Telegram Web Link
غزل‌شعر
زآن زخم نمایان که ز تیغ تو ربودم افتاد خیابان بهشت از نظر من! #صائب @ghazalshermahdishabani
قدسی مشهدی هم در مثنوی ساقی‌نامه زخم را به خیابان تشبیه کرده‌است:

بقا را دَمش آتشین‌اژدهاست
که زخمش خیابان شهر فناست
غزل‌شعر
ساحلِ افتاده گفت «گرچه بسی زیستم هیچ نه معلوم شد آه که من چیستم» موجِ ز خود رفته‌ای، تیز خرامید و گفت «هستم اگر می‌روم گر نروم نیستم...» #اقبال_لاهوری #پیام_مشرق @ghazalshermahdishabani
خدا

جهان را ز یک آب و گل آفریدم
تو ایران و تاتار و زنگ آفریدی
من از خاک، پولاد ناب آفریدم
تو شمشیر و تیر و تفنگ آفریدی

تبر آفریدی نهال چمن را
قفس ساختی طایر نغمه‌زن را


انسان

تو شب آفریدی، چراغ آفریدم
سفال آفریدی، ایاغ آفریدم
بیابان و کهسار و راغ آفریدی
خیابان و گلزار و باغ آفریدم

من آنم که از سنگ، آیینه سازم
من آنم که از زهر، نوشینه سازم

#اقبال_لاهوری 
#پیام_مشرق
@ghazalshermahdishabani
Zange Karoon-(IRMP3.IR)
Korous Sarhangzadeh
لیلای من کجا می‌بری؟
شعر: رحیم معینی‌کرمانشاهی
صدا: کوروس سرهنگ‌زاده
@ghazalshermahdishabani
[بیشه‌ای سوخته در قلبِ کویری‌ست، منم!
و اندر آن بیشهٔ آتش‌زده شیری‌ست، منم!

ای فلک! خیره به روئین‌تنی‌ات چشم مدوز
راست در ترکشِ رستم پَرِ تیری‌ست، منم!

تا قفس هست مرا لذت آزادی نیست
هر کجا در همه آفاق اسیری‌ست منم!

زندگی سنگ عظیمی‌ست ولی می‌شکند
که روان زیرِ پِی‌اش جوی حقیری‌ست، منم!

در پِی آبِ حیاتی؟ به خرابات برو
- خسته از عُمر - در آن زاویه پیری‌ست، منم!

گرچه دور است ولی زود عیان خواهد شد
آن‌چه کوه است در آن دامنه، دیری‌ست منم!

#حسین_جنتی

هوشنگ ابتهاج:
چشمه‌ای در کوه می‌جوشد، منم!]
@h_jannati
غزل‌شعر
به زاهد نگفتم ز درد محبت که نشنیده بود آن‌چه من دیده بودم #بیدل @ghazalshermahdishabani
حدیث عشق سزاوار گوش زاهد نیست
زلال آب ‌گهر در دهان مار مریز

#بیدل
@ghazalshermahdishabani
Ghamnoomeh
Ebi
من و تو آبروی موندهٔ باغیم و بارآور

ابی حامدی
علیرضا افکاری
منوچهر چشم‌آذر

ترانه: علی‌اکبر یاغی‌تبار
@aliakbaryaghitabar
Forwarded from محمدعلی عابدینی
تا روایت کند این کوچه به ناچار از من
سایه ای حک شده بر قامت دیوار از من
بارها توبه نوشتند و من امضا کردم
و گناهی که تویی سرزده هر بار از من
سبزی خاطره ای گمشده بر جای گذاشت
جسدی در دل خاکستر سیگار از من
در فراسوی شدنها به نبودن تن داد
دلم این پنجرهء بستهء بیزار از من
نامت آن شوکت پنهان شده در جانم بود
اعترافی که گرفتند سر دار از من...
محمدعلی عابدینی
طمعم نیست کز این کو به‌سلامت بروم
که به هر سو که نهم پای، سر انداخته‌ای

عقل در حلقه نگنجد ز بس اندر خم زلف
دل سودازده بر یکدگر انداخته‌ای ...

#نظیری_نیشابوری
@ghazalshermahdishabani
غیر از تو نگنجد به سرایی که تو باشی
جز تو همه محوند به جایی که تو باشی

در عشق، حسد نیست مگر بر دو مقامم
آن‌جا که نه من باشم و جایی که تو باشی

#نظیری_نیشابوری
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from مریم‌های فصل باران (مریم مقدم)
چگونه بی منی و ماجرای عشق نداری؟
سکوت کردی و دیگر صدای عشق نداری؟

گرفته شهر، گرفته هوا، نفس،... چه بگویم؟
دلم گرفته عزیزم! هوای عشق نداری؟
#مریم_هاشمی‌مقدم
@maryammoghaddam74
Forwarded from 🔸 Jaamedaraann 🔸
عشق را ديده و نشناخت ترنج از دستش
آنكه می‌خواست ز هر وسوسه عاری بودن

#حسین_منزوی| @jaamedaraann

🔸🔸🔸
Forwarded from 🍃مشق جنون🔽
💠

ای مرغ بهشتی! به کدامین لب بامی؟
پر می‌زند از شوق تو، آغوش نظرها

@Mashqe_jonun
🔺 #حزین_لاهیجی |

💠
غزل‌شعر
#اوزان_کم‌کاربرد (۲) پیشینۀ اوزان کم‌کاربرد در شعر فارسی این مقاله با تکیه بر #بیدل پیش‌تر به پیشینهٔ اوزان #متفاعلن و #مفاعلاتن پرداختیم. ۳. #فعلن وزن «فعلن هشت بار» [یا #متفاعلتن چهار بار] با چهار مرتبه کاربرد، بیست‌وهشتمین وزن دیوان بیدل [چاپ کابل] است…
#اوزان_کم‌کاربرد (۱۷)
#فعلن_فعلن_فعلن_فعل

در آغاز این زنجیره‌گفتارهای پیشینهٔ اوزان کم‌کاربرد _ که ترتیب خاصی ندارند و بر حسب پرسش دوستان یا از سر ضرورتی بدان می‌پردازیم _ به وزن فعلن هشت‌بار (= متفاعلتن چهاربار) پرداختیم. برای ما مثمن و مربع بودن وزن مهم نیست و دخلی در نوگرایی ندارد، لذا با تصور این‌که وزنمان فعلن چهاربار است، حال اگر از انتهای این وزن یک هجا کم کنیم وزن حاضر ساخته می‌شود:
فعلن فعلن فعلن فعل
(= متفاعلتن متفاعلن)

به جهان ز برای تو زنده‌ام
به امید وفای تو زنده‌ام
(ادیب طوسی)

[شاید این پرسش پیش بیاید که فعلن هشت‌بار چه ربطی به این وزن دارد؟ باید گفت در ابتکار اوزان به هیچ‌وجه تعداد ارکان ملاک ما نیست. کم کردن رکن و ادعای نوگرایی کردن هنر نیست. با کاستن و افزودن هجاست که می‌توان گفت وزنی تازگی دارد. همچنین دوری ساختن از تکرار وزنی غیردوری نیز نوآوری تلقی نمی‌شود].

منبع بیت:
مقاله «یک پیشنهاد تازه در فن عروض»، ادیب طوسی، نشریه دانشکده ادبیات تبریز، سال ۱۲، شماره ۴‌ (زمستان ۱۳۳۹)، صص ۴۶۱ _ ۵۰۲. (به نقل از طبقه‌بندی وزن‌های شعر فارسی، ابوالحسن نجفی، نیلوفر، ۱۳۹۷: ۷۱)

#اوزان_کم‌کاربرد
#فعلن_فعلن_فعلن_فعل
@ghazalshermahdishabani
چه چیزی اثبات می‌کند که در غزل منزوی و سیمین و نیستانی و شهریار و پرنگ و غیرهم وجود داشته‌اند؟ بله، اول آثارشان، شعرها و حرف‌هایشان، اما اگر ادامه پیدا نمی‌کردند، وجودشان چندان هم وجود نبود، یک شیء عتیقه بودند که فقط به درد موزه‌های تاریخی می‌خوردند، اما اصل وجودشان از فرزندان ادبی‌شان است، مثلا همین من و شمایی که با دو سه سال بالا و پایین، در دهه پنجاه به دنیا آمدیم، حالا سن‌های پایین‌تر از ما، یعنی همان‌هایی که وقتی ما شعر را شروع کردیم تازه به دنیا آمده بودند، دست‌کم سه‌چهار سالی‌ست دارند غزل می‌گویند، نمی‌دانم چرا بعضی از ما دوست داریم که تو سر جوانتر از خودمان بزنیم و مدام اعتمادبه‌نفس‌شان را لگدکوب کنیم و حس کنیم که خودمان شاعری را تمام کرده‌ایم و نسل بعدی نداریم! غافلیم از این که یک پدر یا مادر، همیشه دوست دارد فرزندش بالاتر از خودش باشد، اگر غزلسرایی که تازه شعر را شروع کرده، در فردایی نزدیک (یا حتا همین الان) از من و امثال من جلوتر برود خودم اول از همه باید خوشحال باشم، مثلا مادری رو تصور کنید که خودش دیپلم دارد خب اگر فرزندش فوق لیسانس و دکتری داشته باشد بیشتر افتخار می‌کند نه این که ببیند فرزندش چهار کلاس سواد را هم نتوانسته طی کند، یا مثلا اگر پدری سطح معیشت مختصری برای خانواده‌اش فراهم کرده، اگر ببیند فرزندش در کسب و کارش موفق است و سطح اقتصادی‌اش بالاتر است معلوم است که افتخار می‌کند به داشتن چنین فرزندی، هزاران مثال می‌شود زد و در نهایت این که اگر نسل بعد از ما در شعر، نتواند از ما عبور کند لزوما از بی‌عرضگی او نیست بلکه اول باید یقه‌ی ما را بگیرند که چه کار کردید برای نسل بعد از خود؟
خلاصه حواسمان باشد که الان در چهل‌سالگی (کمی بالاتر یا پایینتر) هستیم و هنوز ذره‌ای انرژی داریم که غیر از خودمان را ببینیم، ولی جوری مغرور نشویم که فردا که همین انرژیِ دیدنِ دیگران را نداشتیم مثل بعضی پیرمردها و پیرزن‌های طلبکار بشویم که هیچ کاری جز ایراد گرفتن از نسلهای بعدی‌شان ندارند و وقتی زندگی‌شان را مرور کنی می‌بینی خودشان هم تحفه‌ای نبوده‌اند.

#مریم_جعفری_آذرمانی

این‌ها را بارها شفاهی گفته بودم ولی گاهی دوست ندارند بشنوند، گفتم بنویسم شاید سر فرصت بخوانند.

@Maryam_Jafari_Azarmani
Forwarded from غزل‌شعر (مهدی شعبانی)
#قرابت

خشت و گل و سنگ از استخوانم سازید
بر ساختن ِ کابل ِ فردا ببرید

#بهار_سعید

دوباره می‌سازمت وطن اگرچه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می‌زنم اگرچه با استخوان خویش

#سیمین_بهبهانی

@ghazalshermahdishabani
غزل‌شعر
DARIUSH – دوباره می سازمت وطن - داریوش
#قرابت

عاقبت ای خاک جان‌بخشِ وطن! می‌سازمت
گر هزاران‌ره شوی ویرانه، من می‌سازمت

گاه بیلم در كف و گاهی قلم، یعنی كه من
با قلم یا بیل، ای خاک كهن! می‌سازمت

آب اگر سُفیانیانِ عصر بستندَم به روی
من به آب اشکِ چشمِ خویشتن می‌سازمت

من قَوی‌بازویَم و باآبروی و كارگر؛
با غبارِ صورت و خونِ بدن، می‌سازمت

خصم اگر همچون شهیدان، پیكرم در گور كرد
من برون از گور گَشته، با كفن می‌سازمت

منْ سلیمان، صاحبِ خوانَم، نیَم من #خشتمال
هستم و بر رَغمِ خصمِ اهرمن می‌سازمت

#یغما_حیدر_خشتمال (1302 ـ 1366)


دوباره می‌سازمت وطن اگرچه با خشتِ جان خویش

#سیمین_بهبهانی

@ghazalshermahdishabani
نیمی از شب می‌گذشت و خواب را
ره نمی‌افتاد در چشم ترم
جانم از دردی شررزا می‌گداخت
خار و سوزن بود گفتی بسترم

بر سرشکم درد و غم می‌بست راه
می‌شکست اندر گلو فریاد من
بی‌خبر از رنج مادر، خفته بود
در کنارم کودک نوزاد من

خیره گشتم لحظه‌ای بر چهره‌اش
بر لب و بر گونه و سیمای او
نقش یاران را کشیدم در خیال
تا مگر یابم یکی مانای او

شرمگین با خویش گفتم زیر لب
با چه کس گویم که این فرزند توست؟
وز چه کس نالم که عمری رنج او
یادگار لحظه‌ای پیوند توست؟

گر به دامان محبت گیرمش
همچو خود آلوده‌دامانش کنم
ننگ او هستم من و او ننگ من
ننگ را بهتر که پنهانش کنم

با چنین اندیشه‌ها برخاستم
جامه و قنداق نو پوشاندمش
بوسه‌ای بر چهر بی‌رنگش زدم
زآن‌سپس با نام مینا خواندمش

ساعتی بگذشت و خود را یافتم
در گذرگاهیّ و در پشت دری
شسته روی چون گل فرزند را
با سرشک گرم چشمان تری

از صدای پای سنگینی، فتاد
لرزه بر اندام من، سیماب‌وار؛
طفل را افکندم و بگریختم
دل پر از غم، شانه‌ها خالی ز بار

روز دیگر کودکی بارش خبر
می‌کشید از عمق جان فریاد را
داد می‌زد: آی! فوق‌العاده! آی!
خوردن سگ کودک نوزاد را


#سیمین_بهبهانی
کتاب #جای_پا
شعر #فوق‌العاده
@ghazalshermahdishabani
غزل‌شعر
Doc1.pdf
#لغات_بیگانه_در_شعر_فارسی

به طور جدی از دوره قاجار و به‌ویژه در جنبش مشروطه، شاعران به مقتضای زمان، واژه‌های _ به قول خود _ فرنگی را در شعرشان به کار بردند:

بهارستان پر از مشک تتار است
فضای پارلمان هم عطربار است

#اشرف_گیلانی
Parlement

بی‌اعتنا به هیئت کابینهٔ فلک
گردیده‌ام که پارتی‌ام یک ستاره نیست!

#میرزاده_عشقی
Cabinet | Party

با چنین گردن بوَد تنگم فکل‌‌های فراخ
کهکشان بندم مگر جای فکل بر گردنم!

#بینش
faux col
در این‌جا یعنی یقهٔ کاذب

یک به‌درآید، دگری درشود ز چشم
زآن‌که جهان پردهٔ اسرار سینماست

#ادیب_طوسی

در کلوپ‌ها نتوان کرد همه‌وقت نشاط
در هتل‌ها نتوان برد همه‌عمر به‌سر

#ایرج_میرزا

تاریک شد این فضا به دود فابریک
آباد شد این معادن شدّادی

#یاسایی

هرکه پارازیت و تنبل می‌شود بایست کشت
آری از تن، خون فاسد را برون بایست کرد

#حبیب_یغمایی
Parasite
انگل، طفیلی، مزاحم.

تماماً حقه‌باز و شارلاتان‌اند
به هرجا هرچه پاش‌افتاد آن‌اند

#ایرج_میرزا
Charlatan
چرب‌زبان

مادام! تو گشته بهر ما، دام!
دل در پی دام توست مادام!

#شیخ‌الرئیس_حیرت

دیشب صنمی، تازه‌رخی شهرهٔ پاریس
عشق کهن ما را از عشق، نوی داد
با مجلسیان گفت که سرویتر من کیست؟
اول دل من پاسخ او را ژُسوی داد
چون دید که اشکم رود از دیده چو باران
از زلف به دست من پاراپلوی داد!

#شیخ‌الرئیس_حیرت
Serviteur | Je suis | Parpaluie
به‌ترتیب: خدمتکار، من هستم، چتر.

برفته‌ست سوری دو ماهی فرانس
ز صنعت نیاموخته غیر دانس!
زبانی نداند مگر گوید او
کمانت‌ آل‌وو؟ و کمان پرت‌وو؟

#دانش_تهرانی
Dance
Comment allez Vous?
Comment Portez Vous?
به‌ترتیب: رقص، حالتون چه‌طوره؟، چه‌طوری؟.

فقط عینک است و فکل مایهٔ من
فرنگی‌مآبم، فرنگی‌مآبم!

#اشرف_گیلانی

در نثر هم کتاب رضوان میرزا آقاخان کرمانی دارای لغات فرنگی زیادی است.
شاعران دیگری ازجمله اخگر، امیری، بهار، حبیب، دانش خراسانی، دهخدا، روحانی، سپنتا، سرمد، عارف، عطا، فرخ، فرخی، قلزم، کاسمی، لاهوتی، مایل، مجدی، مسرور، منیر، نادری، نشاط، وحید، هادی و یکتا هم از لغات و اصطلاحات اروپایی استفاده کرده‌اند.
اشرف و ایرج و عشقی و بهار و عارف التفاتی ویژه به واژه‌های فرنگی [معمول و متعارف] داشته‌اند! حتی ایرج در یک شعر، در نه بیت بیست لغت فرانسوی به کار برده‌است.

شاعرانی هم با تخلص مستعار در هفته‌نامه امید اشعاری منتشر کرده‌اند که حاوی لغات فرنگی بوده‌است: افرادی با اسامی شاه‌پریان، سلندر، آتش‌پاره، قلندر، ابن‌جنی.

این لغات را می‌توان موضوعاً چنین دسته‌بندی کرد: سیاسی، اداری، نظامی، فنی، فرهنگی، اقتصادی، طبی، علمی، اجتماعی، اطعمه و اشربه و البسه، زن و مد، هنر.

منبع: کتاب «شعر جدید فارسی» محمد اسحاق (هندی) ترجمهٔ سیروس شمیسا، نشر فردوسی (۱۳۷۹) تألیف ۱۳۲۰ (لندن) ترجمه ۱۳۵۰. صص ۹۰ _ ۱۰۳ [کامل‌ترین کتاب حاوی فهرست شاعران مشروطه تا اواخر دورهٔ رضاخان].

#لغات_بیگانه_در_شعر_فارسی
@ghazalshermahdishabani
______________
پی‌نوشت:
درابتدا لغات فرانسوی نفوذ بیشتری داشتند اما کم‌کم لغات روسی و انگلیسی هم پرکاربرد شد. نیمه دوم جلد چهارم از دوره شش‌جلدی فرهنگ معین به لغات دخیل در فارسی اختصاص دارد.
2024/10/07 10:20:44
Back to Top
HTML Embed Code: