Telegram Web Link
Forwarded from غزل‌شعر
#حکایت


معركه‌گیری با پسر خود ماجرا می‌كرد كه:

تو هیچ‌كاری نمی‌كنی و عمر در بطالت به‌سرمی‌بری. چند با تو بگویم كه معلق‌زدن بیاموز، سگ ز چنبر جهانیدن و رسن‌بازی تعلّم‌کن تا از عمر خود برخوردار شوی؟
اگر از من نمی‌شنوی، به‌خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم ِ مرده‌ریگِ ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلّت و فلاكت و اِدبار بمانی و یک‌جو از هیچ‌جا حاصل نتوانی‌کرد!

#عبید_زاکانی
#رساله‌ی_دل‌گشا

@ghazalshermahdishabani
یکم مهرماه زادروز #حسین_منزوی گرامی باد

عاشقانه سر بنه به روی شانه‌ام
گوش کن به نغمه‌های عاشقانه‌ام

سوگوار و گریه‌ناک و بی‌ترانه بود
از تو پیش‌تر، فضای آشیانه‌ام

اینک این منم در این فضای پرسرور
با طنین شادمانهٔ ترانه‌ام

سبزم آن‌چنان که باورم نمی‌شود
من همان درخت خشک بی‌جوانه‌ام

سبزی من از تو، از تو جاودانه شد
ای بهارم! ای بهار جاودانه‌ام!

پرستاره‌ام چنان‌ که نیست باورم
من همان به بی‌ستارگی نشانه‌ام

تو بهاری از ستارگان عاشقی
که دمیده‌ای به ظلمت شبانه‌ام

من شکسته‌زورقی غریب و دربه‌در 
مهربانیِ تو ساحلم، کرانه‌ام

بازگشته ز آستان شهر نیستی
با تو تا دیار جاودان روانه‌ام

#حسین_منزوی

@ghazalshermahdishabani
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاعر تو را زین خیلِ بی‌دردان کسی نشناخت...

#حسین_منزوی

طلوع دو خورشید در یک بامداد بر شعر و موسیقی ایرانی خجسته باد

@ghazalshermahdishabani
غزل‌شعر
#اوزان_کم‌کاربرد (۱۷) #فعلن_فعلن_فعلن_فعل در آغاز این زنجیره‌گفتارهای پیشینهٔ اوزان کم‌کاربرد _ که ترتیب خاصی ندارند و بر حسب پرسش دوستان یا از سر ضرورتی بدان می‌پردازیم _ به وزن فعلن هشت‌بار (= متفاعلتن چهاربار) پرداختیم. برای ما مثمن و مربع بودن وزن مهم…
#اوزان_کم‌کاربرد #حسین_منزوی
#مهدی_شعبانی

[اشاره: نام‌گذاری افاعیل بر اساس روش ابوالحسن نجفی است؛ بدیهی است که بر طبق عروض سنتی می‌توان برخی اوزان را به گونه‌های دیگر اما هم‌وزن‌ تقطیع کرد و نامید. مثال: مستفعلات مفعولن یا مستفعلن مفاعلین یا مفعول فاعلاتن فع که هر سه از لحاظ اتانین، یکی‌اند: تن تن ت تن ت تن تن تن.]


بخش ۱: برخی از اوزانی که پیش از منزوی، پیشینه دارند اما کم‌کاربردند:

مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع لن
شاعر تو را زین خیل بی‌دردان کسی نشناخت
تو مشکلی و هرگزت آسان کسی نشناخت

مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع
می‌باری ای باران و می‌شویی زمین را
اما نمی‌شویی دل اندوهگین را

مستفعلن مستفعلن فع لن
ای گل! همه فصلت بهاران باد
تقویم عمرت بی زمستان باد

فاعلات فاعلات فاعلات فاعلن
تا همیشه از برایم ای صدای من! بمان
ای صدای مهربان! بمان برای من بمان

فاعلات فاعلات فاعلات فع
عاشقانه سر بنه به روی شانه‌ام
گوش کن به نغمه‌های عاشقانه‌ام

فاعلات فاعلات فع فاعلات فاعلات فع
نقش‌های کهنه‌ام چه‌قدر تلخ و خسته و خزانی‌اند
نقش غربت جوانه‌ها، رنگ حسرت جوانی‌اند

مفتعلن فاعلات مفتعلن فع لن
بی تو شبم با ستاره شام غریبان است
با تو شبم با ستاره نیز چراغان است

مستفعلات مفعولن مستفعلات مفعولن
در خود خروش‌ها دارم، چون چاه اگرچه خاموشم
می‌جوشم از درون، هرچند با هیچ‌کس نمی‌جوشم

مستفعلن مفاعلُ مفعولن مستفعلن مفاعلُ مفعولن
در چشم‌های شلعه‌ورت آن‌روز چیزی فرونشسته و سرکش بود
چیزی هم از قبیلۀ خاکستر، چیزی هم از سلالۀ آتش بود

مفاعیل فاعلن مفاعیل فاعلن
به سودای آسمان پر و بال می‌زنی
ولی کو گشایشی از این راه روزنی؟

مفعول مفعول فع لن مفعول مفعول فع لن
می‌آمد از برج ویران مردی که خاکستری بود
خرد و خراب و خمیده، تمثیل ویران‌تری بود

مفاعلن فعلاتن فع مفاعلن فعلاتن فع
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود

فاعلن فاعلن فاعلن فع فاعلن فاعلن فاعلن فع
شهر منهای وقتی که هستی حاصلش برزخ خشک و خالی
جمع آیینه‌ها ضرب در تو، بی‌عدد صفر بعد از زلالی


بخش ۲: برخی از اوزانی که پیشینه‌شان پیش از منزوی، یافته نشد و به نظر، تازه‌اند:

مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع لن
رنج گرانم را به صحرا می‌دهم، صحرا نمی‌گیرد
اشک روانم را به دریا می‌دهم، دریا نمی‌گیرد

مستفعلن مستفعلن فع لن مستفعلن مستفعلن فع لن
دیگر برای دم زدن از عشق باید زبانی دیگر اندیشید
باید کلام دیگری پرداخت، باید بیانی دیگر اندیشید

فاعلات فاعلات فاعلات فاعلات فع
سرکشیدم از میان خون، دوان‎دوان که آمدی
پرگشودم از درون، گشاده‌بازوان که آمدی

مفعول مفعول مفعول مفعول مفعول فع لن
ای عشق! ما با تو از وادی جادُوان هم گذشتیم
از شیر غران و از اژدهای دمان هم گذشتیم

مفعول مفعول مفعول مفعول مفعول فع
تقدیر تقویم خود را تماما به خون می‌کشید
وقتی که رستم تهی‌گاه سهراب را می‌درید

مفعول مفعول مفعول مفعول فع لن
این‌جا سراغ تو را از که باید بگیرم؟
این‌جا که بیگانگی عادت آشناهاست

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فع
دست‌ و رو در آبِ جو ترکردنم گیرم ز ناچاری‌ست
من بخواهم یا نخواهم، جویبار زندگی جاری‌ست

فعولن فعولن فعولن فعولن فعولن فعولن
فرودآمدم از بهشتت در این باغ ویران، خدایا
فرودآمدم تا نباشم جدا زین اسیران، خدایا

پی‌نوشت برای بخش ۱:
اظهار نظر درباره پیشینه بخش اول چندان دشوار نیست زیرا رد اوزان این بخش، پیش از منزوی در کار فروغ، مشفق، نادر، یزدان‌بخش قهرمان، سایه، گلشن کرمانشاهی، اختر طوسی، خاقانی (و شاید دیگران) قابل مشاهده ‌است.
پی‌نوشت برای بخش ۲:
درباره بخش دوم باید دید اگر این اوزان تازه در کار معاصران هم هست، چه کسی زودتر منتشر کرده، مانند سیمین، بهمنی، محمد قهرمان، ولی‌الله درودیان (و برخی دیگر از معاصران) که بعضی از اوزان این بخش در آثار این شاعران هم هست.

برای آگاهی از پیشینهٔ اوزان شعر فارسی، به کتاب چهارجلدی آشنایی با اوزان عروضی از استاد غلام‌رضا پناهی، نشر پیام و کتاب طبقه‌بندی اوزان شعر فارسی از روان‌شاد جاودان‌یاد استاد ابوالحسن نجفی، نشر نیلوفر رجوع شود.

#اوزان_کم‌کاربرد #حسین_منزوی
#مهدی_شعبانی
@ghazalshermahdishabani
اگر ز جانب شیرین، توجهی نبوَد
به کار، دست و دل کوه‌کن نمی‌چسبد!

#صائب
@ghazalshermahdishabani
نمی‌چسبد به کلک و نامه دستم
چه بنویسم ز بیداد جدایی؟

#صائب
@ghazalshermahdishabani
آن‌قدَرها لب شیرین‌سخنش دل‌چسب است
که رسد پیش‌تر از گوش به دل، گفتارش

#صائب
@ghazalshermahdishabani
فردا که چشم بگشایم
از تپه‌ٔ روبه‌رو سرازیر خواهی شد
- به آن‌ سوی دامنه اما -
و پنجره‌ام برای ابد گشوده خواهد ماند.

سپیده‌دم
زنبق‌ها بیدار می‌شوند
غوطه‌ور در شبنم
و بوی آویشن و بابونه
از آغوشم خواهد گریخت
کجای این دره‌ٔ پرسایه خوابیده بودیم
که جز صدای تیهوها
و بوی آویشن بر شانه‌هایم
چیزی را به یاد نمی‌آورم؟
همیشه دلهره‌ٔ گم‌شدنت را داشتم
یقین داشتم وقتی بیدار شوم
تو رفته‌ای
و زمین دیگرگونه می‌چرخد

یقین دارم اما
که خواب ندیده‌ام
که تو در کنارم بوده‌ای
که با تو سخن گفته‌ام
به سایه‌سار دره که رسیده‌ایم
تو ساقه‌ٔ مرزنگوشی زیر دماغمان گرفته‌ای
و دیگر،
چیزی به یادم نمانده است.

#منوچهر_آتشی


@ghazalshermahdishabani
🆔 @Avayeshamim
حبیب / بزن باران
#بزن_باران (۱۳۷۵) 
صدا و آهنگ #حبیب_محبیان
تنظیم #لو_واروژان
شعر #محمد_جلالی_چیمه (م. سحر)
شبنامه، لندن، نشر شما، ۱۹۸۷.
حبیب اندکی شعر را تغییر داده است.
(goo.gl/YbDzjA)
@ghazalshermahdishabani
Habib_Hezaran
@Album_Irani
گردی از راهی نمی‌خیزد، سواران را چه شد؟
مرده‌اند از بیم، یاران، نام‌داران را چه شد؟

جز صدای جغدها چیزی نمی‌آید به گوش
قمریان آخر کجا رفتند؟ ساران را چه شد؟

از هجوم کرکسان شوم قلب من گرفت
بلبلان، قرقاولان، کبکان، هزاران را چه شد؟

دور تا دور من از دشمن سیاهی می‌زند
دوستان ما کجا رفتند؟ یاران را چه شد؟

هر کجا سوز زمستان است و تاراج خزان
روح تابستان و عطر نوبهاران را چه شد؟

زیر سم لشکر ضحاک پشت من شکست
کاوهٔ لشکرشکن کو؟ شه‌سواران را چه شد؟

لشکر توران به قلب سرزمین ما رسید
رستم و گودرز کو؟ اسفندیاران را چه شد؟

خشک‌سالی در زمین بیداد و غوغا می‌کند
بخشش هفت‌آسمان کو؟ باد و باران را چه شد؟

#خسرو_فرشیدورد
صدای #حبیب_محبیان
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from از ادبیات و درست‌نویسی (Ali Mahmoudi)
هر ایرانی که با نوشتن سروکار دارد، باید به اصول درست‌نویسی و به‌کار بستن ویرایش و بازنویسی و بازبینی آن متن نیز سخت توجه کند. چه در فضای مجازی چه یک برگ نامهٔ اداری چه یک مقاله یا کتاب و ... . بحث صحیح و غلط را در زبان هر عصری، باید از سه منبع ردیابی و پی‌جویی کرد:
۱. زبان محاوره‌ای و مردم در اجتماع
۲. شعر و داستان و نثر قدیم
۳. زبان و ادبیات کتبی معاصر.

اگر موردی فقط در ادبیات کهن باشد و در زبان رایج عصر نباشد، بهتر است به‌کارش نبرد. اگر فقط در کلام و زبان خودکار/ مردم بود، باز مناسب نثر معیار نیست. در ایجاد تغییر در زبان نه می‌توان شلنگ‌تخته‌ای پیش رفت نه راکد و سنتگرایانه. ذات زبان بر پویایی و تحول است و زبان فارسی ما نیز چنین است.

@eltezazeadabi
Mottasel (Connected)
Mohsen Chavoshi
جان من است او، هی مزنیدش
آنِ من است او، هی مبریدش

آب من است او، نان من است او
مِثل ندارد باغ امیدش
باغ و جنانش، آب روانش
سرخی سیبش، سبزی بیدش

متصل است او، معتدل است او
شمع دل است او، پیش کشیدش ...

هر که ز غوغا وز سر سودا
سر کشد این‌جا، سر ببریدش

عام بیاید، خاص کنیدش
خام بیاید، هم بپزیدش

#مولوی
#چاوشی
@ghazalshermahdishabani
عیش داند دل سرگشته پریشانی را
ناخدا باد بوَد کشتی توفانی را

اشک در غم‌کدهٔ دیده ندارد قیمت
از بن چاه برآر این مه ‌کنعانی را

عشق نبْود به عمارتگری عقل، شریک
سیل از کف ندهد صنعت ویرانی را

لاف آزادگی از اهل فنا نازیباست
دامن چیده چه لازم تن عریانی را؟

جاهل از جمع‌ کتب صاحب معنی نشود
نسبتی نیست به شیرازه، سخن‌دانی را

#بیدل
@ghazalshermahdishabani
ز تخته‌پاره‌ام ای ناخدا چه می‌پرسی؟
فلک کشید ز گرداب و بر کنارم سوخت!

#بیدل
@ghazalshermahdishabani
2024/10/06 20:33:09
Back to Top
HTML Embed Code: