آه سرد و سرشک و گونهٔ زرد
هر سه در عشق بیحقایق نیست
توبه از عاشقان امید مدار
عشق و توبه به هم موافق نیست
دل به عشق است زنده در تن مرد
مرده باشد دلی که عاشق نیست
#سنایی
@ghazalshermahdishabani
هر سه در عشق بیحقایق نیست
توبه از عاشقان امید مدار
عشق و توبه به هم موافق نیست
دل به عشق است زنده در تن مرد
مرده باشد دلی که عاشق نیست
#سنایی
@ghazalshermahdishabani
غنچه آهسته ز لعل لب جانان دم زد
تند شد باد صبا بر دهنش محکم زد!
#میرباقر_سمنانی
@ghazalshermahdishabani
تند شد باد صبا بر دهنش محکم زد!
#میرباقر_سمنانی
@ghazalshermahdishabani
چه عادت است که ابنای دهر در هر قرن
کرم بهلاف ز عهد گذشته واگویند؟!
بدان گروه بباید گریست کز پی ما
حکایت کرم از روزگار ما گویند!
#کمالالدین_اصفهانی
دیوان، تصحیح بحرالعلومی، ص ۶۰۳
@ghazalshermahdishabani
کرم بهلاف ز عهد گذشته واگویند؟!
بدان گروه بباید گریست کز پی ما
حکایت کرم از روزگار ما گویند!
#کمالالدین_اصفهانی
دیوان، تصحیح بحرالعلومی، ص ۶۰۳
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from آدرس جدید litera999@
دیوان_ابوالفضل_کمال_الدین_اسمعیل.pdf
32.5 MB
غزلشعر
از مجموعۀ شعرهای #نوذر_پرنگ خرید از وبسایت هنر موسیقی یا ارسال یک پیام به @honaremusighi با ذکر نام کتاب @honaremusighimag
از مجموعۀ شعرهای #نوذر_پرنگ
خرید از وبسایت هنر موسیقی یا ارسال یک پیام به
@honaremusighi
با ذکر نام کتاب
@honaremusighimag
خرید از وبسایت هنر موسیقی یا ارسال یک پیام به
@honaremusighi
با ذکر نام کتاب
@honaremusighimag
غزلشعر
از مجموعۀ شعرهای #نوذر_پرنگ خرید از وبسایت هنر موسیقی یا ارسال یک پیام به @honaremusighi با ذکر نام کتاب @honaremusighimag
از مجموعۀ شعرهای #نوذر_پرنگ
خرید از وبسایت هنر موسیقی یا ارسال یک پیام به
@honaremusighi
با ذکر نام کتاب
@honaremusighimag
خرید از وبسایت هنر موسیقی یا ارسال یک پیام به
@honaremusighi
با ذکر نام کتاب
@honaremusighimag
غزلشعر
از مجموعۀ شعرهای #نوذر_پرنگ خرید از وبسایت هنر موسیقی یا ارسال یک پیام به @honaremusighi با ذکر نام کتاب @honaremusighimag
از مجموعۀ شعرهای #نوذر_پرنگ
خرید از وبسایت هنر موسیقی یا ارسال یک پیام به
@honaremusighi
با ذکر نام کتاب
@honaremusighimag
خرید از وبسایت هنر موسیقی یا ارسال یک پیام به
@honaremusighi
با ذکر نام کتاب
@honaremusighimag
ای بهار ماهمنظر! وی نگار باغچهر!
گر همیپرسی که رویت باغ و منظر هست؟ هست!
#نصراله_بن_عبدالحمید
#لبابالالباب_عوفی
@ghazalshermahdishabani
گر همیپرسی که رویت باغ و منظر هست؟ هست!
#نصراله_بن_عبدالحمید
#لبابالالباب_عوفی
@ghazalshermahdishabani
آسانی وضع مشکلی را دریاب
درخوننتپیده بسملی را دریاب
ای محو تماشاکدهٔ عجز غرور
دل بسیار است، بیدلی را دریاب
#بیدل
@ghazalshermahdishabani
درخوننتپیده بسملی را دریاب
ای محو تماشاکدهٔ عجز غرور
دل بسیار است، بیدلی را دریاب
#بیدل
@ghazalshermahdishabani
عصای کور میدزدند اهل عالم از خسّت
توقع از که میداری که گیرد دست وامانده؟!
کلیم! از دل غمی گر رفت، از آن جانکاهتر آمد
اگر خاری برون آمد ز جا، سوزن به جا مانده
#کلیم
@ghazalshermahdishabani
توقع از که میداری که گیرد دست وامانده؟!
کلیم! از دل غمی گر رفت، از آن جانکاهتر آمد
اگر خاری برون آمد ز جا، سوزن به جا مانده
#کلیم
@ghazalshermahdishabani
Sedaye To Ra Doost Daram ft. Mojgan Shajarian-(IRMP3.IR)
Homayoun Shajarian
صدای تو را دوست دارم...
آهنگ: مجید درخشانی
آواز: همایون و مژگان شجریان
شعر: اسماعیل خویی
صدای تو را دوست دارم...
... جهان در صدای تو آبی ست
@ghazalshermahdishabani
آهنگ: مجید درخشانی
آواز: همایون و مژگان شجریان
شعر: اسماعیل خویی
صدای تو را دوست دارم...
... جهان در صدای تو آبی ست
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
صدای تو را دوست دارم صدای تو از «آن» و از جاودان میسراید صدای تو از لالهزاران که بر باد... صدای تو از نوبهاران که در یاد میآید صدای تو را، رنگ و بوی صدای تو را دوست دارم صدای تو از آن سوی شور، از پشت بیداد میآید و جان دل من، دل جانم از آن به فریاد میآید…
با یک دل غمگین به جهان شادی نیست
تا یک ده ویران بود، آبادی نیست
تا در همۀ جهان یکی زندان هست
در هیچ کجای عالم آزادی نیست
#اسماعیل_خویی
@ghazalshermahdishabani
تا یک ده ویران بود، آبادی نیست
تا در همۀ جهان یکی زندان هست
در هیچ کجای عالم آزادی نیست
#اسماعیل_خویی
@ghazalshermahdishabani
این قلم دیریست در جهل مرکب ماندهاست
کو ید بیضا و انگشت ورقگردان تو؟!
#نوذر_پرنگ
@ghazalshermahdishabani
کو ید بیضا و انگشت ورقگردان تو؟!
#نوذر_پرنگ
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
#قرابت ۲۷۰ هست طومارِ دلِ من به درازیّ ِ ابد برنوشته ز سرش تا بُنِ پایان: تو مرو! #مولوی نهایت نیست طومار دلی را که مضمونش تمنای تو باشد #نظیری @ghazalshermahdishabani
#قرابت ۲۷۱
مردن امر سادهایست
و در مقابل خستگی زندگی
چون سفری است که در یک روز تعطیل میکنیم و دیگر هرگز بازنمیگردیم
#بیژن_جلالی
مردن در این زندگی
هرگز مشکل نبودهاست
ساختن یک زندگی بهمراتب مشکلتر است
#ولادیمیر_مایاکوفسکی
ترجمه اسماعیل عباسی، جلیل روشندل
@ghazalshermahdishabani
مردن امر سادهایست
و در مقابل خستگی زندگی
چون سفری است که در یک روز تعطیل میکنیم و دیگر هرگز بازنمیگردیم
#بیژن_جلالی
مردن در این زندگی
هرگز مشکل نبودهاست
ساختن یک زندگی بهمراتب مشکلتر است
#ولادیمیر_مایاکوفسکی
ترجمه اسماعیل عباسی، جلیل روشندل
@ghazalshermahdishabani
به مژه، دل ز من بدزدیدی
ای به لب، قاضی و به مژگان، دزد!
مزد خواهی که دل ز من بردی؟!
ای شگفتا! که دیده دزدِ بهمزد؟!
#ابوسلیک_گرگانی
@ghazalshermahdishabani
ای به لب، قاضی و به مژگان، دزد!
مزد خواهی که دل ز من بردی؟!
ای شگفتا! که دیده دزدِ بهمزد؟!
#ابوسلیک_گرگانی
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
#اوزان_کمکاربرد ۱۴ #فاعلات_مفتعلن_فاعلات_مفتعلن #مهدی_شعبانی به این وزن و وزن مسکَّنش (تسکینشدهاش: فاعلات مفعولن که پرکاربردتر است) در دو مقالهٔ عکس اختیار تسکین و اوزان شبهدوری اشاره کردهایم. پیشینهٔ این وزن به پس از قرن هفتم میرسد. دستکم تا پایان…
#اوزان_کمکاربرد ۱۵
مفعولن مفعولن مفعولن مفعولن
افتادم افتادم در آبی افتادم
گر آبی خوردم من دلشادم دلشادم
در عشق دلداری مانند گلزاری
جان دیدم جان دیدم دل دادم دل دادم
گر خودم گر جوشن پیروزم پیروزم
گر سروم گر سوسن آزادم آزادم
از چرخی از اوجی بر بحری بر موجی
خوش تختی خوش تختی بنهادم بنهادم
ای کوکب ای کوکب بگشا لب بگشا لب
شرحی کن شرحی کن بر وفق میعادم
هر ذره هر پره میجوید میگوید
ز ارشادش ز ارشادش استادم استادم
#مولوی
به اوزانی که شامل «فقط هجای بلند» بودهاند وزن ایقاعی میگفتهاند. درباره ایقاع که چند معنی دارد ر.ک: مقاله «تن» واژه بر «تن» آهنگ، نقد کتاب وزن و موسیقی شعر، مهدی شعبانی (در همین کانال).
@ghazalshermahdishabani
مفعولن مفعولن مفعولن مفعولن
افتادم افتادم در آبی افتادم
گر آبی خوردم من دلشادم دلشادم
در عشق دلداری مانند گلزاری
جان دیدم جان دیدم دل دادم دل دادم
گر خودم گر جوشن پیروزم پیروزم
گر سروم گر سوسن آزادم آزادم
از چرخی از اوجی بر بحری بر موجی
خوش تختی خوش تختی بنهادم بنهادم
ای کوکب ای کوکب بگشا لب بگشا لب
شرحی کن شرحی کن بر وفق میعادم
هر ذره هر پره میجوید میگوید
ز ارشادش ز ارشادش استادم استادم
#مولوی
به اوزانی که شامل «فقط هجای بلند» بودهاند وزن ایقاعی میگفتهاند. درباره ایقاع که چند معنی دارد ر.ک: مقاله «تن» واژه بر «تن» آهنگ، نقد کتاب وزن و موسیقی شعر، مهدی شعبانی (در همین کانال).
@ghazalshermahdishabani
که تواند مرا دوست دارد
وندر آن بهرهٔ خود نجوید؟
هر کس از بهر خود در تکاپوست
کس نچیند گلی که نبوید
عشق بیحظوحاصل خیالیست
آنکه پشمینه پوشید دیری
نغمهها زد همه جاودانه
عاشق زندگانیِّ خود بود
بیخبر در لباس فسانه
خویشتن را فریبی همیداد
خنده زد عقل زیرک بر این حرف
کَ: «ز پی این جهان هم جهانیست
آدمیْ زادهٔ خاک ناچیز
بستهٔ عشقهای نهانیست»
عشوهٔ زندگانیست این حرف
بار رنجی به سر، بار صد رنج
خواهی ار نکتهای بشنوی راست
محو شد جسم رنجور زاری
مانَد از او زبانی که گویاست
تا دهد شرح عشق دگرسان
حافظا! این چه کید و دروغیست
کز زبان می و جام و ساقیست؟
نالی ار تا ابد، باورم نیست
که بر آن عشقْ بازی که باقیست
من بر آن عاشقم که روندهست
در شگفتم! من و تو که هستیم؟
وز کدامین خم کهنه مستیم؟
ای بسا قیدها که شکستیم
باز از قید وهمی نرستیم
بیخبر خنده زن، بیهده نال
ای فسانه! رها کن در اشکم
کآتشی شعله زد جان من سوخت
گریه را اختیاری نماندهست
من چه سازم؟ جز اینم نیاموخت
هرزهگردیِّ دل، نغمهٔ روح
[افسانه:]
عاشق! اینها سخنهای تو بود؟
حرفْ بسیارها میتوان زد
میتوان چون یکی تکهٔ دود
نقش تردید در آسمان زد
میتوان چون شبی ماند خاموش
میتوان چون غلامان، به طاعت
شنوا بود و فرمانبر، اما
عشق هر لحظه پرواز جوید
عقل هر روز بیند معما
و آدمیزاده در این کشاکش
لیک یک نکته هست و نه جز این
ما شریک همیم اندر این کار
صد اگر نقش از دل برآید
سایه آنگونه افتد به دیوار
که ببینند و جویند مردم
خیز اینک در این ره، که ما را
خبر از رفتگان نیست در دست
نقشی آورده، نقشی ستانیم
ز آنچه باید بر این داستان بست
زشت و زیبا، نشانی که از ماست
تو مرا خواهی و من تو را نیز
این چه کبر و چه شوخی و نازیست؟
به دو پا رانی، از دست خوانی
با من آیا تو را قصد بازیست؟
تو مرا سربهسر میگذاری؟
ای گل نوشکفته! اگر چند
زود گشتی زبون و فسرده
از وفور جوانی چنینی
هر چه کآن زندهتر، زود مرده
با چنین زنده من کار دارم
میزدم من در این کهنهگیتی
بر دل زندگان دائماً دست
در از این باغ اکنون گشادند
که در از خارزاران بسی بست
شد بهار تو با تو پدیدار
نوگل من! گلی، گرچه پنهان
در بن شاخهٔ خارزاری
عاشق تو، تو را بازیابد
سازد از عشق تو بیقراری
هر پرنده، تو را آشنا نیست
بلبل بینوا زی تو آید
عاشق مبتلا زی تو آید
طینت تو همه ماجراییست
طالب ماجرا زی تو آید
تو تسلّیده عاشقانی
[عاشق:]
ای فسانه! مرا آرزو نیست
که بچینندم و دوست دارند
زادهٔ کوهم، آوردهٔ ابر
به که بر سبزهام واگذارند
با بهاری که هستم در آغوش
کس نخواهم زند بر دلم دست
که دلم آشیان دلی هست
ز آشیانم اگر حاصلی نیست
من بر آنم کز آن حاصلی هست
به فریب و خیالی منم خوش
[افسانه:]
عاشق! از هر فریبنده کآن هست
یک فریب دلآویزتر، من
کهنه خواهد شدن آنچه خیزد
یک دروغ کهنخیزتر، من
راندهٔ عاقلان، خواندهٔ تو
کرده در خلوت کوه منزل
[عاشق:] همچو من
[افسانه:] چون تو از درد خاموش
بگذرانم ز چشم آنچه بینم
[عاشق:] تا بیابی دلی را همه جوش
[افسانه:]
دردش افتاده اندر رگ و پوست
عاشقا! با همه این سخنها
به محکّ آمدت تکهٔ زر
چه خوشی؟ چه زبانی؟ چه مقصود؟
گردد این شاخه یک روز بیبر
لیک سیراب از این جوی اکنون
یک حقیقت فقط هست بر جا
آنچنانی که بایَست بودن
یک فریب است رهجُسته هر جا:
چشمها بسته، پابست بودن
ما چنانیم لیکن که هستیم
[عاشق:]
آه افسانه! حرفیست این راست
گر فریبی ز ما خاست، ماییم
روزگاری اگر فرصتی ماند
بیش از این با هم اندر صفاییم
همدل و همزبان و همآهنگ
تو دروغی، دروغی دلآویز
تو غمی، یک غم سخت زیبا
بیبها مانده عشق و دل من
میسپارم به تو عشق و دل را
که تو خود را به من واگذاری
ای دروغ! ای غم! ای نیک و بد! تو
چه کست گفت از جای برخیز؟
چه کست گفت زین ره به یک سو
همچو گل بر سر شاخه آویز
همچو مهتاب در صحنهٔ باغ؟
ای دل عاشقان! ای فسانه
ای زده نقشها بر زمانه
ای که از چنگ خود باز کردی
نغمههای همه جاودانه
بوسه بوسه، لب عاشقان را
در پس ابرهایم نهان دار
تا صدای مرا جز فرشته
نشنوند ایچ در آسمانها
کس نخواند ز من این نوشته
جز بهدل عاشق بیقراری
اشک من ریز بر گونهٔ او
نالهام در دل وی بیفکن
روح گمنامم آنجا فرودآر
که برآید از آنجایْ شیون
آتش آشفته خیزد ز دلها
هان! به پیش آی از این درهٔ تنگ
که بهینخوابگاه شبانهاست
که کسی را نه راهی بر آن است
تا در اینجا که هر چیز تنهاست
بسراییم دلتنگ با هم
از #افسانه نیما یوشیج دیماه ۱۳۰۱
@ghazalshermahdishabani
وندر آن بهرهٔ خود نجوید؟
هر کس از بهر خود در تکاپوست
کس نچیند گلی که نبوید
عشق بیحظوحاصل خیالیست
آنکه پشمینه پوشید دیری
نغمهها زد همه جاودانه
عاشق زندگانیِّ خود بود
بیخبر در لباس فسانه
خویشتن را فریبی همیداد
خنده زد عقل زیرک بر این حرف
کَ: «ز پی این جهان هم جهانیست
آدمیْ زادهٔ خاک ناچیز
بستهٔ عشقهای نهانیست»
عشوهٔ زندگانیست این حرف
بار رنجی به سر، بار صد رنج
خواهی ار نکتهای بشنوی راست
محو شد جسم رنجور زاری
مانَد از او زبانی که گویاست
تا دهد شرح عشق دگرسان
حافظا! این چه کید و دروغیست
کز زبان می و جام و ساقیست؟
نالی ار تا ابد، باورم نیست
که بر آن عشقْ بازی که باقیست
من بر آن عاشقم که روندهست
در شگفتم! من و تو که هستیم؟
وز کدامین خم کهنه مستیم؟
ای بسا قیدها که شکستیم
باز از قید وهمی نرستیم
بیخبر خنده زن، بیهده نال
ای فسانه! رها کن در اشکم
کآتشی شعله زد جان من سوخت
گریه را اختیاری نماندهست
من چه سازم؟ جز اینم نیاموخت
هرزهگردیِّ دل، نغمهٔ روح
[افسانه:]
عاشق! اینها سخنهای تو بود؟
حرفْ بسیارها میتوان زد
میتوان چون یکی تکهٔ دود
نقش تردید در آسمان زد
میتوان چون شبی ماند خاموش
میتوان چون غلامان، به طاعت
شنوا بود و فرمانبر، اما
عشق هر لحظه پرواز جوید
عقل هر روز بیند معما
و آدمیزاده در این کشاکش
لیک یک نکته هست و نه جز این
ما شریک همیم اندر این کار
صد اگر نقش از دل برآید
سایه آنگونه افتد به دیوار
که ببینند و جویند مردم
خیز اینک در این ره، که ما را
خبر از رفتگان نیست در دست
نقشی آورده، نقشی ستانیم
ز آنچه باید بر این داستان بست
زشت و زیبا، نشانی که از ماست
تو مرا خواهی و من تو را نیز
این چه کبر و چه شوخی و نازیست؟
به دو پا رانی، از دست خوانی
با من آیا تو را قصد بازیست؟
تو مرا سربهسر میگذاری؟
ای گل نوشکفته! اگر چند
زود گشتی زبون و فسرده
از وفور جوانی چنینی
هر چه کآن زندهتر، زود مرده
با چنین زنده من کار دارم
میزدم من در این کهنهگیتی
بر دل زندگان دائماً دست
در از این باغ اکنون گشادند
که در از خارزاران بسی بست
شد بهار تو با تو پدیدار
نوگل من! گلی، گرچه پنهان
در بن شاخهٔ خارزاری
عاشق تو، تو را بازیابد
سازد از عشق تو بیقراری
هر پرنده، تو را آشنا نیست
بلبل بینوا زی تو آید
عاشق مبتلا زی تو آید
طینت تو همه ماجراییست
طالب ماجرا زی تو آید
تو تسلّیده عاشقانی
[عاشق:]
ای فسانه! مرا آرزو نیست
که بچینندم و دوست دارند
زادهٔ کوهم، آوردهٔ ابر
به که بر سبزهام واگذارند
با بهاری که هستم در آغوش
کس نخواهم زند بر دلم دست
که دلم آشیان دلی هست
ز آشیانم اگر حاصلی نیست
من بر آنم کز آن حاصلی هست
به فریب و خیالی منم خوش
[افسانه:]
عاشق! از هر فریبنده کآن هست
یک فریب دلآویزتر، من
کهنه خواهد شدن آنچه خیزد
یک دروغ کهنخیزتر، من
راندهٔ عاقلان، خواندهٔ تو
کرده در خلوت کوه منزل
[عاشق:] همچو من
[افسانه:] چون تو از درد خاموش
بگذرانم ز چشم آنچه بینم
[عاشق:] تا بیابی دلی را همه جوش
[افسانه:]
دردش افتاده اندر رگ و پوست
عاشقا! با همه این سخنها
به محکّ آمدت تکهٔ زر
چه خوشی؟ چه زبانی؟ چه مقصود؟
گردد این شاخه یک روز بیبر
لیک سیراب از این جوی اکنون
یک حقیقت فقط هست بر جا
آنچنانی که بایَست بودن
یک فریب است رهجُسته هر جا:
چشمها بسته، پابست بودن
ما چنانیم لیکن که هستیم
[عاشق:]
آه افسانه! حرفیست این راست
گر فریبی ز ما خاست، ماییم
روزگاری اگر فرصتی ماند
بیش از این با هم اندر صفاییم
همدل و همزبان و همآهنگ
تو دروغی، دروغی دلآویز
تو غمی، یک غم سخت زیبا
بیبها مانده عشق و دل من
میسپارم به تو عشق و دل را
که تو خود را به من واگذاری
ای دروغ! ای غم! ای نیک و بد! تو
چه کست گفت از جای برخیز؟
چه کست گفت زین ره به یک سو
همچو گل بر سر شاخه آویز
همچو مهتاب در صحنهٔ باغ؟
ای دل عاشقان! ای فسانه
ای زده نقشها بر زمانه
ای که از چنگ خود باز کردی
نغمههای همه جاودانه
بوسه بوسه، لب عاشقان را
در پس ابرهایم نهان دار
تا صدای مرا جز فرشته
نشنوند ایچ در آسمانها
کس نخواند ز من این نوشته
جز بهدل عاشق بیقراری
اشک من ریز بر گونهٔ او
نالهام در دل وی بیفکن
روح گمنامم آنجا فرودآر
که برآید از آنجایْ شیون
آتش آشفته خیزد ز دلها
هان! به پیش آی از این درهٔ تنگ
که بهینخوابگاه شبانهاست
که کسی را نه راهی بر آن است
تا در اینجا که هر چیز تنهاست
بسراییم دلتنگ با هم
از #افسانه نیما یوشیج دیماه ۱۳۰۱
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from درج زیرنویس
3909.pdf
3.9 MB