Telegram Web Link
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم

من که عیب توبه‌کاران کرده باشم بارها
توبه از می، وقت گل، دیوانه باشم گر کنم

عشق دردانه‌ست و من غواص و دریا میکده
سر فروبردم در آن‌جا تا کجا سر برکنم

لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی، یا رب که را داور کنم؟

بازکش یک‌دم عنان ای ترک شهرآشوب من
تا ز اشک و چهره راهت پر زر و گوهر کنم

من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنج‌ها
کی نظر در فیض خورشید بلنداختر کنم

چون صبا مجموعه گل را به آب لطف شست
کج‌دلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر کنم

عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار
عهد با پیمانه بندم، شرط با ساغر کنم

من که دارم در گدایی، گنج سلطانی به دست
کی طمع در گردش گردون دون‌پرور کنم؟

گرچه گردآلود فقرم، شرم باد از همتم
گر به آب چشمه خورشید، دامن تر کنم

عاشقان را گر در آتش می‌پسندد لطف دوست
تنگ‌چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم

دوش لعلش عشوه‌ای می‌داد حافظ را ولی
من نه آنم کز وی این افسانه‌ها باور کنم

#حافظ
@ghazalshermahdishabani
غزل‌شعر
#اوزان_کم‌کاربرد ۲۳ #مفعول_مفعول_مفعول_مفعول_مفعول_فع_لن [مستفعلن فاعلن فاعلن فاعلن فاعلن فع یا فع لن فعولن فعولن فعولن فعولن فعولن] در غزل‌های منزوی چند بار آمده‌است: ای عشق! ما با تو از وادی جادُوان هم گذشتیم از شیر غرّان و از اژدهای دمان هم گذشتیم …
#اوزان_کم‌کاربرد ۲۴
#فاعلاتن_فاعلاتن_فاعلاتن_فع

زینهار ای دل‌بَرنده‌تُرکک من، زود
باده پیش آور که غم را باده دانم سود!

#المعجم_شمس_قیس

ناودان‌ها شرشر باران بی‌صبری‌ست
آسمان بی‌حوصله، حجم هوا ابری‌ست

#قیصر_امین‌پور

باغچه یک پیرهن بوی بشارت داشت
پچ‌پچ فواره آهنگ قداست داشت

#خسرو_احتشامی

تا زمین خسته تن لرزاند و غران شد
خواب آرام شقایق‌ها پریشان شد

#حسن_نیک‌بخت
@ghazalshermahdishabani
چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی
برِ دشمنان نشستی، دل دوستان شکستی

سر شانه را شکستم به بهانهٔ تطاول
که به حلقه حلقه زلفت نکند درازدستی

ز تو خواهش غرامت نکند تنی که کشتی
ز تو آرزوی مرهم نکند دلی که خستی

کسی از خرابهٔ دل نگرفته باج، هرگز
تو بر آن خراج بستی و به سلطنت نشستی

به قلمروِ محبت، در خانه‌ای نرفتی
که به پاکی‌اش نرفتی و به سختی‌اش نبستی

به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم
ز غرور ناز گفتی که مگر هنوز هستی؟!

ز طواف کعبه بگذر، تو که حق نمی‌شناسی
به در کنشت منشین تو که بت نمی‌پرستی

تو که ترک سر نگفتی ز پی‌اش چگونه رفتی
تو که نقد جان ندادی ز غمش چگونه رستی

اگرت هوای تاج است ببوس خاک پایش
که بدین مقام عالی نرسی مگر ز پستی

مگر از دهان ساقی مددی رسد وگرنه
کس از این شراب باقی نرسد به هیچ مستی

#فروغی_بسطامی
@ghazalshermahdishabani
در گلستان جهان هر مرغ نالان خود است
هر گلی درماندۀ حال پریشان خود است

آسمان را خوش نمی‌آید، غم ما را مخور
هر که با ما دوست گردد، دشمن جان خود است

نیست از روی طرب چون موج می‌، خندیدنم
خنده‌ام چون غنچه بر چاک گریبان خود است

پادشاهان را اگر باشد غروری، دور نیست
هر که را موری برد فرمان، سلیمان خود است

رزق همچون توشۀ ره، هر کسی را همره است
بر سر خوان شهان، درویش مهمان خود است

در تجرّد نیست دل را حاجت تکلیفِ عشق
زحمت ای رهزن مکش، دیوانه عریان خود است

جام می در کف نگاهی می‌کند بر لاله‌زار
می‌توان دانست در فکر شهیدان خود است

عاشق از پهلوی دل دائم کشد زحمت سلیم
همچو غنچه زخم‌های ما، ز پیکان خود است

#سلیم_تهرانی
@ghazalshermahdishabani
در صفت سبزه و ‌چمن:

ز آیینه‌ پردازی نو بهار
تجلی‌ست از شش‌جهت آشکار

سحاب آب زد بر گریبان خاک
که بیدار گردند مستان خاک

شهید گل و لالهٔ این چمن
برآرند سر از غبار کفن

اگر پر گشایی، گل آید به پیش
بپیچی به‌ خود، سنبل آید به پیش

نگه گر تواند شد آیینه‌ساز
چو شبنم نبیند به‌غیر از گداز

جهان بس‌که از بوی گل گشت تنگ
به هم می‌خورد بالِ پروازِ رنگ

چو شبنم، نگاه از تماشای گل
سرشکی شد و ریخت بر پای گل

چمن‌نسبتان بس‌که جان‌پرورند
چو اوراق گل داغ یکدیگرند

خیابان ـ کز او چشم بد باد دور
کتاب چمن راست بین‌السطور

ز هر سبزه در چشم معنی‌شکار
زبانی‌ست سرسبزِ ذکرِ بهار

از این سبزه‌های شکوه‌آفرین
سپهرِ دگر گشته فرشِ زمین

از این سبزه نتوانی آسان گذشت
به پا از سر تیغ نتوان گذشت

گر از خود رَوی، سازت آماده است
که هر سبزه، هم خضر، هم جاده است

«شکفتن» نویسند اگر خامه‌ها
محال است پیچیدن نامه‌ها

«تبسم» نویسی، گل آید برون
«نفس» خط کنی، بلبل آید برون

به رنگینی جلوهٔ این چمن
قسم می‌خورد فکر اهل سخن

ز هر مصرع شاخ گل، بی‌درنگ
برون می‌جهد معنی رنگ‌رنگ

هوا بس که از سبزه، گلزار ریخت
پر طوطیانْ رنگ منقار ریخت

زمین تا فلک رنگ‌وبوپرور است
تو آغوش وا کن، چمن در بر است

جهان نیست جز پردهٔ رنگ و بو
در این رنگ و بو هر چه جویی، بجو

ندانم چه یوسف در این گلشن است
که هر سو رَوی، بوی پیراهن است

#بیدل
#محیط_اعظم
@ghazalshermahdishabani
درختی بُدی سال و مه، بارور
خرد بیخ و دین برگ و بارش هنر

درخت از زمین سر کشد بر فراز
تو زیر زمین چون شدی پست، باز؟

بهشتی بُدی گیتی از رنگ و بوی
اگر مرگ و پیری نبودی در اوی

تن ما چو میوه‌ست و او میوه‌دار
بچینند یک روز، میوه ز دار

چنین آمد این گیتی از فرّ و ساز
بدارد به ناز، آورد مرگ، باز

درختی‎‌ست با شاخِ بسیاربار
برش تازه‌گل یک‌سر و تیزخار

نخستین به گل، شادخوارت کند
پس آنگاه از خار، خوارت کند

نه در وی کسی زیست کآخر نمرد
نه زو شد کسی تا دریغی نبرد

ز دوران مگر مانده‌ بیچاره‌ایم
گرفتار این زال پتیاره‌ایم

#اسدی_توسی
#گرشاسب‌نامه
@ghazalshermahdishabani
پشیمانی ندارد دل به یار قدردان دادن
چه صورت دارد از سودای یوسف کس زیان بیند؟
ز بیم غیر رویش را ندیدم سیر، چون طفلی
که در اثنای گل چیدن، جمال باغبان بیند!

#صائب
@ghazalshermahdishabani
شکسته
اکبر گلپا
پس از تو نمونم _ برای خدا _
تو مرگ دلم را ببین و برو!
چو طوفان سنگین ز شاخهٔ غم
گل هستی‌ام را بچین و برو
که هستم من اون تک‌درختی
که در کام طوفان نشسته
همه شاخه‌های وجودش
ز خشم طبیعت شکسته
ندونستم این را به عمرم
نمی‌مونه عشقت برایم
ندونستم ای بی‌خبر ز دلم!
که بی‌اعتباره وفای تو هم
تو اکنون ز عشقم گریزونی
غمم را ز چشمم نمی‌خونی
از این غم چه حالم، نمی‌دونی!

