصلاح سازوکارهای حقوقی و ساختارهای اقتصادی و اجتماعی حاکم در راستای توانمندسازی زنان و پایان دادن به تراژدی تکرار شوندهی زن کشی است.
انجمن صنفی معلمان کردستان - مریوان
bit.ly/3BqjAgP
@kashowranews
Telegraph
بیانیه انجمن صنفی معلمان کردستان در خصوص تجمع اعتراضی اخیر مردم مریوان
زن کشی به خبر تکرار شوندهی هزاران شهر و روستا تبدیل شده است. شلێررسولی، برای دفاع از خود در برابر تجاوز، هیچ ابزاری بجز پرت کردن خود از پنجره نداشت. سقوط شلێر از پنجره، همزمان سقوط و ویرانی جامعهای است که نمیتواند یا نمیخواهد برای زنجیرهی بیپایان زن…
🔻نگاهی به همه انتقادات و واکنشهای شکل گرفته پیرامون بیانیه جریان روایتگری خشونت جنسی
🔶 تکثر در غایتی مشترک
🔹دیدبان آزار: اخیرا بیانیهای با عنوان «بیانیهای جمعی؛ نگاهی به دو سال جریان روایتگری خشونت جنسی» با امضای بیش از ۱۰۰ فمینیست منتشر شده که واکنشهای گستردهای را به دنبال داشته است. متن اینگونه آغاز شده است: «ما جمعی از پژوهشگران و کنشگران فمینیست، همواره شیفته ساختارشکنی/تابوشکنی کسانی بودیم که این مدت دست به افشاگری زدند. با آنها عصبانی شدیم، غصه خوردیم، همدردی کردیم، در بعضی مواقع همراه شدیم و دست به اقداماتی جمعی زدیم. با این حال پس از گذشتِ حدود دو سال از شروع جریان روایتگری خشونت جنسی در فضای اجتماعیـمجازیِ ایرانی و در نگاهی به پشتِ سر، بر آن شدیم در بیانیه پیش رو به نقد سازوکارهایی بپردازیم که بهگمانمان نیازمندِ بازنگری و تغییرند.»
🔹این بیانیه که در ۹ بند، نگرانیها، انتقادات و پیشنهادات خود را نسبت به جریان «منهم» در ایران مکتوب کرده، همزمان مورد حمایت و انتقاد عده بسیاری قرار گرفت. صفحه «میتو موومنت ایران» هم در سه بخش پاسخ خود را به این بیانیه منتشر کرده است.
🔹در این گزارش، برخی از دیدگاههای منتشرشده اعم از مثبت و منفی، همدلانه و منتقدانه از سوی فمینیستها از جمله زهرهاسدپور، الهه سروشنیا، فهیمه میری، ریحانه نامدار، مینا خانی، نرگس حسنلی، خیزران اسماعیلزاده، زرین جوادی، المیرا بهمنی، آلما بهمنپور، مهسا اسدالهنژاد، یکی از راویان صفحه می تو موومنت، الهه بیننده و شهین غلامی گردآوری شده است. لازم به ذکر است که دیدبان آزار میان توهین، تمسخر و افترا و نقد تمایز قائل است و از انتشار یا بازنشر اظهارات توهینآمیز و زنستیزانه خودداری میکند. بعلاوه، متون فهیمه میری و زهره اسدپور بهطور اختصاصی برای دیدبان آزار ارسال شده و از تمامی کسانی که متون استوریهایشان در این متن نقلقول شده، اجازه گرفته شده است.
#دیدبان_آزار
@harasswatch
متن کامل را در لینک زیر بخوانید:
https://harasswatch.com/news/2020/
🔶 تکثر در غایتی مشترک
🔹دیدبان آزار: اخیرا بیانیهای با عنوان «بیانیهای جمعی؛ نگاهی به دو سال جریان روایتگری خشونت جنسی» با امضای بیش از ۱۰۰ فمینیست منتشر شده که واکنشهای گستردهای را به دنبال داشته است. متن اینگونه آغاز شده است: «ما جمعی از پژوهشگران و کنشگران فمینیست، همواره شیفته ساختارشکنی/تابوشکنی کسانی بودیم که این مدت دست به افشاگری زدند. با آنها عصبانی شدیم، غصه خوردیم، همدردی کردیم، در بعضی مواقع همراه شدیم و دست به اقداماتی جمعی زدیم. با این حال پس از گذشتِ حدود دو سال از شروع جریان روایتگری خشونت جنسی در فضای اجتماعیـمجازیِ ایرانی و در نگاهی به پشتِ سر، بر آن شدیم در بیانیه پیش رو به نقد سازوکارهایی بپردازیم که بهگمانمان نیازمندِ بازنگری و تغییرند.»
🔹این بیانیه که در ۹ بند، نگرانیها، انتقادات و پیشنهادات خود را نسبت به جریان «منهم» در ایران مکتوب کرده، همزمان مورد حمایت و انتقاد عده بسیاری قرار گرفت. صفحه «میتو موومنت ایران» هم در سه بخش پاسخ خود را به این بیانیه منتشر کرده است.
🔹در این گزارش، برخی از دیدگاههای منتشرشده اعم از مثبت و منفی، همدلانه و منتقدانه از سوی فمینیستها از جمله زهرهاسدپور، الهه سروشنیا، فهیمه میری، ریحانه نامدار، مینا خانی، نرگس حسنلی، خیزران اسماعیلزاده، زرین جوادی، المیرا بهمنی، آلما بهمنپور، مهسا اسدالهنژاد، یکی از راویان صفحه می تو موومنت، الهه بیننده و شهین غلامی گردآوری شده است. لازم به ذکر است که دیدبان آزار میان توهین، تمسخر و افترا و نقد تمایز قائل است و از انتشار یا بازنشر اظهارات توهینآمیز و زنستیزانه خودداری میکند. بعلاوه، متون فهیمه میری و زهره اسدپور بهطور اختصاصی برای دیدبان آزار ارسال شده و از تمامی کسانی که متون استوریهایشان در این متن نقلقول شده، اجازه گرفته شده است.
#دیدبان_آزار
@harasswatch
متن کامل را در لینک زیر بخوانید:
https://harasswatch.com/news/2020/
هرس واچ | دیدبان آزار
تکثر در غایتی مشترک
اخیرا بیانیهای با عنوان «بیانیهای جمعی؛ نگاهی به دو سال جریان روایتگری خشونت جنسی» با امضای بیش از 100 فمینیست منتشر شده که واکنشهای گستردهای را به دنبال داشته است.
🔶آزارگران علیرغم درک مفهوم رضایت جنسی آن را نادیده میگیرند
🔷«یک خرس را تصور کنید.» شفیعه زالوم، معلم سلامت و بهداشت در سانفرانسیسکو، مقابل دانشآموزان پایه دهم کلاس آموزش جنسیاش ایستاد. اولین روز ترم بهار بود و «خرس»، آنچیزی نبود که دانشآموزان توقع داشتند مورد بحث قرار بگیرد. وقتی تصور آنها از خرس در ذهنشان تثبیت شد، خانم زالوم از آنها خواست خرسی را که تصور کردند، توضیح دهند. یکی از دانشآموزان یک خرس گریزلی را تصور کرده بود؛ یکی دیگر به یک توله خرس سیاه و دیگران به خرس قطبی و پاستیل خرسی فکر کرده بودند. خود من یوگی را تصور کردم. خانم زالوم گفت نکته این تمرین این است که در یک موقعیت و مواجهه جنسی نباید با فرض و گمان پیش رفت.
🔷هنوز هم هربار که اتهام خشونت جنسی علیه مردی قدرتمند عمومی میشود، به آن خرسها فکر میکنم. تقریباً تمامی این مردان اجبار و تعرض جنسی را انکار میکنند یا اصرار دارند که این روابط «با رضایت 100 درصدی» برقرار شده است. اما متهمان بهندرت توضیح میدهند که منظورشان از رضایت دقیقاً چیست. آیا با یک شریک مشتاق درباره اینکه از کدام رفتارهای جنسی لذت میبرند صحبت کردهاند؟ یا فکر میکردند ادامه یافتن آنچه که شروع کردهاند تا وقتی که شریکشان نه نگفته، مشکلی ندارد؟ آیا آنها بوسه پرشور را قراردادی ضمنی برای اعمال جنسی فراتر میدانستند؟ آیا سکس اجباری -مثلا فشار دادن سر شریک جنسی به سمت پایین- را منصفانه تلقی میکردند چون خیلی از مردان این کار را انجام میدهند؟ آیا سکس با افرادی در جایگاههای پایینتر و فرودستتر را قابلقبول، یا مبادلهای منصفانه برای پیشرفت شغلی میدانستند؟ که این حالت مثل فکر کردن به کوالاهاست که در حقیقت اصلاً خرس نیستند.
🔷وقتی نیکول بدرا، کاندیدای دکتری جامعهشناسی در دانشگاه میشیگان، در سال ۲۰۱۵ با دانشجویان مرد مصاحبه کرد، هرکدام از این دانشجویان توانستند حداقل یک تعریف ابتدایی از مفهوم رضایت جنسی ارائه کنند: اینکه طرفین رابطه جنسی به آنچه که انجام میدادند تمایل داشتند. بیشترشان استاندارد فعلی «بله یعنی بله» را تأیید کردند، که مستلزم موافقت فعالانه، آگاهانه، متدام، پیوسته، و آزادانۀ تمامی طرفهای درگیر در فعالیت جنسی است. بااینحال، وقتی از آنها خواستند که آخرین مواجهات خود را هم با شخصی که با او در رابطه عاشقانه هستند و هم با افرادی که صرفاً با آنها رابطه جنسی داشتهاند توصیف کنند، حتی مردانی که ادعا کرده بودند رضایت ایجابی را مدنظر دارند، اغلب در عمل چنین نکرده بودند.
🔷با اینحال، وقتی متوجه شدند که رفتارهایشان با این معیار در تضاد است، به جای زیر سوال بردن رفتار خود، تعریفشان را از مفهوم رضایت بسط دادند. دیدگاه این مردان درباره «بله» آنقدر منعطف بود که برای برخی از آنها رفتارهایی را شامل میشد که معیارهای قانونی تعرض را هم دربرمیگرفت- مانند مردی که دوستدخترش را مجبور به رابطه مقعدی کرده بود (دوستدخترش گفته بود: «دوست ندارم این کار را بکنم، ولی فکر میکنم بگذارم انجامش بدهی.») بعدتر به صراحت به او گفته بود که باید دست نگه دارد. بدرا به من گفت: «او در نهایت دست نگه داشته و به نظر میرسیده که متوجه شده دوستدخترش چقدر ناراحت بوده، اما راهی برای توجیه این اتفاق پیدا کرده: از دست دوستدخترش به خاطر اینکه او را پس زده بود عصبانی شد چون باور داشت که مرد واقعی نباید برای سکس التماس کند.»
#دیدبان_آزار
@harasswatch
متن کامل را در لینک زیر بخوانید:
https://harasswatch.com/news/2003
🔷«یک خرس را تصور کنید.» شفیعه زالوم، معلم سلامت و بهداشت در سانفرانسیسکو، مقابل دانشآموزان پایه دهم کلاس آموزش جنسیاش ایستاد. اولین روز ترم بهار بود و «خرس»، آنچیزی نبود که دانشآموزان توقع داشتند مورد بحث قرار بگیرد. وقتی تصور آنها از خرس در ذهنشان تثبیت شد، خانم زالوم از آنها خواست خرسی را که تصور کردند، توضیح دهند. یکی از دانشآموزان یک خرس گریزلی را تصور کرده بود؛ یکی دیگر به یک توله خرس سیاه و دیگران به خرس قطبی و پاستیل خرسی فکر کرده بودند. خود من یوگی را تصور کردم. خانم زالوم گفت نکته این تمرین این است که در یک موقعیت و مواجهه جنسی نباید با فرض و گمان پیش رفت.
🔷هنوز هم هربار که اتهام خشونت جنسی علیه مردی قدرتمند عمومی میشود، به آن خرسها فکر میکنم. تقریباً تمامی این مردان اجبار و تعرض جنسی را انکار میکنند یا اصرار دارند که این روابط «با رضایت 100 درصدی» برقرار شده است. اما متهمان بهندرت توضیح میدهند که منظورشان از رضایت دقیقاً چیست. آیا با یک شریک مشتاق درباره اینکه از کدام رفتارهای جنسی لذت میبرند صحبت کردهاند؟ یا فکر میکردند ادامه یافتن آنچه که شروع کردهاند تا وقتی که شریکشان نه نگفته، مشکلی ندارد؟ آیا آنها بوسه پرشور را قراردادی ضمنی برای اعمال جنسی فراتر میدانستند؟ آیا سکس اجباری -مثلا فشار دادن سر شریک جنسی به سمت پایین- را منصفانه تلقی میکردند چون خیلی از مردان این کار را انجام میدهند؟ آیا سکس با افرادی در جایگاههای پایینتر و فرودستتر را قابلقبول، یا مبادلهای منصفانه برای پیشرفت شغلی میدانستند؟ که این حالت مثل فکر کردن به کوالاهاست که در حقیقت اصلاً خرس نیستند.
🔷وقتی نیکول بدرا، کاندیدای دکتری جامعهشناسی در دانشگاه میشیگان، در سال ۲۰۱۵ با دانشجویان مرد مصاحبه کرد، هرکدام از این دانشجویان توانستند حداقل یک تعریف ابتدایی از مفهوم رضایت جنسی ارائه کنند: اینکه طرفین رابطه جنسی به آنچه که انجام میدادند تمایل داشتند. بیشترشان استاندارد فعلی «بله یعنی بله» را تأیید کردند، که مستلزم موافقت فعالانه، آگاهانه، متدام، پیوسته، و آزادانۀ تمامی طرفهای درگیر در فعالیت جنسی است. بااینحال، وقتی از آنها خواستند که آخرین مواجهات خود را هم با شخصی که با او در رابطه عاشقانه هستند و هم با افرادی که صرفاً با آنها رابطه جنسی داشتهاند توصیف کنند، حتی مردانی که ادعا کرده بودند رضایت ایجابی را مدنظر دارند، اغلب در عمل چنین نکرده بودند.
🔷با اینحال، وقتی متوجه شدند که رفتارهایشان با این معیار در تضاد است، به جای زیر سوال بردن رفتار خود، تعریفشان را از مفهوم رضایت بسط دادند. دیدگاه این مردان درباره «بله» آنقدر منعطف بود که برای برخی از آنها رفتارهایی را شامل میشد که معیارهای قانونی تعرض را هم دربرمیگرفت- مانند مردی که دوستدخترش را مجبور به رابطه مقعدی کرده بود (دوستدخترش گفته بود: «دوست ندارم این کار را بکنم، ولی فکر میکنم بگذارم انجامش بدهی.») بعدتر به صراحت به او گفته بود که باید دست نگه دارد. بدرا به من گفت: «او در نهایت دست نگه داشته و به نظر میرسیده که متوجه شده دوستدخترش چقدر ناراحت بوده، اما راهی برای توجیه این اتفاق پیدا کرده: از دست دوستدخترش به خاطر اینکه او را پس زده بود عصبانی شد چون باور داشت که مرد واقعی نباید برای سکس التماس کند.»
#دیدبان_آزار
@harasswatch
متن کامل را در لینک زیر بخوانید:
https://harasswatch.com/news/2003
دیدبان آزار
متجاوزان علیرغم درک مفهوم رضایت جنسی آن را نادیده میگیرند
تحقیقات نشان داده که توانایی مردان جوان در درک و فهم امتناع جنسی و فقدان رضایت، صرفنظر از اینکه لفظ «نه» واقعاً بیان شده یا نه، بسیار دقیق است؛ این موضوع ما را باید نسبت به دفاع رایجی که در حمایت از متجاوزان مطرح میشود، مشکوک کند.
Forwarded from Radio Zamaneh
دفاع جمعی از حقوق زنان یا دفاع از زنان
نسیم سلطانبیگی - روایتگری نیازمند جسارتی ستودنی است و از منظر فردی یک دستاورد بزرگ محسوب میشود، اما صرف روایتگر بودن به معنای ایجاد یا تثبیت یک مبارزه اجتماعی، فرهنگی یا سیاسی نیست. تمرکز صرف شما بر وضعیت قربانی و تثبیت آن در افراد سبب میشود موضعگیری فعالانه در راویان تضعیف شود و به دنبال آن نسبت به مسئولیتهای اجتماعی که میتوانند داشته باشند بیتفاوت و دلسرد شوند، حتی اگر این مسئولیت اجتماعی قرار باشد صرفا منجر به تقویت توان فردی و ظرفیتهای شخصیشان شود.
ادامه مطلب
@RadioZamaneh | رادیو زمانه
نسیم سلطانبیگی - روایتگری نیازمند جسارتی ستودنی است و از منظر فردی یک دستاورد بزرگ محسوب میشود، اما صرف روایتگر بودن به معنای ایجاد یا تثبیت یک مبارزه اجتماعی، فرهنگی یا سیاسی نیست. تمرکز صرف شما بر وضعیت قربانی و تثبیت آن در افراد سبب میشود موضعگیری فعالانه در راویان تضعیف شود و به دنبال آن نسبت به مسئولیتهای اجتماعی که میتوانند داشته باشند بیتفاوت و دلسرد شوند، حتی اگر این مسئولیت اجتماعی قرار باشد صرفا منجر به تقویت توان فردی و ظرفیتهای شخصیشان شود.
ادامه مطلب
@RadioZamaneh | رادیو زمانه
🔻روایتی از خشونت جنسی و روانی در رابطه عاطفی
🔶 «بدنت موقع سکس چیز دیگری میگوید»
▪️هشدار؛ ممکن است خواندن این متن برای همه مناسب نباشد
🔹تنها باشی، اولین تجربه مهاجرت و دوری از خانواده و دیار که باشد، سابقه افسردگی و حملات پنیک را که داشته باشی، نا آگاه، نابالغ و آموزشندیده و بیتجربه در خصوص چندوچون روابط جنسی و عاطفی که باشی و خیلی چیزهای دیگر دستبهدست هم دادند، که من شش ماه بعد از مهاجرت وارد رابطهای سمی شوم. در ضعیفترین نقطه وجودی خود و بیزار از تنهایی، برای اولین بار گفتم فقط کسی بیاید و باشد و بماند، بدون درنظر داشتن ایدهآلها و معیارهایی که همیشه پیشتر در انتخاب و رد کردن مردها داشتم. در آن زمان تنها معیارم در انتخاب فرد مورد نظرم این بود که «بکارت» یک دختر ۲۷ ساله تازه مهاجرتکرده برایش مسئله نباشد. چون برای یک مرد غربی غریب و عجیب است و البته برای خودم بهگونهای مایه شرمساری بود. فرد مورد نظر خود از خانواده ای مهاجر از ترکیه بود و همین کافی که شباهتهای فرهنگی داشتیم و ناوارد بودن و باکرگی را بهتر درک میکند.
🔹ماه اول، همهچیز خوب بود. حتی شاید عالی؛ نوازش، لمس، آغوش و رعایت حال من. بعد از یک ماه اصرار او بر داشتن رابطه جنسی کامل شروع شد. من ترس از رها شدن داشتم اما بالاخره راضی شدم. اما به خاطر ترس و اضطراب، دخول انجام نمیگرفت. چند شب پشت سر هم تلاش ناکام و بعد سرزنش من برای موفق نشدن. تا اینکه یک شب که در خواب عمیق بودم، بالاخره اتفاق افتاد. در واقع خودش را به من تحمیل کرد. من تا مدتها درگیر خاطره آن جریان بودم. و پس از آن مدتی یک الگوی مدام از سکس در حالتی که من خواب بودم، تکرار میشد. هرچه اصرار میکردم که من خوشم نمیآید و احساس خوبی ندارم، زیر بار نمیرفت و میگفت بدنت موقع سکس چیز دیگری میگوید و تو هم خوشت میآید.
🔹الگوهایی که برای سکس به من تحمیل میشد، ایراد گرفتن از بدن من، من را به حدی تحت فشار گذاشت که در ظرف یک سال از ۴۸ کیلو به ۴۳ کیلو کاهش وزن داشتم. تا بدنم ایدهآل و خواستنی باشد. من حتی دندههایم در حین سکس و رفتارهای جنسیای که نمیخواستم شکست. من ۴۳ کیلو بودم و او ۱۰۰ کیلو. و واقعا تمام بارهایی که با هم خوابیدیم من همیشه در شوک بودم. فقط دوست داشتم زودتر تمام شود. من در این رابطه سهساله هرگز ارگاسم را تجربه نکردم چون هیچوقت بهم این فرصت داده نشد و به خاطر خیلی چیزها در رابطه جنسی به من احساس شرمندگی داده شد. اما این تمام جریان نبود. مدام با تهدید به رها کردن من و تنها گذاشتنم، آرامآرام تمام چیزهایی که در ظاهر و شخصیت و طرز فکر خود را که موافق با نظر او نبود، تغییر دادم. در واقع کسی شدم جز خودی که بودم و پرورش داده بودم. به خودم پشت کردم. فقط و فقط به این قیمت که تنها نمانم. ابتدا خط قرمزها کم و قابل چشمپوشی و رعایت کردن بود؛ نپوشیدن دامن و شلوار کوتاه. بعد به خیلی چیزهای دیگر توسعه یافت. نپوشیدن جین تنگ، نپوشیدن تاپ، آرایش نکردن، یواشکی کنترل کردن من در محل کار و دانشگاه برای مطمئن شدن از اینکه دور از چشم وی کاری خلاف نظرش انجام ندهم.
🔹صحبت کردن با تمام همسایههای مرد در خوابگاه برای من ممنوع شد و بعد آرامآرام پای خشونت فیزیکی به میان رابطه باز شد. یک رابطه سه ساله که از همان پایان سال اولش میدانستم که باید تمام شود و باید خودم را نجات دهم، اما فاصله میان دانستن و غلبه بر ترسها و ضعفهایم در عمل خیلی زیاد بود. مدام به من یادآوری میکرد که من هرگز بدون او از پس زندگی خودم در تنهایی و مهاجرت برنخواهم آمد. مدام کوچکترین اشتباه در رفتار من را نقد میکرد. از استقلال من برای انجام امور خودم به تنهایی بیزار بود و مدام با تعبیر اینکه دوستش ندارم از من میخواست که بدون نظر و هماهنگی با او هیچ کاری انجام ندهم. با تکرار مرتب اینکه دوستش ندارم با وجود خستگی زیاد، یا شرایط ناگواری که داشتم وادار به رابطه جنسی میشدم. معتقد به هیجان در رابطه، ناغافل کارهایی با بدن من میکرد که هرگز راضی به انجام آن اعمال بر روی بدنم نبودم.
