Telegram Web Link
غزل‌شعر
@tellisazlar – شهريار حيدر بابا
گؤز یاشینا باخان اولسا، قان آخماز
انسان اولان خنجر بئلینه تاخماز
آمّا حئیف کور توتدوغون بوراخماز
بهشتی‌میز جهنم اولماقدادیر!
ذی‌حجه‌میز محرم اولماقدادیر!

#حیدربابا #شهریار

کسی که به اشک [دیگران] بنگرد، خون نمی‌ریزد، آن‌که انسان است خنجر به میان نمی‌بندد، اما افسوس که انسان کور آن‌چه را [به‌زور] گرفته رها نمی‌کند. بهشتمان به جهنم بدل شد، ذی‌حجه‌مان به محرم.
@ghazalshermahdishabani
دام دگر نهاده‌ام تا که مگر بگیرمش
آن‌که بجست از کفم بار دگر بگیرمش

آن‌که به دل اسیرمش در دل و جان پذیرمش
گر چه گذشت عمر من باز ز سر بگیرمش

دل بگداخت چون شکر، باز فسرد چون جگر
باز روان شد از بصر تا به نظر بگیرمش

راه برم به سوی او، شب به چراغ روی او
چون برسم به کوی او، حلقهٔ در بگیرمش

درد دلم بتر شده، چهرهٔ من چو زر شده
تا ز رخم چو زر برَد بر سر زر بگیرمش

گرچه کمر شدم، چه شد؟! هرچه بتر شدم، چه شد؟!
زیر و زبر شدم، چه شد؟! زیر و زبر بگیرمش

تا به سحر بپایمش، همچو شکر بخایمش
بند قبا گشایمش، بند کمر بگیرمش

خواب شده‌ست نرگسش، زود درآیم از پسش
کرد سفر به خواب خوش، راه سفر بگیرمش

#مولوی
@ghazalshermahdishabani
با ما ز ازل رفته قراری دگر است
این عالم اجساد دیاری دگر است
ای زاهد شب‌خیز، تو مغرور نماز
بیرون ز نماز، روزگاری دگر است

#مولوی
@ghazalshermahdishabani
غزل‌شعر
غروب بدرقه‌ام کرد تا دل جاده به پیشوازم آمد ماه تا نهایت شب و تا سپیده‌دم ستاره‌ها همراهم بودند ستاره‌هایی که یکی یکی یکی از چشم‌هایم ‌افتادند #مهدی_شعبانی @ghazalshermahdishabani
غروب بدرقه‌ام کرد
تا دل جاده
به پیشوازم آمد ماه
تا نهایت شب
و تا سپیده‌دم
ستاره‌ها همراهم بودند
ستاره‌هایی که
یکی یکی یکی از چشم‌هایم ‌افتادند

#مهدی_شعبانی
اطلاعات هفتگی، ۱۳ شهریور ۱۳۹۸، ش ۳۸۵۳ ص ۴۳. [شهریار نام محل سکونت است]
@ghazalshermahdishabani
#خنجرها_بوسه‌ها_و_پیمان‌ها
#معروف_به_اسب_سفید_وحشی
#از_مجموعه_آهنگ_دیگر
#منوچهر_آتشی


اسب سفید وحشی
بر آخور، ایستاده گران‌سر
اندیشناك سینۀ مفلوك دشت‌هاست
اندوهناك قلعۀ خورشیدِ سوخته‌ست
با سر، غرورش، اما دل با دریغ، ریش
عطرِ قَصیلِ تازه، نمی‌گیردش به خویش!

اسب سفید وحشی - سیلاب دره‌ها
بسیار از فراز كه غلتیده در نشیب
رم داده پُرشكوهْ گوزنان
بسیار با نشیب، كه بگسسته از فراز
تا رانده پُرغرورْ پلنگان

اسب سفید وحشی با نعل نقره‌وار
بس قصه‌ها نوشته به طومارِ جاده‌ها
بس دختران ربوده ز درگاهِ غرفه‌ها

خورشید بارها به گذرگاهِ گرمِ خویش
از اوج قله بر كفل او غروب كرد
مهتاب بارها به سراشیب جلگه‌ها
بر گردن ستبرش، پیچید شالِ زرد
كُهسار بارها به سحرگاه پُرنسیم
بیدار شد ز هلهلۀ سُمّ او ز خواب

اسب سفید وحشی اینك گسسته‌یال
بر آخور ایستاده، غضبناك
سُم می‌زند به خاك
گنجشك‌های گرسَنه از پیشِ پای او
پرواز می‌كنند
یاد عنان‌گسیختگی‌هاش
در قلعه‌های سوخته، ره بازمی‌كنند

اسب سفید سركش
بر صاحبِ نشسته گشوده‌ست یال خشم
- جویای عزم گمشدۀ اوست -
می‌پرسدش ز ولولۀ صحنه‌های گرم
می‌سوزدش به طعنۀ خورشیدهای شرم

