اکنون که نسلهای تحصیلکرده به مثابه فرزندان چنین سازوکار اقتصادی-سیاسی وارد اجتماع شدهاند، سرخورده از ایدئولوژیاند و دین و زندگی سنتی و یا شبه آن را محدود کننده اختیاراتشان میدانند، به لحاظ تعداد قابل توجه اما ناآشنا با هویت خویش پتانسیلی را فراهم آوردهاند که در تغییر بافت اجتماعی و سیاسی آینده کشور تعیینکننده است. این جمعیت برخلاف بسیاری از تحصیلکردهها و روشنفکران عمومی دهههای پیش و پس از انقلاب نیستند که به دنبال رهبران و سخنرانان منبر نشین باشند و به تقدم اندیشه بر عمل معتقد و یا راهنمایی ایدئولوژیک را جستجو کنند. ایشان هویت ناشناختهشان را نه در اندیشه که در «سبک زندگی» فعال خویش ”نشان میدهند“. سبکی که به طور عمده نتیجه ساختار اقتصادی حاکم است. ظهور مشخصتر سبک زندگی مدرن در شهرهای بزرگی چون تهران، جمعیتی از تحصیلکردهها را شکل داده است که شجاعانه برای زندگی خویش دست به انتخاب میزنند و بدون تعدی به فرهنگ غالب جامعه نضج میگیرند. نمونه بنیادین این رویه را در جامعه میتوان در پدیده «ازدواج سفید» مشاهده کرد، که حتی اعتراض رئیس دفتر بیت رهبری را نیز در پی داشت. اعتراضی که به طور مشخص به رشد فزاینده آن در تهران اشاره دارد. اما مشکل عمدهای که این جریان اجتماعی – فرهنگی دارد فقدان هویت جمعی است. هویتی که خودش را نه با اندیشهای خاص که فراتر از آن با عقلانیت، توسعه، آزادی و آگاهی در معنای عام مدرن تعریف میکند و نه سنت یا مذهب. چنین جریانی با فقدان اصطلاحی دست و پنجه نرم میکند که چون چتری (umbrella term) وجه اشتراک خود را با افرادی مشخص کند که سبک زندگی نظیر او دارند. این جماعت میتواند مانند اجتماعی سازمان یابد که گاه خود را با عناوینی چون «#ما_مدرن«ها و «#ما_سکولار»ها شناسایی میکند. هویت جمعی بدون سازمان و تشکیلات، و حتی کنش سیاسی جمعی، اما مشترک در یک ادبیات هم پیوند؛ «سکولار» بودن. اجتماع سکولار تشکیل شده از افرادی است که شجاعانه در زندگی خویش دست به انتخاب میزنند و در هر حوزۀ تحصیلی یا پیشهای به خودآگاهی از هویت سکولار خویش نیازمندند. امروز جریان سکولار فلسفی-سیاسی متشکل از روشنفکران، نویسندگان و تحصیلکردهها برای تشکیل لایهای نازک اما به قوت تأثیر گذار در اجتماع امروز و آینده نیازمند به استفاده از قاموس واژگان #سکولار و #مدرن در ادبیات خویش است؛ شرط لازم و کافی تصدیق هویت جمعی ایشان.
آدرس دائمی یادداشت در وبلاگ :
http://hamporse.blogspot.com/2017/04/blog-post_23.html
آدرس دائمی یادداشت در وبلاگ :
http://hamporse.blogspot.com/2017/04/blog-post_23.html
hamporse.blogspot.co.uk
نیازمندیهای همشهری سکولار
به #انتخابات ریاست جمهوری سال 96 در حالی نزدیک میشویم که تحولات تعیین کنندهای در جامعۀ ایرانی و بدنۀ جوانش در حال وقوع است. نوشته حاضر به...
دموکراسی، انتخابات و گفتار انتخاباتی
نویسنده: شهاب غدیری، دانشجوی دکترای اندیشه سیاسی دانشگاه تهران
مسئولیت ما در قبال ایران چیست؟
بخش 3/1
«#دموکراسی رژیمی خود اصلاحگر است» این سخن #دو_توکویل در ستایش دموکراسی است، اما سویه دیگر رژیم دموکراسی، مسئله #مشروعیت (legitimacy) یا به بیان بهتر حقانیت است. زمانی که نظم طبیعی (natural order) مشروعیت تصمیمگیری را به پدر خانواده، رئیس قبیله یا پادشاه و #خدا میداد، دموکراسی این حقانیت را به مردم میدهد. مردمی که به طور عام نه از روی خیر جمعی که بر اساس امیال، خواستهها و منافع فردی خویش تصمیم میگیرند. این امیال، خواستهها و منافع فردی از #روشنفکران و تحصیلکردهها و فعالان سیاسی گرفته تا عامه مردم مشارکت کننده در رژیم دموکراسی همواره متغیر است. بنابر این حقانیت در رژیم دموکراسی امری ایستاده بر مغاک، و بر هیچبنیان ثابتی استوار نیست. سخن در شرح این موضوع بسیار بلند است، اما مهم این است که مشارکت در رژیم دموکراسی بیتوجه به آنکه مکانیسم دموکراتیک تا چه میزان محدود و کنترل شده باشد سست کننده هر مبنای مشروعیت ثابتیست. به عنوان مثال زمانی که نظریه #ولایت_فقیه مطرح میشود، بلافاصله دو نظریه «#کشف» و یا «#انتخاب» ولیفقیه به میان میآید که به هر شکل، به دست مجلس #خبرگان که نیمی از اعضای آن انتخابی است انجام میگیرد. اعضایی که یکی از موضوعات مورد جدل آنها همین دو نظریه است. ساز و کار دموکراسی، حتی تا این اندازه محدود، فرایند مشروعیت زدایی امر قدسی را پیش میگیرد، و این فرایند بیتردید نهادها و مقامهایی را سکولار میکند که از ابتدا محتوم به این نتیجه گشتهاند.
نویسنده: شهاب غدیری، دانشجوی دکترای اندیشه سیاسی دانشگاه تهران
مسئولیت ما در قبال ایران چیست؟
بخش 3/1
«#دموکراسی رژیمی خود اصلاحگر است» این سخن #دو_توکویل در ستایش دموکراسی است، اما سویه دیگر رژیم دموکراسی، مسئله #مشروعیت (legitimacy) یا به بیان بهتر حقانیت است. زمانی که نظم طبیعی (natural order) مشروعیت تصمیمگیری را به پدر خانواده، رئیس قبیله یا پادشاه و #خدا میداد، دموکراسی این حقانیت را به مردم میدهد. مردمی که به طور عام نه از روی خیر جمعی که بر اساس امیال، خواستهها و منافع فردی خویش تصمیم میگیرند. این امیال، خواستهها و منافع فردی از #روشنفکران و تحصیلکردهها و فعالان سیاسی گرفته تا عامه مردم مشارکت کننده در رژیم دموکراسی همواره متغیر است. بنابر این حقانیت در رژیم دموکراسی امری ایستاده بر مغاک، و بر هیچبنیان ثابتی استوار نیست. سخن در شرح این موضوع بسیار بلند است، اما مهم این است که مشارکت در رژیم دموکراسی بیتوجه به آنکه مکانیسم دموکراتیک تا چه میزان محدود و کنترل شده باشد سست کننده هر مبنای مشروعیت ثابتیست. به عنوان مثال زمانی که نظریه #ولایت_فقیه مطرح میشود، بلافاصله دو نظریه «#کشف» و یا «#انتخاب» ولیفقیه به میان میآید که به هر شکل، به دست مجلس #خبرگان که نیمی از اعضای آن انتخابی است انجام میگیرد. اعضایی که یکی از موضوعات مورد جدل آنها همین دو نظریه است. ساز و کار دموکراسی، حتی تا این اندازه محدود، فرایند مشروعیت زدایی امر قدسی را پیش میگیرد، و این فرایند بیتردید نهادها و مقامهایی را سکولار میکند که از ابتدا محتوم به این نتیجه گشتهاند.
