#محمود_اعتمادزاده (م.ا. بهآذین)
(۲۳ دی ۱۲۹۳، رشت - ۱۰ خرداد ۱۳۸۵، تهران)
نویسنده و مترجم
مترجمِ آثارِ شکسپیر، بالزاک، رومن رولان و شولوخوف و...
@gzhiner
(۲۳ دی ۱۲۹۳، رشت - ۱۰ خرداد ۱۳۸۵، تهران)
نویسنده و مترجم
مترجمِ آثارِ شکسپیر، بالزاک، رومن رولان و شولوخوف و...
@gzhiner
💢ّ«تا جان در بدن دارم از جستجوی دانش و آگاه ساختن شما به آنچه باید بدانید، دست بر نخواهم داشت. پس، آتنیها، بدانید که خواه سخن آنوتوس را بپذیرید خواه مرا تبرئه کنید، در هیچ حال، رفتاری جز این نخواهم کرد، ولو بارها کشته شوم.»
سخنان سقراط پیش از نوشِ شوکران.
مرگ او لحظهای سرنوشت ساز در تاریخ فلسفه را رقم زد.
✍🏽 #آلن_دو_باتن
📕 تسلی بخشیهای فلسفه
@gzhiner
سخنان سقراط پیش از نوشِ شوکران.
مرگ او لحظهای سرنوشت ساز در تاریخ فلسفه را رقم زد.
✍🏽 #آلن_دو_باتن
📕 تسلی بخشیهای فلسفه
@gzhiner
💢 عشق، امری کاملاً باطنی و ذاتی و مربوط به نفْسِ خود ما است و ما موجوداتی را که حقیقی باشند دوست نداریم؛ بلکه موجوداتی را دوست داریم که خود، آنها را آفریدهایم.
✍🏽 #مارسل_پروست
📕 در جستجوی زمان از دست رفته
@gzhiner
✍🏽 #مارسل_پروست
📕 در جستجوی زمان از دست رفته
@gzhiner
💢 در درون من هم بسیاری چیزها که برای همیشه ماندنیشان میپنداشتم نابود شدهاند، و چیزهایی تازه سر برکشیدهاند و از آنها رنجها و شادیهای تازهای زاده میشوند که در آن زمان گمان نمیکردم، همچنان که درک رنجها و شادیهای گذشته اکنون برایم دشوار شده است.
✍🏽 #مارسل_پروست
📕 در جستجوی زمان از دست رفته
@gzhiner
✍🏽 #مارسل_پروست
📕 در جستجوی زمان از دست رفته
@gzhiner
💢مفهوم واژهها در طول چندین قرن آنچنان تغییر نمیکند که مفهوم نامها برای ما، در چند سالی.
یاد و دل آدمی آن اندازه گنجایش ندارد که دیر زمانی وفادار بماند.
✍🏽 #مارسل_پروست
📕 در جستجوی زمان از دست رفته
@gzhiner
یاد و دل آدمی آن اندازه گنجایش ندارد که دیر زمانی وفادار بماند.
✍🏽 #مارسل_پروست
📕 در جستجوی زمان از دست رفته
@gzhiner
تصویر #لیلی_گلستان هنگام امضا گرفتن از #آندره_تارکوفسکی در جشنوارۀ ونيز سال ١٣٤١
لیلی گلستان میگوید: یکبار پدرم برای کار استودیویش به پاریس آمد و یکروز به من گفت که امروز با چند فرانسوی قرار ناهار دارد و مرا با خودش برد. من 18، 19 سال داشتم. وقتی به رستوران رفتیم، پدرم آن دو فرانسوی را به من و من را به آنها معرفی کرد. #لوک_گدار و #فرانسوا_تروفو بودند! و من بهتزده، زبانم بند آمده بود. گدار «ازنفسافتاده» را ساخته بود و تروفو هم «چهارصد ضربه» را!
در این میان پدرم که فیلمش در فستیوال فیلمهای مستند ونیز جایزۀ طلایی را برده بود، ما را فرستاد به فستیوال فیلمهای سینمایی و من و مادرم هرشب هنرپیشهها را میدیدیم. در یکی از شبها فیلمی نشان دادند که کارگردانش آنموقع معروف نبود. من عاشق فیلم شدم و هنگام خروج از سینما از کارگردان امضا گرفتم و عکاس فستیوال هم از این صحنه عکس گرفت.
سیسال بعد فهمیدم که او آندره تارکوفسکی معروف بوده!
@gzhiner
لیلی گلستان میگوید: یکبار پدرم برای کار استودیویش به پاریس آمد و یکروز به من گفت که امروز با چند فرانسوی قرار ناهار دارد و مرا با خودش برد. من 18، 19 سال داشتم. وقتی به رستوران رفتیم، پدرم آن دو فرانسوی را به من و من را به آنها معرفی کرد. #لوک_گدار و #فرانسوا_تروفو بودند! و من بهتزده، زبانم بند آمده بود. گدار «ازنفسافتاده» را ساخته بود و تروفو هم «چهارصد ضربه» را!
در این میان پدرم که فیلمش در فستیوال فیلمهای مستند ونیز جایزۀ طلایی را برده بود، ما را فرستاد به فستیوال فیلمهای سینمایی و من و مادرم هرشب هنرپیشهها را میدیدیم. در یکی از شبها فیلمی نشان دادند که کارگردانش آنموقع معروف نبود. من عاشق فیلم شدم و هنگام خروج از سینما از کارگردان امضا گرفتم و عکاس فستیوال هم از این صحنه عکس گرفت.
سیسال بعد فهمیدم که او آندره تارکوفسکی معروف بوده!
@gzhiner
💢هر روز با نبردی جدید دست به گریبان هستیم. و این حقیقت درباره تمام موجوداتی که برای بقای خود تلاش میکنند، صادق است؛ اما بزرگترین جنگ ما با خودمان است، یعنی با نقاط ضعف، هیجانات و بیارادگی در دیدن پایان هر چیز!
شما باید در مقام رزمآور زندگی، به نبرد خوشامد بگویید. و آن را راهی برای اثبات خویشتن، بهبود مهارتهایتان، کسب شجاعت و شهامت و تجربه بدانید.
✍🏽 #رابرت_گرین
📕 سیوسه استراتژی جنگ
@gzhiner
شما باید در مقام رزمآور زندگی، به نبرد خوشامد بگویید. و آن را راهی برای اثبات خویشتن، بهبود مهارتهایتان، کسب شجاعت و شهامت و تجربه بدانید.
✍🏽 #رابرت_گرین
📕 سیوسه استراتژی جنگ
@gzhiner
💢ارزش یک چیز، گاه در بهرهای نیست که از به دست آوردنش برمیآید، بلکه ارزشِ آن در گروِ بهایی است که برای به دست آوردنش پرداخت میشود؛ یعنی به اندازهٔ هزینهای که کردهایم.
📕 غروب بتها
✍🏽 #فریدریش_نیچه
@gzhiner
📕 غروب بتها
✍🏽 #فریدریش_نیچه
@gzhiner
💢 اگر بسته عشقی خلاص مجوی
و اگر کشته عشقی قصاص مجوی که عشق آتشی است سوزان ،
بحری است بی پايان
هم جان است و هم جان را جانان است
قصه بی پايان است و درد بی درمان است
عقل در ادراک وی حيران است و دل از دريافت آن ناتوان است
و عاشق قربان است نهان کننده عيان است و عيان کننده نهان...
رساله محبت نامه
#خواجهعبداللهانصاری
@gzhiner
و اگر کشته عشقی قصاص مجوی که عشق آتشی است سوزان ،
بحری است بی پايان
هم جان است و هم جان را جانان است
قصه بی پايان است و درد بی درمان است
عقل در ادراک وی حيران است و دل از دريافت آن ناتوان است
و عاشق قربان است نهان کننده عيان است و عيان کننده نهان...
رساله محبت نامه
#خواجهعبداللهانصاری
@gzhiner
💢هواهای نفسانی آدمی را به هر سو میکشاند، اما چون سپری شد شما را چه میماند؟ عذاب وجدان و اضمحلال روان. شادمانه میرویم و غمین باز میآییم، و خوشیهای شامْ اندوهِ بامداد است. این چنین کام دل اول خوش میآید اما عاقبت میآزرد و میکُشد.
✍🏽 #مارسل_پروست
📕 خوشیها و روزها
@gzhiner
✍🏽 #مارسل_پروست
📕 خوشیها و روزها
@gzhiner
💢همه زندگیها سخت هستند؛ آنچه برخی از آنها را رضایتبخش میکند شیوهٔ برخورد با دردها و رنجهاست. هر درد بهطور مبهم نشان میدهد که چیزی اشتباه است.
این درد ممکن است بستگی به فرزانگی و قدرت ذهنی فردِ مبتلا نتیجهٔ خوبی یا بدی داشته باشد. اضطراب ممکن است منجر به تحلیل درستی از چیزی شود که نادرست است. احساس بیعدالتی ممکن است به قتل بینجامد یا بهنوعی نظریهٔ اقتصادی راهگشا. حس حسادت ممکن است به تلخکامی بینجامد، یا منجر به رقابت با رقیب و خلق شاهکاری شود.
همانطور که متفکر محبوبِ نیچه، مونتنی، در فصل آخر مقالات گفته است: «هنر زندگی یعنی یافتن راههایی برای استفاده از مصیبتهای خودمان.»
✍🏽 #آلن_دو_باتن
📕 تسلی بخشیهای فلسفه
@gzhiner
این درد ممکن است بستگی به فرزانگی و قدرت ذهنی فردِ مبتلا نتیجهٔ خوبی یا بدی داشته باشد. اضطراب ممکن است منجر به تحلیل درستی از چیزی شود که نادرست است. احساس بیعدالتی ممکن است به قتل بینجامد یا بهنوعی نظریهٔ اقتصادی راهگشا. حس حسادت ممکن است به تلخکامی بینجامد، یا منجر به رقابت با رقیب و خلق شاهکاری شود.
همانطور که متفکر محبوبِ نیچه، مونتنی، در فصل آخر مقالات گفته است: «هنر زندگی یعنی یافتن راههایی برای استفاده از مصیبتهای خودمان.»
✍🏽 #آلن_دو_باتن
📕 تسلی بخشیهای فلسفه
@gzhiner
💢 بزرگترین دروغ جهان چیست؟
پیرمرد گفت: اینکه در لحظهی مشخصی از زندگیمان، اختیارمان را بر زندگی خود از دست میدهیم و از آن پس، سرنوشت بر زندگی ما فرمانروا خواهد شد. این بزرگترین دروغِ جهان است.
📕 کیمیاگر
✍🏽 #پائولو_کوئیلو
@gzhiner
پیرمرد گفت: اینکه در لحظهی مشخصی از زندگیمان، اختیارمان را بر زندگی خود از دست میدهیم و از آن پس، سرنوشت بر زندگی ما فرمانروا خواهد شد. این بزرگترین دروغِ جهان است.
📕 کیمیاگر
✍🏽 #پائولو_کوئیلو
@gzhiner
آدلاین #ویرجینیا_وولف
(۲۵ ژانویه ۱۸۸۲ – ۲۸ مارس ۱۹۴۱)
رماننویس، مقالهنویس، منتقد انگلیسی
خالق «خانم دالووی»، «بهسوی فانوس دریایی»، «اتاقی از آن خود» و...
@gzhiner
(۲۵ ژانویه ۱۸۸۲ – ۲۸ مارس ۱۹۴۱)
رماننویس، مقالهنویس، منتقد انگلیسی
خالق «خانم دالووی»، «بهسوی فانوس دریایی»، «اتاقی از آن خود» و...
@gzhiner
💢 نامهای از ویرجینیا_وولف
بیست و هشتم مارس ۱۹۴۱، ویرجینیا وولف اورکتش را پوشید، جیبهایش را از سنگ پر کرد و به رودخانهی اووز در نزدیکی خانهاش رفت و خودش را غرق کرد. بدنش را تا هجدهم آوریل پیدا نکردند. ویرجینیا در آخرین یادداشت به همسرش نوشته بود:
عزیزترینم
مطمئنم دوباره دارم دیوانه میشوم. حس میکنم دیگر توان تحمل روزهای وحشتناک را نداریم و این بار حالم خوب نمیشود. دوباره صداهایی میشنوم و تمرکزم را از دست میدهم، پس بهترین کار ممکن را میکنم. تو بزرگترین خوشبختی ممکن را به من دادهای. گمان نمیکنم پیش از این که این بیماری لعنتی شروع شود، هیچ زوجی به خوشبختی ما بوده باشند. دیگر نمیتوانم بجنگم. میدانم که زندگیات را تباه میکنم، میدانم که بدون من موفق خواهی بود و خودت هم میفهمی. میبینی؟ حتی نمیتوانم این نامه را درست بنویسم، نمیتوانم بخوانم. میخواهم بگویم همهی خوشبختی زندگیام را مدیون تو هستم. تو صبورانه با من مدارا کردهای و بیش از اندازه خوب هستی. میخواهم بگویم همه این را میدانند. اگر کسی میتوانست مرا نجات بدهد، آن فرد تو بودی. همه چیز را از دست دادهام جز ایمان به خوب بودن تو. نمیتوانم بیشتر از این، زندگیات را خراب کنم.
گمان نمیکنم هیچ دو نفری خوشبختتر از من و تو بوده باشند.
@gzhiner
بیست و هشتم مارس ۱۹۴۱، ویرجینیا وولف اورکتش را پوشید، جیبهایش را از سنگ پر کرد و به رودخانهی اووز در نزدیکی خانهاش رفت و خودش را غرق کرد. بدنش را تا هجدهم آوریل پیدا نکردند. ویرجینیا در آخرین یادداشت به همسرش نوشته بود:
عزیزترینم
مطمئنم دوباره دارم دیوانه میشوم. حس میکنم دیگر توان تحمل روزهای وحشتناک را نداریم و این بار حالم خوب نمیشود. دوباره صداهایی میشنوم و تمرکزم را از دست میدهم، پس بهترین کار ممکن را میکنم. تو بزرگترین خوشبختی ممکن را به من دادهای. گمان نمیکنم پیش از این که این بیماری لعنتی شروع شود، هیچ زوجی به خوشبختی ما بوده باشند. دیگر نمیتوانم بجنگم. میدانم که زندگیات را تباه میکنم، میدانم که بدون من موفق خواهی بود و خودت هم میفهمی. میبینی؟ حتی نمیتوانم این نامه را درست بنویسم، نمیتوانم بخوانم. میخواهم بگویم همهی خوشبختی زندگیام را مدیون تو هستم. تو صبورانه با من مدارا کردهای و بیش از اندازه خوب هستی. میخواهم بگویم همه این را میدانند. اگر کسی میتوانست مرا نجات بدهد، آن فرد تو بودی. همه چیز را از دست دادهام جز ایمان به خوب بودن تو. نمیتوانم بیشتر از این، زندگیات را خراب کنم.
گمان نمیکنم هیچ دو نفری خوشبختتر از من و تو بوده باشند.
@gzhiner