بخت آیینه ندارم که در او مینگری
خاک بازار نیرزم که بر او میگذری
من چنان عاشق رویت که ز خود بیخبرم
تو چنان فتنهٔ خویشی که ز ما بیخبری
به چه ماننده کنم در همه آفاق تو را
کآنچه در وهم من آید تو از آن خوبتری
برقع از پیش چنین روی نشاید برداشت
که به هر گوشه چشمی دل خلقی ببری
دیدهای را که به دیدار تو دل مینرود
هیچ علت نتوان گفت به جز بیبصری
گفتم از دست غمت سر به جهان در بنهم
نتوانم که به هر جا بروم؛ در نظری
به فلک میرود آه سحر از سینهٔ ما
تو همی برنکنی دیده ز خواب سحری
خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست
تا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری
هر چه در وصف تو گویند به نیکویی هست
عیبت آن است که هر روز به طبعی دگری
گر تو از پرده برون آیی و رخ بنمایی
پرده بر کار همه پردهنشینان بدری
عذر سعدی ننهد هر که تو را نشناسد
حال دیوانه نداند که ندیدهست پری
#سعدی
@ghazalshermahdishabani
خاک بازار نیرزم که بر او میگذری
من چنان عاشق رویت که ز خود بیخبرم
تو چنان فتنهٔ خویشی که ز ما بیخبری
به چه ماننده کنم در همه آفاق تو را
کآنچه در وهم من آید تو از آن خوبتری
برقع از پیش چنین روی نشاید برداشت
که به هر گوشه چشمی دل خلقی ببری
دیدهای را که به دیدار تو دل مینرود
هیچ علت نتوان گفت به جز بیبصری
گفتم از دست غمت سر به جهان در بنهم
نتوانم که به هر جا بروم؛ در نظری
به فلک میرود آه سحر از سینهٔ ما
تو همی برنکنی دیده ز خواب سحری
خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست
تا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری
هر چه در وصف تو گویند به نیکویی هست
عیبت آن است که هر روز به طبعی دگری
گر تو از پرده برون آیی و رخ بنمایی
پرده بر کار همه پردهنشینان بدری
عذر سعدی ننهد هر که تو را نشناسد
حال دیوانه نداند که ندیدهست پری
#سعدی
@ghazalshermahdishabani
بهغیر دل که عزیز و نگاهداشتنیست
جهان و هرچه در او هست واگذاشتنیست
نظر به هرچه گشایی در این فسوسآباد
دریغ و درد بر اطراف او نگاشتنیست
چه بستهای به زمین و زمان، دل خود را؟
گذشتنیست زمان و زمین گذاشتنیست
تو را به خاک زند هرچه را برافرازی
بهغیر رایت آهی که برفراشتنیست
همین سرشک ندامت بوَد دل شبها
در این زمین سیه، دانهای که کاشتنیست
به شکر اینکه تو را چشم دل گشاده شدهست
به هرچه هست، ز عبرت نظر گماشتنیست
کسی که درد دلش را فشرده، میداند
که دردنامهٔ صائب به خون نگاشتنیست
اگر به خون ننویسی، به آب زر بنویس
که عزتِ سخن اهل درد داشتنیست
#صائب
@ghazalshermahdishabani
جهان و هرچه در او هست واگذاشتنیست
نظر به هرچه گشایی در این فسوسآباد
دریغ و درد بر اطراف او نگاشتنیست
چه بستهای به زمین و زمان، دل خود را؟
گذشتنیست زمان و زمین گذاشتنیست
تو را به خاک زند هرچه را برافرازی
بهغیر رایت آهی که برفراشتنیست
همین سرشک ندامت بوَد دل شبها
در این زمین سیه، دانهای که کاشتنیست
به شکر اینکه تو را چشم دل گشاده شدهست
به هرچه هست، ز عبرت نظر گماشتنیست
کسی که درد دلش را فشرده، میداند
که دردنامهٔ صائب به خون نگاشتنیست
اگر به خون ننویسی، به آب زر بنویس
که عزتِ سخن اهل درد داشتنیست
#صائب
@ghazalshermahdishabani
زین گلْستان به حیرت شبنم رسیدهایم
باید دری به خانهٔ خورشید باز کرد ...
#بیدل
[نسخه کابل و هند]
@ghazalshermahdishabani
باید دری به خانهٔ خورشید باز کرد ...
#بیدل
[نسخه کابل و هند]
@ghazalshermahdishabani
در هر فلکی، مردمکی میبینم
هر مردمکش را فلکی میبینم
ای احول اگر یکی دو میبینی تو
برعکس تو من دو را یکی میبینم
#مولوی
#سحابی_هلیکس
@ghazalshermahdishabani
هر مردمکش را فلکی میبینم
ای احول اگر یکی دو میبینی تو
برعکس تو من دو را یکی میبینم
#مولوی
#سحابی_هلیکس
@ghazalshermahdishabani
#دیالوگ ۵۸
یک دوست همون دشمنیه که هنوز باهاش ملاقات نکردی!
#کالواری (۲۰۱۴)
#جان_مایکل_مکدونا
فیلمی سرشار از دیالوگ
@ghazalshermahdishabani
یک دوست همون دشمنیه که هنوز باهاش ملاقات نکردی!
#کالواری (۲۰۱۴)
#جان_مایکل_مکدونا
فیلمی سرشار از دیالوگ
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
#دیالوگ ۵۸ یک دوست همون دشمنیه که هنوز باهاش ملاقات نکردی! #کالواری (۲۰۱۴) #جان_مایکل_مکدونا فیلمی سرشار از دیالوگ @ghazalshermahdishabani
#دیالوگ ۵۹
_ میدونی چهطور میشه فهمید واقعاً کی داری پیر میشی؟
+ چهطوری؟
_ هیچکس دیگه کلمهٔ «مرگ» رو دور و برت بهکار نمیبره!
#کالواری (۲۰۱۴)
#جان_مایکل_مکدونا
@ghazalshermahdishabani
_ میدونی چهطور میشه فهمید واقعاً کی داری پیر میشی؟
+ چهطوری؟
_ هیچکس دیگه کلمهٔ «مرگ» رو دور و برت بهکار نمیبره!
#کالواری (۲۰۱۴)
#جان_مایکل_مکدونا
@ghazalshermahdishabani
#دیالوگ ۶۰
_ چرا خیالبافیکردن اینقدر مهمه؟
_ چون در رؤیای من، ما هنوز با همدیگه هستیم.
#تلقین (۲۰۱۰)
#کریستوفر_نولان
@ghazalshermahdishabani
_ چرا خیالبافیکردن اینقدر مهمه؟
_ چون در رؤیای من، ما هنوز با همدیگه هستیم.
#تلقین (۲۰۱۰)
#کریستوفر_نولان
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
@ghazalshermahdishabani (4).pdf
شادم كه در شرار تو میسوزم
شادم كه در خيال تو میگريم
شادم كه بعد وصل تو باز اينسان
در عشق بیزوال تو میگريم
پنداشتی كه چون ز تو بگسستم
ديگر مرا خيال تو در سر نيست
اما چه گويمت كه جز اين آتش
بر جان من شرارهٔ ديگر نيست
شبها چو در كنارهٔ نخلستان
كارون ز رنج خود به خروش آيد
فريادهای حسرت من گویی
از موجهای خسته به گوش آيد
شب لحظهای به ساحل او بنشين
تا رنج آشكار مرا بينی
شب لحظهای به سايهٔ خود بنگر
تا روح بیقرار مرا بينی
من با لبان سرد نسيم صبح
سرمیكنم ترانه برای تو
من آن ستارهام كه درخشانم
هر شب در آسمان سرای تو
غم نيست گر كشيده حصاری سخت
بين من و تو پيكر صحراها
من آن كبوترم كه بهتنهایی
پر میکشم به پهنهٔ درياها
شادم كه همچو شاخهٔ خشكی باز
در شعلههای قهر تو میسوزم
گویی هنوز آن تن تبدارم
كز آفتاب شهر تو میسوزم
در دل چگونه ياد تو میمیرد
ياد تو ياد عشق نخستين است
ياد تو آن خزان دلانگيزیست
كاو را هزار جلوهٔ رنگين است
بگذار زاهدان سيهدامن
رسوا ز كوی و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بيالايند
اينان كه آفريدهٔ شيطاناند
اما من آن شكوفهٔ اندوهم
كز شاخههای ياد تو میرویم
شبها تو را به گوشهٔ تنهایی
در ياد آشنای تو میجویم
#فروغ_فرخزاد
@ghazalshermahdishabani
شادم كه در خيال تو میگريم
شادم كه بعد وصل تو باز اينسان
در عشق بیزوال تو میگريم
پنداشتی كه چون ز تو بگسستم
ديگر مرا خيال تو در سر نيست
اما چه گويمت كه جز اين آتش
بر جان من شرارهٔ ديگر نيست
شبها چو در كنارهٔ نخلستان
كارون ز رنج خود به خروش آيد
فريادهای حسرت من گویی
از موجهای خسته به گوش آيد
شب لحظهای به ساحل او بنشين
تا رنج آشكار مرا بينی
شب لحظهای به سايهٔ خود بنگر
تا روح بیقرار مرا بينی
من با لبان سرد نسيم صبح
سرمیكنم ترانه برای تو
من آن ستارهام كه درخشانم
هر شب در آسمان سرای تو
غم نيست گر كشيده حصاری سخت
بين من و تو پيكر صحراها
من آن كبوترم كه بهتنهایی
پر میکشم به پهنهٔ درياها
شادم كه همچو شاخهٔ خشكی باز
در شعلههای قهر تو میسوزم
گویی هنوز آن تن تبدارم
كز آفتاب شهر تو میسوزم
در دل چگونه ياد تو میمیرد
ياد تو ياد عشق نخستين است
ياد تو آن خزان دلانگيزیست
كاو را هزار جلوهٔ رنگين است
بگذار زاهدان سيهدامن
رسوا ز كوی و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بيالايند
اينان كه آفريدهٔ شيطاناند
اما من آن شكوفهٔ اندوهم
كز شاخههای ياد تو میرویم
شبها تو را به گوشهٔ تنهایی
در ياد آشنای تو میجویم
#فروغ_فرخزاد
@ghazalshermahdishabani
DARIUSH .ESHGHE MAN ASHEGHAM BASH
ASHEGHAN_DARIUSH
عشق من عاشقم باش
تو غربتی که سرده تمام روز و شبهاش
غریبه از من و ما عشق من عاشقم باش
عشق من عاشقم باش که تن به شب نبازم
با غربت من بساز تا با خودم بسازم
تُو خواب عاشقا رو تعبیر تازه کردی
کهنهحدیث عشقو تفسیر تازه کردی
گفتی که از تو گفتن یعنی نفسکشیدن
از خود گذشتن من یعنی به تو رسیدن
قلبمو عادت بده به عاشقانه مردن
از عشق زنده بودن، از عشق جونسپردن
وقتی که هقهق عشق ضجهٔ احتیاجه
سر جنون سلامت که بهترین علاجه
عشق من عاشقم باش اگرچه مهلتی نیست
برای با تو بودن اگر چه فرصتی نیست
عشق من عاشقم باش، نذار بیفتم از پا
بمون با من که بیتو نمیرسم به فردا
عشق من عاشقم باش
صدا #داریوش_اقبالی
ترانه #ایرج_جنتی_عطایی
موزیک #واروژان
@ghazalshermahdishabani
تو غربتی که سرده تمام روز و شبهاش
غریبه از من و ما عشق من عاشقم باش
عشق من عاشقم باش که تن به شب نبازم
با غربت من بساز تا با خودم بسازم
تُو خواب عاشقا رو تعبیر تازه کردی
کهنهحدیث عشقو تفسیر تازه کردی
گفتی که از تو گفتن یعنی نفسکشیدن
از خود گذشتن من یعنی به تو رسیدن
قلبمو عادت بده به عاشقانه مردن
از عشق زنده بودن، از عشق جونسپردن
وقتی که هقهق عشق ضجهٔ احتیاجه
سر جنون سلامت که بهترین علاجه
عشق من عاشقم باش اگرچه مهلتی نیست
برای با تو بودن اگر چه فرصتی نیست
عشق من عاشقم باش، نذار بیفتم از پا
بمون با من که بیتو نمیرسم به فردا
عشق من عاشقم باش
صدا #داریوش_اقبالی
ترانه #ایرج_جنتی_عطایی
موزیک #واروژان
@ghazalshermahdishabani
تا کی ای جان! اثر وصل تو نتوان دیدن؟
که ندارد دل من طاقت هجران دیدن
بر سر کوی تو گر خوی تو این خواهد بود
دل نهادم به جفاهای فراوان دیدن
عقلْ بیخویشتن از عشق تو دیدن، تا چند؟
خویشتن بیدل و دلْ بیسروسامان دیدن
تن به زیر قدمت، خاک توان کرد ولیک
گَرد بر گوشهٔ نعلین تو نتوان دیدن
هر شبم زلف سیاه تو نمایند به خواب
تا چه آید به من از خواب پریشان دیدن
با وجود رخ و بالای تو کوتهنظریست
در گلستان شدن و سرو خرامان دیدن
گر بر این چاه زنخدان تو ره بردی خضر
بینیاز آمدی از چشمهٔ حیوان دیدن
هر دلِ سوخته کاندر خم زلف تو فتاد
گوی از آن به نتوان در خم چوگان دیدن
آنچه از نرگس مخمور تو در چشم من است
برنخیزد به گل و لاله و ریحان دیدن
#سعدیا! حسرت بیهوده مخور، دانی چیست
چارهٔ کار تو؟ جان دادن و جانان دیدن
@ghazalshermahdishabani
که ندارد دل من طاقت هجران دیدن
بر سر کوی تو گر خوی تو این خواهد بود
دل نهادم به جفاهای فراوان دیدن
عقلْ بیخویشتن از عشق تو دیدن، تا چند؟
خویشتن بیدل و دلْ بیسروسامان دیدن
تن به زیر قدمت، خاک توان کرد ولیک
گَرد بر گوشهٔ نعلین تو نتوان دیدن
هر شبم زلف سیاه تو نمایند به خواب
تا چه آید به من از خواب پریشان دیدن
با وجود رخ و بالای تو کوتهنظریست
در گلستان شدن و سرو خرامان دیدن
گر بر این چاه زنخدان تو ره بردی خضر
بینیاز آمدی از چشمهٔ حیوان دیدن
هر دلِ سوخته کاندر خم زلف تو فتاد
گوی از آن به نتوان در خم چوگان دیدن
آنچه از نرگس مخمور تو در چشم من است
برنخیزد به گل و لاله و ریحان دیدن
#سعدیا! حسرت بیهوده مخور، دانی چیست
چارهٔ کار تو؟ جان دادن و جانان دیدن
@ghazalshermahdishabani
تا همیشه از برایم، ای صدای من! بمان
ای صدای مهربان! بمان، برای من بمان
در زمانهای که آشناییاش پر از غریبگیست
ای غریبهٔ بهغربتآشنای من! بمان
بی تو من شبانه با که، با که گفتوگو کنم
ای حریف صحبت شبانههای من! بمان
بی تو هرکجا و هرکه جمله خالی از صفاست
ای گرامی! ای صمیمِ باصفای من! بمان
زورقی شکستهام که بی تو غرق میشوم
ای خیال تو چراغ رهنمای من! بمان
میروم ولی نه بی تو میروم، تو هم بیا
دل به یاد من ببند و در هوای من، بمان
تا دوباره بشنوی صدای آشنای من
با طنین مهگرفتهٔ صدای من بمان
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
ای صدای مهربان! بمان، برای من بمان
در زمانهای که آشناییاش پر از غریبگیست
ای غریبهٔ بهغربتآشنای من! بمان
بی تو من شبانه با که، با که گفتوگو کنم
ای حریف صحبت شبانههای من! بمان
بی تو هرکجا و هرکه جمله خالی از صفاست
ای گرامی! ای صمیمِ باصفای من! بمان
زورقی شکستهام که بی تو غرق میشوم
ای خیال تو چراغ رهنمای من! بمان
میروم ولی نه بی تو میروم، تو هم بیا
دل به یاد من ببند و در هوای من، بمان
تا دوباره بشنوی صدای آشنای من
با طنین مهگرفتهٔ صدای من بمان
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
عاشقانه سر بنه به روی شانهام
گوش کن به نغمههای عاشقانهام
سوگوار و گریهناک و بیترانه بود
از تو پیشتر، فضای آشیانهام
اینک این منم در این فضای پرسرور
با طنین شادمانهٔ ترانهام
سبزم آنچنان که باورم نمیشود
من همان درخت خشک بیجوانهام
سبزی من از تو، از تو جاودانه شد
ای بهارم! ای بهار جاودانهام!
پرستارهام چنان که نیست باورم
من همان به بیستارگی نشانهام
تو بهاری از ستارگان عاشقی
که دمیدهای به ظلمت شبانهام
من شکستهزورقی غریب و دربهدر
مهربانیِ تو ساحلم، کرانهام
بازگشته ز آستان شهر نیستی
با تو تا دیار جاودان، روانهام
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
گوش کن به نغمههای عاشقانهام
سوگوار و گریهناک و بیترانه بود
از تو پیشتر، فضای آشیانهام
اینک این منم در این فضای پرسرور
با طنین شادمانهٔ ترانهام
سبزم آنچنان که باورم نمیشود
من همان درخت خشک بیجوانهام
سبزی من از تو، از تو جاودانه شد
ای بهارم! ای بهار جاودانهام!
پرستارهام چنان که نیست باورم
من همان به بیستارگی نشانهام
تو بهاری از ستارگان عاشقی
که دمیدهای به ظلمت شبانهام
من شکستهزورقی غریب و دربهدر
مهربانیِ تو ساحلم، کرانهام
بازگشته ز آستان شهر نیستی
با تو تا دیار جاودان، روانهام
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
Hamzad
Googoosh
عشق لالایی بارون تو شباست
#گوگوش
#همزاد (۱۳۵۲)
ترانه: #اردلان_سرفراز
آهنگ: #حسن_شماعیزاده
تنظیم: #واروژان
@ghazalshermahdishabani
#گوگوش
#همزاد (۱۳۵۲)
ترانه: #اردلان_سرفراز
آهنگ: #حسن_شماعیزاده
تنظیم: #واروژان
@ghazalshermahdishabani
انتخابات بدون حادثه برگزار شد؛ ساعت هشت صبح روز یکشنبه، صندوق چوبی آراء را در میدان گذاشتند. شش سرباز از آن محافظت میکردند. رأی دادن کاملاً آزاد بود. آئورلیانو که تقریباً تمام روز را در کنار پدرزن خود ماند تا مراقب باشد کسی بیشتر از یک بار رأی ندهد، متوجه موضوع شد. ساعت چهار بعدازظهر، با نواختن چند طبل در میدان، پایان انتخابات اعلام شد و دون آپولینار مسکوته صندوق آراء را لاک و با مهر خود، ممهور کرد.
همان شب، هنگامی که با آئورلیانو، دومینو بازی میکرد، به گروهبان دستور داد لاک و مهر صندوق را بشکند و آراء را بشمرد. تعداد آرای آبیرنگ و قرمزرنگ تقریباً با هم مساوی بود ولی گروهبان فقط ده ورقهٔ قرمزرنگ در صندوق گذاشت و بقیه را با ورقههای آبیرنگ پر کرد؛ سپس صندوق را بار دیگر لاک و مهر کردند و صبح روز بعد، آن را به مرکز استان فرستادند. آئورلیانو گفت: «آزادیخواهان سر به جنگ برمیدارند». دون آپولینار مسکوته حواس خود را روی قطعات دومینو متمرکز کرد و گفت: «اگر این را به خاطر عوض کردن آراء در صندوق میگویی، آنها جنگ را شروع نخواهد کرد؛ چند ورقهٔ قرمزرنگ در صندوق گذاشتیم تا اعتراضی پیش نیاید». آئورلیانو ضررِ در اقلیت قرارگرفتن را درک کرد و گفت: «اگر من آزادیخواه بودم، به خاطر آن ورقهها میجنگیدم». پدرزنش از بالای عینک خود به او نگاهی انداخت، گفت: «آئورلیانو! درست است که تو داماد من هستی ولی اگر آزادیخواه بودی، آنوقت عوض کردن آراء را نمیدیدی».
رمان #صد_سال_تنهایی
از #گابریل_گارسیا_مارکز
ترجمهٔ #بهمن_فرزانه
نشر #امیرکبیر
@ghazalshermahdishabani
همان شب، هنگامی که با آئورلیانو، دومینو بازی میکرد، به گروهبان دستور داد لاک و مهر صندوق را بشکند و آراء را بشمرد. تعداد آرای آبیرنگ و قرمزرنگ تقریباً با هم مساوی بود ولی گروهبان فقط ده ورقهٔ قرمزرنگ در صندوق گذاشت و بقیه را با ورقههای آبیرنگ پر کرد؛ سپس صندوق را بار دیگر لاک و مهر کردند و صبح روز بعد، آن را به مرکز استان فرستادند. آئورلیانو گفت: «آزادیخواهان سر به جنگ برمیدارند». دون آپولینار مسکوته حواس خود را روی قطعات دومینو متمرکز کرد و گفت: «اگر این را به خاطر عوض کردن آراء در صندوق میگویی، آنها جنگ را شروع نخواهد کرد؛ چند ورقهٔ قرمزرنگ در صندوق گذاشتیم تا اعتراضی پیش نیاید». آئورلیانو ضررِ در اقلیت قرارگرفتن را درک کرد و گفت: «اگر من آزادیخواه بودم، به خاطر آن ورقهها میجنگیدم». پدرزنش از بالای عینک خود به او نگاهی انداخت، گفت: «آئورلیانو! درست است که تو داماد من هستی ولی اگر آزادیخواه بودی، آنوقت عوض کردن آراء را نمیدیدی».
رمان #صد_سال_تنهایی
از #گابریل_گارسیا_مارکز
ترجمهٔ #بهمن_فرزانه
نشر #امیرکبیر
@ghazalshermahdishabani
ﺑﭽﻪﺩﺍﺭ ﺷﺪﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﺮﻧﮓ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺷﺪﻥ. ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﭽﻪﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ: ﻣﻦ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪﻡ، ﻣﺰﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﭼﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﺍﯾﻦﻗﺪﺭ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﺗﮑﺜﯿﺮ ﺩﺍﺭﺩ.
رمان #ﻭﺍﻟﺲ_ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ
از #میلان_کوندرا
ترجمه #ﻋﺒﺎﺱ_ﭘﮋﻣﺎن
@AConfederacy_of_Dunces
رمان #ﻭﺍﻟﺲ_ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ
از #میلان_کوندرا
ترجمه #ﻋﺒﺎﺱ_ﭘﮋﻣﺎن
@AConfederacy_of_Dunces
انسان زاده شدن تجسّد وظيفه بود:
توان دوستداشتن و دوست داشته شدن
توان شنفتن
توان ديدن و گفتن
توان اندهگين و شادمان شدن
توان خنديدن به وسعت دل
توان گريستن از سُويدای جان
توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شُکوهناک فروتنی
توان جليل به دوش بردن بار امانت
و توان غمناک تحمل تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عريان
انسان
دشواری وظيفه است
فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما يگانه بود و هيچ کم نداشت
#احمد_شاملو
@ghazalshermahdishabani
توان دوستداشتن و دوست داشته شدن
توان شنفتن
توان ديدن و گفتن
توان اندهگين و شادمان شدن
توان خنديدن به وسعت دل
توان گريستن از سُويدای جان
توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شُکوهناک فروتنی
توان جليل به دوش بردن بار امانت
و توان غمناک تحمل تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عريان
انسان
دشواری وظيفه است
فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما يگانه بود و هيچ کم نداشت
#احمد_شاملو
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
#دیالوگ ۶۰ _ چرا خیالبافیکردن اینقدر مهمه؟ _ چون در رؤیای من، ما هنوز با همدیگه هستیم. #تلقین (۲۰۱۰) #کریستوفر_نولان @ghazalshermahdishabani
#دیالوگ ۶۱
وقتی یک کشتی غرق میشه، فقط یک احمق به کارش ادامه میده!
#ماهی_بزرگ (۲۰۰۳)
#تیم_برتون
@ghazalshermahdishabani
وقتی یک کشتی غرق میشه، فقط یک احمق به کارش ادامه میده!
#ماهی_بزرگ (۲۰۰۳)
#تیم_برتون
@ghazalshermahdishabani
وقتی که زندگی من
چیزی نبود
هیچ چیز بهجز تیکتاک ساعت دیواری
دریافتم
باید، باید، باید
دیوانهوار دوست بدارم
#فروغ_فرخزاد
@ghazalshermahdishabani
چیزی نبود
هیچ چیز بهجز تیکتاک ساعت دیواری
دریافتم
باید، باید، باید
دیوانهوار دوست بدارم
#فروغ_فرخزاد
@ghazalshermahdishabani
درآ که در دل خسته توان درآید باز
بیا که در تن مرده روان درآید باز
بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست
که فتح باب وصالت مگر گشاید باز
غمی که چون سپه زنگ ملک دل بگرفت
ز خیل شادی روم رخت زداید باز
به پیش آینهٔ دل هر آن چه میدارم
بهجز خیال جمالت نمینماید باز
بدان مثل که شب آبستن است روز از تو
ستاره میشمرم تا که شب چه زاید باز
بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ
به بوی گلبن وصل تو میسراید باز
#حافظ
@ghazalshermahdishabani
بیا که در تن مرده روان درآید باز
بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست
که فتح باب وصالت مگر گشاید باز
غمی که چون سپه زنگ ملک دل بگرفت
ز خیل شادی روم رخت زداید باز
به پیش آینهٔ دل هر آن چه میدارم
بهجز خیال جمالت نمینماید باز
بدان مثل که شب آبستن است روز از تو
ستاره میشمرم تا که شب چه زاید باز
بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ
به بوی گلبن وصل تو میسراید باز
#حافظ
@ghazalshermahdishabani