Forwarded from 𝗠𝖺𝗺𝖺𝗱R𝗲z𝗮 𝗥𝗭༉ (ᴍᴀᴍᴀᴅʀᴇᴢᴀ_ʀᴢ⚡)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from 𝗠𝖺𝗺𝖺𝗱R𝗲z𝗮 𝗥𝗭༉ (ᴍᴀᴍᴀᴅʀᴇᴢᴀ_ʀᴢ⚡)
Forwarded from 𝗠𝖺𝗺𝖺𝗱R𝗲z𝗮 𝗥𝗭༉ (ᴍᴀᴍᴀᴅʀᴇᴢᴀ_ʀᴢ⚡)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#بوسه_اردیا👀🤍
#پارت27
دیانا:چشمام باز کردم دیدم رو شونه ارسلان خوابیدم
ارسلان:بچمون بیدار شد😂
متین:به به دیانا
نیکا:عه خو خوابش میومد
دیانا:رسیدیم؟
پانیذ:یکم دیگه مونده
•••••••••••••••••••••
دیانا:بعد چند ساعت رسیدیم و رفتیم پیش بقیه کلاس
استاد:بچه ها اینجا هیچ سوییتی نداره به همه چادر مسافرتی میدیم
ممد:اوردن اردو یا جبهه:/
لئو:والا
ارسلان:رفتم پیش پانیذ،کاری داشتی
پانیذ:بیا این طرف
ارسلان:بله
پانیذ:میدونی ستایشم تو اردو هس؟
ارسلان:نه
پانیذ:قوی باش خو
ارسلان:سعیمو میکنم
پانیذ:بیا بریم پیش بقیه
ارسلان:نشستیم پیش بچه ها سرمو اون طرفی کردم دیدم ستایش با یه پسره نشسته
اشک تو چشمام جمع شد
دیانا:دیدم ارسلان اشک تو چشماشه میدونم برا چی بود
رفتم پیش ستایش صداش کردم بیاد پیشمون بشینه
ستایش:سلام
ارمان(رل ستایش):سلام
بچه ها:سیلاااام
دیانا:رفتم پیش ارسلان نشستم
ارسلان:یرمو بردم دم گوش دیانا
از عمد این کارا میکنی
دیانا:نخیر بعد بهت میگم
ممد:خو چی دم گوش هم پچ پچ میکنین
دیانا:ممد ب ت چچچچ
ممد:نه بابا
نیکا:ممد چیکارشون داری
متین:بزار برا ما هم بگن خو
ارسلان:چیز خواستی نبود
سرم پایین بود اوردم بالا دیدم ستایش داره بهم نگاه میکنه
ستایش:ارمان بریم دیگه
لئو:حالا نشسته بودین
ارمان:بعدا میبینمتون
مهدیس:بریم بخوابیم دیگ امروز خیلی خسته شدیم
محراب:اره موافقم
دیانا:همه توی چادرامون بودیم
به ارسلان پیام دادم بیاد پیشم کارش دارم
ارسلان:بله
دیانا:بشین
ارسلان:عمرتون
دیانا:دیدم ستایشو که دیدی قلبت خورد شد
ارسلان:خودت بهتر میدونی
دیانا:ی ایده خوب دارم ولی اگ قبول کنی
ارسلان:بگو
دیانا:من و••••••
ادامه دارد🥺🤍
کامنت بزارین😌🔥
𝒔𝒌𝒚_𝒎𝒂𝒎𝒏𝒐𝒐:)
𝐉𝐎𝐢𝐧 𝐭𝐨~ @ekip_khafn👼🏻💘
#پارت27
دیانا:چشمام باز کردم دیدم رو شونه ارسلان خوابیدم
ارسلان:بچمون بیدار شد😂
متین:به به دیانا
نیکا:عه خو خوابش میومد
دیانا:رسیدیم؟
پانیذ:یکم دیگه مونده
•••••••••••••••••••••
دیانا:بعد چند ساعت رسیدیم و رفتیم پیش بقیه کلاس
استاد:بچه ها اینجا هیچ سوییتی نداره به همه چادر مسافرتی میدیم
ممد:اوردن اردو یا جبهه:/
لئو:والا
ارسلان:رفتم پیش پانیذ،کاری داشتی
پانیذ:بیا این طرف
ارسلان:بله
پانیذ:میدونی ستایشم تو اردو هس؟
ارسلان:نه
پانیذ:قوی باش خو
ارسلان:سعیمو میکنم
پانیذ:بیا بریم پیش بقیه
ارسلان:نشستیم پیش بچه ها سرمو اون طرفی کردم دیدم ستایش با یه پسره نشسته
اشک تو چشمام جمع شد
دیانا:دیدم ارسلان اشک تو چشماشه میدونم برا چی بود
رفتم پیش ستایش صداش کردم بیاد پیشمون بشینه
ستایش:سلام
ارمان(رل ستایش):سلام
بچه ها:سیلاااام
دیانا:رفتم پیش ارسلان نشستم
ارسلان:یرمو بردم دم گوش دیانا
از عمد این کارا میکنی
دیانا:نخیر بعد بهت میگم
ممد:خو چی دم گوش هم پچ پچ میکنین
دیانا:ممد ب ت چچچچ
ممد:نه بابا
نیکا:ممد چیکارشون داری
متین:بزار برا ما هم بگن خو
ارسلان:چیز خواستی نبود
سرم پایین بود اوردم بالا دیدم ستایش داره بهم نگاه میکنه
ستایش:ارمان بریم دیگه
لئو:حالا نشسته بودین
ارمان:بعدا میبینمتون
مهدیس:بریم بخوابیم دیگ امروز خیلی خسته شدیم
محراب:اره موافقم
دیانا:همه توی چادرامون بودیم
به ارسلان پیام دادم بیاد پیشم کارش دارم
ارسلان:بله
دیانا:بشین
ارسلان:عمرتون
دیانا:دیدم ستایشو که دیدی قلبت خورد شد
ارسلان:خودت بهتر میدونی
دیانا:ی ایده خوب دارم ولی اگ قبول کنی
ارسلان:بگو
دیانا:من و••••••
ادامه دارد🥺🤍
کامنت بزارین😌🔥
𝒔𝒌𝒚_𝒎𝒂𝒎𝒏𝒐𝒐:)
𝐉𝐎𝐢𝐧 𝐭𝐨~ @ekip_khafn👼🏻💘
پیج اینستامونه🙂⚡️
http://Instagram.com/_rz_rana_
http://Instagram.com/_rz_rana_
#بوسه_اردیا👀🤍
#پارت28
دیانا:من و توباید لجشو در بیاریم
ارسلان:خو
دیانا:خو دیگه اصلا نگاهشم نکن انگار وجود نداره
ارسلان:باش
من برم دیگ
دیانا: ن ترخدا بمون😐
ارسلان:باشه😂
دیانا:گمشو بیرون بدووو
ارسلان:خو دیه شب خوش
Farda••••••••••
نیکا:دیاناااا پاشووووو کلی کار داریم
دیانا:نیکا بزار مهس رضای خدا دو دیقه بخوابم
نیکا:پاشو ببینم ساعت11شده
دیانا:باشه دیگه بیدار شدم
پاشدم لباسمو پوشیدم و رفتم بیرون
سیلام
همه:سلام دیانا خانم
دیانا:نشستم پیش نیکا و مهدیس و پانیذ
پانیذ:این ستایش خیلی رو مخه
نیکا:اره با اون رل اسکلش😐
هوی دیانا کجا رو نگاه میکنی
دیانا:هان چی میگفتی
مهدیس:عاشق شده😌😂
دیانا:عهههه ببند چرا چرت میگی:/
پانیذ:راس میگه با چشات داری ارسلانو میخوری😂🙂
دیانا:ارسلان!
نیکا:دیانا فک میکنی ما واقعا خریم😐
دیانا:دخترا شما که میدونین ب کسی نس داشته باشم اول به خودتون میگم🙂
مهدیس:هوم راس میگه
دیانا:پاشین پاشین بریم پیش بقیه
رفتیم نشستیم پیش بقیه
ارسلان:استاد کو
ارزد:رفته هوا خوری😂
لئو:برا اولن بار حق گفتی😐😂
ارسلان:عجب😂
عه پچها ستایش داره میاد ساکت
دیانا:هوم
ستایش،ارمان:سلام
-سلام
دیانا:بشینین خو
ارمان:ممنون
ارسلان:دیانا بیا
دیانا:نچ
ارسلان:چرا😐
دیانا:چون با ادب نیسی
ارسلان:عه دیانا نیای من میام
دیانا:بیا ببینم چیکار میتونی بکنی😂
ارسلان:حیف پام درد میکنه وگرنه
ستایش:دیگه چه خبر
ارسلان:دسته تبر
ممد:داداش😐😂
ارسلان:فهمید؟😐😂
متین:صد در صد😂
دیانا:ارسلان••••••
ادامه دارد🥺🤍
کامنت بزارین😌🔥
𝒔𝒌𝒚_𝒎𝒂𝒎𝒏𝒐𝒐:)
𝐉𝐎𝐢𝐧 𝐭𝐨~ @ekip_khafn👼🏻💘
#پارت28
دیانا:من و توباید لجشو در بیاریم
ارسلان:خو
دیانا:خو دیگه اصلا نگاهشم نکن انگار وجود نداره
ارسلان:باش
من برم دیگ
دیانا: ن ترخدا بمون😐
ارسلان:باشه😂
دیانا:گمشو بیرون بدووو
ارسلان:خو دیه شب خوش
Farda••••••••••
نیکا:دیاناااا پاشووووو کلی کار داریم
دیانا:نیکا بزار مهس رضای خدا دو دیقه بخوابم
نیکا:پاشو ببینم ساعت11شده
دیانا:باشه دیگه بیدار شدم
پاشدم لباسمو پوشیدم و رفتم بیرون
سیلام
همه:سلام دیانا خانم
دیانا:نشستم پیش نیکا و مهدیس و پانیذ
پانیذ:این ستایش خیلی رو مخه
نیکا:اره با اون رل اسکلش😐
هوی دیانا کجا رو نگاه میکنی
دیانا:هان چی میگفتی
مهدیس:عاشق شده😌😂
دیانا:عهههه ببند چرا چرت میگی:/
پانیذ:راس میگه با چشات داری ارسلانو میخوری😂🙂
دیانا:ارسلان!
نیکا:دیانا فک میکنی ما واقعا خریم😐
دیانا:دخترا شما که میدونین ب کسی نس داشته باشم اول به خودتون میگم🙂
مهدیس:هوم راس میگه
دیانا:پاشین پاشین بریم پیش بقیه
رفتیم نشستیم پیش بقیه
ارسلان:استاد کو
ارزد:رفته هوا خوری😂
لئو:برا اولن بار حق گفتی😐😂
ارسلان:عجب😂
عه پچها ستایش داره میاد ساکت
دیانا:هوم
ستایش،ارمان:سلام
-سلام
دیانا:بشینین خو
ارمان:ممنون
ارسلان:دیانا بیا
دیانا:نچ
ارسلان:چرا😐
دیانا:چون با ادب نیسی
ارسلان:عه دیانا نیای من میام
دیانا:بیا ببینم چیکار میتونی بکنی😂
ارسلان:حیف پام درد میکنه وگرنه
ستایش:دیگه چه خبر
ارسلان:دسته تبر
ممد:داداش😐😂
ارسلان:فهمید؟😐😂
متین:صد در صد😂
دیانا:ارسلان••••••
ادامه دارد🥺🤍
کامنت بزارین😌🔥
𝒔𝒌𝒚_𝒎𝒂𝒎𝒏𝒐𝒐:)
𝐉𝐎𝐢𝐧 𝐭𝐨~ @ekip_khafn👼🏻💘