غزلشعر
بر منت ناز و ستم، گرچه بهغایت باشد حاشلله که مرا از تو شکایت باشد! جور معشوق همهوقت نباشد ز عتاب وقت باشد که خود از عین عنایت باشد من نه آنم که شکایت کنم از دست کسی خاصه از دست تو، حاشا چه شکایت باشد؟ پادشاهی چه عجب گر ز تو درویشان را نظر مرحمت و چشم…
من و انکار شراب؟! این چه حکایت باشد؟!
غالبا اینقدرم عقل و کفایت باشد
تا به غایت* ره میخانه نمیدانستم
ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد
زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز
تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد
زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
عشق کاریست که موقوف هدایت باشد
من که شبها ره تقوا زدهام با دف و چنگ
این زمان سر به ره آرم، چه حکایت باشد؟!
بندهٔ پیر مغانم که ز جهلم برهاند
پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد
دوش از این غصه نخفتم که رفیقی میگفت:
حافظ ار مست بود جای شکایت باشد
*غایت: به معنی علم و درفش هم است
#حافظ
@ghazalshermahdishabani
غالبا اینقدرم عقل و کفایت باشد
تا به غایت* ره میخانه نمیدانستم
ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد
زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز
تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد
زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
عشق کاریست که موقوف هدایت باشد
من که شبها ره تقوا زدهام با دف و چنگ
این زمان سر به ره آرم، چه حکایت باشد؟!
بندهٔ پیر مغانم که ز جهلم برهاند
پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد
دوش از این غصه نخفتم که رفیقی میگفت:
حافظ ار مست بود جای شکایت باشد
*غایت: به معنی علم و درفش هم است
#حافظ
@ghazalshermahdishabani
همیشه چیزهایی که نداشتهام را
بسیار دوست داشتهام
همچون تو
که بسیار دوری
که بسیار ندارمت.
#پابلو_نرودا
ترجمه #بابک_زمانی
@ghazalshermahdishabani
بسیار دوست داشتهام
همچون تو
که بسیار دوری
که بسیار ندارمت.
#پابلو_نرودا
ترجمه #بابک_زمانی
@ghazalshermahdishabani
چنان به من نزدیکی
که اگر جایی نباشم، تو نیز نیستی
چنان نزدیکی
که دستهای تو بر شانهام
گویی دستهای مناند
و هنگامی که تو چشم میبندی
منم که به خواب میروم
#پابلو_نرودا
ترجمه #بابک_زمانی
@ghazalshermahdishabani
که اگر جایی نباشم، تو نیز نیستی
چنان نزدیکی
که دستهای تو بر شانهام
گویی دستهای مناند
و هنگامی که تو چشم میبندی
منم که به خواب میروم
#پابلو_نرودا
ترجمه #بابک_زمانی
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from کاغذِ آتشزده
آنچنان با تو یکی گشته وجودم ای دوست!
که تو را بی تو توان دیدن و بی من نتوان
#حکیم_رکنا #مسیح_کاشانی
(#کلماتالشعرا)
@kaghaze_atashzade
که تو را بی تو توان دیدن و بی من نتوان
#حکیم_رکنا #مسیح_کاشانی
(#کلماتالشعرا)
@kaghaze_atashzade
فاتحهای چو آمدی بر سر خستهای بخوان
لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان
آنکه به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود
گو «نفسی!» که روح را میکنم از پیاش روان
ای که طبیب خستهای! روی زبان من ببین
کاین دم و دود سینهام بار دل است بر زبان
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر، گرم و رفت
همچو تبم نمیرود آتش مهر از استخوان
حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن
چشمم از آن دو چشم تو خسته شدهست و ناتوان
بازنشان حرارتم ز آب دو دیده و ببین
نبض مرا که میدهد هیچ ز زندگی نشان
آنکه مدام شیشهام از پی عیش دادهاست
شیشهام از چه میبرد پیش طبیب، هر زمان
#حافظ! از آب زندگی، شعر تو داد شربتم
ترک طبیب کن، بیا نسخهٔ شربتم بخوان
@ghazalshermahdishabani
لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان
آنکه به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود
گو «نفسی!» که روح را میکنم از پیاش روان
ای که طبیب خستهای! روی زبان من ببین
کاین دم و دود سینهام بار دل است بر زبان
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر، گرم و رفت
همچو تبم نمیرود آتش مهر از استخوان
حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن
چشمم از آن دو چشم تو خسته شدهست و ناتوان
بازنشان حرارتم ز آب دو دیده و ببین
نبض مرا که میدهد هیچ ز زندگی نشان
آنکه مدام شیشهام از پی عیش دادهاست
شیشهام از چه میبرد پیش طبیب، هر زمان
#حافظ! از آب زندگی، شعر تو داد شربتم
ترک طبیب کن، بیا نسخهٔ شربتم بخوان
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
فاتحهای چو آمدی بر سر خستهای بخوان لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان آنکه به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود گو «نفسی!» که روح را میکنم از پیاش روان ای که طبیب خستهای! روی زبان من ببین کاین دم و دود سینهام بار دل است بر زبان گر چه تب استخوان…
اندکی درباره غزل بالا
این غزل از زیباترین غزلهای حافظ است که نکات جالبتوجهی دارد، مخصوصا از لحاظ کاربرد برخی اصطلاحات و اعمال پزشکی!
۱. هنگامی که بر بالین [عاشق] مجروح و بیمار و درحالمرگ آمدی، فاتحه بخوان (به این بهانه، لب باز میشود) و لب بگشا که لبت مانند لعل (که گفتهاند خاصیت درمانی دارد) انسان محتضر را احیاء میکند. ارتباط لفظ فاتحه و بگشا از لحاظ جناس ترجمه، قابلتوجه است. هنگام قرائت بیت اول به دلیل وفور حروف ا، ب و م، لبها زیاد بازوبسته میشوند و این هم یادآور بوسه است و هم ذکر گفتن.
۲. پرسش: عیادت و احوالپرسی؛ پُرسه را هم تداعی میکند، در معنیِ به مجلس ترحیم رفتن. نفسی: یک دم صبر کن! همچنین: تو مانند نفسی (و با رفتنت روحم هم میرود). پیاش: برخی نسخ: پیات.
۳. ای که طبیبِ [عاشق] بیمار و خستهای روی زبانم را ببین! این باری که روی زبانم است آهی است که از سینه و دلم برخاستهاست (بار: جِرمی که در اثر اختلال دستگاه گوارش بر روی زبان پیدا میشود).
۵. چشمم از آن: برخی نسخ: جسمم از آن.
۶. پیشتر از تب گفت (بیت ۴) و حالا میگوید حرارت مرا با اشک بنشان و نبض مرا بگیر و ببین آیا علائم حیاتی دارم؟
۷. کسی که مدام شیشه شراب به من داده، حالا چرا شیشه ادرار (قاروره) مرا برای آزمایش پیش طبیب میبرد؟ ارتباط مدام به معنی دائما با هر زمان و ارتباط مدام به معنی شراب با شیشه قابلتوجه است.
۸. شربت اول: جرعه، آشامیدنی؛ شربت دوم: [آب میوه و معجون آشامیدنیها] شیرین. نسخه: دیوان شعر، نوشته و نیز نسخه دارویی.
@ghazalshermahdishabani
این غزل از زیباترین غزلهای حافظ است که نکات جالبتوجهی دارد، مخصوصا از لحاظ کاربرد برخی اصطلاحات و اعمال پزشکی!
۱. هنگامی که بر بالین [عاشق] مجروح و بیمار و درحالمرگ آمدی، فاتحه بخوان (به این بهانه، لب باز میشود) و لب بگشا که لبت مانند لعل (که گفتهاند خاصیت درمانی دارد) انسان محتضر را احیاء میکند. ارتباط لفظ فاتحه و بگشا از لحاظ جناس ترجمه، قابلتوجه است. هنگام قرائت بیت اول به دلیل وفور حروف ا، ب و م، لبها زیاد بازوبسته میشوند و این هم یادآور بوسه است و هم ذکر گفتن.
۲. پرسش: عیادت و احوالپرسی؛ پُرسه را هم تداعی میکند، در معنیِ به مجلس ترحیم رفتن. نفسی: یک دم صبر کن! همچنین: تو مانند نفسی (و با رفتنت روحم هم میرود). پیاش: برخی نسخ: پیات.
۳. ای که طبیبِ [عاشق] بیمار و خستهای روی زبانم را ببین! این باری که روی زبانم است آهی است که از سینه و دلم برخاستهاست (بار: جِرمی که در اثر اختلال دستگاه گوارش بر روی زبان پیدا میشود).
۵. چشمم از آن: برخی نسخ: جسمم از آن.
۶. پیشتر از تب گفت (بیت ۴) و حالا میگوید حرارت مرا با اشک بنشان و نبض مرا بگیر و ببین آیا علائم حیاتی دارم؟
۷. کسی که مدام شیشه شراب به من داده، حالا چرا شیشه ادرار (قاروره) مرا برای آزمایش پیش طبیب میبرد؟ ارتباط مدام به معنی دائما با هر زمان و ارتباط مدام به معنی شراب با شیشه قابلتوجه است.
۸. شربت اول: جرعه، آشامیدنی؛ شربت دوم: [آب میوه و معجون آشامیدنیها] شیرین. نسخه: دیوان شعر، نوشته و نیز نسخه دارویی.
@ghazalshermahdishabani
غروب بدرقهام کرد
تا دل جاده
به پیشوازم آمد ماه
تا نهایت شب
و تا سپیدهدم
ستارهها همراهم بودند
ستارههایی که
یکی یکی یکی از چشمهایم افتادند
#مهدی_شعبانی
@ghazalshermahdishabani
تا دل جاده
به پیشوازم آمد ماه
تا نهایت شب
و تا سپیدهدم
ستارهها همراهم بودند
ستارههایی که
یکی یکی یکی از چشمهایم افتادند
#مهدی_شعبانی
@ghazalshermahdishabani
چو چاهِ ریخته آوار میشوم بر خویش
که شب رسیده و ویرانترند بیماران
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
که شب رسیده و ویرانترند بیماران
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان میتوان گرفت
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع
شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت
زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعلهایست که در آسمان گرفت
میخواست گل که دم زند از رنگوبوی دوست
از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت
آسوده بر کنار چو پرگار میشدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت
کآتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت
خواهم شدن به کوی مغان، آستینفشان
زین فتنهها که دامن آخرزمان گرفت
می خور که هر که آخر کار جهان بدید
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت
بر برگ گل به خون شقایق نوشتهاند
کآن کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت
#حافظ چو آب لطف ز نظم تو میچکد
حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت؟!
@ghazalshermahdishabani
آری به اتفاق جهان میتوان گرفت
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع
شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت
زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعلهایست که در آسمان گرفت
میخواست گل که دم زند از رنگوبوی دوست
از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت
آسوده بر کنار چو پرگار میشدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت
کآتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت
خواهم شدن به کوی مغان، آستینفشان
زین فتنهها که دامن آخرزمان گرفت
می خور که هر که آخر کار جهان بدید
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت
بر برگ گل به خون شقایق نوشتهاند
کآن کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت
#حافظ چو آب لطف ز نظم تو میچکد
حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت؟!
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
#غزل پایانِ هر شکار، به سودِ پلنگ نیست رستمْ همیشه فاتحِ میدان جنگ نیست این مردِ پاکباخته را سرزنش مکن هرکس که عشق را بپذیرد، زرنگ نیست! هرقدر هم که دور شوی از برابرم هیمالیا بُریدنی از رودِ گَنگ نیست شعری که از تو دم نزند، عاشقانه نیست شعری که عاشقانه…
آفتابی که پس پنجره روییده شوی
کوهها پس بروند، از پسشان دیده شوی
تا رسیدی همهٔ شهر براندازت کرد
رخت بربند مبادا که پسندیده شوی
تو نه آن سار غریبی که گریزان از برف
عاقبت پشت یکی پنجره خشکیده شوی
برگ پاییزی و با هر نفسی میشکنی
به همین سادگی آزرده و رنجیده شوی
شاخهٔ زخمی من حسرت برگی دارد
نگذارم که بهآسانی از آن چیده شوی
آه! آیینهٔ نازکدل بیطاقت من
صبر کن، صبر که از سنگ تراشیده شوی
#ابوالفضل_صمدی
@ghazalshermahdishabani
کوهها پس بروند، از پسشان دیده شوی
تا رسیدی همهٔ شهر براندازت کرد
رخت بربند مبادا که پسندیده شوی
تو نه آن سار غریبی که گریزان از برف
عاقبت پشت یکی پنجره خشکیده شوی
برگ پاییزی و با هر نفسی میشکنی
به همین سادگی آزرده و رنجیده شوی
شاخهٔ زخمی من حسرت برگی دارد
نگذارم که بهآسانی از آن چیده شوی
آه! آیینهٔ نازکدل بیطاقت من
صبر کن، صبر که از سنگ تراشیده شوی
#ابوالفضل_صمدی
@ghazalshermahdishabani
Audio
«نفس»
(ورژن جدید میکس)
خواننده: گوگوش
ترانهسرا: شهیار قنبری
آهنگ و تنظیم: آندرانیک
میکس و مسترینگ: ویگن داوودی (۱۳۹۳)
تاریخ ضبط: ۱۳۵۶
@lyricsnotes
(ورژن جدید میکس)
خواننده: گوگوش
ترانهسرا: شهیار قنبری
آهنگ و تنظیم: آندرانیک
میکس و مسترینگ: ویگن داوودی (۱۳۹۳)
تاریخ ضبط: ۱۳۵۶
@lyricsnotes
غزلشعر
«نفس» (ورژن جدید میکس) خواننده: گوگوش ترانهسرا: شهیار قنبری آهنگ و تنظیم: آندرانیک میکس و مسترینگ: ویگن داوودی (۱۳۹۳) تاریخ ضبط: ۱۳۵۶ @lyricsnotes
اگه حتی بین ما
فاصله یک نفسه
نفس منو بگیر
برای یکی شدن
اگه مرگ من بسه
نفس منو بگیر
ای تو همسقف عزیز!
ای تو همگریهٔ من
گریه هم فاصله بود
گریهٔ آخِر ما
آخِرِ بازیِ عشق
ختم این غائله بود
حدسِ گُرگرفتنت
در تنورِ هر نفس
غم نه اما کم که نیست
همشب تازهٔ تو
ترکشِ پُرتیرِ عشق
سنگِ سنگر هم که نیست
خوبِ دیروز و هنوز!
طرحی از من بر صلیب
روی تنپوشت بدوز
وقتِ عریانی عشق
با همین طرح حقیر
در حریق تن بسوز
پلکِ تو فاصلهٔ
دست و کاغذ و غزل،
من و عاشقانه بود
رَستن از پیلهٔ خواب،
ای کلیدِ قفلِ شعر!
خوابِ شاعرانه بود
از ته چاه سکوت
تا بلندای صدا
یارِ ما بودی عزیز!
در تمام طولِ راه
با منِ عاشقترین
همصدا بودی عزیز!
حدسِ روگردان شدن
از من و از راه ما
باورِ بییاوری
روزِ انکارِ نفس
روزِ میلادِ تو بود
مرگِ این خوشباوری
تو بگو غیبتِ دست
غیبتِ هر چه نفس
بینِ ما فاصله نیست
غیبتِ آخِرِ تو
کوچ مُرغانِ صدا
ختم این غائله نیست
لندن ۱۹۷۷
#شهیار_قنبری
[دریا در من، گزینۀ ترانههای شهیار قنبری، نشر نکیسا (آمریکا) ۱۹۹۵: ۱۰۱]
@ghazalshermahdishabani
فاصله یک نفسه
نفس منو بگیر
برای یکی شدن
اگه مرگ من بسه
نفس منو بگیر
ای تو همسقف عزیز!
ای تو همگریهٔ من
گریه هم فاصله بود
گریهٔ آخِر ما
آخِرِ بازیِ عشق
ختم این غائله بود
حدسِ گُرگرفتنت
در تنورِ هر نفس
غم نه اما کم که نیست
همشب تازهٔ تو
ترکشِ پُرتیرِ عشق
سنگِ سنگر هم که نیست
خوبِ دیروز و هنوز!
طرحی از من بر صلیب
روی تنپوشت بدوز
وقتِ عریانی عشق
با همین طرح حقیر
در حریق تن بسوز
پلکِ تو فاصلهٔ
دست و کاغذ و غزل،
من و عاشقانه بود
رَستن از پیلهٔ خواب،
ای کلیدِ قفلِ شعر!
خوابِ شاعرانه بود
از ته چاه سکوت
تا بلندای صدا
یارِ ما بودی عزیز!
در تمام طولِ راه
با منِ عاشقترین
همصدا بودی عزیز!
حدسِ روگردان شدن
از من و از راه ما
باورِ بییاوری
روزِ انکارِ نفس
روزِ میلادِ تو بود
مرگِ این خوشباوری
تو بگو غیبتِ دست
غیبتِ هر چه نفس
بینِ ما فاصله نیست
غیبتِ آخِرِ تو
کوچ مُرغانِ صدا
ختم این غائله نیست
لندن ۱۹۷۷
#شهیار_قنبری
[دریا در من، گزینۀ ترانههای شهیار قنبری، نشر نکیسا (آمریکا) ۱۹۹۵: ۱۰۱]
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from کانال شعر مریم جعفری آذرمانی
و پرسشیست قدیمی که همچنان باقیست
که چند فاجعه تا مرگِ این جهان باقیست
«نبودن» از همه جا مثل سنگ میبارد
به بودنی که فقط تکّهای از آن باقیست
چقدر عاشق و معشوق مردهاند، امّا
هنوز هم که هنوز است عشقِشان باقیست
چه حرمتیست در انسان که بعدِ اینهمه قرن
خطوطِ خاطرهاش روی استخوان باقیست
اگر چه روح و تنم میرود، خوشم با این
که ذوقِ شاعریام هست، تا زمان باقیست
#مریم_جعفری_آذرمانی
۲۰ خرداد ۹۵
#کتاب_نواحی چاپ ۹۶
نشر فصل پنجم
@Maryam_Jafari_Azarmani
که چند فاجعه تا مرگِ این جهان باقیست
«نبودن» از همه جا مثل سنگ میبارد
به بودنی که فقط تکّهای از آن باقیست
چقدر عاشق و معشوق مردهاند، امّا
هنوز هم که هنوز است عشقِشان باقیست
چه حرمتیست در انسان که بعدِ اینهمه قرن
خطوطِ خاطرهاش روی استخوان باقیست
اگر چه روح و تنم میرود، خوشم با این
که ذوقِ شاعریام هست، تا زمان باقیست
#مریم_جعفری_آذرمانی
۲۰ خرداد ۹۵
#کتاب_نواحی چاپ ۹۶
نشر فصل پنجم
@Maryam_Jafari_Azarmani
غزلشعر
#دیالوگ ۳۳ همه میخوان حق با کسایی باشه که دوسشون دارن، واسه همینه که آدمای پرطرفدار احمقاند. #ریک_و_مورتی (۲۰۱۷، فصل ۳: قسمت ۴) سازندگان: جاستین رویلند و دان هارمون / انیمیشن کمدی تخیلی _ علمی (سه فصل / سیویک قسمت، ۲۰۱۳ _ ۲۰۱۷) @ghazalshermahdishabani
#دیالوگ ۳۴
همینگوی [با بازی کوری استول]:
همه مردها از مرگ میترسن. این کاملا طبیعیه. ما از مرگ میترسیم چون حس میکنیم به اندازه کافی دوست داشته نشدیم یا اصلا کسی دوستمون نداشته، که البته این دو تا چندان فرقی هم با هم ندارن؛ اما درست وقتی که داری با زنی که عاشقشی عشقبازی میکنی، لحظهای که بیشترین و بالاترین ارزش و احترام رو در دنیا داره، لحظهای که باعث میشه فکر کنی قویترین موجود روی زمین هستی، ترس از مرگ بهکلی فراموش میشه. برای اینکه تو وقتی بدن و _ مهمتر از اون _ قلبت رو با یه زن شریک میشی، دنیا دیگه برات کمرنگ میشه، و شما دو نفر تنها چیزایی هستید که تو اون لحظه در دنیا وجود دارید. تو بزرگترین فتح دنیا رو انجام دادی! تو تونستی قلب یه زن، یعنی ارزشمندترین چیزی رو که میتونه به کسی پیشنهاد بده، فتح کنی. اونجا دیگه مرگ توی ذهنت نمیچرخه، دیگه ترس از مرگ، رو قلبت سایه نمیندازه. اونجا دیگه فقط شوق داری، برای زندگی، برای عشق ورزیدن …
درست زمانی که داری با زنی که عاشقشی عشقبازی میکنی، تو فناناپذیری.
نیمه شب در پاریس (۲۰۱۱)
Midnight in Paris
کارگردان: #وودی_آلن
منبع:
bardialog.wordpress.com
دیالوگ ۵۳۳ (۱۲ / ۲ / ۲۰۱۲)
@ghazalshermahdishabani
همینگوی [با بازی کوری استول]:
همه مردها از مرگ میترسن. این کاملا طبیعیه. ما از مرگ میترسیم چون حس میکنیم به اندازه کافی دوست داشته نشدیم یا اصلا کسی دوستمون نداشته، که البته این دو تا چندان فرقی هم با هم ندارن؛ اما درست وقتی که داری با زنی که عاشقشی عشقبازی میکنی، لحظهای که بیشترین و بالاترین ارزش و احترام رو در دنیا داره، لحظهای که باعث میشه فکر کنی قویترین موجود روی زمین هستی، ترس از مرگ بهکلی فراموش میشه. برای اینکه تو وقتی بدن و _ مهمتر از اون _ قلبت رو با یه زن شریک میشی، دنیا دیگه برات کمرنگ میشه، و شما دو نفر تنها چیزایی هستید که تو اون لحظه در دنیا وجود دارید. تو بزرگترین فتح دنیا رو انجام دادی! تو تونستی قلب یه زن، یعنی ارزشمندترین چیزی رو که میتونه به کسی پیشنهاد بده، فتح کنی. اونجا دیگه مرگ توی ذهنت نمیچرخه، دیگه ترس از مرگ، رو قلبت سایه نمیندازه. اونجا دیگه فقط شوق داری، برای زندگی، برای عشق ورزیدن …
درست زمانی که داری با زنی که عاشقشی عشقبازی میکنی، تو فناناپذیری.
نیمه شب در پاریس (۲۰۱۱)
Midnight in Paris
کارگردان: #وودی_آلن
منبع:
bardialog.wordpress.com
دیالوگ ۵۳۳ (۱۲ / ۲ / ۲۰۱۲)
@ghazalshermahdishabani
خلوتپرست گوشهٔ حیرانیِ خودیم
یعنی نگاه دیدهٔ قربانیِ خودیم
مو گشتهایم و نقش خیال تو مشق ماست
حیران صنعت قلم مانی خودیم
چون اشک راز ما به هزار آب شستهاند
آیینهٔ خجالت عریانی خودیم
خاک فسرده خواری جاوید میکشد
عمریست پایمال تنآسانی خودیم
#بیدل چو گردباد ز آرام ما مپرس
عمریست در کمند پرافشانی خودیم
@ghazalshermahdishabani
یعنی نگاه دیدهٔ قربانیِ خودیم
مو گشتهایم و نقش خیال تو مشق ماست
حیران صنعت قلم مانی خودیم
چون اشک راز ما به هزار آب شستهاند
آیینهٔ خجالت عریانی خودیم
خاک فسرده خواری جاوید میکشد
عمریست پایمال تنآسانی خودیم
#بیدل چو گردباد ز آرام ما مپرس
عمریست در کمند پرافشانی خودیم
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
برخی مقالات عروض و وزنشناسی #مهدی_شعبانی نقد و معرفی دو کتاب عروضی زندهیاد ابوالحسن نجفی نقد و بررسی کتاب وزن شعر فارسی استاد غلامرضا پناهی نقد و شناساندن کتاب موسیقی شعر و وزن احمد رضایی مقالهٔ عکس اختیار تسکین در دانشگاه اصفهان مقالهٔ اوزان شبهدوری…
درود. این جلسات شامل مباحثی از قبیل قالب، فرم، ساختار، محتوا، صنایع ادبی و ... است. بنده با مبحث وزنشناسی و ساخت وزن در خدمت عزیزان علاقهمند خواهم بود.
کاری از سمن [سازمانهای مردمنهاد] سینماگران جوان #رباطکریم
@ghazalshermahdishabani
کاری از سمن [سازمانهای مردمنهاد] سینماگران جوان #رباطکریم
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
🔵خوانش یک بیت از حافظ مهدی شعبانی ناصح به طنز گفت حرام است می مخور گفتم به چشم و گوش به هر خر نمیکنم حافظ این بیت در برخی چاپهای دیوان حافظ نقل نشده است. از معدود مواردی که بیت را نقل کردهاند، دیوان حافظ به تصحیح خانلری است (غزل 345، صفحۀ 706، چاپ سوم،…
Telegram
صدای سوخته(سیامک کیهانی)
گفتم آقای شاملو نمی خواهید کمی از حافظ برای ما بگویید؟
شاملو بی هیچ مکثی گفت: کمی از حافظ سخن گفتن غیر ممکن است!
در خصوص شاعری که هفتصد سال حضور مداوم داشته و هنوز شناخته نشده.
نریمان گفت: با وجود اینکه مدام درباره اش می گویند و می نویسند.
شاملو گفت:…
شاملو بی هیچ مکثی گفت: کمی از حافظ سخن گفتن غیر ممکن است!
در خصوص شاعری که هفتصد سال حضور مداوم داشته و هنوز شناخته نشده.
نریمان گفت: با وجود اینکه مدام درباره اش می گویند و می نویسند.
شاملو گفت:…
شوکران است اگر وصل تو، خواهم خورد
خودِ مرگ است اگر عشق تو خواهم مرد
من از این ورطهٔ خودخواسته میدانم
عاقبت جان به در ای دوست! نخواهم برد
عطشم کُشت در این دشت که تقدیرم
تشنهام برد به هر چشمه و باز آورد
با تو سنجیدن اغیار بدان ماند
که بسنجند بهاری به نهالی خُرد
آنچنان نام تو بر دفتر من حک شد
که زمان نیز نیارستت از آن بِستُرد
قصهٔ یاد تو و عشق من است آری
قصهٔ آن گل جادو که نمیپژمرد
من کجا و طمع بُردن دست از عشق
در قماری که کسی یاد ندارد بُرد
غم و شادیش حقیرانه و کوچک بود
آنکه عاشق نشد و دل به کسی نسپرد
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
خودِ مرگ است اگر عشق تو خواهم مرد
من از این ورطهٔ خودخواسته میدانم
عاقبت جان به در ای دوست! نخواهم برد
عطشم کُشت در این دشت که تقدیرم
تشنهام برد به هر چشمه و باز آورد
با تو سنجیدن اغیار بدان ماند
که بسنجند بهاری به نهالی خُرد
آنچنان نام تو بر دفتر من حک شد
که زمان نیز نیارستت از آن بِستُرد
قصهٔ یاد تو و عشق من است آری
قصهٔ آن گل جادو که نمیپژمرد
من کجا و طمع بُردن دست از عشق
در قماری که کسی یاد ندارد بُرد
غم و شادیش حقیرانه و کوچک بود
آنکه عاشق نشد و دل به کسی نسپرد
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
شوکران است اگر وصل تو، خواهم خورد خودِ مرگ است اگر عشق تو خواهم مرد من از این ورطهٔ خودخواسته میدانم عاقبت جان به در ای دوست! نخواهم برد عطشم کُشت در این دشت که تقدیرم تشنهام برد به هر چشمه و باز آورد با تو سنجیدن اغیار بدان ماند که بسنجند بهاری به نهالی…
معنی «آوُردن»: Avurdan.
فرهنگ ریشهشناختی زبان فارسی. دکتر محمد حسندوست. ج ۱، ذیل آوردن.
همچنین نک: «آوردن»: (وَ یا وُ دَ) [په.] (مص م.) 1- چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر رساندن. 2- کردن. 3- روایت کردن، حکایت گفتن. 4- زاییدن، به دنیا آوردن. 5- ارزیدن. [فرهنگ فارسی معین | واژهیاب]. نتایج بیشتر:
http://vajehyab.com?q=آوردن
@ghazalshermahdishabani
فرهنگ ریشهشناختی زبان فارسی. دکتر محمد حسندوست. ج ۱، ذیل آوردن.
همچنین نک: «آوردن»: (وَ یا وُ دَ) [په.] (مص م.) 1- چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر رساندن. 2- کردن. 3- روایت کردن، حکایت گفتن. 4- زاییدن، به دنیا آوردن. 5- ارزیدن. [فرهنگ فارسی معین | واژهیاب]. نتایج بیشتر:
http://vajehyab.com?q=آوردن
@ghazalshermahdishabani
باوفاتر گشت یارم اندکی
خوش برآمد دی نگارم اندکی
دی بخندید آن بهار نیکوان
گشت خندان روزگارم اندکی
خوش برآمد آن گل صدبرگ من
سبزتر شد سبزهزارم اندکی
صبحدم آن صبح من زد یک نفس
زآن نفس من برقرارم اندکی
#مولوی
@ghazalshermahdishabani
خوش برآمد دی نگارم اندکی
دی بخندید آن بهار نیکوان
گشت خندان روزگارم اندکی
خوش برآمد آن گل صدبرگ من
سبزتر شد سبزهزارم اندکی
صبحدم آن صبح من زد یک نفس
زآن نفس من برقرارم اندکی
#مولوی
@ghazalshermahdishabani