البومتون رو که ورق میزنم؛ زیر لب زمزمه میکنم، خدایا ترکیبِ تموم این دستهای بهاری و گرم و زنانه رو کنار این موجودات ضمخت و خشن و قوی، همیشگی رقم بزن. در تقدیر و فالِ این دستهاٰ، جدایی مباد!
قصه فروش؛
بعد از سربازی وقتی که برای برگشتنش اشک شوق میریختم💖
طوری بغلش بگیر که اگر جای دیگهای رفت تیکههایی از تن و عطرت رو پیراهنش بمونه..
قصه فروش؛
وجودش بهترین اتفاق زندگیمه❤️🙂
و گفت:«تو در این شهر سکنا گرفتهای.»
سپس به قلبش اشاره کرد..
سپس به قلبش اشاره کرد..
لطفاً برگرد و بزرگمردِ کوچیکت رو دلتنگتر ازین نکن. تو رفتی اما یک نفر اینجاٰ، برای لمسِ دوباره دستهات، آرزوهاش رو خرج میکنه…
یه تعداد از کانال رفتن خواستم بگم محتوایی که امشب دارم میذارم قشنگترین کاریه که تو طول فعالیتم کردم… دیدنِ شماها وقتی باهمید، غایت خوشبختیِ منه… بی اغراق بی اغراق. عزیزانیکه تنها هستید هم، باید بهتون بگم انقدر زنده میمونم و عمرم رو کش میدم تا از تک تکتون عکس دو نفره بگیرم… 🩵
آن روز زنی را دیدم
دستهای کشیده و ناخنهای لاک خورده
ماتیک سرخ و گونههای گلگونش
خبر میدادند که:«عاشق شده!»
دستهای کشیده و ناخنهای لاک خورده
ماتیک سرخ و گونههای گلگونش
خبر میدادند که:«عاشق شده!»
قصه فروش؛
اولین باری که بچم لازد این بود اون اشتباه اومده:)🫠♥️😂
ناشیانه دوستم داشته باش!