غزلشعر
فروغ فرخزاد در اواخر کار شاعری خود وزن را به شیوهٔ خاصی به کار میبرد که نیمهعروضی بود، یعنی چند رکن و گاه چند وزن را در هم میآمیخت. اگر فرصتی باشد به وزن طبیعی شعر آزاد خواهیم پرداخت، وزنی که نیما در یادداشتهایش معتقد بود شاید آیندگان آن را به کار ببرند.…
نیما، مقدمه مجموعه اشعار نیما یوشیج، به کوشش ابوالقاسم جنتی عطایی
@ghazalshermahdishabani
@ghazalshermahdishabani
آدمها به همان خونسردى كه آمدهاند
چمدانشان را مىبندند
و ناپديد مىشوند
يكى در مه
يكى در غبار
يكى در باران
يكى در باد
و بىرحمترينشان در برف
#عباس_صفاری
@ghazalshermahdishabani
چمدانشان را مىبندند
و ناپديد مىشوند
يكى در مه
يكى در غبار
يكى در باران
يكى در باد
و بىرحمترينشان در برف
#عباس_صفاری
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد گلرخانش دیده نرگسدان کنند! #حافظ _________ #دیالوگ ۷۶ #ماهی_بزرگ #تیم_برتون @ghazalshermahdishabani
#دیالوگ
پیروزی رؤیت خواهد شد، حتی اگر در کاسه چشمهای من و تو گیاه روییده باشد.
#هزاردستان #علی_حاتمی
@ghazalshermahdishabani
پیروزی رؤیت خواهد شد، حتی اگر در کاسه چشمهای من و تو گیاه روییده باشد.
#هزاردستان #علی_حاتمی
@ghazalshermahdishabani
#دیالوگ
به نشان، بعضی از مردم احترام میذارن اما به اسلحه، همه!
#قتل_عادلانه
#جان_اونت
@ghazalshermahdishabani
به نشان، بعضی از مردم احترام میذارن اما به اسلحه، همه!
#قتل_عادلانه
#جان_اونت
@ghazalshermahdishabani
ادبِ عشق تقاضا نكند بوس و كنار
دو نگه چون بههم آميخت، همان آغوش است!
#جلال_عضد (قرن ۸)
@ghazalshermahdishabani
دو نگه چون بههم آميخت، همان آغوش است!
#جلال_عضد (قرن ۸)
@ghazalshermahdishabani
ماه رقصندهٔ در برکه شناور، مادر
قدّ خمگشته ولی سرو تناور، مادر
طاق ابروی تو محراب دعاخانهٔ من
خم ابروت به صد قبله، برابر، مادر
بوسهگاه لب من پینهٔ پیشانی توست
سجده بر خاک کف پات، مقرر، مادر
پیش لبخند تو از تلخی غم باکم نیست
خندهات تُنگ شکر، قند مکرر، مادر
بر دلت گَرد ستمها ننشیند هرگز
نشود شیشهٔ قلب تو مکدر، مادر
گاه ناچار شدی جان بدهی، نان بدهی
پدری کردی و گهگاه فراتر، مادر
شانهات زخمی صد کوه غمواندوه است
طاقتت هست ولی تا دم آخر، مادر
#مهدی_شعبانی
@ghazalshermahdishabani
قدّ خمگشته ولی سرو تناور، مادر
طاق ابروی تو محراب دعاخانهٔ من
خم ابروت به صد قبله، برابر، مادر
بوسهگاه لب من پینهٔ پیشانی توست
سجده بر خاک کف پات، مقرر، مادر
پیش لبخند تو از تلخی غم باکم نیست
خندهات تُنگ شکر، قند مکرر، مادر
بر دلت گَرد ستمها ننشیند هرگز
نشود شیشهٔ قلب تو مکدر، مادر
گاه ناچار شدی جان بدهی، نان بدهی
پدری کردی و گهگاه فراتر، مادر
شانهات زخمی صد کوه غمواندوه است
طاقتت هست ولی تا دم آخر، مادر
#مهدی_شعبانی
@ghazalshermahdishabani
دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟
ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیم
حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی
#شیخ_بهایی
@ghazalshermahdishabani
در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟
ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیم
حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی
#شیخ_بهایی
@ghazalshermahdishabani
تار و پود هستیام بر باد رفت اما نرفت
عاشقیها از دلم، دیوانگیها از سرم ...
#رهی_معیری
@ghazalshermahdishabani
عاشقیها از دلم، دیوانگیها از سرم ...
#رهی_معیری
@ghazalshermahdishabani
20121209080631-9561-2.pdf
349 KB
پیش قاضی و معلقبازی؟!
[یا غازی؟!]
مَثَلهای بسیاری در زبان فارسی وجود دارد که هنوز در معنای اصلی و نیز در صورت نوشتاری آنها شک و تردید وجود دارد. از آنجا که اغلبِ مَثَلها از طریق دهانبهدهان و به صورت شفاهی به نسلهای بعدی انتقال یافته و بیشتر، جنبهٔ کنایی آنها مورد توجه بودهاست، در برخی موارد، جنبههای حقیقی و معنایی و حتی صورت صحیح ملفوظ و نوشتاری آنها دچار تحریف و دگرگونی شدهاست. یکی از این امثال، مَثَل: «پیش قاضی و معلقبازی؟!» است که هرچند مفهوم کنایی آن باقی مانده، لیکن صورت صحیح نوشتاری و ملفوظ و معنای حقیقی آن دچار تغییر و دگرگونی شدهاست. در این مقاله سعی شدهاست، با توجه به سایر روایاتی که از این مَثَل باقی مانده و با تکیه بر شواهدی که از متون نظم و نثر فارسی یافت میشود، صورت درستِ نوشتاری و معنی حقیقی آن بازیابی شود.
نویسندگان: مجید منصوری و علیمحمد مؤذنی، منبع: پژوهشهای ادب عرفانی (گوهر گویا) دوره پنجم پاییز ۱۳۹۰، شماره ۳ (پیاپی ۱۹)
@ghazalshermahdishabani
[یا غازی؟!]
مَثَلهای بسیاری در زبان فارسی وجود دارد که هنوز در معنای اصلی و نیز در صورت نوشتاری آنها شک و تردید وجود دارد. از آنجا که اغلبِ مَثَلها از طریق دهانبهدهان و به صورت شفاهی به نسلهای بعدی انتقال یافته و بیشتر، جنبهٔ کنایی آنها مورد توجه بودهاست، در برخی موارد، جنبههای حقیقی و معنایی و حتی صورت صحیح ملفوظ و نوشتاری آنها دچار تحریف و دگرگونی شدهاست. یکی از این امثال، مَثَل: «پیش قاضی و معلقبازی؟!» است که هرچند مفهوم کنایی آن باقی مانده، لیکن صورت صحیح نوشتاری و ملفوظ و معنای حقیقی آن دچار تغییر و دگرگونی شدهاست. در این مقاله سعی شدهاست، با توجه به سایر روایاتی که از این مَثَل باقی مانده و با تکیه بر شواهدی که از متون نظم و نثر فارسی یافت میشود، صورت درستِ نوشتاری و معنی حقیقی آن بازیابی شود.
نویسندگان: مجید منصوری و علیمحمد مؤذنی، منبع: پژوهشهای ادب عرفانی (گوهر گویا) دوره پنجم پاییز ۱۳۹۰، شماره ۳ (پیاپی ۱۹)
@ghazalshermahdishabani
20101207132758_درباره_مثل_«سیلی_نقد_به_از_حلوای_نسیه».pdf
174.8 KB
سیلی نقد به از حلوای نسیه
در این مَثل هم مانند غازی و معلقبازی نوعی تقابل میان سیلی و حلوا هست. سيلی در زبان كردی، بر نوعی كاچی هم اطلاق میشود كه به سايله مشهور است و همانند حلوا ماده اصلی آن آرد است. ضمنأ از معانی كاج (= كاچ) «سيلی، تپانچه، پسگردنی و كشيده» هم ذكر شدهاست:
مرد را گشت گردن و سر و پشت
سربهسر كوفته به كاج و به مشت
عنصری،←فرهنگ معين، ذيل كاج [= كاچ]
مقاله «سيلی نقد به از حلوای نسيه» حبیباله سلیمی، نامه فرهنگستان، تابستان ۱۳۸۵، دوره ۸، شماره ۲ (پیاپی ۳۰) صفحات ۱۱۹ تا ۱۲۳.
@ghazalshermahdishabani
در این مَثل هم مانند غازی و معلقبازی نوعی تقابل میان سیلی و حلوا هست. سيلی در زبان كردی، بر نوعی كاچی هم اطلاق میشود كه به سايله مشهور است و همانند حلوا ماده اصلی آن آرد است. ضمنأ از معانی كاج (= كاچ) «سيلی، تپانچه، پسگردنی و كشيده» هم ذكر شدهاست:
مرد را گشت گردن و سر و پشت
سربهسر كوفته به كاج و به مشت
عنصری،←فرهنگ معين، ذيل كاج [= كاچ]
مقاله «سيلی نقد به از حلوای نسيه» حبیباله سلیمی، نامه فرهنگستان، تابستان ۱۳۸۵، دوره ۸، شماره ۲ (پیاپی ۳۰) صفحات ۱۱۹ تا ۱۲۳.
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
#دیالوگ ۵۵ «عدالت» کاری به بیگناهان ندارد. #قرمز #کیشلوفسکی @gazalshermahdishabani
#دیالوگ ۸۰
وکیل جوان (آل پاچینو): بیچاره مردم! که جز خدا کسی رو ندارن.
#عدالت_برای_همه! (۱۹۷۹)
#نورمن_جویسن
@ghazalshermahdishabani
وکیل جوان (آل پاچینو): بیچاره مردم! که جز خدا کسی رو ندارن.
#عدالت_برای_همه! (۱۹۷۹)
#نورمن_جویسن
@ghazalshermahdishabani
چند گزاره درباره ابلق نرگس آبیار.
ابلق اثر خانم نرگس آبیار از جنبه ادبیّت، سرشار از استعارات و نمادهاست که گاه درشت مینماید و گاه بهجا و این به میزان درک مخاطب بستگی دارد. بازی قابلقبول بازیگران، دیالوگهای زیاد، لهجههای متنوع و سریع، چندلایگی قصهها و دغدغهها و شلوغی صحنهها، پرداخت به موضوع میتو، کاربرد بیلبوردهای انتخاباتی و چه و چه و چه همگی دستبهدست هم داده تا فیلم دوباره یا سهباره دیده شود.
ابلق کیست؟ راحله (الناز شاکردوست) که هممعنای نامش به حاشیهای کوچیده و باز از اینجا خواهد کوچید؛ سیاه میشود در چشم همسایه و سفید است در چشم تماشاگرِ داور؛ یا جلال (بهرام رادان) که ظاهراً روسپید است اما روسپی خود اوست و بهرغم نامش، شکوهی ندارد بین زنها، هرچند بهظاهر منجی مردم محله است، مثل همان مردهای توی بیلبوردها که فقط به درد پهن کردن روی بام و نرده میخورند.
ابلق چیست؟ روزگار مایل به سیاه مردمانی که میان سنت و مدرنیته گرفتارند. همه میخواهند آبرویشان نرود و خونی ریخته نشود، در این میان اما آبروی یک غربتی مهم نیست. راحله شاهدی ندارد، چون تنها شاهدش افلیج و الکن است، شاهدی که بارها دیده بود پاهای جلال جلال را به سمت خانه علی (هوتن شکیبا) و راحله میبرد.
راحله شبی که رسوا شد، میتوانست پیگیر ماجرا باشد و بخواهد اگر جلال در آن ساعت شوم، خانه راحله نبوده، ثابت کند که کجا بوده اما حتی از زنهای نیمهقربانی دیگر هم نمیخواهد شهادت بدهند. نمیپرسد.
شهلا (گلاره عباسی) زن جلال _ که هیچ شهلا و فریبنده نیست بلکه فریبخورده است و آنقدری از پدر بچهاش چیز میداند و این حقیقت را توی صورت راحله که یک بار در آینه شکسته بود، میپاشد _ هم هیچ نمیگوید. شهلا همان آینه است که حقیقت را دیده _ در همان نما که راحله و جلال و شهلا در یک قاباند و با حرکت دوربین، تماشاگر را جاکن میکند و به قاب دعوت میکند. شهلا که حالا آینه شکستهای است میخواهد راحله را شکستخورده ببیند که البته نیست، قبلاً هم یک بار صورت و سیرت راحله در آینهای که مال راحله بود نشکست. آینه آبروست، مال همه است. اگر بشکند، در هر تکهاش نقشی از جلالها میبینی. شهلا که تمام شادیاش مثل همان حباب خالی در آن نمای فریبنده است این حقیقت را میداند که مردش کنارش نبوده اما نمیپرسد کجا بوده. چون مصلحت این است که بچهاش پدر میخواهد. فیلمساز هم این را نمیخواهد. و اینهمه باعث میشود قربانی قربانیتر جلوه کند.
تکلیف این بازی حقیقت و مصلحت را رحیم (مهران احمدی) قطعی میکند. رحیمی که وقتی نامش در یک کلمه از دهان پرخشم علی پرتاب میشود معنایی جز بیرحم ندارد. آیا رحیم هم اسیر میتو بوده؟
نگاه راحله غربتی و بیتکیهگاه صورت به صورت در چشم همسایهها میچرخد و لای شاهدان بیصدا غریبهتر میشود. کوچه از راحله خالی میشود. محله از راحله خالی میشود. راحله به دروغ، تعرض را رد میکند تا جلوی خونی را بگیرد و مادری به شادی ناکامیگونهاش برسد اما این به این معنی نیست که مثل راحله باش، بلکه یعنی اگر فریاد نزنی، موشهای بیشتری دندان تیز میکنند برایت.
ابلق به عنوان اولین فیلم مهم اجتماعی خالقش البته کاستیها و افزودههایی دارد؛ مثلاً سکانس لورفتن سوگل (شادی کرمرودی) و شهرام (امین میری) پیش جلال که اگر نمیبود میگذاشت تا مخاطب فکر کند چرا سوگل علیه جلال شهادت نمیدهد. از چه میترسد که حقیقت سیاه را پشت سفیدی مصلحت پنهان میکند مثل زنانی که با دیدن جلال در چادرشان فرو رفته بودند، از گفتن حقیقت به سیاهی شب پناه میبرد. از آبرویش یا پدرش میترسد؟ یا از هر دو؟ پدر هر قدر هم که غیرتی باشد با دیدن معرکه جلال و راحله بعید است سوگلیاش را نقرهداغ کند به خاطر خاطرخواهی شهرام. پس بگذار من فکر کنم قضیه فقط خاطرخواهی نیست. تمام کوه یخ را نشانم نده.
این موش و طعمهبازی پایان ندارد، رحیم میداند، زنها میدانند، تماشاگر هم میداند. چرا باید اینهمه موش بدوانیم در قصه؟ آنهم در نقشهای مختلف: موشی که موجب نجاست است در جایی از فیلم، مجاور است با نظر ناپاک؛ موشی که در چنگال مار است متناظر است با صحنه گرفتاری راحله در چنگ جلال که نشان میدهد علی دو جا بازنده است؛ موشی که در سکانس پایانی است همچنان نماد جلالهاست، نماد جلادهاست، سلاخهاست.
موشها همچنان زیر زمین نفس میکشند اما حواسها و نگاهها فقط به کبوترها در آسمان است.
#ابلق #نرگس_آبیار
#مهدی_شعبانی
@ghazalshermahdishabani
ابلق اثر خانم نرگس آبیار از جنبه ادبیّت، سرشار از استعارات و نمادهاست که گاه درشت مینماید و گاه بهجا و این به میزان درک مخاطب بستگی دارد. بازی قابلقبول بازیگران، دیالوگهای زیاد، لهجههای متنوع و سریع، چندلایگی قصهها و دغدغهها و شلوغی صحنهها، پرداخت به موضوع میتو، کاربرد بیلبوردهای انتخاباتی و چه و چه و چه همگی دستبهدست هم داده تا فیلم دوباره یا سهباره دیده شود.
ابلق کیست؟ راحله (الناز شاکردوست) که هممعنای نامش به حاشیهای کوچیده و باز از اینجا خواهد کوچید؛ سیاه میشود در چشم همسایه و سفید است در چشم تماشاگرِ داور؛ یا جلال (بهرام رادان) که ظاهراً روسپید است اما روسپی خود اوست و بهرغم نامش، شکوهی ندارد بین زنها، هرچند بهظاهر منجی مردم محله است، مثل همان مردهای توی بیلبوردها که فقط به درد پهن کردن روی بام و نرده میخورند.
ابلق چیست؟ روزگار مایل به سیاه مردمانی که میان سنت و مدرنیته گرفتارند. همه میخواهند آبرویشان نرود و خونی ریخته نشود، در این میان اما آبروی یک غربتی مهم نیست. راحله شاهدی ندارد، چون تنها شاهدش افلیج و الکن است، شاهدی که بارها دیده بود پاهای جلال جلال را به سمت خانه علی (هوتن شکیبا) و راحله میبرد.
راحله شبی که رسوا شد، میتوانست پیگیر ماجرا باشد و بخواهد اگر جلال در آن ساعت شوم، خانه راحله نبوده، ثابت کند که کجا بوده اما حتی از زنهای نیمهقربانی دیگر هم نمیخواهد شهادت بدهند. نمیپرسد.
شهلا (گلاره عباسی) زن جلال _ که هیچ شهلا و فریبنده نیست بلکه فریبخورده است و آنقدری از پدر بچهاش چیز میداند و این حقیقت را توی صورت راحله که یک بار در آینه شکسته بود، میپاشد _ هم هیچ نمیگوید. شهلا همان آینه است که حقیقت را دیده _ در همان نما که راحله و جلال و شهلا در یک قاباند و با حرکت دوربین، تماشاگر را جاکن میکند و به قاب دعوت میکند. شهلا که حالا آینه شکستهای است میخواهد راحله را شکستخورده ببیند که البته نیست، قبلاً هم یک بار صورت و سیرت راحله در آینهای که مال راحله بود نشکست. آینه آبروست، مال همه است. اگر بشکند، در هر تکهاش نقشی از جلالها میبینی. شهلا که تمام شادیاش مثل همان حباب خالی در آن نمای فریبنده است این حقیقت را میداند که مردش کنارش نبوده اما نمیپرسد کجا بوده. چون مصلحت این است که بچهاش پدر میخواهد. فیلمساز هم این را نمیخواهد. و اینهمه باعث میشود قربانی قربانیتر جلوه کند.
تکلیف این بازی حقیقت و مصلحت را رحیم (مهران احمدی) قطعی میکند. رحیمی که وقتی نامش در یک کلمه از دهان پرخشم علی پرتاب میشود معنایی جز بیرحم ندارد. آیا رحیم هم اسیر میتو بوده؟
نگاه راحله غربتی و بیتکیهگاه صورت به صورت در چشم همسایهها میچرخد و لای شاهدان بیصدا غریبهتر میشود. کوچه از راحله خالی میشود. محله از راحله خالی میشود. راحله به دروغ، تعرض را رد میکند تا جلوی خونی را بگیرد و مادری به شادی ناکامیگونهاش برسد اما این به این معنی نیست که مثل راحله باش، بلکه یعنی اگر فریاد نزنی، موشهای بیشتری دندان تیز میکنند برایت.
ابلق به عنوان اولین فیلم مهم اجتماعی خالقش البته کاستیها و افزودههایی دارد؛ مثلاً سکانس لورفتن سوگل (شادی کرمرودی) و شهرام (امین میری) پیش جلال که اگر نمیبود میگذاشت تا مخاطب فکر کند چرا سوگل علیه جلال شهادت نمیدهد. از چه میترسد که حقیقت سیاه را پشت سفیدی مصلحت پنهان میکند مثل زنانی که با دیدن جلال در چادرشان فرو رفته بودند، از گفتن حقیقت به سیاهی شب پناه میبرد. از آبرویش یا پدرش میترسد؟ یا از هر دو؟ پدر هر قدر هم که غیرتی باشد با دیدن معرکه جلال و راحله بعید است سوگلیاش را نقرهداغ کند به خاطر خاطرخواهی شهرام. پس بگذار من فکر کنم قضیه فقط خاطرخواهی نیست. تمام کوه یخ را نشانم نده.
این موش و طعمهبازی پایان ندارد، رحیم میداند، زنها میدانند، تماشاگر هم میداند. چرا باید اینهمه موش بدوانیم در قصه؟ آنهم در نقشهای مختلف: موشی که موجب نجاست است در جایی از فیلم، مجاور است با نظر ناپاک؛ موشی که در چنگال مار است متناظر است با صحنه گرفتاری راحله در چنگ جلال که نشان میدهد علی دو جا بازنده است؛ موشی که در سکانس پایانی است همچنان نماد جلالهاست، نماد جلادهاست، سلاخهاست.
موشها همچنان زیر زمین نفس میکشند اما حواسها و نگاهها فقط به کبوترها در آسمان است.
#ابلق #نرگس_آبیار
#مهدی_شعبانی
@ghazalshermahdishabani