ریشههای هلنی اسطورههای کتاب مقدس - دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
https://drsargolzaei.com/%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%87%D9%84%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%B7%D9%88%D8%B1%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3/
https://drsargolzaei.com/%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%87%D9%84%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%B7%D9%88%D8%B1%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3/
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
ریشههای هلنی اسطورههای کتاب مقدس
ریشههای هلنی اسطورههای کتاب مقدس اسطوره (Myth) بن مایهی مشترک قصههاست. همانطور که از تعداد محدودی کلمه، بینهایت جمله ساخته
⭕️ فایل صوتی تحلیل فیلم سینمایی ریش قرمز
ساختهٔ آکیرا کوروساوا- ۱۹۶۵
ریشقرمز نگاهی به مشکلات اجتماعی، نابرابری و بیعدالتی دارد و به دو موضوع موردعلاقهٔ کوروساوا، یعنی اومانیسم و اگزیستانسیالیسم نیز میپردازد.
https://youtu.be/39Buh8Y-h1Q?feature=shared
🔴 تنها صفحهی رسمی یوتیوب دکتر سرگلزایی:
https://youtube.com/@sargolzaei
@drsargolzaei
ساختهٔ آکیرا کوروساوا- ۱۹۶۵
ریشقرمز نگاهی به مشکلات اجتماعی، نابرابری و بیعدالتی دارد و به دو موضوع موردعلاقهٔ کوروساوا، یعنی اومانیسم و اگزیستانسیالیسم نیز میپردازد.
https://youtu.be/39Buh8Y-h1Q?feature=shared
🔴 تنها صفحهی رسمی یوتیوب دکتر سرگلزایی:
https://youtube.com/@sargolzaei
@drsargolzaei
⭕️ فایل صوتی تحلیل فیلم سینمایی اتاق (ROOM-2015) در صفحهی یوتیوب رسمی دکتر سرگلزایی:
https://youtu.be/4fg48j42A2c
@drsargolzaei
https://youtu.be/4fg48j42A2c
@drsargolzaei
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#یادداشت_های_پریشانی
- الایام الحالیه (الخالیه)
- مختصری در هیولی و زبان و برج بابل و انتخابات
در سرزمینی پا بر زمین گذاشتم که قدمتش همپای تاریخ بود. سرزمینی که مردمش تا قامت راستکردند و سربرآوردند و چشم گشودند بر جهان، چشمشان به آسمان بود. هرچند دوکرانهی این دیار را اغلب #تیگره و #جیحون مشخص میکرد اما امید به آب و آفتاب، سر مردم این سرزمین را رو به آسمان نگه داشت تا با «خدا» جهانشان را معنا دهند. خدایی که در قامت انسان پا به جهان نهاده بود تا خویش و کرانههای بیکران خویش را دریابد. این است که هدف انسان ایرانی «معرفت» نام گرفت.
آن خدا روزگاری «مهر» نام گرفت روزگاری «مزدااهورا»، روزگاری «پدر عظمت» و... روزگاری «الله» که نور السموات و الارض بود..
از منظر من انسان این دیار، که خود آمیزهای بود از تمام خاکهای جهان، تلاش کرد این تهی را این خلأ را پرکند او در این تلاش بیابان را «قنات» کرد و کویر را کاریز و در همیشهاش دنبال معنا، و معنایش نور، چرا که هنوز هم «بهسوی چراغ» سوگند میخورد و عزیزترین کسش را نوردیده میخواند و آب را همه چیز میداند و به ویژه روشنایی..
این مقدمه مال گذشته بود. اما پس از سالها سال که افتان و خیزان و پایکشان رسید به جهان نو، جهان خویش و مناسبات جهان خویش را به هیچرو همساز جهان پیشرو نمیدید.
به گمانم در این رویارویی بود که شکل پیشین فرو ریخت و ما دچار فروپاشی شدیم چرا که هرکس راهی برگزید و البته راه خویش را به سبب آن ژنتیک تاریخی، حق دید تا رسیدیم به ایامی که من بارها ازش به هیولا (خائوس) تعبیر کردهام.
این سالها آنچه پیش روی من است از ایران همان هیولا است. مادهی بیصورتی که همهچیز درش هست اما چون بسیار آشفته و درهم است بی شکل است و چیزی که بی شکل است طبیعتن از وجودی برتر محروم است.
این اتفاق اما از دل خود این تاریخ برآمد و کوچک و بزرگ به قدر سهم خویش، در پیدایش این بیشکلی هولناک سهیم بودند بهویژه صاحبان امکانات، از عالمان بگیر و توانگران تا صاحب منصبان و قدرتمندان..
اما ضربهی بزرگ، آنزمان به آن شکل پیشین خورد که محوری ترین معنای انسان ایرانی به چالش کشیدهشد.
باری در سرزمینی که ناتاریخ و تاریخش را به نام خدا زده بود گروهی صاحب حضور پررنگ شدند که معنای خدا را دگرگون کردند. وقتی ستارهی مرکزی یک کهکشان دچار تغییر میشود معلوم است که کوچکترین ذرات این منظومه نیز گرفتار استحالهی معنایی خواهندشد.
نگاهی به اسمهای بیمسمی بیندازید که از قضا جوکش هم قدیمی است که؛ در این دیار کچل را زلفعلی مینامند و کور را چراغعلی و غدار را یار وفادار. هتاک را به پردهداری گماردهاند و شیطان رجیم را رحمان رحیم میدانند.
به گمان من تقریبن تمام واژهگان جاری و ساری در زبان/جهان ما ایرانیان بیشکل شدهاند این است که حرف زدن و درست حرف زدن در این ایام بهراستی محال مینماید
من تجلی اصلی آن خائوس را بیشتر از هرجا در زبان ایرانیان مییابم که بنا به نظرم همه چیز یک شخص یا ملت یا انسان است.
هر واژهای را که دوست دارید بنویسید و به آن بیندیشید؛ مقدس، آزادی، عدالت،انتخابات، عشق، دکتر، شهید، دوست، والد، انقلابی و...
کدام واژه است که شکیل باشد و این شکل مورد پذیرش همه باشد و برسرس به وحدت رسیدهباشند؟
احوال این سالهای من همچون سازندهگان برج بابل است که تلاش میکردند به سرزمین خدایان راهیابند و .. خدایان برای جلوگیری از این کار فقط یک کار کردند. صبح یک روز که مردمان برخاستند برای ادامهی کار هرکس برای خود زبانی داشت.همه دچار بَلبَله شده بودند و چون هیچکس حرف دیگری را نمیفهمید بنابراین هرکس راه مسیری را پیش گرفت و آن انسجام شکیل از هم فروپاشید.
البته این سرزمین پیشتر نیز اسیر چنین حالی شده است.
اگر فردوسی و بزرگمردان پیش از او تمام تلاششان برای نجات زبان گذاشتند میدانستند نجات زبان نجات انسان/جهان است.
شرح این حال بسیار مفصل است و شواهد را باید تشریح کرد اما در هیولی بودن این ایام مرا شکی نیست اما ایمانم به بزرگان این سرزمین بیشتر است.
کسانی که در گوشه و کنار این دیار مشغول نجات زبان/جهان انسان ایرانی هستند و سرانجام خواهند توانست از این مادهی خام درهم پیکرهای به غایت زیبا بسازند..
#محسن_یارمحمدی ۳۰خرداد ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- الایام الحالیه (الخالیه)
- مختصری در هیولی و زبان و برج بابل و انتخابات
در سرزمینی پا بر زمین گذاشتم که قدمتش همپای تاریخ بود. سرزمینی که مردمش تا قامت راستکردند و سربرآوردند و چشم گشودند بر جهان، چشمشان به آسمان بود. هرچند دوکرانهی این دیار را اغلب #تیگره و #جیحون مشخص میکرد اما امید به آب و آفتاب، سر مردم این سرزمین را رو به آسمان نگه داشت تا با «خدا» جهانشان را معنا دهند. خدایی که در قامت انسان پا به جهان نهاده بود تا خویش و کرانههای بیکران خویش را دریابد. این است که هدف انسان ایرانی «معرفت» نام گرفت.
آن خدا روزگاری «مهر» نام گرفت روزگاری «مزدااهورا»، روزگاری «پدر عظمت» و... روزگاری «الله» که نور السموات و الارض بود..
از منظر من انسان این دیار، که خود آمیزهای بود از تمام خاکهای جهان، تلاش کرد این تهی را این خلأ را پرکند او در این تلاش بیابان را «قنات» کرد و کویر را کاریز و در همیشهاش دنبال معنا، و معنایش نور، چرا که هنوز هم «بهسوی چراغ» سوگند میخورد و عزیزترین کسش را نوردیده میخواند و آب را همه چیز میداند و به ویژه روشنایی..
این مقدمه مال گذشته بود. اما پس از سالها سال که افتان و خیزان و پایکشان رسید به جهان نو، جهان خویش و مناسبات جهان خویش را به هیچرو همساز جهان پیشرو نمیدید.
به گمانم در این رویارویی بود که شکل پیشین فرو ریخت و ما دچار فروپاشی شدیم چرا که هرکس راهی برگزید و البته راه خویش را به سبب آن ژنتیک تاریخی، حق دید تا رسیدیم به ایامی که من بارها ازش به هیولا (خائوس) تعبیر کردهام.
این سالها آنچه پیش روی من است از ایران همان هیولا است. مادهی بیصورتی که همهچیز درش هست اما چون بسیار آشفته و درهم است بی شکل است و چیزی که بی شکل است طبیعتن از وجودی برتر محروم است.
این اتفاق اما از دل خود این تاریخ برآمد و کوچک و بزرگ به قدر سهم خویش، در پیدایش این بیشکلی هولناک سهیم بودند بهویژه صاحبان امکانات، از عالمان بگیر و توانگران تا صاحب منصبان و قدرتمندان..
اما ضربهی بزرگ، آنزمان به آن شکل پیشین خورد که محوری ترین معنای انسان ایرانی به چالش کشیدهشد.
باری در سرزمینی که ناتاریخ و تاریخش را به نام خدا زده بود گروهی صاحب حضور پررنگ شدند که معنای خدا را دگرگون کردند. وقتی ستارهی مرکزی یک کهکشان دچار تغییر میشود معلوم است که کوچکترین ذرات این منظومه نیز گرفتار استحالهی معنایی خواهندشد.
نگاهی به اسمهای بیمسمی بیندازید که از قضا جوکش هم قدیمی است که؛ در این دیار کچل را زلفعلی مینامند و کور را چراغعلی و غدار را یار وفادار. هتاک را به پردهداری گماردهاند و شیطان رجیم را رحمان رحیم میدانند.
به گمان من تقریبن تمام واژهگان جاری و ساری در زبان/جهان ما ایرانیان بیشکل شدهاند این است که حرف زدن و درست حرف زدن در این ایام بهراستی محال مینماید
من تجلی اصلی آن خائوس را بیشتر از هرجا در زبان ایرانیان مییابم که بنا به نظرم همه چیز یک شخص یا ملت یا انسان است.
هر واژهای را که دوست دارید بنویسید و به آن بیندیشید؛ مقدس، آزادی، عدالت،انتخابات، عشق، دکتر، شهید، دوست، والد، انقلابی و...
کدام واژه است که شکیل باشد و این شکل مورد پذیرش همه باشد و برسرس به وحدت رسیدهباشند؟
احوال این سالهای من همچون سازندهگان برج بابل است که تلاش میکردند به سرزمین خدایان راهیابند و .. خدایان برای جلوگیری از این کار فقط یک کار کردند. صبح یک روز که مردمان برخاستند برای ادامهی کار هرکس برای خود زبانی داشت.همه دچار بَلبَله شده بودند و چون هیچکس حرف دیگری را نمیفهمید بنابراین هرکس راه مسیری را پیش گرفت و آن انسجام شکیل از هم فروپاشید.
البته این سرزمین پیشتر نیز اسیر چنین حالی شده است.
اگر فردوسی و بزرگمردان پیش از او تمام تلاششان برای نجات زبان گذاشتند میدانستند نجات زبان نجات انسان/جهان است.
شرح این حال بسیار مفصل است و شواهد را باید تشریح کرد اما در هیولی بودن این ایام مرا شکی نیست اما ایمانم به بزرگان این سرزمین بیشتر است.
کسانی که در گوشه و کنار این دیار مشغول نجات زبان/جهان انسان ایرانی هستند و سرانجام خواهند توانست از این مادهی خام درهم پیکرهای به غایت زیبا بسازند..
#محسن_یارمحمدی ۳۰خرداد ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
دوره های پیش رو:
💠 تحلیل رفتار متقابل TA
💠 سفر قهرمانی کارول پیرسون
@kanoonegareshno
001-416 879 7357
#کانون_نگرش_نو
💠 تحلیل رفتار متقابل TA
💠 سفر قهرمانی کارول پیرسون
@kanoonegareshno
001-416 879 7357
#کانون_نگرش_نو
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
YouTube
فایل صوتی تحلیل فیلم جوکر (Joker) - ۹۸۱۰۲۷
تحلیل فیلم جوکر
اکران: ۲۰۱۹
کارگردان: تاد فلیپس
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
#تحلیلـفیلمـدکترـسرگلزایی #تحلیل_فیلم_جوکر_دکتر_سرگلزایی #تحلیل_فیلم_جوکر
#drsargolzaee
#drsargolzaei
#sargolzaei
#dr_sargolzaee
#dr_sargolzaei
#دکتر_سرگلزایی
#ـسرگلزایی
#د…
اکران: ۲۰۱۹
کارگردان: تاد فلیپس
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
#تحلیلـفیلمـدکترـسرگلزایی #تحلیل_فیلم_جوکر_دکتر_سرگلزایی #تحلیل_فیلم_جوکر
#drsargolzaee
#drsargolzaei
#sargolzaei
#dr_sargolzaee
#dr_sargolzaei
#دکتر_سرگلزایی
#ـسرگلزایی
#د…
⭕️ بخش دیگری از کتاب صوتی
نا-ناخودآگاه آقای روانپزشک
در کانال تلگرامی پادکستهای دکتر سرگلزایی قرار گرفت:
https://www.tg-me.com/drsargolzaeipodcast/1214
🔹 تهیهی کتاب چاپی از انتشارات طرحواره
🔹 تلفن سفارش کتاب: ۰۲۵۳۷۷۳۷۷۸۸
🔹 واتساپ: ۰۰۹۸۹۱۲۶۵۱۶۹۳۲
🔹 ارتباط مستقیم با مدیر انتشارات/واتساپ:
+989125520882
🔹 تهیه در کانادا: کانون نگرش نو- تورنتو
+14168797357
🔹️ تهیهی ترجمهی انگلیسی کتاب از سایت آمازون:
https://www.amazon.com/dp/B0BPWHH9WP
@drsargolzaei
@drsargolzaeipodcast
نا-ناخودآگاه آقای روانپزشک
در کانال تلگرامی پادکستهای دکتر سرگلزایی قرار گرفت:
https://www.tg-me.com/drsargolzaeipodcast/1214
🔹 تهیهی کتاب چاپی از انتشارات طرحواره
🔹 تلفن سفارش کتاب: ۰۲۵۳۷۷۳۷۷۸۸
🔹 واتساپ: ۰۰۹۸۹۱۲۶۵۱۶۹۳۲
🔹 ارتباط مستقیم با مدیر انتشارات/واتساپ:
+989125520882
🔹 تهیه در کانادا: کانون نگرش نو- تورنتو
+14168797357
🔹️ تهیهی ترجمهی انگلیسی کتاب از سایت آمازون:
https://www.amazon.com/dp/B0BPWHH9WP
@drsargolzaei
@drsargolzaeipodcast
کتاب ده سؤال بی جواب در سال ۱۳۸۵ توسط دکتر سرگلزایی نوشته شد و در قالب مجموعهٔ شش جلدی مهارتهای زندگی توسط انتشارات مرندیز و سپس توسط انتشارات همنشین منتشر شد.
این مجموعه در سال ۱۳۹۹ مورد بازبینی
و ویرایش قرار گرفت.
با توجه به نایاب بودن این مجموعه، فایل پیدیاف آن تقدیم حضورتان میشود.
@drsargolzaei
این مجموعه در سال ۱۳۹۹ مورد بازبینی
و ویرایش قرار گرفت.
با توجه به نایاب بودن این مجموعه، فایل پیدیاف آن تقدیم حضورتان میشود.
@drsargolzaei
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
کتاب ده سؤال بی جواب در سال ۱۳۸۵ توسط دکتر سرگلزایی نوشته شد و در قالب مجموعهٔ شش جلدی مهارتهای زندگی توسط انتشارات مرندیز و سپس توسط انتشارات همنشین منتشر شد. این مجموعه در سال ۱۳۹۹ مورد بازبینی و ویرایش قرار گرفت. با توجه به نایاب بودن این مجموعه، فایل…
ده سوال بیجواب دکتر سرگلزایی .pdf
1.9 MB
Forwarded from كانون نگرش نو
وبینار
💠موضوع:
نمودهای خودمحوری
(ایگوسنتریسم)
💠دکتر محمد رضا سرگلزایی روانپزشک
💠روز یکشنبه چهاردهم ماه جولای
💠ساعت یازده صبح تورنتو
💠به مدت دو ساعت
💠در پلتفورم زوم
💠40$
@kanoonnegareshno
#کانون_نگرش_نو
جهت ثبت نام در واتس اپ به شمارهی ذیل پیام دهید.
001 416 879 7357
💠موضوع:
نمودهای خودمحوری
(ایگوسنتریسم)
💠دکتر محمد رضا سرگلزایی روانپزشک
💠روز یکشنبه چهاردهم ماه جولای
💠ساعت یازده صبح تورنتو
💠به مدت دو ساعت
💠در پلتفورم زوم
💠40$
@kanoonnegareshno
#کانون_نگرش_نو
جهت ثبت نام در واتس اپ به شمارهی ذیل پیام دهید.
001 416 879 7357
Forwarded from روانشناسی اجتماعی ایرانیان
شهروند درجه اول!
فاطمه علمدار
۱/از تاریکی بیرون آمد و گلویش را گرفت و چسباندش به دیوار.همه چیز سریع اتفاق افتاد.چند ثانیه بعد دخترک با دست زخمی و لباس خاک آلود در کوچه تنها بود.ساعت ۱۱شب.میلرزید.خودش را رساند به نزدیکترین کلانتری.چند مرد جاافتاده درجه دار گرم صحبت بودند.گفت به من حمله شد.مردان،انگار که عادیترین چیز برایشان دیدن زنی زخمی و خاکی باشد گفتند کجا و با همان خونسردی ادامه دادند آنجا به واحد ما مربوط نیست و برو کلانتری شماره فلان و به حرفشان ادامه دادند.در کلانتری شماره فلان،مردی با دمپایی لخ لخ میکرد و آستینهایش را بالا زده بود برای وضو.دخترک گفت به من حمله شده.مرد گفت نمازم دارد قضا میشود بنشین تا بعدش برایت پرونده تشکیل بدهم.دخترک نشست و با خودش چندبار تکرار کرد:من_در_این_کشور_شهروند_درجه_اول_هستم!و هربار این جمله برایش عجیبتر از بار قبل به نظر میرسید.مرد آمد.کارها انجام شد و نامه معرفی به پزشکی قانونی را به دخترک دادند.دخترک عکس نامه را برای ضاربش فرستاد.همسر سابق جواب داد:رفتی خودت رو به مرد نامحرم نشون دادی؟
۲/پرونده پزشکی قانونی باز بود ولی دخترک آنقدر قبل از آن اتفاق در دادگاهها دویده بود برای گرفتن طلاق و حضانت فرزندش که دیگر حوصله پیگیری این یکی را نداشت.توافق شب خواستگاری این بود که زوج وکالت طلاق به زوجه بدهد.عقد رسمی که انجام شد مرد از دادن وکالت امتناع کرد.به همین سادگی.دلیلی هم برای خیانت نکردن نمیدید.حق شرعی اش بود چند همسری.به همین سادگی.بچه حاصل از ازدواج هم مال او بود.قانونا ولایت داشت بهش.به همین سادگی.دخترک فکر کرد در قانون کشورش اگر کسی برود در اتاق نوزادان تازه متولد شده،فقط با باز کردن پوشکشان میتواند بگوید کدامها در آینده میتوانند رئیس خانواده شوند و اجازه تحصیل و اشتغال و دریافت خدمات درمانی و خروج از کشور بقیه اعضای خانواده در دست آنها خواهد بود.فارغ از اینکه چه استعدادهایی دارند و چطور زندگی خواهند کرد و مسیر شغلی و تحصیلیشان چگونه خواهد بود،میتواند بگوید کدام نوزادها میتوانند مرجع تقلید شوند یا قاری قرآن،خواننده شوند یا موزیسین و کدام نوزادها دقیقا به واسطه محتویات پوشکشان نمیتوانند چنین جایگاههای اجتماعی را داشته باشند!حتی میتواند از همان روز اول تولد بگوید کدام نوزادها میتوانند روزی رئیس جمهور شوند و کدام ها نمیتوانند.بالاخره رجل سیاسی تعریفی دارد که بخش اولش رجلیت است.دخترک در همه آن دادگاههای طولانی تحقیرآمیز با خودش تکرار میکرد:من_در_این_کشور_شهروند_درجه_اول_هستم. جایگاهی که در هیچ کشور دیگری ندارم!
۳/وقتی خواست دوباره ازدواج کند همسر سابق رفت دادگاه برای لغو حضانت.دخترک آنجا بود که فهمید در قانون کشورش،اگر مادر دچار جنون شود یا ازدواج کند،حضانتش لغو میشود.مرد گفت حضانت بچه را از تو میگیرم و میدهم پدرت بزرگش کند.خودش قرار نبود مسئولیتی به عهده بگیرد.نه نفقه بچه را میداد و نه حتی میدیدش و نه چیزی از آن موجود میدانست.قانون او را رئیس کرده بود.فارغ از همه چیز.به حکم محتویات پوشک روز تولدش.آنروزها دخترک پرونده پزشکی قانونی را فعال کرد و مرد به پرداخت دیه محکوم شد و حضانت بچه را لغو نکرد و دیه را هم نپرداخت و پرونده دوباره مسکوت ماند.
۴/ ۷سال بعد از طلاق،دخترک میخواست برای ادامه تحصیل به خارج از کشور برود.همانروزهایی که مهمترین مسئله کشور این بود که آیا زنانی که دم از پوشش اختیاری میزنند میخواهند لخت شوند یا نه و خاطره زخمی خاک آلود در گوش دخترک تکرار میکرد:رفتی خودت رو به نامحرم نشان دادی؟همسر سابق،همو که هیچ نقش و مسئولیتی در قبال بچه نداشت،اینبار پاسپورت کودک را نمیداد.میتوانست که ندهد.قانون به حکم محتویات پوشکش در روز تولد این حق را به او داده بود.دخترک رفت دنبال دیه پرداخت نشده و دوباره به جریان انداختن مهریه مسکوت مانده.رفت که آواره دادگاههای تحقیرآمیز شود.روزیکه دیه را گرفت،کاندیداهای ریاست جمهوری،در مورد زنان مناظره داشتند.دیه را مستقیم واریز کرد برای یک خانه امن.جاییکه زنانی که کتک میخورند و تهدید به قتل ناموسی میشوند به آنجا پناه میبرند...
۵/ ۶مرد نشسته بودند و از زنان حرف میزدند.دخترک خسته بود.روز پر از گریه ای را پشت سر گذاشته بود با چند تذکر حجاب.چشمهایش را بست و فکر کرد روزی رمانی خواهم نوشت و اسمش را خواهم گذاشت "زن بودن در ایران".جاییکه زنان حقوق اندکی دارند ولی مسائل زیادی ایجاد میکنند.آنقدر که مردهای کاندیدای ریاست جمهوری مجبور شوند در موردش حرف بزنند...
@fsalamdar63
فاطمه علمدار
۱/از تاریکی بیرون آمد و گلویش را گرفت و چسباندش به دیوار.همه چیز سریع اتفاق افتاد.چند ثانیه بعد دخترک با دست زخمی و لباس خاک آلود در کوچه تنها بود.ساعت ۱۱شب.میلرزید.خودش را رساند به نزدیکترین کلانتری.چند مرد جاافتاده درجه دار گرم صحبت بودند.گفت به من حمله شد.مردان،انگار که عادیترین چیز برایشان دیدن زنی زخمی و خاکی باشد گفتند کجا و با همان خونسردی ادامه دادند آنجا به واحد ما مربوط نیست و برو کلانتری شماره فلان و به حرفشان ادامه دادند.در کلانتری شماره فلان،مردی با دمپایی لخ لخ میکرد و آستینهایش را بالا زده بود برای وضو.دخترک گفت به من حمله شده.مرد گفت نمازم دارد قضا میشود بنشین تا بعدش برایت پرونده تشکیل بدهم.دخترک نشست و با خودش چندبار تکرار کرد:من_در_این_کشور_شهروند_درجه_اول_هستم!و هربار این جمله برایش عجیبتر از بار قبل به نظر میرسید.مرد آمد.کارها انجام شد و نامه معرفی به پزشکی قانونی را به دخترک دادند.دخترک عکس نامه را برای ضاربش فرستاد.همسر سابق جواب داد:رفتی خودت رو به مرد نامحرم نشون دادی؟
۲/پرونده پزشکی قانونی باز بود ولی دخترک آنقدر قبل از آن اتفاق در دادگاهها دویده بود برای گرفتن طلاق و حضانت فرزندش که دیگر حوصله پیگیری این یکی را نداشت.توافق شب خواستگاری این بود که زوج وکالت طلاق به زوجه بدهد.عقد رسمی که انجام شد مرد از دادن وکالت امتناع کرد.به همین سادگی.دلیلی هم برای خیانت نکردن نمیدید.حق شرعی اش بود چند همسری.به همین سادگی.بچه حاصل از ازدواج هم مال او بود.قانونا ولایت داشت بهش.به همین سادگی.دخترک فکر کرد در قانون کشورش اگر کسی برود در اتاق نوزادان تازه متولد شده،فقط با باز کردن پوشکشان میتواند بگوید کدامها در آینده میتوانند رئیس خانواده شوند و اجازه تحصیل و اشتغال و دریافت خدمات درمانی و خروج از کشور بقیه اعضای خانواده در دست آنها خواهد بود.فارغ از اینکه چه استعدادهایی دارند و چطور زندگی خواهند کرد و مسیر شغلی و تحصیلیشان چگونه خواهد بود،میتواند بگوید کدام نوزادها میتوانند مرجع تقلید شوند یا قاری قرآن،خواننده شوند یا موزیسین و کدام نوزادها دقیقا به واسطه محتویات پوشکشان نمیتوانند چنین جایگاههای اجتماعی را داشته باشند!حتی میتواند از همان روز اول تولد بگوید کدام نوزادها میتوانند روزی رئیس جمهور شوند و کدام ها نمیتوانند.بالاخره رجل سیاسی تعریفی دارد که بخش اولش رجلیت است.دخترک در همه آن دادگاههای طولانی تحقیرآمیز با خودش تکرار میکرد:من_در_این_کشور_شهروند_درجه_اول_هستم. جایگاهی که در هیچ کشور دیگری ندارم!
۳/وقتی خواست دوباره ازدواج کند همسر سابق رفت دادگاه برای لغو حضانت.دخترک آنجا بود که فهمید در قانون کشورش،اگر مادر دچار جنون شود یا ازدواج کند،حضانتش لغو میشود.مرد گفت حضانت بچه را از تو میگیرم و میدهم پدرت بزرگش کند.خودش قرار نبود مسئولیتی به عهده بگیرد.نه نفقه بچه را میداد و نه حتی میدیدش و نه چیزی از آن موجود میدانست.قانون او را رئیس کرده بود.فارغ از همه چیز.به حکم محتویات پوشک روز تولدش.آنروزها دخترک پرونده پزشکی قانونی را فعال کرد و مرد به پرداخت دیه محکوم شد و حضانت بچه را لغو نکرد و دیه را هم نپرداخت و پرونده دوباره مسکوت ماند.
۴/ ۷سال بعد از طلاق،دخترک میخواست برای ادامه تحصیل به خارج از کشور برود.همانروزهایی که مهمترین مسئله کشور این بود که آیا زنانی که دم از پوشش اختیاری میزنند میخواهند لخت شوند یا نه و خاطره زخمی خاک آلود در گوش دخترک تکرار میکرد:رفتی خودت رو به نامحرم نشان دادی؟همسر سابق،همو که هیچ نقش و مسئولیتی در قبال بچه نداشت،اینبار پاسپورت کودک را نمیداد.میتوانست که ندهد.قانون به حکم محتویات پوشکش در روز تولد این حق را به او داده بود.دخترک رفت دنبال دیه پرداخت نشده و دوباره به جریان انداختن مهریه مسکوت مانده.رفت که آواره دادگاههای تحقیرآمیز شود.روزیکه دیه را گرفت،کاندیداهای ریاست جمهوری،در مورد زنان مناظره داشتند.دیه را مستقیم واریز کرد برای یک خانه امن.جاییکه زنانی که کتک میخورند و تهدید به قتل ناموسی میشوند به آنجا پناه میبرند...
۵/ ۶مرد نشسته بودند و از زنان حرف میزدند.دخترک خسته بود.روز پر از گریه ای را پشت سر گذاشته بود با چند تذکر حجاب.چشمهایش را بست و فکر کرد روزی رمانی خواهم نوشت و اسمش را خواهم گذاشت "زن بودن در ایران".جاییکه زنان حقوق اندکی دارند ولی مسائل زیادی ایجاد میکنند.آنقدر که مردهای کاندیدای ریاست جمهوری مجبور شوند در موردش حرف بزنند...
@fsalamdar63
#گفتگو_کنیم
🔹 موضوع گفتگو: پینوکیو!
مغالطهی "انتخاب بین بد و بدتر"
(false dilemma fallacy)
⭕️ پرسش اساسی این نیست که "روباه مکار بدتر است یا گربه نره؟" پرسش اساسی این است که "چرا پینوکیو بارها و بارها از این دو فریب میخورد؟!"
@drsargolzaei
🔹 موضوع گفتگو: پینوکیو!
مغالطهی "انتخاب بین بد و بدتر"
(false dilemma fallacy)
⭕️ پرسش اساسی این نیست که "روباه مکار بدتر است یا گربه نره؟" پرسش اساسی این است که "چرا پینوکیو بارها و بارها از این دو فریب میخورد؟!"
@drsargolzaei
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#گفتگو_کنیم 🔹 موضوع گفتگو: پینوکیو! مغالطهی "انتخاب بین بد و بدتر" (false dilemma fallacy) ⭕️ پرسش اساسی این نیست که "روباه مکار بدتر است یا گربه نره؟" پرسش اساسی این است که "چرا پینوکیو بارها و بارها از این دو فریب میخورد؟!" @drsargolzaei
#گفتگو_کنیم
🔹 آقای سیاوش:
بدون وجود یک زیرساخت سیاسی اصولاً مشارکت موثر در انتخابات ممکن نیست؛ چه ما قائل به مشارکت باشیم چه نباشیم.
در اینجا تشبیه زیر ساخت سیاسی به لیگ فوتبال فعال و ریشه دار، راهگشا است.
تشکیل یک تیم ملی فوتبال در جایی که لیگ فوتبال مستحکمی ندارد اصولاً به جایی نمیرسد. جایی که نیروهای اجتماعی به صورت مویرگی به هم پیوسته و کلونیهای ساختارمندی را شکل میدهند، امکان قدرتمند شدن آحاد جامعه فراهم شده و کلابها و بعد باشگاه های سیاسی زنده و فعال که به درون متن جامعه متصل هستند شکل میگیرند. تنها و تنها در یک چنین بستری است که میتوان یک تیم ملی یا یک دولت پاسخگو بر پایهی مشارکت مردمی را شکل داد و از آن نتیجه گرفت. اما نگاه کنیم به کل انتخاباتهایی که در تاریخ جمهوری اسلامی انجام شده. در بهترین حالت، انتخاب بین بد و بدتر بوده و رقابت معنیداری شکل نگرفته و نهایتاً قدرت حاکم هیچ اپوزیسیون متشکل و قدرتمندی هم ندارد. کار را از جای دیگری باید شروع کرد. باید منسجم و متشکل شد. ما نیاز به تقویت سندیکا و اتحادیه و تشکل و NGO و احزاب ریشهدار داریم. بدون اینها صحبت از انتخابات صحبت از یک هرج و مرج و تقلای بیهوده است.
🔹 خانم آزاده:
من فرهنگی هستم و ۲ دوره در انتخابات با عناوین منشی حوزه و نمایندهی فرمانداری در ستاد انتخابات فعالیت کردهام، حوزهی انتخاباتی محل کارم هم یکی از مناطق شناخته شده است که از مدرسهٔ علوی و رفاه تا مسجد لرزاده و فخرآباد و حسینیهی همدانیها و .... را شامل میشه، بافت مذهبی و سنتینشین در تهران که شما در پای صندوق با افرادی روبرو میشوید که بنا با عهد آرمانهای انقلابیشون پای صندوقها حاضر میشوند و ادای تکلیف به جمهوری اسلامی میکنند نه اینکه بخواهند پینوکیو-وار گول بخورند؛ واقعا اعتقاد به استمرار جمهوری اسلامی دارند. بدنهی آموزش و پرورش هم که واضحه، استخدامهای ایدئولوژیک باعث شده که قریب به اتفاق افرادی که پای صندوقها حاضر میشوند واقعا به چارچوب نظام معتقد باشند وگرنه که بعد از شرکت کردن در چند جلسهی آموزشی توسط وزارت کشور و فرمانداری در مناطق و بعد از ۲۴ ساعت تمام بیخوابی تا لحظهی شمارش آرا و بیرون آمدن از حوزهی رأیگیری تنها یک تقدیرنامه و ۶۰۰ هزار تومان پول ( اونم بعد از ۶-۷ ماه) نصیب فرد میشه و بس. حتی در خانوادهی خود من هم، خواهرم علاقهی ویژهای به رهبری دارد و در تمام رای گیری ها شرکت میکند. مادر، پدر و برادرم شرکت در انتخابات را وظیفه میدونند و معتقدند از این انقلاب که میراث خون شهداست باید محافظت کنند و.... (برادر دیگر من سال ۶۷ شهید شده است) خلاصه که این افراد علاقهای به تغییر حکومت ندارند و امیدوار به اصلاح در درون حاکمیت هستند.
#گفتگو_کنیم
@drsargolzaei
🔹 آقای سیاوش:
بدون وجود یک زیرساخت سیاسی اصولاً مشارکت موثر در انتخابات ممکن نیست؛ چه ما قائل به مشارکت باشیم چه نباشیم.
در اینجا تشبیه زیر ساخت سیاسی به لیگ فوتبال فعال و ریشه دار، راهگشا است.
تشکیل یک تیم ملی فوتبال در جایی که لیگ فوتبال مستحکمی ندارد اصولاً به جایی نمیرسد. جایی که نیروهای اجتماعی به صورت مویرگی به هم پیوسته و کلونیهای ساختارمندی را شکل میدهند، امکان قدرتمند شدن آحاد جامعه فراهم شده و کلابها و بعد باشگاه های سیاسی زنده و فعال که به درون متن جامعه متصل هستند شکل میگیرند. تنها و تنها در یک چنین بستری است که میتوان یک تیم ملی یا یک دولت پاسخگو بر پایهی مشارکت مردمی را شکل داد و از آن نتیجه گرفت. اما نگاه کنیم به کل انتخاباتهایی که در تاریخ جمهوری اسلامی انجام شده. در بهترین حالت، انتخاب بین بد و بدتر بوده و رقابت معنیداری شکل نگرفته و نهایتاً قدرت حاکم هیچ اپوزیسیون متشکل و قدرتمندی هم ندارد. کار را از جای دیگری باید شروع کرد. باید منسجم و متشکل شد. ما نیاز به تقویت سندیکا و اتحادیه و تشکل و NGO و احزاب ریشهدار داریم. بدون اینها صحبت از انتخابات صحبت از یک هرج و مرج و تقلای بیهوده است.
🔹 خانم آزاده:
من فرهنگی هستم و ۲ دوره در انتخابات با عناوین منشی حوزه و نمایندهی فرمانداری در ستاد انتخابات فعالیت کردهام، حوزهی انتخاباتی محل کارم هم یکی از مناطق شناخته شده است که از مدرسهٔ علوی و رفاه تا مسجد لرزاده و فخرآباد و حسینیهی همدانیها و .... را شامل میشه، بافت مذهبی و سنتینشین در تهران که شما در پای صندوق با افرادی روبرو میشوید که بنا با عهد آرمانهای انقلابیشون پای صندوقها حاضر میشوند و ادای تکلیف به جمهوری اسلامی میکنند نه اینکه بخواهند پینوکیو-وار گول بخورند؛ واقعا اعتقاد به استمرار جمهوری اسلامی دارند. بدنهی آموزش و پرورش هم که واضحه، استخدامهای ایدئولوژیک باعث شده که قریب به اتفاق افرادی که پای صندوقها حاضر میشوند واقعا به چارچوب نظام معتقد باشند وگرنه که بعد از شرکت کردن در چند جلسهی آموزشی توسط وزارت کشور و فرمانداری در مناطق و بعد از ۲۴ ساعت تمام بیخوابی تا لحظهی شمارش آرا و بیرون آمدن از حوزهی رأیگیری تنها یک تقدیرنامه و ۶۰۰ هزار تومان پول ( اونم بعد از ۶-۷ ماه) نصیب فرد میشه و بس. حتی در خانوادهی خود من هم، خواهرم علاقهی ویژهای به رهبری دارد و در تمام رای گیری ها شرکت میکند. مادر، پدر و برادرم شرکت در انتخابات را وظیفه میدونند و معتقدند از این انقلاب که میراث خون شهداست باید محافظت کنند و.... (برادر دیگر من سال ۶۷ شهید شده است) خلاصه که این افراد علاقهای به تغییر حکومت ندارند و امیدوار به اصلاح در درون حاکمیت هستند.
#گفتگو_کنیم
@drsargolzaei
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#گفتگو_کنیم 🔹 آقای سیاوش: بدون وجود یک زیرساخت سیاسی اصولاً مشارکت موثر در انتخابات ممکن نیست؛ چه ما قائل به مشارکت باشیم چه نباشیم. در اینجا تشبیه زیر ساخت سیاسی به لیگ فوتبال فعال و ریشه دار، راهگشا است. تشکیل یک تیم ملی فوتبال در جایی که لیگ فوتبال مستحکمی…
#گفتگو_کنیم
🔹 خانم مهتاب:
من طبق تجربهی خودم بعنوان کسی که در حوزهی کوچینگ روابط و آزارها و خشونتهای مبتنی بر جنسیت، کار کرده استدلالی در مورد موضوع مورد بحث دارم. در حوزهی خشونت خانگی ما یک چرخه داریم به این شکل:
فاز اول - تنش: فرد مهاجم عصبانی شده، شروع به تهدید میکند و سکوت سنگینی را به قربانی تحمیل میکند. قربانی تلاش میکند فضا را آرام کند و در رفتار و گفتار خود دقت کند تا مهاجم را خشمگینتر نکند.
فاز دوم - بحران: فرد مهاجم خشونت جسمی، جنسی، روانی اقتصادی و کلامی را اعمال میکند. قربانی احساس تحقیر شدگی میکند و خود را در وضعیتی غیر عادلانه گرفتار میبیند.
فاز سوم - توجیه: فرد مهاجم تلاش میکند رفتار خشن خود را توجیه کند. قربانی تلاش میکند تا این توضیحات را درک کند. در مورد رفتار و گفتار خودش دچار شک میشود و خود را مسئول وضع پیش آمده احساس میکند.
فاز چهارم - ماه عسل: مهاجم پوزش میخواهد، درخواست کمک میکند یا حتی سخن از خودکشی به میان میآورد. قربانی به او شانس دیگری میدهد، به مهاجمش کمک میکند و تلاش میکند تا رفتار خود را تغییر دهد. قربانی با پذیرش ضمنی اینکه رفتارش باید تغییر کند، بهانه را برای ایجاد خشونت روانی بعدی میدهد و به صورت تدریجی در موضع مورد خشونت واقع شده تثبیت میشود.
حالا همین موضوع را ببریم در روابط سمی و در وسعت جامعهای که رابطهی ملت با دولت/حکومت از چرخهی مشابهی پیروی میکند. در شرایط اخیر به نوعی فاز سوم و چهارم را داریم و بعد مجدد به فاز اول و دوم خواهیم رفت! فکر کنم افتادن در این چرخه به علتهای مختلف از جمله وجود عقدههایی مثل عقدهی سیندرلا (ناجی) و ... ممکن است و ماندن در آن به دلیل فرسودگی روانی یا حتی جسمی و درماندگی آموخته شده و... می تواند اتفاق افتد.
به قول شما فرد ممکن است در یک کلانقصهی ناکارآمد گیر افتاده باشد و دایم در حال دست و پا زدن برای اثبات درست بودن پیشفرضهایش باشد. شاید رهایی از این اعتیاد به اعتماد یا خودفریبی مثل روابط سمی بارها با شکست مواجه شود اما در نهایت یک امکان درمان جمعی، آگاهیرسانی و ایجاد تردید در صحت کلانقصهی فرد شاید راهگشا باشد. البته این شامل ذینفعان در حوزههای مختلف مثل حوزهی اقتصادی نمیشود، آنها برایشان مهم نیست چه اتفاقی در سطح جامعه میافتد همین که خود و خانوادهشان به شکلی از مزایای آن مصیبت جمعی بهره مند شوند برای ادامه مسیرشان کافیست.
#گفتوگو_کنیم
@drsargolzaei
🔹 خانم مهتاب:
من طبق تجربهی خودم بعنوان کسی که در حوزهی کوچینگ روابط و آزارها و خشونتهای مبتنی بر جنسیت، کار کرده استدلالی در مورد موضوع مورد بحث دارم. در حوزهی خشونت خانگی ما یک چرخه داریم به این شکل:
فاز اول - تنش: فرد مهاجم عصبانی شده، شروع به تهدید میکند و سکوت سنگینی را به قربانی تحمیل میکند. قربانی تلاش میکند فضا را آرام کند و در رفتار و گفتار خود دقت کند تا مهاجم را خشمگینتر نکند.
فاز دوم - بحران: فرد مهاجم خشونت جسمی، جنسی، روانی اقتصادی و کلامی را اعمال میکند. قربانی احساس تحقیر شدگی میکند و خود را در وضعیتی غیر عادلانه گرفتار میبیند.
فاز سوم - توجیه: فرد مهاجم تلاش میکند رفتار خشن خود را توجیه کند. قربانی تلاش میکند تا این توضیحات را درک کند. در مورد رفتار و گفتار خودش دچار شک میشود و خود را مسئول وضع پیش آمده احساس میکند.
فاز چهارم - ماه عسل: مهاجم پوزش میخواهد، درخواست کمک میکند یا حتی سخن از خودکشی به میان میآورد. قربانی به او شانس دیگری میدهد، به مهاجمش کمک میکند و تلاش میکند تا رفتار خود را تغییر دهد. قربانی با پذیرش ضمنی اینکه رفتارش باید تغییر کند، بهانه را برای ایجاد خشونت روانی بعدی میدهد و به صورت تدریجی در موضع مورد خشونت واقع شده تثبیت میشود.
حالا همین موضوع را ببریم در روابط سمی و در وسعت جامعهای که رابطهی ملت با دولت/حکومت از چرخهی مشابهی پیروی میکند. در شرایط اخیر به نوعی فاز سوم و چهارم را داریم و بعد مجدد به فاز اول و دوم خواهیم رفت! فکر کنم افتادن در این چرخه به علتهای مختلف از جمله وجود عقدههایی مثل عقدهی سیندرلا (ناجی) و ... ممکن است و ماندن در آن به دلیل فرسودگی روانی یا حتی جسمی و درماندگی آموخته شده و... می تواند اتفاق افتد.
به قول شما فرد ممکن است در یک کلانقصهی ناکارآمد گیر افتاده باشد و دایم در حال دست و پا زدن برای اثبات درست بودن پیشفرضهایش باشد. شاید رهایی از این اعتیاد به اعتماد یا خودفریبی مثل روابط سمی بارها با شکست مواجه شود اما در نهایت یک امکان درمان جمعی، آگاهیرسانی و ایجاد تردید در صحت کلانقصهی فرد شاید راهگشا باشد. البته این شامل ذینفعان در حوزههای مختلف مثل حوزهی اقتصادی نمیشود، آنها برایشان مهم نیست چه اتفاقی در سطح جامعه میافتد همین که خود و خانوادهشان به شکلی از مزایای آن مصیبت جمعی بهره مند شوند برای ادامه مسیرشان کافیست.
#گفتوگو_کنیم
@drsargolzaei
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#گفتگو_کنیم 🔹 خانم مهتاب: من طبق تجربهی خودم بعنوان کسی که در حوزهی کوچینگ روابط و آزارها و خشونتهای مبتنی بر جنسیت، کار کرده استدلالی در مورد موضوع مورد بحث دارم. در حوزهی خشونت خانگی ما یک چرخه داریم به این شکل: فاز اول - تنش: فرد مهاجم عصبانی شده،…
#گفتگو_کنیم
🔹 آقای حسن:
چرا پینوکیو بارها و بارها از این دو گول میخورد؟
طرح اين پرسش در روزهاي منتهي به عوامفريبي انتخابات-گونهی حكومت ايران، هوشمندانه و بجاست. من بهخاطر شغلم با جوانهايي اغلب در سنين بيست تا سي سال در ارتباطم. چند وقت پيش در وقت استراحت بين كار از ايشان پرسيدم كداميك ميداند دوم خرداد چه روزيست. در كمال ناباوري هيچكدام نميدانستند و برخي حتي خاتمي را نميشناختند. يعني اين نسل رويدادهاي قبل از تاريخ تولدش را نميداند، درست مثل نسل ما و نسلهاي قبل از ما. جامعهی ما فقط از تاريخي كه خود ديده و لمس كرده خبر دارد نه تاريخي كه بر كشور و پيشينيانش گذشته است؛ چون ما ملت اهل مطالعهی كتاب و تحقیق نيستيم، چه تاريخ باشد يا جغرافي يا هر زمينهي فكري ديگر. اين اولين دليل براي آنكه بارها و بارها گول بخوريم و از يك سوراخ گزيده شويم. با یک خودروی پراید زن و بچه را برمیدارد ببرد شمال، هوایی به کلهشان بخورد، هشت ساعت ترافیک که هر کجا قفل می شود بساط قلیان پهن میشود کنار جاده و مردم میزنند و میرقصند و همین است تا شمال. لب دریای خزر ساحل به شدت آلوده، بی هیچ امکاناتی و مردمی که توی هم وول میخورند و با موجهای دریا خاطره میسازند. منقلی و جوجهکبابی و توی همون آلودگیها تا فردا که باز پشت ماشینهای دیگر قطاری کلاچ و ترمز برگردد به شهرش. و اینها تازه برای خیلیها آرزوست. میتوانست اینگونه باشد که طرف سوار بنز آخرین مدلش بشود به همراه خانواده از اتوبانی چند بانده دو ساعته برود شمال در یکی از هتلهای هفت ستاره در کنار ساحلی تمیز یک شب را با خانواده بگذراند و خاطره بسازد و برگردد. یکی از کارهای این حکومت این بوده که آرزوهای ملت را کوچک کرده. مردمی که آرزوها و توقعات کوچک دارند هم کمهزینهترند و هم راحتتر و عمیقتر هر بار گول می خورند. چرا؟ چون هر بار میشود وعدهی بخش کوچکی از آنچه را باید به تمامی برایشان فراهم کرد، به آنها داد و در آخر حتی همان را هم به تمامی اجرا نکرد. ما مردم دنیایمان کوچک و کم توقع شده است. حقوق واقعی و مسئولیتهای خود را درست نمیشناسیم و این دلیل دیگریست تا هر که رسید گفت سلام من آمدم درست کنم و بقیه خراب کردند، حرفش به دلمان مینشیند؛ چون نه درست میدانیم معنی آن خراب چیست نه معنی این درست.
#گفتوگو_کنیم
@drsargolzaei
🔹 آقای حسن:
چرا پینوکیو بارها و بارها از این دو گول میخورد؟
طرح اين پرسش در روزهاي منتهي به عوامفريبي انتخابات-گونهی حكومت ايران، هوشمندانه و بجاست. من بهخاطر شغلم با جوانهايي اغلب در سنين بيست تا سي سال در ارتباطم. چند وقت پيش در وقت استراحت بين كار از ايشان پرسيدم كداميك ميداند دوم خرداد چه روزيست. در كمال ناباوري هيچكدام نميدانستند و برخي حتي خاتمي را نميشناختند. يعني اين نسل رويدادهاي قبل از تاريخ تولدش را نميداند، درست مثل نسل ما و نسلهاي قبل از ما. جامعهی ما فقط از تاريخي كه خود ديده و لمس كرده خبر دارد نه تاريخي كه بر كشور و پيشينيانش گذشته است؛ چون ما ملت اهل مطالعهی كتاب و تحقیق نيستيم، چه تاريخ باشد يا جغرافي يا هر زمينهي فكري ديگر. اين اولين دليل براي آنكه بارها و بارها گول بخوريم و از يك سوراخ گزيده شويم. با یک خودروی پراید زن و بچه را برمیدارد ببرد شمال، هوایی به کلهشان بخورد، هشت ساعت ترافیک که هر کجا قفل می شود بساط قلیان پهن میشود کنار جاده و مردم میزنند و میرقصند و همین است تا شمال. لب دریای خزر ساحل به شدت آلوده، بی هیچ امکاناتی و مردمی که توی هم وول میخورند و با موجهای دریا خاطره میسازند. منقلی و جوجهکبابی و توی همون آلودگیها تا فردا که باز پشت ماشینهای دیگر قطاری کلاچ و ترمز برگردد به شهرش. و اینها تازه برای خیلیها آرزوست. میتوانست اینگونه باشد که طرف سوار بنز آخرین مدلش بشود به همراه خانواده از اتوبانی چند بانده دو ساعته برود شمال در یکی از هتلهای هفت ستاره در کنار ساحلی تمیز یک شب را با خانواده بگذراند و خاطره بسازد و برگردد. یکی از کارهای این حکومت این بوده که آرزوهای ملت را کوچک کرده. مردمی که آرزوها و توقعات کوچک دارند هم کمهزینهترند و هم راحتتر و عمیقتر هر بار گول می خورند. چرا؟ چون هر بار میشود وعدهی بخش کوچکی از آنچه را باید به تمامی برایشان فراهم کرد، به آنها داد و در آخر حتی همان را هم به تمامی اجرا نکرد. ما مردم دنیایمان کوچک و کم توقع شده است. حقوق واقعی و مسئولیتهای خود را درست نمیشناسیم و این دلیل دیگریست تا هر که رسید گفت سلام من آمدم درست کنم و بقیه خراب کردند، حرفش به دلمان مینشیند؛ چون نه درست میدانیم معنی آن خراب چیست نه معنی این درست.
#گفتوگو_کنیم
@drsargolzaei
Forwarded from روانشناسی اجتماعی ایرانیان
چرا بازیگران زمین بازی را ترک میکنند؟
فاطمه علمدار
۱/دونفر دارند شطرنج بازی میکنند.آنکه مهره هایش سفید است،اسبش را از دست میدهد و عصبانی خطاب به حریفش میگوید در قانون این بازی،مهره اسب را نمیشود زد!و حریفش مجبور است که بپذیرد چون بازی این دونفر،هیچ قانون از پیش تعریف شده ای ندارد!اسمش شطرنج است ولی قوانین بازی را آنکه مهره های سفید دارد،با سلیقه خودش حین بازی تعیین میکند و حتی این قوانین را هم مدام تغییر میدهد!میتواند و میکند و اهمیتی هم به اعتراضهای هم بازی اش نمیدهد.
۲/بعضی روابط اینطورند.هیچ اصل ثابت و قابل اتکایی در آنها وجود ندارد.طرف قدرتمند رابطه میتواند قوانین را در وضعیتهای مختلف،هرطور خواست تفسیر کند و حقوقدانهای معترض را هم توبیخ!قوانین دینی و اصول اخلاقی و ارزشها و هنجارهای اجتماعی را هم.طرف ضعیفتر رابطه هم دائما سرگرم مقایسه رفتار امروز با گفتار دیروز او میشود و شنیدن توجیهاتش درمورد اینکه چرا حرف امروزش هیچ تناقضی با گفته دیروزش ندارد و هرکس نمیتواند این را بفهمد مشکل از نافهمی خودش است!در این دست روابط هیچ زمین بازی ثابتی وجود ندارد که آدمها بتوانند در چارچوب قواعد آن رابطه شان را با صاحبان قدرت مدیریت کنند.
۳/وقتی زمین بازی ثابتی وجود نداشته باشد،کم کم بازي بیمعنا میشود.آنکه مهره های سیاه را دارد ممکن است از پشت صفحه شطرنج بلند شود و بگوید من بازي نمیکنم،به این امیدکه حریف متوجه اعتراضش بشود و تلاش کند با پذیرفتن حقوق او،امکان بازي دونفره را فراهم کند.البته که چون در این وضعيت خیالی،قوانین اين شبه شطرنج را آنکه مهره هاي سفید دارد تعیین میکند،دور از ذهن نیست حریفی که صحنه را ترک کرده متحیرانه ببیند که آن دیگری اصلا رهاکردن بازي از طرف او را انکار میکند و وانمود میکند که او هنوز دارد به بازي ادامه میدهد!یا حتی خودش را پیروز قلمداد میکند و رجز میخواند و قانونگذاریهای خودمحورانه اش را در نبود اعتراضهای حریف بی پرواتر انجام میدهد.میتواند و میکند.
۴/کسیکه زمین بازي را ترک میکند،میخواهد پیامی را به مخاطبی منتقل کند.تا وقتی این مخاطب حریفی باشد که به هیچ قانون از پیش تعیین شده ای پایبند نیست،طبیعتا نوع مواجهه او با اين انتخاب و نشنیده گرفتنش یا حمل بر پیروزی خود کردنش یا بی محاباتر شدنش در وضع قوانین ناعادلانه میتواند بر بازگشتن حریف معترض به زمین بازي يا بازنگشتنش اثرگذار باشد.معترضی که با هدف شنیده شدن توسط همبازی خودمحورش زمین بازي را ترک کرده،بالای صفحه شطرنج میایستد تا نتیجه برخاستنش را برروی حریف ببیند و حرص بخورد و پاسخ بدهد.او هنوز درحال بازي است،هرچند از صندلی بلند شده.هنوز بازي برایش جدی و معنادارست و هرلحظه ممکن است متاثر از رجزخوانیهای حریف به صندلی برگردد.او بیهودگی اين بازي را باور نکرده.
۵/گاهی ولی آنکه مهره سیاه دارد،از کنار صفحه شطرنج بلند میشود،نه به طمع آنکه حریف صدای اعتراض او را بشنود.مخاطب این ترک کردن زمین بازی،اصلا دیگر آن حریفی نیست که هرطور بخواهد میتواند این حرکت را تفسیر کند و براساسش قوانین جدید برای بازی تعریف کند.آنها که با مهره سیاه بازی میکنند،از صندلیهاشان بلند میشوند و به جای نگاه کردن به حریفانی که مهره سفید دارند و منتظر واکنش آنها ماندن،سر میچرخانند که همدیگر را پیدا کنند و به همدیگر نگاه کنند.که ببینند چندنفرشان متوجه بیمعنا بودن این بازی شده اند و از صندلیهاشان بلند شده اند.ترک کردن بازی درواقع شیوه سنجش تعداد و میزان همبستگی بیقدرتانیست که باور کرده اند نباید به بازی ای که حریف در آن قانون را مدام تغییر میدهد تن داد چون این بازی از اساس بیهوده است.پیامی است که بیقدرتان به بیقدرتان میدهند،صاحبان مهره های سیاه به صاحبان مهره های سیاه و این پيام تبدیل میشود به سرمایه روانی و نمادینشان.آنها با بلندشدن از صندلیهاشان به همدیگر این پیام را میدهند که من هم مانند تو،مطمئن شده ام که ادامه بازی در این وضعیت بیمعناست.میتوانی روی من حساب کنی.با بلندشدن از صندلی و دل کندن از شنیده شدن پیامشان توسط صاحبان مهره های سفید،اعتمادشان به همدیگر بیشتر میشود و قدرت و اعتمادبه نفس تن ندادن به قوانین متغیر را و تعیین کردن قوانین خودشان را پیدا میکنند.صاحبان مهره های سیاه،درکنار همدیگر،وقتی به قدرت و انسجام خودشان باور کنند،میتوانند قوانین خودشان را خلق کنند.بلندشدن از صندلی،نوعی تجدید پیمان بیقدرتان معترض با خودشان است.
۶/بلندشدن از صندلی یا دوباره نشستن بر آن،بستگی دارد به فهمی که بازیکن از حریف دارد.رفتارهای اجتماعی،فارغ از کارآمد یا ناکارآمد بودنشان منطقهایی دارند که تا وقتی فهمیده نشوند،نمیشود مواجهه مناسبی با آنها داشت.گاهی این منطقها آنقدر تلخند و نتایجشان آنقدر خطرناک است که حتی تحلیلگران اندیشمند هم ترجیح میدهند نادیده شان بگیرند.ولی هیچ دردی با انکار کردنش درمان نمیشود.
فاطمه علمدار
۱/دونفر دارند شطرنج بازی میکنند.آنکه مهره هایش سفید است،اسبش را از دست میدهد و عصبانی خطاب به حریفش میگوید در قانون این بازی،مهره اسب را نمیشود زد!و حریفش مجبور است که بپذیرد چون بازی این دونفر،هیچ قانون از پیش تعریف شده ای ندارد!اسمش شطرنج است ولی قوانین بازی را آنکه مهره های سفید دارد،با سلیقه خودش حین بازی تعیین میکند و حتی این قوانین را هم مدام تغییر میدهد!میتواند و میکند و اهمیتی هم به اعتراضهای هم بازی اش نمیدهد.
۲/بعضی روابط اینطورند.هیچ اصل ثابت و قابل اتکایی در آنها وجود ندارد.طرف قدرتمند رابطه میتواند قوانین را در وضعیتهای مختلف،هرطور خواست تفسیر کند و حقوقدانهای معترض را هم توبیخ!قوانین دینی و اصول اخلاقی و ارزشها و هنجارهای اجتماعی را هم.طرف ضعیفتر رابطه هم دائما سرگرم مقایسه رفتار امروز با گفتار دیروز او میشود و شنیدن توجیهاتش درمورد اینکه چرا حرف امروزش هیچ تناقضی با گفته دیروزش ندارد و هرکس نمیتواند این را بفهمد مشکل از نافهمی خودش است!در این دست روابط هیچ زمین بازی ثابتی وجود ندارد که آدمها بتوانند در چارچوب قواعد آن رابطه شان را با صاحبان قدرت مدیریت کنند.
۳/وقتی زمین بازی ثابتی وجود نداشته باشد،کم کم بازي بیمعنا میشود.آنکه مهره های سیاه را دارد ممکن است از پشت صفحه شطرنج بلند شود و بگوید من بازي نمیکنم،به این امیدکه حریف متوجه اعتراضش بشود و تلاش کند با پذیرفتن حقوق او،امکان بازي دونفره را فراهم کند.البته که چون در این وضعيت خیالی،قوانین اين شبه شطرنج را آنکه مهره هاي سفید دارد تعیین میکند،دور از ذهن نیست حریفی که صحنه را ترک کرده متحیرانه ببیند که آن دیگری اصلا رهاکردن بازي از طرف او را انکار میکند و وانمود میکند که او هنوز دارد به بازي ادامه میدهد!یا حتی خودش را پیروز قلمداد میکند و رجز میخواند و قانونگذاریهای خودمحورانه اش را در نبود اعتراضهای حریف بی پرواتر انجام میدهد.میتواند و میکند.
۴/کسیکه زمین بازي را ترک میکند،میخواهد پیامی را به مخاطبی منتقل کند.تا وقتی این مخاطب حریفی باشد که به هیچ قانون از پیش تعیین شده ای پایبند نیست،طبیعتا نوع مواجهه او با اين انتخاب و نشنیده گرفتنش یا حمل بر پیروزی خود کردنش یا بی محاباتر شدنش در وضع قوانین ناعادلانه میتواند بر بازگشتن حریف معترض به زمین بازي يا بازنگشتنش اثرگذار باشد.معترضی که با هدف شنیده شدن توسط همبازی خودمحورش زمین بازي را ترک کرده،بالای صفحه شطرنج میایستد تا نتیجه برخاستنش را برروی حریف ببیند و حرص بخورد و پاسخ بدهد.او هنوز درحال بازي است،هرچند از صندلی بلند شده.هنوز بازي برایش جدی و معنادارست و هرلحظه ممکن است متاثر از رجزخوانیهای حریف به صندلی برگردد.او بیهودگی اين بازي را باور نکرده.
۵/گاهی ولی آنکه مهره سیاه دارد،از کنار صفحه شطرنج بلند میشود،نه به طمع آنکه حریف صدای اعتراض او را بشنود.مخاطب این ترک کردن زمین بازی،اصلا دیگر آن حریفی نیست که هرطور بخواهد میتواند این حرکت را تفسیر کند و براساسش قوانین جدید برای بازی تعریف کند.آنها که با مهره سیاه بازی میکنند،از صندلیهاشان بلند میشوند و به جای نگاه کردن به حریفانی که مهره سفید دارند و منتظر واکنش آنها ماندن،سر میچرخانند که همدیگر را پیدا کنند و به همدیگر نگاه کنند.که ببینند چندنفرشان متوجه بیمعنا بودن این بازی شده اند و از صندلیهاشان بلند شده اند.ترک کردن بازی درواقع شیوه سنجش تعداد و میزان همبستگی بیقدرتانیست که باور کرده اند نباید به بازی ای که حریف در آن قانون را مدام تغییر میدهد تن داد چون این بازی از اساس بیهوده است.پیامی است که بیقدرتان به بیقدرتان میدهند،صاحبان مهره های سیاه به صاحبان مهره های سیاه و این پيام تبدیل میشود به سرمایه روانی و نمادینشان.آنها با بلندشدن از صندلیهاشان به همدیگر این پیام را میدهند که من هم مانند تو،مطمئن شده ام که ادامه بازی در این وضعیت بیمعناست.میتوانی روی من حساب کنی.با بلندشدن از صندلی و دل کندن از شنیده شدن پیامشان توسط صاحبان مهره های سفید،اعتمادشان به همدیگر بیشتر میشود و قدرت و اعتمادبه نفس تن ندادن به قوانین متغیر را و تعیین کردن قوانین خودشان را پیدا میکنند.صاحبان مهره های سیاه،درکنار همدیگر،وقتی به قدرت و انسجام خودشان باور کنند،میتوانند قوانین خودشان را خلق کنند.بلندشدن از صندلی،نوعی تجدید پیمان بیقدرتان معترض با خودشان است.
۶/بلندشدن از صندلی یا دوباره نشستن بر آن،بستگی دارد به فهمی که بازیکن از حریف دارد.رفتارهای اجتماعی،فارغ از کارآمد یا ناکارآمد بودنشان منطقهایی دارند که تا وقتی فهمیده نشوند،نمیشود مواجهه مناسبی با آنها داشت.گاهی این منطقها آنقدر تلخند و نتایجشان آنقدر خطرناک است که حتی تحلیلگران اندیشمند هم ترجیح میدهند نادیده شان بگیرند.ولی هیچ دردی با انکار کردنش درمان نمیشود.
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#گفتگو_کنیم 🔹 آقای حسن: چرا پینوکیو بارها و بارها از این دو گول میخورد؟ طرح اين پرسش در روزهاي منتهي به عوامفريبي انتخابات-گونهی حكومت ايران، هوشمندانه و بجاست. من بهخاطر شغلم با جوانهايي اغلب در سنين بيست تا سي سال در ارتباطم. چند وقت پيش در وقت استراحت…
#گفتگو_کنیم
🔹 خانم مهتا:
فرد رأیدهنده دقیقا گول چه چیزی را میخورد و چه چیزی را از دست میدهد؟
به نظر میرسد برای تحمل درد ظلمی که روا داشته میشود و درماندگی در برابر آن، دست به دامان این مکانیسم دفاعی شدهاید که به خودتان بقبولانید که «رأی ندادن» هم کاری است و فایدهای دارد. درواقع این شما هستید که دارید خودتان را گول میزنید! رأی ندادن صرفا چشم پوشیدن از همان سهم ناچیزتان در قدرت است تا بدین وسیله بر زخم غرورتان مرهمی گذاشته باشید.
اما سیاست همیشه همیشه همیشه انتخاب بین بد و بدتر است. چرا؟ چون:
اولا طبقهٔ قدرتمند همهجای دنیا به فرودستان ستم میکند. تا جایی که زورش میرسد میخورد. چرا نخورد؟
ثانیا، هیچ نامزدی نیست و نمیتواند باشد که گزینهٔ ایدهآل چندین میلیون نفر باشد. این چندین میلیون نفر امکان ندارد در جهانبینی و منافع اقتصادی و فرهنگی و چیزهای دیگر یکی باشند.
بنابراین همیشه و در همه جای دنیا مردم ناگزیرند میان بد و بدتر دست به انتخاب بزنند تا از سهم ناچیزشان در سیاست محافظت کنند.
🔹 خانم فاطمه:
فکرمیکنم مخاطب این سؤال درحقیقت افرادی هستند که نمیخواهند رأی بدهند یا مجاب شدند که به اصلاحطلبها رأی بدهند.
چند گزاره هست که قبل آن باید بررسی شود
اصلا اصلاحطلب چیست یا کیست؟؟
ما سالهاست ازاین کلمه استفاده میکنیم اما هرکدام دروقع داریم ازمفهوم و تعریف متفاوتی سخن میگوییم.
طی این سالها اصلاحطلب ها نه دفتر حزب دارند، نه رئیس حزب، نه منشورنامه دارند، نه افراد عضو حزب کاملا مشخص هستند و نه آرمانهایشان معلوم است. ما از یک طرف آقای تاجزاده راداریم که مستقیما رهبری را بازخواست میکند، ازطرفی آقای جواد ظریف را داریم که دوسر سود بازی میکند، آقای پزشکیان رامیبینیم که درقدم اول سخنرانیش الگویش را "فرمایشات رهبر" میداند، درطرف دیگر خاتمی را داریم که درجنبش مهسا منفعل و بلکه سمت نظام بوده و موسوی را داریم که نیمه قیامی داشته. یعنی ما رسما نمیدانیم با چه حزبی طرف هستیم.
این چندپرسش در ذهن من بیجواب مانده:
۱- آیا هدف اصلاحات بهتر کردن صرف اوضاع است؟
۲- آیا هدفش پیشرفت گام به گام تا براندازی نظام است؟
۳- آیا اصلاحطلب همان بدنهی نظام است که رنگ و لعاب شده و حکم سوپاپ اطمینان بقای نظام را دارد برای ایجاد مشارکت وجلب رضایت مردمی؟ وخود بخشی ازمافیای نفتی نظام است؟
۴- آیا اصلا گزینهٔ اصلاح طلبی مارا به اهدافمان نزدیک میکند؟ آیا گزینهٔ درستی برای مبارزات مدنی است؟ آیا این شیوهٔ اصلاح گام به گام درحکومت توتالیتر بدرد میخورد؟
۵- واقعا اصلاحات محدود سود بیشتری برای ما ایجاد میکند یا منفعت بزرگتر برای بقای نظام؟ یا برعکس دارد به نظام موجود مشروعیت بیشتری میدهد؟ (با مجاب کردن مردم برای انتخابات) و درنهایت سود اصلی نصیب نظام آپارتاید فاشیستی جمهوری اسلامی میشود؟
ما عملا وقتی ماهیت اصلاحطلبی رانمیدانیم، هیچ شفافیتی در کارنامهٔ اعضایش و منشور حزبش وجود ندارد، پس آیا انتخاب گزینهٔ بین بد و بدتر وجود خارجی دارد؟
اما چه کسانی دراین شرایط پای صندوق رأی میروند؟
۱- اصولگرایان
۲- اصلاحطلبانی که عضویت در این جریان برایشان فقط معنای هویتی دارد و صرفا به دلیل ترس از بیهویتی با جریان اصلاحطلبها همراهند.
۳- کسانی که فقط خواهان اصلاحات کوچک هستند و بااصل نظام مشکلی ندارند.
۴- کسانی که معتقدند اصلاحطلبی و تغییر کوچک بهتر از هیچ است.
۵- کسانی که فکر میکنند قطعا اصلاحات تا براندازی رژیم پیش میرود.
تنها چیزی که میتوان به یقین گفت این است که ابهام در همهٔ ارکان اصلاحطلبی وجود دارد. به طور قطع دوره اصلاحات بهتر از دوره اصولگرایان بوده اما آیا این مغالطهی انتخاب بین بد و بدتر رژیم رو نشده؟ رژیم خوب میداند که چگونه مسیر اصلاحات اساسی را ببندد و مگر خود رژیم نیست که اجازه میدهد به صورت ادرواری کمی جامعه کم تنش تر شود؟ این تاکتیک بقای رژیم را تضمین نمیکند؟ تا زمانی که اصلاح طلبها خط مشی ندارند رسما گزینه بد و بدتر هم معنایی ندارد.
#گفتوگو_کنیم
@drsargolzaei
🔹 خانم مهتا:
فرد رأیدهنده دقیقا گول چه چیزی را میخورد و چه چیزی را از دست میدهد؟
به نظر میرسد برای تحمل درد ظلمی که روا داشته میشود و درماندگی در برابر آن، دست به دامان این مکانیسم دفاعی شدهاید که به خودتان بقبولانید که «رأی ندادن» هم کاری است و فایدهای دارد. درواقع این شما هستید که دارید خودتان را گول میزنید! رأی ندادن صرفا چشم پوشیدن از همان سهم ناچیزتان در قدرت است تا بدین وسیله بر زخم غرورتان مرهمی گذاشته باشید.
اما سیاست همیشه همیشه همیشه انتخاب بین بد و بدتر است. چرا؟ چون:
اولا طبقهٔ قدرتمند همهجای دنیا به فرودستان ستم میکند. تا جایی که زورش میرسد میخورد. چرا نخورد؟
ثانیا، هیچ نامزدی نیست و نمیتواند باشد که گزینهٔ ایدهآل چندین میلیون نفر باشد. این چندین میلیون نفر امکان ندارد در جهانبینی و منافع اقتصادی و فرهنگی و چیزهای دیگر یکی باشند.
بنابراین همیشه و در همه جای دنیا مردم ناگزیرند میان بد و بدتر دست به انتخاب بزنند تا از سهم ناچیزشان در سیاست محافظت کنند.
🔹 خانم فاطمه:
فکرمیکنم مخاطب این سؤال درحقیقت افرادی هستند که نمیخواهند رأی بدهند یا مجاب شدند که به اصلاحطلبها رأی بدهند.
چند گزاره هست که قبل آن باید بررسی شود
اصلا اصلاحطلب چیست یا کیست؟؟
ما سالهاست ازاین کلمه استفاده میکنیم اما هرکدام دروقع داریم ازمفهوم و تعریف متفاوتی سخن میگوییم.
طی این سالها اصلاحطلب ها نه دفتر حزب دارند، نه رئیس حزب، نه منشورنامه دارند، نه افراد عضو حزب کاملا مشخص هستند و نه آرمانهایشان معلوم است. ما از یک طرف آقای تاجزاده راداریم که مستقیما رهبری را بازخواست میکند، ازطرفی آقای جواد ظریف را داریم که دوسر سود بازی میکند، آقای پزشکیان رامیبینیم که درقدم اول سخنرانیش الگویش را "فرمایشات رهبر" میداند، درطرف دیگر خاتمی را داریم که درجنبش مهسا منفعل و بلکه سمت نظام بوده و موسوی را داریم که نیمه قیامی داشته. یعنی ما رسما نمیدانیم با چه حزبی طرف هستیم.
این چندپرسش در ذهن من بیجواب مانده:
۱- آیا هدف اصلاحات بهتر کردن صرف اوضاع است؟
۲- آیا هدفش پیشرفت گام به گام تا براندازی نظام است؟
۳- آیا اصلاحطلب همان بدنهی نظام است که رنگ و لعاب شده و حکم سوپاپ اطمینان بقای نظام را دارد برای ایجاد مشارکت وجلب رضایت مردمی؟ وخود بخشی ازمافیای نفتی نظام است؟
۴- آیا اصلا گزینهٔ اصلاح طلبی مارا به اهدافمان نزدیک میکند؟ آیا گزینهٔ درستی برای مبارزات مدنی است؟ آیا این شیوهٔ اصلاح گام به گام درحکومت توتالیتر بدرد میخورد؟
۵- واقعا اصلاحات محدود سود بیشتری برای ما ایجاد میکند یا منفعت بزرگتر برای بقای نظام؟ یا برعکس دارد به نظام موجود مشروعیت بیشتری میدهد؟ (با مجاب کردن مردم برای انتخابات) و درنهایت سود اصلی نصیب نظام آپارتاید فاشیستی جمهوری اسلامی میشود؟
ما عملا وقتی ماهیت اصلاحطلبی رانمیدانیم، هیچ شفافیتی در کارنامهٔ اعضایش و منشور حزبش وجود ندارد، پس آیا انتخاب گزینهٔ بین بد و بدتر وجود خارجی دارد؟
اما چه کسانی دراین شرایط پای صندوق رأی میروند؟
۱- اصولگرایان
۲- اصلاحطلبانی که عضویت در این جریان برایشان فقط معنای هویتی دارد و صرفا به دلیل ترس از بیهویتی با جریان اصلاحطلبها همراهند.
۳- کسانی که فقط خواهان اصلاحات کوچک هستند و بااصل نظام مشکلی ندارند.
۴- کسانی که معتقدند اصلاحطلبی و تغییر کوچک بهتر از هیچ است.
۵- کسانی که فکر میکنند قطعا اصلاحات تا براندازی رژیم پیش میرود.
تنها چیزی که میتوان به یقین گفت این است که ابهام در همهٔ ارکان اصلاحطلبی وجود دارد. به طور قطع دوره اصلاحات بهتر از دوره اصولگرایان بوده اما آیا این مغالطهی انتخاب بین بد و بدتر رژیم رو نشده؟ رژیم خوب میداند که چگونه مسیر اصلاحات اساسی را ببندد و مگر خود رژیم نیست که اجازه میدهد به صورت ادرواری کمی جامعه کم تنش تر شود؟ این تاکتیک بقای رژیم را تضمین نمیکند؟ تا زمانی که اصلاح طلبها خط مشی ندارند رسما گزینه بد و بدتر هم معنایی ندارد.
#گفتوگو_کنیم
@drsargolzaei