Telegram Web Link
پادکست مجال - فصل هم‌سخنی با هایدگر - قسمت اول
@varastegi_ir
‌ ‌
🎙 #پادکست_مجال
▪️ فصل: هم‌سخنی با هایدگر
▪️ قسمت اول


با موضوعات:
+ انس با مرگ در تفکر هایدگر
+ انسان عین مرگ است و با مرگ آزادی معنا می‌یابد
+ زندگی خصوصی متفکران اهمیتی ندارد
+ متفکر حقیقی، «شخصیت» ندارد
+ رفتار و زندگی عادی متفکر نتیجه تفکرش نیست
+ «وقت» تفکر بالاتر از مقام فضیلت و رذیلت
+ تفکر تابع منطق نیست بلکه منطق فرع بر تفکر خاص ارسطوست
+ انس و همزبانی با فلاسفه لازمه عبور از متافیزیک
+ آیا ما میتوانیم با هایدگر همسخن بشویم؟
+ هم‌سخنی غیر از تقلید است
+ فهم کلمات هایدگر قبل از حصول همزبانی با او ممکن نیست
+ هایدگر مقیم جنگل سیاه بود
+ تفکر هایدگر عین پروای آینده است


🎧 کانال مجال در کست‌باکس:
castbox.fm/ch/4997367


🔺 @varastegi_ir
‌ ‌
برچسب‌ها: #هایدگر #مارتین_هایدگر #Heidegger #هیدگر
Forwarded from محمد نورالهی
تجربهٔ تفکر
@varastegi_ir – پادکست مجال - فصل هم‌سخنی با هایدگر - قسمت اول
سلام و درود
«آرامش و صفای قرب به وجود و چیزی نزدیک به صحو بعد محو که در احوال عارفان خودمان داشته ایم»
همیشه نگاه شما به هیدگر برایم جالب توجه بود، نوعی عارف‌انگاری هیدگر.
شاید علت این نگاه شما اشتراک لفظی موضوع بحث در متون عرفان نظری و متون هیدگر یعنی وجود باشد که البته خود هیدگر نیز چون به هر حال از سنت عرفان مسیحی به نحوی بهره بوده در این تصور بی‌نقش نیست.
اما باید این را پیش‌فرض گرفت که پشتوانهٔ متون هیدگر نه ریاضت و مبارزه با نفس و ذکر و سلوک عرفانی بلکه صرف تفکر بوده که از یک لحاظ سخت‌تر است.
ما هم باید سعی کنیم از تفکر پدیدارشناختی که حاوی امکان گذشت از موضوعیت‌نفسانی‌اساسی است شروع کنیم تا بتوانیم با هیدگر همسخن شویم.
به نام خدا
نکته‌ای دربارهٔ ترجمه از انگلیسی:
تقریباً همه جا می‌شود ترجمهٔ  a series را نادیده گرفت.
تجربهٔ تفکر
یادداشتی کوتاه درباب بند ۲۴ یشت دهم (مهریشت) تقدیم به دوستم جناب شاه محمد بند ۲۴ یشت دهم (مهریشت) به شرح زیر است: nōiţ dim arštōiš huxšnutaiiå nōiţ išaoš para.paþßatō auua.ašnaoiti šanmaoiiō yahmāi ... miþrō jasaiti auuainhe ... در اینجا ترجمهٔ ایلیا…
متن حرف‌نوشت اوستایی:
nōit‌. dim. arštōiš. huxš‌nutaiiå.
nōit‌. iš‌aoš. para.paϑβatā.
auua.aš‌naoti. š‌anmaoiiō.
yahmāi. fraxš‌ni. auui. manō.
miϑrō. jasaiti. auuaiŋ‌he.
yō. baēuuarə.spasanō. sūrō.
vīspō.vīδuuā‌. aδaoiiamnō.
ترجمهٔ میترا رضائی:
نه با پرتابهای(١) نیزهٔ خوب‌تیزشده به او آسیب رسانده می‌شود و نه با پرتابهای تیر دورپرواز(٢) {به کسی که مهر ده‌هزار مراقب توانا، همه‌آگاه و فریفته‌نشدنی با ذهن پیش‌آگاه} * برای یاری کردن به سوی او می‌آید.
*) عبارت داخل علامت {} در یادداشت استاد قائم‌مقامی و لاجرم حرف‌نوشت اوستایی نیامده است.
١) پرتابهای š‌anmaoiiō
[...]
٢) آسیب رسانده می‌شود auua.aš‌naoiti
بارتلمه هیچ اشاره‌ای به این واژه نکرده است. کلنز (١٩٩۵: ۴۰) واژه را از ریشهٔ nas¹ به معنی رسیدن ارائه کرده است. گرشویچ (١٩۶٧: ١٧٨،ی. ١) به درستی و به پیروی از ولف «کسی که ضربه نمی‌زند/ one does not hit» ترجمه کرده است. فعل مضارع سوم‌شخص مفرد است چون فاعل ندارد نوعی الگوی فعل مجهول است.
٢) دورپرواز para.paϑβatō
[...] گرشویچ (١٩۶٧: ١٧٩، ی. ۴) به یادداشت مورگنسترن در ارتباط با واژهٔ سغدی p'δδ و oss. [اُستی] Fat به معنی تیر/ arrow و مقایسهٔ بیلی بین این دو و واژهٔ اوستایی اشاره کرده و این واژه را «دورپرواز/ far-flying» ترجمه کرده است که به نظر قابل قبول می‌رسد.
تجربهٔ تفکر
de Blois, Shahid Balkhi, tr. Razavi.pdf
مقاله‌ای دربارهٔ شهید بلخی که بيت فراگیر:
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش
از رودکی در سوک اوست.
بنده‌خدا اسم جالب توجهی هم داشته: شهید که دقیق مشخص نیست چگونه تلفظ می‌شده.
در حواشی مقاله از این مسأله بحث شده است.
این خرده‌استخونای توی کباب کوبیده خیلی ناجوره😕
کاش قبل چرخ‌کردن گوشت پاکسازیش کنند.
Forwarded from س. دکامی
‏وما بقيَت من اللذّات إلا
‏مُحادثةُ الرّجالِ ذوي العقولِ.
- الخليل الفراهيدي
تجربهٔ تفکر
‏وما بقيَت من اللذّات إلا ‏مُحادثةُ الرّجالِ ذوي العقولِ. - الخليل الفراهيدي
ترجمهٔ دلبخواهی من:
هیچ از خوشی‌ها نمانده جز گفت‌وگو با فرهیختگان
فضیل عیاض گوید اگر بنده همه نیکوییها بکند و مرغی خانگی دارد و با وی نیکویی نکند او از جملهٔ محسنان نباشد.
[...]
مردی اَحْنَفِ قیس را دشنام می‌داد و از پس وی می‌دوید، احنف چون با قبیلۀ خویش رسید بایستاد و گفت اگر چیزی دیگر اندر دلت مانده است بگو آنجا تا کسی ازین بی‌خردان از قبیلۀ ما نشنود که ترا جواب دهد.
[...]
روایت کنند که امیرالمؤمنین علی - کرّم اللّهُ وَجهه- غلامی را بخواند نیامد، دیگر بار خواند، هم نیامد سه‌دیگر را بخواند، نیامد علی بر پای خاست آمد او را دید، پشت بازگذاشته گفت ای غلام آواز من نشنیدی که چندین بار ترا خواندم؟! گفت شنیدم. گفت پس چرا نیامدی؟! گفت کریمی تو دانستم، ایمن بودم از عقوبت تو، کاهلی کردم نیامدم. گفت برو که ترا آزاد کردم از بهر خدای عَزَّوَجَلَّ.
[بیچاره غلام! به آزادی کجا می‌خواست رفتن از در علی به؟!]
[...]
گویند ابوذر در حوض شده بود و اشتر را آب می‌داد، گروهی مردمان بر وی شتاب کردند، حوض* بشکست و ابوذر بنشست و آنگاه بخفت گفتند این چیست گفت پیغامبر عَلَیْهِ الصَّلوٰةُ وَالسَّلامُ ما را چنین فرموده است که چون یکی را از شما خشم برآید گو بنشین تا خشم وی بشود و اگر نشود گو بخسب.
*) حوض اینجا آبخوری موقتی معنی می‌دهد که با دست ساخته باشند برای جمع شدن آب.
[... ]
لقمان حکیم پسر را گفت سه چیز اندر سه جایگاه بتوان دانست: حلیم را اندر وقت خشم و مرد را اندر جنگ و دوست و برادر را به وقت حاجت.
[... ]
موسی - عَلَیْهِ السَّلام- گفت يارب! زبان خلق از من بازدار. خدای - عَزَّوَجَلَّ- وحی فرستاد که زبان خلق از خویشتن باز ندارم از تو کی باز دارم.
https://ganjoor.net/osmani/qushayriyya/bab452/sh33
تجربهٔ تفکر
به نام خداوند پریروز و پس‌فردای تاریخ امروز در اینستاگرام نکتهء جالبی از ارتباط نام غزه با یکی از پرکاربردترین وسایل درمان زخمها و جراحات دیدم. متنی را از ویکی‌پدیا نقل می‌کنم: Gauze The word came into English from the French gaze.[3] It is said to derive…
جان میلتن یک تراژدی دارد به اسم
Samson Agonates
(سامسُن مبارز، دلاور، سلحشور و غیره)
که اگر اشتباه نکنم مکان بیشتر وقایعش غزه است و در سطور پایانی از مصائب غزه گفته است.
نامه به جلال متینی (بهمن ۱۳۴۹)
نامه به جلال متینی


جناب آقای دکتر متینی ریاست محترم دانشکده‌ی ادبیات

با نهایت احترام، نامه‌ی دانشکده را که در آن ساعات و حتی لحظات و آنات حضور و غیاب و ورود و خروج من ثبت شده بود دریافت کردم. در این‌جا نمی‌خواهم به یک نامه‌ی رسمی جوابی اداری داده باشم، چه با این‌گونه مفاهیم و مصالح آشنا نیستم و اساساً در حال و هوای دیگری زندگی می‌کنم، بلکه قصدم این است که – بی‌آن‌که بخواهم خود را تبرئه کنم یا به ایراد و اعتراضی نسبت به آن‌چه درباره‌ی من شده است بپردازم- به عنوان یک ارادتمند «آهسته» عرض کنم که گزارش‌گر آن «اوقات» چندان در کار خویش سهل‌انگار و به تعبیر درست‌تر ناپخته بوده است که حتی ساعات و روزهایی را که درس داشته‌ام و به دلیل این اصل که هیچ جلسه‌ی درسی را غیبت نداشته‌ام و در دانشکده حاضر بوده‌ام غایب گذاشته و این خود صحت و دقت گزارش‌های او را متزلزل می‌کند و چون فکر می‌کنم که شخص سرکار جز اجرای یک مسئولیت قصدی نداشته‌اید و بی‌شک نمی‌خواسته‌اید که به هر شکلی که ممکن شود در کار من اشکالی ایجاد شود و بدیهی است که بیش از هر کس نسبت به دقت و صحت تمام آن موارد استناد می‌خواهید یقین حاصل کنید، یادآوری چنین نکته‌ای را لازم شمردم و چون می‌دانم که مرا می‌شناسید و لااقل می‌دانید که به اندازه‌ای ضعیف و جبون و مادی نیستم که به خاطر مصلحت‌های شغلی و اداری‌ام به هر کاری دست بزنم و هر عملی را مجاز بدانم و حتی دروغ را، مطمئنم که سخن مرا به اندازه‌ی گزارش آن مأمور معتبر تلقی خواهید کرد، به‌خصوص که قصد من آن نیست که بدین‌ترتیب «دفع شر مقدر»ی را از نظر اداری کرده باشم و می‌خواهم که خود بدانید و سپس این نامه را دور بیندازید و این را نیز اضافه کنم که به همان اندازه که دانشکده نسبت به نقطه‌های قوت که غالباً دیگران در من می‌شناسند منکر است، من نسبت به نقطه‌های ضعفی که در خود می‌یابم معترفم و این است که در همان حال که در برابر هر گونه تصمیمی که دانشکده در باب من اتخاذ کند تسلیم‌ام و حتی در آن‌چه حق بدیهی و مسلم هر کسی است کم‌ترین توقعی ندارم…


ریاست محترم دانشکده‌ی ادبیات

پس از عرض سلام و اخلاص، چون شنیده بودم که موضوع سخنرانی من در تهران موجب سوءتفاهم شده است و نیز غیبت یکی از دانشجویان که در دفتر حضور و غیاب این‌جانب منعکس نبوده است آن را تشدید نموده است، خواستم توضیحاً عرض کنم که اولاً از آن روز که مسأله‌ی ضرورت منطقی حضور و غیاب را گوشزد فرمودید و از من خواستید که انجام دهم، من برخلاف سنت و حتی سلیقه‌ای که در این باب دارم، امر سرکار را امتثال کرده‌ام و پیش از این – که من در این باره دقیق نبودم و حتی آن را یک نوع «عمل تقویتی برای ضعف جاذبه‌ی علمی خودم که قادر به کشیدن دانشجو به کلاس نیست» تلقی می‌کردم- اگر مسأله‌ای بوده است باید به عنوان یک امر گذشته و منتفی شده تلقی شود و به‌هرحال هر تصمیمی که در این مورد اتخاذ شود من تسلیم‌ام اما باید این تبصره را بیفزایم که وی دانشجویی مسن و بیمار بود و برای عمل چشمش از من اجازه خواست که به عنوان معلم کلاسش مطلع باشم که علت غیبتش از درس من چه بوده است و چون من مطمئنم كه اگر دانشجويي کلاس مرا نبیند و درسم را نشنود، با حفظ هیچ متنی (که هیچ متنی نیست) و مطالعه‌ی هیچ بحثی (که آن‌چه در کلاس طرح می‌کنم برگردان متون چاپی نیست) نخواهد توانست در امتحان موفق شود (نمونه‌اش اوراق امتحانی و سؤالات امتحانی)، گفتم هر کس به هر صورت و در هر شرایطی بتواند خود را به سطح علمی مطلوب دانشکده و کلاس برساند می‌تواند از آن‌چه دیگر دانشجویان به علت رسیدن به این سطح برخوردار می‌شوند برخوردار شود، زیرا نمره را نه به عنوان حق‌الزحمه‌ی شنیدن درس و حق‌القدم آمدن به کلاس بلکه دانستن و فرا گرفتن آن‌چه تدریس می‌شود به شاگرد می‌دهیم و به نظر من اگر دانشجویی بدون شرکت در کلاس بتواند با مطالعه‌ی شخصی خود را با حضوریافتگان در کلاس در یک سطح قرار دهد و درس را بدون تدریس معلم و حضور در کلاس یاد بگیرد نباید او را از نمره‌ای که به یاد گرفتن و دانستن‌اش مربوط است محروم ساخت، چه در این صورت دانشجویی که راه معقول‌تر و ساده‌تری را برای رسیدن به هدف مشترکی انتخاب کرده است و به همان هدفی رسیده است که دیگران، محکوم نیست بلکه فکر می‌کنم این معلم است که باید کارش و درسش را در سطحی قرار دهد که دانشجو از حضور در کلاس وی بی‌نیاز نباشد و گرنه اجبار وی برای حضور در کلاسی که از آن بی‌نیاز است و غیبت خود را می‌تواند از طریق ساده‌تری جبران کند کار لغوی است و تحمیل بی‌ثمری.
به‌هرحال چون فرموده بودید که از نظر مصالح اداری دانشکده ضرورت دارد، من هم اطاعت کردم و از آن موقع دقیقاً کنترل می‌کنم و موضوع غیبت آن دانشجوی بیمار مربوط به پیش از آن است و پس از آن علی‌رغم میل باطنی و مشی فکری‌ام، تنها به خاطر عدم رنجش همکاران عزیزی که این عمل لغو را انجام می‌دهند و لازم می‌دانند، احتراماً انجام می‌دهم.

مسأله‌ی دیگری که خواستم توضیحی عرض کنم کنفرانس من در تهران است که سوءتفاهمی را موجب شده است و این‌که عرض می‌کنم سوءتفاهم نه به معنی مجازی و به تعبیر اخلاقی بلکه به معنی واقع کلمه است و آن این‌که من در عدم اطلاع کنفرانسم به دانشکده به یک مسأله‌ی اخلاقی می‌اندیشیده‌ام و سرکار گویا آن را برعکس به صورت یک عمل غیراخلاقی یا لااقل غیراداری تلقی فرموده‌اید.

قبلاً باید عرض کنم که این‌جانب که در دانشکده‌ی خودم که رسماً عضو آنم به عنوان یک عنصر ناقص مهمل و بد و حتی مضری تلقی می‌شوم فاقد همه‌ی فضایل و صاحب همه‌ی معایب، در دانشگاه‌های دیگر ایران نه تنها در چشم دانشجو بلکه در نظر اساتید و مقامات مسئول دانشگاهی مرد علم و فکر و فضیلت معرفی شده‌ام و علتش هم معلوم است و آن است که آن‌ها همه «یا به خاطر نمره است که از من تجلیل می‌کنند و یا به خاطر جهل‌شان است و پایین بودن سطح علمی‌شان نسبت به این‌جا که اَراجیف مرا می‌پسندند و یا به خاطر این است که من از تملق دیگران خوشم می‌آید»!

و به‌هرحال به هر علتی از طرف کلیه‌ی دانشگاه‌های ایران تاکنون (در همین امسال) – غیر از خوزستان- برای ایراد کنفرانس‌های علمی دعوت شده‌ام و این دعوت رسماً از طرف رییس دانشگاه انجام شده است و مخارج رفت و برگشت و پذیرایی مرا از بودجه‌ی دانشگاه پرداخته‌اند و به عنوان استاد دانشکده‌ی ادبیات مشهد هم دعوت شده‌ام و تاکنون از میان این دعوت‌ها دو کنفرانس در دانشکده‌ی نفت آبادان، یک کنفرانس در دانشگاه ملی و یک کنفرانس در دانشگاه آریامهر ایراد کرده‌ام که به‌شدت مورد تحسین و تجلیل واقع شده است و این فکر نمی‌کنم که برای دانشکده‌ی ادبیات مشهد حادثه‌ای شوم باشد و موجب این همه ناراحتی از همه جا که به جاي ‌دکتر هشترودی و دکتر شفق و مینوی و حکمت و دیگر علامه‌های تهران[1] استادیار این دانشکده را دعوت کنند و از این جهت بوده است که گرچه از ناحیه‌ی بعضی سروران به خاطر این ذنب لایغفر سرزنش می‌شده‌ام و همواره مورد اتهام و اعتراض قرار می‌گرفته‌ام، پاسخی نمی‌گفته‌ام، که پاسخی نداشته است و بسیار هم سرافراز بوده‌ام که برای دانشکده‌ای که بدان منسوبم شهرتی علمی در محیط‌های دانشگاهی کشور کسب می‌کرده‌ام، اما چون مطمئنم که نظر سرکار از این مقوله‌ها نیست و نه زاده‌ی این‌گونه مسائلی که طبیعتاً هست و خواهد بود، بلکه جنبه‌ی اداری آن طرح است نه روانی‌اش، گفتم که توضیحی عرض کنم تا نه از نظر اداری بلکه از نظر اخلاقی آن را توجیه کنم و نشان دهم که تلقی سرکار کاملاً با آن‌چه من به درست یا غلط تصور می‌کرده‌ام متناقض است.



[1]– که هر سال برای ایراد کنفرانس دعوت می‌کردند.
http://drshariati.org/?p=27284
تذکر انضباطی به شریعتی از سوی دانشکده ادبیات (۲۵ آبان ۱۳۴۹)
http://drshariati.org/?p=27359
abāz wirāstan, rist wirāstan

اشاره‌ای دربارهٔ یک معنای وِراستن پهلوی


باز وِراستن و رِست وِراستن یعنی زنده کردن مردگان (رست همان است که جزء اول رستاخیز است). اینکه مترجمان آن را به باز‌آراستن و مرتب کردن و مانند این کلمات ترجمه کرده‌اند از بی‌ذوقی است. معنای اصلی wirāstan البته نظم دادن و به سامان آوردن و جمع و تألیف و مرتب کردن و مانند این معانی است و هم به لحاظ اشتقاق با تسویهٔ عربی قابل مقایسه است، ولی چون آفریدن موجودی مانند انسان چنین تصور شده که مستلزم آن است که خداوند او را در کمال استواء و اعتدال بیافریند و اقتضای حکمت او چنان است که او را دوباره در کمال صحت و اعتدال زنده کند، ولو سرانگشتان او را نیز چنانکه بوده بسازد، این فعل در این سیاق چنین معنایی یافته. اینکه مثلاً در کتاب روایت پهلوی، در داستان گرشاسپ، زردشت از هرمزد می‌پرسد که در قیامت "نخست رِستِ که را می‌ورایی" مقصود آن است که بپرسد که کیست اول کس که او را دوباره به همان سان که بوده زنده می‌کنی. در این عبارت از بندهشن (چاپ آقای پاکزاد، ۳۸۴-۳۸۵) ترادف اباز وراستن و اباز دادن (یعنی "دوباره آفریدن") معنای فعل اول را بکلی روشن می‌کند:

هر که مردانِ رسیده بودند، ایشان را به چهل‌سالگی باز زنده کنند (abāz wirāyēnd) و هر که خورد و نارسیده بودند، ایشان را به پانزده‌سالگی بازآفرینند (abāz dahēnd).


و شواهد از این دست در نوشته‌های پهلوی بسیار است.

در پایان جهان از درخت هوم که در اقیانوس است و پیه گاوی که می‌گویند در دژی از آن نگهداری می‌شود nectar و ambrosia می‌سازند و به مردمان می‌‌خورانند تا زنده و جاودان شوند. این را انوش می‌گویند. در مینوی خرد (پرسش ۶۱، فقرهٔ ۲۸) صفت آن هوم rist-wirāstār است، یعنی "زنده‌کنندهٔ مردگان". اینکه چنین چیزی را به "هوم مرتب‌کنندهٔ مردگان" ترجمه کنیم البته هیچ پسندیده نیست، نه معنی را رساند.
2025/02/23 18:39:04
Back to Top
HTML Embed Code: