Telegram Web Link
Forwarded from برکه‌ی کهن (حمید زارعیِ مرودشت)
divane vahid ghazvini.pdf
50.6 MB


دیوانِ «وحیدِ قزوینی» نسخه‌ی خطی.

ـ @berkeye_kohan ـ

Forwarded from Mehrshad Ansari
‏مروان‌ بن‌ محمد چون خلافت را به دست گرفت،
به دنبال مردی فرستاد تا او را به ولایتی بگمارد.
چون آمد، پینه بر پیشانی او دید و گفت:
اگر این پینه از عبادت خداست،
شایسته نیست تو را از عبادت بازداریم
و اگر از ریا باشد،
جایز نیست که تو را به کاری بگماریم.


محاضرات الأدباء
راغب اصفهانی
پس از کشتن به خوابم دید، نازم بدگمانی را
به خود پیچد که هی‌هی دی غلط کردم فلانی را

دلم بر رنج‌نابرداریِ فرهاد می‌سوزد
خداوندا بیامرز آن شهید امتحانی را

دریغ از حسرت دیدار ور نه جای آن دارد
که بی رویت به دشمن داده باشم زندگانی را

سرشتم را بیالودند تا سازند از لایَش
پر پروانه و منقار مرغ بوستانی را

چو خود را ذره گویم رنجد از حرفم، زهی طالع
ز خود می‌داندم بی‌مهر، نازم مهربانی را

به پایش جان فشاندن شرمسارم کرد، می‌دانم
که داند ارزشی نبوَد متاع رایگانی را

فدایت دیده و دل، رسم آرایش مپرس از من
خراب ذوق گلچینی چه داند باغبانی را

چه خیزد گر هوس گنج امیدم در دل افشانَد
در این کشور روایی نیست نقد شادمانی را

سراسر غمزه‌هایت لاجوردی بود و من عمری
به معشوقی پرستیدم بلای آسمانی را

#غالب_دهلوی
@ghazalshermahdishabani
جهت خرید و فروش منابع رشته ادبیات به کانال زیر مراجعه کنید:
@books_exchange1
وحشی صحرای حُسنْ نرگس فتان ‌کیست
موجهٔ دریای ناز ابروی جانان کیست

سایه‌ زلف ‌که شد سرمه‌کش چشم شام
خنده فیض سحر چاک گریبان کیست

حسن بتان این‌قدَر نیست فریب نظر
گر نه تویی جلوه‌گر آینه حیران‌ کیست

صد گل عیشم به دل خنده زد از شوق زخم
تکمه‌ جیبِ امید غنچهٔ پیکان‌ کیست

آتش دل شد بلند از کف خاکسترم
باد مسیحای شوق جنبش دامان کیست

رنگ بهار خیال می‌چکد از دیده‌ام
این گل حیرت‌نگاه شبنم بستان‌ کیست

ناز به خون می‌تپد در صف مژگان یار
بر در این میکده حلقهٔ مستان کیست

سبحه‌ دل را نشد رشته‌ جمعیتی
در تک‌وپوی خیال ریگ بیابان کیست

دل ز پی‌اش رفت و من می‌روم از خویشتن
عیب جنونم مکن ناله به فرمان کیست

از مژه تا دامنم مشق ز خود رفتنی‌ست
اشک جنون‌تاز من طفل دبستان‌ کیست

#بیدل اگر لعل او نیست تبسم‌فروش
شبنم‌ گل‌های زخم‌ گَرد نمکدان‌ کیست

@ghazalshermahdishabani
Audio
وحشی صحرای حسن نرگس فتان کیست؟
#بیدل
دکلمه #نرگس_نوروزی
@ghazalshermahdishabani
بس‌که از شادابیِ خطت شد این گلزار، سبز
خاک می‌گردد چو ابر از سایهٔ دیوار، سبز

زین هوا گر دانهٔ تسبیح‌ گیرد آب و رنگ
می‌شود چون ریشه‌های تاکش آخر تار، سبز

می‌نماید بی‌ نسیمِ مَقدمِ جان‌پرورت
سبزهٔ این باغ‌، چون رگ‌، بر تن بیمار، سبز

نخل عجزم‌، آبیارم التفاتی بیش نیست
می‌توان کردن مرا از نرمی گفتار، سبز

... بهرهٔ تحقیق از تقلید بردن مشکل است
خضر نتوان شد،‌ کنی‌ گر جامه و دستار، سبز

ساز و برگ عشرت از بار تعلق رستن است
سرو را آزادگی‌ها دارد این مقدار، سبز

چون خط پرگار هستی حلقه در گوشم کشید
کرد آخر گرد خود گردیدنم زنار، سبز

عالمی را دستگاه از مرگ غافل کرده است
بنگ دارد هرچه می‌بینی در این‌ گلزار، سبز

#بیدل
@ghazalshermahdishabani
شکسته
اکبر گلپا
پس از تو نمونم _ برای خدا _
تو مرگ دلم را ببین و برو!
چو طوفان سنگین ز شاخهٔ غم
گل هستی‌ام را بچین و برو
که هستم من اون تک‌درختی
که در کام طوفان نشسته
همه شاخه‌های وجودش
ز خشم طبیعت شکسته
ندونستم این را به عمرم
نمی‌مونه عشقت برایم
ندونستم ای بی‌خبر ز دلم!
که بی‌اعتباره وفای تو هم
تو اکنون ز عشقم گریزونی
غمم را ز چشمم نمی‌خونی
از این غم چه حالم، نمی‌دونی!

ترانه #هما_میرافشار
آواز #گلپا
آهنگ #اسدالله_ملک
@ghazalshermahdishabani
یاد آزادی‌ست گلزار اسیران قفس
زندگی‌ گر عشرتی دارد امید مردن است‌

#بیدل
@ghazalshermahdishabani
غزل‌شعر
گرفتم این که حیا رخصتِ تماشا داد نگاهْ پردۀ دیدار می‌شود چه کنم؟! #صائب @ghazalshermahdishabani
به وصل از ناتوانی، رنج هجران می‌کشم بیدل!
ندارم آن‌قدَر جرئت که چشمی وا کنم سویش

#بیدل
@ghazalshermahdishabani
غزل‌شعر
نهایت نیست طومار دلی را که مضمونش تمنای تو باشد #نظیری @ghazalshermahdishabani
هست طومارِ دلِ من به درازیّ ِ ابد
برنوشته ز سرش تا بُنِ پایان: «تو مرو!»

#مولوی
@ghazalshermahdishabani
شاعر شدم و ملعبهٔ شک و یقین
وابستهٔ اوهامِ چنان است و چنین
ای کاش یکی شنا به من یاد دهد
در بحر غم نان شده‌ام غرقه‌ترین

یاغی‌تبار
@aliakbaryaghitabar
امشب که حضور یار جان‌افروز است
بختم به خلاف دشمنان پیروز است
گو شمع بمیر و مه فرو شو که مرا
آن شب که تو در کنار باشی روز است

#سعدی
@ghazalshermahdishabani
ناآمده‌سیل تر شده‌ستیم
نارفته به دام، پای‌بستیم

شطرنج ندیده‌ایم و ماتیم
یک جرعه نخورده‌ایم و مستیم

همچون شکن دو زلف خوبان
نادیده‌مصاف، ما شکستیم

ما سایه‌ٔ آن بتیم گویی
کز اصل وجود، بت‌پرستیم

سایه بنماید و نباشد!
ما نیز چو سایه نیست هستیم

#مولوی
@ghazalshermahdishabani
تواضع گر چه محبوب است و فضل بیکران دارد
نباید کرد بیش از حد که هیبت را زیان دارد

#سعدی
@mehrshadansariiy
دل من _ اگر تو جامش ندهی ز مهر _ چاره
به‌جز آن که سنگ کوبد به سر سبو ندارد

چه نوازد و چه سازد به‌جز از نوای گریه
نی خسته‌ای که جز بغض تو در گلو ندارد

ز تمام بودنی‌ها، تو همین از آن من باش
که به غیر با تو بودن دلم آرزو ندارد

#حسین_منزوى
@ghazalshermahdishabani
سیر یک روز طعنه زد به پیاز
که تو مسکین چقدر بدبویی
گفت از عیب خویش بی‌خبری
زآن ره، از خلق، عیب می‌جویی
گفتن از زشت‌روییِ دگران
نشود باعثِ نکورویی
تو گمان می‌کنی که شاخ گلی؟
به صف سرو و لاله می‌رویی؟
خویشتن بی‌سبب بزرگ مکن
تو هم از ساکنان این کویی
ره ما گر کج است و ناهموار
تو خود این ره چگونه می‌پویی؟
در خود آن به که نیک‌تر نگری
اول آن به که عیب خود گویی

#پروین_اعتصامی
@ghazalshermahdishabani
تمام مردم جهان
به یک زبان
سکوت می‌کنند

#پرویز_شاپور
#کاریکلماتور
@ghazalshermahdishabani
با زلف تو قصه‌ای‌ست ما را مشکل
همچون شب یلدا به درازی، مشهور

#عبید_زاکانی
@ghazalshermahdishabani
ای صبا! نَکهتی از خاک ره یار بیار
ببَر اندوه دل و مژدهٔ دلدار بیار

نکته‌ای روح‌فزا از دهن دوست بگو
نامه‌ای خوش‌خبر از عالَم اسرار بیار

تا معطر کنم از لطفِ نسیم تو مشام
شَمه‌ای از نَفحات نفس یار بیار

به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز
بی‌ غباری که پدید آید از اغیار بیار

گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب
بهر آسایش این دیدهٔ خونبار بیار

خامی و ساده‌دلی شیوهٔ جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار

شُکرِ آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن
به اسیران قفس، مژدهٔ گلزار بیار

کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی‌دوست
عشوه‌ای زآن لب شیرین شکربار بیار

روزگاری‌ست که دل چهرهٔ مقصود ندید
ساقیا آن قدح آینه‌کردار بیار

دلق #حافظ به چه ارزد؟ به می‌اش رنگین کن
وآن‌گهش مست و خراب از سر بازار بیار

@ghazalshermahdishabani
2024/06/30 19:21:51
Back to Top
HTML Embed Code: