چه خوشست
باده خوردن به صبوح در گلستان
که خبر دهد ز جَنت دم صبح و باد بستان
بسحر که
جان فزاید لب یار و جام باده
بنشین و کام جانرا از لب پیاله بستان
خواجوی_کرمانی
چه خوشست
باده خوردن به صبوح در گلستان
که خبر دهد ز جَنت دم صبح و باد بستان
بسحر که
جان فزاید لب یار و جام باده
بنشین و کام جانرا از لب پیاله بستان
خواجوی_کرمانی
شنیدهام که درخت از درخت باخبر است
و من گمان دارم
که سنگ هم از سنگ
و ذره ذرهٔ عالَم که عاشقانِ همند
مگر دل تو که بیگانه است با دل من..
#هوشنگ_ابتهاج
شنیدهام که درخت از درخت باخبر است
و من گمان دارم
که سنگ هم از سنگ
و ذره ذرهٔ عالَم که عاشقانِ همند
مگر دل تو که بیگانه است با دل من..
#هوشنگ_ابتهاج
ولوله در شهر نیست
جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست
جز خم ابروی دوست
داروی مشتاق چیست
زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست
زخم ز بازوی دوست
#سعدی
ولوله در شهر نیست
جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست
جز خم ابروی دوست
داروی مشتاق چیست
زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست
زخم ز بازوی دوست
#سعدی
وفا چه میطلبی از کسی که بیدل شد
چو دل برفت برفت از پیش وفا و جفا
به حق این دل ویران و حسن معمورت
خوش است گنج خیالت در این خرابه ما
#مولانا
وفا چه میطلبی از کسی که بیدل شد
چو دل برفت برفت از پیش وفا و جفا
به حق این دل ویران و حسن معمورت
خوش است گنج خیالت در این خرابه ما
#مولانا
سرم ای ماه به دامان نوازش بگذار...
تا در آغوش تو سوز غزلی ساز کنم
به نوایم برسان زان لب شیرین که چو نی
شکوه های شب هجران تو آغاز کنم...!
#هوشنگ_ابتهاج
سرم ای ماه به دامان نوازش بگذار...
تا در آغوش تو سوز غزلی ساز کنم
به نوایم برسان زان لب شیرین که چو نی
شکوه های شب هجران تو آغاز کنم...!
#هوشنگ_ابتهاج
گر بساط می و معشوق نباشد به میان
به چه امید توان هر سحر از جا برخاست
بیدلان را خبری از دل غارت زده نیست
که صف غمزهٔ او بیخبر از جا برخاست
#فروغی_بسطامی
گر بساط می و معشوق نباشد به میان
به چه امید توان هر سحر از جا برخاست
بیدلان را خبری از دل غارت زده نیست
که صف غمزهٔ او بیخبر از جا برخاست
#فروغی_بسطامی
عاشق از تشویش دنیا و غم دین فارغ است
هر که از سر بگذرد از فکر بالین فارغ است
#رهی_معیری
۲۴ آبان #سالروز_درگذشت_رهی_معیری
#یادش_گرامی
شبی میسرایمت
از طعم شیرینترین بوسه
کنار خواب چشمهایت
سطر به سطر ساعتها
پهلو به پهلویِ دوست داشتنت
به شب نشینیِ آغوشت
شعر میشوم هر نفس...
#آزاده_کج_کلاه
شبی میسرایمت
از طعم شیرینترین بوسه
کنار خواب چشمهایت
سطر به سطر ساعتها
پهلو به پهلویِ دوست داشتنت
به شب نشینیِ آغوشت
شعر میشوم هر نفس...
#آزاده_کج_کلاه
سراغم را بگیر!
که دلم برای شنیدنِ صدای تو
و شنیدنِ اسمم از زبان تو
تنگ شده...
با من حرف بزن
از حالت
از روزمرِگی هایت
اصلا از خبرهایِ روز بگو
اما بگو
اما باش...
که بدونِ تو
چیزی شبیه زندگی؛
تویِ گلویم گیر می کند!
#نرگس_صرافیان_طوفان
سراغم را بگیر!
که دلم برای شنیدنِ صدای تو
و شنیدنِ اسمم از زبان تو
تنگ شده...
با من حرف بزن
از حالت
از روزمرِگی هایت
اصلا از خبرهایِ روز بگو
اما بگو
اما باش...
که بدونِ تو
چیزی شبیه زندگی؛
تویِ گلویم گیر می کند!
#نرگس_صرافیان_طوفان
امشب دلم آرزوی تو دارد
نجواکنان و بی آرام ، خوش با خدایش
می نالد و گفت و گوی تو دارد
تو ، آنچه در خواب بینند
پوشیده در پرده های خیال آفرینند
تو ، آنچه در قصه خوانند
تو ، آنچه بی اختیارند پیشش
و آنچه خواهند نامش ندانند
امشب دلم آرزوی تو دارد.
دل آرزوی تو وانگاه
این بستر تهمت آغشته ی چشم در راه
بوی تو ، بوی تو ، بوی تو دارد...
#مهدی_اخوان_ثالث
امشب دلم آرزوی تو دارد
نجواکنان و بی آرام ، خوش با خدایش
می نالد و گفت و گوی تو دارد
تو ، آنچه در خواب بینند
پوشیده در پرده های خیال آفرینند
تو ، آنچه در قصه خوانند
تو ، آنچه بی اختیارند پیشش
و آنچه خواهند نامش ندانند
امشب دلم آرزوی تو دارد.
دل آرزوی تو وانگاه
این بستر تهمت آغشته ی چشم در راه
بوی تو ، بوی تو ، بوی تو دارد...
#مهدی_اخوان_ثالث
در تیره شبِ هجرِ تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مَهِ تابان به درآیی
بر رهگذرت بستهام از دیده دو صد جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی
#حافظ
در تیره شبِ هجرِ تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مَهِ تابان به درآیی
بر رهگذرت بستهام از دیده دو صد جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی
#حافظ
گوش من منتظر پیام تو را
جان به جان جسته یک سلام تو را
در دلم خون شوق میجوشد
منتظر بوی جوش جام تو را ...
#مولانا
گوش من منتظر پیام تو را
جان به جان جسته یک سلام تو را
در دلم خون شوق میجوشد
منتظر بوی جوش جام تو را ...
#مولانا
نخستم دانه میدادی که در دام آوری ناگه
به سنگم میزنی اکنون، که ممکن نیست پروازم..
#اوحدی_مراغهای
نخستم دانه میدادی که در دام آوری ناگه
به سنگم میزنی اکنون، که ممکن نیست پروازم..
#اوحدی_مراغهای
نخستم دانه میدادی که در دام آوری ناگه
به سنگم میزنی اکنون، که ممکن نیست پروازم..
#اوحدی_مراغهای
نخستم دانه میدادی که در دام آوری ناگه
به سنگم میزنی اکنون، که ممکن نیست پروازم..
#اوحدی_مراغهای