Forwarded from Cafe sz
گویی مغز عدالتطلب آدمی چنین کار میکند که برای مصیبتها دلیل میتراشد؛ گمان میکند اگر خشکسالی میشود به این خاطر است که او کمتر به ایزد تیشتر دعا کرده است. زاده شدنش در جهانی پر از رنج و کاستی را تاوان چشیدن سیبی میداند که ممنوعه بود و مصیبتها را بر دوش پاندورای فضولی میاندازد که در جعبهها را باز میکند! گویی ما نمیتوانیم قبول کنیم که رنج میآید، بیآنکه لایقش باشیم.
من هم روزهای زیادی چنین فکر میکنم. روزهای زیادی چنین از محیط خشمگینم که گمان میکنم هرآنچه بر ما میگذرد بازگشت اعمال ماست و پلشتیهای خودمان است که چنین جهانی را برایمان دست و پا کرده است.
روزهای زیادی چنین خشمگینم که به دوستانم از گرگ بودن انسان میگویم؛ از حسادت و طمعش. از کوتهفکری و از کاهلیاش و گمان میکنم هر آنچه بر سر گونهی ما میآید حقش است!
تنها گاهی، بارقههای نوری این چرم یک دست سیاه را برایم پاره میکند و یادم میآورد که انسان زیباست! نه اینکه همهمان، همیشه زیبا باشیم، بلکه این بالقوه در انسان هست که زیبا باشد؛ متعهد باشد و دلسوز، مهربان باشد و پرستار و عاشق باشد و آوازهخوان.
این لحظه که فیلمش را اینجا گذاشتهام یکی از آن لحظههاست.
وقتی آرشای کوچک آوازهای کهن نیاکانیاش را با دستهای کوچکش مینواخت و با لبهای کوچکش میخواند بغضی گلویم را گرفت که گواهی میداد انسان زیبا است. لبخند محجوبش، حرکت نرم انگشتهای کوچکش، تحریرهای عمیق و سوگوارش، همه و همه برای من گواهی این است که ما زیباییم و لایق آنچه بر سرمان میآید نیستم.
.
پانوشت: به من قول داده است که دو سال دیگر معلم من بشود و کلامخوانی و زیبا بودن را یادم بدهد.
📝سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
من هم روزهای زیادی چنین فکر میکنم. روزهای زیادی چنین از محیط خشمگینم که گمان میکنم هرآنچه بر ما میگذرد بازگشت اعمال ماست و پلشتیهای خودمان است که چنین جهانی را برایمان دست و پا کرده است.
روزهای زیادی چنین خشمگینم که به دوستانم از گرگ بودن انسان میگویم؛ از حسادت و طمعش. از کوتهفکری و از کاهلیاش و گمان میکنم هر آنچه بر سر گونهی ما میآید حقش است!
تنها گاهی، بارقههای نوری این چرم یک دست سیاه را برایم پاره میکند و یادم میآورد که انسان زیباست! نه اینکه همهمان، همیشه زیبا باشیم، بلکه این بالقوه در انسان هست که زیبا باشد؛ متعهد باشد و دلسوز، مهربان باشد و پرستار و عاشق باشد و آوازهخوان.
این لحظه که فیلمش را اینجا گذاشتهام یکی از آن لحظههاست.
وقتی آرشای کوچک آوازهای کهن نیاکانیاش را با دستهای کوچکش مینواخت و با لبهای کوچکش میخواند بغضی گلویم را گرفت که گواهی میداد انسان زیبا است. لبخند محجوبش، حرکت نرم انگشتهای کوچکش، تحریرهای عمیق و سوگوارش، همه و همه برای من گواهی این است که ما زیباییم و لایق آنچه بر سرمان میآید نیستم.
.
پانوشت: به من قول داده است که دو سال دیگر معلم من بشود و کلامخوانی و زیبا بودن را یادم بدهد.
📝سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
Telegram
Cafe sz
این خاک مال ماست :عکسها و سفرنامه های سهیل و دوربینش ، موسیقی و ادبیات🌿☮️
instagram: soheil.sz
ارتباط با من:
@soheil_sargolzayi
instagram: soheil.sz
ارتباط با من:
@soheil_sargolzayi
🔴 نشست حضوری در ونکوور
⭕️ یکشنبه ششم اکتبر ۲۰۲۴
🔴 شرکت در این نشست رایگان است ولی به دلیل محدودیت فضا، ثبتنام قبلی ضروری است. (از طریق QR code روی پوستر)
⭕️ مغز بشر قدمتی ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار ساله دارد. در این دوران چند صد هزار ساله، فیزیولوژی مغز بشر تغییرات اندکی داشته است در حالی که شرایط زندگی بشر آنقدر دگرگون شده است که نه بشر سیصد هزار سال پیش می توانست زندگی در دنیای امروزی را تصور کند و نه بشر امروز می تواند تصور کاملی از زندگی در دنیای غارنشینی و جنگل نشینی داشته باشد.
آیا مغز -این ابزار باستانی- می تواند ابزار مناسبی برای زندگی پیچیده شهری باشد؟ جواب هم بلی هست هم خیر! اگر مغز به حال خود رها شود و تعلیم نبیند توان بالفعلی برای مدیریت زندگی امروزی ندارد، اما خوشبختانه مغز انسان ظرفیت بالقوه وسیعی برای یادگیری دارد که اگر این ظرفیت فعال شود انسان می تواند به شکل مؤثر زندگی خود را اداره کند، از رنجهای خود بکاهد و بر لذتهایش بیافزاید.
تفاوت کشورهای توسعه یافته با کشورهای توسعه نیافته ای که رکورد دار خشونت، فقر، تصادفات رانندگی و آسیب های اجتماعی هستند نه در "ژنتیک" مردم آن کشورها، بلکه در "نحوه تربیت مغز" در کشورهای توسعه یافته و توسعه نیافته است.
در سمینار خشونت و توسعهنیافتگی به جنبههایی از "توسعه" میپردازیم که خشونت را کاهش میدهند.
🔴 لطفا به اشتراک بگذارید.
@drsargolzaei
⭕️ یکشنبه ششم اکتبر ۲۰۲۴
🔴 شرکت در این نشست رایگان است ولی به دلیل محدودیت فضا، ثبتنام قبلی ضروری است. (از طریق QR code روی پوستر)
⭕️ مغز بشر قدمتی ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار ساله دارد. در این دوران چند صد هزار ساله، فیزیولوژی مغز بشر تغییرات اندکی داشته است در حالی که شرایط زندگی بشر آنقدر دگرگون شده است که نه بشر سیصد هزار سال پیش می توانست زندگی در دنیای امروزی را تصور کند و نه بشر امروز می تواند تصور کاملی از زندگی در دنیای غارنشینی و جنگل نشینی داشته باشد.
آیا مغز -این ابزار باستانی- می تواند ابزار مناسبی برای زندگی پیچیده شهری باشد؟ جواب هم بلی هست هم خیر! اگر مغز به حال خود رها شود و تعلیم نبیند توان بالفعلی برای مدیریت زندگی امروزی ندارد، اما خوشبختانه مغز انسان ظرفیت بالقوه وسیعی برای یادگیری دارد که اگر این ظرفیت فعال شود انسان می تواند به شکل مؤثر زندگی خود را اداره کند، از رنجهای خود بکاهد و بر لذتهایش بیافزاید.
تفاوت کشورهای توسعه یافته با کشورهای توسعه نیافته ای که رکورد دار خشونت، فقر، تصادفات رانندگی و آسیب های اجتماعی هستند نه در "ژنتیک" مردم آن کشورها، بلکه در "نحوه تربیت مغز" در کشورهای توسعه یافته و توسعه نیافته است.
در سمینار خشونت و توسعهنیافتگی به جنبههایی از "توسعه" میپردازیم که خشونت را کاهش میدهند.
🔴 لطفا به اشتراک بگذارید.
@drsargolzaei
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴۷- ذاتی و اکتسابی در نمو مغز
🔴 Innate or Acquired in Brain Development
🔹 آیا تخصصی شدن مغز مبنای ذاتی دارد یا اکتسابی؟
🔹 آیا امری پیشینی همچون pre-existing selectivity و pre-existing connectivity مسیر تکامل مغز را پیش میبرد؟
🔹 چگونه متدهای جدید مطالعهی مغز همچون Diffusion MRI و Tractography به ما در پیدا کردن پاسخ به پرسشهای فوق کمک میکنند؟
این ویدیو هفتمین بخش از مجموعه ویدیوهایی است که بر اساس دورهی The Human Brain تهیه شدهاند که در بهار ۲۰۱۹ در MIT توسط Prof. Nancy Kanwisher ارائه شده است.
ترجمه و تدریس: صالح سرگلزایی
دانشجوی رشتهی هوش مصنوعی
لینک ویدئو:
https://www.tg-me.com/prefrontalclub/162
@prefrontalclub
#human_brain
#Perceptual_Narrowing
#روش_علمی
#متدولوژی
#علم
#شبهعلم
#مغز
#علوم_شناختی
#باشگاه_پریفرونتال
@drsargolzaei
🔴 Innate or Acquired in Brain Development
🔹 آیا تخصصی شدن مغز مبنای ذاتی دارد یا اکتسابی؟
🔹 آیا امری پیشینی همچون pre-existing selectivity و pre-existing connectivity مسیر تکامل مغز را پیش میبرد؟
🔹 چگونه متدهای جدید مطالعهی مغز همچون Diffusion MRI و Tractography به ما در پیدا کردن پاسخ به پرسشهای فوق کمک میکنند؟
این ویدیو هفتمین بخش از مجموعه ویدیوهایی است که بر اساس دورهی The Human Brain تهیه شدهاند که در بهار ۲۰۱۹ در MIT توسط Prof. Nancy Kanwisher ارائه شده است.
ترجمه و تدریس: صالح سرگلزایی
دانشجوی رشتهی هوش مصنوعی
لینک ویدئو:
https://www.tg-me.com/prefrontalclub/162
@prefrontalclub
#human_brain
#Perceptual_Narrowing
#روش_علمی
#متدولوژی
#علم
#شبهعلم
#مغز
#علوم_شناختی
#باشگاه_پریفرونتال
@drsargolzaei
Forwarded from روانشناسی اجتماعی ایرانیان
تنفس در غلظت نفس گیر خاطرات
فاطمه علمدار
اول مهر است.فضای اینستاگرام پر شده از مادرها و پدرهایی که عکس بچه هاشان را در لباس مدرسه پست میکنند.بعضی متنهای احساسی مینویسند،بعضی ذوق زده اند که بالاخره بعد از۳ماه بچه رفته است و میتوانند وقتی برای خودشان داشته باشند.عده ای خاطرات مدرسه شان را میگویند و عده ای از راه رسیدن پاییز برایشان جالبتر از شروع مدارس است و از همهمه رنگها میگویند و خش خش برگها.اول مهر بهانه ای است برای اینکه یادمان بیاید همه مان خاطرات مشترکی در این روز داریم.همه مان با هر طرز فکر و عقیده ای"باز آمد بوی ماه مدرسه"را شنیده ایم و چه با لذت و چه با نفرت توام با طنز،از یادآوری خاطرات مدرسه خوشمان می آید.جوامع بزنگاههایی دارند برای اینکه یاد اشتراکاتشان بیفتند و فارغ از همه چیز،احساس"ما بودن"را تجربه کنند و اول مهر و نوروز و چند مناسبت هنوز دست نخورده دیگر،برای ما از آن روزهایی است که حجم غلیظ خاطرات مشترکمان میتواند بر تفاوتهامان غلبه کند و فرصتی فراهم کند که دمی دور هم بنشینیم و فارغ از همه چیز از خودهای معمولیمان بگوییم.
وسط این حجم نشئه آور و افسون کننده آرامش زندگی معمولی ولی یکهو کسی میگوید یادی کنیم از #ضیا_نبوی که برای اعتراض به مسمومیت سریالی دانش آموزان در زندان است.لبخند رضایت از زیستن در زندگی معمولی که میتوان در آن با دیدن عکس یکسال بزرگتر شدن بچه های دوستان و آشنایان شاد شد،کمرنگ میشود.کس دیگری عکس #کیان_پیرفلک را در لباس مدرسه استوری میکند و بالایش مینویسد کلاس چندمی؟و بعد ذهن ما با سرعت نور همه نوجوانانی که عکسهایشان را در لباس مدرسه دیدیم و حالا در میانمان نیستند یادآوری میکند.خاطرات هجوم میآورند و اصرار دارند که وحشیانه بندبند زندگی معمولی را از هم بدرند و خبر #کارگران_معدن_طبس که میرسد،کار تمام میشود.دیگر اذهان به دنبال دیدن عکس شیرین بچه مدرسه ایها در اول مهر نیست و کسی حوصله ندارد بخواند که پادشاه فصلها پاییز است.انگار دیگر ادامه دادن سنت یادآوری خاطرات مشترک اول مهر بی ادبی است.عروسی به عزا تبدیل شده و حالا باید"همبستگی حول خاطره اول مهر"جایش را به"همدردی حول رنج ها"بدهد."ما"بازهم"ما"شده ایم ولی حول یادآوری اینکه جانهای عزیزمان فقط یک عدد است که با از دست رفتنش آب از آب تکان نمیخورد.حول احساس بی ارزشی.احساس بی آیندگی.خاطرات در انسجام دردناکشان با یکدیگر یادمان میآورند که چقدر مردن کارگرها در معدن رنج تکرارشونده ای است و دومینووار بقیه رنجهای تکرار شونده نیز یادآوری میشوند.خانه های پوشالی،بهشت اجباری،نخبه های زندانی،مغزهای پوسیده...و حسرت زندگی معمولی.
زندگی معمولی یعنی همینکه آدم بتواند بدون ملاحظه هزار رنج ریز و درشت،از بازماندگی از تحصیل کودکان افغانستانی گرفته تا مدارس ناایمن کودکان مناطق محروم و نرخ ترک تحصیل کودک همسران و مسئله فقر و بیعدالتی آموزشی و غیره،عکس روز اول مهر بچه اش را نگاه کند و شاد شود ولی این آدم لاجرم موجودی اجتماعیست و احساساتی که تجربه میکند و خاطراتی که به یاد میآورد هم ناگزیر خصلت اجتماعی دارند.وقتی فضای جامعه مملو از یادآوری رنجها و خاطرات نفس گیر است،افراد هم ناگزیر خاطرات معمولی و شخصیشان را که میتواند حیات بخش و شادی آفرین باشد به پستو میرانند و سرکوب میکنند و از بیانشان دچار شرم اخلاقی میشوند.در این فضا دعوت از دیگران برای شریک شدن در شادیهای شخصی مانند تولد فرزند یا همدردی طلبیدن برای دردهای شخصی مانند مرگ عزیزان،کمتر و کمتر میشود و آدمها بیشتر و بیشتر محروم از حمایتهای اجتماعی مورد نیازشان،درخود فرو میروند و فردیتشان را به نفع در صدر دغدغه ها ماندن سوگهای سرد نشده جمعی،تا اطلاع ثانوی به فراموشی میسپارند.
