یکی از چیزهایی که همیشه مرا رنج میدهد، تمرکز و انحصار برنامههای آموزشی فلسفه و علوم انسانی در تهران و چند کلانشهر است. البته به برکت دنیای مجازی و برگزاری کلاسهای و جلسات آنلاین، این انحصار تا حدود زیادی شکسته و علاقهمندان به تاریخ تفکر، از اقصی نقاط ایران میتوانند از جلسات و کلاسهای مختلف بهرهمند شوند. با اینحال لذت و خاصیت کلاس و جلسه حضوری چیزیست که هنوز بسیاری از ایرانیان و مردم شهرهای دور دست از آن محرومند.
از مدتها پیش دوست داشتم طرحی را در جهت گسترش تفکر فلسفی در شهرهای ایران اجرا کنم. ایده خودم رفتن به شهرهای مختلف و برگزاری ۶ جلسه پیدرپی در ۲ الی ۳ روز برای علاقهمندان بود. بنا دارم اگر عمری باقی باشد، این کار را عملی کنم.
دوستانی که در شهر خود فکر میکنند حداقل ۱۵ نفر علاقهمند و دانشجو برای این دوره هستند، پیام بدهند تا درباره جزئیات طرح بیشتر صحبت کنیم.
ترجیح من شهرهای غیر مرکز استان است.
جهت هماهنگیهای لازم، لطفا اسم شریفتان، نام شهر و پتانسیلی که در شهرتان برای این طرح وجود دارد را به ایدی ذیل ارسال نمایید، تا هماهنگیهای لازم صورت گیرد.
🔻@fardayebeht
از مدتها پیش دوست داشتم طرحی را در جهت گسترش تفکر فلسفی در شهرهای ایران اجرا کنم. ایده خودم رفتن به شهرهای مختلف و برگزاری ۶ جلسه پیدرپی در ۲ الی ۳ روز برای علاقهمندان بود. بنا دارم اگر عمری باقی باشد، این کار را عملی کنم.
دوستانی که در شهر خود فکر میکنند حداقل ۱۵ نفر علاقهمند و دانشجو برای این دوره هستند، پیام بدهند تا درباره جزئیات طرح بیشتر صحبت کنیم.
ترجیح من شهرهای غیر مرکز استان است.
جهت هماهنگیهای لازم، لطفا اسم شریفتان، نام شهر و پتانسیلی که در شهرتان برای این طرح وجود دارد را به ایدی ذیل ارسال نمایید، تا هماهنگیهای لازم صورت گیرد.
🔻@fardayebeht
اکبر جباری
یکی از چیزهایی که همیشه مرا رنج میدهد، تمرکز و انحصار برنامههای آموزشی فلسفه و علوم انسانی در تهران و چند کلانشهر است. البته به برکت دنیای مجازی و برگزاری کلاسهای و جلسات آنلاین، این انحصار تا حدود زیادی شکسته و علاقهمندان به تاریخ تفکر، از اقصی نقاط ایران…
به اطلاع دوستان میرساند که طرح فلسفه گردی در ایران کاملا رایگان است و من مطلقا هزینهای برای آن دریافت نخواهم کرد.
📕درباره "پسدانی" پزشکان
✍ اکبر جباری
چهارشنبه گذشته که قرارد بود پزشکان تهران در مقابل ساختمان نظام پزشکی تجمع کنند، علاوه بر اتفاقات تلخی که اخبارش کم و بیش منتشر شد، یک اتفاق مهم دیگری رخ داد که مایلم درباره آن کمی سخن بگویم.
بسیاری از پزشکان در ضمن یادداشتها و دلنوشتهایشان، ابراز تعجب و تحیر میکردند از شرایط پیش آمده! گویی تا کنون در کشوری مثل سوئیس زندگی میکردند و به ناگهان در صبح چهارشنبه پی به همه چیز بردهاند. هرچیزی که در طول سالیان گذشته اهالی علوم انسانی بارها و بارها آنرا گوشزد کرده بودند و یک دانشجوی کارشناسی در یک رشته علوم انسانی نیز انها را میدانست.
اما کثیری از پزشکان جامعه ما، پس از مشاهده شخصی، توانستند ادراک و علمی به آن بیابند. ما این وضعیتی که فرد پس از وقوع یک حادثه، متوجه آن پدیده میشود، "پسدانی" مینامیم و چنین فردی را نیز "پسدان". چرا که پس از وقوع حادثه میداند که چه شده است.
این "پسدانی" جامعه پزشکی از کجا میآید؟ البته واضح است که همه افراد جامعه پزشکی، پسدان نیستند، اما اگر در هر صنف و گروهی بتوان پسدانهایی یافت، در صنف پزشکان بیش از همه میتوان با این پدیده مواجه شد.
به گمانم سه علت برای پدیدهی پسدانی نزد کثیری از پزشکان میتوان ذکر کرد:
۱- بواسطه نظام آموزشی غلط که منجر به دشوار شدن قبولی در کنکور پزشکی میشود، دانشجویان پزشکی از همان ابتدای تحصیلشان، گمان میکنند برگزیدگان روی زمین هستند و از بالاترین سطح هوشی برخوردارند. البته هم چنین است. دانشجویان پزشکی از هوش بیشتری نسبت به سایر رشتهها برخوردارند. اما غافل از اینکه هوش غیر از عقل است و شکلگیری عقل چیزی است که دیگر نه تنها در انحصار کسی نیست، بل به عواملی مربوط میشود که دست بر قضا دانشجویان پزشکی بنابه دلایلی از این عوامل بیشتر محروم میمانند. پسدانی چیزی است مربوط به عقل، نه هوش.
۲- فشردگی و حجم زیاد دورههای آموزش پزشکان، امکان و مجالی برای مطالعات غیر درسی نمیدهد. یک دانشجوی پزشکی در طول ۸ سال دوره عمومی و ۴ سال دوره رزیدنتی و سپری کردن دوره طرح که اگر پیوسته باشد، تقریبا تا ۳۴ سالگی فرصتی برای سر خاراندن ندارد. این وضعیت، از دانشجویان پزشکی ناگزیر یک شخصیت اوتیستیک میسازد که حتی در مناسبات اجتماعیشان ناگزیر میشوند با هم صنفان خود ارتباط داشته و حتی ازدواج کنند که منجر به بستهتر شدن فضای پیرامونشان میشود. فضایی که مهمترین عامل در رشد عقلانیت است.
۳- دشواری قبولی در رشته پزشکی و حجم زیاد درس و فعالیت دانشجویی، و فضای بسته ارتباطاتشان، یک خودشیفتگی بیمارگونهای را رقم میزند تا احساس بینیازی کنند از مطالعه و آشنایی با علوم انسانی و همین ناآشنایی با علوم انسانی، منجر به آن پسدانی میشود.
با اینهمه، همصحبتی با پزشکی که اهل مطالعه در علوم انسانی، مانند شعر و فلسفه است، _که من از آن بیبهره نیستم_ از جملهی لذتهایی است که اگر نصیب کسی بشود، عیشی است یدرک و لایوصف. (کثر الله امثالهم)
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
✍ اکبر جباری
چهارشنبه گذشته که قرارد بود پزشکان تهران در مقابل ساختمان نظام پزشکی تجمع کنند، علاوه بر اتفاقات تلخی که اخبارش کم و بیش منتشر شد، یک اتفاق مهم دیگری رخ داد که مایلم درباره آن کمی سخن بگویم.
بسیاری از پزشکان در ضمن یادداشتها و دلنوشتهایشان، ابراز تعجب و تحیر میکردند از شرایط پیش آمده! گویی تا کنون در کشوری مثل سوئیس زندگی میکردند و به ناگهان در صبح چهارشنبه پی به همه چیز بردهاند. هرچیزی که در طول سالیان گذشته اهالی علوم انسانی بارها و بارها آنرا گوشزد کرده بودند و یک دانشجوی کارشناسی در یک رشته علوم انسانی نیز انها را میدانست.
اما کثیری از پزشکان جامعه ما، پس از مشاهده شخصی، توانستند ادراک و علمی به آن بیابند. ما این وضعیتی که فرد پس از وقوع یک حادثه، متوجه آن پدیده میشود، "پسدانی" مینامیم و چنین فردی را نیز "پسدان". چرا که پس از وقوع حادثه میداند که چه شده است.
این "پسدانی" جامعه پزشکی از کجا میآید؟ البته واضح است که همه افراد جامعه پزشکی، پسدان نیستند، اما اگر در هر صنف و گروهی بتوان پسدانهایی یافت، در صنف پزشکان بیش از همه میتوان با این پدیده مواجه شد.
به گمانم سه علت برای پدیدهی پسدانی نزد کثیری از پزشکان میتوان ذکر کرد:
۱- بواسطه نظام آموزشی غلط که منجر به دشوار شدن قبولی در کنکور پزشکی میشود، دانشجویان پزشکی از همان ابتدای تحصیلشان، گمان میکنند برگزیدگان روی زمین هستند و از بالاترین سطح هوشی برخوردارند. البته هم چنین است. دانشجویان پزشکی از هوش بیشتری نسبت به سایر رشتهها برخوردارند. اما غافل از اینکه هوش غیر از عقل است و شکلگیری عقل چیزی است که دیگر نه تنها در انحصار کسی نیست، بل به عواملی مربوط میشود که دست بر قضا دانشجویان پزشکی بنابه دلایلی از این عوامل بیشتر محروم میمانند. پسدانی چیزی است مربوط به عقل، نه هوش.
۲- فشردگی و حجم زیاد دورههای آموزش پزشکان، امکان و مجالی برای مطالعات غیر درسی نمیدهد. یک دانشجوی پزشکی در طول ۸ سال دوره عمومی و ۴ سال دوره رزیدنتی و سپری کردن دوره طرح که اگر پیوسته باشد، تقریبا تا ۳۴ سالگی فرصتی برای سر خاراندن ندارد. این وضعیت، از دانشجویان پزشکی ناگزیر یک شخصیت اوتیستیک میسازد که حتی در مناسبات اجتماعیشان ناگزیر میشوند با هم صنفان خود ارتباط داشته و حتی ازدواج کنند که منجر به بستهتر شدن فضای پیرامونشان میشود. فضایی که مهمترین عامل در رشد عقلانیت است.
۳- دشواری قبولی در رشته پزشکی و حجم زیاد درس و فعالیت دانشجویی، و فضای بسته ارتباطاتشان، یک خودشیفتگی بیمارگونهای را رقم میزند تا احساس بینیازی کنند از مطالعه و آشنایی با علوم انسانی و همین ناآشنایی با علوم انسانی، منجر به آن پسدانی میشود.
با اینهمه، همصحبتی با پزشکی که اهل مطالعه در علوم انسانی، مانند شعر و فلسفه است، _که من از آن بیبهره نیستم_ از جملهی لذتهایی است که اگر نصیب کسی بشود، عیشی است یدرک و لایوصف. (کثر الله امثالهم)
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
📕در اگر نتوان نشست....
✍اکبر جباری
احمد زیدآبادی امشب در یک گعده دوستانه از "جنبش خشونت پرهیز"اش صحبت کرد. همانجا به او هم گفتم که این جنبش یک کلمه، و یک قدم فراتر از آنچیزی که اصلاحطلبان در طول سه دهه اخیر گفتهاند و کردهاند پيشتر نیامده و عینا تکرار سیرهی مرضیه اصلاحطلبان است. جنبشی که مشروط به این است که اگر حاکمیت کوتاه بیاید، اگر مردم حرف گوش کنند، اگر اپوزیسیون خارج از کشور آتش افروزی نکند، اگر اسرائیل و کشورهای معاند، دخالت نکنند و ... برای همین گفتم به جای خشونت پرهیز، عنوانش را بگذارید "جنبش اگر".
درباره "جنبشِ اگر" زیدآبادی میتوانید در کانال تلگرامیاش بخوانيد، اما من امشب او را به طریق دیگری از تفکر دعوت کردم، طریقی که نه دنبال قضاوت این و آن است و نه برای کسی نسخه میپیچد. تفکر پدیدارشناسانه را با او درمیان گذاشتم. گفتم، بیتاریخیِ ایرانیان و نیز تاریخ بیداریشان را ببین. آنگاه تلاش کن حوادث اخیر را در این افق تاریخی بازیابی و سپس در این افق، به سیر تحولات جهان معاصر نیز دقت کن. خواهی دید، آنچه در حال وقوع است، جد و جهدی است برای بیرون جستن از آن بیتاریخی و پیوستن به تاریخ جهانی. این پیوستن به تاریخ، مساله بنیادینی است که هر تحلیلگری از جمله شما (اقای زیدآبادی) میبایست در تحلیلهایتان مد نظر قرار دهید. دعوت مردم به اخلاقیات، سادهترین و در عین حال بیهودهترین کاری است که یک تحلیلگر میتواند انجام دهد. مردم را رها کنید. دست از نسخه پیچی برای مردم بردارید. به جای وعظ و نصیحت مردم یا حاکمان، این سیر تاریخی و مسیرش را ببینید و تلاش کنید نسبت خودتان را با آن تبیین کنید. شما کجای این مسیر ایستادهاید و فراموش نکنید که به قول مولانا: در اگر نتوان نشست...
#اکبر_جباری
#زیدآبادی
https://www.instagram.com/p/Ckb2FF_q4EL/?igshid=MDJmNzVkMjY=
✍اکبر جباری
احمد زیدآبادی امشب در یک گعده دوستانه از "جنبش خشونت پرهیز"اش صحبت کرد. همانجا به او هم گفتم که این جنبش یک کلمه، و یک قدم فراتر از آنچیزی که اصلاحطلبان در طول سه دهه اخیر گفتهاند و کردهاند پيشتر نیامده و عینا تکرار سیرهی مرضیه اصلاحطلبان است. جنبشی که مشروط به این است که اگر حاکمیت کوتاه بیاید، اگر مردم حرف گوش کنند، اگر اپوزیسیون خارج از کشور آتش افروزی نکند، اگر اسرائیل و کشورهای معاند، دخالت نکنند و ... برای همین گفتم به جای خشونت پرهیز، عنوانش را بگذارید "جنبش اگر".
درباره "جنبشِ اگر" زیدآبادی میتوانید در کانال تلگرامیاش بخوانيد، اما من امشب او را به طریق دیگری از تفکر دعوت کردم، طریقی که نه دنبال قضاوت این و آن است و نه برای کسی نسخه میپیچد. تفکر پدیدارشناسانه را با او درمیان گذاشتم. گفتم، بیتاریخیِ ایرانیان و نیز تاریخ بیداریشان را ببین. آنگاه تلاش کن حوادث اخیر را در این افق تاریخی بازیابی و سپس در این افق، به سیر تحولات جهان معاصر نیز دقت کن. خواهی دید، آنچه در حال وقوع است، جد و جهدی است برای بیرون جستن از آن بیتاریخی و پیوستن به تاریخ جهانی. این پیوستن به تاریخ، مساله بنیادینی است که هر تحلیلگری از جمله شما (اقای زیدآبادی) میبایست در تحلیلهایتان مد نظر قرار دهید. دعوت مردم به اخلاقیات، سادهترین و در عین حال بیهودهترین کاری است که یک تحلیلگر میتواند انجام دهد. مردم را رها کنید. دست از نسخه پیچی برای مردم بردارید. به جای وعظ و نصیحت مردم یا حاکمان، این سیر تاریخی و مسیرش را ببینید و تلاش کنید نسبت خودتان را با آن تبیین کنید. شما کجای این مسیر ایستادهاید و فراموش نکنید که به قول مولانا: در اگر نتوان نشست...
#اکبر_جباری
#زیدآبادی
https://www.instagram.com/p/Ckb2FF_q4EL/?igshid=MDJmNzVkMjY=
هنوز تعریف ارسطو از عقل، دقیقترین تعریفی است که تا کنون خوانده و شنیدهایم.
این میزی که بر روی پایههایش ایستاده است، یا این سقفی که بر روی دیوار استوار است، یا اتومبیلی که براساس مناسبات صدها قطعه در کنار هم روی چرخهایش حرکت میکند، یا آن جامعه مدنی که بطور مسالمتآمیز هرگاه اراده کند، میتواند حاکمانش را تغییر دهد، یا آن مردمی که آزادی را نه حق بل تکلیف خود میدانند و حفظ آنرا مانند نفس کشیدن یک امر بدیهی میشناسند، یا آن قانون اساسی که اینترنت را حق طبیعی شهروندانش میداند و هیچ احد الناسی در هیچ شرایطی حق محدود کردن آنرا ندارد... همه این مثالها، صورتهایی از یک نظم و نظامی است که حکایت از "چیزی" دارد که این نظم و نظام را پدیدار ساخته است. اساسا همان چیز است که اینگونه فعلیت یافته و آشکار شده است. اینها همگی فعلیت آن چیز است که نامش "عقل" است که نامش "زندگی" است. پس هرجا، زندگی محدود یا نفی شود، آنجا با فقدان عقل مواجه هستیم. عقل، در فعلیت خود، زندگی است، چراکه زندگی همین میزی است که بر روی چهار پایهاش استوار است، همین اتومبیلی که بنابر محاسبات ریاضی در حال حرکت است. همین توپی است که وقتی به هوا پرتش میکنم، دوباره به خاطر نیروی جاذبه به زمین بازمیگردد. همین طبیعتی است که وقتی کمر به نابودیاش بستهایم، درمقابل ما میایستد و نابودمان میکند! همین قوانین طبیعت است و همین مرگی است که در برابرمان ایستاده.
هرگاه رو به بیعقلی آوردیم، یعنی زندگی را نفی کردهایم و ایضا، هرگاه زندگی در هر بعدی و هر وجهی نفی شود، یعنی بیعقلی آغاز شده است. آن باوری که خلاف عقل است، محکوم به فنا است، چراکه زندگی را نفی میکند. آن اندیشهای که برای زندگی ارزش قائل نیست، در بطن خود، عین بیعقلی است، ولو دربارهاش هزاران جلد کتاب نوشته شود. عقل در فعلیت خود، زندگی است.
#اکبر_جباری
#ارسطو
#عقل
https://www.instagram.com/p/CkeQTxqqykP/?igshid=MDJmNzVkMjY=
این میزی که بر روی پایههایش ایستاده است، یا این سقفی که بر روی دیوار استوار است، یا اتومبیلی که براساس مناسبات صدها قطعه در کنار هم روی چرخهایش حرکت میکند، یا آن جامعه مدنی که بطور مسالمتآمیز هرگاه اراده کند، میتواند حاکمانش را تغییر دهد، یا آن مردمی که آزادی را نه حق بل تکلیف خود میدانند و حفظ آنرا مانند نفس کشیدن یک امر بدیهی میشناسند، یا آن قانون اساسی که اینترنت را حق طبیعی شهروندانش میداند و هیچ احد الناسی در هیچ شرایطی حق محدود کردن آنرا ندارد... همه این مثالها، صورتهایی از یک نظم و نظامی است که حکایت از "چیزی" دارد که این نظم و نظام را پدیدار ساخته است. اساسا همان چیز است که اینگونه فعلیت یافته و آشکار شده است. اینها همگی فعلیت آن چیز است که نامش "عقل" است که نامش "زندگی" است. پس هرجا، زندگی محدود یا نفی شود، آنجا با فقدان عقل مواجه هستیم. عقل، در فعلیت خود، زندگی است، چراکه زندگی همین میزی است که بر روی چهار پایهاش استوار است، همین اتومبیلی که بنابر محاسبات ریاضی در حال حرکت است. همین توپی است که وقتی به هوا پرتش میکنم، دوباره به خاطر نیروی جاذبه به زمین بازمیگردد. همین طبیعتی است که وقتی کمر به نابودیاش بستهایم، درمقابل ما میایستد و نابودمان میکند! همین قوانین طبیعت است و همین مرگی است که در برابرمان ایستاده.
هرگاه رو به بیعقلی آوردیم، یعنی زندگی را نفی کردهایم و ایضا، هرگاه زندگی در هر بعدی و هر وجهی نفی شود، یعنی بیعقلی آغاز شده است. آن باوری که خلاف عقل است، محکوم به فنا است، چراکه زندگی را نفی میکند. آن اندیشهای که برای زندگی ارزش قائل نیست، در بطن خود، عین بیعقلی است، ولو دربارهاش هزاران جلد کتاب نوشته شود. عقل در فعلیت خود، زندگی است.
#اکبر_جباری
#ارسطو
#عقل
https://www.instagram.com/p/CkeQTxqqykP/?igshid=MDJmNzVkMjY=
📕 درباره نظرورزی
✍ اکبر جباری
ابن عربی در فص عزیری کتاب "فصوص الحکم"، تعبیری دارد که شاید بتوان گفت توصیفی از احوال یک پدیدارشناس در مواجهه با پدیدههای اجتماعی است. او میگوید: "علم به اعیان، معطی نقیضین است". یعنی اگر کسی به حقیقت امور آنگونه که هستند، علم بیابد، این علم، به او دو حال متناقض میدهد. از یکسو در این علم به حقایق امور، خیلی رنجها و دردها میبیند. فقر و بیماری و مرگ و مصیبت خود و دیگران را میبیند و این دیدن توأم با رنج است. وقتی میبینی فرزندت مسیری را که انتخاب کرده، مسیری نادرست و توأم با رنج بیشمار در آینده برای اوست، تو هم رنج میکشی. وقتی میبینی تصمیماتی که یک جامعه گرفته مملو از درد و رنج و زحمت فراوان است و تو هیچ ارادهای برای تغییر آن نداری، حال بدی به تو دست میدهد.
اما از سوی دیگر در این علم به حقایق امور، میدانی سرانجام آنچه باید بشود میشود و آنچه باید رخ بدهد رخ میدهد، پس دیگر تب و تاب و هیجان نتیجه نامعلوم را نداری. چون علم به سرانجام کارها و امور داری. این علم به سرانجام امور، یک آرامش و طمأنینه برای تو به ارمغان میآورد. این آرامش و آن رنج که دو حال متناقضاند، هر دو محصول علم به حقایق امور است.
به گمانم، اگر کسی بر فراز تاریخ بایستد و فرایند امور را مشاهده کند و بداند که بسیاری از پدیدههای اجتماعی و تاریخی (مثل وقوع انقلاب) یک پروسه (فرایند) است نه یک پروژه، آنگاه دچار این دو حال نقیض خواهد شد. از یکسو در این تحولات اجتماعی و پدیدههای تاریخی، رنجها و دردهای جزیی بیشمار میبیند که هیچ مفری از آنها نیز نمیبیند. اما ازسوی دیگر میداند که یک پروسه، چگونه پیش میرود و چه نتایجی بدست خواهد آمد، لذا یک آرامش کلی نیز در کنار آن اضطرابهای جزیی خواهد داشت.
چنین فردی، در امور جزئی تلاش خواهد کرد در مسیر خیر قدم بردارد اما بطور کلی به تماشای پروسه خواهد نشست. یونانیان این تماشاگری را "تئوریا" (theoria, θεωρία) مینامیدند. از همینرو مترجمان، آنرا بدرستی "نظریه" ترجمه کردند. او صاحب نظر میشود، چراکه به تماشای پدیده نشسته است. ما اکنون به این نظرورزی نیاز داریم والا آنچه که باید رخ بدهد رخ خواهد داد و نظرورزی، نیز هیچ ارتباطی به توصیه اخلاقی و وعظ و نصیحت مردم و حاکمان ندارد. مطمئن باشید آنکس که در کار نصیحت الملوک یا مردم است، فاقد نظرورزی است.
https://www.instagram.com/p/Ckm5D7aKVj-/?igshid=MDJmNzVkMjY=
✍ اکبر جباری
ابن عربی در فص عزیری کتاب "فصوص الحکم"، تعبیری دارد که شاید بتوان گفت توصیفی از احوال یک پدیدارشناس در مواجهه با پدیدههای اجتماعی است. او میگوید: "علم به اعیان، معطی نقیضین است". یعنی اگر کسی به حقیقت امور آنگونه که هستند، علم بیابد، این علم، به او دو حال متناقض میدهد. از یکسو در این علم به حقایق امور، خیلی رنجها و دردها میبیند. فقر و بیماری و مرگ و مصیبت خود و دیگران را میبیند و این دیدن توأم با رنج است. وقتی میبینی فرزندت مسیری را که انتخاب کرده، مسیری نادرست و توأم با رنج بیشمار در آینده برای اوست، تو هم رنج میکشی. وقتی میبینی تصمیماتی که یک جامعه گرفته مملو از درد و رنج و زحمت فراوان است و تو هیچ ارادهای برای تغییر آن نداری، حال بدی به تو دست میدهد.
اما از سوی دیگر در این علم به حقایق امور، میدانی سرانجام آنچه باید بشود میشود و آنچه باید رخ بدهد رخ میدهد، پس دیگر تب و تاب و هیجان نتیجه نامعلوم را نداری. چون علم به سرانجام کارها و امور داری. این علم به سرانجام امور، یک آرامش و طمأنینه برای تو به ارمغان میآورد. این آرامش و آن رنج که دو حال متناقضاند، هر دو محصول علم به حقایق امور است.
به گمانم، اگر کسی بر فراز تاریخ بایستد و فرایند امور را مشاهده کند و بداند که بسیاری از پدیدههای اجتماعی و تاریخی (مثل وقوع انقلاب) یک پروسه (فرایند) است نه یک پروژه، آنگاه دچار این دو حال نقیض خواهد شد. از یکسو در این تحولات اجتماعی و پدیدههای تاریخی، رنجها و دردهای جزیی بیشمار میبیند که هیچ مفری از آنها نیز نمیبیند. اما ازسوی دیگر میداند که یک پروسه، چگونه پیش میرود و چه نتایجی بدست خواهد آمد، لذا یک آرامش کلی نیز در کنار آن اضطرابهای جزیی خواهد داشت.
چنین فردی، در امور جزئی تلاش خواهد کرد در مسیر خیر قدم بردارد اما بطور کلی به تماشای پروسه خواهد نشست. یونانیان این تماشاگری را "تئوریا" (theoria, θεωρία) مینامیدند. از همینرو مترجمان، آنرا بدرستی "نظریه" ترجمه کردند. او صاحب نظر میشود، چراکه به تماشای پدیده نشسته است. ما اکنون به این نظرورزی نیاز داریم والا آنچه که باید رخ بدهد رخ خواهد داد و نظرورزی، نیز هیچ ارتباطی به توصیه اخلاقی و وعظ و نصیحت مردم و حاکمان ندارد. مطمئن باشید آنکس که در کار نصیحت الملوک یا مردم است، فاقد نظرورزی است.
https://www.instagram.com/p/Ckm5D7aKVj-/?igshid=MDJmNzVkMjY=
📙 عدالت، آزادی و قدرت نزد ایرانیان
✍ اکبر جباری
اعدام شیخ فضلالله و پایکوبی مردم و حتی فرزندش زیر جنازهاش در حالی که از طناب دار آویزان بود، در سرآغاز تاریخ بیداری ایرانیان، رخدادی بود که میبایست آنرا به دید آورد. هیچ خردمندی، خشونت را تایید نمیکند. اما مساله سر تایید یا نفی خشونت نیست. چندانکه وقتی فردی به دلیل خشم و خشونت خود به یک روانکاو مراجعه میکند انتظار ندارد که روانکاو مانند یک کشیش، او را وعظ و نصیحت کند. پیش و بیش از هر نفی و تاییدی، میبایست ریشهها و علل شکلگیری این خشونت را به دید آوریم. خشونتی که میتواند به سرعت افزایش یابد و در همه سطوح جامعه از دولت گرفته تا مردم سرایت کند.
عمامهپرانی را نیز من در ادامه همان رفتاری میدانم که در مشروطه با شیخ فضلالله شد و طبیعتا در مقام یک نویسنده و تحلیلگر هم دنبال نصیحت و وعظ نیستم، طرفه آنکه مردم هم گوششان به هیچ نصیحتی بدهکار نیست.
در مشروطه روحانیت بر سریر قدرت نبود، اما امروزه است. در مشروطه دال مرکزی مشروطه خواهان "عدالت" بود، ولی در حال حاضر شعار اصلی معترضین "آزادی" است. به گمانم باید فرایند تاریخ بیداری ایرانیان را در ذیل همین سه مفهوم تحلیل کرد. قدرت، عدالت و آزادی.
ایرانیان در مشروطه، از قدرت مطلقه به عدالتخانه پناه بردند، و حکومت مشروطه را طلب کردند. اما امروزه از قدرت مطلقه روحانیت، به آزادی پناه میبرند. به ظاهر چنین به نظر میرسد که دانسته یا ندانسته، دنبال حرفی از پوپر هستند که میگفت:
اگر میانِ عدالت و آزادی اختیارِ انتخاب داشته باشم، آزادی را انتخاب میکنم. چرا که در جامعهی آزادِ ناعادلانه، آزادی دفاع از عدالت را دارم، اما در جامعهای که به نام عدالت، آزادیِ مرا گرفته باشند، اگر عدالت رخ ندهد، آزادیِ اعتراض را هم ندارم.*
اما به گمانم، مساله ایرانیان با عدالت، آزادی و قدرت، پیچیدهتر از این حرفهاست. حداقل در حال حاضر، فهم ایرانیان از آزادی و عدالت، به مثابه دو امر مقابل هم نیست. بلکه، یک وحدت ماهوی میان آزادی و عدالت میبینند که میتواند در برابر قدرت بایستد. به عبارت دیگر، ایرانیان، برای مقابله با قدرت، عدالت و آزادی را "مساوق"** هم میبینند.
آزادی و عدالت نزد ایرانیان، دو مفهوم مساوق است که از یک مبدأ بر میخیزند و در بین راه گرچه دو حقیقت جدا پنداشته میشوند اما در نهایت به یک نقطه ختم میشوند. از همینرو هر عدالتخواه راستین، یک آزادیخواه نیز است و هر آزادیخواه نیز، یک عدالتخواه.
اما چرا در طول تاریخ، بسیاری از آزاديخواهان و عدالتطلبان در برابر هم ایستادهاند و هر کدام یکی را به نفع دیگر به قربانگاه برده است، مسألهایست که به مفهوم "قدرت" باز میگردد. تنها با اتکا به فهم ماهیت قدرت است که میتوان به مقام جمع این دو مفهوم رسید.
به اجمال میتوان گفت که امکان تحقق عدالت و آزادی صرفا در نفی قدرت نهفته است. هرچه قدرتِ ضعیف شود، مساوق بودن آزادی و عدالت بیشتر به روشنگاه خواهد آمد.
-----------------------
*کارل پوپر، جامعهی باز و دشمنان آن، ترجمه عزتالله فولادوند، نشر خوارزمی.
** تساوق یعنی دو مفهوم، هم ازجهت مصداق برابر باشند و هم حیث صدقشان یکى باشد. در تساوق، دو مفهوم و دو لفظ وجود دارد، ولی حیثیت صدق و مصداق آن دو یکی است؛ مثلاً دو مفهوم "ناطق" و "ضاحک" مفهوماً با یکدیگر مغایر و متفاوتند؛ یعنی ناطق یک معنا دارد و ضاحک معنایی دیگر؛ اما در صدق و مصداق یکسان هستند؛ یعنی هر ناطقی در خارج، ضاحک است و هر ضاحکی در خارج ناطق. پس حیثیت صدق و مصداقشان یکی است.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
✍ اکبر جباری
اعدام شیخ فضلالله و پایکوبی مردم و حتی فرزندش زیر جنازهاش در حالی که از طناب دار آویزان بود، در سرآغاز تاریخ بیداری ایرانیان، رخدادی بود که میبایست آنرا به دید آورد. هیچ خردمندی، خشونت را تایید نمیکند. اما مساله سر تایید یا نفی خشونت نیست. چندانکه وقتی فردی به دلیل خشم و خشونت خود به یک روانکاو مراجعه میکند انتظار ندارد که روانکاو مانند یک کشیش، او را وعظ و نصیحت کند. پیش و بیش از هر نفی و تاییدی، میبایست ریشهها و علل شکلگیری این خشونت را به دید آوریم. خشونتی که میتواند به سرعت افزایش یابد و در همه سطوح جامعه از دولت گرفته تا مردم سرایت کند.
عمامهپرانی را نیز من در ادامه همان رفتاری میدانم که در مشروطه با شیخ فضلالله شد و طبیعتا در مقام یک نویسنده و تحلیلگر هم دنبال نصیحت و وعظ نیستم، طرفه آنکه مردم هم گوششان به هیچ نصیحتی بدهکار نیست.
در مشروطه روحانیت بر سریر قدرت نبود، اما امروزه است. در مشروطه دال مرکزی مشروطه خواهان "عدالت" بود، ولی در حال حاضر شعار اصلی معترضین "آزادی" است. به گمانم باید فرایند تاریخ بیداری ایرانیان را در ذیل همین سه مفهوم تحلیل کرد. قدرت، عدالت و آزادی.
ایرانیان در مشروطه، از قدرت مطلقه به عدالتخانه پناه بردند، و حکومت مشروطه را طلب کردند. اما امروزه از قدرت مطلقه روحانیت، به آزادی پناه میبرند. به ظاهر چنین به نظر میرسد که دانسته یا ندانسته، دنبال حرفی از پوپر هستند که میگفت:
اگر میانِ عدالت و آزادی اختیارِ انتخاب داشته باشم، آزادی را انتخاب میکنم. چرا که در جامعهی آزادِ ناعادلانه، آزادی دفاع از عدالت را دارم، اما در جامعهای که به نام عدالت، آزادیِ مرا گرفته باشند، اگر عدالت رخ ندهد، آزادیِ اعتراض را هم ندارم.*
اما به گمانم، مساله ایرانیان با عدالت، آزادی و قدرت، پیچیدهتر از این حرفهاست. حداقل در حال حاضر، فهم ایرانیان از آزادی و عدالت، به مثابه دو امر مقابل هم نیست. بلکه، یک وحدت ماهوی میان آزادی و عدالت میبینند که میتواند در برابر قدرت بایستد. به عبارت دیگر، ایرانیان، برای مقابله با قدرت، عدالت و آزادی را "مساوق"** هم میبینند.
آزادی و عدالت نزد ایرانیان، دو مفهوم مساوق است که از یک مبدأ بر میخیزند و در بین راه گرچه دو حقیقت جدا پنداشته میشوند اما در نهایت به یک نقطه ختم میشوند. از همینرو هر عدالتخواه راستین، یک آزادیخواه نیز است و هر آزادیخواه نیز، یک عدالتخواه.
اما چرا در طول تاریخ، بسیاری از آزاديخواهان و عدالتطلبان در برابر هم ایستادهاند و هر کدام یکی را به نفع دیگر به قربانگاه برده است، مسألهایست که به مفهوم "قدرت" باز میگردد. تنها با اتکا به فهم ماهیت قدرت است که میتوان به مقام جمع این دو مفهوم رسید.
به اجمال میتوان گفت که امکان تحقق عدالت و آزادی صرفا در نفی قدرت نهفته است. هرچه قدرتِ ضعیف شود، مساوق بودن آزادی و عدالت بیشتر به روشنگاه خواهد آمد.
-----------------------
*کارل پوپر، جامعهی باز و دشمنان آن، ترجمه عزتالله فولادوند، نشر خوارزمی.
** تساوق یعنی دو مفهوم، هم ازجهت مصداق برابر باشند و هم حیث صدقشان یکى باشد. در تساوق، دو مفهوم و دو لفظ وجود دارد، ولی حیثیت صدق و مصداق آن دو یکی است؛ مثلاً دو مفهوم "ناطق" و "ضاحک" مفهوماً با یکدیگر مغایر و متفاوتند؛ یعنی ناطق یک معنا دارد و ضاحک معنایی دیگر؛ اما در صدق و مصداق یکسان هستند؛ یعنی هر ناطقی در خارج، ضاحک است و هر ضاحکی در خارج ناطق. پس حیثیت صدق و مصداقشان یکی است.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
📕در نسبت قانون و موسیقی
✍ اکبر جباری
اصلاح و تغییر در "قانون اساسی" (Constitution) هر کشوری زمانی ضروری میشود که "مزاج" (constitution) جامعه تغییر میکند. همه ذکاوت حاکمان در تشخیص بزرگی یا کوچکی همین یک حرف (C) است. از کجا میتوان تشخیص داد که مزاج جامعه تغییر کرده است؟ موسیقی مهمترین ملاک تشخیص مزاج است.
شاید در وهله نخست هیچ ارتباطی بین قانون و موسیقی دیده نشود، اما واقعيت این است که این دو بسیار به هم مربوطند و افلاطون نخستین کسی بود که ارتباط این دو را کشف کرده و دربارهاش به تفصیل سخن گفته است.
قانون برای چیست و چه میکند؟ قوانین برای برقراری نظم در زندگی فرد و اجتماعی انسانها وضع میشود. موسیقی هم برای ایجاد نظم در جان آدمی است. لذتی که ما از موسیقی میبریم، از آنروست که بین اجزای وجودی ما هارمونی برقرار میسازد. این هارمونی و نظمی که بواسطه موسیقی در ما ایجاد میشود برای این است که اساسا موسیقی یعنی نظم و هارمونی. انسان برای داشتن یک زندگی بهتر، اخلاقیتر و رو به رشد و تعالی، نیاز به این هارمونی و نظم وجودی دارد. موسیقی این شرایط را فراهم میسازد تا آدمی در این مسیر قرار گیرد.
اما زمانی موسیقی میتواند چنین کارکردی برای بشر داشته باشد، که نظم بیرونی یا همان قانون، نیز از هارمونی برخوردار باشد و با هارمونی انسان سازگار. قانونی که با هارمونی زمانمند و تاریخمند انسان ناسازگار باشد نه تنها موجب رشد و تعالی و نظم اجتماعی نميشود، بل برهم زننده تعادل، توازن و نظم اجتماعی و فردی انسانها نیز خواهد بود. هارمونی وجودی انسانها، زمانمند و تاریخمند است و در هر دورهای از یک ریتم خاص و الگوهای مخصوصی تبعیت میکند. از همینروست که در کشورهای توسعه یافته، بازنگری در قوانین یک امر کاملا طبیعی و مسلم است.
در جامعهای اگر بازنگری در قوانین سخت و دشوار باشد، وضع قوانین جدید، نه تنها کمکی به رشد جامعه نمیکند، بل موجب پس زدن آن قوانین از سوی هارمونی وجودی شهروندانش خواهد شد. در چنین مواقعی، قانونگذار گمان میبرد که مشکل از فقدان قوانین است، لذا دست به وضع قوانین بیشتری میبرد، ولی این وضع قوانین جدید، شرايط را پیچیدهتر و سختتر میکند. تا زمانی که قانون اساسی یک جامعه با هارمونی وجودی شهروندان آن جامعه، سازگار و هم ریتم نباشد، قوانین هیچ کارکرد مثبتی نخواهند داشت و بیش از پیش بر وخامت اوضاع خواهند افزود. از همینروست که افلاطون میگفت:
"نخست موسیقی جایگزین میشود و سپس پنهان و بی صدا در اخلاق و رسوم و آداب رخنه میکند. پس از آن تندتر و آشکارتر پیش میرود و در روابط افراد نمایان میگردد و تمام جامعه را مسموم میسازد. از آن پس با کمال گستاخی به قوانین و حتی قانون اساسی روی می آورد و زندگی فردی و اجتماعی را بکلی تباه میسازد."
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
✍ اکبر جباری
اصلاح و تغییر در "قانون اساسی" (Constitution) هر کشوری زمانی ضروری میشود که "مزاج" (constitution) جامعه تغییر میکند. همه ذکاوت حاکمان در تشخیص بزرگی یا کوچکی همین یک حرف (C) است. از کجا میتوان تشخیص داد که مزاج جامعه تغییر کرده است؟ موسیقی مهمترین ملاک تشخیص مزاج است.
شاید در وهله نخست هیچ ارتباطی بین قانون و موسیقی دیده نشود، اما واقعيت این است که این دو بسیار به هم مربوطند و افلاطون نخستین کسی بود که ارتباط این دو را کشف کرده و دربارهاش به تفصیل سخن گفته است.
قانون برای چیست و چه میکند؟ قوانین برای برقراری نظم در زندگی فرد و اجتماعی انسانها وضع میشود. موسیقی هم برای ایجاد نظم در جان آدمی است. لذتی که ما از موسیقی میبریم، از آنروست که بین اجزای وجودی ما هارمونی برقرار میسازد. این هارمونی و نظمی که بواسطه موسیقی در ما ایجاد میشود برای این است که اساسا موسیقی یعنی نظم و هارمونی. انسان برای داشتن یک زندگی بهتر، اخلاقیتر و رو به رشد و تعالی، نیاز به این هارمونی و نظم وجودی دارد. موسیقی این شرایط را فراهم میسازد تا آدمی در این مسیر قرار گیرد.
اما زمانی موسیقی میتواند چنین کارکردی برای بشر داشته باشد، که نظم بیرونی یا همان قانون، نیز از هارمونی برخوردار باشد و با هارمونی انسان سازگار. قانونی که با هارمونی زمانمند و تاریخمند انسان ناسازگار باشد نه تنها موجب رشد و تعالی و نظم اجتماعی نميشود، بل برهم زننده تعادل، توازن و نظم اجتماعی و فردی انسانها نیز خواهد بود. هارمونی وجودی انسانها، زمانمند و تاریخمند است و در هر دورهای از یک ریتم خاص و الگوهای مخصوصی تبعیت میکند. از همینروست که در کشورهای توسعه یافته، بازنگری در قوانین یک امر کاملا طبیعی و مسلم است.
در جامعهای اگر بازنگری در قوانین سخت و دشوار باشد، وضع قوانین جدید، نه تنها کمکی به رشد جامعه نمیکند، بل موجب پس زدن آن قوانین از سوی هارمونی وجودی شهروندانش خواهد شد. در چنین مواقعی، قانونگذار گمان میبرد که مشکل از فقدان قوانین است، لذا دست به وضع قوانین بیشتری میبرد، ولی این وضع قوانین جدید، شرايط را پیچیدهتر و سختتر میکند. تا زمانی که قانون اساسی یک جامعه با هارمونی وجودی شهروندان آن جامعه، سازگار و هم ریتم نباشد، قوانین هیچ کارکرد مثبتی نخواهند داشت و بیش از پیش بر وخامت اوضاع خواهند افزود. از همینروست که افلاطون میگفت:
"نخست موسیقی جایگزین میشود و سپس پنهان و بی صدا در اخلاق و رسوم و آداب رخنه میکند. پس از آن تندتر و آشکارتر پیش میرود و در روابط افراد نمایان میگردد و تمام جامعه را مسموم میسازد. از آن پس با کمال گستاخی به قوانین و حتی قانون اساسی روی می آورد و زندگی فردی و اجتماعی را بکلی تباه میسازد."
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
اکبر جباری
📕در اگر نتوان نشست.... ✍اکبر جباری احمد زیدآبادی امشب در یک گعده دوستانه از "جنبش خشونت پرهیز"اش صحبت کرد. همانجا به او هم گفتم که این جنبش یک کلمه، و یک قدم فراتر از آنچیزی که اصلاحطلبان در طول سه دهه اخیر گفتهاند و کردهاند پيشتر نیامده و عینا تکرار…
📕برسد به دست اقای زیدآبادی
✍ اکبر جباری
من قرار نداشتم و ندارم که درباره آقای زیدآبادی چیزی بگویم و بنویسم، چراکه هرآنچه لازم بود، در آن دیدار حضوری و آن جلسه کذایی به او متذکر شدم و عملا او را دعوت به مطالعه و فهم عمیق از مسائل اجتماعی و تاریخی کردم، حالا هم نمیخواهم نسبت به مواضع او در امر سیاست چیزی بگویم، اما نوشتهای از او خطاب به حامد اسماعیلیون، مرا واداشت تا بار دیگر نکاتی را با این دوست عزیز در میان نهم.
من کار به حامد اسماعیلیون ندارم و در این یادداشت دنبال تایید یا نفی او نیستم، اما احمدزیدابادی با آن تبختری که همیشه از اصلاحطلبان سراغ داریم، خطاب به اسماعیلیون گفته است، "چون تو داغ دیده هستی و خشمگین، وارد عرصه سیاست نشو، چراکه سیاست عرصه تربیت و تدبیر منزل است"
اولا، آقای زیدآبادی با کدام دانش و سواد روانشناختی، حکم میدهید که آدمی که ترومایی مانند از دست دادن عزیزان دیده، خشمگین است؟ (من نمیگویم اسماعیلیون خشمگین هست یا نیست، چراکه با شخص او وارد گفتگوی شخصی نشدهام) از کجا میدانید آن گریف به چنج پرسونالیتی تبدیل نشده است؟ یا به افسردگی؟ یا هر چیز دیگری. اساسا ظهورات و بروزات خشم هم متفاوت است. از کجا میدانید، خشم او در فرايند "تصعید" (Sublimating) قرار نگرفته است؟ آقای زید آبادی شما از کجا میداند؟ چطور به خود اجازه میدهد وارد قضاوتهای روانشناختی بشود در حالی که این فرد را جز در رسانهها و کنشهای اجتماعیاش ندیده است. (و از قضا در این رسانهها خیلی آرام و مودب ظاهر شده است). اصلا با کدام سواد؟ آقای زیدآبادی چرا اینقدر اعتماد به نفستان در هر حوزهای بالاست که اینطور با تبختر درباره دیگران قضاوت میکنید؟
ثانیا، با کدام دانش و علم، به این نتیجه رسیدهاید که فرد مصیبتدیده، نمیتواند در سپهر سیاسی، فعالیت خوبی داشته باشد؟ در کدام کتاب یا مقاله علمی معتبر چنین حرفی تایید شده است؟ جز اینکه شما با تکیه بر همان اعتماد به نفس کاذبتان میتوانید چنین حرفهای بیمبنایی بزنید! ظاهرا مدعی هستید در سیاست و علوم سیاسی کارشناس هستید! کمی به جنبشهای ضد خشونت معاصر هم نگاه کنید خواهید فهمید که این افاضه فضلتان، چقدر بیمبنا است. از پیامبر اسلام که همسرش (خدیجه) در شعب ابیطالب به خاطر گرسنگی کشته شد، و در عین حال بزرگترین جنبش و انقلاب تاریخی جهان اسلام را رقم زد، بگیرید تا آقای خمینی که فرزندش را کشتند و در عین حال رهبر انقلاب سال ۵۷ شد. اینها همگی مصیبت دیده بودند ولی نظم نوینی (خوب یا بدش را کار ندارم) ایجاد کردند.
همین گاندی که شما خیلی او را الگوی خود ساختهاید، (و البته چیزی از فرهنگ و سنت تساهل و تسامح تاریخی هند نمیدانید) کم مصیبت ندیده بود. نامههایش از زندان "یرودا" (Yerwada) را بخوانید و ببینید که چه سالهایی را متحمل رنج و غم شده بود و حتی این رنجها و غمها، پس از پیروزی او منجر به برخی از رفتارهای بیمارگونه میشد که مورد توجه روانشناسان قرار گرفت! (در کتاب Gandhi's Letters میتوانید بخوانید)
یا نلسون ماندلا که باز شما او را میستایید، آیا میدانید چقدر متحمل رنج و غم و مصیبت شده بود؟ و در عین حال مهمترین جنبشهای خشونت پرهیز را ایجاد کردند.
اقای زیدآبادی، به عنوان کسی که در امر مشاوره و درمان اندکی مطالعه و سابقه دارم، به شما توصیه میکنم وارد حوزههایی نشوید که هیچ سابقه و مطالعهای در آن ندارید. حامد اسماعیلیون، درست یا غلط، وارد عرصهای شده است که نه نیازی به مشاورههای غیر عالمانهی شما دارد و نه هیچ وقعی به این حرفها مینهد.
در آن جلسه هم به شما تذکر دادم، مبنای سیاست در عصر حاضر با مبنای سیاست در جهان باستان فرق دارد. سیاست در عصر حاضر، دانش کسب، حفظ و بسط "قدرت" است. اما در جهان باستان، سیاست در ذیل حکمت عملی و اخلاق قرار میگرفت تا تدبیر مدن کند. از همینروست که در عصر حاضر، کسانی که شهوت اخلاقگویی در عرصه سیاست دارند، پیش از انکه به خیر و صلاح عمومی کمک کنند، از قضا بدون آنکه بدانند به ارباب قدرت بیشتر مدد میرسانند. توصیه میکنم به خاطر همان چند سالی که در زندان بودید و برای حفظ احترام همان جایگاه، کلا از سیاست فاصله بگیرید و در روزنامههای متبوعتان به ذکر خاطراتتان بسنده کنید و کاری به تحلیل سیاسی نداشته باشيد. عزت زیاد.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
✍ اکبر جباری
من قرار نداشتم و ندارم که درباره آقای زیدآبادی چیزی بگویم و بنویسم، چراکه هرآنچه لازم بود، در آن دیدار حضوری و آن جلسه کذایی به او متذکر شدم و عملا او را دعوت به مطالعه و فهم عمیق از مسائل اجتماعی و تاریخی کردم، حالا هم نمیخواهم نسبت به مواضع او در امر سیاست چیزی بگویم، اما نوشتهای از او خطاب به حامد اسماعیلیون، مرا واداشت تا بار دیگر نکاتی را با این دوست عزیز در میان نهم.
من کار به حامد اسماعیلیون ندارم و در این یادداشت دنبال تایید یا نفی او نیستم، اما احمدزیدابادی با آن تبختری که همیشه از اصلاحطلبان سراغ داریم، خطاب به اسماعیلیون گفته است، "چون تو داغ دیده هستی و خشمگین، وارد عرصه سیاست نشو، چراکه سیاست عرصه تربیت و تدبیر منزل است"
اولا، آقای زیدآبادی با کدام دانش و سواد روانشناختی، حکم میدهید که آدمی که ترومایی مانند از دست دادن عزیزان دیده، خشمگین است؟ (من نمیگویم اسماعیلیون خشمگین هست یا نیست، چراکه با شخص او وارد گفتگوی شخصی نشدهام) از کجا میدانید آن گریف به چنج پرسونالیتی تبدیل نشده است؟ یا به افسردگی؟ یا هر چیز دیگری. اساسا ظهورات و بروزات خشم هم متفاوت است. از کجا میدانید، خشم او در فرايند "تصعید" (Sublimating) قرار نگرفته است؟ آقای زید آبادی شما از کجا میداند؟ چطور به خود اجازه میدهد وارد قضاوتهای روانشناختی بشود در حالی که این فرد را جز در رسانهها و کنشهای اجتماعیاش ندیده است. (و از قضا در این رسانهها خیلی آرام و مودب ظاهر شده است). اصلا با کدام سواد؟ آقای زیدآبادی چرا اینقدر اعتماد به نفستان در هر حوزهای بالاست که اینطور با تبختر درباره دیگران قضاوت میکنید؟
ثانیا، با کدام دانش و علم، به این نتیجه رسیدهاید که فرد مصیبتدیده، نمیتواند در سپهر سیاسی، فعالیت خوبی داشته باشد؟ در کدام کتاب یا مقاله علمی معتبر چنین حرفی تایید شده است؟ جز اینکه شما با تکیه بر همان اعتماد به نفس کاذبتان میتوانید چنین حرفهای بیمبنایی بزنید! ظاهرا مدعی هستید در سیاست و علوم سیاسی کارشناس هستید! کمی به جنبشهای ضد خشونت معاصر هم نگاه کنید خواهید فهمید که این افاضه فضلتان، چقدر بیمبنا است. از پیامبر اسلام که همسرش (خدیجه) در شعب ابیطالب به خاطر گرسنگی کشته شد، و در عین حال بزرگترین جنبش و انقلاب تاریخی جهان اسلام را رقم زد، بگیرید تا آقای خمینی که فرزندش را کشتند و در عین حال رهبر انقلاب سال ۵۷ شد. اینها همگی مصیبت دیده بودند ولی نظم نوینی (خوب یا بدش را کار ندارم) ایجاد کردند.
همین گاندی که شما خیلی او را الگوی خود ساختهاید، (و البته چیزی از فرهنگ و سنت تساهل و تسامح تاریخی هند نمیدانید) کم مصیبت ندیده بود. نامههایش از زندان "یرودا" (Yerwada) را بخوانید و ببینید که چه سالهایی را متحمل رنج و غم شده بود و حتی این رنجها و غمها، پس از پیروزی او منجر به برخی از رفتارهای بیمارگونه میشد که مورد توجه روانشناسان قرار گرفت! (در کتاب Gandhi's Letters میتوانید بخوانید)
یا نلسون ماندلا که باز شما او را میستایید، آیا میدانید چقدر متحمل رنج و غم و مصیبت شده بود؟ و در عین حال مهمترین جنبشهای خشونت پرهیز را ایجاد کردند.
اقای زیدآبادی، به عنوان کسی که در امر مشاوره و درمان اندکی مطالعه و سابقه دارم، به شما توصیه میکنم وارد حوزههایی نشوید که هیچ سابقه و مطالعهای در آن ندارید. حامد اسماعیلیون، درست یا غلط، وارد عرصهای شده است که نه نیازی به مشاورههای غیر عالمانهی شما دارد و نه هیچ وقعی به این حرفها مینهد.
در آن جلسه هم به شما تذکر دادم، مبنای سیاست در عصر حاضر با مبنای سیاست در جهان باستان فرق دارد. سیاست در عصر حاضر، دانش کسب، حفظ و بسط "قدرت" است. اما در جهان باستان، سیاست در ذیل حکمت عملی و اخلاق قرار میگرفت تا تدبیر مدن کند. از همینروست که در عصر حاضر، کسانی که شهوت اخلاقگویی در عرصه سیاست دارند، پیش از انکه به خیر و صلاح عمومی کمک کنند، از قضا بدون آنکه بدانند به ارباب قدرت بیشتر مدد میرسانند. توصیه میکنم به خاطر همان چند سالی که در زندان بودید و برای حفظ احترام همان جایگاه، کلا از سیاست فاصله بگیرید و در روزنامههای متبوعتان به ذکر خاطراتتان بسنده کنید و کاری به تحلیل سیاسی نداشته باشيد. عزت زیاد.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
خشونت پرهیز باش اما بغیر السنتکم
آقای زیدآبادی عزیز، انقدر که حرفهای امثال شما، مردم را خشمگین میکند و به خشونت بیشتر دامن میزند، حرفهای حسین شریعتمداری و علم الهدی اینطور نمیکند.
اقای زیدآبادی عزیز، دوست محترم، ما باید بیاموزیم کی حرف بزنیم و کجا سکوت کنیم! از امثال شریعتمداری و علم الهدی انتظاری نیست، ولی آقای زید آبادی، شما باید توجه داشته باشید گاهی سکوت بهترین راه عملی برای پرهیز از خشونت است. وقتی میبینم، سخنان شما بیشتر منجر به بازتولید خشم و خشونت در بین مردم میشود با خود میگویم، این دوست عزیز واقعا نمیداند که چه میکند یا قصد و عمدی در کار است.
برادر عزیز، آقای زيدآبادی، مرد دانا، مرد شریف، این روزها سکوت کن. گاهی سخن گفتن از مدارا و اخلاق، خودش تولید بیاخلاقی میکند و به بازتولید خشونت کمک میکند. خشونت پرهیز باش اما بغیر السنتکم. فهم این دشوار نیست به جان عزیزت.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
آقای زیدآبادی عزیز، انقدر که حرفهای امثال شما، مردم را خشمگین میکند و به خشونت بیشتر دامن میزند، حرفهای حسین شریعتمداری و علم الهدی اینطور نمیکند.
اقای زیدآبادی عزیز، دوست محترم، ما باید بیاموزیم کی حرف بزنیم و کجا سکوت کنیم! از امثال شریعتمداری و علم الهدی انتظاری نیست، ولی آقای زید آبادی، شما باید توجه داشته باشید گاهی سکوت بهترین راه عملی برای پرهیز از خشونت است. وقتی میبینم، سخنان شما بیشتر منجر به بازتولید خشم و خشونت در بین مردم میشود با خود میگویم، این دوست عزیز واقعا نمیداند که چه میکند یا قصد و عمدی در کار است.
برادر عزیز، آقای زيدآبادی، مرد دانا، مرد شریف، این روزها سکوت کن. گاهی سخن گفتن از مدارا و اخلاق، خودش تولید بیاخلاقی میکند و به بازتولید خشونت کمک میکند. خشونت پرهیز باش اما بغیر السنتکم. فهم این دشوار نیست به جان عزیزت.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
📕سیاست دشوار است...
✍ اکبر جباری
آقای زیدآبادی عزیز، کار خوبی کردید از سیاست فاصله گرفتید. هرچند در نامهی خداحافظیتان از سیاست، نوعی قهر کردن دیده میشود، نه آگاهی از شرایط خود و سیاست و از همینرو ممکن است و دور از ذهن نیست، کمی بعد و در زمانی دیگر به کسوت سیاست درآیید، چراکه هنوز به گمانم از سر معرفت به مقدورات و بضاعت خودتان، سیاست را ترک نکردید بل ایرانیان را متهم به نادانی و نافهمی خودتان کردهاید، ناچار به فاصلهگیری شدهاید. علیایحال، فرصتی برایتان فراهم آماده است که تامل نمایید و عمق بیابید و توجه داشته باشید که ماهیت سیاست لزوما در تحصیلات دانشگاهی حاصل نمیشود.
احتمالا میدانید که ارسطو، سیاست را اشرف علوم (از حیث حکمت عملی) میدانست، ولی شاید ندانید که کسی مانند محیالدین ابنعربی که عارفی نامدار است نیز سیاست را اشرف علوم میدانست. عجیب است که یک عارف که باید عزلتنشین باشد و الهیات و علم اسما و صفات الهی را بالاترین علوم بداند، چرا سیاست را اشرف علوم میداند؟ پاسخ به این پرسش میتواند برای شما مفید باشد و کمی نسبت به سیاست دانی خود تشکیک کنید.
ابنعربی، حکمت را، "علم به حقیقت اشیاء و عمل به اقتضاء انها" میداند. جندی، شارح بزرگ فصوص، با افزودن یک قید به این تعریف میگوید: "حکمت، علم به حقایق اشیاء و نسبتهای آنها و عمل به اقتضاء آنهاست". این کلمه "نسبتها" که جندی افزوده است، بسیار حائز اهمیت است و گرچه در تعریف ابنعربی مستتر است، اما انرا به وضوح و بالتصریح بیان کرده است. علم به حقایق اشیاء و پدیدارها و نسبت میان آنها، و عمل به اقتضاء این علمی که بدست آمده دربرگیرنده حکمت نظری و عملی توام با هم است، ولی کسی میتواند این حکمت عملی (یا همان سیاست) را بدرستی داشته باشد که علم نظری را ازپیش دارا باشد. تدبیر مدن یا تربیت و رام کردن اسب (که واژه سیاست از آن برآمده) نیاز به این دارد که بدانید پدیدارها ماهیتاََ چیستند و در نسبت با یکدیگر چه میشوند.
پیش از تفصیل سخن ابنعربی و جندی، به سخن ارسطو باز گردیم. ببینیم او سیاست را چگونه میدید.
ارسطو میگفت: «انسان به حکم φύσις موجودی است که برای زندگی در polis آفریده شده است». فهم این φύσις یا Phusis (فوسیس) مهم است. نمیخواهم در این مجال به تفصیل وارد مفاهیم یونانی شوم. این واژه فوسیس که واژه "فيزيک" از آن مشتق میشود و در زبانهای لاتین به نیچر (nature) ترجمه شد و از آن معنای اصلی فاصله گرفت، چیزی است که همه چیز از آن بر میآید. روشنایی و نوری است که اشیا را پدیدار میکند، از جمله طبیعت را، کلمه "فانوس" فارسی با آن همریشه و هم معناست. ارسطو میگوید به حکم فوسیس. انسان در مقام فوسیس برای زندگی در شهر آفریده شده است اما این polis که ما آنرا نیز ناگزیر شهر ترجمه میکنیم، با هم تفاوت دارند. مفهوم شهر با polis یونانی تفاوت آشکار دارد. شهر به معنای جایگاه زیست مردمان را در یونانی asty مینامیدند و polis در آغاز قلعهای بود که در پای asty ساخته میشد اما مفهوم آن تغیر یافت و به معنی جامعه منظم سیاسی به کار رفت. پولیس در واقع آن جامعهایست که نظم سیاسی دارد. چکسی قادر است بداند که ماهیت این نظم چیست؟ و در این نظم هر چیزی در جای خودش قرار دارد؟ و جای هر چیزی کجاست؟
کسی مانند ابنعربی و جندی، حکیم را صلاح بر ین علم میدانستند. حکیم کسی بود که میدانست هرچیزی کجا و چگونه باید قرار گیرد، چراکه او علم به اعیان داشت. علم به اعیان، برای حکیم علم به نسبت اعیان را نیز بهمراه دارد. او میداند که هرچیزی و هرکسی چگونه عمل میکند. از نگاه ابنعربی و جندی، حکیم، علم سیاست به معنای حقیقی دارد، نه هرکسی که در دانشگاه در رشته علوم سیسی تحصیل کرده است!
این نگاه به سیاست، در عصر جدید و با شهریار ماکیاولی، تغییر بنیادین یافت. به جای علم به چگونگی بودن و استقرار پدیدهها و انسانها در جامعهای منظم، که ارسطو آنرا تدبیر مدن مینامید، در عصر جدید، کسب، حفظ و بسط قدرت، ماهیت علم سیاست میشود. به جای علم به حقایق اشیا و پدیدهها، علم به ماهیت قدرت اهمیت مییابد.
ادامه👇
✍ اکبر جباری
آقای زیدآبادی عزیز، کار خوبی کردید از سیاست فاصله گرفتید. هرچند در نامهی خداحافظیتان از سیاست، نوعی قهر کردن دیده میشود، نه آگاهی از شرایط خود و سیاست و از همینرو ممکن است و دور از ذهن نیست، کمی بعد و در زمانی دیگر به کسوت سیاست درآیید، چراکه هنوز به گمانم از سر معرفت به مقدورات و بضاعت خودتان، سیاست را ترک نکردید بل ایرانیان را متهم به نادانی و نافهمی خودتان کردهاید، ناچار به فاصلهگیری شدهاید. علیایحال، فرصتی برایتان فراهم آماده است که تامل نمایید و عمق بیابید و توجه داشته باشید که ماهیت سیاست لزوما در تحصیلات دانشگاهی حاصل نمیشود.
احتمالا میدانید که ارسطو، سیاست را اشرف علوم (از حیث حکمت عملی) میدانست، ولی شاید ندانید که کسی مانند محیالدین ابنعربی که عارفی نامدار است نیز سیاست را اشرف علوم میدانست. عجیب است که یک عارف که باید عزلتنشین باشد و الهیات و علم اسما و صفات الهی را بالاترین علوم بداند، چرا سیاست را اشرف علوم میداند؟ پاسخ به این پرسش میتواند برای شما مفید باشد و کمی نسبت به سیاست دانی خود تشکیک کنید.
ابنعربی، حکمت را، "علم به حقیقت اشیاء و عمل به اقتضاء انها" میداند. جندی، شارح بزرگ فصوص، با افزودن یک قید به این تعریف میگوید: "حکمت، علم به حقایق اشیاء و نسبتهای آنها و عمل به اقتضاء آنهاست". این کلمه "نسبتها" که جندی افزوده است، بسیار حائز اهمیت است و گرچه در تعریف ابنعربی مستتر است، اما انرا به وضوح و بالتصریح بیان کرده است. علم به حقایق اشیاء و پدیدارها و نسبت میان آنها، و عمل به اقتضاء این علمی که بدست آمده دربرگیرنده حکمت نظری و عملی توام با هم است، ولی کسی میتواند این حکمت عملی (یا همان سیاست) را بدرستی داشته باشد که علم نظری را ازپیش دارا باشد. تدبیر مدن یا تربیت و رام کردن اسب (که واژه سیاست از آن برآمده) نیاز به این دارد که بدانید پدیدارها ماهیتاََ چیستند و در نسبت با یکدیگر چه میشوند.
پیش از تفصیل سخن ابنعربی و جندی، به سخن ارسطو باز گردیم. ببینیم او سیاست را چگونه میدید.
ارسطو میگفت: «انسان به حکم φύσις موجودی است که برای زندگی در polis آفریده شده است». فهم این φύσις یا Phusis (فوسیس) مهم است. نمیخواهم در این مجال به تفصیل وارد مفاهیم یونانی شوم. این واژه فوسیس که واژه "فيزيک" از آن مشتق میشود و در زبانهای لاتین به نیچر (nature) ترجمه شد و از آن معنای اصلی فاصله گرفت، چیزی است که همه چیز از آن بر میآید. روشنایی و نوری است که اشیا را پدیدار میکند، از جمله طبیعت را، کلمه "فانوس" فارسی با آن همریشه و هم معناست. ارسطو میگوید به حکم فوسیس. انسان در مقام فوسیس برای زندگی در شهر آفریده شده است اما این polis که ما آنرا نیز ناگزیر شهر ترجمه میکنیم، با هم تفاوت دارند. مفهوم شهر با polis یونانی تفاوت آشکار دارد. شهر به معنای جایگاه زیست مردمان را در یونانی asty مینامیدند و polis در آغاز قلعهای بود که در پای asty ساخته میشد اما مفهوم آن تغیر یافت و به معنی جامعه منظم سیاسی به کار رفت. پولیس در واقع آن جامعهایست که نظم سیاسی دارد. چکسی قادر است بداند که ماهیت این نظم چیست؟ و در این نظم هر چیزی در جای خودش قرار دارد؟ و جای هر چیزی کجاست؟
کسی مانند ابنعربی و جندی، حکیم را صلاح بر ین علم میدانستند. حکیم کسی بود که میدانست هرچیزی کجا و چگونه باید قرار گیرد، چراکه او علم به اعیان داشت. علم به اعیان، برای حکیم علم به نسبت اعیان را نیز بهمراه دارد. او میداند که هرچیزی و هرکسی چگونه عمل میکند. از نگاه ابنعربی و جندی، حکیم، علم سیاست به معنای حقیقی دارد، نه هرکسی که در دانشگاه در رشته علوم سیسی تحصیل کرده است!
این نگاه به سیاست، در عصر جدید و با شهریار ماکیاولی، تغییر بنیادین یافت. به جای علم به چگونگی بودن و استقرار پدیدهها و انسانها در جامعهای منظم، که ارسطو آنرا تدبیر مدن مینامید، در عصر جدید، کسب، حفظ و بسط قدرت، ماهیت علم سیاست میشود. به جای علم به حقایق اشیا و پدیدهها، علم به ماهیت قدرت اهمیت مییابد.
ادامه👇
ادامهی👆
اقای زیدآبادی عزیز، شما در مقام نظر وقتی به حامد اسماعیلیون نامه مینویسید، ارسطویی میاندیشید و معتقدید که سیاست تدبیر مدن است و نیاز به آرامش و طمأنینه دارد، ولی در مقام عمل، ماکیاولی فکر میکنید و مراقب حفظ و بسط قدرت حاضر هستید. اما نکته این است که شما نه در مقام نظر که ارسطویی فکر میکنید و نه در مقام عمل که ماکیاولی میاندیشید، به استلزامات هیچ کدام واقف نیستید. یعنی آنجا که سیاست را تدبیر مدن میدانید، نمیدانید که حقیقت و ماهیت اشیاء و پدیدهها چیستند و نسبت آنها چگونه است. نه مانند ارسطو با فوسیس اشنایید و نه مانند ابنعربی و جندی، به اعیان ثابته واقفید.
سیاست، دشوار است و بل دشوارترین علوم. خواه ارسطویی فکر کنیم و خواه ماکیاولی، علم به ماهیت یا ماهیات در میان است. خواه ماهیت اشیاء، انسان و پدیدارها، خواه ماهیت قدرت. علم به ماهیت از رهگذر خواندن چند کتاب تاریخی و سیاسی حاصل نمیشود. چیزی است متعلق به ساحت پراکسیس. این تعلق به ساحت پراکسیس، هم به سیاست در معنای باستانش تعلق دارد و هم در معنای جدیدش. بدین معنا، شما نه سیاست را به معنای ارسطویی هیچگاه آزمودهاید و نه در معنای عصر جدیدش. گرچه داشتن اطلاعات (informations) از شرایط یک جامعه و تاریخ آن شرط لازم و ضروری است، اما شناخت (knowledge) سیاسی، یک مقوله فلسفی است که نیاز به فهم فلسفی دارد. من این فاصلهگیری از سیاست را به شما تبریک میگویم و امیدوارم فصلی نو در زندگی علمی شما گشوده شود. عزت زیاد.
اکبر جباری
تهران. ۳۰ آبان ۱۴۰۱
اقای زیدآبادی عزیز، شما در مقام نظر وقتی به حامد اسماعیلیون نامه مینویسید، ارسطویی میاندیشید و معتقدید که سیاست تدبیر مدن است و نیاز به آرامش و طمأنینه دارد، ولی در مقام عمل، ماکیاولی فکر میکنید و مراقب حفظ و بسط قدرت حاضر هستید. اما نکته این است که شما نه در مقام نظر که ارسطویی فکر میکنید و نه در مقام عمل که ماکیاولی میاندیشید، به استلزامات هیچ کدام واقف نیستید. یعنی آنجا که سیاست را تدبیر مدن میدانید، نمیدانید که حقیقت و ماهیت اشیاء و پدیدهها چیستند و نسبت آنها چگونه است. نه مانند ارسطو با فوسیس اشنایید و نه مانند ابنعربی و جندی، به اعیان ثابته واقفید.
سیاست، دشوار است و بل دشوارترین علوم. خواه ارسطویی فکر کنیم و خواه ماکیاولی، علم به ماهیت یا ماهیات در میان است. خواه ماهیت اشیاء، انسان و پدیدارها، خواه ماهیت قدرت. علم به ماهیت از رهگذر خواندن چند کتاب تاریخی و سیاسی حاصل نمیشود. چیزی است متعلق به ساحت پراکسیس. این تعلق به ساحت پراکسیس، هم به سیاست در معنای باستانش تعلق دارد و هم در معنای جدیدش. بدین معنا، شما نه سیاست را به معنای ارسطویی هیچگاه آزمودهاید و نه در معنای عصر جدیدش. گرچه داشتن اطلاعات (informations) از شرایط یک جامعه و تاریخ آن شرط لازم و ضروری است، اما شناخت (knowledge) سیاسی، یک مقوله فلسفی است که نیاز به فهم فلسفی دارد. من این فاصلهگیری از سیاست را به شما تبریک میگویم و امیدوارم فصلی نو در زندگی علمی شما گشوده شود. عزت زیاد.
اکبر جباری
تهران. ۳۰ آبان ۱۴۰۱
من تا کنون تلاش میکردم رذائل او را به بیماری و اختلالات روانیاش تفسیر کنم. میگفتم اگر دروغ میگوید، بدلیل اختلالات و دیلوژنهای اوست. اما بیشرافتی را نمیتوان به اختلال روانی بازگرداند. بیشرافتی نوعی از شخصیت و نوعی از هست بودن آدمی است. مردم ایران شاید همه رذائلت را فراموش کنند، ولی در این روزهای تلخ، نام تو و سکوتت را فراموش نخواهند کرد. مدال افتخار بیشرافتی تا به این لحظه از آن تو و برخی از طرفدارن توست.
#بی_شرف
#کردستان
https://www.instagram.com/p/ClPWP7vKYNf/?igshid=YmRhOGE0MWQ=
#بی_شرف
#کردستان
https://www.instagram.com/p/ClPWP7vKYNf/?igshid=YmRhOGE0MWQ=
Instagram
Akbar Jabbari shared a post on Instagram: "من تا کنون تلاش میکردم رذائل او را به بیماری و اختلالات روانیاش تفسیر کنم. میگفتم اگر دروغ میگوید، بدلیل اختلالات و دیلوژنهای اوست. اما بیشرافتی را نمیتوان به اختلال روانی بازگرداند. بیشرافتی نوعی از شخصیت و…
خاموش شدن زیدآبادی، یک خاموشی نمادین است. او آخرین سرباز از جبههی اصلاحات بود که میخواست جنازه اصلاحطلبی در ایران را سرپا نگاه دارد، ولی این جنازه آنقدر بوی تعفنش فراگیر شده بود که آدم شریفی مثل او نیز نتوانست به اعتبار شرافت شخصیاش، این بوی گندیده را پنهان سازد.
گفتمان اصلاحات در ایران از همان ابتدا گفتمانی دروغ بود. نه برای آنکه اغلب اصلاحطلبان دروغگو و شیاد بودند، که البته بسیاریشان بودند، بل به این دلیل که گفتمان اصلاحات برای نظامهای دموکراتیک است و طرح آن برای نظامهای غیر دموکراتیک یک دروغ بزرگ بود.
در نظامهای دموکراتیک، برای حل و فصل فسادها و اشکالات، نیازی به انقلاب نیست بل اصلاحات بهترین و ممکنترین گزینه است. این یک اصل ساده و بدیهی در دانش سیاسی است که متاسفانه آن گروه از اصلاطلبانی که اندک شرافتی داشتند و در زمره شیادان نبودند، اینرا نیز متوجه نبودند. اصلاحات یک مکانیزم درونی برای نظامهای دموکراتیک است و برآمده از عقلانیت درون این نظامها و اینگونه نیست که چونان یک برنامه و پروژه از بیرون به درون هر نظامی تزریق شود. صحبت از اصلاحات در نظامهای غیر دموکراتیک، مانند سخن گفتن از پرولتاریا در جوامع فئودالی یا سخن گفتن از کویرزدایی در جنگل است!
من بارها از این تحلیلگران و روشنفکران اصلاحطلب این سوال را پرسیدهام که در کدام کتاب یا رساله فلسفی یا علوم سیاسی یا فلسفه سیاسی صحبت از اصلاحات درون نظامهای غیردموکراتیک شده است؟ لطفا یک مأخذ غیر از نوشتهها و تخیلات خودتان ارائه دهید. آخر خیر سرتان شما مدعی هستید که غربستیز نیستید و مانند اصولگرایان دنبال ساخت مفاهیم من-درآوردی درون مکتبی نیستید و از علم و دانش دنیای غرب بهره میبرید!
نظامهای غیر دموکراتیک، یا با توسعه اقتصادی زنده میمانند و برغم غیر دموکراتیک بودن به حیات خود ادامه میدهند (مانند چین) یا دچار انقلاب میشوند.
اصلاحطلبی، یک دروغ بود که بمدت سی سال عمر و وقت طیف وسيعی از مردم این کشور را به یغما برد. امروز اما نقطه پایان این دروغ را در خیابانها میبینیم. آنچه در خیابانهای شهر این روزها میگذرد، صرفا یک اعتراض به حاکمیت نیست، بل یک بیانیه رِسا علیه اصلاحطلبان نیز است.
نویسندگان و به اصطلاح روشنفکران اصلاحطلب، در طول سه دهه جز سطحی نگهداشتن دانش و بینش سیاسی مدافعین خود، هیچ دستاوردی نداشتند. تا جاییکه وقتی یک نقد جدی و بنیادین به اصلاحطلبان میبینند، جز موعظه و اخلاقگویی و نصیحت، پاسخی ندارند. مثالش را میتوانید در واکنش همین اصلاحطلبان سانتیمانتال به نقدهایم به زيدآبادی ببینید.
#اکبر_جباری
https://www.instagram.com/p/ClRH34hqeYs/?igshid=YmRhOGE0MWQ=
گفتمان اصلاحات در ایران از همان ابتدا گفتمانی دروغ بود. نه برای آنکه اغلب اصلاحطلبان دروغگو و شیاد بودند، که البته بسیاریشان بودند، بل به این دلیل که گفتمان اصلاحات برای نظامهای دموکراتیک است و طرح آن برای نظامهای غیر دموکراتیک یک دروغ بزرگ بود.
در نظامهای دموکراتیک، برای حل و فصل فسادها و اشکالات، نیازی به انقلاب نیست بل اصلاحات بهترین و ممکنترین گزینه است. این یک اصل ساده و بدیهی در دانش سیاسی است که متاسفانه آن گروه از اصلاطلبانی که اندک شرافتی داشتند و در زمره شیادان نبودند، اینرا نیز متوجه نبودند. اصلاحات یک مکانیزم درونی برای نظامهای دموکراتیک است و برآمده از عقلانیت درون این نظامها و اینگونه نیست که چونان یک برنامه و پروژه از بیرون به درون هر نظامی تزریق شود. صحبت از اصلاحات در نظامهای غیر دموکراتیک، مانند سخن گفتن از پرولتاریا در جوامع فئودالی یا سخن گفتن از کویرزدایی در جنگل است!
من بارها از این تحلیلگران و روشنفکران اصلاحطلب این سوال را پرسیدهام که در کدام کتاب یا رساله فلسفی یا علوم سیاسی یا فلسفه سیاسی صحبت از اصلاحات درون نظامهای غیردموکراتیک شده است؟ لطفا یک مأخذ غیر از نوشتهها و تخیلات خودتان ارائه دهید. آخر خیر سرتان شما مدعی هستید که غربستیز نیستید و مانند اصولگرایان دنبال ساخت مفاهیم من-درآوردی درون مکتبی نیستید و از علم و دانش دنیای غرب بهره میبرید!
نظامهای غیر دموکراتیک، یا با توسعه اقتصادی زنده میمانند و برغم غیر دموکراتیک بودن به حیات خود ادامه میدهند (مانند چین) یا دچار انقلاب میشوند.
اصلاحطلبی، یک دروغ بود که بمدت سی سال عمر و وقت طیف وسيعی از مردم این کشور را به یغما برد. امروز اما نقطه پایان این دروغ را در خیابانها میبینیم. آنچه در خیابانهای شهر این روزها میگذرد، صرفا یک اعتراض به حاکمیت نیست، بل یک بیانیه رِسا علیه اصلاحطلبان نیز است.
نویسندگان و به اصطلاح روشنفکران اصلاحطلب، در طول سه دهه جز سطحی نگهداشتن دانش و بینش سیاسی مدافعین خود، هیچ دستاوردی نداشتند. تا جاییکه وقتی یک نقد جدی و بنیادین به اصلاحطلبان میبینند، جز موعظه و اخلاقگویی و نصیحت، پاسخی ندارند. مثالش را میتوانید در واکنش همین اصلاحطلبان سانتیمانتال به نقدهایم به زيدآبادی ببینید.
#اکبر_جباری
https://www.instagram.com/p/ClRH34hqeYs/?igshid=YmRhOGE0MWQ=
Instagram
Instagram
نامهی آقای عبدالکریم سروش به آقای زیدآبادی را دیدم. واقعیت این است که عموم مردم، ادبیات و لحن و صناعات ادبی یک متن یا گفتار، برايشان مهمتر از محتوای آن متن یا گفتار است. شما سطحیترین و بیهودهترین حرفها را در قالب جملات ادبی و مسجع با ادبیاتی فاخر بنویسید، در کنار متنی از فیلسوفی مانند هگل بگذارید در مقابل عوام. بیشک آن متن ادبی و مسجع، مورد استقبال عامه قرار میگیرد. چیزی مانند این جملهای که یک شرکت سازنده مواد شوینده برای معرفی برند خود بکار برده است.
عموم مردم، همچنین از حرفهای اخلاقی و مشفقانه و نصیحتگونه خوششان میآید و نسبت به تحلیلهای واقعبینانه و واقعگویانه، بدبیناند. امید را ولو واهی، بیشتر دوست دارند تا پذیرش امر واقع.
افاضات آقای عبدالکریم سروش در این زمانهای که یوم تبلی السرائر است، حقیقتا چیزی شبیه همین جملات پر طمطراق، درباره لباسهای کثیف است. خیلی جدی نگیریدشان. بنیانشان بر باد است.
@drakbarjabari
عموم مردم، همچنین از حرفهای اخلاقی و مشفقانه و نصیحتگونه خوششان میآید و نسبت به تحلیلهای واقعبینانه و واقعگویانه، بدبیناند. امید را ولو واهی، بیشتر دوست دارند تا پذیرش امر واقع.
افاضات آقای عبدالکریم سروش در این زمانهای که یوم تبلی السرائر است، حقیقتا چیزی شبیه همین جملات پر طمطراق، درباره لباسهای کثیف است. خیلی جدی نگیریدشان. بنیانشان بر باد است.
@drakbarjabari
درباره روشنفکری دینی، و پروژه نابالغانهاش پیش از این نوشتهام اما بنابر درخواست یکی از مخاطبان، که درباره آقای دکتر سروش نظرم را جویا شده بودند، چند خطی مینویسم.
آقای عبدالکریم سروش حق بزرگی بر گردن کثیری از عوام تحصیلکرده دارد. همانطور که معلم کلاس اول ابتدایی و نیز بسياری از معلمین دوره ابتدایی و متوسطه و نیز برخی از مدرسین دانشگاه بر گردن تحصیل کردهها حق دارند.
اما برغم این حق، هیچکس این معلمین و مدرسین را اندیشمند نمیداند و متفکر نمیخواند. میزان بزرگی اندیشه و جایگاه علمی هر کسی در نسبت با مخاطبانش تعیین میشود. طیف وسیعی از دینباوران و دین خویانی که در معرض نسایم و طوفانهای مدرنیته قرار گرفته بودند، با آثار اقای سروش، توانستند از گرداب جهالت مطلق و بیسوادی محض رهایی یابند. مانند همان کودکان و دانش آموزانی که بواسطه آموزههای معلمانشان سواد خواندن و نوشتن فرا میگیرند. از همینرو من تعصب، دغدغه و رگ گردن نشان دادن مریدان و طفلان نوآموز آقای سروش را درک میکنم و میدانم که همه دنیایشان در قبض و بسط کلمات و نوشتههای مسجع و آهنگین اقای سروش خلاصه میشود، برای همین هم از کوچکترین نقدی که به مرادشان میشود، بهم میریزند و آشوب در دلشان پیدا میشود!
اما تفکر و اندیشه فلسفی چیز دیگری است که نباید انتظارش را از معلم کلاس اول ابتدایی داشت. برای جامعهی دیندار ایرانی که از فقر تاریخیِ تفکر، بشدت رنج میبرد، بیشک در دکان اقای سروش متاع درخوری یافت میشود که کمی از آن فقر بیرون بیاید و گلهوار دنبال تکفیر دیگران نرود. اما به محض خروج از آن جهالت مطلق، دیگر مرکبی به نام عبدالکریم سروش، او را به قلههای اندیشه و تفکر راه نخواهد برد و ای بسا خود بدل به مانعی بزرگ برای تفکر شود که شده است.
علی ایحال میتوانم آثار و نوشتههای آقای سروش را در سه دسته تقسیم کنم. قسمی از این آثار که محصول تلاش شخصی خود ایشان است، مانند فربهتر از ايدئولوژی، علم چیست، فلسفه چیست؟ دانش و ارزش، تضاد دیالیکتیکی مملو از اغلاط فاحش علمی و فلسفی است که نشان از دانش سطحی او در آن موضوعات دارد.
قسمی دیگر از آثارش اقتباسهای موفق یا ناموفق از اندیشه و تفکر اندیشمندان دیگر است. مهمترین این اقتباسهای که تلاش کرده با معرفتشناسی مدرن دنیای غرب یک رویکرد جدید کلامی به دین بیابد کتاب "قبض و بسط" او است.
قسمی دیگر از نوشتههایش تکرار مطالب برخی از اندیشمندان معاصر عرب یا شرح و تفصيل آراء ایشان است. نوشتههای متاخر ایشان از این قسمند.
بطور کلی آثار ایشان فاقد اصالت و اعتبار علمی است و مطلقا تهی از ایده یا رویکرد فلسفی است. تنها ویژگی اصیل نوشتههایش ادبیاتش است که آن نیز در خصومت با مخالفان و منتقدینش، چنان هتاکانه میشود که بیش از آنکه مایه حسن شهرتش باشد اسباب بدنامیاش شده است.
خلاصه اینکه، به معلم ابتدایی خود، احترام بگذاريد و قدردانش باشید ولی حد و حدودش را هم بدانید و تلاش کنید از سواد خواندن و نوشتن فراتر بروید و قلههای تفکر را نیز بشناسید. ایران متفکر جدی کم ندارد.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
آقای عبدالکریم سروش حق بزرگی بر گردن کثیری از عوام تحصیلکرده دارد. همانطور که معلم کلاس اول ابتدایی و نیز بسياری از معلمین دوره ابتدایی و متوسطه و نیز برخی از مدرسین دانشگاه بر گردن تحصیل کردهها حق دارند.
اما برغم این حق، هیچکس این معلمین و مدرسین را اندیشمند نمیداند و متفکر نمیخواند. میزان بزرگی اندیشه و جایگاه علمی هر کسی در نسبت با مخاطبانش تعیین میشود. طیف وسیعی از دینباوران و دین خویانی که در معرض نسایم و طوفانهای مدرنیته قرار گرفته بودند، با آثار اقای سروش، توانستند از گرداب جهالت مطلق و بیسوادی محض رهایی یابند. مانند همان کودکان و دانش آموزانی که بواسطه آموزههای معلمانشان سواد خواندن و نوشتن فرا میگیرند. از همینرو من تعصب، دغدغه و رگ گردن نشان دادن مریدان و طفلان نوآموز آقای سروش را درک میکنم و میدانم که همه دنیایشان در قبض و بسط کلمات و نوشتههای مسجع و آهنگین اقای سروش خلاصه میشود، برای همین هم از کوچکترین نقدی که به مرادشان میشود، بهم میریزند و آشوب در دلشان پیدا میشود!
اما تفکر و اندیشه فلسفی چیز دیگری است که نباید انتظارش را از معلم کلاس اول ابتدایی داشت. برای جامعهی دیندار ایرانی که از فقر تاریخیِ تفکر، بشدت رنج میبرد، بیشک در دکان اقای سروش متاع درخوری یافت میشود که کمی از آن فقر بیرون بیاید و گلهوار دنبال تکفیر دیگران نرود. اما به محض خروج از آن جهالت مطلق، دیگر مرکبی به نام عبدالکریم سروش، او را به قلههای اندیشه و تفکر راه نخواهد برد و ای بسا خود بدل به مانعی بزرگ برای تفکر شود که شده است.
علی ایحال میتوانم آثار و نوشتههای آقای سروش را در سه دسته تقسیم کنم. قسمی از این آثار که محصول تلاش شخصی خود ایشان است، مانند فربهتر از ايدئولوژی، علم چیست، فلسفه چیست؟ دانش و ارزش، تضاد دیالیکتیکی مملو از اغلاط فاحش علمی و فلسفی است که نشان از دانش سطحی او در آن موضوعات دارد.
قسمی دیگر از آثارش اقتباسهای موفق یا ناموفق از اندیشه و تفکر اندیشمندان دیگر است. مهمترین این اقتباسهای که تلاش کرده با معرفتشناسی مدرن دنیای غرب یک رویکرد جدید کلامی به دین بیابد کتاب "قبض و بسط" او است.
قسمی دیگر از نوشتههایش تکرار مطالب برخی از اندیشمندان معاصر عرب یا شرح و تفصيل آراء ایشان است. نوشتههای متاخر ایشان از این قسمند.
بطور کلی آثار ایشان فاقد اصالت و اعتبار علمی است و مطلقا تهی از ایده یا رویکرد فلسفی است. تنها ویژگی اصیل نوشتههایش ادبیاتش است که آن نیز در خصومت با مخالفان و منتقدینش، چنان هتاکانه میشود که بیش از آنکه مایه حسن شهرتش باشد اسباب بدنامیاش شده است.
خلاصه اینکه، به معلم ابتدایی خود، احترام بگذاريد و قدردانش باشید ولی حد و حدودش را هم بدانید و تلاش کنید از سواد خواندن و نوشتن فراتر بروید و قلههای تفکر را نیز بشناسید. ایران متفکر جدی کم ندارد.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
📙 درباره بازی
✍ اکبر جباری
افلاطون در سرآغاز تفکر فلسفی، نخستین کسی بود که درباب اهمیت بازی در شکلگیری پایدیا (فرهنگ، تربیت) سخن گفت. او در رساله جمهوری بارها به بازی و نقش آن در تربیت روح انسانی پرداخت و نشان داد که یک زندگی سالم و نیک، همواره به بازی نیاز دارد.
"بازی و تربیت، اموری هستند که باید ما را بطور جدی به خود مشغول دارند. بنابراین هرکسی باید، تا آنجا که میتواند، زندگی را در صلح و صفا بسر ببرد...به نظر ما راه درست این است که انسان زندگی را با پرداختن به بازیهای خاص و دادن قربانی به خدایان و سرودخواندن و رقصیدن بگذراند تا از یکسو نظر عنایت خدایان را به خود جلب کند و از سوی دیگر توانا شود به اینکه در برابر دشمن از خود دفاع کند" (افلاطون، قوانین، کتاب هفتم، ترجمه محمدحسن لطفی، انتشارات خوارزمی، صص ۲۲۴۶-۲۲۴۷)
اما حیوانات نیز بازی میکنند و ما از تماشای بازی حیوانات لذت میبریم. چه تفاوتی بین بازی حیوانات و بازی انسانها وجود دارد؟
گادامر فیلسوف بزرگ عصر ما، در پاسخ به این پرسش در رسالهای درباب بازی، میگوید:
"مسلما، تصور این است که ما همواره "برای چیزی" بازی میکنیم و بر این باوریم که رفتارمان بدین جهت، از رفتار و کردار بازیگوشانهی کودکان و حیوانات متفاوت است. درست است که آنها (حیوانات و کودکان) با چیزی بازی میکنند، اما آنها در واقع بیش از آنکه این یا آن بازی را "قصد کنند" صرفاََ خودِ عملِ بازی کردن برایشان اهمیت دارد" (گادامر، هنر: بازی، نماد، فستيوال، ترجمه عبدالله امینی، ص ۶۶، نشر پرسش)
از همینرو اهمیت یک بازی را، آن حیث التفاتی (intentionality) تعیین میکند که بازیگر یا بازیکن واجد آن است، والا خودش و بازیاش هیچ فرقی با حیوان و بازی حیوانات نخواهد داشت.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
✍ اکبر جباری
افلاطون در سرآغاز تفکر فلسفی، نخستین کسی بود که درباب اهمیت بازی در شکلگیری پایدیا (فرهنگ، تربیت) سخن گفت. او در رساله جمهوری بارها به بازی و نقش آن در تربیت روح انسانی پرداخت و نشان داد که یک زندگی سالم و نیک، همواره به بازی نیاز دارد.
"بازی و تربیت، اموری هستند که باید ما را بطور جدی به خود مشغول دارند. بنابراین هرکسی باید، تا آنجا که میتواند، زندگی را در صلح و صفا بسر ببرد...به نظر ما راه درست این است که انسان زندگی را با پرداختن به بازیهای خاص و دادن قربانی به خدایان و سرودخواندن و رقصیدن بگذراند تا از یکسو نظر عنایت خدایان را به خود جلب کند و از سوی دیگر توانا شود به اینکه در برابر دشمن از خود دفاع کند" (افلاطون، قوانین، کتاب هفتم، ترجمه محمدحسن لطفی، انتشارات خوارزمی، صص ۲۲۴۶-۲۲۴۷)
اما حیوانات نیز بازی میکنند و ما از تماشای بازی حیوانات لذت میبریم. چه تفاوتی بین بازی حیوانات و بازی انسانها وجود دارد؟
گادامر فیلسوف بزرگ عصر ما، در پاسخ به این پرسش در رسالهای درباب بازی، میگوید:
"مسلما، تصور این است که ما همواره "برای چیزی" بازی میکنیم و بر این باوریم که رفتارمان بدین جهت، از رفتار و کردار بازیگوشانهی کودکان و حیوانات متفاوت است. درست است که آنها (حیوانات و کودکان) با چیزی بازی میکنند، اما آنها در واقع بیش از آنکه این یا آن بازی را "قصد کنند" صرفاََ خودِ عملِ بازی کردن برایشان اهمیت دارد" (گادامر، هنر: بازی، نماد، فستيوال، ترجمه عبدالله امینی، ص ۶۶، نشر پرسش)
از همینرو اهمیت یک بازی را، آن حیث التفاتی (intentionality) تعیین میکند که بازیگر یا بازیکن واجد آن است، والا خودش و بازیاش هیچ فرقی با حیوان و بازی حیوانات نخواهد داشت.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
📕 کدام اندیشمندان معاصر ایران، جدی هستند؟
✍ اکبر جباری
بیتاریخی ما یا بیرون پرتشدگی دازاین ایرانی از جاده جهانی تفکر، بعد از شیخ الرئیس صورت گرفت. فارابی و ابن سينا در دوران طلایی ایرانیان پتانسیلی از تفکر ایجاد کردند که تا دو قرن بعد نیز به جهان ایرانیان نیرو میبخشید، اما با حمله مغول، تار و پود این وحدت جهانی از هم گسسته شد و زان پس، دیسکورس عرفان با تکیه بر "حال" متکفل دازاین ایرانی شد. اما با غلبه حال عرفانی و فقدان "مقام" فلسفی، ما نتوانستیم دوباره به آن جاده جهانی بازگردیم. از راه بدر شدیم و در برهوت احوال، قصری باشکوه ساختیم. صفویه و برخی دستاوردهای آن، چونان قصری در این برهوت بود و چون پیوست خود را با جاده جهانی تفکر از دست داده بودیم، با نخستین رویارویی که با "دیگری" یافتیم، دوباره تار و پود این قصر باشکوه نیز از هم گسست و نسبت ما با "غرب" نسبت یک کودک نابالغ شد با یک سوژهی بالغ خودبنیاد. در اين نسبت، خشم ما و دلدادگی ما، نسبت به غرب، هر دو برخاسته از یک عقبماندگی تاریخی بود. ما از جاده بیرون پرت شده بودیم و حالا با کسانی طرف بودیم که به ما چونان یک ابژه نگاه میکردند.
ایرانیان در این موقعیت، دو واکنش اصلی داشتند. خشم و حقارت.
خشم ایرانیان، منجر به غربستیزی میشد و حقارتششان منجر به غربزدگی. غربستیزان، از یکسو غرب را متهم به غارت میراث شرقی میکردند و معتقد بودند که همه خوبیهای جهان از آن سنت خودمان است و غرب سرتاسر جهل و تاریکی و فساد است و اگر امتیازاتی هم دارند، از مسلمانان ربودهاند!
غربزدگان (بنابر تقریر فردید، نه جلال آل احمد) نیز همان غرب جغرافیای و سیاسی را غرب فرض کردند و ندانستند که بنیان غرب سوبژکتیویتهایست که بیآن، هر اقتباس و تقلیدی از غرب محکوم به از خودبیگانگی مضاعف است نه خودبنیادی. غربزدگی، هیچ ادراکی از سوژه محوری جهان و عصر جدید ندارد و طبیعتا هیچ فهمی هم از بحرانهای آن، از جمله نیهیلیسم ندارد.
از همینرو متفکر حقیقی کسی است که از یکسو این موقعیت تاریخی ما (خشم و حقارت) را به دید آورد و هم تلاش کند صورتبندی از این موقعیت تاریخی ارائه کند تا به ما کمک کند از این موقعیت خارج شویم.
طبیعی است که ذکر نام یک متفکر به معنای پذیرش تام و تمام همه حرفها و اندیشههای او نیست. و ای بسا این متفکران با یکدیگر در تقابل باشند و به هیچ وجه آبشان در یک جو نرود. اهمیتی هم ندارد. مهم این است که اینها متفکران جدی هستند.
وقتی میگویم فلانی متفکر جدی است، یعنی اولا یک مساله مهمی را طرح کرده که ممکن است پاسخهای خودش به آن مساله مورد پسند من نباشد، ولی اینکه او مساله مهمی طرح کرده، انکار ناپذیر است. دوما چنین متفکری ما را در وضعیت موجود نگه نمیدارد و تلاش دارد ما را از این بیتاریخی نجات دهد. پس با توجه به این توضيحات، میتوانم چند متفکر جدی را به ترتیب زمانی نام ببرم.
۱- محمدعلی فروغی
۲- فخرالدین شادمان
۳- احمد فردید
۴- رضا داوری اردكانی
۶- آرامش دوستدار
۵- سید جواد طباطبایی
کاری به شخصیت، زندگی فردی، مواضع سیاسی و حتی اخلاقیات این افراد نداشته باشید. برخی از اینها بسیار بی اخلاقاند، برخی، مواضع سیاسیشان بسیار غلط است، و برخی، شخصیت دوست داشتنی ندارند. مهم نیست. فقط تفکراتشان را دنبال کنید و البته با نگاهی انتقادی، ولی فراموش نکنید که این نگاه انتقادی را از مادون اینها اخد نکرده باشید، بل متفکران بزرگ تاریخ فلسفه و خود مسیر تاریخ جهانی تفکر را معیار قرار دهید.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
✍ اکبر جباری
بیتاریخی ما یا بیرون پرتشدگی دازاین ایرانی از جاده جهانی تفکر، بعد از شیخ الرئیس صورت گرفت. فارابی و ابن سينا در دوران طلایی ایرانیان پتانسیلی از تفکر ایجاد کردند که تا دو قرن بعد نیز به جهان ایرانیان نیرو میبخشید، اما با حمله مغول، تار و پود این وحدت جهانی از هم گسسته شد و زان پس، دیسکورس عرفان با تکیه بر "حال" متکفل دازاین ایرانی شد. اما با غلبه حال عرفانی و فقدان "مقام" فلسفی، ما نتوانستیم دوباره به آن جاده جهانی بازگردیم. از راه بدر شدیم و در برهوت احوال، قصری باشکوه ساختیم. صفویه و برخی دستاوردهای آن، چونان قصری در این برهوت بود و چون پیوست خود را با جاده جهانی تفکر از دست داده بودیم، با نخستین رویارویی که با "دیگری" یافتیم، دوباره تار و پود این قصر باشکوه نیز از هم گسست و نسبت ما با "غرب" نسبت یک کودک نابالغ شد با یک سوژهی بالغ خودبنیاد. در اين نسبت، خشم ما و دلدادگی ما، نسبت به غرب، هر دو برخاسته از یک عقبماندگی تاریخی بود. ما از جاده بیرون پرت شده بودیم و حالا با کسانی طرف بودیم که به ما چونان یک ابژه نگاه میکردند.
ایرانیان در این موقعیت، دو واکنش اصلی داشتند. خشم و حقارت.
خشم ایرانیان، منجر به غربستیزی میشد و حقارتششان منجر به غربزدگی. غربستیزان، از یکسو غرب را متهم به غارت میراث شرقی میکردند و معتقد بودند که همه خوبیهای جهان از آن سنت خودمان است و غرب سرتاسر جهل و تاریکی و فساد است و اگر امتیازاتی هم دارند، از مسلمانان ربودهاند!
غربزدگان (بنابر تقریر فردید، نه جلال آل احمد) نیز همان غرب جغرافیای و سیاسی را غرب فرض کردند و ندانستند که بنیان غرب سوبژکتیویتهایست که بیآن، هر اقتباس و تقلیدی از غرب محکوم به از خودبیگانگی مضاعف است نه خودبنیادی. غربزدگی، هیچ ادراکی از سوژه محوری جهان و عصر جدید ندارد و طبیعتا هیچ فهمی هم از بحرانهای آن، از جمله نیهیلیسم ندارد.
از همینرو متفکر حقیقی کسی است که از یکسو این موقعیت تاریخی ما (خشم و حقارت) را به دید آورد و هم تلاش کند صورتبندی از این موقعیت تاریخی ارائه کند تا به ما کمک کند از این موقعیت خارج شویم.
طبیعی است که ذکر نام یک متفکر به معنای پذیرش تام و تمام همه حرفها و اندیشههای او نیست. و ای بسا این متفکران با یکدیگر در تقابل باشند و به هیچ وجه آبشان در یک جو نرود. اهمیتی هم ندارد. مهم این است که اینها متفکران جدی هستند.
وقتی میگویم فلانی متفکر جدی است، یعنی اولا یک مساله مهمی را طرح کرده که ممکن است پاسخهای خودش به آن مساله مورد پسند من نباشد، ولی اینکه او مساله مهمی طرح کرده، انکار ناپذیر است. دوما چنین متفکری ما را در وضعیت موجود نگه نمیدارد و تلاش دارد ما را از این بیتاریخی نجات دهد. پس با توجه به این توضيحات، میتوانم چند متفکر جدی را به ترتیب زمانی نام ببرم.
۱- محمدعلی فروغی
۲- فخرالدین شادمان
۳- احمد فردید
۴- رضا داوری اردكانی
۶- آرامش دوستدار
۵- سید جواد طباطبایی
کاری به شخصیت، زندگی فردی، مواضع سیاسی و حتی اخلاقیات این افراد نداشته باشید. برخی از اینها بسیار بی اخلاقاند، برخی، مواضع سیاسیشان بسیار غلط است، و برخی، شخصیت دوست داشتنی ندارند. مهم نیست. فقط تفکراتشان را دنبال کنید و البته با نگاهی انتقادی، ولی فراموش نکنید که این نگاه انتقادی را از مادون اینها اخد نکرده باشید، بل متفکران بزرگ تاریخ فلسفه و خود مسیر تاریخ جهانی تفکر را معیار قرار دهید.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
Forwarded from اکبر جباری
جهت خرید فایل صوتی دورههای فوق، به ایدی ذیل پیام دهید:
🔻@fardayebeht
🔹برای متقاضيان کل دورهها، تخفیف قابل توجهی ارائه میشود.
🔻@fardayebeht
🔹برای متقاضيان کل دورهها، تخفیف قابل توجهی ارائه میشود.