📕 درباره مفهوم "غربزدگی" فردید
✍ اکبر جباری
مفهوم غربزدگی فردید، از جمله مفاهیم نگونبختی بود که به شکلهای مختلفی مورد سوءاستفاده قرار گرفت. نخستین این سوءاستفادهها را نیز جلالآلاحمد انجام داد و با آن کتاب کذاییاش، کاری با این مفهوم مهم فلسفی کرد که صدها مخالف فردید هم نمیتوانستند انجام دهند.
دوست دارم به عنوان کسی که به طرق مختلفی با سیداحمدفردید نسبت دارد، نکاتی را درباره این مفهوم غربزدگی بگویم تا شاید در ضمن این نکات برخی از مواضع فکری خود من هم روشن شود:
۱- غربزدگی فردید، یک مفهوم فلسفی است و به هیچ وجه به غرب سیاسی، یا فرهنگی و اجتماعی دلالت ندارد. لذا از ژاپن تا ایران و از افغانستان تا امریکا و اروپا و روسیه و چین، همگی مصادیق این غرب هستند.
۲- غرب در تفکر فردید به "غرب وجود" دلالت دارد. همان غفلت و فراموشی وجود که هیدگر میگفت. فردید با هیدگر همسخن بود که تاریخ ۲۵۰۰ ساله اخیر، تاریخ غفلت از وجود و پرداختن به انحاء موجود است لذا مفهومی ارزشی نیست.
۳- غربزدگی نزد فردید با غرب هم فرق دارد. اگر غرب به معنای غروب حقیقت وجود است، غربزدگی، غفلت از همین غفلت و غروب است. این بدان معناست که در طول تاریخ دوهزار و پانصد ساله، غفلتی روی داده است که نامش غرب است و در قرن اخیر هم یک غفلت از این غفلت روی داده که نامش غربزدگی است. از همینرو، غربزدگی یک وضعیت اونتولوژیک است که در آن برخی گمان میبرند چیزی هم جز غرب وجود دارد.
۴- از نگاه فردید، امروزه چیزی جز غرب نیست و شرق صرفا نامی است که در تواریخ میتوان دنبالش گشت. آنچه بالفعل حضور دارد، غرب است.
۵- غربزده کسی است که این وضعیت تاریخی را نمیفهمد و سودای تاسیس تمدنی دارد که در مقابل غرب بایستد. فردید این کودکان نابالغ را غربزده میدانست و بر این باور بود که غربزدگی، منحطترین وضعیت تاریخی ماست که امکان دیالوگ با غرب را از ما گرفته است.
۶- مفهوم فلسفی غربزدگی فردید، به هر وضعیتی دلالت دارد که در آن غرب نفی یا تحقیر میشود. از نظر فردید آنکس که شعار شرق و ... میدهد و سودای مقابله با غرب را دارد، هرگز به دیالوگ با غرب دست نمییابد و محکوم به غربزدگی است.
۷- از نظر فردید، کسی که گمان میکند با شعر و غزل و عرفان میتوان در برابر غرب ایستاد، بیش از یک فیلسوفی که در ستایش غرب مینویسد، غربزده است. از نظر فردید، کسی که گمان دارد با دین تاریخی میتوان به جنگ غرب رفت، غربزدهایست که هیچ فهمی از ماهیت فلسفی غرب ندارد و از همینرو به دیالوگ با غرب نمیرسد.
۸- فردید غربستیزان را غربزدهترین موجوداتی میدانست که تنها به منحط شدن وضعیت ایرانیان کمک میکنند.
@drakbarjabari
✍ اکبر جباری
مفهوم غربزدگی فردید، از جمله مفاهیم نگونبختی بود که به شکلهای مختلفی مورد سوءاستفاده قرار گرفت. نخستین این سوءاستفادهها را نیز جلالآلاحمد انجام داد و با آن کتاب کذاییاش، کاری با این مفهوم مهم فلسفی کرد که صدها مخالف فردید هم نمیتوانستند انجام دهند.
دوست دارم به عنوان کسی که به طرق مختلفی با سیداحمدفردید نسبت دارد، نکاتی را درباره این مفهوم غربزدگی بگویم تا شاید در ضمن این نکات برخی از مواضع فکری خود من هم روشن شود:
۱- غربزدگی فردید، یک مفهوم فلسفی است و به هیچ وجه به غرب سیاسی، یا فرهنگی و اجتماعی دلالت ندارد. لذا از ژاپن تا ایران و از افغانستان تا امریکا و اروپا و روسیه و چین، همگی مصادیق این غرب هستند.
۲- غرب در تفکر فردید به "غرب وجود" دلالت دارد. همان غفلت و فراموشی وجود که هیدگر میگفت. فردید با هیدگر همسخن بود که تاریخ ۲۵۰۰ ساله اخیر، تاریخ غفلت از وجود و پرداختن به انحاء موجود است لذا مفهومی ارزشی نیست.
۳- غربزدگی نزد فردید با غرب هم فرق دارد. اگر غرب به معنای غروب حقیقت وجود است، غربزدگی، غفلت از همین غفلت و غروب است. این بدان معناست که در طول تاریخ دوهزار و پانصد ساله، غفلتی روی داده است که نامش غرب است و در قرن اخیر هم یک غفلت از این غفلت روی داده که نامش غربزدگی است. از همینرو، غربزدگی یک وضعیت اونتولوژیک است که در آن برخی گمان میبرند چیزی هم جز غرب وجود دارد.
۴- از نگاه فردید، امروزه چیزی جز غرب نیست و شرق صرفا نامی است که در تواریخ میتوان دنبالش گشت. آنچه بالفعل حضور دارد، غرب است.
۵- غربزده کسی است که این وضعیت تاریخی را نمیفهمد و سودای تاسیس تمدنی دارد که در مقابل غرب بایستد. فردید این کودکان نابالغ را غربزده میدانست و بر این باور بود که غربزدگی، منحطترین وضعیت تاریخی ماست که امکان دیالوگ با غرب را از ما گرفته است.
۶- مفهوم فلسفی غربزدگی فردید، به هر وضعیتی دلالت دارد که در آن غرب نفی یا تحقیر میشود. از نظر فردید آنکس که شعار شرق و ... میدهد و سودای مقابله با غرب را دارد، هرگز به دیالوگ با غرب دست نمییابد و محکوم به غربزدگی است.
۷- از نظر فردید، کسی که گمان میکند با شعر و غزل و عرفان میتوان در برابر غرب ایستاد، بیش از یک فیلسوفی که در ستایش غرب مینویسد، غربزده است. از نظر فردید، کسی که گمان دارد با دین تاریخی میتوان به جنگ غرب رفت، غربزدهایست که هیچ فهمی از ماهیت فلسفی غرب ندارد و از همینرو به دیالوگ با غرب نمیرسد.
۸- فردید غربستیزان را غربزدهترین موجوداتی میدانست که تنها به منحط شدن وضعیت ایرانیان کمک میکنند.
@drakbarjabari
سهشنبه ساعت ۲۱ در صفحه اینستاگرامی دکتر جباری
https://www.instagram.com/p/ChfVTBnKWzd/?igshid=MDJmNzVkMjY=
https://www.instagram.com/p/ChfVTBnKWzd/?igshid=MDJmNzVkMjY=
دکارت و کانت را بنیانگذاران مدرنیته نامیدهاند. فهم جهان مدرن، منوط به فهم فلسفه این دو فیلسوف است. در دوره متنخوانی فلسفه، به شرح و تفسیر دو کتاب از این دو فیلسوف پرداختهام.
🔻جهت تهیه فایل صوتی این دورهها به آیدی تلگرامی ذیل پیام دهید:👇
❗️@fardayebeht
📍https://www.tg-me.com/drakbarjabari
🔶شرح کتاب "تاملات در فلسفه اولی" دکارت🔶
🔷جلسه ۱: مقدمه، تامل اول
🔷جلسه ۲: تامل دوم، در اثبات نفس انسانی
🔷جلسه ۳ (بخش ۱): تامل دوم، درباره خدا
🔷جلسه ۳ (بخش ۲): تامل دوم، درباره خدا
🔷جلسه ۴: تامل چهارم: اقسام شک، حقیقت و خطا.
🔷جلسه ۵ (پایانی): تامل پنجم و ششم: درباب ماهیت اشیاء مادی و تمایز نفس و بدن
🔶درسگفتار "نقد عقل محض" کانت🔶
🔷جلسه ۱: احکام تحلیلی و تالیفی
🔷جلسه ۲: تفاوت حس، فاهمه، عقل، و حسیات استعلایی
🔷جلسه ۳: چیستی زمان و مکان
🔷جلسه ۴: تحلیل استعلایی، مقولات فاهمه
🔷جلسه ۵: استنتاج استعلایی مفاهیم محض فاهمه
🔷جلسه ۶: حدود فاهمه و شاکلهی استعلایی
🔷جلسه ۷: دیالکتیک استعلایی
🔷جلسه ۸: مغالطات عقل محض. درباره نفس
🔷جلسه ۹: تعارضات عقل محض. درباره جهان
🔷جلسه ۱۰: ایدهآل عقل محض. درباره خدا
🔷جلسه ۱۱: فلسفه اخلاق کانت
🔷جلسه ۱۲ (پایان): دین در محدوده عقل محض
🔻جهت تهیه فایل صوتی این دورهها به آیدی تلگرامی ذیل پیام دهید:👇
❗️@fardayebeht
📍https://www.tg-me.com/drakbarjabari
🔶شرح کتاب "تاملات در فلسفه اولی" دکارت🔶
🔷جلسه ۱: مقدمه، تامل اول
🔷جلسه ۲: تامل دوم، در اثبات نفس انسانی
🔷جلسه ۳ (بخش ۱): تامل دوم، درباره خدا
🔷جلسه ۳ (بخش ۲): تامل دوم، درباره خدا
🔷جلسه ۴: تامل چهارم: اقسام شک، حقیقت و خطا.
🔷جلسه ۵ (پایانی): تامل پنجم و ششم: درباب ماهیت اشیاء مادی و تمایز نفس و بدن
🔶درسگفتار "نقد عقل محض" کانت🔶
🔷جلسه ۱: احکام تحلیلی و تالیفی
🔷جلسه ۲: تفاوت حس، فاهمه، عقل، و حسیات استعلایی
🔷جلسه ۳: چیستی زمان و مکان
🔷جلسه ۴: تحلیل استعلایی، مقولات فاهمه
🔷جلسه ۵: استنتاج استعلایی مفاهیم محض فاهمه
🔷جلسه ۶: حدود فاهمه و شاکلهی استعلایی
🔷جلسه ۷: دیالکتیک استعلایی
🔷جلسه ۸: مغالطات عقل محض. درباره نفس
🔷جلسه ۹: تعارضات عقل محض. درباره جهان
🔷جلسه ۱۰: ایدهآل عقل محض. درباره خدا
🔷جلسه ۱۱: فلسفه اخلاق کانت
🔷جلسه ۱۲ (پایان): دین در محدوده عقل محض
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صبحانهای در کنار دکتر صنعتی عزیز، پدر روانکاوی ایران، در کافه کوبابا.
از خاطرات فصلنامه ارغنون و ویژهنامه "مرگ" میگفتند.
سایهشان مستدام باد.
@drakbarjabari
از خاطرات فصلنامه ارغنون و ویژهنامه "مرگ" میگفتند.
سایهشان مستدام باد.
@drakbarjabari
امروز صبح با دکتر آذرخش مکری عزیز و جمعی از اساتید روانپزشکی دانشگاه تهران در یکی از کافههای شهر صبحانهای خوردیم و گپ زدیم. دکتر مکری از معدود معلمهایی است که به ماشین تدریس تبدیل نشده و بطور مستمر مشغول پژوهش است. این بسیار حائز اهمیت است که یک معلم بتواند فرصت و مجالی برای پژوهش داشته باشد. دکتر مکری بدین جهت یکی از خوش اقبالترین پژوهشگران ایرانی است که سهم بزرگی در پیشبرد پژوهشهای علوم روانپزشکی و رواندرمانی دارد.
جمعه، ۱۱ شهریور ماه ۱۴۰۱
@drakbarjabari
جمعه، ۱۱ شهریور ماه ۱۴۰۱
@drakbarjabari
جهت خرید فایل صوتی دورههای فوق، به ایدی ذیل پیام دهید:
🔻@fardayebeht
🔹برای متقاضيان کل دورهها، تخفیف قابل توجهی ارائه میشود.
🔻@fardayebeht
🔹برای متقاضيان کل دورهها، تخفیف قابل توجهی ارائه میشود.
سلام و عرض ادب
به اطلاع دوستان و مراجعین عزیز میرساند، به دلیل قطع اینترنت، صرفا از طریق تلفن میتوانم در خدمت دوستان باشم. لذا کلیه جلسات واتساپی قطع بوده و تا وصل شدن مجدد نت، نمیتوانم در خدمت دوستان خارج از ایران باشم. مراجعین و باشندگان ایران میتوانند جهت تعیین وقت به شماره ۰۹۳۹۵۱۲۹۳۸۲ پیامک ارسال نمایند.
به امید پایان شب سیاه...
اکبر جباری
به اطلاع دوستان و مراجعین عزیز میرساند، به دلیل قطع اینترنت، صرفا از طریق تلفن میتوانم در خدمت دوستان باشم. لذا کلیه جلسات واتساپی قطع بوده و تا وصل شدن مجدد نت، نمیتوانم در خدمت دوستان خارج از ایران باشم. مراجعین و باشندگان ایران میتوانند جهت تعیین وقت به شماره ۰۹۳۹۵۱۲۹۳۸۲ پیامک ارسال نمایند.
به امید پایان شب سیاه...
اکبر جباری
چنانکه بارها و بارها در تحلیل شرایط تاریخی خودمان (یعنی ایرانیان) گفتهام، ما از یک مساله تاریخی رنج میکشیم که من آنرا تحت عنوان "بیرون پرت شدگی از جاده جهانی تفکر" صورتبندی مفهومی کردهام.
شما تا وقتی در جاده هستید، حتی اگر اختلالی پیش بیاید یا اتومبیلتان خراب شود، بههرحال لنگان لنگان هم که شده میتوانید به مقصد برسید.
اما وقتی از جاده بیرون افتاده باشید، حتی اگر بهترین اتومبیل را هم داشته باشید، فقط بیشتر سردرگم میشوید و بیشتر از مقصد دور میافتید.
مساله بنیادین ما ایرانیان، خرابی دستگاه یا نظام سیاسی نیست. اینها شاید مشکل باشد، اما مساله نیست. در تعریف مشکل گفتهاند چیزی است که آدمی به حواس خود آنرا در مییابد. مانند مشکل فقر، مشکل فساد، مشکل تبعیض و کثیری دیگر از مشکلات که انسان به صرافت طبع دریافتی از آنها دارد. اما وقتی یک صورتبندی مفهومی از مشکلات ارائه شود به گونهای که در یک نظام علت و معلولی، امکان ظهور مشکلات بررسی شود، بدان صورتبندی مفهومی، "مساله" گفته میشود.
مساله ایرانیان چیست؟
به گمانم مسأله بنیادین ما ایرانیان این است که پس از شیخالرئیس، از این جاده جهانی تفکر که از دوهزار و پانصد سال پیش نزد یونانیان شروع شده بود، بیرون پرت شدیم. ابنسینا، آخرین متفکر حقیقی ما بود. ما با شیخ، درون این جاده بودیم ولی پس از او خارج شدیم. از همینرو توفیقات عصر صفوی هم هیچ چیز با ارزشی محسوب نمیشود. مانند اینکه از جاده خارج شده باشی، حالا در آن برهوت، نهر آبی هم بیابی. تمدنی که کنار آن نهر میخواهی بسازی هم در نهایت باید به آن جاده وصل باشد. والا محکوم به نابودی است. چنانکه صفویه هم نابود شد.
ما چارهای نداریم جز اینکه به درون این جاده دوهزار و پانصدساله تفکر جهانی بازگردیم. تنها درون این جاده است که میتوانیم سنت خود را نیز بازجُست نماییم و الا بیرون از این جاده، سنت برای ما بلیهای خواهد بود که امروزه در قامت بنیادگرایی میتوان سراغش را گرفت. برای ورود به این جاده جهانی تفکر، بعضا یک رخداد اجتماعی میتواند موثر واقع شود. آنچه در اعتراضات اخیر در ایران میبینم، برای من چنین معنایی دارد. شاید در کوتاه مدت این اعتراضات به پایان برسد ولی در دراز مدت، راهی به آن جاده میگشاید. راهی انضمامی که در شعار اصلی آن نمود آشکار دارد. یعنی "زن، زندگی، آزادی". این انضمامیترین شیوه برای ورود به جاده جهانی تفکر است.
#اکبر_جباری
https://www.instagram.com/p/CjGdTEVq--3/?igshid=MDJmNzVkMjY=
شما تا وقتی در جاده هستید، حتی اگر اختلالی پیش بیاید یا اتومبیلتان خراب شود، بههرحال لنگان لنگان هم که شده میتوانید به مقصد برسید.
اما وقتی از جاده بیرون افتاده باشید، حتی اگر بهترین اتومبیل را هم داشته باشید، فقط بیشتر سردرگم میشوید و بیشتر از مقصد دور میافتید.
مساله بنیادین ما ایرانیان، خرابی دستگاه یا نظام سیاسی نیست. اینها شاید مشکل باشد، اما مساله نیست. در تعریف مشکل گفتهاند چیزی است که آدمی به حواس خود آنرا در مییابد. مانند مشکل فقر، مشکل فساد، مشکل تبعیض و کثیری دیگر از مشکلات که انسان به صرافت طبع دریافتی از آنها دارد. اما وقتی یک صورتبندی مفهومی از مشکلات ارائه شود به گونهای که در یک نظام علت و معلولی، امکان ظهور مشکلات بررسی شود، بدان صورتبندی مفهومی، "مساله" گفته میشود.
مساله ایرانیان چیست؟
به گمانم مسأله بنیادین ما ایرانیان این است که پس از شیخالرئیس، از این جاده جهانی تفکر که از دوهزار و پانصد سال پیش نزد یونانیان شروع شده بود، بیرون پرت شدیم. ابنسینا، آخرین متفکر حقیقی ما بود. ما با شیخ، درون این جاده بودیم ولی پس از او خارج شدیم. از همینرو توفیقات عصر صفوی هم هیچ چیز با ارزشی محسوب نمیشود. مانند اینکه از جاده خارج شده باشی، حالا در آن برهوت، نهر آبی هم بیابی. تمدنی که کنار آن نهر میخواهی بسازی هم در نهایت باید به آن جاده وصل باشد. والا محکوم به نابودی است. چنانکه صفویه هم نابود شد.
ما چارهای نداریم جز اینکه به درون این جاده دوهزار و پانصدساله تفکر جهانی بازگردیم. تنها درون این جاده است که میتوانیم سنت خود را نیز بازجُست نماییم و الا بیرون از این جاده، سنت برای ما بلیهای خواهد بود که امروزه در قامت بنیادگرایی میتوان سراغش را گرفت. برای ورود به این جاده جهانی تفکر، بعضا یک رخداد اجتماعی میتواند موثر واقع شود. آنچه در اعتراضات اخیر در ایران میبینم، برای من چنین معنایی دارد. شاید در کوتاه مدت این اعتراضات به پایان برسد ولی در دراز مدت، راهی به آن جاده میگشاید. راهی انضمامی که در شعار اصلی آن نمود آشکار دارد. یعنی "زن، زندگی، آزادی". این انضمامیترین شیوه برای ورود به جاده جهانی تفکر است.
#اکبر_جباری
https://www.instagram.com/p/CjGdTEVq--3/?igshid=MDJmNzVkMjY=
📕 درباره بازگشت به جاده
✍ اکبر جباری
بازگشت به جاده جهانی تفکر، استلزاماتی دارد که برای هر گروه و طبقه و صنفی میتواند بطور جداگانه تعیین و تعریف شود، که بطور کلی از استلزامات چهار گروه و طبقه میتوان مشخصا سخن گفت:
۱- فیلسوفان و متفکران
۲- روشنفکران
۳- حاکمان و ارباب قدرت
۴- توده مردم
۱-فیلسوف برای بازگشت به این جاده، میبایست در یک تفکر پروبلماتیک، محوریترین مسائل زیست جهان مدرن را به دید آورد. اشتغال به مباحث انتزاعی، سمی مهلک برای یک فیلسوف است. پرسش از بنیانها و مبانی و صورتبندی تاریخی-مفهومیِ مشکلات، مهمترین وظیف یک متفکر است. یک متفکر، روشنفکر نیست که بخواهد راه حل برای مشکلات جامعه و مردم ارائه دهد. فیلسوف یک مددکار اجتماعی نیست که بخواهد از رنج زمانه بکاهد. فیلسوف، صرفا میبایست با رجوع به آرخه، طرحی نو در ساحت مفاهیم دراندازد. از رهگذر این طرح اندازی است که به آزردن حماقت کمک میکند. جامعه انسانی هرآینه ممکن است در آتش خرافات انتزاعیات بسوزد. فیلسوف این آتش را خاموش میکند.
۲- روشنفکران، طبقه واسط میان فیلسوفان و سایر طبقات هستند. روشنفکر میتواند یک جامعهشناس باشد، یا یک شاعر، یا یک هنرمند و ...که تلاش دارد تا آن مبانی که توسط فیلسوف پیریزی شده را به زبانی سادهتر و کاربردیتر برای ارباب قدرت یا توده مردم قابل فهم سازد. روشنفکر، نه فیلسوف است که بخواهد با مبانی و آرخه سر و کار داشته باشد، و نه از عوام مردم که تن به روزمرگی بدهد. بزرگترین خطر برای روشنفکری، نزدیک شدن او به قدرت و سیاست است. روشنفکر همواره میبایست فاصله خود را با قدرت و ارباب سیاست حفظ کند.
۳- ارباب قدرت و سیاست، میبایست تصورات مشترکی را که ماحصل یک تاریخ خردورزی است پذیرا باشند و دست از تعریف مفاهیم بنیادینی که محل اختلاف متفکران است، بردارند. وقتی قدرت سیاسی میخواهد مفهومی را تعریف کند که محل اختلاف اندیشمندان است، در حقیقت یک تعریف خاص که غالبا همسو با منافع خود است را دیکته میکند. دیکته کردن یک تعریف خاص از یک مفهومی که محل اختلاف متفکران است، سرآغاز دیکتاتوری است. دیکتاتوریهای با دیکته کردن مفاهیم و واژگان شروع میشوند. خود واژه هم اینرا میگوید. Dictator از ریشه Dictate میآید که به معنای "دیکته کردن" است. دیکتاتور با دیکته قرابت در لفظ و معنا دارد.
در عوض، حاکمان و ارباب قدرت باید مفاهیمی که مورد اجماع اکثریت انسانها است را بپذیرند و بدنبال مخالفت با آنها برنخیزند. از جمله این مفاهیم حقوق بشر و آزادی حجاب زنان است که تقریبا امروزه همه ملل و همه انسانها درباره آن اتفاق نظر دارند. از یک چپ سوسیالیست تا یک لیبرال دمکرات امروزه کسی به حجاب اجباری زنان اعتقاد ندارد و به اعلاميه جهانی حقوق بشر احترام میگذارند.
۴- در سطح توده مردم نیز استلزاماتی برای بازگشت به جاده جهانی تفکر وجود دارد که در فرصتی دیگر به آن خواهم پرداخت، هرچند میدانم بیان این استلزامات میتواند نزد برخی از شیفتگان قدرت، به معنای تشویش اذهان عمومی تلقی شود!
@drakbarjabari
✍ اکبر جباری
بازگشت به جاده جهانی تفکر، استلزاماتی دارد که برای هر گروه و طبقه و صنفی میتواند بطور جداگانه تعیین و تعریف شود، که بطور کلی از استلزامات چهار گروه و طبقه میتوان مشخصا سخن گفت:
۱- فیلسوفان و متفکران
۲- روشنفکران
۳- حاکمان و ارباب قدرت
۴- توده مردم
۱-فیلسوف برای بازگشت به این جاده، میبایست در یک تفکر پروبلماتیک، محوریترین مسائل زیست جهان مدرن را به دید آورد. اشتغال به مباحث انتزاعی، سمی مهلک برای یک فیلسوف است. پرسش از بنیانها و مبانی و صورتبندی تاریخی-مفهومیِ مشکلات، مهمترین وظیف یک متفکر است. یک متفکر، روشنفکر نیست که بخواهد راه حل برای مشکلات جامعه و مردم ارائه دهد. فیلسوف یک مددکار اجتماعی نیست که بخواهد از رنج زمانه بکاهد. فیلسوف، صرفا میبایست با رجوع به آرخه، طرحی نو در ساحت مفاهیم دراندازد. از رهگذر این طرح اندازی است که به آزردن حماقت کمک میکند. جامعه انسانی هرآینه ممکن است در آتش خرافات انتزاعیات بسوزد. فیلسوف این آتش را خاموش میکند.
۲- روشنفکران، طبقه واسط میان فیلسوفان و سایر طبقات هستند. روشنفکر میتواند یک جامعهشناس باشد، یا یک شاعر، یا یک هنرمند و ...که تلاش دارد تا آن مبانی که توسط فیلسوف پیریزی شده را به زبانی سادهتر و کاربردیتر برای ارباب قدرت یا توده مردم قابل فهم سازد. روشنفکر، نه فیلسوف است که بخواهد با مبانی و آرخه سر و کار داشته باشد، و نه از عوام مردم که تن به روزمرگی بدهد. بزرگترین خطر برای روشنفکری، نزدیک شدن او به قدرت و سیاست است. روشنفکر همواره میبایست فاصله خود را با قدرت و ارباب سیاست حفظ کند.
۳- ارباب قدرت و سیاست، میبایست تصورات مشترکی را که ماحصل یک تاریخ خردورزی است پذیرا باشند و دست از تعریف مفاهیم بنیادینی که محل اختلاف متفکران است، بردارند. وقتی قدرت سیاسی میخواهد مفهومی را تعریف کند که محل اختلاف اندیشمندان است، در حقیقت یک تعریف خاص که غالبا همسو با منافع خود است را دیکته میکند. دیکته کردن یک تعریف خاص از یک مفهومی که محل اختلاف متفکران است، سرآغاز دیکتاتوری است. دیکتاتوریهای با دیکته کردن مفاهیم و واژگان شروع میشوند. خود واژه هم اینرا میگوید. Dictator از ریشه Dictate میآید که به معنای "دیکته کردن" است. دیکتاتور با دیکته قرابت در لفظ و معنا دارد.
در عوض، حاکمان و ارباب قدرت باید مفاهیمی که مورد اجماع اکثریت انسانها است را بپذیرند و بدنبال مخالفت با آنها برنخیزند. از جمله این مفاهیم حقوق بشر و آزادی حجاب زنان است که تقریبا امروزه همه ملل و همه انسانها درباره آن اتفاق نظر دارند. از یک چپ سوسیالیست تا یک لیبرال دمکرات امروزه کسی به حجاب اجباری زنان اعتقاد ندارد و به اعلاميه جهانی حقوق بشر احترام میگذارند.
۴- در سطح توده مردم نیز استلزاماتی برای بازگشت به جاده جهانی تفکر وجود دارد که در فرصتی دیگر به آن خواهم پرداخت، هرچند میدانم بیان این استلزامات میتواند نزد برخی از شیفتگان قدرت، به معنای تشویش اذهان عمومی تلقی شود!
@drakbarjabari
❗️دوستان و مراجعین عزیز، به دلیل قطع واتساپ، کلیه جلسات مشاوره برای مراجعین خارج از ایران در گوگل میت و برای داخل کشور، در اپلیکیشن "قرار" برگزار میشود.
❗️ جهت تعیین وقت یا به شماره ۰۹۳۹۵۱۲۹۳۸۲ پیامک ارسال نمایید.
❗️یا به آیدی تلگرام ذیل پیام دهید:
@fardayebeht
❗️ جهت تعیین وقت یا به شماره ۰۹۳۹۵۱۲۹۳۸۲ پیامک ارسال نمایید.
❗️یا به آیدی تلگرام ذیل پیام دهید:
@fardayebeht
📕 بازگشت به تاریخ (۱)
✍ اکبر جباری
تاریخ، صرفا مجموعهی حوادث گذشته نیست، بل خودآگاهی قومی است که میداند از کجا آمده، اکنون کجا ایستاده و به کجا میرود. ما ایرانیان بدین معنا، قریب به هزار سال است که بدون تاریخایم. این بیتاریخی، "دازاین ایرانیان" را به "هویت ایرانیان" بدل ساخت و دیگر نه سخن از دازاین، بل از مقولهای به میان آمد که در اندرون خویش حاوی فروپاشی و اضمحلال بود. برای فهم این تبدیل و تبدل دازاین به هویت، نخست معنای دازاین را دریابیم.
دازاین (Dasein) واژهایست آلمانی که در فلسفه مارتین هیدگر با توجه به معنای لغوی آن، به شکل خاصی برای انسان بکار میرود. این واژه که از دو جزء "Da "به معنای "اینجا، آنجا" و "Sein" به معنای "وجود" ساخته شده، دلالت به موجودی دارد که وجودش، در اینجا و آنجا صیرورت دارد. دازاین موجودیست اینجا، آنجایی. نه صرفا اینجا و نه صرفا آنجا، بل در کشاکش اینجا و آنجاست. این "اینجا" و "آنجا" را هم میتوان به معنای "کثرت امکانها" فهمید، و هم به معنای "مادی و معنوی" دانست. دازاین موجودیست که از امکانی مانند غارنشینی به امکان برجنشینی دست مییابد. او میتواند از ملکوت (چونان یک امکان) به ناسوت و بل هم اضل، سقوط کند. دازاین موجودیست که نسبت به این نحوهی بودن خود، بصیرت (insight) دارد و همین امر او را قادر میسازد تا تاویلی از بودن خود که امری تاریخی است ارائه دهد. دازاین، عین این سیر و صیرورت است و اگر بتوان برای همه موجودات یک عین ثابته تعیین کرد، عین ثابتهی دازاین، همین کثرت امکانها است.
اما هویت چه میگوید؟ هویت که واژهای عربی است به معنای مجموعهای از خصوصیّات و مشخّصات اجتماعی، روانی، فرهنگی، فلسفی، زیستی و تاریخی است که او را از سایر اقوام و انسانها متمایز میسازد.
در مفهوم هویت، عناصری مانند، زبان، نژاد، دین و ...نقشی کلیدی ایفا میکنند. این نقش بطور مستقیم بر "تمایز" تاکید دارد. یعنی هویت داشتن، به منزله متمایز بودن از "دیگری" است. فارغ از اینکه این تمایز در مقام اثبات، تا چه اندازه رهزن بوده و ایرانیان را در یک نارسیسیم تاریخی گیر انداخته، در مقام ثبوت هم حکایت از یک امر ناممکن دارد. چگونه میتوان هویت ایرانی را تعیین نمود؟ براساس نژاد؟ یا زبان؟ یا دین و مذهب؟
ایرانیان هم اینک و هم در گذشته مجموعهای از نژادها و زبانها و ادیان و مذاهب مختلف بودهاند. کدام یک را میتوان ملاک قرار داد؟ هویت ایرانی کدام است؟ زبان فارسی؟ زبان پهلوی؟ زبان ترکی؟ دین اسلام؟ دین زرتشت؟ مذهب شیعی یا مذهب اهل سنت؟ همه این عناصر همواره در حال تغییر و تبدل بودهاند برای همين هم اساسا هویت به مثابه یک امر متعین و متمایز، ناممکن است.
اما دازاین ایرانی این کثرت را حفظ میکند و به جای تمایز، تفاوتها را برسمیت میشناسد. دازاین در ذات خود همین سیر و صیرورت در کثرتها و تفاوتها است. دازاین ایرانی، همین کثرت است که در طول تاریخ هارمونی خود را حفظ کرده است و آن وحدت حقیقی را که لایبنیتس توصیف میکرد و آنرا نه در مقابل کثرت، بل دربرگیرنده کثرات میشناخت به منصه ظهور رسانده است. ما هویت ایرانی نداریم، بل دازاین ایرانی داریم.
میخواهم دازاین ایرانی را در اداور مختلف به دید آورم. این به دید آوردن، نحوی پدیدارشناسی دازاین ایرانی خواهد بود که نشان خواهد داد چرا در هزار سال اخیر دازاین ایرانی از جاده جهانی تفکر به دور افتاده و این بیرون پرت شدگی همان بیتاریخی است که میتواند به مثابه امالمسائل جهان ایرانی صورتبندی شود.
تلاش خواهم کرد در ذیل دو مفهوم "حال" و "مقام" این بیتاریخی و "خرد آواره"* ایرانیان در هزار سال اخیر را به دید آورم و گمان میبرم کسان مختلفی درصدد توصیف این وضعیت بودهاند. از "امتناع تفکر" تا "انحطاط"* و حتی نظریه "غربزدگی"****به دنبال تماشای این وضعیت بودهاند، اما آیا این نظریهها توفیقی در ارائه چشماندازی درست یافتهاند یا نه، محل تردید است.
___
*خرد آواره، تعبیر و عنوان کتابی است از آقای امیری.
** امتناع تفکر، عنوان کتاب و نظریه آرامش دوستدار است.
*** نظریه انحطاط، برای سید جواد طباطبایی است.
**** نظریه غربزدگی برای سید احمد فردید است.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
✍ اکبر جباری
تاریخ، صرفا مجموعهی حوادث گذشته نیست، بل خودآگاهی قومی است که میداند از کجا آمده، اکنون کجا ایستاده و به کجا میرود. ما ایرانیان بدین معنا، قریب به هزار سال است که بدون تاریخایم. این بیتاریخی، "دازاین ایرانیان" را به "هویت ایرانیان" بدل ساخت و دیگر نه سخن از دازاین، بل از مقولهای به میان آمد که در اندرون خویش حاوی فروپاشی و اضمحلال بود. برای فهم این تبدیل و تبدل دازاین به هویت، نخست معنای دازاین را دریابیم.
دازاین (Dasein) واژهایست آلمانی که در فلسفه مارتین هیدگر با توجه به معنای لغوی آن، به شکل خاصی برای انسان بکار میرود. این واژه که از دو جزء "Da "به معنای "اینجا، آنجا" و "Sein" به معنای "وجود" ساخته شده، دلالت به موجودی دارد که وجودش، در اینجا و آنجا صیرورت دارد. دازاین موجودیست اینجا، آنجایی. نه صرفا اینجا و نه صرفا آنجا، بل در کشاکش اینجا و آنجاست. این "اینجا" و "آنجا" را هم میتوان به معنای "کثرت امکانها" فهمید، و هم به معنای "مادی و معنوی" دانست. دازاین موجودیست که از امکانی مانند غارنشینی به امکان برجنشینی دست مییابد. او میتواند از ملکوت (چونان یک امکان) به ناسوت و بل هم اضل، سقوط کند. دازاین موجودیست که نسبت به این نحوهی بودن خود، بصیرت (insight) دارد و همین امر او را قادر میسازد تا تاویلی از بودن خود که امری تاریخی است ارائه دهد. دازاین، عین این سیر و صیرورت است و اگر بتوان برای همه موجودات یک عین ثابته تعیین کرد، عین ثابتهی دازاین، همین کثرت امکانها است.
اما هویت چه میگوید؟ هویت که واژهای عربی است به معنای مجموعهای از خصوصیّات و مشخّصات اجتماعی، روانی، فرهنگی، فلسفی، زیستی و تاریخی است که او را از سایر اقوام و انسانها متمایز میسازد.
در مفهوم هویت، عناصری مانند، زبان، نژاد، دین و ...نقشی کلیدی ایفا میکنند. این نقش بطور مستقیم بر "تمایز" تاکید دارد. یعنی هویت داشتن، به منزله متمایز بودن از "دیگری" است. فارغ از اینکه این تمایز در مقام اثبات، تا چه اندازه رهزن بوده و ایرانیان را در یک نارسیسیم تاریخی گیر انداخته، در مقام ثبوت هم حکایت از یک امر ناممکن دارد. چگونه میتوان هویت ایرانی را تعیین نمود؟ براساس نژاد؟ یا زبان؟ یا دین و مذهب؟
ایرانیان هم اینک و هم در گذشته مجموعهای از نژادها و زبانها و ادیان و مذاهب مختلف بودهاند. کدام یک را میتوان ملاک قرار داد؟ هویت ایرانی کدام است؟ زبان فارسی؟ زبان پهلوی؟ زبان ترکی؟ دین اسلام؟ دین زرتشت؟ مذهب شیعی یا مذهب اهل سنت؟ همه این عناصر همواره در حال تغییر و تبدل بودهاند برای همين هم اساسا هویت به مثابه یک امر متعین و متمایز، ناممکن است.
اما دازاین ایرانی این کثرت را حفظ میکند و به جای تمایز، تفاوتها را برسمیت میشناسد. دازاین در ذات خود همین سیر و صیرورت در کثرتها و تفاوتها است. دازاین ایرانی، همین کثرت است که در طول تاریخ هارمونی خود را حفظ کرده است و آن وحدت حقیقی را که لایبنیتس توصیف میکرد و آنرا نه در مقابل کثرت، بل دربرگیرنده کثرات میشناخت به منصه ظهور رسانده است. ما هویت ایرانی نداریم، بل دازاین ایرانی داریم.
میخواهم دازاین ایرانی را در اداور مختلف به دید آورم. این به دید آوردن، نحوی پدیدارشناسی دازاین ایرانی خواهد بود که نشان خواهد داد چرا در هزار سال اخیر دازاین ایرانی از جاده جهانی تفکر به دور افتاده و این بیرون پرت شدگی همان بیتاریخی است که میتواند به مثابه امالمسائل جهان ایرانی صورتبندی شود.
تلاش خواهم کرد در ذیل دو مفهوم "حال" و "مقام" این بیتاریخی و "خرد آواره"* ایرانیان در هزار سال اخیر را به دید آورم و گمان میبرم کسان مختلفی درصدد توصیف این وضعیت بودهاند. از "امتناع تفکر" تا "انحطاط"* و حتی نظریه "غربزدگی"****به دنبال تماشای این وضعیت بودهاند، اما آیا این نظریهها توفیقی در ارائه چشماندازی درست یافتهاند یا نه، محل تردید است.
___
*خرد آواره، تعبیر و عنوان کتابی است از آقای امیری.
** امتناع تفکر، عنوان کتاب و نظریه آرامش دوستدار است.
*** نظریه انحطاط، برای سید جواد طباطبایی است.
**** نظریه غربزدگی برای سید احمد فردید است.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
📕 درباره نا-دیدن
✍ اکبر جباری
در تلگرام، یادداشتی درباره "بی رویایی" حاکمان و معترضان ایرانی خواندم که اینجا میتوانید متن کاملش را بخوانید:👇
https://www.tg-me.com/mohsenhesammazaheri/3912
تعجب کردم از نا-دیدن یک واقعیت حاد و مسلم. چطور میشود که یک فرد در ایران زندگی کند و رویای حاکمان و معترضان را نبیند؟! تو گویی کسی در پاریس زندگی کند و نداند چیزی به نام برج ایفل وجود دارد!!
هرچند تلاش برای نشان دادن یک واقعیت مسلم، کاری بیهوده و در عین حال دشوار است، ولی سعی خواهم کرد با ذکر برخی از رؤیاهای دو طرف، به موضوع اصلی که همان "نا-دیدن واقعیت" است بپردازم.
۱- رویای حاکمان، ساختن مدینة النبی است. یک امت واحده که همه در آن نماز خوان باشند و روزه بگیرند و خمس و زکات بدهند. زنانش همه محجبه باشند و کودکانش در مساجد قرآن بخوانند و کاخ سفید تبدیل به حسينيه شود و خط به خط رساله عملیه اجرا شود!
۲- رویای معترضان نیز در مقابل، ساختن جامعه مدنی است که یک ملت همه در آن آزاد باشند تا جایی که به آزادی دیگران لطمه نزنند. رویای معترضان این است دیندار و بیدین، باحجاب و بیحجاب همه حق داشته باشند در مقدرات کشور خود سهیم باشند و هیچکس به خاطر اندیشه و بیان آن، متحمل مشقت نشود. رویای معترضان، ساختن جامعهایست که هیچکس آقا و سرور کسی دیگر نیست و به جای عقیده و مذهب و احکام دین، قانون و حقوق بشر بر جامعه حاکم باشد. رویای معترضان همان است که آن خواننده سالها پیش در شعری سروده بود که "تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته..."
نا-دیدن غیر از ندیدن است. نا-دیدن، دیدنی است با تاخیر. نا-دیدن، در تاخیر حضور دارد، و این تاخیر تقدیر همه کسانی است که دلشان در جایی است و عقلشان رهسپار جایی دیگر. شاید در مورد نویسنده محترم متن "بیرویایی" بتوان اینگونه توضیح داد که در عمیقترین لایههای وجودیاش، دلبستهی همان مدینة النبی است، اما عقلش ناگزیر از جامعه مدنی. تاخیر، ماهیت این فترت است. بسیاری از حزب اللهیهای اهل کتاب و مطالعه و البته شریف، در چنین وضعیتی هستند. یک سرگشتگی و ترس در وجودشان رخنه کرده است. از سوریه شدن ایران میهراسند، و تاب ماندن در وضعیت موجود را هم ندارند. گمان میکنند، هیچ راهی و هیچ رویایی وجود ندارد!
اینها روزی از این تاخیر بیرون خواهند جست، روزی که کم و بیش همه چیز روشن میشود و زیستن در سایه ناممکن میگردد. زیست در سایه، زیستی شبحوار است. اشباح، چیزها را میبینند و نمیبینند. حد واسط دیدن و نديدن، همان "نا-دیدن" است.
🔻https://www.tg-me.com/drakbarjabari
✍ اکبر جباری
در تلگرام، یادداشتی درباره "بی رویایی" حاکمان و معترضان ایرانی خواندم که اینجا میتوانید متن کاملش را بخوانید:👇
https://www.tg-me.com/mohsenhesammazaheri/3912
تعجب کردم از نا-دیدن یک واقعیت حاد و مسلم. چطور میشود که یک فرد در ایران زندگی کند و رویای حاکمان و معترضان را نبیند؟! تو گویی کسی در پاریس زندگی کند و نداند چیزی به نام برج ایفل وجود دارد!!
هرچند تلاش برای نشان دادن یک واقعیت مسلم، کاری بیهوده و در عین حال دشوار است، ولی سعی خواهم کرد با ذکر برخی از رؤیاهای دو طرف، به موضوع اصلی که همان "نا-دیدن واقعیت" است بپردازم.
۱- رویای حاکمان، ساختن مدینة النبی است. یک امت واحده که همه در آن نماز خوان باشند و روزه بگیرند و خمس و زکات بدهند. زنانش همه محجبه باشند و کودکانش در مساجد قرآن بخوانند و کاخ سفید تبدیل به حسينيه شود و خط به خط رساله عملیه اجرا شود!
۲- رویای معترضان نیز در مقابل، ساختن جامعه مدنی است که یک ملت همه در آن آزاد باشند تا جایی که به آزادی دیگران لطمه نزنند. رویای معترضان این است دیندار و بیدین، باحجاب و بیحجاب همه حق داشته باشند در مقدرات کشور خود سهیم باشند و هیچکس به خاطر اندیشه و بیان آن، متحمل مشقت نشود. رویای معترضان، ساختن جامعهایست که هیچکس آقا و سرور کسی دیگر نیست و به جای عقیده و مذهب و احکام دین، قانون و حقوق بشر بر جامعه حاکم باشد. رویای معترضان همان است که آن خواننده سالها پیش در شعری سروده بود که "تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته..."
نا-دیدن غیر از ندیدن است. نا-دیدن، دیدنی است با تاخیر. نا-دیدن، در تاخیر حضور دارد، و این تاخیر تقدیر همه کسانی است که دلشان در جایی است و عقلشان رهسپار جایی دیگر. شاید در مورد نویسنده محترم متن "بیرویایی" بتوان اینگونه توضیح داد که در عمیقترین لایههای وجودیاش، دلبستهی همان مدینة النبی است، اما عقلش ناگزیر از جامعه مدنی. تاخیر، ماهیت این فترت است. بسیاری از حزب اللهیهای اهل کتاب و مطالعه و البته شریف، در چنین وضعیتی هستند. یک سرگشتگی و ترس در وجودشان رخنه کرده است. از سوریه شدن ایران میهراسند، و تاب ماندن در وضعیت موجود را هم ندارند. گمان میکنند، هیچ راهی و هیچ رویایی وجود ندارد!
اینها روزی از این تاخیر بیرون خواهند جست، روزی که کم و بیش همه چیز روشن میشود و زیستن در سایه ناممکن میگردد. زیست در سایه، زیستی شبحوار است. اشباح، چیزها را میبینند و نمیبینند. حد واسط دیدن و نديدن، همان "نا-دیدن" است.
🔻https://www.tg-me.com/drakbarjabari
اکبر جباری
📕 بازگشت به تاریخ (۱) ✍ اکبر جباری تاریخ، صرفا مجموعهی حوادث گذشته نیست، بل خودآگاهی قومی است که میداند از کجا آمده، اکنون کجا ایستاده و به کجا میرود. ما ایرانیان بدین معنا، قریب به هزار سال است که بدون تاریخایم. این بیتاریخی، "دازاین ایرانیان" را به…
📕بازگشت به تاریخ (۲)
✍ اکبر جباری
بیرون پرتشدگی ایرانیان از تاریخ، که همان دور افتادن از جاده جهانی تفکر بشمار میرود، با غلبه "حال" بر "مقام" صورت میگیرد. درباره حال و مقام در کتب اهل تصوف توضیحات دقیقی ارائه شده است. صاحب "رساله قشریه" در باب "حال" و "مقام" و تفاوتشان نوشته است:
"حال نزدیک قوم، معنی است که بر دل درآید بیآنکه ایشانرا اندر وی اثری باشد کسبی،...احوال عطا بود و "مقام" کسب، و احوال از عین جود بود و مقامات از بذل مشهود و صاحب مقام اندر مقام خویش متمکن بود و صاحب حالِ برتر میشود"*
حال از جمله مواهب است و بر یک منوال نمیماند. احوال شاد و غم و اندوه و قبض و بسط و...بر ادمی وارد میشود و عبور میکند. آدمی هرگز بر یک حال نیست. اما مقام، چیزی است که باید با تلاش بدستش آورد، از همینرو از مکاسب است. آدمی برخلاف حال که بر او وارد میشود، به مقامات ورود مییابد و در آن مقام، زندگی و زیست جهان خود را سامان میدهد. تمدنها نه با حال، بل با مقام ساخته میشوند. احوال، صرفا میتواند فرصتی باشد تا آدمی مقامی را کسب کند. آدمی در حال خوش بهتر میتواند وارد مقامِ تفکر شود.
ایرانیان پس از حمله مغول بیش از مقام، دنبال حال خوش بودند. عرفان ما این حال خوش را در آن روزگار سیاه به ایرانیان اعطا میکرد. نمیتوان عارفان را مواخذه کرد که چرا اهل حال بودند و در ارتقا مقام تفکر ایرانیان نقشی ایفا نکردند! این ماهیتِ حال است و از حال نمیتوان چیزی دیگر انتظار داشت.
در آن فضای غمبار بعد از حمله مغول، که انوری در قصیدهای از زبان اهل خراسان با خاقان چنین سروده است:
به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر
نامهٔ اهل خراسان به بر خاقان بر
نامهای مطلع آن رنج تن و آفت جان
نامهای مقطع آن درد دل و سوز جگر
نامهای بر رقمش آه عزیزان پیدا
نامهای در شکنش خون شهیدان مضمر
خبرت هست کز این زیر و زبر شومغزان
نیست یک پی ز خراسان که نشد زیر و زبر
بر بزرگان زمانه شده خردان سالار
بر کریمان جهان گشته لئیمان مهتر
بر بزرگان زمانه شده خردان سالار
بر کریمان جهان گشته لئیمان مهتر
بر در دونان احرار حزین و حیران
در کف رندان ابرار اسیر و مضطر
شاد الا به در مرگ نبینی مردم
بکر جز در شکم مام نیابی دختر
مسجد جامع هر شهر ستورانشان را
پایگاهی شده نه سقفش پیدا و نه در
عرفان، در چنین احوالی، میکوشید حالی خوش به ایرانیان بدهد و نور امید را در دل ایشان زنده نگاه دارد. اشکال از حال نبود و نيست، اشکال آنجا بود که این حال، مقدمهای برای کسب مقام نشد و ایرانیان در فقدان مقامات، و خاصه مقام تفکر، در حال غوطهور شدند و از همینرو میتوان این بیرون پرت شدگی از تاریخ جهانی تفکر را، "تاریخ حال" نامید. بیسبب نیست که فرهنگ شعر و شاعری در زبان فارسی و نزد ایرانیان غنی است و میتوان در هر خانهای و بر سر هر کوی و برزنی، دیوان شعری یافت و گمان بُرد که "قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند."
-------------------
*رساله قشیریه، تصحیح فروزانفر، ص۹۲
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
✍ اکبر جباری
بیرون پرتشدگی ایرانیان از تاریخ، که همان دور افتادن از جاده جهانی تفکر بشمار میرود، با غلبه "حال" بر "مقام" صورت میگیرد. درباره حال و مقام در کتب اهل تصوف توضیحات دقیقی ارائه شده است. صاحب "رساله قشریه" در باب "حال" و "مقام" و تفاوتشان نوشته است:
"حال نزدیک قوم، معنی است که بر دل درآید بیآنکه ایشانرا اندر وی اثری باشد کسبی،...احوال عطا بود و "مقام" کسب، و احوال از عین جود بود و مقامات از بذل مشهود و صاحب مقام اندر مقام خویش متمکن بود و صاحب حالِ برتر میشود"*
حال از جمله مواهب است و بر یک منوال نمیماند. احوال شاد و غم و اندوه و قبض و بسط و...بر ادمی وارد میشود و عبور میکند. آدمی هرگز بر یک حال نیست. اما مقام، چیزی است که باید با تلاش بدستش آورد، از همینرو از مکاسب است. آدمی برخلاف حال که بر او وارد میشود، به مقامات ورود مییابد و در آن مقام، زندگی و زیست جهان خود را سامان میدهد. تمدنها نه با حال، بل با مقام ساخته میشوند. احوال، صرفا میتواند فرصتی باشد تا آدمی مقامی را کسب کند. آدمی در حال خوش بهتر میتواند وارد مقامِ تفکر شود.
ایرانیان پس از حمله مغول بیش از مقام، دنبال حال خوش بودند. عرفان ما این حال خوش را در آن روزگار سیاه به ایرانیان اعطا میکرد. نمیتوان عارفان را مواخذه کرد که چرا اهل حال بودند و در ارتقا مقام تفکر ایرانیان نقشی ایفا نکردند! این ماهیتِ حال است و از حال نمیتوان چیزی دیگر انتظار داشت.
در آن فضای غمبار بعد از حمله مغول، که انوری در قصیدهای از زبان اهل خراسان با خاقان چنین سروده است:
به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر
نامهٔ اهل خراسان به بر خاقان بر
نامهای مطلع آن رنج تن و آفت جان
نامهای مقطع آن درد دل و سوز جگر
نامهای بر رقمش آه عزیزان پیدا
نامهای در شکنش خون شهیدان مضمر
خبرت هست کز این زیر و زبر شومغزان
نیست یک پی ز خراسان که نشد زیر و زبر
بر بزرگان زمانه شده خردان سالار
بر کریمان جهان گشته لئیمان مهتر
بر بزرگان زمانه شده خردان سالار
بر کریمان جهان گشته لئیمان مهتر
بر در دونان احرار حزین و حیران
در کف رندان ابرار اسیر و مضطر
شاد الا به در مرگ نبینی مردم
بکر جز در شکم مام نیابی دختر
مسجد جامع هر شهر ستورانشان را
پایگاهی شده نه سقفش پیدا و نه در
عرفان، در چنین احوالی، میکوشید حالی خوش به ایرانیان بدهد و نور امید را در دل ایشان زنده نگاه دارد. اشکال از حال نبود و نيست، اشکال آنجا بود که این حال، مقدمهای برای کسب مقام نشد و ایرانیان در فقدان مقامات، و خاصه مقام تفکر، در حال غوطهور شدند و از همینرو میتوان این بیرون پرت شدگی از تاریخ جهانی تفکر را، "تاریخ حال" نامید. بیسبب نیست که فرهنگ شعر و شاعری در زبان فارسی و نزد ایرانیان غنی است و میتوان در هر خانهای و بر سر هر کوی و برزنی، دیوان شعری یافت و گمان بُرد که "قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند."
-------------------
*رساله قشیریه، تصحیح فروزانفر، ص۹۲
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
📕 زندگی، خودش را به ما اعطا کرده است من چه دارم به او اعطا کنم؟
✍ اکبر جباری
من مطلقا از زندگی در این عصر ناراضی نیستم و بل بسیار خرسندم که در زمانهای زندگی کردم که کم و بیش همه چیز را با همین چشمان کوچکم دیدم.
در کدام عصر و کدام زمانه میتوانستم چنین تجربهی زیستهای داشته باشم که در این ۵ دهه عمرم در این عصر و زمانه داشتم؟ تاکنون یک انقلاب دیدهام. یک جنگ دیدهام. یک حکومت دینی دیدم. شورشها دیدهام. مردی را دیدم که پیش از به قدرت رسیدن، نوید آزادی و رفاه و استقلال میداد!
مردی را دیدم که نخستوزیر شد ولی دید نمیتواند با ساختار قدرت کار کند، شرافتمندانه کنار کشید و هرگز تلاش نکرد دوباره به قدرت بازگردد.
مردی را دیدم که عبای شکلاتیاش فریبمان داد.
مردی را دیدم که سوار بر اسب بود ولی غبارش فرو نشست.
معجزه هزار سوم را دیدم که ژست اپوزیسیون میگرفت ولی سودای بازگشت به ساختار نظام را داشت.
دختری را دیدم که موهایش طوفان بپا کرد و زنی که نه چونان اژدها، بل مانند سيمرغ، قلههای آزادی و شرف را نشان میداد.
در کدام عصر و کدام زمان میتوانستم، چهره حقیقی ریاکاران تاریخ را ببینم؟
در کدام عصر و کدام دوران میشد چنین از صغارت تاریخی بیرون جست؟
در عصر پهلوی میتوانستم ماهیت ریا را بفهمم؟
در عصر قجر میتوانستم، ماهیت جهل و خراف را دریابم؟
در دوران پادشاهان و سلسلههای پادشاهی آیا مجالی بود تا اینهمه حقایق بر من مکشوف شود؟
یقین بدانید مولانا و شمس و عطار و همه عارفان اگر در زمانه ما میزیستند، بسیار مولاناتر و شمستر و عطارتر و خلاصه بسیار غنیتر میبودند.
برای منی که لذت بردن، معیار زندگی نیست، بل غنای زندگی اهمیت دارد، در کدام دوران میتوانستم، چنین تجربهها غنی بدست آورم؟
شاید بسیار کسان بگویند، ما از زندگی فقط لذت و آرامش و رفاه میخواهیم. اشتباه نکنید. من مخالف اینها نیستم و هرجا لذتی و آرامشی به سویم بیاید، با آغوش باز پذیرایی خواهم بود، ولی زندگی را به اینها تقلیل نمیدهم. زندگی، خودش را به ما اعطا کرده است و به قول نیچه من چه چیزی دارم به او اعطا کنم؟ "آنهایی که از روانهای نجیباند، هیچ چیز را رایگان نمیخواهند، و بالاتر از همه زندگی را . اما عوام غوغاپیشه، رایگان میخواهند زیست. اما ما که از ایشان نيستيم. در برابر اینکه زندگی، خود را به ما بخشیده است، همواره در اندیشهی آنیم که از همه بهتر کدام چیز است که در مقابل به زندگی توانیم داد!" (نیچه، چنین گفت زرتشت، درباب الواح نو و کهن، بند ۵)
به گمانم در پاسخ به این پرسش سهمگین نیچه، باید گفت: پذیرش زندگی در تمامیتش و اینکه خود زندگی را در تمامیت بخواهم، بیآنکه آن را صرفا برای لذت بخواهم.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
✍ اکبر جباری
من مطلقا از زندگی در این عصر ناراضی نیستم و بل بسیار خرسندم که در زمانهای زندگی کردم که کم و بیش همه چیز را با همین چشمان کوچکم دیدم.
در کدام عصر و کدام زمانه میتوانستم چنین تجربهی زیستهای داشته باشم که در این ۵ دهه عمرم در این عصر و زمانه داشتم؟ تاکنون یک انقلاب دیدهام. یک جنگ دیدهام. یک حکومت دینی دیدم. شورشها دیدهام. مردی را دیدم که پیش از به قدرت رسیدن، نوید آزادی و رفاه و استقلال میداد!
مردی را دیدم که نخستوزیر شد ولی دید نمیتواند با ساختار قدرت کار کند، شرافتمندانه کنار کشید و هرگز تلاش نکرد دوباره به قدرت بازگردد.
مردی را دیدم که عبای شکلاتیاش فریبمان داد.
مردی را دیدم که سوار بر اسب بود ولی غبارش فرو نشست.
معجزه هزار سوم را دیدم که ژست اپوزیسیون میگرفت ولی سودای بازگشت به ساختار نظام را داشت.
دختری را دیدم که موهایش طوفان بپا کرد و زنی که نه چونان اژدها، بل مانند سيمرغ، قلههای آزادی و شرف را نشان میداد.
در کدام عصر و کدام زمان میتوانستم، چهره حقیقی ریاکاران تاریخ را ببینم؟
در کدام عصر و کدام دوران میشد چنین از صغارت تاریخی بیرون جست؟
در عصر پهلوی میتوانستم ماهیت ریا را بفهمم؟
در عصر قجر میتوانستم، ماهیت جهل و خراف را دریابم؟
در دوران پادشاهان و سلسلههای پادشاهی آیا مجالی بود تا اینهمه حقایق بر من مکشوف شود؟
یقین بدانید مولانا و شمس و عطار و همه عارفان اگر در زمانه ما میزیستند، بسیار مولاناتر و شمستر و عطارتر و خلاصه بسیار غنیتر میبودند.
برای منی که لذت بردن، معیار زندگی نیست، بل غنای زندگی اهمیت دارد، در کدام دوران میتوانستم، چنین تجربهها غنی بدست آورم؟
شاید بسیار کسان بگویند، ما از زندگی فقط لذت و آرامش و رفاه میخواهیم. اشتباه نکنید. من مخالف اینها نیستم و هرجا لذتی و آرامشی به سویم بیاید، با آغوش باز پذیرایی خواهم بود، ولی زندگی را به اینها تقلیل نمیدهم. زندگی، خودش را به ما اعطا کرده است و به قول نیچه من چه چیزی دارم به او اعطا کنم؟ "آنهایی که از روانهای نجیباند، هیچ چیز را رایگان نمیخواهند، و بالاتر از همه زندگی را . اما عوام غوغاپیشه، رایگان میخواهند زیست. اما ما که از ایشان نيستيم. در برابر اینکه زندگی، خود را به ما بخشیده است، همواره در اندیشهی آنیم که از همه بهتر کدام چیز است که در مقابل به زندگی توانیم داد!" (نیچه، چنین گفت زرتشت، درباب الواح نو و کهن، بند ۵)
به گمانم در پاسخ به این پرسش سهمگین نیچه، باید گفت: پذیرش زندگی در تمامیتش و اینکه خود زندگی را در تمامیت بخواهم، بیآنکه آن را صرفا برای لذت بخواهم.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
بنابر نظر دازاینکاوی (Daseinsanalysis)، "جان، (psyche) یک قلمرو و محدودهی متمایز از بدن (body) نیست و کسی نمیتواند مرزهای جان و بدن را از هم جدا کند. من تا کجا یک بدن هستم و تا کجا یک جان؟ جان من کجاست؟ آیا در مغز من؟ آیا میتوان جان را به رشتههای عصبی تقلیل داد؟ حتی اگر مجاز به چنین تقلیلی باشیم، ما باز هم با یک بدن مواجهیم.
اما بدن چگونه از جان متمایز میشود و دانش "جانشناسی" (psychology) چگونه خود را از علوم پزشکی متمایز میسازد؟
این تمايز مبتنی بر یک توصیف خاص از انسان است. انسان چگونه موجودی است؟ در این پرسش حتی بدنبال "تعریف" منطقی نیستیم تا به تعریفی مانند "حیوان ناطق" بسنده کنیم. میخواهیم انسان را به دید آوریم. این به دید آوردن یا پدیدارشناسی انسان، نخست به ما کمک میکند تا هرنوع تعریف از انسان را به تعلیق (اپوخه) درآوریم. انسان نه جسم است. نه روح است. نه ترکیب جسم و روح است و نه ترکیب جسم و آگاهی. انسان یک بدن است و بدن نیز غیر از جسم است. جسم نمیخندد، جسم نمیگرید، جسم غمگین نمیشود، جسم نمیاندیشد، جسم نمیمیرد. اینها همگی از اوصاف بدن است. بدن است که میخندد و میگرید و میاندیشد و میمیرد.
اما این انسان به مثابه بدن در خلاء نیست. آن انسان معلق ابنسینایی، اساسا وجود ندارد. انسان همواره به مثابه موجود گشوده به جانب دیگری است. در حقیقت، بدن وقتی به جانب دیگری گشوده است و به آن التفات مییابد، واجد جان میشود. جان، بدنی است که به جانب دیگری التفات یافته است.
این دیگری اعم از انسانهای دیگر، موجودات دیگر، اشیاء، گیاهان و حیوانات است.
بدن بالذاته منحصر به فرد است و هرچه هم به جانب دیگری التفات داشته باشد، هرگز به منتهی فهم دیگری نائل نمیشود. این نشانی از تنهایی اگزیستانس بدن است. بدن در هست بودن خود، خودش است و دیگری نیست، جان التفات او به جانب دیگری است ولی هرگز به کنه دیگری نمیرسد و این فاصله محتوم، بدن را متقرر و محقق میسازد. فهم این فاصله و توجه به آن، بنیان ارتباط عمیق با دیگری است. کسی که سودای این دارد تا این فاصله را کاملا حذف کند، لامحاله ناگزیر به حذف یک بدن خواهد شد.
#اکبر_جباری
#دازاینکاوی
#روانشناسی
#روانپزشکی
https://www.instagram.com/p/Cj8VdRLKaYR/?igshid=MDJmNzVkMjY=
اما بدن چگونه از جان متمایز میشود و دانش "جانشناسی" (psychology) چگونه خود را از علوم پزشکی متمایز میسازد؟
این تمايز مبتنی بر یک توصیف خاص از انسان است. انسان چگونه موجودی است؟ در این پرسش حتی بدنبال "تعریف" منطقی نیستیم تا به تعریفی مانند "حیوان ناطق" بسنده کنیم. میخواهیم انسان را به دید آوریم. این به دید آوردن یا پدیدارشناسی انسان، نخست به ما کمک میکند تا هرنوع تعریف از انسان را به تعلیق (اپوخه) درآوریم. انسان نه جسم است. نه روح است. نه ترکیب جسم و روح است و نه ترکیب جسم و آگاهی. انسان یک بدن است و بدن نیز غیر از جسم است. جسم نمیخندد، جسم نمیگرید، جسم غمگین نمیشود، جسم نمیاندیشد، جسم نمیمیرد. اینها همگی از اوصاف بدن است. بدن است که میخندد و میگرید و میاندیشد و میمیرد.
اما این انسان به مثابه بدن در خلاء نیست. آن انسان معلق ابنسینایی، اساسا وجود ندارد. انسان همواره به مثابه موجود گشوده به جانب دیگری است. در حقیقت، بدن وقتی به جانب دیگری گشوده است و به آن التفات مییابد، واجد جان میشود. جان، بدنی است که به جانب دیگری التفات یافته است.
این دیگری اعم از انسانهای دیگر، موجودات دیگر، اشیاء، گیاهان و حیوانات است.
بدن بالذاته منحصر به فرد است و هرچه هم به جانب دیگری التفات داشته باشد، هرگز به منتهی فهم دیگری نائل نمیشود. این نشانی از تنهایی اگزیستانس بدن است. بدن در هست بودن خود، خودش است و دیگری نیست، جان التفات او به جانب دیگری است ولی هرگز به کنه دیگری نمیرسد و این فاصله محتوم، بدن را متقرر و محقق میسازد. فهم این فاصله و توجه به آن، بنیان ارتباط عمیق با دیگری است. کسی که سودای این دارد تا این فاصله را کاملا حذف کند، لامحاله ناگزیر به حذف یک بدن خواهد شد.
#اکبر_جباری
#دازاینکاوی
#روانشناسی
#روانپزشکی
https://www.instagram.com/p/Cj8VdRLKaYR/?igshid=MDJmNzVkMjY=
Forwarded from اکبر جباری
جهت خرید فایل صوتی دورههای فوق، به ایدی ذیل پیام دهید:
🔻@fardayebeht
🔹برای متقاضيان کل دورهها، تخفیف قابل توجهی ارائه میشود.
🔻@fardayebeht
🔹برای متقاضيان کل دورهها، تخفیف قابل توجهی ارائه میشود.