مشکل ولی از جایی شروع میشود که در جامعه ای خاص،اساسا فرصت سرد شدن سوگهای جمعی و التیام یافتن رنجهای اجتماعی پیش نمیآید.وقتی داغ سوگهای جمعی مدام با سوگی جدید تازه میشود،کنار گذاشتن موقتی زندگی معمولی و یادآوری رنجهای جمعی،دیگر بستری برای تولید خشم از وضع موجود که لازمه رویا بافتن برای بهبود و تغییر است،نمیتواند باشد.آدمهایی که مدام زندگیهای معمولیشان را شرمگنانه پنهان کرده اند،در چنبره خاطرات تلخ جمعی بیشتر غم را تجربه خواهند کرد تا خشم و غلظت خاطرات نفس گیر جمعی که زیاد شود،همه چیز و همه کس در سیاهچاله ای از غم بلعیده خواهند شد مگر اینکه آدمها شروع کنند به نترسیدن از اذعان کردن به زندگی!
در وضعیت سوگ مدام،زندگی تبدیل به ابزار مقاومت میشود.زندگی با جزئیاتش،با تولدها و مرگها،با غذاها و رنگها و بوها،با روایت روزمرگیها و تلاشها،از بلعیده شدن جامعه در سیاهچاله غم جلوگیری میکند و تنها جوامعی میتوانند لذت تغییر را تجربه کنند که در عین فراموش نکردن رنجهایشان،مهارت مراقبت از خود را بلد باشند.مهارت زیستن در دل سوگ و نفس کشیدن در سایه غلظت نفس گیر خاطرات تلخ.
فاطمه علمدار
اول مهر است.فضای اینستاگرام پر شده از مادرها و پدرهایی که عکس بچه هاشان را در لباس مدرسه پست میکنند.بعضی متنهای احساسی مینویسند،بعضی ذوق زده اند که بالاخره بعد از۳ماه بچه رفته است و میتوانند وقتی برای خودشان داشته باشند.عده ای خاطرات مدرسه شان را میگویند و عده ای از راه رسیدن پاییز برایشان جالبتر از شروع مدارس است و از همهمه رنگها میگویند و خش خش برگها.اول مهر بهانه ای است برای اینکه یادمان بیاید همه مان خاطرات مشترکی در این روز داریم.همه مان با هر طرز فکر و عقیده ای"باز آمد بوی ماه مدرسه"را شنیده ایم و چه با لذت و چه با نفرت توام با طنز،از یادآوری خاطرات مدرسه خوشمان می آید.جوامع بزنگاههایی دارند برای اینکه یاد اشتراکاتشان بیفتند و فارغ از همه چیز،احساس"ما بودن"را تجربه کنند و اول مهر و نوروز و چند مناسبت هنوز دست نخورده دیگر،برای ما از آن روزهایی است که حجم غلیظ خاطرات مشترکمان میتواند بر تفاوتهامان غلبه کند و فرصتی فراهم کند که دمی دور هم بنشینیم و فارغ از همه چیز از خودهای معمولیمان بگوییم.
وسط این حجم نشئه آور و افسون کننده آرامش زندگی معمولی ولی یکهو کسی میگوید یادی کنیم از #ضیا_نبوی که برای اعتراض به مسمومیت سریالی دانش آموزان در زندان است.لبخند رضایت از زیستن در زندگی معمولی که میتوان در آن با دیدن عکس یکسال بزرگتر شدن بچه های دوستان و آشنایان شاد شد،کمرنگ میشود.کس دیگری عکس #کیان_پیرفلک را در لباس مدرسه استوری میکند و بالایش مینویسد کلاس چندمی؟و بعد ذهن ما با سرعت نور همه نوجوانانی که عکسهایشان را در لباس مدرسه دیدیم و حالا در میانمان نیستند یادآوری میکند.خاطرات هجوم میآورند و اصرار دارند که وحشیانه بندبند زندگی معمولی را از هم بدرند و خبر #کارگران_معدن_طبس که میرسد،کار تمام میشود.دیگر اذهان به دنبال دیدن عکس شیرین بچه مدرسه ایها در اول مهر نیست و کسی حوصله ندارد بخواند که پادشاه فصلها پاییز است.انگار دیگر ادامه دادن سنت یادآوری خاطرات مشترک اول مهر بی ادبی است.عروسی به عزا تبدیل شده و حالا باید"همبستگی حول خاطره اول مهر"جایش را به"همدردی حول رنج ها"بدهد."ما"بازهم"ما"شده ایم ولی حول یادآوری اینکه جانهای عزیزمان فقط یک عدد است که با از دست رفتنش آب از آب تکان نمیخورد.حول احساس بی ارزشی.احساس بی آیندگی.خاطرات در انسجام دردناکشان با یکدیگر یادمان میآورند که چقدر مردن کارگرها در معدن رنج تکرارشونده ای است و دومینووار بقیه رنجهای تکرار شونده نیز یادآوری میشوند.خانه های پوشالی،بهشت اجباری،نخبه های زندانی،مغزهای پوسیده...و حسرت زندگی معمولی.
زندگی معمولی یعنی همینکه آدم بتواند بدون ملاحظه هزار رنج ریز و درشت،از بازماندگی از تحصیل کودکان افغانستانی گرفته تا مدارس ناایمن کودکان مناطق محروم و نرخ ترک تحصیل کودک همسران و مسئله فقر و بیعدالتی آموزشی و غیره،عکس روز اول مهر بچه اش را نگاه کند و شاد شود ولی این آدم لاجرم موجودی اجتماعیست و احساساتی که تجربه میکند و خاطراتی که به یاد میآورد هم ناگزیر خصلت اجتماعی دارند.وقتی فضای جامعه مملو از یادآوری رنجها و خاطرات نفس گیر است،افراد هم ناگزیر خاطرات معمولی و شخصیشان را که میتواند حیات بخش و شادی آفرین باشد به پستو میرانند و سرکوب میکنند و از بیانشان دچار شرم اخلاقی میشوند.در این فضا دعوت از دیگران برای شریک شدن در شادیهای شخصی مانند تولد فرزند یا همدردی طلبیدن برای دردهای شخصی مانند مرگ عزیزان،کمتر و کمتر میشود و آدمها بیشتر و بیشتر محروم از حمایتهای اجتماعی مورد نیازشان،درخود فرو میروند و فردیتشان را به نفع در صدر دغدغه ها ماندن سوگهای سرد نشده جمعی،تا اطلاع ثانوی به فراموشی میسپارند.
مشکل ولی از جایی شروع میشود که در جامعه ای خاص،اساسا فرصت سرد شدن سوگهای جمعی و التیام یافتن رنجهای اجتماعی پیش نمیآید.وقتی داغ سوگهای جمعی مدام با سوگی جدید تازه میشود،کنار گذاشتن موقتی زندگی معمولی و یادآوری رنجهای جمعی،دیگر بستری برای تولید خشم از وضع موجود که لازمه رویا بافتن برای بهبود و تغییر است،نمیتواند باشد.آدمهایی که مدام زندگیهای معمولیشان را شرمگنانه پنهان کرده اند،در چنبره خاطرات تلخ جمعی بیشتر غم را تجربه خواهند کرد تا خشم و غلظت خاطرات نفس گیر جمعی که زیاد شود،همه چیز و همه کس در سیاهچاله ای از غم بلعیده خواهند شد مگر اینکه آدمها شروع کنند به نترسیدن از اذعان کردن به زندگی!
در وضعیت سوگ مدام،زندگی تبدیل به ابزار مقاومت میشود.زندگی با جزئیاتش،با تولدها و مرگها،با غذاها و رنگها و بوها،با روایت روزمرگیها و تلاشها،از بلعیده شدن جامعه در سیاهچاله غم جلوگیری میکند و تنها جوامعی میتوانند لذت تغییر را تجربه کنند که در عین فراموش نکردن رنجهایشان،مهارت مراقبت از خود را بلد باشند.مهارت زیستن در دل سوگ و نفس کشیدن در سایه غلظت نفس گیر خاطرات تلخ.
Forwarded from گفتوشنود
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پیام دکتر محمد رضا سرگلزایی، روانپزشک
برای مخاطبان گفتوشنود به مناسبت ۲۱ سپتامبر روز جهانی صلح
«نمیتوان صرفا با توصیه به دوستی و مهر، در سطح کلان صلح ایجاد کرد»
@drsargolzaei
#صلح #صلح_جهانی #روز_جهانی_صلح #گفتگو_توانا
پیام دکتر محمد رضا سرگلزایی، روانپزشک
برای مخاطبان گفتوشنود به مناسبت ۲۱ سپتامبر روز جهانی صلح
«نمیتوان صرفا با توصیه به دوستی و مهر، در سطح کلان صلح ایجاد کرد»
@drsargolzaei
#صلح #صلح_جهانی #روز_جهانی_صلح #گفتگو_توانا
Forwarded from مدرسه روانشناسی لندن
گفتگو با رودها
آیا میدانید تا ۲۷۷ سال پیش ایران و افغانستان سرزمین واحدی بودند و حوادث روزگار آنها را از هم جدا کرد؟
آیا میدانید این دو پاره جدا شده از هم در چهل و چند سال گذشته سرنوشت مشابهی داشتهاند؟
فیلم گفتگو با رودها مستند تاکنون دیده نشدهای است از محسن مخملباف که به این جدایی و سرنوشت مشابه دو ملت میپردازد.
لینک زیر فیلم 👇👇👇
«گفتگو با رودها»
«ساخته محسن مخملباف»
TALKING WITH RIVERS
Mohsen Makhmalbaf screener: https://vimeopro.com/makhmalbaf/talking-with-rivers
Password: TWR2023
آیا میدانید تا ۲۷۷ سال پیش ایران و افغانستان سرزمین واحدی بودند و حوادث روزگار آنها را از هم جدا کرد؟
آیا میدانید این دو پاره جدا شده از هم در چهل و چند سال گذشته سرنوشت مشابهی داشتهاند؟
فیلم گفتگو با رودها مستند تاکنون دیده نشدهای است از محسن مخملباف که به این جدایی و سرنوشت مشابه دو ملت میپردازد.
لینک زیر فیلم 👇👇👇
«گفتگو با رودها»
«ساخته محسن مخملباف»
TALKING WITH RIVERS
Mohsen Makhmalbaf screener: https://vimeopro.com/makhmalbaf/talking-with-rivers
Password: TWR2023
Vimeopro
Vimeo PRO
Join the web’s most supportive community of creators and get high-quality tools for hosting, sharing, and streaming videos in gorgeous HD with no ads.
🔴 برای كارگران معدن طبس
🔹 شعر دریافتی از آقای حسن:
خروسها
هنوز در خواب بودند که رفت
امروز هم
نان را
در دل سیاهترین غار
پیدا میکرد اگر
کمالتفاتی ذغالمغزها
سرنوشتش نبود!
اما
غروب شد و
بابا نیامد
@drsargolzaei
🔹 شعر دریافتی از آقای حسن:
خروسها
هنوز در خواب بودند که رفت
امروز هم
نان را
در دل سیاهترین غار
پیدا میکرد اگر
کمالتفاتی ذغالمغزها
سرنوشتش نبود!
اما
غروب شد و
بابا نیامد
@drsargolzaei
زخمهایش وبال گردن بود
مرد نیکی که اهل معدن بود
آرزویش برای طفلانش
لحظهای راحت آرمیدن بود
یک زمان سنگ و گاه دیگر جان
سرنوشتش همیشه کندن بود
بالهایش اگرچه چیده شدند
عاقبت قسمتش پریدن بود
وحید جهانمیری
@drsargolzaei
مرد نیکی که اهل معدن بود
آرزویش برای طفلانش
لحظهای راحت آرمیدن بود
یک زمان سنگ و گاه دیگر جان
سرنوشتش همیشه کندن بود
بالهایش اگرچه چیده شدند
عاقبت قسمتش پریدن بود
وحید جهانمیری
@drsargolzaei
🔴 بدترین انتخاب!
۱- منوچهر احترامی قصهای نوشته بود راجع به قورباغههای برکهای که برای دفع مارها (که آرامش را از زندگی آنها ربوده بودند) دعوتنامهای برای لکلک ها میفرستند. لکلکها که بهعنوان منجی قورباغهها به برکه میآیند مدتی بعد (که تعداد مارها کم می شود) گرسنه میمانند و تصمیم به تست کردن خوراک قورباغه میگیرند. از بد روزگار این خوراک به مذاقشان خوشتر از خوراک مار می آید و قورباغهخوار میشوند! این چنین میشود که مارها دوباره شانس بقا مییابند و تکثیر میشوند. حالا قورباغهها می مانند و دو صیاد: هم مارهای سابق، هم لکلکهای لاحق! دیگر هیچکس منجی نیست؛ تنها دژخیم دارند این قورباغههای قربانی!
۲- ابولقاسم پاینده هم قصهای نوشته بود با نام "ماموران دفع ملخ" و باز همین حکایت روایت شده بود. روستایی گرفتار حملهٔ ملخ میشود و کشتزارهایش ویران میگردند. ملخها دو سه روزی میمانند و کشت و زرع را میبلعند و میروند. چند ماه بعد سر و کلهی هفت مأمور دولت پیدا میشود که آمدهاند برای دفع ملخ! مأموران دولت به جای دو سه روزی که ملخها مقیم روستا شده بودند ماهها در روستا ماندند که احیانا اگر ملخها برگشتند آنها را با سبوس سمزده قلع و قمع نمایند. سر و کلهی هیچ ملخی دیگر پیدا نمیشود اما مأموران مسلح دولت به اندازهی چندین هجوم ملخ، روستائیان را تاراج میکنند! این بار روستائیان بیچاره برخلاف قورباغههای آن برکه، دعوتنامهای هم برای این دژخیمان ارسال نکرده بودند.
اصطلاح "دفع افسد به فاسد" را همهمان شنیدهایم ، حکیمی گفته است انتخاب بین خیر و شر که هنر نیست، چرا که هر حیوانی آنچه برای زندگیش خیر است انتخاب میکند و آنچه برای زندگیش شر است دفع میکند. سپس این حکیم میافزاید هنر این است که بین دو شر آن را برگزینی که فساد کمتری دارد ( همان دفع افسد به فاسد) و بین دو خیر آن را برگزینی که صالحتر است (همان انتخاب اصلح!) اما برخی از ما معکوس قاعدهی دفع افسد به فاسد عمل میکنیم ، برای دفع مارها از لکلک ها کمک میطلبیم و برای دفع ملخها از مأموران دفع ملخ دعوت میکنیم. اینجاست که درد را با دردی سنگین تر یا ماندگارتر علاج می کنیم!
نمونه های این انتخاب ها در زندگی ما کم نیستند:
درمان اضطراب با الکل، درمان افسردگی با کوکائین، درمان روزمرگی و تکرار با حشیش، درمان دیر راه افتادن با رانندگی بیاحتیاط و پرسرعت، انتقام گرفتن از پدر و مادر با خودزنی، لج بازی با همسر از طریق خیانت و بالاخره به قول کارل مارکس فرار از بیروحی جهان به افیون تودهها!
اگر قرار باشد نگاهی مقطعی
(Cross-Sectional)
به مسائل و فرایند حل مسأله داشته باشیم بارها پیش میآید که افسد را جایگزین فاسد کنیم. برای دفع افسد به فاسد و نیز برای انتخاب اصلح باید نگاهی طولی (Longitudinal) به زندگی ، مسالههای زندگی و حل مسأله داشته باشیم؛ علاوه بر این باید بتوانیم تکانههای مغز غریزیمان را که تنها به لذت فوری و دفع آنی تنش میاندیشد مهار کنیم و استراتژیک بیاندیشیم.
نگاه طولی به زندگی زمانی به دست می آید که تاریخ بخوانیم: تاریخ فرگشت موجودات زنده، تاریخ تکامل انسان، تاریخ معاصر جهان، تاریخ معاصر ایران و تاریخ زندگی های انسان های پشیمان و انسانهای شادمان؛ نه آنگونه که قصههای زیبای خفته و سیندرلا میگویند بلکه آن گونه که قصههای مبتنی بر اسناد و مدارک روایت میکنند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
۱- منوچهر احترامی قصهای نوشته بود راجع به قورباغههای برکهای که برای دفع مارها (که آرامش را از زندگی آنها ربوده بودند) دعوتنامهای برای لکلک ها میفرستند. لکلکها که بهعنوان منجی قورباغهها به برکه میآیند مدتی بعد (که تعداد مارها کم می شود) گرسنه میمانند و تصمیم به تست کردن خوراک قورباغه میگیرند. از بد روزگار این خوراک به مذاقشان خوشتر از خوراک مار می آید و قورباغهخوار میشوند! این چنین میشود که مارها دوباره شانس بقا مییابند و تکثیر میشوند. حالا قورباغهها می مانند و دو صیاد: هم مارهای سابق، هم لکلکهای لاحق! دیگر هیچکس منجی نیست؛ تنها دژخیم دارند این قورباغههای قربانی!
۲- ابولقاسم پاینده هم قصهای نوشته بود با نام "ماموران دفع ملخ" و باز همین حکایت روایت شده بود. روستایی گرفتار حملهٔ ملخ میشود و کشتزارهایش ویران میگردند. ملخها دو سه روزی میمانند و کشت و زرع را میبلعند و میروند. چند ماه بعد سر و کلهی هفت مأمور دولت پیدا میشود که آمدهاند برای دفع ملخ! مأموران دولت به جای دو سه روزی که ملخها مقیم روستا شده بودند ماهها در روستا ماندند که احیانا اگر ملخها برگشتند آنها را با سبوس سمزده قلع و قمع نمایند. سر و کلهی هیچ ملخی دیگر پیدا نمیشود اما مأموران مسلح دولت به اندازهی چندین هجوم ملخ، روستائیان را تاراج میکنند! این بار روستائیان بیچاره برخلاف قورباغههای آن برکه، دعوتنامهای هم برای این دژخیمان ارسال نکرده بودند.
اصطلاح "دفع افسد به فاسد" را همهمان شنیدهایم ، حکیمی گفته است انتخاب بین خیر و شر که هنر نیست، چرا که هر حیوانی آنچه برای زندگیش خیر است انتخاب میکند و آنچه برای زندگیش شر است دفع میکند. سپس این حکیم میافزاید هنر این است که بین دو شر آن را برگزینی که فساد کمتری دارد ( همان دفع افسد به فاسد) و بین دو خیر آن را برگزینی که صالحتر است (همان انتخاب اصلح!) اما برخی از ما معکوس قاعدهی دفع افسد به فاسد عمل میکنیم ، برای دفع مارها از لکلک ها کمک میطلبیم و برای دفع ملخها از مأموران دفع ملخ دعوت میکنیم. اینجاست که درد را با دردی سنگین تر یا ماندگارتر علاج می کنیم!
نمونه های این انتخاب ها در زندگی ما کم نیستند:
درمان اضطراب با الکل، درمان افسردگی با کوکائین، درمان روزمرگی و تکرار با حشیش، درمان دیر راه افتادن با رانندگی بیاحتیاط و پرسرعت، انتقام گرفتن از پدر و مادر با خودزنی، لج بازی با همسر از طریق خیانت و بالاخره به قول کارل مارکس فرار از بیروحی جهان به افیون تودهها!
اگر قرار باشد نگاهی مقطعی
(Cross-Sectional)
به مسائل و فرایند حل مسأله داشته باشیم بارها پیش میآید که افسد را جایگزین فاسد کنیم. برای دفع افسد به فاسد و نیز برای انتخاب اصلح باید نگاهی طولی (Longitudinal) به زندگی ، مسالههای زندگی و حل مسأله داشته باشیم؛ علاوه بر این باید بتوانیم تکانههای مغز غریزیمان را که تنها به لذت فوری و دفع آنی تنش میاندیشد مهار کنیم و استراتژیک بیاندیشیم.
نگاه طولی به زندگی زمانی به دست می آید که تاریخ بخوانیم: تاریخ فرگشت موجودات زنده، تاریخ تکامل انسان، تاریخ معاصر جهان، تاریخ معاصر ایران و تاریخ زندگی های انسان های پشیمان و انسانهای شادمان؛ نه آنگونه که قصههای زیبای خفته و سیندرلا میگویند بلکه آن گونه که قصههای مبتنی بر اسناد و مدارک روایت میکنند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
Forwarded from یک سیزیف خوشحال (Mahsa Moeen)
واحه ای که بچه هایش را خورد
مهسا معین
تونل تاریک ترین جای دنیاست. نوجوانم. بابا میپرسد که دوست دارم بروم داخل تونل یا نه؟ البته که دوست دارم. سوار یک واگن تق و لق میشویم و میرویم داخل معدن جایی در شمال ایران. کلاه ایمنیای بر سر دارم که برایم بزرگ است و یک لامپ بزرگ رویش وصل شده است. فلز خشک چرخ واگن دل ریل را میخراشد و واگن با شیب یکنواختی سُر میخورد تا به دهانه تونل که رسید ناگهان به عمق زمین بلعیده شود. تاریکی تعریف این لحظه است. من زیر این حجم ظلمت له میشوم. غلظت قیرمانندی در چشمهایم مینشیند و نور را میبلعد. پیرمرد میگوید: «دختر آقا مهندس! چراغت را روشن کن.» دگمه را میزنم. غبار نور روی دیواره تونل میپاشد. سرکارگر را میبینم که از شدت نور به ناچار سرش را میچرخاند. بابا میگوید که سرم را مستقیم نگاه دارم و نور را توی صورت کسی نتابانم. سرم را میچرخانم و از وحشت نزدیکی تونل به دیوارهی واگن سرگیجه میگیرم. نفسم تنگ است: «چقدر اینجا باریکه!» بابا و سرکارگر میخندند: «اینجا تونل واگن رو است. از یک جایی تونل فقط آدم رو میشه.» بابا میپرسد که میتوانم جلوتر بروم یا نه. میگویم که می توانم. واگن لخ لخ کنان جلو میرود: «اینجا زغال نیست؟ همهاش که سنگه.» بابا نور روی کلاهش را روی دیوار کناری میاندازد: «اینجا خورده شده، ببین رگه تا اینجا هست اما یکهو عمیق میشه و دیگه از تونل سطحی دسترسی نیست و باید رفت پایین.» بعد تعریف میکند که این تونل دست سپاه بوده، همه رگههای سطحی راخوردهاند و بعد گذاشتهاند مزایده برای بخش خصوصی. میرویم پایینتر. نور در این میزان ظلمت مطلق مثل دانه های ریز گردنبند مرواریدی که بندش پاره شده باشد روی دیوار میپاشد و مثل روی زمین موج نمیزند. میپاشد. قطره قطره است. ذره ذره. محو تماشای نورم. میپرسم: «راست است که قناری دارید این پایین؟» سرکارگر و بابا میخندند و میگویند که نه. متان با دستگاه اندازه گیری میشود و بوی فاضلاب میدهد. اما وقتی بویش را بفهمی دیگر دیر شده و هر لحظه می تواند منفجر شود. قلبم تند تند میزند. دودکشهای باریک درازی از زیر زمین با بالا راه باز کرده که هوا را به اعماق بکشاند. ریههای معدن آن بالا روی زمیناند. یک تونل پایینتر ناگهان رگه سیاه رنگ زغال جلوی چشمانم میدرخشد. نور انگار که از روی کلاه ایمنیام سرمی خورد میرود جلو و با زغال خام مغازله میکند. رویش دست میکشم. نرم و لیز است و جنسش با سنگ فرق میکند. بابا و سرکارگر حرف میزنند و چیزهایی راجع به کیفیت و کک شو بودن و نبودن میگویند که من سر در نمیآورم. پیرمرد را پیاده میکنیم و برمیگردیم بالا.
طبس قسمتی از زندگی ماست. بابا همیشه در ماموریت است، طبس، یزد، کرمان، البرز شرقی، البرز مرکزی. زغال و معدن زغال قسمتی از زندگی ماست. ما عادت داریم که نیمه شب از طبس برگردد وقتی که شب قبلش را پیش کارگرها خوابیده و به محض ورود به خانه اول برود حمام. حس لمس رگه نرم و براق، جنس نور روی سنگ، دلهرهی ریزش معدن، انفجار معدن، نرسیدن تونل به زغال، زغال نامرغوب، رگه خورده شده، و مرگ در معدن زغال برای من غریبه نیست. طبس بخش بزرگی از زندگی ماست. روزی که عراقیها به تهران موشک میزنند هم بابا در ماموریت و در طبس است و مامان نمیداند که کجای بیابان و درکدام معدن و پشت کدام صندلی یا داخل کدام واگن باید دنبالش بگردد. من هنوز بچهام که میدانم که زغال طبس اعلاست و طبس بیابان نیست بلکه واحهای است سرسبز. واحهای که در یک لحظه خاص میایستد و کارگرانش را دانه دانه یا دسته دسته فرو میدهد. دستهای سیاهشان را به دست میگیرد و مینشاند توی واگن. قژ قژ کنان سر میخورد به دل تاریکی، به اعماق و آنجا سنگ و زغال و متان را یکی می کند و زندانشان میکند بینور، بیهوا، بیقناری. واحهای در لحظه همانطور که سهراب گفته است که به جای نان، مرگ هدیه میدهد. واحهای که بچههایش را میخورد.
مهسا معین
تونل تاریک ترین جای دنیاست. نوجوانم. بابا میپرسد که دوست دارم بروم داخل تونل یا نه؟ البته که دوست دارم. سوار یک واگن تق و لق میشویم و میرویم داخل معدن جایی در شمال ایران. کلاه ایمنیای بر سر دارم که برایم بزرگ است و یک لامپ بزرگ رویش وصل شده است. فلز خشک چرخ واگن دل ریل را میخراشد و واگن با شیب یکنواختی سُر میخورد تا به دهانه تونل که رسید ناگهان به عمق زمین بلعیده شود. تاریکی تعریف این لحظه است. من زیر این حجم ظلمت له میشوم. غلظت قیرمانندی در چشمهایم مینشیند و نور را میبلعد. پیرمرد میگوید: «دختر آقا مهندس! چراغت را روشن کن.» دگمه را میزنم. غبار نور روی دیواره تونل میپاشد. سرکارگر را میبینم که از شدت نور به ناچار سرش را میچرخاند. بابا میگوید که سرم را مستقیم نگاه دارم و نور را توی صورت کسی نتابانم. سرم را میچرخانم و از وحشت نزدیکی تونل به دیوارهی واگن سرگیجه میگیرم. نفسم تنگ است: «چقدر اینجا باریکه!» بابا و سرکارگر میخندند: «اینجا تونل واگن رو است. از یک جایی تونل فقط آدم رو میشه.» بابا میپرسد که میتوانم جلوتر بروم یا نه. میگویم که می توانم. واگن لخ لخ کنان جلو میرود: «اینجا زغال نیست؟ همهاش که سنگه.» بابا نور روی کلاهش را روی دیوار کناری میاندازد: «اینجا خورده شده، ببین رگه تا اینجا هست اما یکهو عمیق میشه و دیگه از تونل سطحی دسترسی نیست و باید رفت پایین.» بعد تعریف میکند که این تونل دست سپاه بوده، همه رگههای سطحی راخوردهاند و بعد گذاشتهاند مزایده برای بخش خصوصی. میرویم پایینتر. نور در این میزان ظلمت مطلق مثل دانه های ریز گردنبند مرواریدی که بندش پاره شده باشد روی دیوار میپاشد و مثل روی زمین موج نمیزند. میپاشد. قطره قطره است. ذره ذره. محو تماشای نورم. میپرسم: «راست است که قناری دارید این پایین؟» سرکارگر و بابا میخندند و میگویند که نه. متان با دستگاه اندازه گیری میشود و بوی فاضلاب میدهد. اما وقتی بویش را بفهمی دیگر دیر شده و هر لحظه می تواند منفجر شود. قلبم تند تند میزند. دودکشهای باریک درازی از زیر زمین با بالا راه باز کرده که هوا را به اعماق بکشاند. ریههای معدن آن بالا روی زمیناند. یک تونل پایینتر ناگهان رگه سیاه رنگ زغال جلوی چشمانم میدرخشد. نور انگار که از روی کلاه ایمنیام سرمی خورد میرود جلو و با زغال خام مغازله میکند. رویش دست میکشم. نرم و لیز است و جنسش با سنگ فرق میکند. بابا و سرکارگر حرف میزنند و چیزهایی راجع به کیفیت و کک شو بودن و نبودن میگویند که من سر در نمیآورم. پیرمرد را پیاده میکنیم و برمیگردیم بالا.
طبس قسمتی از زندگی ماست. بابا همیشه در ماموریت است، طبس، یزد، کرمان، البرز شرقی، البرز مرکزی. زغال و معدن زغال قسمتی از زندگی ماست. ما عادت داریم که نیمه شب از طبس برگردد وقتی که شب قبلش را پیش کارگرها خوابیده و به محض ورود به خانه اول برود حمام. حس لمس رگه نرم و براق، جنس نور روی سنگ، دلهرهی ریزش معدن، انفجار معدن، نرسیدن تونل به زغال، زغال نامرغوب، رگه خورده شده، و مرگ در معدن زغال برای من غریبه نیست. طبس بخش بزرگی از زندگی ماست. روزی که عراقیها به تهران موشک میزنند هم بابا در ماموریت و در طبس است و مامان نمیداند که کجای بیابان و درکدام معدن و پشت کدام صندلی یا داخل کدام واگن باید دنبالش بگردد. من هنوز بچهام که میدانم که زغال طبس اعلاست و طبس بیابان نیست بلکه واحهای است سرسبز. واحهای که در یک لحظه خاص میایستد و کارگرانش را دانه دانه یا دسته دسته فرو میدهد. دستهای سیاهشان را به دست میگیرد و مینشاند توی واگن. قژ قژ کنان سر میخورد به دل تاریکی، به اعماق و آنجا سنگ و زغال و متان را یکی می کند و زندانشان میکند بینور، بیهوا، بیقناری. واحهای در لحظه همانطور که سهراب گفته است که به جای نان، مرگ هدیه میدهد. واحهای که بچههایش را میخورد.
⭕️ کتاب صوتی:
🔹 من این سرنوشت را نمیخواهم
🔹 نوشتهٔ دکتر محمدرضا سرگلزایی- روانپزشک- ۱۳۸۴
🔹 انتشارات همنشین
🔴 بخش نخست:
https://www.tg-me.com/drsargolzaeipodcast/1252
⭕️ بخش دوم:
https://www.tg-me.com/drsargolzaeipodcast/1254
🔴 بخش سوم:
https://www.tg-me.com/drsargolzaeipodcast/1256
⭕️ بخش چهارم:
https://www.tg-me.com/drsargolzaeipodcast/1265
🔴 بخش پنجم و آخر:
https://www.tg-me.com/drsargolzaeipodcast/1268
⭕️🔴 لطفا به اشتراک بگذارید.
@drsargolzaei
@drsargolzaeipodcast
🔹 من این سرنوشت را نمیخواهم
🔹 نوشتهٔ دکتر محمدرضا سرگلزایی- روانپزشک- ۱۳۸۴
🔹 انتشارات همنشین
🔴 بخش نخست:
https://www.tg-me.com/drsargolzaeipodcast/1252
⭕️ بخش دوم:
https://www.tg-me.com/drsargolzaeipodcast/1254
🔴 بخش سوم:
https://www.tg-me.com/drsargolzaeipodcast/1256
⭕️ بخش چهارم:
https://www.tg-me.com/drsargolzaeipodcast/1265
🔴 بخش پنجم و آخر:
https://www.tg-me.com/drsargolzaeipodcast/1268
⭕️🔴 لطفا به اشتراک بگذارید.
@drsargolzaei
@drsargolzaeipodcast
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
کتاب من این سرنوشت را نمیخواهم .pdf
2.2 MB
کتاب "من این سرنوشت را نمیخواهم"
از مجموعهی شش جلدی مهارتهای زندگی
نوشتهٔ دکتر محمدرضا سرگلزایی- ۱۳۸۴
انتشارات همنشین- آخرین ویراست
@drsargolzaei
از مجموعهی شش جلدی مهارتهای زندگی
نوشتهٔ دکتر محمدرضا سرگلزایی- ۱۳۸۴
انتشارات همنشین- آخرین ویراست
@drsargolzaei
Forwarded from Sarvayebaran
🔹همخوانی کتاب
🔸 روح اسپینوزا (شفای جان)
❌دوره پنجم ( پایانی)
🖋 اثر نیل گراسمن
تدریس: دكتر حسين محمودى( دکتری فلسفه)
🌱در موسسه سروای بارن
🔔تاریخ شروع : ۱۶ مهر
🔹هزینه دوره( ۴ جلسه): ۴۴۰ هزار تومان برای افراد داخل کشور و ۸۸۰ هزارتومان برای افراد خارج از کشور
🔴عزیزان شرکت کننده در دوره سوم می توانند دوره اول، دوم، سوم و چهارم را با ۵۰٪ تخفیف تهیه کنند.
🔸🔶 جهت ثبت نام لطفا مبلغ دوره را به شماره کارت:
6219
8610
4388
3502
به نام میترا رستمی اصانلو واریز نموده و رسید واریزی را به واتساپ و یا تلگرام سروای باران ارسال نمائید.
💐💐💐
0998 130 72 70
@sarvayebaran
T.me/sarvayebaran
Instagram.com/sarvayebaran
🔸 روح اسپینوزا (شفای جان)
❌دوره پنجم ( پایانی)
🖋 اثر نیل گراسمن
تدریس: دكتر حسين محمودى( دکتری فلسفه)
🌱در موسسه سروای بارن
🔔تاریخ شروع : ۱۶ مهر
🔹هزینه دوره( ۴ جلسه): ۴۴۰ هزار تومان برای افراد داخل کشور و ۸۸۰ هزارتومان برای افراد خارج از کشور
🔴عزیزان شرکت کننده در دوره سوم می توانند دوره اول، دوم، سوم و چهارم را با ۵۰٪ تخفیف تهیه کنند.
🔸🔶 جهت ثبت نام لطفا مبلغ دوره را به شماره کارت:
6219
8610
4388
3502
به نام میترا رستمی اصانلو واریز نموده و رسید واریزی را به واتساپ و یا تلگرام سروای باران ارسال نمائید.
💐💐💐
0998 130 72 70
@sarvayebaran
T.me/sarvayebaran
Instagram.com/sarvayebaran
🔴 آیا طب سنتی قابل اعتماد است؟
⭕️ چهاردهمین نشست از پروندهی زیستسیاست و روانسیاست و هشتمین لایو اینستاگرامی از پروندهی زیستسیاست
⭕️ مناظرهی
دکتر کیارش آرامش
مدیر و عضو هیات علمی موسسه اخلاق زیستی دانشگاه پنوست (PennWest) و منتقد طب سنتی با
دکتر زکریا روحانی
دکترای پزشکی دانشگاه علوم پزشکی کاشان
مقطع دکترای تخصصی (PhD) طب سنتی ایرانی از دانشگاه شاهد تهران
مدافع طب سنتی
به میزبانی دکتر محمدرضا سرگلزایی
روانپزشک
در صفحهی اینستاگرام باشگاه پریفرونتال
⭕️ جمعه ۱۳ مهرماه ۱۴۰۳ = ۴ اکتبر ۲۰۲۴
ساعت ۱۹:۳۰ ایران
ساعت ۹ صبح غرب آمریکای شمالی
ساعت ۱۲ ظهر شرق آمریکای شمالی
ساعت ۱۸ اروپای مرکزی
🔴 لطفا به اشتراک بگذارید.
@prefrontalclub
@kiaaramesh
@drsargolzaei
⭕️ چهاردهمین نشست از پروندهی زیستسیاست و روانسیاست و هشتمین لایو اینستاگرامی از پروندهی زیستسیاست
⭕️ مناظرهی
دکتر کیارش آرامش
مدیر و عضو هیات علمی موسسه اخلاق زیستی دانشگاه پنوست (PennWest) و منتقد طب سنتی با
دکتر زکریا روحانی
دکترای پزشکی دانشگاه علوم پزشکی کاشان
مقطع دکترای تخصصی (PhD) طب سنتی ایرانی از دانشگاه شاهد تهران
مدافع طب سنتی
به میزبانی دکتر محمدرضا سرگلزایی
روانپزشک
در صفحهی اینستاگرام باشگاه پریفرونتال
⭕️ جمعه ۱۳ مهرماه ۱۴۰۳ = ۴ اکتبر ۲۰۲۴
ساعت ۱۹:۳۰ ایران
ساعت ۹ صبح غرب آمریکای شمالی
ساعت ۱۲ ظهر شرق آمریکای شمالی
ساعت ۱۸ اروپای مرکزی
🔴 لطفا به اشتراک بگذارید.
@prefrontalclub
@kiaaramesh
@drsargolzaei
با درود فراوان
برایم جای افتخار است که در راستای تالیف و نشر کتب درسی، کتابی دیگر را در اختیار جوانان وطنم قرار دهم. نسخ رایگان کتاب، همراه با کتابهای پیشین بر روی وبسایت اندیشکدهی بینالمللی نظریههای بدیل قرار دارد. یک نسخه پی.دی.اف هم به ضمیمه میباشد.
لطف کنید و این کتابها را در اختیار علاقهمندان قرار دهید.
با سپاس
محمود مسائلی
@drsargolzaei
@apgcchannel
برایم جای افتخار است که در راستای تالیف و نشر کتب درسی، کتابی دیگر را در اختیار جوانان وطنم قرار دهم. نسخ رایگان کتاب، همراه با کتابهای پیشین بر روی وبسایت اندیشکدهی بینالمللی نظریههای بدیل قرار دارد. یک نسخه پی.دی.اف هم به ضمیمه میباشد.
لطف کنید و این کتابها را در اختیار علاقهمندان قرار دهید.
با سپاس
محمود مسائلی
@drsargolzaei
@apgcchannel
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
با درود فراوان برایم جای افتخار است که در راستای تالیف و نشر کتب درسی، کتابی دیگر را در اختیار جوانان وطنم قرار دهم. نسخ رایگان کتاب، همراه با کتابهای پیشین بر روی وبسایت اندیشکدهی بینالمللی نظریههای بدیل قرار دارد. یک نسخه پی.دی.اف هم به ضمیمه میباشد.…
مجموعه_اسناد_حقوق_بشر_بین_المللی_1_1.pdf
3.9 MB
Forwarded from فعالیت برای بشریت
پروژهی آرمیتا، که به یاد آرمیتا گراوند نامگذاری شده، با همت و مدیریت دکتر محمدرضا سرگلزایی (روانپزشک) پس از آغاز اعتراضات مردمی به قتل حکومتی مهسا (ژینا) امینی در راستای امدادرسانی به فعالان حقوق بشر و آسیبدیدگان خشونت حکومتی کار خود را آغاز کرد.
از آنجا که حکومت ایران در جواب به اعتراض به حق مردمی(موسوم به جنبش زن_زندگی_آزادی)، دست به سرکوب گسترده، دستگیریهای فراوان و کشتار زد، جمعی از رواندرمانگران ایرانی همراه شدند تا با راهاندازی شبکهی درمانگران داوطلب از فعالان حقوق بشر حمایت کنند؛
https://action-for-humanity.org/amita-projectfa/
از آنجا که حکومت ایران در جواب به اعتراض به حق مردمی(موسوم به جنبش زن_زندگی_آزادی)، دست به سرکوب گسترده، دستگیریهای فراوان و کشتار زد، جمعی از رواندرمانگران ایرانی همراه شدند تا با راهاندازی شبکهی درمانگران داوطلب از فعالان حقوق بشر حمایت کنند؛
https://action-for-humanity.org/amita-projectfa/
Action for menschenrechte
پروژه آرمیتا - Action for menschenrechte
پروژهی آرمیتا، که به یاد آرمیتا گراوند نامگذاری شده، با همت و مدیریت دکتر محمدرضا سرگلزایی (روانپزشک) پس از آغاز اعتراضات مردمی به قتل حکومتی مهسا (ژینا) امینی در راستای امدادرسانی به فعالان حقوق بشر و آسیبدیدگان خشونت حکومتی کار خود را آغاز کرد.از آنجا…
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
کتاب زندگی فکر و ديگر هیچ .pdf
⭕️ کتاب زندگی، فکر و دیگر هیچ
از مجموعهی شش جلدی مهارتهای زندگی
⭕️ نوشتهٔ دکتر محمدرضا سرگلزایی
در سال ۱۳۸۴
⭕️ انتشارات همنشین
🔹 تهران:
خانم طیبنما ۰۹۱۲۱۴۸۳۰۳۳
آقای حبیبی ۰۲۱۶۶۹۷۶۲۷۴
🔹 مشهد:
انتشارات صیانت - آقای دلقندی
( مشهد- بلوار اقبال لاهوری) ۰۹۱۵۵۶۸۹۱۰۵
🔹 تورنتو:
کانون نگرش نو- واتساپ:
+14168797357
🔴 نسخهٔ الکترونیک:
https://www.tg-me.com/drsargolzaei/8426
⭕️ نسخهٔ صوتی:
https://www.tg-me.com/drsargolzaeipodcast/1271
@drsargolzaei
@drsargolzaeipodcast
از مجموعهی شش جلدی مهارتهای زندگی
⭕️ نوشتهٔ دکتر محمدرضا سرگلزایی
در سال ۱۳۸۴
⭕️ انتشارات همنشین
🔹 تهران:
خانم طیبنما ۰۹۱۲۱۴۸۳۰۳۳
آقای حبیبی ۰۲۱۶۶۹۷۶۲۷۴
🔹 مشهد:
انتشارات صیانت - آقای دلقندی
( مشهد- بلوار اقبال لاهوری) ۰۹۱۵۵۶۸۹۱۰۵
🔹 تورنتو:
کانون نگرش نو- واتساپ:
+14168797357
🔴 نسخهٔ الکترونیک:
https://www.tg-me.com/drsargolzaei/8426
⭕️ نسخهٔ صوتی:
https://www.tg-me.com/drsargolzaeipodcast/1271
@drsargolzaei
@drsargolzaeipodcast