#دیدبان_آزار
@harasswatch
متن کامل را در لینک زیر بخوانید:
https://harasswatch.com/news/2032
🔶 «بدنت موقع سکس چیز دیگری میگوید»
▪️هشدار؛ ممکن است خواندن این متن برای همه مناسب نباشد
🔹تنها باشی، اولین تجربه مهاجرت و دوری از خانواده و دیار که باشد، سابقه افسردگی و حملات پنیک را که داشته باشی، نا آگاه، نابالغ و آموزشندیده و بیتجربه در خصوص چندوچون روابط جنسی و عاطفی که باشی و خیلی چیزهای دیگر دستبهدست هم دادند، که من شش ماه بعد از مهاجرت وارد رابطهای سمی شوم. در ضعیفترین نقطه وجودی خود و بیزار از تنهایی، برای اولین بار گفتم فقط کسی بیاید و باشد و بماند، بدون درنظر داشتن ایدهآلها و معیارهایی که همیشه پیشتر در انتخاب و رد کردن مردها داشتم. در آن زمان تنها معیارم در انتخاب فرد مورد نظرم این بود که «بکارت» یک دختر ۲۷ ساله تازه مهاجرتکرده برایش مسئله نباشد. چون برای یک مرد غربی غریب و عجیب است و البته برای خودم بهگونهای مایه شرمساری بود. فرد مورد نظر خود از خانواده ای مهاجر از ترکیه بود و همین کافی که شباهتهای فرهنگی داشتیم و ناوارد بودن و باکرگی را بهتر درک میکند.
🔹ماه اول، همهچیز خوب بود. حتی شاید عالی؛ نوازش، لمس، آغوش و رعایت حال من. بعد از یک ماه اصرار او بر داشتن رابطه جنسی کامل شروع شد. من ترس از رها شدن داشتم اما بالاخره راضی شدم. اما به خاطر ترس و اضطراب، دخول انجام نمیگرفت. چند شب پشت سر هم تلاش ناکام و بعد سرزنش من برای موفق نشدن. تا اینکه یک شب که در خواب عمیق بودم، بالاخره اتفاق افتاد. در واقع خودش را به من تحمیل کرد. من تا مدتها درگیر خاطره آن جریان بودم. و پس از آن مدتی یک الگوی مدام از سکس در حالتی که من خواب بودم، تکرار میشد. هرچه اصرار میکردم که من خوشم نمیآید و احساس خوبی ندارم، زیر بار نمیرفت و میگفت بدنت موقع سکس چیز دیگری میگوید و تو هم خوشت میآید.
🔹الگوهایی که برای سکس به من تحمیل میشد، ایراد گرفتن از بدن من، من را به حدی تحت فشار گذاشت که در ظرف یک سال از ۴۸ کیلو به ۴۳ کیلو کاهش وزن داشتم. تا بدنم ایدهآل و خواستنی باشد. من حتی دندههایم در حین سکس و رفتارهای جنسیای که نمیخواستم شکست. من ۴۳ کیلو بودم و او ۱۰۰ کیلو. و واقعا تمام بارهایی که با هم خوابیدیم من همیشه در شوک بودم. فقط دوست داشتم زودتر تمام شود. من در این رابطه سهساله هرگز ارگاسم را تجربه نکردم چون هیچوقت بهم این فرصت داده نشد و به خاطر خیلی چیزها در رابطه جنسی به من احساس شرمندگی داده شد. اما این تمام جریان نبود. مدام با تهدید به رها کردن من و تنها گذاشتنم، آرامآرام تمام چیزهایی که در ظاهر و شخصیت و طرز فکر خود را که موافق با نظر او نبود، تغییر دادم. در واقع کسی شدم جز خودی که بودم و پرورش داده بودم. به خودم پشت کردم. فقط و فقط به این قیمت که تنها نمانم. ابتدا خط قرمزها کم و قابل چشمپوشی و رعایت کردن بود؛ نپوشیدن دامن و شلوار کوتاه. بعد به خیلی چیزهای دیگر توسعه یافت. نپوشیدن جین تنگ، نپوشیدن تاپ، آرایش نکردن، یواشکی کنترل کردن من در محل کار و دانشگاه برای مطمئن شدن از اینکه دور از چشم وی کاری خلاف نظرش انجام ندهم.
🔹صحبت کردن با تمام همسایههای مرد در خوابگاه برای من ممنوع شد و بعد آرامآرام پای خشونت فیزیکی به میان رابطه باز شد. یک رابطه سه ساله که از همان پایان سال اولش میدانستم که باید تمام شود و باید خودم را نجات دهم، اما فاصله میان دانستن و غلبه بر ترسها و ضعفهایم در عمل خیلی زیاد بود. مدام به من یادآوری میکرد که من هرگز بدون او از پس زندگی خودم در تنهایی و مهاجرت برنخواهم آمد. مدام کوچکترین اشتباه در رفتار من را نقد میکرد. از استقلال من برای انجام امور خودم به تنهایی بیزار بود و مدام با تعبیر اینکه دوستش ندارم از من میخواست که بدون نظر و هماهنگی با او هیچ کاری انجام ندهم. با تکرار مرتب اینکه دوستش ندارم با وجود خستگی زیاد، یا شرایط ناگواری که داشتم وادار به رابطه جنسی میشدم. معتقد به هیجان در رابطه، ناغافل کارهایی با بدن من میکرد که هرگز راضی به انجام آن اعمال بر روی بدنم نبودم.
#دیدبان_آزار
@harasswatch
متن کامل را در لینک زیر بخوانید:
https://harasswatch.com/news/2032
هرس واچ | دیدبان آزار
««بدنت موقع سکس چیز دیگری میگوید»
با خودم مرور میکنم؛ درس اول: بین ضعیف بودن و قربانی بودن و قوی بودن و یاد گرفتن از اشتباهات، دو انتخاب مطرح نیست. بلکه یک فرآیند است. از ضعیف بودن نترسید. علیرغم پذیرش آگاهانه اشتباه و قبول مسئولیت در برابر آنچه برای شما اتفاق افتاده است، از پذیرفت
Forwarded from Radio Zamaneh
روایت شاهدان عینی از برخورد خشن گشت ارشاد؛ دختر ۲۲ ساله سقزی در کما
مهسا امینی، دختر ۲۲ ساله سقزی که همراه خانواده خود برای دیدن اقوام به تهران سفر کرده بود، حدود ساعت ۶:۳۰ عصر سهشنبه ۲۲ شهریور ماه و در حالی که بهاتفاق برادرش قصد خروج از متروی حقانی تهران را داشت به وسیله مأموران گشت ارشاد بازداشت شد. او اکنون در بیمارستان کسری در کماست. شاهدان و برادر او با زمانه گفتوگو کردهاند.
ادامه مطلب
@RadioZamaneh | رادیو زمانه
مهسا امینی، دختر ۲۲ ساله سقزی که همراه خانواده خود برای دیدن اقوام به تهران سفر کرده بود، حدود ساعت ۶:۳۰ عصر سهشنبه ۲۲ شهریور ماه و در حالی که بهاتفاق برادرش قصد خروج از متروی حقانی تهران را داشت به وسیله مأموران گشت ارشاد بازداشت شد. او اکنون در بیمارستان کسری در کماست. شاهدان و برادر او با زمانه گفتوگو کردهاند.
ادامه مطلب
@RadioZamaneh | رادیو زمانه
🔻اعتراض به بازداشت مهسا امینی و وضعیت او
🔶امروز نوبت مهسا بود، فردا نوبت زن دیگری است
🔹دیروز خبری منتشر شد که حکایت از به کما رفتن زنی ۲۲ ساله به نام مهسا امینی داشت. زنی که به همراه خانوادهاش به تهران سفر کرده بود اما دیروز درحالی که به همراه برادرش از متروی حقانی خارج میشده، توسط ماموران گشت ارشاد بازداشت شده است.
🔹چند ساعت بعد از بازداشت او برادرش در گفتگو با ایران وایر خبر از انتقال پیکر خواهرش به بیمارستان کسری و به کما رفتن او داد.
🔹یکی از زنانی که به همراه مهسا امینی بازداشت شده به رادیو زمانه گفته:
«در طول مسیر میان بازداشتشدگان و مأموران جروبحث شدیدی شکل گرفت که من و خانم امینی هم ازجمله کسانی بودیم که به بازداشت خود اعتراض کردیم. در خلال این جروبحثها مأموران با خشونت فیزیکی سعی داشتند تا همه ما را ساکت کنند. در همین حین بود که خانم امینی هم مورد ضرب و شتم قرار گرفت اما او تا رسیدن به بازداشتگاه وزرا کماکان هوشیاری داشت، اگرچه که از لحاظ جسمی بسیار بیحال بود.»
🔹او گفته است: «من به اتفاق دهها دختر دیگر در سالن بزرگی در بازداشتگاه وزرا بودیم که پس از چند دقیقه متوجه شدیم یکی از دخترها حالش خوب نیست. چند نفری بودیم که از مأموران آنجا خواستیم به وضعیت این دختر رسیدگی کنند و پس از بیتوجهی مکرر مأموران بر سر آنها فریاد زدیم زیرا خانم امینی رنگ به رخساره نداشت و بسیار ناخوشاحوال بود. رفتهرفته دیگر افراد بازداشتی هم به ما پیوستند و درخواست کمک برای مهسا امینی را داشتند. مأموران کاملاً به موضوع بیتفاوت بودند تا جایی که یکی از آنها خطاب به ما گفت «هندی بازی درنیاورید، ما شما را میشناسیم و خودمان این کارها را تدریس میکنیم!» اما من و دیگر بازداشتشدگان دست از اعتراض برنداشتیم تا جایی که مأموران با خشونت تمام به سمت ما حملهور شدند و با باتوم و گاز فلفل ما را مورد ضرب و شتم قرار دادند. از جمله کسانی که در این حین او هم مورد آسیب قرار گرفت، این خانم بود که پس از آن تقریباً از هوش رفت.»
🔹او ادامه داده است: «بعد از اینکه حال مهسا را دیدند چند نفر از مأموران به سراغ او آمدند. دو مأمور تلاش کردند تا او را از این شرایط دربیاورند، یکی از آنها دستش روی سینه مهسا بود و به نظرمی رسید قصد داشت ماساژ قلبی به او دهد و دیگری هم دست و پاهای او را میمالید. ما هم در این حین از شدت ترس جیغ میزدیم آنها گوشی همه ما را گرفتند و سعی میکردند جلوگیری کنند تا کسی فیلم و عکسی نگرفته باشد.»
🔹آنطور که بعضی از رسانهها گزارش دادهاند، خانواده مهسا امینی از سوی ماموران نیروهای امنیتی و تلاش آنها برای جلوگیری از اطلاعرسانی، تحت فشار قرار گرفتهاند.
🔹کاربران توییتر از دیروز به این موضوع واکنشهای زیادی نشان دادهاند. یکی از این کاربران نوشته است: «دارم فکر میکنم تا الان چند مورد مثل #مهسا_امینی وجود داشته که رسانهای نشده، خیلی فکر ترسناکیه میدونم، اما احتمالش واقعا زیاده این اتفاق چندین بار دیگر هم افتاده باشه.»
🔹یکی دیگر گفته از آیندگان، کسی حال امروز ما را باور نخواهد کرد. او به نقل از دایی مهسا که با فراز گفتگو کرده، نوشته است:
«آمدند گفتند نگران نباشید، سپردهایم به شما ناهار و شام بدهند! معلوم نیست چه کسی این بلا را به سر مهسا آورده؛ به آنها گفتم این مشکل حل شدنی نیست؛ امروز نوبت دختر ما بود، فردا نوبت دختری دیگر است. فقط صورت مساله را پاک میکنید.
مغزش از کار افتاده، قلبش نیمهفعال شده و کلیههایش دیگر کار نمیکنند. دکترها گفتند فقط دعا کنید.»
زنی در اینباره نوشته: «ژینا شاید ساکت و آروم اینجا توی کما باشه، اما صدای فریادش باید گوش فلک رو کر کنه که حق دختر ایرانی این نیست.
این داستان دختران ماست در ۴۳ سال گذشته و ضرب و شتم و کتک کاری این دختران.»
🔹برخی دیگر از مرگ زهرا بنییعقوب در بازداشتگاه ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهر همدان در سال ۸۶ نوشتهاند: «مهسا امینی نه اولین قربانی است نه آخرین؛ زهرا بنییعقوب پزشک ایرانی دانشآموخته دبیرستان فرزانگان تهران و دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران و نفر ششم کنکور سراسری بود که در بازداشتگاه ستاد امر به معروف و نهی به قتل رسید.»
#دیدبان_آزار
@harasswatch
🔶امروز نوبت مهسا بود، فردا نوبت زن دیگری است
🔹دیروز خبری منتشر شد که حکایت از به کما رفتن زنی ۲۲ ساله به نام مهسا امینی داشت. زنی که به همراه خانوادهاش به تهران سفر کرده بود اما دیروز درحالی که به همراه برادرش از متروی حقانی خارج میشده، توسط ماموران گشت ارشاد بازداشت شده است.
🔹چند ساعت بعد از بازداشت او برادرش در گفتگو با ایران وایر خبر از انتقال پیکر خواهرش به بیمارستان کسری و به کما رفتن او داد.
🔹یکی از زنانی که به همراه مهسا امینی بازداشت شده به رادیو زمانه گفته:
«در طول مسیر میان بازداشتشدگان و مأموران جروبحث شدیدی شکل گرفت که من و خانم امینی هم ازجمله کسانی بودیم که به بازداشت خود اعتراض کردیم. در خلال این جروبحثها مأموران با خشونت فیزیکی سعی داشتند تا همه ما را ساکت کنند. در همین حین بود که خانم امینی هم مورد ضرب و شتم قرار گرفت اما او تا رسیدن به بازداشتگاه وزرا کماکان هوشیاری داشت، اگرچه که از لحاظ جسمی بسیار بیحال بود.»
🔹او گفته است: «من به اتفاق دهها دختر دیگر در سالن بزرگی در بازداشتگاه وزرا بودیم که پس از چند دقیقه متوجه شدیم یکی از دخترها حالش خوب نیست. چند نفری بودیم که از مأموران آنجا خواستیم به وضعیت این دختر رسیدگی کنند و پس از بیتوجهی مکرر مأموران بر سر آنها فریاد زدیم زیرا خانم امینی رنگ به رخساره نداشت و بسیار ناخوشاحوال بود. رفتهرفته دیگر افراد بازداشتی هم به ما پیوستند و درخواست کمک برای مهسا امینی را داشتند. مأموران کاملاً به موضوع بیتفاوت بودند تا جایی که یکی از آنها خطاب به ما گفت «هندی بازی درنیاورید، ما شما را میشناسیم و خودمان این کارها را تدریس میکنیم!» اما من و دیگر بازداشتشدگان دست از اعتراض برنداشتیم تا جایی که مأموران با خشونت تمام به سمت ما حملهور شدند و با باتوم و گاز فلفل ما را مورد ضرب و شتم قرار دادند. از جمله کسانی که در این حین او هم مورد آسیب قرار گرفت، این خانم بود که پس از آن تقریباً از هوش رفت.»
🔹او ادامه داده است: «بعد از اینکه حال مهسا را دیدند چند نفر از مأموران به سراغ او آمدند. دو مأمور تلاش کردند تا او را از این شرایط دربیاورند، یکی از آنها دستش روی سینه مهسا بود و به نظرمی رسید قصد داشت ماساژ قلبی به او دهد و دیگری هم دست و پاهای او را میمالید. ما هم در این حین از شدت ترس جیغ میزدیم آنها گوشی همه ما را گرفتند و سعی میکردند جلوگیری کنند تا کسی فیلم و عکسی نگرفته باشد.»
🔹آنطور که بعضی از رسانهها گزارش دادهاند، خانواده مهسا امینی از سوی ماموران نیروهای امنیتی و تلاش آنها برای جلوگیری از اطلاعرسانی، تحت فشار قرار گرفتهاند.
🔹کاربران توییتر از دیروز به این موضوع واکنشهای زیادی نشان دادهاند. یکی از این کاربران نوشته است: «دارم فکر میکنم تا الان چند مورد مثل #مهسا_امینی وجود داشته که رسانهای نشده، خیلی فکر ترسناکیه میدونم، اما احتمالش واقعا زیاده این اتفاق چندین بار دیگر هم افتاده باشه.»
🔹یکی دیگر گفته از آیندگان، کسی حال امروز ما را باور نخواهد کرد. او به نقل از دایی مهسا که با فراز گفتگو کرده، نوشته است:
«آمدند گفتند نگران نباشید، سپردهایم به شما ناهار و شام بدهند! معلوم نیست چه کسی این بلا را به سر مهسا آورده؛ به آنها گفتم این مشکل حل شدنی نیست؛ امروز نوبت دختر ما بود، فردا نوبت دختری دیگر است. فقط صورت مساله را پاک میکنید.
مغزش از کار افتاده، قلبش نیمهفعال شده و کلیههایش دیگر کار نمیکنند. دکترها گفتند فقط دعا کنید.»
زنی در اینباره نوشته: «ژینا شاید ساکت و آروم اینجا توی کما باشه، اما صدای فریادش باید گوش فلک رو کر کنه که حق دختر ایرانی این نیست.
این داستان دختران ماست در ۴۳ سال گذشته و ضرب و شتم و کتک کاری این دختران.»
🔹برخی دیگر از مرگ زهرا بنییعقوب در بازداشتگاه ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهر همدان در سال ۸۶ نوشتهاند: «مهسا امینی نه اولین قربانی است نه آخرین؛ زهرا بنییعقوب پزشک ایرانی دانشآموخته دبیرستان فرزانگان تهران و دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران و نفر ششم کنکور سراسری بود که در بازداشتگاه ستاد امر به معروف و نهی به قتل رسید.»
#دیدبان_آزار
@harasswatch
Forwarded from هممیهن
اختصاصی| گفتگوی هممیهن با دایی و مادربزرگ مهسا امینی، ساعتی قبل از مرگ او
از کسی نمیترسیم؛ شکایت میکنیم
الهه محمدی- مریم لطفی
♦️ساعت 13:10 دقیقه ظهر است. مهسا امینی (ژینا)، دختر جوان و زیبای کرد در طبقه سوم بیمارستان کسری در بخش مراقبتهای ویژه روی تخت خوابیده است. بیصدا، بیحرکت. سطح هوشیاریاش تنها سه درصد است. اما همین سه درصد، رشته امید مادر و پدری است که اتاق دخترشان را طواف میکنند و با خون دل هنوز امیدوارند به زندگی برگردد.
چند دختر و پسر جوان در اطراف بیمارستان پرسه میزنند. نگهبانها سختگیرند و به راحتی اجازه ورود نمیدهند.
♦️آسانسور باز میشود و مرد جوانی برون میآید. دایی مهساست. پریشان و خسته است و چشمهایش کاسه خون. اما سرش بلند است، باکی از حرف زدن ندارد و به «هممیهن» میگوید: «از کسی نمیترسیم. اما مثل مرغ سربریدهایم. وضعیت ژینا اصلا خوب نیست. این رسم مهماننوازی بود؟»
♦️دایی مهسا میگوید که در پرونده پزشکی او علت حادثه را سکته اعلام کردهاند. اما «مهسا بیماری قلبی نداشت. علت حادثه مثل روز روشن است. وقتی با این ارعاب و وحشت دختر مردم را میگیرند و میچپانند در ماشین معلوم است چه میشود؟ این چه احقاق حقی است؟ اینها نه اسلام را میشناسند، نه انسانیت. ژینا سالمِ سالم بود. در کردستان همه خانواده ما را میشناسند. پدربزرگم در همه استانهای ایران مرید داشت. ما خانه اعتکاف داریم. کسی نیستیم که بخواهد به ما آموزش حجاب بدهند. اینها خودشان باید تربیت و ادب یاد بگیرند. بهشان گفتهام که ما گدا گشنه نیستیم که بخواهید به ما ناهار و شام بدهید! ما از روی سفره پر بلند شدهایم.»
♦️عائلی، دایی مهسا میگوید که تازه دانشگاه قبول شده بود. «قبلا هم کنکور داده بود، اما پدر و مادرش نمیگذاشتند برود شهر دیگر. خیلی مواظبش بودند. ژینا فقط یک برادر دارد. مغازهای داشت در سقز. تهران که رسیدیم، با برادرش رفت کرج خانه خواهرم. برگشته بودند برویم بگردیم که بازداشتش کردند.»
♦️نگهبان بیمارستان تشر میزند و دایی دخترک را به داخل بیمارستان هدایت میکند. اما او برایش مهم نیست: «دختر ما مگر علف هرز است. شکایت کردهایم. به هر جایی که لازم باشد شکایت کردهایم. ما نه به دنبال این هستیم که مبالغه کنیم و نه میخواهیم حق دخترمان ضایع شود.»
♦️در گوشه دیگری از لابی، زنی سیاهپوش و خسته نشسته است. او مادربزرگ مهسا است. با لهجه کردی، به فارسی میگوید: «از این جماعت چه انتظاری میشود داشت؟ چطور میخواهند آبروی خودشان را بخرند وقتی اینطور بیآبرویی میکنند. این بلا سر طفل معصوم ما آمده، اما فقط نوه من نیست. هزار طفل معصوم دیگر هم همینطور است. به ما میگویند کاری با دخترتان نکردیم. مگر باور میکنیم؟ با برادرش بود که این بلا را سرش آوردند.»
♦️مادر بزرگ هنوز امید داشت که ژینا برگردد. دستش را به آسمان گرفته بود: «خدا اگر بخواهد، مرده را هم زنده میکند.» حالا اما ساعت 15 و 40 دقیقه است و زور مرگ از امیدِ مادر و پدر و مادربزرگ ژینا بیشتر است؛ «ژینا تمام کرد.»
#هممیهن
@hammihannewspaper
از کسی نمیترسیم؛ شکایت میکنیم
الهه محمدی- مریم لطفی
♦️ساعت 13:10 دقیقه ظهر است. مهسا امینی (ژینا)، دختر جوان و زیبای کرد در طبقه سوم بیمارستان کسری در بخش مراقبتهای ویژه روی تخت خوابیده است. بیصدا، بیحرکت. سطح هوشیاریاش تنها سه درصد است. اما همین سه درصد، رشته امید مادر و پدری است که اتاق دخترشان را طواف میکنند و با خون دل هنوز امیدوارند به زندگی برگردد.
چند دختر و پسر جوان در اطراف بیمارستان پرسه میزنند. نگهبانها سختگیرند و به راحتی اجازه ورود نمیدهند.
♦️آسانسور باز میشود و مرد جوانی برون میآید. دایی مهساست. پریشان و خسته است و چشمهایش کاسه خون. اما سرش بلند است، باکی از حرف زدن ندارد و به «هممیهن» میگوید: «از کسی نمیترسیم. اما مثل مرغ سربریدهایم. وضعیت ژینا اصلا خوب نیست. این رسم مهماننوازی بود؟»
♦️دایی مهسا میگوید که در پرونده پزشکی او علت حادثه را سکته اعلام کردهاند. اما «مهسا بیماری قلبی نداشت. علت حادثه مثل روز روشن است. وقتی با این ارعاب و وحشت دختر مردم را میگیرند و میچپانند در ماشین معلوم است چه میشود؟ این چه احقاق حقی است؟ اینها نه اسلام را میشناسند، نه انسانیت. ژینا سالمِ سالم بود. در کردستان همه خانواده ما را میشناسند. پدربزرگم در همه استانهای ایران مرید داشت. ما خانه اعتکاف داریم. کسی نیستیم که بخواهد به ما آموزش حجاب بدهند. اینها خودشان باید تربیت و ادب یاد بگیرند. بهشان گفتهام که ما گدا گشنه نیستیم که بخواهید به ما ناهار و شام بدهید! ما از روی سفره پر بلند شدهایم.»
♦️عائلی، دایی مهسا میگوید که تازه دانشگاه قبول شده بود. «قبلا هم کنکور داده بود، اما پدر و مادرش نمیگذاشتند برود شهر دیگر. خیلی مواظبش بودند. ژینا فقط یک برادر دارد. مغازهای داشت در سقز. تهران که رسیدیم، با برادرش رفت کرج خانه خواهرم. برگشته بودند برویم بگردیم که بازداشتش کردند.»
♦️نگهبان بیمارستان تشر میزند و دایی دخترک را به داخل بیمارستان هدایت میکند. اما او برایش مهم نیست: «دختر ما مگر علف هرز است. شکایت کردهایم. به هر جایی که لازم باشد شکایت کردهایم. ما نه به دنبال این هستیم که مبالغه کنیم و نه میخواهیم حق دخترمان ضایع شود.»
♦️در گوشه دیگری از لابی، زنی سیاهپوش و خسته نشسته است. او مادربزرگ مهسا است. با لهجه کردی، به فارسی میگوید: «از این جماعت چه انتظاری میشود داشت؟ چطور میخواهند آبروی خودشان را بخرند وقتی اینطور بیآبرویی میکنند. این بلا سر طفل معصوم ما آمده، اما فقط نوه من نیست. هزار طفل معصوم دیگر هم همینطور است. به ما میگویند کاری با دخترتان نکردیم. مگر باور میکنیم؟ با برادرش بود که این بلا را سرش آوردند.»
♦️مادر بزرگ هنوز امید داشت که ژینا برگردد. دستش را به آسمان گرفته بود: «خدا اگر بخواهد، مرده را هم زنده میکند.» حالا اما ساعت 15 و 40 دقیقه است و زور مرگ از امیدِ مادر و پدر و مادربزرگ ژینا بیشتر است؛ «ژینا تمام کرد.»
#هممیهن
@hammihannewspaper
🔻برای مهسا امینی و تمامی نامهای حذف شده
🔸«جانی پُر از زخمِ به چرک درنشسته، چنینم»
✍️روژدا. م
🔹نوشتن از یک جنایت را چگونه میتوان آغاز کرد؟ با تشریح خبر روز حادثه؟ گفتگو با اطرافیان؟ گشتن به دنبال علت یا علتهای دخیل؟ اگر جنایت تکرارشده و تکرارپذیر باشد چه؟ چگونه باید به سراغ رنج و ستمی رفت که دولت/پدر، چه در انجامش و چه در تکرارش اینچنین وقیح به صورتها خیره میشود؟ چه باید کرد در برابر سیستمی که حتی نامها را نیز حذف میکند؛ آنچنان که پلیس پایتخت در مصاحبهاش میکند و نام مهسا (ژینا) امینی را حذف و او را به «خانمی» در میان «سایر افراد هدایتشده» تبدیل میکند که درحالی که برای «توجیه و آموزش» به یکی از بخشهای پلیس تهران هدایت شده بود، «به طور ناگهانی دچار عارضه قلبی شد»(۱)!
🔹نزد دولت/پدر، بدنها و جانهای ما زنان، همین میزان بیارزش، بینام، و روایت آنچه بر سرمان میرود قابل تصاحب و وارونهسازی است. دولت/پدر، ما زنان را به دوگانه هدایتشده/هدایتشو تقسیم میکند و با تمام توان و دستگاه ایدئولوژیک و اجراییاش به جنگ با ما نافرمانان و (هنوز) هدایتنشدگان میآید تا فرمانبرمان کند. هرکجا که ما رام نشویم، ما را ناشزه میخواند و حتی از کشتنمان نیز ابایی ندارد.
🔹پس چرا از نامهایمان آغاز نکنیم؟ چرا نامهایمان را پس نگیریم؟ با نام مهسا (ژینا) امینی آغاز میکنیم؛ زنی که در روزی عادی، در حالی که مشغول زندگیاش بود، دولت/پدر قصد جانش را کرد و در چشم به هم زدنی او را به بدنی نیمهجان تبدیل کرد تا ما زنان دوباره به یاد بیاوریم که زیر سایه دولت/پدر اساسا چیزی به نام «زندگی عادی» برای ما وجود ندارد. عادی را دولت/پدر تعیین میکند و ما زنان همواره «غیرعادی»هایی هستیم که اگر رام نشویم و تن به قوانینشان ندهیم، ممکن است در حین «توجیه و آموزش» «به طور ناگهانی دچار عارضه» شویم!
🔹اینبار زنی دیگر به نام مهسا (ژینا) امینی در یک روز عادی، در حالی که زندگیاش را میکرده توسط دولت/پدر برای امر «هدایت و آموزش» سر از کما درمیآورد و مسببانش بدون ذرهای شرم، در حالی که چشمدرچشم بدن بیجانش دوختهاند، اقدام به قتلش را اتفاقی «ناگهانی» میخوانند که «هر فردی با سابقه بیماری زمینهای یا حتی غیر آن میتواند دچار موارد مشابهش شود»(۲)! و چه آیرونی عجیبی! اگر دولت/پدر تنها یک حرف راست در این میانه زده باشد همین است: این اتفاق برای هر کسی(بخوانید هر زنی) میتواند بیفتد. و ما زنان به این میاندیشیم که چه هشدار و سرکوبی بالاتر از این که هرلحظه فکر کنیم که نفر بعدی نوبت ماست و دولت/پدر هر زمان که اراده کند میتواند دکمه خاموش زندگیمان را فشار دهد و ما را به «خانم»هایی تقلیل دهد که نیازمند رامشدن بودهایم؟!
اما ما نامهایمان را پس میگیریم. دست دولت/پدر را رو میکنیم. فریاد میزنیم که ما خانم نیستیم، ما نام داریم و شما نام ما و جان ما را درست از روزی که متولد میشویم میکُشید. ما را آنزمان که با بازوهای ایدئولوژیک سیاسی و دینی- حکومتی خود، از تمامی حقوق انسانی محروم و سپس فرودست میسازید، میکُشید. ما را هنگامی که به چشم برده و ناشزههایی نیازمند فرمانبر شدن میبینید، میکُشید. در خانهها، ما را در پستوها میکُشید و میسوزانید. در خیابانها، بدنهای نیمهجانمان را بر روی آسفالت میکِشید و میکُشید. در اتوبوس، از دهان رایحه ربیعی بیرون میآیید و با تهدید و خشونت، ما را به بند میکِشید و سپس آنچنان به جانمان میافتید که مجبور شویم با چشمی کبود اعتراف کنیم که زنانی هدایتنشده و نافرمان بودهایم که به مدد مشت و لگد و تحقیرهای شما هدایت شدهایم!
«هدایت»! چه طنین مرگباری دارد «هدایت»، آنهنگام که از دهان شما به بیرون میآید. ما را پرتاب میکند به سالهای سیاه دهه شصت که با گشتهای «کمیته منکرات» و شعارهای «یا روسری یا توسری» و «مرگ بر بیحجاب» ما را حذف و جان و زندگیمان را بیارزش میخواندید. به ما نهیب میزند که مبادا از یاد ببریم که چگونه با اسم رمز «بدحجاب» و «بدپوشش» به تعزیر بدنهایمان پرداختید و حتی به آن هم بسنده نکردید؛ با بنای پلیس حجاب و گشت ارشاد کاری کردید که مبادا لحظهای از یاد ببریم که سایه مرگ شما همیشه از رگ گردن به ما نزدیکتر است. اینک ما، این بدنهای نافرمان و عاصی، این جانهای زخمخورده و پر از زخم بهچرکدرنشسته با تمام وجودمان فریاد میزنیم: از شما بیزاریم و این بیزاریمان، ما را نهتنها خفه و ترسخورده نمیکند، که به ما توانی میبخشد که تا زمانی که جان در بدن داریم، ناشزه باشیم و به شما نه بگوییم. ما هر روز نام مهسا، ژینا، زهرا، و نام تمام آن زنانی که بینامشان کردید را فریاد میزنیم.
🔸«جانی پُر از زخمِ به چرک درنشسته، چنینم»
✍️روژدا. م
🔹نوشتن از یک جنایت را چگونه میتوان آغاز کرد؟ با تشریح خبر روز حادثه؟ گفتگو با اطرافیان؟ گشتن به دنبال علت یا علتهای دخیل؟ اگر جنایت تکرارشده و تکرارپذیر باشد چه؟ چگونه باید به سراغ رنج و ستمی رفت که دولت/پدر، چه در انجامش و چه در تکرارش اینچنین وقیح به صورتها خیره میشود؟ چه باید کرد در برابر سیستمی که حتی نامها را نیز حذف میکند؛ آنچنان که پلیس پایتخت در مصاحبهاش میکند و نام مهسا (ژینا) امینی را حذف و او را به «خانمی» در میان «سایر افراد هدایتشده» تبدیل میکند که درحالی که برای «توجیه و آموزش» به یکی از بخشهای پلیس تهران هدایت شده بود، «به طور ناگهانی دچار عارضه قلبی شد»(۱)!
🔹نزد دولت/پدر، بدنها و جانهای ما زنان، همین میزان بیارزش، بینام، و روایت آنچه بر سرمان میرود قابل تصاحب و وارونهسازی است. دولت/پدر، ما زنان را به دوگانه هدایتشده/هدایتشو تقسیم میکند و با تمام توان و دستگاه ایدئولوژیک و اجراییاش به جنگ با ما نافرمانان و (هنوز) هدایتنشدگان میآید تا فرمانبرمان کند. هرکجا که ما رام نشویم، ما را ناشزه میخواند و حتی از کشتنمان نیز ابایی ندارد.
🔹پس چرا از نامهایمان آغاز نکنیم؟ چرا نامهایمان را پس نگیریم؟ با نام مهسا (ژینا) امینی آغاز میکنیم؛ زنی که در روزی عادی، در حالی که مشغول زندگیاش بود، دولت/پدر قصد جانش را کرد و در چشم به هم زدنی او را به بدنی نیمهجان تبدیل کرد تا ما زنان دوباره به یاد بیاوریم که زیر سایه دولت/پدر اساسا چیزی به نام «زندگی عادی» برای ما وجود ندارد. عادی را دولت/پدر تعیین میکند و ما زنان همواره «غیرعادی»هایی هستیم که اگر رام نشویم و تن به قوانینشان ندهیم، ممکن است در حین «توجیه و آموزش» «به طور ناگهانی دچار عارضه» شویم!
🔹اینبار زنی دیگر به نام مهسا (ژینا) امینی در یک روز عادی، در حالی که زندگیاش را میکرده توسط دولت/پدر برای امر «هدایت و آموزش» سر از کما درمیآورد و مسببانش بدون ذرهای شرم، در حالی که چشمدرچشم بدن بیجانش دوختهاند، اقدام به قتلش را اتفاقی «ناگهانی» میخوانند که «هر فردی با سابقه بیماری زمینهای یا حتی غیر آن میتواند دچار موارد مشابهش شود»(۲)! و چه آیرونی عجیبی! اگر دولت/پدر تنها یک حرف راست در این میانه زده باشد همین است: این اتفاق برای هر کسی(بخوانید هر زنی) میتواند بیفتد. و ما زنان به این میاندیشیم که چه هشدار و سرکوبی بالاتر از این که هرلحظه فکر کنیم که نفر بعدی نوبت ماست و دولت/پدر هر زمان که اراده کند میتواند دکمه خاموش زندگیمان را فشار دهد و ما را به «خانم»هایی تقلیل دهد که نیازمند رامشدن بودهایم؟!
اما ما نامهایمان را پس میگیریم. دست دولت/پدر را رو میکنیم. فریاد میزنیم که ما خانم نیستیم، ما نام داریم و شما نام ما و جان ما را درست از روزی که متولد میشویم میکُشید. ما را آنزمان که با بازوهای ایدئولوژیک سیاسی و دینی- حکومتی خود، از تمامی حقوق انسانی محروم و سپس فرودست میسازید، میکُشید. ما را هنگامی که به چشم برده و ناشزههایی نیازمند فرمانبر شدن میبینید، میکُشید. در خانهها، ما را در پستوها میکُشید و میسوزانید. در خیابانها، بدنهای نیمهجانمان را بر روی آسفالت میکِشید و میکُشید. در اتوبوس، از دهان رایحه ربیعی بیرون میآیید و با تهدید و خشونت، ما را به بند میکِشید و سپس آنچنان به جانمان میافتید که مجبور شویم با چشمی کبود اعتراف کنیم که زنانی هدایتنشده و نافرمان بودهایم که به مدد مشت و لگد و تحقیرهای شما هدایت شدهایم!
«هدایت»! چه طنین مرگباری دارد «هدایت»، آنهنگام که از دهان شما به بیرون میآید. ما را پرتاب میکند به سالهای سیاه دهه شصت که با گشتهای «کمیته منکرات» و شعارهای «یا روسری یا توسری» و «مرگ بر بیحجاب» ما را حذف و جان و زندگیمان را بیارزش میخواندید. به ما نهیب میزند که مبادا از یاد ببریم که چگونه با اسم رمز «بدحجاب» و «بدپوشش» به تعزیر بدنهایمان پرداختید و حتی به آن هم بسنده نکردید؛ با بنای پلیس حجاب و گشت ارشاد کاری کردید که مبادا لحظهای از یاد ببریم که سایه مرگ شما همیشه از رگ گردن به ما نزدیکتر است. اینک ما، این بدنهای نافرمان و عاصی، این جانهای زخمخورده و پر از زخم بهچرکدرنشسته با تمام وجودمان فریاد میزنیم: از شما بیزاریم و این بیزاریمان، ما را نهتنها خفه و ترسخورده نمیکند، که به ما توانی میبخشد که تا زمانی که جان در بدن داریم، ناشزه باشیم و به شما نه بگوییم. ما هر روز نام مهسا، ژینا، زهرا، و نام تمام آن زنانی که بینامشان کردید را فریاد میزنیم.
به یاد میسپاریم و به حافظهها تحمیل میکنیم که آنها نیز کسانی بودند با جانهایی شیرین و رویاهایی که در یک روز عادی که مشغول زندگیشان بودند، توسط شما بینام و برای همیشه حذف شدند.
🔹️ما فریاد میزنیم که ما حذفشدنی نیستیم. ما را نمیتوانید خفه کنید. ما در خانه، خیابان و بازداشتگاههایتان از خشممان پاسداری و آن را انباشت میکنیم. ما خشممان را بر سر شما فریاد میزنیم. نام زنان کشتهشدهمان را هر روز بر زبان میآوریم تا تاریخ از یاد نبرد که نفرت از ما چگونه در جان شما خانه کرده بود و ما چگونه با جانهایمان بهایش را دادیم.
#دیدبان_آزار
@haraswatch
متن کامل را در لینک زیر بخوانید:
https://harasswatch.com/news/2037/-
🔹️ما فریاد میزنیم که ما حذفشدنی نیستیم. ما را نمیتوانید خفه کنید. ما در خانه، خیابان و بازداشتگاههایتان از خشممان پاسداری و آن را انباشت میکنیم. ما خشممان را بر سر شما فریاد میزنیم. نام زنان کشتهشدهمان را هر روز بر زبان میآوریم تا تاریخ از یاد نبرد که نفرت از ما چگونه در جان شما خانه کرده بود و ما چگونه با جانهایمان بهایش را دادیم.
#دیدبان_آزار
@haraswatch
متن کامل را در لینک زیر بخوانید:
https://harasswatch.com/news/2037/-
هرس واچ | دیدبان آزار
«جانی پُر از زخمِ به چرک درنشسته، چنینم»
نوشتن از یک جنایت را چگونه میتوان آغاز کرد؟ با تشریح خبر روز حادثه؟ گفتگو با اطرافیان؟ گشتن به دنبال علت یا علتهای دخیل؟ اگر جنایت تکرارشده و تکرارپذیر باشد چه؟ چگونه باید به سراغ رنج و ستمی رفت که دولت/پدر، چه در انجامش و چه در تکرارش اینچنین وقی
Forwarded from کانال دانشجویی هنرهای زیبا
شروع تجمع دانشجویان هنرهای زیبای دانشگاه تهران در اعتراض به قتل مهسا امینی
۲۷ شهریور ۱۴۰۱
۲۷ شهریور ۱۴۰۱
Forwarded from کانال دانشجویی هنرهای زیبا
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
راهپیمایی اعتراضی دانشجویان دانشگاه تهران در اعتراض به قتل مهسا امینی
زن، زندگی، آزادی
۲۷ شهریور ۱۴۰۱
زن، زندگی، آزادی
۲۷ شهریور ۱۴۰۱
🔻فراخوان جمعی از فعالان حقوق زنان در تهران
🔸در همراهی با خانواده ژینا و مردم کردستان روز دوشنبه گرد هم میآییم
🔹«چند روزی است که سوگوار خواهرمان ژینا (مهسا) امینی هستیم که دستگاه سرکوب به نام دین و قانون جان عزیزش را به ناحق ستانده. هریک از ما میتوانستیم ژینای دیگری باشیم که تنها به طلب حق زندگی و به سبب قوانین متحجرانه کشته شویم.
🔹هر روز به بهانههای مختلف نانمان را میربایند و در خانه، خیابان و زندان جانمان را میستانند و حتی حق سوگواری برای کشتهشدگان را از ما دریغ میکنند.
🔹ما جمعی از فعالان زنان بههمراه کسانی که نسبت به این مسئله بیتفاوت نیستند، روز دوشنبه ساعت ۱۸ در تهران، تقاطع خیابان حجاب و بلوار کشاورز و در همراهی با خانواده ژینا و مردم کردستان گرد هم میآییم. به خیابان میآییم تا اعتراض خود به حجاب اجباری را نشان دهیم و خواست رهایی زنان و بازپسگیری زندگی و آزادیمان را فریاد کنیم.»
#دیدبان_آزار
@harasswatch
🔸در همراهی با خانواده ژینا و مردم کردستان روز دوشنبه گرد هم میآییم
🔹«چند روزی است که سوگوار خواهرمان ژینا (مهسا) امینی هستیم که دستگاه سرکوب به نام دین و قانون جان عزیزش را به ناحق ستانده. هریک از ما میتوانستیم ژینای دیگری باشیم که تنها به طلب حق زندگی و به سبب قوانین متحجرانه کشته شویم.
🔹هر روز به بهانههای مختلف نانمان را میربایند و در خانه، خیابان و زندان جانمان را میستانند و حتی حق سوگواری برای کشتهشدگان را از ما دریغ میکنند.
🔹ما جمعی از فعالان زنان بههمراه کسانی که نسبت به این مسئله بیتفاوت نیستند، روز دوشنبه ساعت ۱۸ در تهران، تقاطع خیابان حجاب و بلوار کشاورز و در همراهی با خانواده ژینا و مردم کردستان گرد هم میآییم. به خیابان میآییم تا اعتراض خود به حجاب اجباری را نشان دهیم و خواست رهایی زنان و بازپسگیری زندگی و آزادیمان را فریاد کنیم.»
#دیدبان_آزار
@harasswatch
🔻تداوم اعتراضات علیه کشته شدن ژینا امینی
🔸از فراخوان اعتصاب عمومی تا اعلام توقف تولید شال و روسری
🔹دیروز مراسم خاکسپاری ژینا امینی در سقز با حضور گسترده مردم برگزار شد. در این مراسم عدهای زنان روسریهای خود را برداشته و بالای سر گرداندند و شعار «زن، زندگی، آزادی» دادند. تا پایان شب اعتراضات و شعاردادنها در برخی از شهرها ادامه داشت. امروز نیز اعتراضها به شیوهها متعددی ادامه دارد. نام این دختر 22 ساله که در پی دستگیری توسط گشت ارشاد کشته شد، حالا و همانطور که روی سنگ مزارش نوشته شده: به اسم رمز مبارزه و نماد اعتراض بدل شده است. امروز در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران دانشجویان در محوطه دانشگاه راهپیمایی کردند و شعارهایی چون، «ما نمیخواهیم بمیریم»، «زن، زندگی، آزادی»، «خشونت پایمال خواهد شد»، «ژینا جان نمیمیری، نامت رمز میشود»، «من هشتگ نیستم، من انسانم» سردادند. تعدادی از زنان دانشجو در این تجمع روسرویها و شالهایشان را برداشته و بدون حجاب پلاکاردهای اعتراضی بدست گرفتند.
از دیگر اعتراضات امروز، تجمع مقابل بهارستان تهران بوده است. چندین فعال اجتماعی از ساعت 12 با حضور در مقابل مجلس شورای اسلامی به تصمیمات حاکمیت و حجاب اجباری اعتراض کردند. حوالی ساعت 14 بود که خبر رسید 10 تا 15 نفر از این فعالان حاضر در مقابل بهارستان، توسط پلیس امنیت بازداشت شدهاند. تا زمان انتشار این گزارش، هیچ خبری از بازداشتیهای این تجمع نرسیده است.
🔹از طرفی دیگر چند حزب سیاسی کُرد با انتشار فراخوانی خواستار اعتصاب عمومی در کردستان در روز دوشنبه، ۲۸ شهریور شدند. در این فراخوان که «مرکز همکاری احزاب کردستان ایران» منتشر کرده، علاوه بر مرگ خانم امینی به جان باختن «شلیر رسولی» اشاره شده و از تمامی اقشار مردم کردستان، همچنین احزاب سیاسی، نهادهای مدنی و فعالان حقوق بشر خواسته شده است تا در این اعتصاب شرکت کنند.
🔹به جز فراخوانها و تجمعات عمومی اما مردم هم بهطور شخصی نسبت به این فاجعه تلخ واکنش نشان دادند. از جمله برخی مزونهای خصوصی که از توقف تولیدات شال و روسری خبر دادند. یکی از آنها در اینستاگرام و توئیتر خود نوشت: «من لاله محمودی، مدیرخانه مد صراحتا اعلام میکنم: در اعتراض به رفتار وحشیانه گشت ارشاد و... در این مجموعه دیگر شالی تولید نمیشود و تمامی شالهای موجود معدوم میشود. (کالکشن پاییز بدون شال خواهد بود.)»
🔹اکانت دیگری نیز با انتشار عکسی از شالهای بستهبندی نوشت: «تمام سعمیون این بود که زنان و دختران سرزمینمون شاد و رنگی باشن. از امروز دیگه شال و روسری طراحی و تولید نمیکنیم. تمام.»
#دیدبان_آزار
@harasswatch
🔸از فراخوان اعتصاب عمومی تا اعلام توقف تولید شال و روسری
🔹دیروز مراسم خاکسپاری ژینا امینی در سقز با حضور گسترده مردم برگزار شد. در این مراسم عدهای زنان روسریهای خود را برداشته و بالای سر گرداندند و شعار «زن، زندگی، آزادی» دادند. تا پایان شب اعتراضات و شعاردادنها در برخی از شهرها ادامه داشت. امروز نیز اعتراضها به شیوهها متعددی ادامه دارد. نام این دختر 22 ساله که در پی دستگیری توسط گشت ارشاد کشته شد، حالا و همانطور که روی سنگ مزارش نوشته شده: به اسم رمز مبارزه و نماد اعتراض بدل شده است. امروز در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران دانشجویان در محوطه دانشگاه راهپیمایی کردند و شعارهایی چون، «ما نمیخواهیم بمیریم»، «زن، زندگی، آزادی»، «خشونت پایمال خواهد شد»، «ژینا جان نمیمیری، نامت رمز میشود»، «من هشتگ نیستم، من انسانم» سردادند. تعدادی از زنان دانشجو در این تجمع روسرویها و شالهایشان را برداشته و بدون حجاب پلاکاردهای اعتراضی بدست گرفتند.
از دیگر اعتراضات امروز، تجمع مقابل بهارستان تهران بوده است. چندین فعال اجتماعی از ساعت 12 با حضور در مقابل مجلس شورای اسلامی به تصمیمات حاکمیت و حجاب اجباری اعتراض کردند. حوالی ساعت 14 بود که خبر رسید 10 تا 15 نفر از این فعالان حاضر در مقابل بهارستان، توسط پلیس امنیت بازداشت شدهاند. تا زمان انتشار این گزارش، هیچ خبری از بازداشتیهای این تجمع نرسیده است.
🔹از طرفی دیگر چند حزب سیاسی کُرد با انتشار فراخوانی خواستار اعتصاب عمومی در کردستان در روز دوشنبه، ۲۸ شهریور شدند. در این فراخوان که «مرکز همکاری احزاب کردستان ایران» منتشر کرده، علاوه بر مرگ خانم امینی به جان باختن «شلیر رسولی» اشاره شده و از تمامی اقشار مردم کردستان، همچنین احزاب سیاسی، نهادهای مدنی و فعالان حقوق بشر خواسته شده است تا در این اعتصاب شرکت کنند.
🔹به جز فراخوانها و تجمعات عمومی اما مردم هم بهطور شخصی نسبت به این فاجعه تلخ واکنش نشان دادند. از جمله برخی مزونهای خصوصی که از توقف تولیدات شال و روسری خبر دادند. یکی از آنها در اینستاگرام و توئیتر خود نوشت: «من لاله محمودی، مدیرخانه مد صراحتا اعلام میکنم: در اعتراض به رفتار وحشیانه گشت ارشاد و... در این مجموعه دیگر شالی تولید نمیشود و تمامی شالهای موجود معدوم میشود. (کالکشن پاییز بدون شال خواهد بود.)»
🔹اکانت دیگری نیز با انتشار عکسی از شالهای بستهبندی نوشت: «تمام سعمیون این بود که زنان و دختران سرزمینمون شاد و رنگی باشن. از امروز دیگه شال و روسری طراحی و تولید نمیکنیم. تمام.»
#دیدبان_آزار
@harasswatch
Forwarded from نقد اقتصاد سیاسی
اکنون بسیاری از مردم، تردیدهایشان را دربارهی ساحت رهاییبخش جنبش زنان کنار گذاشتهاند و در خیابان با گامهای مصممتری همراهِ زنان معترض راه میروند و فریاد میزنند: «زن، زندگی، آزادی». با این نوع اجرای «حاکمیت مردمی» بنیان استوارتری برای ایجاد شکل دموکراتیک حکمرانی ساخته میشود. این شعار نشان میدهد که اکنون مردم به اهمیت ساحت رهاییبخشی جنبش زنان پی بردهاند و در کنار زنان ایستادهاند.
____________________
👈متن کامل
____________________
👈متن کامل
ديدبان آزار
Video
شیما وزوائی: شما، بهویژه مردان همراه یا غیرهمراهی که خطاب به ما زنان مینویسید شعارتان تقلیلدهنده است، رمانتیک است، سانتیمانتال است یا چه و چه؛ یک بار بلندتر به شما میگوییم که «زن، زندگی، آزادی» یعنی در خاست ما برای خواستِ رهایی تقدم و تاخیر جنسیتی وجود ندارد. یعنی نان و کار و آزادی اگر باشد و برای ما، برای زندگی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، و روزمره ما نباشد، اگر باید برای طلبِ آن صبر کنیم، آن را نمیخواهیم. این شعار فضایی خلق کرده که چسبندگی نیروها و صداها را از پایین به بالا ممکن کرده است. چه شعاری از این سیاسیتر و مستحکمتر است؟
بر سنگ قبر نوشتهشده نه ژینا تو نمیمیری، نامت رمز میشود. بدنی که اینک در خاک خفته انگار تکهای از بدنهای جمعی و زخمی و داغدیده ما باشد، در کسری از زمان به خاست نیروهای متکثری بدل شد که نام ژینا رمز و نماد آن بود. این لحظه قطعا یک رخداد است. این بار نه روشنفکری لازم بود، نه راهبری نیروهای سیاسی جریان اصلی و مرکزی داخل و خارج، نه شعر و شاعری و نه انتظاری برای جلوبرندگی افراد و گروههایی که مدتهاست انقطاع آنها را از این بدنها و خواستِ آنها شاهد بودیم.
رمزی که اینبار نه راهبر، بلکه پیونددهنده است، پیوندی میان چند جغرافیا، میان ستمدیدگان از ظلم و تبعیض جنسیتی، طبقاتی، اجتماعی، قومیتی و ... . در پیوند این صداها همراه و کنار هم و همان «ما جمعی» باشید. «زن و زندگی» برای پدرسالاری بود، حالا برای ماست.
پانوشت: ویدئو مریوط به تجمع امروز دانشجویان الزهرا است. اعتراضات ادامه
دارد.
@harasswatch
#دیدبان_آزار
بر سنگ قبر نوشتهشده نه ژینا تو نمیمیری، نامت رمز میشود. بدنی که اینک در خاک خفته انگار تکهای از بدنهای جمعی و زخمی و داغدیده ما باشد، در کسری از زمان به خاست نیروهای متکثری بدل شد که نام ژینا رمز و نماد آن بود. این لحظه قطعا یک رخداد است. این بار نه روشنفکری لازم بود، نه راهبری نیروهای سیاسی جریان اصلی و مرکزی داخل و خارج، نه شعر و شاعری و نه انتظاری برای جلوبرندگی افراد و گروههایی که مدتهاست انقطاع آنها را از این بدنها و خواستِ آنها شاهد بودیم.
رمزی که اینبار نه راهبر، بلکه پیونددهنده است، پیوندی میان چند جغرافیا، میان ستمدیدگان از ظلم و تبعیض جنسیتی، طبقاتی، اجتماعی، قومیتی و ... . در پیوند این صداها همراه و کنار هم و همان «ما جمعی» باشید. «زن و زندگی» برای پدرسالاری بود، حالا برای ماست.
پانوشت: ویدئو مریوط به تجمع امروز دانشجویان الزهرا است. اعتراضات ادامه
دارد.
@harasswatch
#دیدبان_آزار
در باب لحظه خودجوش کنشی اعتراضی
رقص روسریها در گورستان سقز
سعیده کشاورزی: در روز دفن مهسا امینی، هیچکس به زنان سوگوار حاضر در گورستان سقز، نگفته بود در کجا و چه ساعتی دست به چه کاری بزنند. هیچکس از آنها تقاضا نکرده بود تا همچنان که بر گور مهسا میگریند، در «اقدامی هماهنگ» و «راس ساعتی مشخص» روسریهاشان را دور بیندازند. هیچکس آنها را برای سردادن شعار و رعایت شمایلی واحد از سوگواری، بسیج نکرده بود. اما آن لحظۀ درخشان، آن لحظه که تلفیقی از کنشِ سوگوارانه و اعتراض، و برآمده از فهمی مشترک میان زنان بود رقم خورد، چراکه این همۀ آن کاری بود که بر سرِ مزارِ مهسا-امینی و در لحظۀ دفن او، از دست زنی سوگوار برمیآمد. این یگانه پاسخیست که میشد به تلخی زهرآلود چنان وداعی داد. این واکنشِ خودخواسته، این «امر خودجوش» و البته «شجاعانه»، درستترین پاسخ در یکی از درستترین لحظهها به خشونتهای فاجعهبار علیه زنان بوده است.
چه کسی میتواند استقلال آن لحظۀ اعتراضی را انکار کند؟ چه کسی میتواند بگوید این کنش، کنشی تصنعیست و برپاهای خودش بر سرِ سوگی تمامعیار نایستاده است؟ هیچکس! و اهمیت این لحظه در همین است. در متکیبودن به داغِ یگانۀ خود. در مُبرا بودنش از همۀ آن اَنگهایی که میخواهد این اعتراض را به چیزی بیرون از کیفیت داغدار خودش بیالاید و این کنش اعتراضی را مثل همۀ اعتراضات دیگر، صرفا به کاری برنامهریزیشده و هدایتشده از جایی بیرون مرزها تقلیل دهد. اهمیت وقوع این رویداد اعتراضی که در روزهای بعد به دیگر شهرها سرایت کرد، در شکلگرفتن فهمی مشترک میان زنان سوگوار نیز هست. فهمی مشترک از اینکه فاجعه دقیقا از کجا به سوی مزار مهسا امینی در گورستان سقز سرازیر شده؟ و در درک شفاف اینکه حجاب اجباری، چطور توانسته صحنۀ زندگی را ناگهان به گورستانی سوگوار بدل کند؟ رسیدن به همین فهم مشترک است که در روز دفن، زنان سوگوار را بینیاز از هر هماهنگی، به بَرکندن و دورانداختن روسریهاشان وادار کرد. این واکنشیست بهغایت طبیعی در برابر داغ/خشونتی که از فرط طبیعی نبودن، سوگوار را به کنشگری دعوت میکند و از او میخواهد دستبهکار واکنشی تسکیندهنده شود.
اما آیا نمیتوان کیفیت مشترک آن سوگ را در میان همۀ ما و همۀ معترضان دیگر در همۀ شهرها بهراحتی تشخیص داد؟ آیا همۀ ما زنان به نوبۀ خود و پیش از آنکه کسی از ما بخواهد، در واکنش به مرگ مهسا، میلی سهمناکتر از هر وقت دیگر به رهاشدن از روسریهامان نداشتیم؟ واقعیت این است که زنان معترض در روزهای پس از دفن مهسا، هم از لحظۀ بیرون آوردن روسریها بر مزار مهسا امینی متاثر بودهاند و هم همزمان میلی مشابه برای دستزدن به کنشی اعتراضی داشتهاند. ازاینرو همۀ اعتراضات و اجتماعات واقعی و مجازی این روزها که با دورانداختن حجاب اجباری گره خورده، به همان اندازه دارای اصالت و استقلال است که کنش اعتراضی زنان سوگوار در گورستان سقز.
میپرسید این میل واحد برای پرتاب روسریها برای اعتراض به حجاب اجباری از کجا میآید؟ نه تاریخ ۴۴ سالۀ اجبار به رعایت حجاب، که وقایع دو ماه اخیر برای پدید آمدن این نیروی اعتراضی و این کنش انسانی، کافیست. کافیست تصویر اندوهبار کشیدهشدن زنی بر آسفالت خیابانی در رشت، یا تصویر جانکاه مادری که برای بیرون کشیدن دختر بیمارش از ونهای ارشاد، به التماس افتاده یا تصویر چهرۀ کبودشده سپیده رشنو در لحظۀ اعتراف اجباری در تلویزیون را به یاد آورید تا همۀ آن خشم و رنج انباشتشده برای تولید این نیروی اعتراضی بیش از هر وقت دیگر، فهمیدنی باشد. براستی چه چیز میتواند این حجم از خشونت را در مدتزمانی دوماهه جا بدهد و در پیشگاه خودش شرمسار نباشد؟ تصویر خشونت، از یاد نرفتنیست و یکی از خوشاقبالیهای زنان، زیستن در عصر تصویر بوده است.
لحظۀ بیرونآوردن روسریها بر مزار مهسا امینی را باید لحظهای کلیدی در تاریخ اعتراض زنان ایرانی به حجاب اجباری نیز دانست. هم به دلیل شجاعتی که با برداشتن روسریها در گورستان شهری کوچک، ناگهان علنی میشود تا جرقۀ اعتراضاتی خودجوش را بزند، هم از آن جهت که پس از اعتراضات حجاب در اسفند ۵۷، پایهگذار جدیترین اعتراضات به حجاب اجباری میشود، و هم بدلیل استقلال و اتکای آن به رنجی ملموس، هرروزه، واقعی و ازآنِخود. این لحظه درست مثل لحظۀ ایستادن ویدا موحد بر سکویی در خیابان انقلاب است. خودجوش، باشکوه، بیسابقه! این لحظه درست مثل لحظۀ ایستادگی سپیده رشنو در برابر صدای سرکوب است. خودخواسته، حقیقی، و همینجایی! این لحظه، نه لحظهای ساختگی برای اعتراضی ساختگی، نه صحنهای حتا دستکاریشده با هماهنگیها و اعلامیهها و ابلاغیهها، که رویدادیست ایستاده بر پاهای سوگوار خودش بر گورستانی در سقز.
https://harasswatch.com/news/2041/
@harasswatch
#دیدبان_آزار
رقص روسریها در گورستان سقز
سعیده کشاورزی: در روز دفن مهسا امینی، هیچکس به زنان سوگوار حاضر در گورستان سقز، نگفته بود در کجا و چه ساعتی دست به چه کاری بزنند. هیچکس از آنها تقاضا نکرده بود تا همچنان که بر گور مهسا میگریند، در «اقدامی هماهنگ» و «راس ساعتی مشخص» روسریهاشان را دور بیندازند. هیچکس آنها را برای سردادن شعار و رعایت شمایلی واحد از سوگواری، بسیج نکرده بود. اما آن لحظۀ درخشان، آن لحظه که تلفیقی از کنشِ سوگوارانه و اعتراض، و برآمده از فهمی مشترک میان زنان بود رقم خورد، چراکه این همۀ آن کاری بود که بر سرِ مزارِ مهسا-امینی و در لحظۀ دفن او، از دست زنی سوگوار برمیآمد. این یگانه پاسخیست که میشد به تلخی زهرآلود چنان وداعی داد. این واکنشِ خودخواسته، این «امر خودجوش» و البته «شجاعانه»، درستترین پاسخ در یکی از درستترین لحظهها به خشونتهای فاجعهبار علیه زنان بوده است.
چه کسی میتواند استقلال آن لحظۀ اعتراضی را انکار کند؟ چه کسی میتواند بگوید این کنش، کنشی تصنعیست و برپاهای خودش بر سرِ سوگی تمامعیار نایستاده است؟ هیچکس! و اهمیت این لحظه در همین است. در متکیبودن به داغِ یگانۀ خود. در مُبرا بودنش از همۀ آن اَنگهایی که میخواهد این اعتراض را به چیزی بیرون از کیفیت داغدار خودش بیالاید و این کنش اعتراضی را مثل همۀ اعتراضات دیگر، صرفا به کاری برنامهریزیشده و هدایتشده از جایی بیرون مرزها تقلیل دهد. اهمیت وقوع این رویداد اعتراضی که در روزهای بعد به دیگر شهرها سرایت کرد، در شکلگرفتن فهمی مشترک میان زنان سوگوار نیز هست. فهمی مشترک از اینکه فاجعه دقیقا از کجا به سوی مزار مهسا امینی در گورستان سقز سرازیر شده؟ و در درک شفاف اینکه حجاب اجباری، چطور توانسته صحنۀ زندگی را ناگهان به گورستانی سوگوار بدل کند؟ رسیدن به همین فهم مشترک است که در روز دفن، زنان سوگوار را بینیاز از هر هماهنگی، به بَرکندن و دورانداختن روسریهاشان وادار کرد. این واکنشیست بهغایت طبیعی در برابر داغ/خشونتی که از فرط طبیعی نبودن، سوگوار را به کنشگری دعوت میکند و از او میخواهد دستبهکار واکنشی تسکیندهنده شود.
اما آیا نمیتوان کیفیت مشترک آن سوگ را در میان همۀ ما و همۀ معترضان دیگر در همۀ شهرها بهراحتی تشخیص داد؟ آیا همۀ ما زنان به نوبۀ خود و پیش از آنکه کسی از ما بخواهد، در واکنش به مرگ مهسا، میلی سهمناکتر از هر وقت دیگر به رهاشدن از روسریهامان نداشتیم؟ واقعیت این است که زنان معترض در روزهای پس از دفن مهسا، هم از لحظۀ بیرون آوردن روسریها بر مزار مهسا امینی متاثر بودهاند و هم همزمان میلی مشابه برای دستزدن به کنشی اعتراضی داشتهاند. ازاینرو همۀ اعتراضات و اجتماعات واقعی و مجازی این روزها که با دورانداختن حجاب اجباری گره خورده، به همان اندازه دارای اصالت و استقلال است که کنش اعتراضی زنان سوگوار در گورستان سقز.
میپرسید این میل واحد برای پرتاب روسریها برای اعتراض به حجاب اجباری از کجا میآید؟ نه تاریخ ۴۴ سالۀ اجبار به رعایت حجاب، که وقایع دو ماه اخیر برای پدید آمدن این نیروی اعتراضی و این کنش انسانی، کافیست. کافیست تصویر اندوهبار کشیدهشدن زنی بر آسفالت خیابانی در رشت، یا تصویر جانکاه مادری که برای بیرون کشیدن دختر بیمارش از ونهای ارشاد، به التماس افتاده یا تصویر چهرۀ کبودشده سپیده رشنو در لحظۀ اعتراف اجباری در تلویزیون را به یاد آورید تا همۀ آن خشم و رنج انباشتشده برای تولید این نیروی اعتراضی بیش از هر وقت دیگر، فهمیدنی باشد. براستی چه چیز میتواند این حجم از خشونت را در مدتزمانی دوماهه جا بدهد و در پیشگاه خودش شرمسار نباشد؟ تصویر خشونت، از یاد نرفتنیست و یکی از خوشاقبالیهای زنان، زیستن در عصر تصویر بوده است.
لحظۀ بیرونآوردن روسریها بر مزار مهسا امینی را باید لحظهای کلیدی در تاریخ اعتراض زنان ایرانی به حجاب اجباری نیز دانست. هم به دلیل شجاعتی که با برداشتن روسریها در گورستان شهری کوچک، ناگهان علنی میشود تا جرقۀ اعتراضاتی خودجوش را بزند، هم از آن جهت که پس از اعتراضات حجاب در اسفند ۵۷، پایهگذار جدیترین اعتراضات به حجاب اجباری میشود، و هم بدلیل استقلال و اتکای آن به رنجی ملموس، هرروزه، واقعی و ازآنِخود. این لحظه درست مثل لحظۀ ایستادن ویدا موحد بر سکویی در خیابان انقلاب است. خودجوش، باشکوه، بیسابقه! این لحظه درست مثل لحظۀ ایستادگی سپیده رشنو در برابر صدای سرکوب است. خودخواسته، حقیقی، و همینجایی! این لحظه، نه لحظهای ساختگی برای اعتراضی ساختگی، نه صحنهای حتا دستکاریشده با هماهنگیها و اعلامیهها و ابلاغیهها، که رویدادیست ایستاده بر پاهای سوگوار خودش بر گورستانی در سقز.
https://harasswatch.com/news/2041/
@harasswatch
#دیدبان_آزار
هرس واچ | دیدبان آزار
رقص روسریها در گورستان سقز
در روز دفن مهسا امینی، هیچکس به زنان سوگوار حاضر در گورستان سقز، نگفته بود در کجا و چه ساعتی دست به چه کاری بزنند. هیچکس از آنها تقاضا نکرده بود تا همچنان که بر گور مهسا میگریند، در «اقدامی هماهنگ» و «راس ساعتی مشخص» روسریهاشان را دور بیندازند.