بخش 3/2
با در نظر گرفتن توضیح بالا به موضوع انتخابات در کشور میرسیم. دموکراسی در کشورهای اروپایی سابقهای چند صد ساله دارد و بخشی از همین فرایند دموکراتیک در آنها با تقلب، دستکاری و محدودیتهای فراوان آغاز شد اما مسئله مهم در تمام طول این تاریخ، حفظ «#حق_رأی» بوده است. حق رأیی که در برخی از کشورهای اروپایی تا دهههای اخیر نیز محدودیتهای غریبی داشت. به عنوان مثال در سوییس زنان تنها از سال 1971 حق رأی کسب کردند. این مسئله نکتهای را برای مخالفان و تحریمکنندگان انتخابات روشن میکند: رژیم دموکراسی خواسته یا ناخواسته، دیر یا زود، حقوق بیشتری را در خود به رسمیت میشناسد. پس برای رشد این رژیم ناچار به بلند نظری هستیم. چشماندازی که فراتر از عمر ما، با چشمداشت به آیندگان و در عین حال بهترین گزینۀ «عملی» پیشروی ما و وضعیت فعلی ما باشد.
با در نظر گرفتن توضیح بالا به موضوع انتخابات در کشور میرسیم. دموکراسی در کشورهای اروپایی سابقهای چند صد ساله دارد و بخشی از همین فرایند دموکراتیک در آنها با تقلب، دستکاری و محدودیتهای فراوان آغاز شد اما مسئله مهم در تمام طول این تاریخ، حفظ «#حق_رأی» بوده است. حق رأیی که در برخی از کشورهای اروپایی تا دهههای اخیر نیز محدودیتهای غریبی داشت. به عنوان مثال در سوییس زنان تنها از سال 1971 حق رأی کسب کردند. این مسئله نکتهای را برای مخالفان و تحریمکنندگان انتخابات روشن میکند: رژیم دموکراسی خواسته یا ناخواسته، دیر یا زود، حقوق بیشتری را در خود به رسمیت میشناسد. پس برای رشد این رژیم ناچار به بلند نظری هستیم. چشماندازی که فراتر از عمر ما، با چشمداشت به آیندگان و در عین حال بهترین گزینۀ «عملی» پیشروی ما و وضعیت فعلی ما باشد.
بخش 3/3
گفتاری که نظام #جمهوری_اسلامی بر اساس آن شکل گرفت، گفتار مسلط #طبقه_متوسط_شهری بود که نقش موتور محرک انقلاب یا ’دژکوب‘ را ایفا کرد. پس از شکل گیری رژیم و پس از زمانی که سید محمد خاتمی رئیس جمهور شد و اقبال و همراهی این طبقه را که بخش عمدۀ طبقه متوسط، تحصیلکردههای دانشگاهی، روزنامهنگاران، روشنفکران و اهل کتاب را به دنبال داشت، نظام با مسئلهای جدی مواجه شد: طبقهای که او را بر سر کار آورده بودند، اکنون به طور جدی مشروعیت و حقانیت آن را به سؤال میکشیدند. اما پس از ظهور #احمدی_نژاد، و تمایل میلیونی عموم به او، نظام متوجه جمعیتی شد که برای نخستین بار میتوانست برای تصدیق مشروعیت و حقانیت خویش به آنها مراجعه کند. بهترین مثال این ادعا، راهپیمایی 9 دی است. به نقل از سردار قاسمی، که از حامیان جبهه پایداریِ (سابق و #جمنا ی امروز!)، و از #اصولگرا های تندرو است، بخش عمدۀ جمعیت نُه دی از شهرستانها و روستاها جمع آوری شده بود. همین مسئله تا حد زیادی در سایر شهرستانها نیز گزارش شده است. این مسئله سبب شده است که جریان اصولگرا به طور خاص، و تمام جریانهای سیاسی نظام به طور کل این جمعیت را بیشتر مورد توجه قرار دهند. جمعیتی که دوست دارد سیاستمداران را زمانی ببیند که به جدیترین و در عین حال روزمرهترین خواستههای آنها اشاره کنند. این جمعیت سیاسی نیست. اصلاً جریانهای سیاسی را به خوبی نمیشناسد، اما زمانی که سیاستمداری «حال سیاستمدار دیگری را میگیرد» یا «پوزش را به خاک میمالد» بسیار خوشحال میشود، نه زمانی که رئیس جمهور صحبت از بیمه درمانی کند، یا صحبت از محیط زیست. او خانه میخواهد، کالای فراوان و ارزان میخواهد، او از وامهای سنگین بانکی ناراضی است نه از وضعیت صنعت و اشتغالزایی در مقیاس کلان، و نه از مدل اقتصادی و یا حقوق سیاسی و شهروندی خویش.
اگر نگاهی به شعارهای کاندیداهایی نظیر #قالیباف و #رئیسی بیافکنیم دقیقاً همین مسئله را مشاهده میکنیم. افرادی که اگر پیشتر رأی آوردن را با شعارهای «شکم» قباحت پیروزی #روحانی میدانستند اکنون با تأکید بر «توزیع پول» و اقتصاد روزمره مردم به دنبال رأی هستند. تأثیر گذاری این مسئله را میتوان در رأی پنج میلیونی مهدی #کروبی در دور نخست انتخابات ریاست جمهوری سال 84 با شعار 50 هزار تومان یارانه ماهیانه نیز مشاهده کرد. شعاری که به شکلی دیگر و #عوام_گرایی بهتر و وسیعتر به دست احمدینژاد انجام گرفت و علاوه بر تکنیک «تخریب و دشمنسازی از حریفِ» قدرتمندی چون هاشمی به بهترین شکل موفق شد. این گفتار امروز به طور خاص در چهره دو کاندیدای جبهه اصولگرا یعنی قالیباف و رئیسی نمودی آشکار دارد. دو کاندیدایی که در صورت پیروزی به اقتصاد توزیعی و روزمره دامن خواهند زد و به طور مشخص و علمی در برآورده کردن شعارهای جاهطلبانه و یا ساده لوحانۀ اقتصادی خویش ناکام خواهند ماند و در حوزه صنعت، ساخت و ساز، گمرکات و البته نفت کارگزاری سپاه پاسداران را که اکنون به لابی پر نفوذ مسلح، سیاسی، ثروتمند و کم سوادی تبدیل شده به شدت قوت خواهد بخشید.
به عنوان نویسنده این یادداشت با آشنایی خوبی که از تفکر حاکم بر (به اصطلاح) اتاق فکری قالیباف دارم، معتقدم انتخاب هر کدام از این دو گزینه نه تنها به بهبود اوضاع کمک نخواهد کرد، بلکه با دامن زدن به آشفتگیهای اجتماعی، روانی و اقتصادی کشور نظام #جمهوری و #جمهوریت را به مخاطره خواهد افکند. حال به پرسش نخست باز میگردم #مسئولیت ما در قبال کشور چیست؟ مسئولیت ما در قبال #پیشرفت ایران چیست؟
گفتاری که نظام #جمهوری_اسلامی بر اساس آن شکل گرفت، گفتار مسلط #طبقه_متوسط_شهری بود که نقش موتور محرک انقلاب یا ’دژکوب‘ را ایفا کرد. پس از شکل گیری رژیم و پس از زمانی که سید محمد خاتمی رئیس جمهور شد و اقبال و همراهی این طبقه را که بخش عمدۀ طبقه متوسط، تحصیلکردههای دانشگاهی، روزنامهنگاران، روشنفکران و اهل کتاب را به دنبال داشت، نظام با مسئلهای جدی مواجه شد: طبقهای که او را بر سر کار آورده بودند، اکنون به طور جدی مشروعیت و حقانیت آن را به سؤال میکشیدند. اما پس از ظهور #احمدی_نژاد، و تمایل میلیونی عموم به او، نظام متوجه جمعیتی شد که برای نخستین بار میتوانست برای تصدیق مشروعیت و حقانیت خویش به آنها مراجعه کند. بهترین مثال این ادعا، راهپیمایی 9 دی است. به نقل از سردار قاسمی، که از حامیان جبهه پایداریِ (سابق و #جمنا ی امروز!)، و از #اصولگرا های تندرو است، بخش عمدۀ جمعیت نُه دی از شهرستانها و روستاها جمع آوری شده بود. همین مسئله تا حد زیادی در سایر شهرستانها نیز گزارش شده است. این مسئله سبب شده است که جریان اصولگرا به طور خاص، و تمام جریانهای سیاسی نظام به طور کل این جمعیت را بیشتر مورد توجه قرار دهند. جمعیتی که دوست دارد سیاستمداران را زمانی ببیند که به جدیترین و در عین حال روزمرهترین خواستههای آنها اشاره کنند. این جمعیت سیاسی نیست. اصلاً جریانهای سیاسی را به خوبی نمیشناسد، اما زمانی که سیاستمداری «حال سیاستمدار دیگری را میگیرد» یا «پوزش را به خاک میمالد» بسیار خوشحال میشود، نه زمانی که رئیس جمهور صحبت از بیمه درمانی کند، یا صحبت از محیط زیست. او خانه میخواهد، کالای فراوان و ارزان میخواهد، او از وامهای سنگین بانکی ناراضی است نه از وضعیت صنعت و اشتغالزایی در مقیاس کلان، و نه از مدل اقتصادی و یا حقوق سیاسی و شهروندی خویش.
اگر نگاهی به شعارهای کاندیداهایی نظیر #قالیباف و #رئیسی بیافکنیم دقیقاً همین مسئله را مشاهده میکنیم. افرادی که اگر پیشتر رأی آوردن را با شعارهای «شکم» قباحت پیروزی #روحانی میدانستند اکنون با تأکید بر «توزیع پول» و اقتصاد روزمره مردم به دنبال رأی هستند. تأثیر گذاری این مسئله را میتوان در رأی پنج میلیونی مهدی #کروبی در دور نخست انتخابات ریاست جمهوری سال 84 با شعار 50 هزار تومان یارانه ماهیانه نیز مشاهده کرد. شعاری که به شکلی دیگر و #عوام_گرایی بهتر و وسیعتر به دست احمدینژاد انجام گرفت و علاوه بر تکنیک «تخریب و دشمنسازی از حریفِ» قدرتمندی چون هاشمی به بهترین شکل موفق شد. این گفتار امروز به طور خاص در چهره دو کاندیدای جبهه اصولگرا یعنی قالیباف و رئیسی نمودی آشکار دارد. دو کاندیدایی که در صورت پیروزی به اقتصاد توزیعی و روزمره دامن خواهند زد و به طور مشخص و علمی در برآورده کردن شعارهای جاهطلبانه و یا ساده لوحانۀ اقتصادی خویش ناکام خواهند ماند و در حوزه صنعت، ساخت و ساز، گمرکات و البته نفت کارگزاری سپاه پاسداران را که اکنون به لابی پر نفوذ مسلح، سیاسی، ثروتمند و کم سوادی تبدیل شده به شدت قوت خواهد بخشید.
به عنوان نویسنده این یادداشت با آشنایی خوبی که از تفکر حاکم بر (به اصطلاح) اتاق فکری قالیباف دارم، معتقدم انتخاب هر کدام از این دو گزینه نه تنها به بهبود اوضاع کمک نخواهد کرد، بلکه با دامن زدن به آشفتگیهای اجتماعی، روانی و اقتصادی کشور نظام #جمهوری و #جمهوریت را به مخاطره خواهد افکند. حال به پرسش نخست باز میگردم #مسئولیت ما در قبال کشور چیست؟ مسئولیت ما در قبال #پیشرفت ایران چیست؟
Forwarded from عرفان محمود
Why Election Boycotts Are a Bad Idea.en.pdf
270.1 KB
نسخه ی اصلی ( متن انگلیسی ) بررسی 171 مورد تحریم انتخاباتی در جهان از سال 1990 تا 2010 میلادی و نتایج فاجعه بار آنها
پژوهش و تدوین : متیو فرانکل - موسسه ی بروکینگز
@erfanemahmud
پژوهش و تدوین : متیو فرانکل - موسسه ی بروکینگز
@erfanemahmud
حسن روحانی و معادله انتخابات
به قلم میلاد کریمی؛ دانشجوی کارشناسی ارشد جامعه شناسی سیاسی دانشگاه تهران
چنين برمي آيد كه انتخابات رياست جمهوري وارد فاز جديدي شده. آنچه كه تا الان همين ديروز روشن بوده بر مبناي نظرسنجي ها ، تغيير ملموسي در روند انتخابات رو شاهد نبوديم. روحاني با كمتر از ٤٠ درصد آرا فعلا پيشتاز است و ادامه يكنواخت اين شرايط انتخابات رو به دور دوم خواهد كشاند. همزمان حمايت راست سنتي از نهاد اقتصادي و مذهبي تا نظامي از رئيسي و همگامي يكدست آنها ، شرايط رو براي روحاني دشوار ميكند. روحاني به خوبي ميداند ادامه اين روند علاوه بر اينكه جايگاهش را تهديد ميكند بلكه حتي در صورت رئيس جمهور شدن قدرت چانه زني او را در آينده تضعيف خواهد كرد. يكي از بزرگترين خلاهاي روحاني در اين دوره فقر گفتمان است و خلا ناشي از آن او را به سوي" دوگانه سازي مبتني بر ترس " هدايت كرده است.چاره اي هم جز اين ندارد. سازمان هاي دست اندر كار قدرت در جمهوري اسلامي تلاش ميكنند قيودي بر مكانيسم انتخابات بزنند كه همين حركت يكنواخت حفظ شود و اين به شدت به ضرر روحاني خواهد بود. روحاني ناچار است خطوط قرمز را بشكند چيزي كه از آن به عنوان وارد شدن به فاز جديد انتخابات ياد كردم. بازيگران طرف مقابل ظاهرا كارت هاي خود را رو كرده اند ، اما آيا روحاني ميتواند با شكستن خط قرمزها كارتي اساسي براي خود دست و پا كند؟؟ اما در وراي اين تحليل ها نگاهم به عنوان يك دانشجوي علم سياست ناظر بر نهاد انتخابات و فهم تاثير گذاريش بر مناسبات ساختاري در جمهوري اسلامي، بر گفتمان ها و كل ساحت عمومي است. نهادي كه دائماً مرزهاي متصلب ساختارها ، گفتمان ها و هويت ها را جابجا كرده و راه را بر سياليت آن مي گشايد. چند روز آينده تلاش ميكنم مفصل تر در باب آينده ي اين نهاد در جمهوري اسلامي بنويسم و نقطه نظر خود را با دوستان در ميان بگذارم.#انتخابات #انتخابات_۹۶ #حسن_روحاني
به قلم میلاد کریمی؛ دانشجوی کارشناسی ارشد جامعه شناسی سیاسی دانشگاه تهران
چنين برمي آيد كه انتخابات رياست جمهوري وارد فاز جديدي شده. آنچه كه تا الان همين ديروز روشن بوده بر مبناي نظرسنجي ها ، تغيير ملموسي در روند انتخابات رو شاهد نبوديم. روحاني با كمتر از ٤٠ درصد آرا فعلا پيشتاز است و ادامه يكنواخت اين شرايط انتخابات رو به دور دوم خواهد كشاند. همزمان حمايت راست سنتي از نهاد اقتصادي و مذهبي تا نظامي از رئيسي و همگامي يكدست آنها ، شرايط رو براي روحاني دشوار ميكند. روحاني به خوبي ميداند ادامه اين روند علاوه بر اينكه جايگاهش را تهديد ميكند بلكه حتي در صورت رئيس جمهور شدن قدرت چانه زني او را در آينده تضعيف خواهد كرد. يكي از بزرگترين خلاهاي روحاني در اين دوره فقر گفتمان است و خلا ناشي از آن او را به سوي" دوگانه سازي مبتني بر ترس " هدايت كرده است.چاره اي هم جز اين ندارد. سازمان هاي دست اندر كار قدرت در جمهوري اسلامي تلاش ميكنند قيودي بر مكانيسم انتخابات بزنند كه همين حركت يكنواخت حفظ شود و اين به شدت به ضرر روحاني خواهد بود. روحاني ناچار است خطوط قرمز را بشكند چيزي كه از آن به عنوان وارد شدن به فاز جديد انتخابات ياد كردم. بازيگران طرف مقابل ظاهرا كارت هاي خود را رو كرده اند ، اما آيا روحاني ميتواند با شكستن خط قرمزها كارتي اساسي براي خود دست و پا كند؟؟ اما در وراي اين تحليل ها نگاهم به عنوان يك دانشجوي علم سياست ناظر بر نهاد انتخابات و فهم تاثير گذاريش بر مناسبات ساختاري در جمهوري اسلامي، بر گفتمان ها و كل ساحت عمومي است. نهادي كه دائماً مرزهاي متصلب ساختارها ، گفتمان ها و هويت ها را جابجا كرده و راه را بر سياليت آن مي گشايد. چند روز آينده تلاش ميكنم مفصل تر در باب آينده ي اين نهاد در جمهوري اسلامي بنويسم و نقطه نظر خود را با دوستان در ميان بگذارم.#انتخابات #انتخابات_۹۶ #حسن_روحاني
انتخابات، مطالبات و مشارکت
به قلم: شهاب غدیری؛ دانشجوی دکترای اندیشه سیاسی دانشگاه تهران
با واسطه از یکی از نزدیکان در بیت آقای #خامنهای شنیدم که گفت دوران ریاست جمهوری خاتمی به حضرت آقا عرض کردم چرا به این آقای #خاتمی تذکر نمیدهید که اینکارها را نکند. و آقای خامنهای گفت: «شما نمیدانید با رئیس جمهوری که بیست میلیون رأی دارد، نمیتوان به سادگی حرف زد»
منازعههای انتخاباتی به سمتی رفته است که برای حامیان اصلاحات و اعتدالی حفظ قدرت به معنای کمترین اقدام برای نجات کشور است و برای حامیان اقتدارگرایی صرفاً کسب قدرت بدون هیچ برنامۀ مشخص و قابل دفاعی. تغییر دادن مقدار توزیعی یارانهها از 250 هزار تومان به 150 هزار تومان و صحبت از افزایش نامعقول مالیاتها در شرایطی که صنعت فرسوده کشور هنوز حتی به قدرت یک دهه گذشته نرسیده است تنها نشان بیسوادی نیست.
گفتار حسن روحانی امروز به دفاع از عملکرد چهار سالۀ خویش و انتقاد از وضعیت اقتصادی و سیاست خارجی زمانی محدود شده است که دولت را به دست گرفت. و از طرف دیگر وارد شدن به نزاعی انتخاباتی است که به ظاهر تنها راه بقای آن حمله متقابل به جریان اقتدارگرا و نه صرفاً ایجاد دوگانۀ روحانی – رئیسی و روحانی – قالیباف که دوگانۀ روحانی – خامنهای است. انتخابات این سال هم به دلیل کهولت سن رهبری، و هم به دلیل آرایش استراتژیک نیروهای سیاسی اقتدارگرا و اصلاحطلب (و میانهرو) که کم و بیش جرأت نقد و حتی تمسخر رهبری را پیدا کردهاند به یکی از مهمترین انتخابات تاریخ چهاردهه جمهوری اسلامی بدل شده است.
باری، با این توضیح طرح مطالبات مهمتر در حوزۀ عمومی از جمله بستر سازی هر چه بیشتر برای تنظیم و تقویت نظام #مالیاتگیری علاوه بر حمایت از سرمایهداران و کارفرمایان حوزه تولید و نیز حرکت به سمت غیر امنیتی کردن تشکلهای #صنفی و #کارگری و تضمین حقوق افراد و گروههایی که میتوانند در بخش دولتی یا خصوصی مطالبات اقتصادی، رفاهی و اجتماعی خویش را مطالبه و به دست آوردند هم بر عهده رئیس جمهور است و هم جامعه سیاسی. مطالباتی که حتی حرکت جزئی به سمت آنها تغییرات مهمی را در سالهای آتی به نفع اقشار کمدرآمد به بار خواهد آورد، و این محصول با کمترین تبعات سیاسی یا امنیتی به ثمر خواهد نشست.
تحقق مطالباتی از این دست تنها به دست کاندیدایی انجام خواهد گرفت که امروز نماینده اقتدارگرایی، امنیتگرایی و قدرتطلبی صرف ”نباشد“. بدیهی است که جریان سیاسی اصلاحطلب، با بدنۀ نه چندان جوان، کف خواستههای طرفداران توسعه سیاسی و اقتصادی ایران است. اما نباید از این امر غافل بود که ”توقف“ در شعارهای انتخاباتی کلی و هیجانانگیز حتی در صورت پیروزی حسن روحانی جز سرخوردگی به بار نخواهد آورد. تجربهای که پس از دوم خرداد به ظهور احمدینژاد و پوپولیسم اقتصادی او انجامید.
آنچه پیروزی حسن روحانی میتواند به ارمغان آورد فرصتی تاریخی است که مطالبات و خواستههایی نظیر آنچه در بالا گفته شد بستری مناسب برای طرح و پیگیری پیدا کنند و اقشار ضعیفتر جامعه را بیش از پیش و مصممتر برای پیشرفت آگاه و توانا کنند.
اما تمام اینها تنها و تنها یک شرط لازم دارد، اگر مشارکتی ملی در کار باشد. تحریم انتخابات و اکراه از صندوق رأی به بهانههای مختلفی چون «همه چیز از قبل مشخص است» استدلالی نیست که هیچ متخصصی با آن موافق باشد؛ تحریم انتخابات نه به لحاظ سیاسی و یا اقتصادی هیچ توجیه تخصصی، عقلانی، علمی و عملی ندارد و نه هیچ حاصلی جز بدتر کردن شرایط. هر گونه تغییری شجاعت میخواهد و واقعیت امروز و #انتخابات_96 به ما میگوید آنهایی که پیشتر انتخابات را تحریم میکردند، امروز برای «این کمترین تغییر» یعنی حضور در پای صندوقها شجاعت نشان دهند: برای خودمان، فرزندانمان و #ایران مظلوممان.
به قلم: شهاب غدیری؛ دانشجوی دکترای اندیشه سیاسی دانشگاه تهران
با واسطه از یکی از نزدیکان در بیت آقای #خامنهای شنیدم که گفت دوران ریاست جمهوری خاتمی به حضرت آقا عرض کردم چرا به این آقای #خاتمی تذکر نمیدهید که اینکارها را نکند. و آقای خامنهای گفت: «شما نمیدانید با رئیس جمهوری که بیست میلیون رأی دارد، نمیتوان به سادگی حرف زد»
منازعههای انتخاباتی به سمتی رفته است که برای حامیان اصلاحات و اعتدالی حفظ قدرت به معنای کمترین اقدام برای نجات کشور است و برای حامیان اقتدارگرایی صرفاً کسب قدرت بدون هیچ برنامۀ مشخص و قابل دفاعی. تغییر دادن مقدار توزیعی یارانهها از 250 هزار تومان به 150 هزار تومان و صحبت از افزایش نامعقول مالیاتها در شرایطی که صنعت فرسوده کشور هنوز حتی به قدرت یک دهه گذشته نرسیده است تنها نشان بیسوادی نیست.
گفتار حسن روحانی امروز به دفاع از عملکرد چهار سالۀ خویش و انتقاد از وضعیت اقتصادی و سیاست خارجی زمانی محدود شده است که دولت را به دست گرفت. و از طرف دیگر وارد شدن به نزاعی انتخاباتی است که به ظاهر تنها راه بقای آن حمله متقابل به جریان اقتدارگرا و نه صرفاً ایجاد دوگانۀ روحانی – رئیسی و روحانی – قالیباف که دوگانۀ روحانی – خامنهای است. انتخابات این سال هم به دلیل کهولت سن رهبری، و هم به دلیل آرایش استراتژیک نیروهای سیاسی اقتدارگرا و اصلاحطلب (و میانهرو) که کم و بیش جرأت نقد و حتی تمسخر رهبری را پیدا کردهاند به یکی از مهمترین انتخابات تاریخ چهاردهه جمهوری اسلامی بدل شده است.
باری، با این توضیح طرح مطالبات مهمتر در حوزۀ عمومی از جمله بستر سازی هر چه بیشتر برای تنظیم و تقویت نظام #مالیاتگیری علاوه بر حمایت از سرمایهداران و کارفرمایان حوزه تولید و نیز حرکت به سمت غیر امنیتی کردن تشکلهای #صنفی و #کارگری و تضمین حقوق افراد و گروههایی که میتوانند در بخش دولتی یا خصوصی مطالبات اقتصادی، رفاهی و اجتماعی خویش را مطالبه و به دست آوردند هم بر عهده رئیس جمهور است و هم جامعه سیاسی. مطالباتی که حتی حرکت جزئی به سمت آنها تغییرات مهمی را در سالهای آتی به نفع اقشار کمدرآمد به بار خواهد آورد، و این محصول با کمترین تبعات سیاسی یا امنیتی به ثمر خواهد نشست.
تحقق مطالباتی از این دست تنها به دست کاندیدایی انجام خواهد گرفت که امروز نماینده اقتدارگرایی، امنیتگرایی و قدرتطلبی صرف ”نباشد“. بدیهی است که جریان سیاسی اصلاحطلب، با بدنۀ نه چندان جوان، کف خواستههای طرفداران توسعه سیاسی و اقتصادی ایران است. اما نباید از این امر غافل بود که ”توقف“ در شعارهای انتخاباتی کلی و هیجانانگیز حتی در صورت پیروزی حسن روحانی جز سرخوردگی به بار نخواهد آورد. تجربهای که پس از دوم خرداد به ظهور احمدینژاد و پوپولیسم اقتصادی او انجامید.
آنچه پیروزی حسن روحانی میتواند به ارمغان آورد فرصتی تاریخی است که مطالبات و خواستههایی نظیر آنچه در بالا گفته شد بستری مناسب برای طرح و پیگیری پیدا کنند و اقشار ضعیفتر جامعه را بیش از پیش و مصممتر برای پیشرفت آگاه و توانا کنند.
اما تمام اینها تنها و تنها یک شرط لازم دارد، اگر مشارکتی ملی در کار باشد. تحریم انتخابات و اکراه از صندوق رأی به بهانههای مختلفی چون «همه چیز از قبل مشخص است» استدلالی نیست که هیچ متخصصی با آن موافق باشد؛ تحریم انتخابات نه به لحاظ سیاسی و یا اقتصادی هیچ توجیه تخصصی، عقلانی، علمی و عملی ندارد و نه هیچ حاصلی جز بدتر کردن شرایط. هر گونه تغییری شجاعت میخواهد و واقعیت امروز و #انتخابات_96 به ما میگوید آنهایی که پیشتر انتخابات را تحریم میکردند، امروز برای «این کمترین تغییر» یعنی حضور در پای صندوقها شجاعت نشان دهند: برای خودمان، فرزندانمان و #ایران مظلوممان.
سرزمین تخیلی پوپولیستها!
«درآرمانشهر آنها همه پلیدند جز مردم!»
قربان عباسی (دانشجوی دکتری جامعه شناسی سیاسی دانشگاه تهران)
بررسی کلی همه موارد پوپولیسم نشان میدهد که همه آنها دستکم دریک چیز مشترکاند و آن نهاد ستیزی آنهاست. دوم دشمنیشان با احزاب حاکم و سیاستمداران است بی آنکه بدانند فردا که به قدرت برسند هم به نهاد نیاز خواهند داشت و هم خود به جرگه سیاستمداران درخواهند آمد. درواقع مثل پوپولیستها مثل آدمهای با حسن نیتی است که نشسته بر شاخه درخت بن می برند. تأکید بر مردم و نخبه ستیزی درواقع کوشش برای کسب بیشترین تعداد آرا و حذف نخبگان از طریق سازوکارهای انتخاباتی است. آنها به گفته خود مدافع اکثریت خاموش جامعه هستند. مدعی سخنگویی از جانب مردماند. در عمل پوپولیست ها غالباً ازآنچه نیستند بیشتر مطمئناند تا اینکه چه هستند. آنها با انزجار از نخبگان برای خود دشمن مشخصی میآفرینند تا در سایه آن هویتی برای خود کسب کنند. درواقع نیت آنها هویت آفرینی است هیچکساند و میخواهند کسی باشند. خود را بر حسب تقابل با آن دسته از گروههای اجتماعی که ناخوشایندشان میپندارند توصیف میکنند. زبان گزافه گوی پوپولیستی سرشار از تصاویر منفی و اهریمنی از روشنفکران، بوروکرات ها، قلم به مزدان، آدم های سرشناس و پرنفوذ، اشراف غارتگر، نویسنده سرخورده و پولدارهای مفتخور است. توسل به کلمه «مردم» ابزاری دردست پوپولیست هاست. آنها از مردمی سخن می گویند که قرار است در سرزمین تخیلی آنها سکنا گزینند. درآرمانشهر آنها همه پلیدند جز مردم! آنها از این منظر مرتجعند که تخیل خود را نه به آینده که به گذشته معطوف می کنند تا آنچه را حال ازبین برده ازنو بسازند. آنهامردم را توده یکدستی می دانند که خردجمعی را به وجود می آورند. همگونی مردم خط قرمز آنهاست. تعدد و تکثر برای یک پوپولیست خیانتی است عظیم که عقوبت درپی دارد. پوپولیست ها گاه چنان در دام نارسیسیسم فرو می افتند که خود را مرکز یا قلب امور می دانند. انزوا طلبی و تنگ نظری خصیصه طبیعی پوپولیست هاست. کانون آرمانی براندیشه جامعه ای انداوموار استوار است که دارای نوعی همبستگی طبیعی است. آنها تلاش می کنند پا را به طغیان علیه سر بشورانند. آنها به نام مردم به فعالیت سیاسی روی می آورند همان فعالیتی که به اذعان خود ازآن اکراه دارند. سادگی و شفافیت صفات آشکار پوپولیسم اند چیزی که دردنیای پیچیده سیاست امروز جز بلاهت تام به آن نامی نتوان داد. آنها برای رسیدن به قدرت یک اصل بیش ندارند عوام را نباید قانع کرد باید فریب شان داد. قلب توخالی پوپولیسم پیوسته با ارزش های سایر ایدئولوژی ها پر می شود. اکسیر پوپولیسم بسیار خطرناک و مهلک است. پوپولیسم با ترجیح دادن جمع بر فرد و با ستایش از مردم به عنوان کلی ارگانیک فرد را زائده می بیند. آنها با تاکید و تکیه پیوسته بر «مردم» به قدرت می رسند اما هیچ دلیلی ندارد دربرابر مردم -فردا که به قدرت رسیدند -پاسخگو باشند. درایران پوپولیسم احمدی نژاد را شاهد بودیم. با یورش به نهادهای رسمی کشور و سازمان برنامه و بودجه مغز عملیاتی را نشانه گرفت. با حمله به نهادهای مالی و بانک ها آنها را درآستانه ورشکستگی و بی ثباتی قرار داد. با نام مردم به قدرت رسید ولی مردم را خس و خاشاک خواند. آنها دون کیشوت های عصر معاصر هستند به جنگ با آسیاب های بادی می روند. گزافه گویی می کنند و ادای قهرمانان را درمی آورند. قهرمانانی که دندان درد واقعیت آنها را سرجای خود می نشاند اما تا آن زمان ای بسا ملتی در سراشیبی سقوط افتاده باشد. برای پوپولیست ها غمی نیست که مردمی را با بلاهت، افراط، فریبکاری، گزافه گویی به ته دره سوق دهند برای شما شهروند چطور؟
«درآرمانشهر آنها همه پلیدند جز مردم!»
قربان عباسی (دانشجوی دکتری جامعه شناسی سیاسی دانشگاه تهران)
بررسی کلی همه موارد پوپولیسم نشان میدهد که همه آنها دستکم دریک چیز مشترکاند و آن نهاد ستیزی آنهاست. دوم دشمنیشان با احزاب حاکم و سیاستمداران است بی آنکه بدانند فردا که به قدرت برسند هم به نهاد نیاز خواهند داشت و هم خود به جرگه سیاستمداران درخواهند آمد. درواقع مثل پوپولیستها مثل آدمهای با حسن نیتی است که نشسته بر شاخه درخت بن می برند. تأکید بر مردم و نخبه ستیزی درواقع کوشش برای کسب بیشترین تعداد آرا و حذف نخبگان از طریق سازوکارهای انتخاباتی است. آنها به گفته خود مدافع اکثریت خاموش جامعه هستند. مدعی سخنگویی از جانب مردماند. در عمل پوپولیست ها غالباً ازآنچه نیستند بیشتر مطمئناند تا اینکه چه هستند. آنها با انزجار از نخبگان برای خود دشمن مشخصی میآفرینند تا در سایه آن هویتی برای خود کسب کنند. درواقع نیت آنها هویت آفرینی است هیچکساند و میخواهند کسی باشند. خود را بر حسب تقابل با آن دسته از گروههای اجتماعی که ناخوشایندشان میپندارند توصیف میکنند. زبان گزافه گوی پوپولیستی سرشار از تصاویر منفی و اهریمنی از روشنفکران، بوروکرات ها، قلم به مزدان، آدم های سرشناس و پرنفوذ، اشراف غارتگر، نویسنده سرخورده و پولدارهای مفتخور است. توسل به کلمه «مردم» ابزاری دردست پوپولیست هاست. آنها از مردمی سخن می گویند که قرار است در سرزمین تخیلی آنها سکنا گزینند. درآرمانشهر آنها همه پلیدند جز مردم! آنها از این منظر مرتجعند که تخیل خود را نه به آینده که به گذشته معطوف می کنند تا آنچه را حال ازبین برده ازنو بسازند. آنهامردم را توده یکدستی می دانند که خردجمعی را به وجود می آورند. همگونی مردم خط قرمز آنهاست. تعدد و تکثر برای یک پوپولیست خیانتی است عظیم که عقوبت درپی دارد. پوپولیست ها گاه چنان در دام نارسیسیسم فرو می افتند که خود را مرکز یا قلب امور می دانند. انزوا طلبی و تنگ نظری خصیصه طبیعی پوپولیست هاست. کانون آرمانی براندیشه جامعه ای انداوموار استوار است که دارای نوعی همبستگی طبیعی است. آنها تلاش می کنند پا را به طغیان علیه سر بشورانند. آنها به نام مردم به فعالیت سیاسی روی می آورند همان فعالیتی که به اذعان خود ازآن اکراه دارند. سادگی و شفافیت صفات آشکار پوپولیسم اند چیزی که دردنیای پیچیده سیاست امروز جز بلاهت تام به آن نامی نتوان داد. آنها برای رسیدن به قدرت یک اصل بیش ندارند عوام را نباید قانع کرد باید فریب شان داد. قلب توخالی پوپولیسم پیوسته با ارزش های سایر ایدئولوژی ها پر می شود. اکسیر پوپولیسم بسیار خطرناک و مهلک است. پوپولیسم با ترجیح دادن جمع بر فرد و با ستایش از مردم به عنوان کلی ارگانیک فرد را زائده می بیند. آنها با تاکید و تکیه پیوسته بر «مردم» به قدرت می رسند اما هیچ دلیلی ندارد دربرابر مردم -فردا که به قدرت رسیدند -پاسخگو باشند. درایران پوپولیسم احمدی نژاد را شاهد بودیم. با یورش به نهادهای رسمی کشور و سازمان برنامه و بودجه مغز عملیاتی را نشانه گرفت. با حمله به نهادهای مالی و بانک ها آنها را درآستانه ورشکستگی و بی ثباتی قرار داد. با نام مردم به قدرت رسید ولی مردم را خس و خاشاک خواند. آنها دون کیشوت های عصر معاصر هستند به جنگ با آسیاب های بادی می روند. گزافه گویی می کنند و ادای قهرمانان را درمی آورند. قهرمانانی که دندان درد واقعیت آنها را سرجای خود می نشاند اما تا آن زمان ای بسا ملتی در سراشیبی سقوط افتاده باشد. برای پوپولیست ها غمی نیست که مردمی را با بلاهت، افراط، فریبکاری، گزافه گویی به ته دره سوق دهند برای شما شهروند چطور؟
Forwarded from سیاسیات
سایۀ کشدار احمدینژاد
جریان اصولگرایی و اصلاً خودِ خودِ انقلاب اسلامی فرزند عدالتطلبیِ چپگراهای مادهپرستِ ازآندنیا بیخبر و آرمانخواهیِ بچهمسلمانها بود. هرچند آن موقعها برای عدالتطلبی نسخۀ سوسیالیستی میپیچیدند و این روزها نسخۀ یارانهای. عدالتطلبی وصلۀ ناجور انقلاب اسلامی است، درست مثل همین عنصر فخیمۀ جمهوریت و رؤسای کلاً ممنوع و خانهنشین و فتنهگر و منحرفش. همین چپها و همین مقتضیات تاریخی زیرزیرکی مستضعفان را وارد آرمانهای انقلاب کردند. وارثان زمین شهیداناند نه مستضعفان. اصلاً آب اسلام با سرمایهداری بیشتر توی یک جوب میرود تا با عدالتطلبیِ بازارخرابکنِ اصحاب یارانه.
. در سال 84 مستضعفان تبدیل شدند به مشتی مالباخته و سرمایهداران سر و شکل مرفههای بیدردی را پیدا کردند که سرکردهشان هاشمی بود، با آن پسرهایی که معلوم نبود در کشور چه کار میکنند و چگونه یک شبه میلیاردر شدهاند و فلان و بیسار. احمدینژادِ دور اول بچه مسلمان بود و احمدینژادِ دور دوم دزدگیری که رایحۀ خدمتش چندان بوی اصولگرایی و انقلابیگری نمیداد. او سرِ این شکاف را به بهایی گزاف برای اصولگرایان باز کرد.
قالیباف تجسمِ مبتذلِ عدالتطلبی است، تجسمِ سفره و به قول خودش یخچال، تجسم چیزی که با ارزش و اصول و آرمانِ انقلاب هیچ صنمی ندارد؛ و رئیسی آینۀ خشمِ انقلابی است، آینۀ همان اسلام "قاطعِ بُرّنده". این دو، وارثانِ نگونبختِ شکافی هستند که احمدینژاد انگولکش کرده. گویی دو تکه اش کردهاند، تکۀ اول رئیسی و تکۀ دوم قالیباف! احمدینژاد حالا حالاها دست از سر اصول گرایان و اعوان و انصارشان برنمیدارد.
جریان اصولگرایی و اصلاً خودِ خودِ انقلاب اسلامی فرزند عدالتطلبیِ چپگراهای مادهپرستِ ازآندنیا بیخبر و آرمانخواهیِ بچهمسلمانها بود. هرچند آن موقعها برای عدالتطلبی نسخۀ سوسیالیستی میپیچیدند و این روزها نسخۀ یارانهای. عدالتطلبی وصلۀ ناجور انقلاب اسلامی است، درست مثل همین عنصر فخیمۀ جمهوریت و رؤسای کلاً ممنوع و خانهنشین و فتنهگر و منحرفش. همین چپها و همین مقتضیات تاریخی زیرزیرکی مستضعفان را وارد آرمانهای انقلاب کردند. وارثان زمین شهیداناند نه مستضعفان. اصلاً آب اسلام با سرمایهداری بیشتر توی یک جوب میرود تا با عدالتطلبیِ بازارخرابکنِ اصحاب یارانه.
. در سال 84 مستضعفان تبدیل شدند به مشتی مالباخته و سرمایهداران سر و شکل مرفههای بیدردی را پیدا کردند که سرکردهشان هاشمی بود، با آن پسرهایی که معلوم نبود در کشور چه کار میکنند و چگونه یک شبه میلیاردر شدهاند و فلان و بیسار. احمدینژادِ دور اول بچه مسلمان بود و احمدینژادِ دور دوم دزدگیری که رایحۀ خدمتش چندان بوی اصولگرایی و انقلابیگری نمیداد. او سرِ این شکاف را به بهایی گزاف برای اصولگرایان باز کرد.
قالیباف تجسمِ مبتذلِ عدالتطلبی است، تجسمِ سفره و به قول خودش یخچال، تجسم چیزی که با ارزش و اصول و آرمانِ انقلاب هیچ صنمی ندارد؛ و رئیسی آینۀ خشمِ انقلابی است، آینۀ همان اسلام "قاطعِ بُرّنده". این دو، وارثانِ نگونبختِ شکافی هستند که احمدینژاد انگولکش کرده. گویی دو تکه اش کردهاند، تکۀ اول رئیسی و تکۀ دوم قالیباف! احمدینژاد حالا حالاها دست از سر اصول گرایان و اعوان و انصارشان برنمیدارد.
Forwarded from گفتارها (میلاد کریمی)
یادداشتی از میلاد کریمی دانشجوی جامعه شناسی سیاسی دانشگاه تهران
نهاد انتخابات و بحران سیاست زدگی در ایران
سیاست در ایران امروز پدیده ای پیچیده و متناقض است. پدیده ای سیال و پیش بینی ناپذیر که به دشواری بتوان دریافت فردای سیاست راه را در کدام مسیر خواهد پیمود. حال اگر آنرا در ترکیب با ماهیت تراژیک سیاست در نظر آوریم ، عمیقا با پدیده ای چندگانه و تشویش گر در سیاست ایرانی روبرو خواهیم بود . پدیده ای که در مرکزیت آن فقر " نهادمندی سیاسی "(political institutionalization) قرار دارد. بازیگرانی که تا دیروز بر پایه ی قواعدی نانوشته در مقابل یکدیگر صف آرایی می کردند، امروز در مقام متحدانی مصمم در کنار یکدیگر قرار دارند و بازیگرانی تازه نفس از راه رسیده در پی شکستن همان قواعد نانوشته و نگاشتن قواعدی جدید هستند. تمامی این چرخش ها حاکی از "سیالیتی منفی" است که در هر لحظه با تغییر در مقتضیات زمان " شکنندگی " آن به روی دیدگان ما آشکار خواهد شد. اما کارکرد چنین وضعیتی که از آن به عنوان "گردش های پیش بینی ناپذیر و سیالیت منفی" در سیاست ایرانی نام بردم ، کارکردی عمیقا غیر اطمینان بخش و اعتماد زدا را در خود نهادینه دارد. رابطه ی میان فقدان قواعد بازی تثبیت شده و نهادمند وناامنی و بی اعتمادی حاصل از آن . به اعتقادم اینکه بعد از طی دهه ها و با صرف هزینه های بسیار ، هنوز سیاست ایرانی نتوانسته است راه آینده و توسعه را در پیش بگیرد در تردیدی نهفته است که معلول ضعف نهادمندی سیاسی در سیاست ایرانی است. این تردید ها از حکومت های ما حکومت هایی مردد به نسبت توسعه ساخته که در شرایطی گامی به جلو را برخواهند داشت و با تغییر در شرایط چند گام را در شکل معکوس ان برمیدارند. همانند وضعیتی پاندولی که یکبار پاندول در سر یک قطب و باردیگرش در وضعیت مخالف . اما اگر بخواهیم مسائل مطرح شده را پیرامون خوانشی انضمامی از نزدیک به سه دهه سیاست گذاری در ایران میانجی مند سازم ، در دوران پس از جنگ ، سیاسیون عطف به بازسازی سریع کشور ، سیاستی آمرانه ، محدود و همراه با تمرکز نهادی قوا را در پیش گرفتند که نتیجه اش حذف سیاست و معنای آن در سپهر عمومی بود. با رشد جامعه ی بعد از انقلاب ، جنگ و بازسازی کشور و ضرورت گردش سیاست در حوزه ی عمومی با وضعیتی روبرو بودیم که می توان آنرا " بازسازی معنای سیاست " در حوزه ی عمومی نامید . امر معطوف به سیاست لایه های مختلف اجتماعی را در هم می نوردید و دورانی را تجربه کردیم که سیاست در وجه جامعه محورانه ی آن در مسیر فاعلیت گام می گذاشت و گستردگی تصمیم سازی هم در دستگاه حکمرانی و هم در حوزه ی عمومی نوید آینده ای تازه و متفاوت را میداد. دیری نپایید که آن وضعیت جای خود را به " رتوریک بازگشت به گذشته " داد. رتوریکی که گویا باید هزینه اش را به دوش می کشیدیم و و شاید مسیری از یک تجربه تاریخی باشد که باید تجربه می کردیم. این دوره یعنی دهه ی هشتاد دهه ی شروع و تعمیق سیاست زدگی (politicization) در سیاست ایرانی بود. از قضا میان این سیاست زدگی از یک سو با شکست سیاسی عصر اصلاحات و تضعیف طبقه متوسط از سوی دیگر رابطه ی معناداری وجود دارد. دوره ای که هنوز سایه ی سیاهش بر دوش جامعه و دولت سنگینی می کند. پس از آن دوران " توده سالاری گذشته گرا " و با تمام مصیبت هایش که بی تردید در آینده نیز باید با میراث تاریخی آن دست و پنجه نرم کنیم ، دورانی آغاز شد که ندای تعادل سر می داد. به اعتقادم این دوره ترکیبی نامتجانس است از دو میراث تاریخی که به ضرورت اقتضاء در کنار یکدیگر نشسته اند. ترکیبی از سیاست دولت محور توسعه گرای عصر سازندگی و جامعه محوری عصر اصلاحات. اما به شکل مختصر و به اعتقاد راقم این سطور فقر نهادمندی سیاسی ، تضعیف جایگاه گروه های مرجع اجتماعی ، افول عمیق سرمایه اجتماعی ، به هم ریختن مرزهای سیاسی و اجتماعی تحت تاثیر انقلاب شبکه ای اطلاعات و سیاست گریزی ناشی از بی ثباتی های مداوم در بستر شکاف تاریخی دولت و ملت ، به نظرم وضعیتی عمیقا بی ثبات را در آینده به تصویر می کشد. تمامی این موارد و دوره ها با وجود همسانی ها و تعارض هایشان پیوندی اساسی با نهاد انتخابات برقرار می کنند. آن نکته ی نگران کننده ای که من را وا می دارد که بدان تاکید کنم گسستی است که ممکن است سیاست زدگی عمومی بر نهاد انتخابات تحمیل کند و از قضا تبلور چنین گسستی در بدترین حالت آن همان خوانش ماکس وبر از انقلاب یعنی "کارناوال خونین " خواهد بود. و در نهایت راه عملی آن برای غلبه بر چنین وضعیتی بازگشت معنای سیاست به عرصه عمومی و فاعلیت آن و گذار از حلقه های تنگ تصمیم گیری است. امری که با کنش باز دولت در پیوندی تنگاتنگ قرار دارد.
نهاد انتخابات و بحران سیاست زدگی در ایران
سیاست در ایران امروز پدیده ای پیچیده و متناقض است. پدیده ای سیال و پیش بینی ناپذیر که به دشواری بتوان دریافت فردای سیاست راه را در کدام مسیر خواهد پیمود. حال اگر آنرا در ترکیب با ماهیت تراژیک سیاست در نظر آوریم ، عمیقا با پدیده ای چندگانه و تشویش گر در سیاست ایرانی روبرو خواهیم بود . پدیده ای که در مرکزیت آن فقر " نهادمندی سیاسی "(political institutionalization) قرار دارد. بازیگرانی که تا دیروز بر پایه ی قواعدی نانوشته در مقابل یکدیگر صف آرایی می کردند، امروز در مقام متحدانی مصمم در کنار یکدیگر قرار دارند و بازیگرانی تازه نفس از راه رسیده در پی شکستن همان قواعد نانوشته و نگاشتن قواعدی جدید هستند. تمامی این چرخش ها حاکی از "سیالیتی منفی" است که در هر لحظه با تغییر در مقتضیات زمان " شکنندگی " آن به روی دیدگان ما آشکار خواهد شد. اما کارکرد چنین وضعیتی که از آن به عنوان "گردش های پیش بینی ناپذیر و سیالیت منفی" در سیاست ایرانی نام بردم ، کارکردی عمیقا غیر اطمینان بخش و اعتماد زدا را در خود نهادینه دارد. رابطه ی میان فقدان قواعد بازی تثبیت شده و نهادمند وناامنی و بی اعتمادی حاصل از آن . به اعتقادم اینکه بعد از طی دهه ها و با صرف هزینه های بسیار ، هنوز سیاست ایرانی نتوانسته است راه آینده و توسعه را در پیش بگیرد در تردیدی نهفته است که معلول ضعف نهادمندی سیاسی در سیاست ایرانی است. این تردید ها از حکومت های ما حکومت هایی مردد به نسبت توسعه ساخته که در شرایطی گامی به جلو را برخواهند داشت و با تغییر در شرایط چند گام را در شکل معکوس ان برمیدارند. همانند وضعیتی پاندولی که یکبار پاندول در سر یک قطب و باردیگرش در وضعیت مخالف . اما اگر بخواهیم مسائل مطرح شده را پیرامون خوانشی انضمامی از نزدیک به سه دهه سیاست گذاری در ایران میانجی مند سازم ، در دوران پس از جنگ ، سیاسیون عطف به بازسازی سریع کشور ، سیاستی آمرانه ، محدود و همراه با تمرکز نهادی قوا را در پیش گرفتند که نتیجه اش حذف سیاست و معنای آن در سپهر عمومی بود. با رشد جامعه ی بعد از انقلاب ، جنگ و بازسازی کشور و ضرورت گردش سیاست در حوزه ی عمومی با وضعیتی روبرو بودیم که می توان آنرا " بازسازی معنای سیاست " در حوزه ی عمومی نامید . امر معطوف به سیاست لایه های مختلف اجتماعی را در هم می نوردید و دورانی را تجربه کردیم که سیاست در وجه جامعه محورانه ی آن در مسیر فاعلیت گام می گذاشت و گستردگی تصمیم سازی هم در دستگاه حکمرانی و هم در حوزه ی عمومی نوید آینده ای تازه و متفاوت را میداد. دیری نپایید که آن وضعیت جای خود را به " رتوریک بازگشت به گذشته " داد. رتوریکی که گویا باید هزینه اش را به دوش می کشیدیم و و شاید مسیری از یک تجربه تاریخی باشد که باید تجربه می کردیم. این دوره یعنی دهه ی هشتاد دهه ی شروع و تعمیق سیاست زدگی (politicization) در سیاست ایرانی بود. از قضا میان این سیاست زدگی از یک سو با شکست سیاسی عصر اصلاحات و تضعیف طبقه متوسط از سوی دیگر رابطه ی معناداری وجود دارد. دوره ای که هنوز سایه ی سیاهش بر دوش جامعه و دولت سنگینی می کند. پس از آن دوران " توده سالاری گذشته گرا " و با تمام مصیبت هایش که بی تردید در آینده نیز باید با میراث تاریخی آن دست و پنجه نرم کنیم ، دورانی آغاز شد که ندای تعادل سر می داد. به اعتقادم این دوره ترکیبی نامتجانس است از دو میراث تاریخی که به ضرورت اقتضاء در کنار یکدیگر نشسته اند. ترکیبی از سیاست دولت محور توسعه گرای عصر سازندگی و جامعه محوری عصر اصلاحات. اما به شکل مختصر و به اعتقاد راقم این سطور فقر نهادمندی سیاسی ، تضعیف جایگاه گروه های مرجع اجتماعی ، افول عمیق سرمایه اجتماعی ، به هم ریختن مرزهای سیاسی و اجتماعی تحت تاثیر انقلاب شبکه ای اطلاعات و سیاست گریزی ناشی از بی ثباتی های مداوم در بستر شکاف تاریخی دولت و ملت ، به نظرم وضعیتی عمیقا بی ثبات را در آینده به تصویر می کشد. تمامی این موارد و دوره ها با وجود همسانی ها و تعارض هایشان پیوندی اساسی با نهاد انتخابات برقرار می کنند. آن نکته ی نگران کننده ای که من را وا می دارد که بدان تاکید کنم گسستی است که ممکن است سیاست زدگی عمومی بر نهاد انتخابات تحمیل کند و از قضا تبلور چنین گسستی در بدترین حالت آن همان خوانش ماکس وبر از انقلاب یعنی "کارناوال خونین " خواهد بود. و در نهایت راه عملی آن برای غلبه بر چنین وضعیتی بازگشت معنای سیاست به عرصه عمومی و فاعلیت آن و گذار از حلقه های تنگ تصمیم گیری است. امری که با کنش باز دولت در پیوندی تنگاتنگ قرار دارد.
Forwarded from سیاسیات
ما از سر حوادث تاریخیمان به راحتی میگذریم، ما که میگویم بیشتر منظورم جماعت اهل کتاب و دانشگاهیهاست. ما فلسفهزده شدهایم، چارچوبزده و ویترینی شدهایم. کافی بود حوادثی مثل همین حوادث 88 در کشوری اروپایی اتفاق بیافتد تا دانشگاهیان به تکاپو بیافتند تا در این باره ادبیات تولید کنند، مفهوم بسازند، حرف بزنند، بنویسند و به تعبیر یکی از این اساتید این ساختمان را با ملاتِ اندیشه پر کنند تا صرفاً تبدیل نشود به اتفاقاتی که رخ داد و رفت و گذشت و تمام شد. مفاهیم از دل همین حوادث سر میکشند. تروما دستکم تلاشی بود برای پرتو افکندن بر این حوادث، برای از یاد نبردنش، که گناه بزرگی است.
مردمسالاری و مشقت های مسیر ما
مازیار ابدال؛ دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه اصفهان
فردای برگزاری #مناظره_سوم #انتخابات #ریاستجمهوری دوازدهم، صحبت از افتادن تشت رسوایی مسئولان ارشد جمهوری اسلامی، به کلیدواژهی اغلب نشت و برخواستها مبدل شد. هر کس چیزی میگفت؛ بیشتر به طعن و تمسخر، گاهی هم از سر گلایه و شکایت. همه گفتیم... گفتیم از رانت و فساد و ویژهخواری آقایان... گفتیم از فِقد #اخلاق و بیادبی سیاسیِ رجال سیاسیِ احراز صلاحیت شده... گفتیم از هتکها و تهمتها... اما فقط ما که نگفتیم! خودشان هم گفتند... خودشان گفتند و با اینهمه، یکتنه به جنگ سرمایهی اجتماعی کشور رفتند؛ سرمایهای که اساس و قوام یک دولت ـ ملت بر آن تاسیس میشود. شگفتا که در این هیاهوی پر صدا، رسانهای که از بام تا شام، سیاهِ جامعه را سفید میفروخت، چونان کاسهی جام، به تصویرگر بیرقیب پلیدیهای جم مبدل شد. اما این همهی واقعیت نبود. بخش دیگر واقعیت این است که جمهوری اسلامی ایران از معدود نظامهای سیاسی منطقه غرب آسیا است که با این شور و حرارت، همت به برگزاری انتخابات ریاست جمهوری میکند؛ انتخاباتی که البته تا رسیدن به استانداردهای مطلوب راه دشواری در پیشرو دارد؛ اما در این اوان، چنان اعتماد بنفسی در خود میبیند که امکان برپایی مناظرههای زنده تلویزیونی میان نامزدها را فراهم میآورد؛ لذا معتقدم هرچند این مناظرهها ـ بویژه در سال 88 و 96 ـ #سرمایه_اجتماعی جمهوری اسلامی را متزلزل ساخت؛ اما از نظر یگانگی و کمنظیری خود در منطقهی سراسر آشوبزدهی ما، کیمیایی است که باید به آن بالید و راهنمایی است که نشان میدهد در مسیر #مردمسالاری قرار داریم؛ و البته مسیری که باید با احتیاط در آن به پیش رفت.
مازیار ابدال؛ دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه اصفهان
فردای برگزاری #مناظره_سوم #انتخابات #ریاستجمهوری دوازدهم، صحبت از افتادن تشت رسوایی مسئولان ارشد جمهوری اسلامی، به کلیدواژهی اغلب نشت و برخواستها مبدل شد. هر کس چیزی میگفت؛ بیشتر به طعن و تمسخر، گاهی هم از سر گلایه و شکایت. همه گفتیم... گفتیم از رانت و فساد و ویژهخواری آقایان... گفتیم از فِقد #اخلاق و بیادبی سیاسیِ رجال سیاسیِ احراز صلاحیت شده... گفتیم از هتکها و تهمتها... اما فقط ما که نگفتیم! خودشان هم گفتند... خودشان گفتند و با اینهمه، یکتنه به جنگ سرمایهی اجتماعی کشور رفتند؛ سرمایهای که اساس و قوام یک دولت ـ ملت بر آن تاسیس میشود. شگفتا که در این هیاهوی پر صدا، رسانهای که از بام تا شام، سیاهِ جامعه را سفید میفروخت، چونان کاسهی جام، به تصویرگر بیرقیب پلیدیهای جم مبدل شد. اما این همهی واقعیت نبود. بخش دیگر واقعیت این است که جمهوری اسلامی ایران از معدود نظامهای سیاسی منطقه غرب آسیا است که با این شور و حرارت، همت به برگزاری انتخابات ریاست جمهوری میکند؛ انتخاباتی که البته تا رسیدن به استانداردهای مطلوب راه دشواری در پیشرو دارد؛ اما در این اوان، چنان اعتماد بنفسی در خود میبیند که امکان برپایی مناظرههای زنده تلویزیونی میان نامزدها را فراهم میآورد؛ لذا معتقدم هرچند این مناظرهها ـ بویژه در سال 88 و 96 ـ #سرمایه_اجتماعی جمهوری اسلامی را متزلزل ساخت؛ اما از نظر یگانگی و کمنظیری خود در منطقهی سراسر آشوبزدهی ما، کیمیایی است که باید به آن بالید و راهنمایی است که نشان میدهد در مسیر #مردمسالاری قرار داریم؛ و البته مسیری که باید با احتیاط در آن به پیش رفت.
Forwarded from سیاسیات
جناب قالیباف کلا گل به خودی هستند. عدویی که سبب خیر می شود. اگر تا دیروز شکی در به راه افتادن موج انتخاباتی بود، الان تبدیل به یقین شده. همان به اصطلاح آرای سیاه کارتان را خواهد ساخت.
Forwarded from گفتارها (میلاد کریمی)
يادداشت چاپ شده اخير تحت عنوان نهاد انتخابات و بحران سياست زدگي در ايران در روزنامه ستاره صبح