ترانه #هما_میرافشار
آواز #گلپا
آهنگ #اسدالله_ملک
@ghazalshermahdishabani
غزل‌شعر
#اوزان_کم‌کاربرد ۲۴ #فاعلاتن_فاعلاتن_فاعلاتن_فع زینهار ای دل‌بَرنده‌تُرکک من، زود باده پیش آور که غم را باده دانم سود! #المعجم_شمس_قیس ناودان‌ها شرشر باران بی‌صبری‌ست آسمان بی‌حوصله، حجم هوا ابری‌ست #قیصر_امین‌پور باغچه یک پیرهن بوی بشارت داشت پچ‌پچ فواره…
#اوزان_کم‌کاربرد ۲۵
#مفتعلاتن_مفتعلن

ای شب زلفت غالیه‌سا وی مه رویت غالیه‌پوش
نرگس مستت باده‌پرست، لعل خموشت باده‌فروش

نافهٔ مشک از گل بگشا، بدر منیر از شب بنما
مشک سیه بر ماه مسا، سنبل تر بر لاله مپوش

لعل لب است آن یا می ناب؟ بادهٔ لعل از لعل مذاب
تَنگ شکر یا شکّر تَنگ؟ آب حیات از چشمهٔ نوش

شمع چگل شد باده‌گسار، شمسهٔ گردون مشعله‌دار
ماه مغنی گو بسرای، مرغ صراحی گو بخروش

باده‌گساران مست شراب، جمع رفیقان مست و خراب
بر بت ساقی داشته چشم، بر مه مطرب داشته گوش

مطرب مجلس نغمه‌سرای، شاهد مستان جلوه‌نمای
گر شنوم کو صبر و قرار ور نگرم کو طاقت و هوش؟

پیر مغان در میکده دوش گفت چو خواجو رفت ز هوش
گو می نوشین بیش منوش تا نبرندش دوش‌به‌دوش

#خواجوی_کرمانی
@ghazalshermahdishabani
چو شمع از نارسایی‌های اقبال
به پا افتاد دست از آستینم ...

#بیدل
@ghazalshermahdishabani
نگاه من به ‌گل عارض عرقناکت
شناوری‌ست‌ که بر روی آب می‌گردد

#بیدل
@ghazalshermahdishabani
جنونی کو که از قید خرد بیرون کشم پا را
کنم زنجیر پای خویشتن دامان صحرا را

به بزم می پرستان محتسب خوش عزتی دارد
که چون آید به مجلس شیشه خالی می کند جا را

اگر شهرت هوس داری اسیر دام عزلت شو
که در پرواز دارد گوشه گیری نام عنقا را

شکست از هر در و دیوار می بارد مگر گردون
ز رنگ چهرهء ما ریخت رنگ خانهء ما را

ندارد ره به گردون روح تا باشد نفس در تن
رسایی نیست در پرواز مرغ رشته بر پا را

غنی روز سیاه پیر کنعان را تماشا کن
که روشن کرد نور دیده اش چشم زلیخا را

#غنی_کشمیری



@mkermanshahi2
پرداغْ دل از جورِ جهانی‌ست مرا
از هرکه نشان دهی، نشانی‌ست مرا
تنها نه همین ستم‌کشِ افلاکم
هر ذرّه‌ خاکْ آسمانی‌ست مرا

#کلیم
@ghazalshermahdishabani
غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل
که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را

ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست
سهی‌قدان سیه‌چشم ماه‌سیما را

جز این‌قدَر نتوان گفت در جمال تو عیب
که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را

#حافظ
@ghazalshermahdishabani
Audio
روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر
#حافظ
دکلمه #نرگس_نوروزی
@ghazalshermahdishabani
باد است غرور زندگانی
برق است لوامع جوانی
دریاب دمی که می‌توانی
بشتاب که عمر در شتاب است

#سعدی
@ghazalshermahdishabani
از ابرها
آن تکه که تویی
نخواهد بارید

#هوشنگ_چالنگی
@ghazalshermahdishabani
حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کآرام درون دشت شب خفته‌ست
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته‌ست

#شفیعی_کدکنی
@ghazalshermahdishabani
زلف تو را جیم که کرد؟ آن‌که او
خال تو را نقطهٔ آن جیم کرد

وآن دهن تنگ تو گویی کسی
دانگکی نار به دو نیم کرد!

#رودکی
@ghazalshermahdishabani
در زلف تو آویخته دل‌بندی‌ها
پیش خردت خیره خردمندی‌ها
در دل دارم که بندگی‌هات کنم
تا خود چه کنی تو از خداوندی‌ها

#امیر_معزی
@ghazalshermahdishabani
2024/10/01 22:16:44
Back to Top
HTML Embed Code: