Telegram Web Link
من خود نمی‌روم دگری می‌برد مرا
نابرده باز سوی تو می‌آورد مرا

کالای زنده‌ام كه به سودای ننگ و نام
این می‌فروشد، آن دگری می‌خرد مرا

يک بار هم كه گردنه امن و امان نبود
گرگی به گله می‌زند و می‌درد مرا

در اين مراقبت چه فريبی‌ست ای تبر
هيزم‌شكن برای چه می‌پرورد مرا؟

 عمری‌ست پای‌مال غمم تا كه زندگی
 اين‌بار زير پای كه می‌گسترد مرا

 شرمنده نيستيم ز هم در گرفت و داد
 چندان‌ که می‌خورم غم تو، می‌خورد مرا

 قسمت كنيم آن‌چه كه پرتاب می‌شود
 شاخه گل قبولْ تو را، سنگ رد مرا
 
#حسین_منزوی

@ghazalshermahdishabani
از آن باده ندانم چون فنایم
از آن بی‌‌جا نمی‌دانم کجایم

زمانی قعر دریایی درافتم
دمی دیگر چو خورشیدی برآیم

بدیدم حُسن را سرمست می‌گفت
«بلایم من، بلایم من، بلایم»

جوابش آمد از هر سو ز صد جان
«تو رایم من، تو رایم من، تو رایم»

تو آن نوری که با موسی همی‌گفت
«خدایم من، خدایم من، خدایم»

بگفتم «شمس تبریزی که‌ای؟» گفت
«شمایم من، شمایم من، شمایم»

#مولوی
@ghazalshermahdishabani
غزل‌شعر
از آن باده ندانم چون فنایم از آن بی‌‌جا نمی‌دانم کجایم زمانی قعر دریایی درافتم دمی دیگر چو خورشیدی برآیم بدیدم حُسن را سرمست می‌گفت «بلایم من، بلایم من، بلایم» جوابش آمد از هر سو ز صد جان «تو رایم من، تو رایم من، تو رایم» تو آن نوری که با موسی همی‌گفت…
جهانی پر ز مقصود است، راهی روشن و پیدا
دریغا تشنه‌لب خواهیم مردن بر لب دریا

جناب عشق بس عالی‌ست، موسیٰ‌همتی باید
که نتوان بر چنان‌ طوری شدن بی همت والا

چو با خود همسفر باشی در این ره بارها افتی
که بارت آبگینه‌ست و رهت پرخار و پرخارا

گرت دانستن علم حروف است آرزو، صوفی
نخست افعال نیکو کن، چه سود از خواندن اسما؟

ز چشم و زلف او، عاشق کجا یابد حضور دل؟
که در هر گوشه‌ای فتنه‌ست و در هر حلقه‌ای غوغا

ز خورشید جمال او شب زنده‌دلان روشن
به دور قد او بگرفت کار عاشقان بالا

مگو اصحاب دل رفتند و شهر عشق شد خالی
جهان پُر #شمس_تبریز است، مردی کو چو مولانا؟

به کنج ایمنی نتوان نشست از چشم و زلف وی
که در هر جانبی شور است و در هر خانه‌ای یغما

#کمال_خجندی
@ghazalshermahdishabani
بگردان ساقی مه‌روی جام و
رهایی ده مرا از ننگ و نام و ...

گرفتارم به دامت ساقیا زآنک
نهاده‌ستی به هر گامی تو دام و ...

نكو نبْود كه من از در درآیم
تو بگریزی ز من از راه بام و ...

تو بگریزی و من فریاد در پی
كه یک دم صبر كن ای تیزگام و ...

مسلمانان مسلمانان چه چاره‌ست
كه من سوزیدم و این كار خام و ...

#مولوی
@ghazalshermahdishabani
غزل‌شعر
#اوزان_کم‌کاربرد (۱۷) #فعلن_فعلن_فعلن_فعل در آغاز این زنجیره‌گفتارهای پیشینهٔ اوزان کم‌کاربرد _ که ترتیب خاصی ندارند و بر حسب پرسش دوستان یا از سر ضرورتی بدان می‌پردازیم _ به وزن فعلن هشت‌بار (= متفاعلتن چهاربار) پرداختیم. برای ما مثمن و مربع بودن وزن مهم…
#اوزان_کم‌کاربرد (۱۸)
#فاعلات_فاعلن

نیست کس به عهد ما، یار یار خویش را
دوستْ خصم جان بوَد دوست‌دار خویش را

#مشتاق_اصفهانی

شب که پرده می‌کشد تیره بر کرانه‌ها
تیره‌روزتر کسیم ما در این میانه‌ها

#مهدی_اخوان‌ثالث

خط به آخر آمده‌ست، همچنان نشسته‌ای
پا فرا نمی‌نهی بس که خرد و خسته‌ای

#سیمین_بهبهانی

تیک‌تاک تیک‌تاکْ لحظه _ آه _ می‌رود
ناگزیر، سربه‌زیر، پابه‌راه می‌رود

#سیمین_بهبهانی

این منم در آینه یا تویی برابرم؟
ای ضمیر مشترک! ای خود فراترم!

#قیصر_امین‌پور

سنگ ناله می‌کند، رود رود بی‌قرار
کوه گریه می‌کند، آبشار آبشار

#قیصر_امین‌پور

صبح‌دم به طرْف باغ، ای صبا چو بگذری
بگذر از دیار دل، سوی زلف آن پری

#مهدی_الهی_قمشه‌ای

نام را که برگزید؟
خاک را که نام داد؟

#منصور_اوجی

هر رگ از رگان من
تندری‌ست نعره‌زن

#اسماعیل_خویی

نیمه‌شب، ستاره‌ها می‌کنند اشاره‌ها 
می‌رود ز آه ما بر فلک شراره‌ها

#علی_معلم

#اوزان_کم‌کاربرد (۱۸)
#فاعلات_فاعلن
@ghazalshermahdishabani
منت‌پذیر شمع چو پروانه نیستیم
از مهر تو به صبح بدل گشته شام ما

#قدسی_مشهدی
@ghazalshermahdishabani
ابری رسید و آسمانم از تو پر شد
بارانی آمد، آبدانم از تو پر شد

نام تو اول بغض بود و بعد از آن اشک
اول دلم، پس دیدگانم از تو پر شد

جان جوان بودی تو و چندان دمیدی
تا قالب بخت جوانم از تو پر شد

خون نیستی تا در تن میرنده گُنجی
جانی تو و من جاودانم از تو پر شد

چون شیشه می‌گردانْد عشق، از روز اول
تا روز آخر، استکانم از تو پر شد

در باغ خواهش‌های تن روییدی اما
آن‌قدر بالیدی که جانم از تو پر شد

پیش گل سرخ تو، برگ زرد من کیست؟
آه ای بهاری که خزانم از تو پر شد

با هر چه و هر کس تو را تکرار کردم
تا فصل فصل داستانم از تو پر شد

آیینه‌ها در پیش خورشیدت نشاندم
و آن‌قدر ماندم تا جهانم از تو پر شد

#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from درج زیرنویس
فرمالیسم..بیدل.pdf
251 KB
بررسی فرمالیسم یک غزل بیدل (یک تار مو گر از سر دنیا گذشته‌ای)
کاووس حسن‌لی
@bidelpazhooh
غزل‌شعر
فرمالیسم..بیدل.pdf
یک تار مو گر از سر دنیا گذشته‌ای
صد کهکشان ز اوج ثریا گذشته‌ای

بار دل ا‌ست این‌که به خاکت نشانده‌است
گر بی‌نفس شوی ز مسیحا گذشته‌ای

ای هرزه‌تاز عرصهٔ عبرت، ندامتی
چون عمر مفلسان به تمنا گذشته‌ای

جمعیت وصول همان ترک جست‌وجوست
منزل دمیده‌ای، اگر از پا گذشته‌ای

ای قطرهٔ گهرشده‌ نازم به همتت
کز یک گره‌ پل از سر دریا گذشته‌ای

در خاک ما غبار دو عالم شکسته‌اند
از هر چه بگذری ز سر ما گذشته‌ای

ای جاده‌ات غرور جهان بلند و پست
لغزیده‌ای گر از همه بالا گذشته‌ای

اشکی‌ست بر سر مژه بنیاد فرصتت
مغرور آرمیدنی اما گذشته‌ای

حرف اقامتت مَثَل ناخن است و مو
هر جا رسیده باشی از آن‌جا گذشته‌ای

برق نمودت آمدورفت شرار داشت
روشن نشد که آمده‌ای یا گذشته‌ای

#بیدل دماغ ناز تو پر می‌زند به ‌عرش
گویا به بال پشّه ز عنقا گذشته‌ای

@ghazalshermahdishabani
بر سر کوی تو هر صبح چو آیینهٔ مهر
همه تن چشم شده، محض نگاه آمده‌ایم

#قدسی_مشهدی
@ghazalshermahdishabani
چو عدو زند دو زانو نخوری فریب عجزش
که به قصد جان تفنگی به سر دو پا نشسته

#بیدل
@ghazalshermahdishabani
غزل‌شعر
فهمِ واجبْ نیست ممکن تا ابد از ممکنات! این‌که ما نشناختیمت، از کجا نشناختیم؟ #بیدل @ghazalshermahdishabani
که دم زند ز من و ما، دمی‌ که ما تو نباشی؟!
به این غرور که ماییم، از کجا تو نباشی؟!

جهان پر است ز گرد عدم‌سراغی عنقا
تو نیز باش به رنگی ‌که هیچ‌جا تو نباشی

طمع به شش‌جهتت بسته راه حاصل مطلب
جهان همه در باز است اگر گدا تو نباشی

#بیدل
@ghazalshermahdishabani
ما را چه خیال است به آن جلوه رسیدن
او هستی و ما نیستی، او جمله و ما هیچ

#بیدل
@ghazalshermahdishabani
پشت عشق پنهان می‌شوم و
به تو می‌نگرم
مثل هميشه.
چهره‌ات
مثل كتابی‌ست
كه در باد، ورق می‌خورَد
و دريا
سطر اول آن است
دريايی كه زيرش با گچ آبی خط كشيده‌ای.

جادوگر كوچک من!
آفتاب را سر ميز می‌آوری
همين‌طور آب و خاک را

با تو
خيلي چيزها
گرداگردمان می‌چرخند
می‌خواهی ظاهر شوند
و ظاهر می‌شوند
سيم‌های تلگراف
پرنده
و گربه‌ای كه می‌لنگد.

كنار تو
من مثل ظرفی قديمی هستم
كه تازه از خاک درآورده‌اند
ظرفی غم‌انگيز و بيهوده
و رها
بر دامنۀ يک‌ روز تازه.

پشت عشق پنهان می‌شوم
و درون و بيرونم
پر از اَشكال كج و معوَج.

#اوکتای_رفعت
ترجمه #رسول_یونان
@ghazalshermahdishabani
گوگوش _ فصل تازه
@tanehayeghadimi
#فصل_تازه

نگاه کن من چه بی‌پروا، چه بی‌پروا
به مرز قصه‌های کهنه می‌تازم
نگاه کن با چه سرسختی تو این سرما
برای عشق یه فصل تازه می‌سازم
یه فصل پاک، یه فصل امن و بی‌وحشت
برای تو که یک گل‌برگ زودرنجی
یه فصل گرم و راحت زیر پوست من
برای تو که باارزش‌ترین گنجی

نگاه کن من به عشق تو چه لیلاوار
تن یخ‌بستهٔ پروازو می‌بوسم
بیا گرم کن منو با سرخی رگ‌هات
من اون رگ‌های پرآوازو می‌بوسم

تو رو می‌بوسم ای پاکیزهٔ عریان
تو رو پاکیزه مثل مخمل قرآن

طلوع کن من حرارت از تو می‌گیرم
ظهور کن من شهامت از تو می‌گیرم

بیا، هیچ‌کس مث من و تو عاشق نیست
مث ما عاشق و همسایه و همدم
بیا از شیشهٔ سخت و بلند عشق
مث ارابهٔ نور رد بشیم با هم

نگاه کن من چه شبنم‌وار، چه شبنم‌وار
به استقبال دستای خزون می‌رم
هراسم نیست از این سرمای ویران‌گر
برای تو من عاشقانه می‌میرم

ترانه #زویا_زاکاریان
موزیک #واروژان
صدا #گوگوش
@ghazalshermahdishabani
گفتم: کی‌ام دهان و لبت کامران کنند؟
گفتا: به چشم، هرچه تو گویی چنان کنند!

گفتم: خراج مصر طلب می‌کند لبت
گفتا: در این معامله کمتر زیان کنند

گفتم: به نقطهٔ دهنت خود که بُرد راه؟
گفت: این حکایتی‌ست که با نکته‌دان کنند

گفتم: صنم پرست مشو با صمد نشین
گفتا: به کوی عشق، هم این و هم آن کنند

گفتم: هوای میکده غم می‌برَد ز دل
گفتا: خوش آن‌ کسان که دلی شادمان کنند

گفتم: شراب و خرقه نه آیین مذهب است
گفت: این عمل به مذهب پیر مغان کنند

گفتم: ز لعل نوش‌لبان، پیر را چه سود؟
گفتا: به بوسهٔ شکرینش جوان کنند

گفتم که خواجه کی به سر حجله می‌رود
گفت: آن زمان که مشتری و مه قران کنند

گفتم: دعای دولت او ورد #حافظ است
گفت: این دعا ملایک هفت آسمان کنند

@ghazalshermahdishabani
ای نسیم صبح‌دم! یارم کجاست؟
غم ز حد بگذشت، غم‌خوارم کجاست؟

خواب در چشمم نمی‌آید به شب
آن چراغ چشم بیدارم کجاست؟

#اوحدی_مراغه‌ای
@ghazalshermahdishabani
غزل‌شعر
کمترین تحریری از یک آرزو این است: «آدمی را آب و نانی باید و آن‌گاه آوازی» در قناری‌ها نگه کن، در قفس، تا نیک دریابی کز چه در آن تنگناشان باز شادی‌های شیرین است. کمترین تصویری از یک زندگانی: «آب، نان، آواز!» ور فزون‌تر خواهی از آن، گاه‌گه پرواز ور فزون‌تر…
جعبهٔ سیاه


ما شاهدِ سقوط حقیقت
ما شاهدِ تلاشی انسان
ما صاحبان واقعه بودیم
چندی به ضجر، شعله کشیدیم
وینک درون خاطره دودیم

گفتند رو به اوج، روانیم
دیدیم سیر سوی هبوط است
شعر سپید نیست که خوانی‌ش
این جعبهٔ سیاه سقوط است

۱۳۷۳ / ۲ / ۵
#شفیعی_کدکنی
#در_ستایش_کبوترها

@ghazalshermahdishabani
2024/10/06 14:31:36
Back to Top
HTML Embed Code: