Telegram Web Link
جهان توفان رنگ و دل همان مشتاق بی‌رنگی‌
چه سازد جلوه با آیینهٔ مشکل‌پسند ما؟!

#بیدل
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from غزل‌شعر (مهدی شعبانی)
بس‌که شد از تشنه‌کامی‌های ما نایاب، آب
دست‌از‌نم‌شسته می‌آید به روی آب‌، آب

#بیدل
@ghazalshermahdishabani
به زنده ماندن در اين ديار
چه پای سختی فشرده‌ام‏
چه مرگ‌ها آزموده‌ام
ولی _ شگفتا _ نمرده‌ام‏!

در آن دو مشک سفيد صاف
به سينه روستايی‌اش ‏
چه نوش با شير دايه بود
که مايه از خضر برده‌ام؟

نه خضر، بل چون کلاغ پیر
به سبز و زرد و به گرم و سرد
گذشتن چار فصل را
قريب سيصد شمرده‌ام

غم عزيزان و دوستان
یکی به غربت، يکی به بند
چنين نفس‌گير، مانده دير
چو بار سنگين به گرده‌ام‏

نه يک، نه دو، بل که بارها
به سوگ ياران نشسته‌ام
ز خيل مژگان به پشت دست
سرشک خونين سترده‌ام

به قتل‌عام فجيع باغ
کلام تلخم شهادتی‌ست‏
نداده‌ام دسته‌گل به آب
به خاک اما سپرده‌ام!‏

اگرچه در چشم بدکُنش
سلاله سَمّ و سوزنم‏
به سخت‌جانی ولی چو کاج
به خاک خود پا فشرده‌ام‏

به فسفرين‌استخوان خويش
هنوز کبريت می‌کشم
عدو مبادا گمان برد
که چون شراری فسرده‌ام‏

من آن شبانم که گر شبی
فغان برآرم که «آی گرگ»!‏
به روز، دشمن يقين کند
که گرگ را دوش خورده‌ام!

#سیمین_بهبهانی
@ghazalshermahdishabani
«بانو، این هدیه به تو؛ او را از من بپذیر!»
گفت و بُردش سرِ دست، افکند از پلّه به زیر

قربانی بر سرِ خاک، تابی خورد از سرِ درد
جویی خون بَعدِ سقوط، خاموشی بعدِ نفیر
ابلیسی دست گشاد، انسانی رفت ز دست
وای از فرزندِ جوان! صد وای از مادرِ پیر!


بانو، در خواب تو را دیدم در هاله‌ٔ ماه
چشمانت لاله‌ٔ سرخ، رویت گلبرگِ زریر

بانو دیدم که به بر، داری نوباوه، دو تن
این‌یک چون ماهِ تمام وآن‌یک چون مِهرِ مُنیر

گردی نفْشانده زِ رُخ بنشستی بر جسدی
با جانی تفته ز غم با قلبی خسته ز تیر
گفتی: وا دین و خرد! آه از بی‌شرمی‌ِ دد!
نعشی در پیش نهد، گوید از من بپذیر!»

بانو، بر کُشته‌ٔ جهل، افشاندی سیل سرشک
کردی بر تن، کفنش، زآن بالاپوشِ حریر


چون می‌رفتی، ز پِی‌ات دیدم نوباوه، سه تن
یک‌تنْ آن نعشِ نحیف، از نو چالاک و دلیر
بر جاش افتاده به خاک، ظالم در بندِ هلاک
چونان خارایِ پَلَشت، چونان خاشاکِ حقیر

بانو، آگاه تویی: دیدی بر ما چه گذشت
بانو، دانای خبیر! بانو، بینای بصیر!

#سیمین_بهبهانی
@ghazalshermahdishabani
غزل‌شعر
#اوزان_کم‌کاربرد ۲۳ #مفعول_مفعول_مفعول_مفعول_مفعول_فع_لن [مستفعلن فاعلن فاعلن فاعلن فاعلن فع یا فع لن فعولن فعولن فعولن فعولن فعولن] در غزل‌های منزوی چند بار آمده‌است: ای عشق! ما با تو از وادی جادُوان هم گذشتیم از شیر غرّان و از اژدهای دمان هم گذشتیم …
تو آن ماه زهره‌جبینیّ وُ آن سرو لاله‌عذاری
که بر لاله غالیه سایی و از طره غالیه باری

عقیق است یا لب شیرین؟ عذار است یا گل و نسرین؟
جمال است یا مه و پروین؟ گُلاله‌ست یا شب تاری؟

گهی می‌کشی به‌فریبم گهی می‌کشی به‌عتابم
چه کردم که با من مسکین، طریق وفا نسپاری؟

جدایی ز من چه گزینی؟ چو دانی که صبر ندارم
وفا از تو چشمْ چه دارم؟ چو دانم که مهر نداری

خوشا بر ترنم بلبل صبوحی و جام لبالب
خوشا با بتان سمن‌رخ، حریفیّ و باده‌گساری

ز اوصاف حور بهشتی نشان داده لعبت ساقی
ز انفاس گلشن رضوان خبر داده باد بهاری

چو خواهد، چه زهد فروشی؟ چو از جام می نشکیبی
ز خوبان کناره چه گیری؟ چو در آرزوی کناری

#خواجوی_کرمانی
#مفاعیل_مفتعلن_فع
@ghazalshermahdishabani
چو به بودی، طبیب از خود میازار
که بیماری توان بودن دگربار

منه بر روشنایی دل به‌ یک‌ بار
چراغ از بهر تاریکی نگه دار

#سعدی #مواعظ
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from بیدل‌پژوه
خبری حاکی از چاپ کتاب بیدل (کلیات یا غزلیات؟) در ۱۵۰ تا ۲۰۰ سال پیش در ایران به ارزش ۸/۰۰۰ دینار (هشت ریال آن‌ زمان).

در روزنامه‌های نخستین، مثل وقایع اتفاقیه اخباری از تازه‌های نشر مندرج می‌شد. نام بیدل هم در لابه‌لای این آثار دیده می‌شود. بنگرید به ستون سوم مقاله مستطاب استاد ارجمند فرید قاسمی، فهرست حاج عبدالمحمد.
این مقاله بیشتر درباره اعلانیه چاپ کتاب گنجینه نشاط «مجموعه آثار عبدالوهاب معتمدالدوله نشاط اصفهانی، م. ۱۲۴۴» در روزنامه دولت عِلیّه ایران است حاوی این مطلب که مؤخره‌ این نسخه از گنجینه نشاط شامل فهرستی از کتب منتشره در ۱۵۰ تا ۲۰۰ سال پیش است که فهرست بسیار مهمی است. استاد قاسمی در این مقاله به فهرست گردآمده دیگری اشاره می‌کند که به صورت پراکنده در جراید آن زمان به‌ویژه وقایع اتفاقیه منتشر می‌شده‌اند. نام بیدل در این فهرست است.

عکس: مقاله سرآغاز چاپ کتاب در تهران: نگاهی به دو فهرست، استاد فرید قاسمی، جهان کتاب، دی و بهمن ۱۳۷۹، ش ۱۱۵ - ۱۱۸، ص ۳۱.
@bidelpazhooh
پیش لب تو حلقه‌به‌گوشم بنفشه‌وار
لب‌ها بنفشه‌رنگ ز تب‌های بیقرار

زآن خط و لب که هر دو بنفشه به شکّرند
وقت بنفشه دارم سودای بی‌شمار

من چون بنفشه بر سر زانو نهاده سر
زانو بنفشه‌رنگ‌تر از لب هزار بار

همچون بنفشه کز تف آتش بریخت خَوی
زآن زلف چون بنفشه دل من بسوخت زار

سودا برَد بنفشه و شکّر، چرا مرا
زآن شکّر و بنفشه به سودا رسید کار؟

از بس‌ که غم خورم ز سپهر بنفشه‌رنگ
خاقانی بنفشه‌دلم خوانْد روزگار

@ghazalshermahdishabani
شبنم در اين بهار دليل نشاط نيست
صبحی‌ست كز وداع چمن گريه می‌كند

#بیدل_دهلوی
@ghazalshermahdishabani
چو من هلاک شوم از طبیب شهر بپرس
که مرگ کشت مرا یا تو بی‌وفا کشتی؟

#محتشم_کاشانی
@ghazalshermahdishabani
تا به ‌کی بیکار باشد جوهر شمشیر ناز؟
گرچه می‌دانم نگاهت فتنه است اما مخواب!

#بیدل_دهلوی
@ghazalshermahdishabani
خوش آمدی! به کجا می‌روی؟ بیا بنشین!
بیا که می‌کُنمت بر دو دیده، جا، بنشین!

همین که روی تو دیدیم، باز شد در دل
چه حاجت است در دل زدن، بیا بنشین

مرا تو مردم چشمی، مرو مرو ز سرم
مرا تو عمر عزیزی، بیا بیا بنشین

اگر به قصد هلاک آمدی، هلا برخیز
ورت ارادت صلح است، مرحبا بنشین

فراغتی‌ست شب وصل را ز نور چراغ
به شمع گو سر خود گیر یا ز پا بنشین

میان چشم و دلم خون فُتاده‌است، دمی
میانِشان ـ سبب دفع ماجرا ـ بنشین

ز آب دیدۀ ما هر طرف روان جویی‌ست
دمی ز بهر تفرج به پیش ما بنشین

صبا رسول دلم بود و سست می‌جنبید
شمال گفت: تو رنجوری ای صبا! بنشین!

چو گَرد داد به بادت هوای دل، سلمان
برو مگرد دگر گِرد این هوا، بنشین

#سلمان_ساوجی
@ghazalshermahdishabani
ابر اگر آب زندگی بارد
هرگز از شاخ بید، بر نخوری

با فرومایه، روزگار مبر
کز نی بوریا، شکر نخوری

#سعدی #گلستان
@ghazalshermahdishabani
غوطه در خاک زند دل ز گریبان کسی
ناله در خون تپد از شوخی مژگان کسی

تا پریشان نشود خاطر چون برگ گلت
نروی سرزده در خواب پریشان کسی

نازم آن ضعف زبون‌کرده بی‌طاقت را
که به امداد صبا رفت به قربان کسی

خون ما در تن از آن مرده که در روز جزا
ندهد زحمت اندیشه دامان کسی

می‌کشد هر نفس از شوق ز خویشم بیرون
نگه مست جفاپیشهٔ آیان کسی

میوه باغ شکیب دل ما را دریاب
سیب صبر است که دور است ز دندان کسی

می‌برد باد صبا شب همه شب شهر به شهر
بوی پیراهن یوسف ز گریبان کسی

شور از کشور دل‌های پریشان برخاست
نمکی تازه نکردم ز نمکدان کسی

قرص خورشید و مه ارزانی گردون باشد
نخورد همت ما نان جو از خوان کسی

عدم اولیٰ‌ست در این واقعه، بیماری را
که به جان می‌کشدش منت درمان کسی

#صائب
@ghazalshermahdishabani
زاهد بی‌مزه و سیر خیابان بهشت
من سودازده و چاک گریبان کسی

#صائب
@ghazalshermahdishabani
بدان سرم که شکایت ز روزگار کنم
گرفته اشک ره دیده‌ام، چه کار کنم؟

بدین مشقّت ما، زندگی نمی‌ارزد
که من ز مرگ، همه عمر را فرار کنم

به جامی از می چرخ است مستی ای ساقی
گرَم که مست کنی، هستی‌ام نثار کنم

شراب مرگ خورم بر سلامتیِ وطن
بجاست گر که بدین مستی افتخار کنم

چنان در آرزوی درکِ نیستی هستم
که گر اجل بکند همّت، انتحار کنم

ز پیش آن‌که اجل هستی‌ام فدا سازد
چرا نه هستی خود را فدای یار کنم

ز بس‌که صدْمۀ هشیاری از جهان دیدم
بدان شدم که دگر، مستی اختیار کنم

جنون که بر همه ننگ است، من به محضر دوست
قسم به عشق، بدین ننگ، افتخار کنم

من این جنون چه کنم؟ یافتم ز پرتو عقل
چو فرط عقل، جنون است من چه کار کنم؟

بگو به شیخ مکن عیبم این جنونْ عقل است
تو را نداده خدا عقل، من چه کار کنم؟!

#میرزاده_عشقی
@ghazalshermahdishabani
«زندگی در بندِ رسم و قیدِ عادت» مردن است
دست‌ْ دستِ توست‌، بشکن این طلسم ‌ننگ را

#بیدل
@ghazalshermahdishabani
کشتی دریایی‌ای دیدم، دلم آمد به یاد
حال دورافتادگان ساحلم آمد به یاد

برق را دست و گریبان گیاهی یافتم
گرم‌خونی‌های تیغ قاتلم آمد به یاد

گوهری افتاده دیدم در میان خاک راه
حال جان در ورطه آب و گلم آمد به یاد

از نشاط بی‌ثبات غافلان روزگار
شوخی پرواز مرغ بسملم آمد به یاد

سرنگون دیدم در آن چاه زنخدان، زلف را
قصه هاروت و چاه بابلم آمد به یاد

سربه‌هم‌آورده دیدم برگ‌های غنچه را
اجتماع دوستان یک‌دلم آمد به یاد

نیست صائب کمتر از منزل حضور راه عشق
کافرم در راه اگر از منزلم آمد به یاد

#صائب
@ghazalshermahdishabani
ای جان که دوای هرچه بیماری‌ای‌ای!
یاری دهم، ای که به ز هر یاری‌ای‌ای!
گشته‌ست گرفتار کمند تو دلم
خود بی‌خبری، عجب گرفتاری‌ای‌ای!

#سعید_یوسف
@ghazalshermahdishabani
2024/10/02 00:30:09
Back to Top
HTML Embed Code: