به همان سادگی
که کلاغ سالخورده
با نخستین سوت قطار
سقف واگن متروک را
ترک میگوید
دل
دیگر
در جای خود نیست
به همین سادگی
#حسین_منزوی
#به_همین_سادگی
@ghazalshermahdishabani
که کلاغ سالخورده
با نخستین سوت قطار
سقف واگن متروک را
ترک میگوید
دل
دیگر
در جای خود نیست
به همین سادگی
#حسین_منزوی
#به_همین_سادگی
@ghazalshermahdishabani
Tabe Banafsheh Mi Dahad Toreh Moshk Sai To-(IRMP3.IR)
Ahmad Shamlou
تاب بنفشه میدهد طرهٔ مشکسای تو
پردهٔ غنچه میدرد خندهٔ دلگشای تو
ای گل خوشنصیب من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
خرقهٔ زهد و جام می گرچه نه درخور هم است
این همه نقش میزنم در طلب وفای تو
شور شراب و سوز عشق آننفسم رود ز سر
کاین سر پرهوس شود خاک در سرای تو
مهرِ رُخت سرشتِ من، خاک درت بهشت من
عشق تو سرنوشت من، راحت من رضای تو
دولت عشق بین که چون از سر فخر و احتشام
گوشهٔ تاج سلطنت میشکند گدای تو
دلق گدای عشق را گنج بوَد در آستین
زود رسد به سلطنت هر که بود گدای تو
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی میکشم از برای تو
خوشچمنیست عارضت خاصه که در بهار حُسن
حافظ خوشکلام شد مرغ غزلسرای تو
#حافظ #شاملو
@ghazalshermahdishabani
پردهٔ غنچه میدرد خندهٔ دلگشای تو
ای گل خوشنصیب من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
خرقهٔ زهد و جام می گرچه نه درخور هم است
این همه نقش میزنم در طلب وفای تو
شور شراب و سوز عشق آننفسم رود ز سر
کاین سر پرهوس شود خاک در سرای تو
مهرِ رُخت سرشتِ من، خاک درت بهشت من
عشق تو سرنوشت من، راحت من رضای تو
دولت عشق بین که چون از سر فخر و احتشام
گوشهٔ تاج سلطنت میشکند گدای تو
دلق گدای عشق را گنج بوَد در آستین
زود رسد به سلطنت هر که بود گدای تو
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی میکشم از برای تو
خوشچمنیست عارضت خاصه که در بهار حُسن
حافظ خوشکلام شد مرغ غزلسرای تو
#حافظ #شاملو
@ghazalshermahdishabani
عطش به سوی تو آوردهام، هزار کویر
هزار چشمهٔ من! هدیه مرا بپذیر
مرا نبرده پریدی، شکسته باد آن دست
که سنگ زد به پر و بال مرغکان اسیر
الا معبّر بیدارخوابی دل من!
منم پس از تو و این خوابهای بیتعبیر
من و تو هر دو به زندان خویش و تا هستیم
خمیده گردنمان زیر بار این زنجیر
بهفرض اگر که کنم چاره مرگ را، دانم
که نیست تا به قیامت غم تو چارهپذیر
هنوز با منی آن لحظهای که میگفتی:
تو بستهٔ من و ما هر دو بستهٔ تقدیر
کدام آینه جز دیدگان عاشق من
تو را چنانکه تویی مینُماید ای تصویر!
دلی نه جز دل من لایق محبت توست
ستارهٔ تو کجا وآن کرانههای حقیر؟
همین نه دیر رسیدم به تو که صدها بار
ز ره رسیدهام اما همیشه با تأخیر
پس از تو شاعر تو دیگر آن توانش نیست
که باز با غم عشقی دگر شود درگیر
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
هزار چشمهٔ من! هدیه مرا بپذیر
مرا نبرده پریدی، شکسته باد آن دست
که سنگ زد به پر و بال مرغکان اسیر
الا معبّر بیدارخوابی دل من!
منم پس از تو و این خوابهای بیتعبیر
من و تو هر دو به زندان خویش و تا هستیم
خمیده گردنمان زیر بار این زنجیر
بهفرض اگر که کنم چاره مرگ را، دانم
که نیست تا به قیامت غم تو چارهپذیر
هنوز با منی آن لحظهای که میگفتی:
تو بستهٔ من و ما هر دو بستهٔ تقدیر
کدام آینه جز دیدگان عاشق من
تو را چنانکه تویی مینُماید ای تصویر!
دلی نه جز دل من لایق محبت توست
ستارهٔ تو کجا وآن کرانههای حقیر؟
همین نه دیر رسیدم به تو که صدها بار
ز ره رسیدهام اما همیشه با تأخیر
پس از تو شاعر تو دیگر آن توانش نیست
که باز با غم عشقی دگر شود درگیر
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
این خطِ جادهها که به صحرا نوشتهاند یارانِ رفته با قلمِ پا نوشتهاند #علیاشرف_صبوحی @ghazalshermahdishabani
باد از مزار پاک شهیدان رسیدهاست
اینسان که لالهریز و گلافشان رسیدهاست
در چارفصل مرثیه، آفاق چشممان
ابری شدهست و نوبت باران رسیدهاست
رهتوشه را ز خون عزیزان گرفتهاست
تا کاروان به منزل جانان رسیدهاست
یاران رفته با خط خونین نوشتهاند:
اوج ستم همیشه به طغیان رسیدهاست
پاکیزه دامنا! وطنا! در هوای توست
این چاکِ سینهای که به دامان رسیدهاست
کی سر تهی شدهست ز شور و ز شوق تو؟
کی داستان عشق به پایان رسیدهاست؟
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
اینسان که لالهریز و گلافشان رسیدهاست
در چارفصل مرثیه، آفاق چشممان
ابری شدهست و نوبت باران رسیدهاست
رهتوشه را ز خون عزیزان گرفتهاست
تا کاروان به منزل جانان رسیدهاست
یاران رفته با خط خونین نوشتهاند:
اوج ستم همیشه به طغیان رسیدهاست
پاکیزه دامنا! وطنا! در هوای توست
این چاکِ سینهای که به دامان رسیدهاست
کی سر تهی شدهست ز شور و ز شوق تو؟
کی داستان عشق به پایان رسیدهاست؟
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
Kavire Del
Marjan
رفتی و بی تو دلم پر درده
پاییز قلبم ساکت و سرده
دل که میگفتم محرمه با من
کاشکی میدیدی بی تو چه کرده
ای که به شبهام صبح سپیدی
بی تو کویری بیشامم من
ای که به رنجام رنگ امیدی
بی تو اسیری در دامم من
با تو به هر غم، سنگ صبورم
بی تو شکسته تاج غرورم
با تو یه چشمه، چشمهٔ روشن
بی تو یه جادهم که سوت و کورم
چشمهٔ اشکم بی تو سرابه
خونهٔ عشقم بی تو خراب
شادیا بی تو مثل حبابه
سایهٔ آهه، نقش بر آب
#کویر_دل (۱۳۵۵)
ترانه #بهروز_رضوی
صدا #مرجان
آهنگ (ملودی ترکی)
تنظیم #اریک_آرکانت
@ghazalshermahdishabani
پاییز قلبم ساکت و سرده
دل که میگفتم محرمه با من
کاشکی میدیدی بی تو چه کرده
ای که به شبهام صبح سپیدی
بی تو کویری بیشامم من
ای که به رنجام رنگ امیدی
بی تو اسیری در دامم من
با تو به هر غم، سنگ صبورم
بی تو شکسته تاج غرورم
با تو یه چشمه، چشمهٔ روشن
بی تو یه جادهم که سوت و کورم
چشمهٔ اشکم بی تو سرابه
خونهٔ عشقم بی تو خراب
شادیا بی تو مثل حبابه
سایهٔ آهه، نقش بر آب
#کویر_دل (۱۳۵۵)
ترانه #بهروز_رضوی
صدا #مرجان
آهنگ (ملودی ترکی)
تنظیم #اریک_آرکانت
@ghazalshermahdishabani
آن یکی میگفت: خوش بودی جهان
گر نبودی پای مرگ اندر میان!
آن دگر گفت: ار نبودی مرگْ هیچ
که نیرزیدی جهان پیچپیچ!
خرمنی بودی به دشت افراشته
مهمل و ناکوفته بگذاشته ...
هیچ مرده نیست پرحسرت ز مرگ
حسرتش آن است کهش کم بود برگ ...
ور نکردی زندگانیِ منیر
یک، دو دم ماندهست، مردانه بمیر
#مثنوی #مولوی
دفتر پنجم
@ghazalshermahdishabani
گر نبودی پای مرگ اندر میان!
آن دگر گفت: ار نبودی مرگْ هیچ
که نیرزیدی جهان پیچپیچ!
خرمنی بودی به دشت افراشته
مهمل و ناکوفته بگذاشته ...
هیچ مرده نیست پرحسرت ز مرگ
حسرتش آن است کهش کم بود برگ ...
ور نکردی زندگانیِ منیر
یک، دو دم ماندهست، مردانه بمیر
#مثنوی #مولوی
دفتر پنجم
@ghazalshermahdishabani
با آنکه آبم بردهای، یکباره دست از ما مشو
باشد که یک بار دگر بازآید آب ما به جو!
تا کی به بوی عنبرینزنجیرِ زلف سرکشت
آشفته پویم دربهدر، دیوانه گردم کوبهکو
من مست و رند و عاشقم وز زهد و تقوی فارغم
بدگوی را در حق من گو هرچه میخواهی بگو
با سرو کردم نسبتت، گفتی که ای کوتهنظر
گر راست میگویی، چو من رو در چمن سروی بجو!
شانه شکستهبسته از زلفت حکایت میکند
آیینه را بردار تا روشن بگوید، روبهرو
#سلمان_ساوجی
@ghazalshermahdishabani
باشد که یک بار دگر بازآید آب ما به جو!
تا کی به بوی عنبرینزنجیرِ زلف سرکشت
آشفته پویم دربهدر، دیوانه گردم کوبهکو
من مست و رند و عاشقم وز زهد و تقوی فارغم
بدگوی را در حق من گو هرچه میخواهی بگو
با سرو کردم نسبتت، گفتی که ای کوتهنظر
گر راست میگویی، چو من رو در چمن سروی بجو!
شانه شکستهبسته از زلفت حکایت میکند
آیینه را بردار تا روشن بگوید، روبهرو
#سلمان_ساوجی
@ghazalshermahdishabani
آنچه دیدی تو ز درد دلم، افزود بیا
ای صنم! زود بیا، زود بیا، زود بیا
سود و سرمایهٔ من گر برود باکی نیست
ای تو عمر من و سرمایهٔ هر سود بیا
مونس جان و دلم، بی رخ تو صبری بود
آتشت صبر و قرارم همه بربود بیا
غرض از هجر گرت شادی دشمن بودهست
دشمنم شاد شد و سخت بیاسود، بیا
گوهر هر دو جهان! گرچه چنین سنگدلی
آب رحمت ز دل سنگ چو بگشود، بیا
#مولوی
@ghazalshermahdishabani
ای صنم! زود بیا، زود بیا، زود بیا
سود و سرمایهٔ من گر برود باکی نیست
ای تو عمر من و سرمایهٔ هر سود بیا
مونس جان و دلم، بی رخ تو صبری بود
آتشت صبر و قرارم همه بربود بیا
غرض از هجر گرت شادی دشمن بودهست
دشمنم شاد شد و سخت بیاسود، بیا
گوهر هر دو جهان! گرچه چنین سنگدلی
آب رحمت ز دل سنگ چو بگشود، بیا
#مولوی
@ghazalshermahdishabani
ای برآوردهٔ وصل شب مهتاب و پگاه!
نازپروردهٔ خورشید و نظرکردهٔ ماه!
چون خدا ساختنت خواست به دلخواه، نخست
گِلت آمیخت به هفتاد گُل مهرگیاه
مشتی الماس ز شب چید و به چشمت پاشید
تا درخشان شود اینگونه به چشم تو نگاه
نیز از آن باده که ز انگور بهشتش کردند
یک، دو پیمانه درآمیخت بدان چشم سیاه
پس به حوا و تو بخشید تنی وسوسهریز
آنکه با آدم و من داد دلی وسوسهخواه
گنگ و سرگشته به هر سو دل آدم چون دید
با هوایت هوسِ گمرهش آورد به راه
برقی از چشم تو آنگاه در آدم زد و سوخت
خرمن آدمیان را هم از آن طرفهگناه
چونکه مطلوبترت دید و از او خوبترت
از سر زهره گرفت و به تو بخشید کلاه
آری اینگونه تو را ساخت خدا و پس از آن
روی زیبای تو بر حُسن خود آورد گواه
تا شکیبم دهد و صبر، به زندان زمین
از بهشتت سوی من هدیه فرستاد آنگاه
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
نازپروردهٔ خورشید و نظرکردهٔ ماه!
چون خدا ساختنت خواست به دلخواه، نخست
گِلت آمیخت به هفتاد گُل مهرگیاه
مشتی الماس ز شب چید و به چشمت پاشید
تا درخشان شود اینگونه به چشم تو نگاه
نیز از آن باده که ز انگور بهشتش کردند
یک، دو پیمانه درآمیخت بدان چشم سیاه
پس به حوا و تو بخشید تنی وسوسهریز
آنکه با آدم و من داد دلی وسوسهخواه
گنگ و سرگشته به هر سو دل آدم چون دید
با هوایت هوسِ گمرهش آورد به راه
برقی از چشم تو آنگاه در آدم زد و سوخت
خرمن آدمیان را هم از آن طرفهگناه
چونکه مطلوبترت دید و از او خوبترت
از سر زهره گرفت و به تو بخشید کلاه
آری اینگونه تو را ساخت خدا و پس از آن
روی زیبای تو بر حُسن خود آورد گواه
تا شکیبم دهد و صبر، به زندان زمین
از بهشتت سوی من هدیه فرستاد آنگاه
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
Adamak
Freydoun Foroughi
#آدمک (۱۳۴۹)
ترانه #لعبت_والا
صدا #فریدون_فروغی
آهنگ #تورج_شعبانخانی
تنظیم #اریک_آرکانت
@ghazalshermahdishabani
ترانه #لعبت_والا
صدا #فریدون_فروغی
آهنگ #تورج_شعبانخانی
تنظیم #اریک_آرکانت
@ghazalshermahdishabani
عذاب است این جهان بیتو مبادا یک زمان بیتو
به جان تو که جان بیتو شکنجهست و بلا بر ما
#مولوی
@ghazalshermahdishabani
به جان تو که جان بیتو شکنجهست و بلا بر ما
#مولوی
@ghazalshermahdishabani
میکَنم الفبا را روی لوحهٔ سنگی
واو مثل ویرانی، دال مثل دلتنگی
بعد از این اگر باشم در نبود خواهم بود
مثل تاب بیتابی مثل رنگ بیرنگی
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
واو مثل ویرانی، دال مثل دلتنگی
بعد از این اگر باشم در نبود خواهم بود
مثل تاب بیتابی مثل رنگ بیرنگی
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
به کبرِ شعر مبینم که تکیه داده به افلاک
به خاکساریِ دل بین، که سر نهاده به پایت
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
به خاکساریِ دل بین، که سر نهاده به پایت
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
تقصیر عشق بود که خون کرد بیشمار
باید به بیگناهی دل اعتراف کرد!
#قیصر_امینپور
@ghazalshermahdishabani
باید به بیگناهی دل اعتراف کرد!
#قیصر_امینپور
@ghazalshermahdishabani
برای کینه؟ آه! نه! برای عشق من بمان
برای دوستداشتن، برای خواستن بمان
هر آنچه دوست داشتم برای من نماند و رفت
امید آخرین اگر تویی برای من بمان
به سبزه و نسیم و گل تو درس زیستن بده
بهار باش و باز هم به خاطر چمن بمان
تمامت و کمال را به نام ما رقم زدند
کمال عشق اگر منم، تو هم تمام زن بمان
برای آنکه تیشه را به فرق خویش نشکند
امید زیستن شو و برای کوهکن بمان
مزن به نقش خود گمان ز سرگذشت این و آن
برای دیگران چرا؟ برای خویشتن بمان
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
برای دوستداشتن، برای خواستن بمان
هر آنچه دوست داشتم برای من نماند و رفت
امید آخرین اگر تویی برای من بمان
به سبزه و نسیم و گل تو درس زیستن بده
بهار باش و باز هم به خاطر چمن بمان
تمامت و کمال را به نام ما رقم زدند
کمال عشق اگر منم، تو هم تمام زن بمان
برای آنکه تیشه را به فرق خویش نشکند
امید زیستن شو و برای کوهکن بمان
مزن به نقش خود گمان ز سرگذشت این و آن
برای دیگران چرا؟ برای خویشتن بمان
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani