Audio
داد چشمان تو در کشتن من دست به هم
فتنه برخاست چو بنشست دو بدمست به هم
هر یک ابروی تو کافیست پی کشتن من
چه کنم با دو کماندار که پیوست به هم؟
شیخ پیمانهشکن توبه به ما تلقین کرد
آه از این توبه و پیمانه که بشکست به هم
عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت
زلف او باز شد و کار مرا بست به هم
مرغ دل زیرک و آزادی از این دام، محال
که خم گیسوی او بافته چون شست به هم
دست بردم که کشم تیر غمش را از دل
تیر دیگر زد و بردوخت دل و دست به هم
هر دو ضد را به فسون جمع توان کرد وصال
غیر آسودگی و عشق که ننشست به هم
#وصال_شیرازی
دکلمه #نرگس_نوروزی
@ghazalshermahdishabani
فتنه برخاست چو بنشست دو بدمست به هم
هر یک ابروی تو کافیست پی کشتن من
چه کنم با دو کماندار که پیوست به هم؟
شیخ پیمانهشکن توبه به ما تلقین کرد
آه از این توبه و پیمانه که بشکست به هم
عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت
زلف او باز شد و کار مرا بست به هم
مرغ دل زیرک و آزادی از این دام، محال
که خم گیسوی او بافته چون شست به هم
دست بردم که کشم تیر غمش را از دل
تیر دیگر زد و بردوخت دل و دست به هم
هر دو ضد را به فسون جمع توان کرد وصال
غیر آسودگی و عشق که ننشست به هم
#وصال_شیرازی
دکلمه #نرگس_نوروزی
@ghazalshermahdishabani
Audio
نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرم
برفت در همه عالم به بیدلی خبرم
نه بخت و دولت آنم که با تو بنشینم
نه صبر و طاقت آنم که از تو درگذرم
من از تو روی نخواهم به دیگری آورد
که زشت باشد هر روز قبلهی دگرم
بلای عشق تو بر من چنان اثر کردهست
که پند عالم و عابد نمیکند اثرم
قیامتم که به دیوان حشر پیش آرند
میان آن همه تشویش در تو مینگرم
به جان دوست که چون دوست در برم باشد
هزار دشمن اگر بر سرند، غم نخورم
نشان پیکر خوبت نمیتوانم داد
که در تأمل او خیره میشود بصرم
تو نیز اگر نشناسی مرا عجب نبوَد
که هرچه در نظر آید از آن ضعیفترم
به جان و سر که نگردانم از وصال تو روی
و گر هزار ملامت رسد به جان و سرم
مرا مگوی که #سعدی چرا پریشانی
خیال روی تو برمیکُند به یکدگرم
دکلمه #نرگس_نوروزی
@ghazalshermahdishabani
برفت در همه عالم به بیدلی خبرم
نه بخت و دولت آنم که با تو بنشینم
نه صبر و طاقت آنم که از تو درگذرم
من از تو روی نخواهم به دیگری آورد
که زشت باشد هر روز قبلهی دگرم
بلای عشق تو بر من چنان اثر کردهست
که پند عالم و عابد نمیکند اثرم
قیامتم که به دیوان حشر پیش آرند
میان آن همه تشویش در تو مینگرم
به جان دوست که چون دوست در برم باشد
هزار دشمن اگر بر سرند، غم نخورم
نشان پیکر خوبت نمیتوانم داد
که در تأمل او خیره میشود بصرم
تو نیز اگر نشناسی مرا عجب نبوَد
که هرچه در نظر آید از آن ضعیفترم
به جان و سر که نگردانم از وصال تو روی
و گر هزار ملامت رسد به جان و سرم
مرا مگوی که #سعدی چرا پریشانی
خیال روی تو برمیکُند به یکدگرم
دکلمه #نرگس_نوروزی
@ghazalshermahdishabani
Audio
نه همین میرمد آن نوگلِ خندان از من
میکِشد خار در این بادیه، دامان از من
با من آمیزش او اُلفت موج است و کنار
روز و شب با من و پیوسته گریزان از من
قُمریِ ریختهبالم، به پناهِ که روم؟
تا به کِی سرکشی ای سروِ خرامان از من؟
به تکلّم، به خموشی، به تبسّم، به نگاه
میتوان بُرد به هر شیوه، دلْ آسان از من
نیست پرهیزِ من از زهد، که خاکم بر سر!
ترسم آلوده شود دامنِ عصیان از من
اشک بیهوده مریز اینهمه از دیده، کلیم
گَردِ غم را نَتَوان شُست به طوفان از من
#کلیم
دکلمه #نرگس_نوروزی
@ghazalshermahdishabani
میکِشد خار در این بادیه، دامان از من
با من آمیزش او اُلفت موج است و کنار
روز و شب با من و پیوسته گریزان از من
قُمریِ ریختهبالم، به پناهِ که روم؟
تا به کِی سرکشی ای سروِ خرامان از من؟
به تکلّم، به خموشی، به تبسّم، به نگاه
میتوان بُرد به هر شیوه، دلْ آسان از من
نیست پرهیزِ من از زهد، که خاکم بر سر!
ترسم آلوده شود دامنِ عصیان از من
اشک بیهوده مریز اینهمه از دیده، کلیم
گَردِ غم را نَتَوان شُست به طوفان از من
#کلیم
دکلمه #نرگس_نوروزی
@ghazalshermahdishabani
یک عمر همیشه تکیهگاهم بودی
در حادثهها پشت و پناهم بودی
فانوس شدی که راه را گم نکنم
در ظلمت شب، چراغ راهم بودی
#مهدی_شعبانی
اینستاگرام
@mahdishabanipoem
در حادثهها پشت و پناهم بودی
فانوس شدی که راه را گم نکنم
در ظلمت شب، چراغ راهم بودی
#مهدی_شعبانی
اینستاگرام
@mahdishabanipoem
به صد غبار در این دشت مبتلا شدهام
به دامن که زنم دست؟ از او جدا شدهام
جنون به هر بن مویم خروش دیگر داشت
چه سرمه زد به خیالم؟ که بیصدا شدهام
هنور ناله نیّم تا رسم به گوش کسی
به صد تلاش نفس، آه نارسا شدهام
قفس به دردِ که از چاک دل گشود آغوش؟
اگر ندید که بی بال و پر رها شدهام!
#بیدل
@ghazalshermahdishabani
به دامن که زنم دست؟ از او جدا شدهام
جنون به هر بن مویم خروش دیگر داشت
چه سرمه زد به خیالم؟ که بیصدا شدهام
هنور ناله نیّم تا رسم به گوش کسی
به صد تلاش نفس، آه نارسا شدهام
قفس به دردِ که از چاک دل گشود آغوش؟
اگر ندید که بی بال و پر رها شدهام!
#بیدل
@ghazalshermahdishabani
محتسب در نیمشب جایی رسید
در بن دیوار مستی خفته دید
گفت هی مستی چه خوردهستی بگو
گفت از این خوردم که هست اندر سبو
گفت آخر در سبو واگو که چیست
گفت از آنکه خوردهام، گفت این خفیست
گفت آنچه خوردهای آن چیست؟ آن؟
گفت آنکه در سبو مخفیست، آن!
دَور میشد این سؤال و این جواب
ماند چون خر محتسب اندر خلاب
گفت او را محتسب هین آه کن
مست هوهو کرد هنگام سخن
گفت گفتم آه کن، هو میکنی
گفت من شاد و تو از غم منحنی
آه از درد و غم و بیدادی است
هویهوی میخوران از شادی است
محتسب گفت این ندانم، خیز، خیز
معرفت متراش و بگذار این ستیز
گفت رو، تو از کجا، من از کجا؟!
گفت مستی، خیز تا زندان بیا
گفت مست ای محتسب بگذار و رو
از برهنه کی توان بردن گرو
گر مرا خود قوت رفتن بدی
خانهٔ خود رفتمی، وین کی شدی
من اگر با عقل و با امکانمی
همچو شیخان بر سر دکانمی
#مولوی
@ghazalshermahdishabani
در بن دیوار مستی خفته دید
گفت هی مستی چه خوردهستی بگو
گفت از این خوردم که هست اندر سبو
گفت آخر در سبو واگو که چیست
گفت از آنکه خوردهام، گفت این خفیست
گفت آنچه خوردهای آن چیست؟ آن؟
گفت آنکه در سبو مخفیست، آن!
دَور میشد این سؤال و این جواب
ماند چون خر محتسب اندر خلاب
گفت او را محتسب هین آه کن
مست هوهو کرد هنگام سخن
گفت گفتم آه کن، هو میکنی
گفت من شاد و تو از غم منحنی
آه از درد و غم و بیدادی است
هویهوی میخوران از شادی است
محتسب گفت این ندانم، خیز، خیز
معرفت متراش و بگذار این ستیز
گفت رو، تو از کجا، من از کجا؟!
گفت مستی، خیز تا زندان بیا
گفت مست ای محتسب بگذار و رو
از برهنه کی توان بردن گرو
گر مرا خود قوت رفتن بدی
خانهٔ خود رفتمی، وین کی شدی
من اگر با عقل و با امکانمی
همچو شیخان بر سر دکانمی
#مولوی
@ghazalshermahdishabani
آخر نگهی به سوی ما کن
دردی به ارادتی دوا کن
بسیار خلاف عهد کردی
آخر به غلط یکی وفا کن
ما را تو به خاطری همه روز
یک روز تو نیز یاد ما کن
این قاعدهی خلاف بگذار
وین خوی معاندت رها کن
برخیز و در سرای در بند
بنشین و قبای بسته وا کن
آن را که هلاک میپسندی
روزیدو به خدمت آشنا کن
چون انس گرفت و مهر پیوست
بازش به فراق، مبتلا کن
#سعدی! چو حریف ناگزیر است
تن در ده و چشم در قضا کن
شمشیر که میزند سپر باش
دشنام که میدهد دعا کن
زیبا نبوَد شکایت از دوست
زیبا همهروز گو جفا کن
@ghazalshermahdishabani
دردی به ارادتی دوا کن
بسیار خلاف عهد کردی
آخر به غلط یکی وفا کن
ما را تو به خاطری همه روز
یک روز تو نیز یاد ما کن
این قاعدهی خلاف بگذار
وین خوی معاندت رها کن
برخیز و در سرای در بند
بنشین و قبای بسته وا کن
آن را که هلاک میپسندی
روزیدو به خدمت آشنا کن
چون انس گرفت و مهر پیوست
بازش به فراق، مبتلا کن
#سعدی! چو حریف ناگزیر است
تن در ده و چشم در قضا کن
شمشیر که میزند سپر باش
دشنام که میدهد دعا کن
زیبا نبوَد شکایت از دوست
زیبا همهروز گو جفا کن
@ghazalshermahdishabani
وه! چه خوب آمدی صفا کردی
چه عجب شد که یاد ما کردی!
ای بسا آرزوت میکردم
خوب شد آمدی صفا کردی
آفتاب از کدام سمت دمید
که تو امروز یاد ما کردی
از چه دستی سحر بلند شدی
که تفقد به بینوا کردی
قلم پا به اختیار تو بود
یا ز سهوالقلم خطا کردی
بیوفایی مگر چه عیبی داشت
که پشیمان شدی، وفا کردی!
شب مگر خواب تازه دیدی تو
که سحر یاد آشنا کردی
هیچ دیدی که اندر این مدت
از فراقت به ما چهها کردی؟
دست بردار از دلم ای شاه
که تو این ملک را گدا کردی
با تو هیچ آشتی نخواهم کرد
با همان پا که آمدی برگرد!
#ایرج_میرزا
@ghazalshermahdishabani
چه عجب شد که یاد ما کردی!
ای بسا آرزوت میکردم
خوب شد آمدی صفا کردی
آفتاب از کدام سمت دمید
که تو امروز یاد ما کردی
از چه دستی سحر بلند شدی
که تفقد به بینوا کردی
قلم پا به اختیار تو بود
یا ز سهوالقلم خطا کردی
بیوفایی مگر چه عیبی داشت
که پشیمان شدی، وفا کردی!
شب مگر خواب تازه دیدی تو
که سحر یاد آشنا کردی
هیچ دیدی که اندر این مدت
از فراقت به ما چهها کردی؟
دست بردار از دلم ای شاه
که تو این ملک را گدا کردی
با تو هیچ آشتی نخواهم کرد
با همان پا که آمدی برگرد!
#ایرج_میرزا
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from مهر پویا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💞 در باب عشق و عٓشٓقه و رابطهی این دو:
یادبودی برای دههی عشق
از ۲۵ بهمن (ولنتاین) تا ۵ اسفند (سپندارمذگان)
و البته هر روز، روز عشق است، بل که هر لحظه!
✍🏻🎤🎙مهرپویای صفار
👈🏻برسد به گوش و چشم اهل دل! 😊
#دهه_عشق #ولنتاین #سپندارمذگان #مهرپویاصفار
یادبودی برای دههی عشق
از ۲۵ بهمن (ولنتاین) تا ۵ اسفند (سپندارمذگان)
و البته هر روز، روز عشق است، بل که هر لحظه!
✍🏻🎤🎙مهرپویای صفار
👈🏻برسد به گوش و چشم اهل دل! 😊
#دهه_عشق #ولنتاین #سپندارمذگان #مهرپویاصفار
سخت میخواهم که در آغوش تنگ آرم تو را
هر چقدر افشردهای دل را، بیفشارم تو را
#صائب
@ghazalshermahdishabani
هر چقدر افشردهای دل را، بیفشارم تو را
#صائب
@ghazalshermahdishabani
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر برنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست ِ محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر ِ پیرهن چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است، آی!
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
منم من، میهمان هر شبت، لولیوش مغموم
منم من، سنگ تیپاخوردهی رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمهٔ ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدهستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت میدهد، بر آسمان این سرخی ِ بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما بردهاست این، یادگار سیلی ِ سرد ِ زمستان است
و قندیل سپهر تنگمیدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نُهتوی ِ مرگاندود، پنهان است
حریفا! رو، چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
درختان اسکلتهای بلورآجین
زمین دلمرده، سقفِ آسمان کوتاه،
غبارآلوده مهر و ماه،
زمستان است
#مهدی_اخوان_ثالث
تهران، دیماه ۱۳۳۴
@mehdiakhavansaless
سرها در گریبان است
کسی سر برنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست ِ محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر ِ پیرهن چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است، آی!
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
منم من، میهمان هر شبت، لولیوش مغموم
منم من، سنگ تیپاخوردهی رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمهٔ ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدهستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت میدهد، بر آسمان این سرخی ِ بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما بردهاست این، یادگار سیلی ِ سرد ِ زمستان است
و قندیل سپهر تنگمیدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نُهتوی ِ مرگاندود، پنهان است
حریفا! رو، چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
درختان اسکلتهای بلورآجین
زمین دلمرده، سقفِ آسمان کوتاه،
غبارآلوده مهر و ماه،
زمستان است
#مهدی_اخوان_ثالث
تهران، دیماه ۱۳۳۴
@mehdiakhavansaless
Forwarded from غزلشعر
نفس باد صبا مشکفشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپردۀ گل نعرهزنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مایهٔ نقد بقا را که ضَمان خواهد شد؟
ماه شعبان منه از دست قدح، کاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد
#حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود
قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد
@ghazalshermahdishabani
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپردۀ گل نعرهزنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مایهٔ نقد بقا را که ضَمان خواهد شد؟
ماه شعبان منه از دست قدح، کاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد
#حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود
قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد
@ghazalshermahdishabani
ای آنکه غمگنیّ و سزاواری
وندر نهان، سرشک همیباری
هموار کرد خواهی گیتی را؟
گیتیست، کی پذیرد همواری؟!
آزار بیش بینی زین گردون
گر تو به هر بهانه بیازاری
گویی گماشتهست بلایی او
بر هر که تو بر او دل بگماری
ابری پدید نی و کسوفی نی
بگرفت ماه و گشت جهان تاری!
فرمان کنی و یا نکنی، ترسم
بر خویشتن ظفر ندهی باری!
تا بشکنی سپاه غمان بر دل
آن به که می بیاری و بگساری
اندر بلای سخت پدید آید
فضل و بزرگمردی و سالاری
#رودکی (؟۲۴۴ _ ۳۲۹)
@ghazalshermahdishabani
وندر نهان، سرشک همیباری
هموار کرد خواهی گیتی را؟
گیتیست، کی پذیرد همواری؟!
آزار بیش بینی زین گردون
گر تو به هر بهانه بیازاری
گویی گماشتهست بلایی او
بر هر که تو بر او دل بگماری
ابری پدید نی و کسوفی نی
بگرفت ماه و گشت جهان تاری!
فرمان کنی و یا نکنی، ترسم
بر خویشتن ظفر ندهی باری!
تا بشکنی سپاه غمان بر دل
آن به که می بیاری و بگساری
اندر بلای سخت پدید آید
فضل و بزرگمردی و سالاری
#رودکی (؟۲۴۴ _ ۳۲۹)
@ghazalshermahdishabani
Ba Sad Hezar
Mohsen Namjoo
ای آنکه غمگنیّ و سزاواری
وندر نهان، سرشک همیباری
مُستی* مکن که ننگرد او مُستی
زاری مکن که نشنود او زاری
رفت آنکه رفت و آمد آن کآمد
کی رفته را بهزاری بازآری؟
با صدهزار مردم، تنهایی
بی صدهزار مردم، تنهایی
#رودکی #نامجو
* شکایت
@ghazalshermahdishabani
وندر نهان، سرشک همیباری
مُستی* مکن که ننگرد او مُستی
زاری مکن که نشنود او زاری
رفت آنکه رفت و آمد آن کآمد
کی رفته را بهزاری بازآری؟
با صدهزار مردم، تنهایی
بی صدهزار مردم، تنهایی
#رودکی #نامجو
* شکایت
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from غزلشعر (مهدی شعبانی)