با صاحب شكسته‌دل، اما نمانده هیچ
نه تركَش و نه خَفتان، شمشیر مرده‌است
خنجر شكسته در تن دیوار
عزمِ ستُرگِ مردِ بیابان، فسرده‌است:

«اسب سفید وحشی! مشكن مرا چنین!
بر من مگیر خنجرِ خونینِ چشم خویش
آتش مزن به ریشۀ خشم سیاه من
بگذار تا بخوابد در خواب سرخ خویش
گرگ غرور گرسَنۀ من

اسب سفید وحشی!
دشمن كشیده خنجر مسموم نیشخند
دشمن نهفته كینه به پیمان آشتی
آلوده زهر با شكر بوسه‌های مِهر
دشمن كمان گرفته به پیكان سكه‌ها

اسب سفید وحشی!
من با چگونه عزمی پرخاشگر شَوم
من با كدام مرد درآیم میان گَرد
من بر كدام تیغ، سپر سایبان كنم
من در كدام میدان، جولان دهم تو را

اسب سفید وحشی!
شمشیر مرده‌است...
خالی شده‌ست سنگرِ زین‌های آهنین
هر دوست كاو فشارَد دست مرا ز مهر
مار فریب دارد پنهان در آستین

اسب سفید وحشی!
در قلعه‌ها شكفته، گلِ جام‌های سرخ
بر پنجه‌ها شكفته، گلِ سكه‌های سیم
فولادِ قلب‌ها زده زنگار
پیچیده دور بازویِ مردان، طلسم بیم

اسب سفید وحشی!
در بیشه‌زار چشمم جویای چیستی؟
آن‌جا غبار نیست، گلی رُسته در سراب
آن‌جا پلنگ نیست، زنی خفته در سرشك
آن‌جا حصار نیست، غمی بسته راهِ خواب

اسب سفید وحشی!
آن تیغ‌های میوۀ‌شان، قلب‌های گرم
دیگر نرُست خواهد از آستین من
آن دخترانِ پیكرشان، ماده‌آهوان
دیگر ندید خواهی بر تَركِ زین من

اسب سفید وحشی!
خوش باش با قصیلِ تر خویش
با یاد مادیانی بور و گسسته‌یال
شیهه بكش، مپیچ ز تشویش

اسب سفید وحشی!
بگذار در طویلۀ پندارِ سردِ خویش
سر با بَخورِ گَندِ هوس‌ها بیاكنم
نیرو نمانده تا كه فروریزمت به كوه
سینه نمانده تا كه خروشی به‌پاكنم
اسب سفید وحشی!
خوش باش با قصیلِ تر خویش»

اسب سفید وحشی اما، گسسته‌یال
اندیشناك قلعۀ مهتابِ سوخته‌ست
گنجشك‌های گرسَنه از گِردِ آخورش
پرواز كرده‌اند
یاد عنان‌گسیختگی‌هاش
در قلعه‌های سوخته، ره بازكرده‌اند.

#خنجرها_بوسه‌ها_و_پیمان‌ها
#معروف_به_اسب_سفید_وحشی
#از_مجموعه_آهنگ_دیگر
#منوچهر_آتشی

@ghazalshermahdishabani
Forwarded from ادبیات و اسطوره
🦋نگفته های ادبیات :

کانالی برای درک بهتر ادبیات

🌼 کتاب صوتی
🌼نقد تصحیح های مختلف
🌼مضامین مشترک
و ....

منتظر شما هستیم :👇👇

🦋 @ShahnameLib
Dele Man
Mohsen Chavoshi
قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من
وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من

قصد کنی بر تن من، شاد شود دشمن من
وآن‌گه از این خسته شود یا دل تو یا دل من

واله و شیدا دل من، بی‌سر و بی‌پا دل من
وقت سحرها دل من رفته به هرجا دل من

بی‌خود و مجنون دل من، خانهٔ پرخون دل من
ساکن و گردان دل من، فوق ثریا دل من

سوخته و لاغر تو، در طلب گوهر تو
آمده و خیمه زده بر لب دریا دل من

مرده و زنده دل من، گریه و خنده دل من
خواجه و بنده دل من، از تو چو دریا دل من
.
ای شده از جفای تو جانب چرخ دود من
جور مکن که بشنود شاد شود حسود من

بیش مکن تو دود را، شاد مکن حسود را
وه که چه شاد می‌شود از تلف وجود من

تلخ مکن امید من، ای شکر سپید من!
تا ندرم ز دست تو پیرهن کبود من

دلبر و یار من تویی، رونق کار من تویی
باغ و بهار من تویی، بهر تو بود بود من

#مولوی
#چاوشی
@ghazalshermahdishabani
دست‌ها
شهیار قنبری
به تو که فکر می‌کنم، از همیشه بهترم
وسط غربت آب، صدفی شناورم

به تو که فکر می‌کنم، باغ خوش‌عسل منم
مُنجوق و پولک منم، بهترین ململ منم

دستمو بگیر... دستمو بگیر...

تو رو که می‌نویسم، دست من خوش‌بو می‌شه
دستۀ نرگس می‌شه، ناف صد آهو می‌شه

به تو که فکر می‌کنم، ساز خوش‌صدا منم
رقص یک پَر در هوا، رقص واژه‌ها منم

دستمو بگیر... دستمو بگیر...
...
به تو که فکر می‌کنم، گُر می‌گیرم از خوشی
مثل یک رنگین‌کمون، وسط جمعه‌کُشی

دستمو بگیر تا بالم دربیاد
که تن من رقص جانانه می‌خواد
رقص آزادیِ رنگای قشنگ
رقصی که پدربزرگ یادم نداد

دستمو بگیر... دستمو بگیر...

#دست‌ها
#شهیار_قنبری
آلبوم #برهنگی
@ghazalshermahdishabani
@Shahyar_Ghanbari
ابیاتی از یک غزل

همیشه در خیال من ز شعله گرم‌تر تویی
چه گرم دوست دارمت اجاق سرد اگر تویی

مرا که با چراغ دل به جست‌وجو دویده‌ام
از آن‌که یافت می‌نشد، نشان تویی، اثر تویی

مسافری که می‌رسد ز دور تا دیار من
سپیدجامه، سبزجان، نشسته‌برکهر تویی

که می‌زند در سرا که قلب تازه‌سال من
ز سینه می‌دود به در؟ مگر تویی! مگر تویی!

#سیمین_بهبهانی
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
خوانش منتقدانهٔ استاد محمدرضا شفیعی کدکنی از نظام آموزشی ایران
«وای بر فرهنگ ما اگر از ترکیبِ ساحت‌های سه‌گانهٔ آن، آرمان اجتماعی سر برنیاورد و ما همچنان در این تهیِ بی‌کرانه چشم‌انتظار فردای نامعلوم بمانیم. فردای بی‌انتظار.»

یادداشتی از مهدی آقامیری

http://www.eghtesadhonaronline.ir/fa/tiny/news-596
#همیشه_با_تو

معنای زنده بودن من با تو بودن است
نزدیک، دور
سیر، گرسنه
رها، اسیر
دلتنگ، شاد
آن لحظه‌ای که بی‌ تو سرآید مرا مباد!
مفهوم مرگِ من
در راه سرفرازی تو، در کنار تو
مفهوم زندگی‌ست
معنای عشق نیز
در سرنوشت من
با تو، همیشه با تو، برای تو زیستن

#فریدون_مشیری

@ghazalshermahdishabani
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سی‌ام شهریورماه،
زادروز زنده‌یاد #فریدون_مشیری گرامی باد 🌷

“همیشه با تو" بازگردآوری شب شعر #فریدون_مشیری با صدای او در دانشگاه برکلی آمریکاست، که در سال ۱۳۷۶ (۱۹۹۷ میلادی) برگزار شده است.
این مجموعه بازگردآوری شده، با دکلمه انگلیسی “سوزی ضیایی“ و آهنگ سازی نوه‌ی فریدون مشیری‌، #فرشاد_خواجه_نصیری برای متن این شعرخوانی، در دو سی دی (دو زبانه)، به همراه دفترچه‌ی اشعار و تصاویر تهیه شده است.

به زودی...

🔷کانال رسمی فریدون مشیری
@FereydoonMoshiri
@jaliyat
غزل‌شعر
سی‌ام شهریورماه، زادروز زنده‌یاد #فریدون_مشیری گرامی باد 🌷 ‌ “همیشه با تو" بازگردآوری شب شعر #فریدون_مشیری با صدای او در دانشگاه برکلی آمریکاست، که در سال ۱۳۷۶ (۱۹۹۷ میلادی) برگزار شده است. این مجموعه بازگردآوری شده، با دکلمه انگلیسی “سوزی ضیایی“ و آهنگ سازی…
ای همه مردم! در این جهان به چه کارید؟
عمر گران‌مایه را چگونه گذارید؟
هر چه به عالم بوَد اگر به‌ کف آرید
هیچ ندارید اگر که عشق ندارید
وایِ شما دل به عشق اگر نسپارید
گر به ثریا رسید، هیچ نیرزید
عشق بورزید
دوست بدارید

#فریدون_مشیری
@ghazalshermahdishabani
من خسته‌ام، تو خسته‌ای آیا شبیه من؟
یک شاعرِ شکستهٔ تنها شبیه من

حتی خودم شنیده‌ام از این کلاغ‌ها
در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من

امروز دل نبند به مردم که می‌شود
این‌گونه روزگار تو - فردا - شبیه من

ای هم‌قفس بخوان که به سوز تو روشن است
خواهی گذشت روزی از اینجا شبیه من

از لحنِ شعرهای تو معلوم می‌شود
مانند مردم است دلت یا شبیه من

من زنده‌ام به شایعه‌ها اعتنا نکن
در شهر کشته‌اند کسی را شبیه من


#نجمه_زارع
۳۱ شهریور، سالروز درگذشت #نجمه_زارع

@ghazalshermahdishabani
2024/10/06 18:25:46
Back to Top
HTML Embed Code: